وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

رابطه ولایت و هدایت در نهج البلاغه

رابطه ولایت و هدایت در نهج البلاغه

تقسیم انسانها به دو گروه پیروان هدایت الهی و گمراهان پیرو شیطان، و به تعبیر دیگر، اولیاء الله و اولیاء الشیطان در نهج البلاغه نیز صورت گرفته است. حضرت در خطبه نخست نهج البلاغه از شقاوت و عصیان شیطان و دشمنی او با آدم و فرزندان او سخن می گوید و در همان خطبه می فرماید: خداوند پیامبرانش را در زمانی می فرستاد که:

«... واجتالتهم الشیاطین عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته ...»

و شیطانها آنان را از شناخت خداوند، منحرف کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوند بریده بودند.

اینکه شیطان مردم را از اطاعت و عبادت الهی باز می دارد و مانع آنان از حرکت در مسیر هدایت الهی و پیروی از فرمان خداوند می شود، برای این است که آنان را به «پیروی» از خویش وا دارد.

«واعلموا ان الشیطان انما یسنّی لکم طرقه لتتبعوا عقبه.»

بدانید که شیطان راه های خویش را پیش پای شما می گشاید، تا از پی او روانه شوید.

در نهج البلاغه و سخنان مولا در دیگر منابع حدیث، همانند قرآن کریم، رابطه ولایت و اطاعت به روشنی بیان شده است.

«ان ولی محمد من أطاع الله و ان بعدت لحمته، و إنّ عدوّ محمد من عصی الله و إن قربت قرابته.»

همانا ولی محمد کسی است که از خدا اطاعت کند، اگر چه گوشت (خون و نسب) او دور باشد، و همانا دشمن محمد کسی است که عصیان خدا کند، اگر چه از نزدیک ترین نزدیکان آن حضرت باشد.

اطاعت، هدایت و ولایت این گونه در کلام مولا با تبعیت قرآن گره می خورد، در طرف مقابل، یعنی جبهه ولایت غیر خدا نیز همین گونه است؛ پیروی و ولایت پذیری است که سبب سلطه شیطان بر اولیاء او می شود:

«انّما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع، و حکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، و یتولی علیها رجال رجالاً علی غیر دین الله. هنا لک یستولی الشیطان علی اولیائه، و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنی.»ه

همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها،

پیروی از خواهشهای نفسانی است و بدعت در حکمهای آسمانی؛ آن گونه که مایه مخالفت با کتاب الهی شود و گروهی از مردم، گروه دیگر را در طریق آن بدعتها به ولایت برگزینند. اینجاست که شیطان بر اولیای خود چیره می شود. و اما آن را که لطف حق دریافته باشد، نجات یابد و راه حق به سر برد.

پیروان دو خط، دو جبهه رویاروی یکدیگر را تشکیل می دهند، در یک جبهه پیروان معارف و فرمانهای الهی، که هدایت یافتگان هستند حضور دارند، و در جبهه دیگر پیروان شیطان که گمراهان هستند جای گرفته اند؛ این دو جبهه، جبهه حق و جبهه باطل اند:

«الا و انه من لا ینفعه الحق یضرّه الباطل، و من لایستقیم به الهدی یجرّ به الضلال الی الردی.»

بدانید آن که حق او را سود ندهد، باطل به او زیان خواهد رسانید، و آنکه هدایت نتواند او را در مسیر درست قرار دهد، ضلالت هلاکش خواهد ساخت.

 

                          


در برق کشی ساختمان از چه سیم های استفاده کنیم؟

یک برقکار ساختمان باید بداند که در هر قسمت از ساختمان از چه سیمی و با چه شماره ای استفاد می شود.
 
در برق کشی ساختمان از چه سیم های استفاده کنیم؟
ضوابط و مقررات ساختمانی تمام این ها مشخص کرده است. یک برقکار ساختمان باید بداند که در هر قسمت از ساختمان از چه سیمی و با چه شماره ای استفاد می شود.

- برای روشنایی ها، شامل لامپ ها ،لوسترها ،هالوژن ها و … از سیم شماره ۱٫۵ استفاده کنید و بهتر است رنگ سیم های ارتباطی و برگشتی با هم تفاوت داشته باشد تا موقع نصب کلیدها، سیم ها را راحت تر تشخیص دهید. مثلاً سیم های ارتباطی را قرمز و آبی و برگشتی ها را قهوه ای و آبی رد کنید.
- برای تمام پریز های برق، چه در آشپزخانه باشد، چه در اتاق خواب ها و حال، از سیم شماره ۲٫۵ استفاده کنید.
- برای سیم تلفن، بهتر است از سیم چهار رشته یا همان دو زوج استفاده کنید. چون شاید صاحب خانه بعداً بخواهد برای منزلش دو تا خط تلفن داشته باشد. سیم تلفن را از نوع فویل دار انتخاب کنید تا احتمال نویز گرفتگی خطوط تلفن کمتر شود.
- برای سیم آیفون از سیم ۸ رشته (۴ زوج) به شماره ۰/۶ استفاده کنید.
- سیم آنتن باید کابل کواسیال ۷۵ اهم باشد.
- برای کابل اصلی که برق را از کنتور به جعبه فیوز می برد، باید از کابل سه رشته شماره ۶ استفاده کنید.
- برای اعلان حریق ها در تمام قسمت ها سیم شماره ۱٫۵ استفاده کنید.
- سیمی که برای کولر آبی به پشت بام می رود باید از نوع کابل چهار رشته مفتولی باشد. و اگر در ساختمان چاه ارت اجرا شده است باید از کابل پنج رشته مفتولی استفاده کنید.
چون یک رشته سیم اضافی برای ارت نیاز است که به بدنه کولر آبی وصل می شود.
- سیم مورد استفاده از کلید کولر آبی تا جعبه فیوز بهتر است شماره ۲٫۵ باشد، ولی سیم شماره ۱٫۵ هم برای کولر های آبی جوابگو است.
- برای کولر گازی هم بهتر است از سیم شماره ۴ استفاده کنید. چون کولرهای گازی جریان زیادی می کشند، و البته سیم برقی که برای کولر گازی استفاده می کنید نباید تکه تکه و چسب خورده باشد. زیرا در محل چسب خوردگی ، سیم برق دچار گرمای شدیدی می شود که این می تواند خطر آفرین باشد.

نکته‌ها و پیام‌های قرآنی

. قلم می‌کوشد تا علم و معرفت را از اسارت نسیان و فراموشی رها کند و نهر زلال دانش را حیاتی جاودانه بخشد. این خلق مبارک، از بهترین موهبت‌های‌ الهی است که از آب حیات ازلی سیراب گشته(2) و آن را ولایتی است ربوبی که دانایی و آگاهی را در سلطه خود مصون می‌دارد و از گزند غلفت صیانت می‌بخشد.
قلم، جوهره علم را در خود نهفته دارد؛ آن زمان که در دست انسان بصیر قرار گیرد، نور هدایت را برافروزد و چون در دست دنیاپیشه‌ای افتد، ظلمت ضلالت را عیان سازد. آری، قلمِ انسان‌ساز، در دستان با کفایت بنده مقربی است که با نور «عین الله» می‌نگرد و به الهام «سمع الله» می‌شنود، به زیور «لسان الله» آراسته و از نیروی معنوی «ید الله» حظّی وافر برده.(3)
3. انسان به گونه‌های مختلفی همچون زبان و اشاره مقاصد قلبی و درونی خویش را آشکار می‌کند و این مهم، اختصاصی به قلم ندارد. اما تفاوت قلم با زبان در آن است که اظهار مقاصد قلبی و آگاهی‌های فردی از طریق قلم، بسی ماندگارتر و حیطه اثرش گسترده‌تر می‌نُماید.
4. قلم از آن جهت که بیانگر عقاید و معارف انسان و درک او از عالم هستی است، وسیله پرورش عقل و مایه شکوفایی آن نیز هست. آدمی می‌کوشد تا برای نگارش یافته‌های علمی و درونی خویش، نیروی عقل خود را به کار گیرد و در نظام آفرینش تدبر و تأمل بیشتری نماید تا اثری تأثیرگذار و یادگاری ماندگار پدید آورد. از این رو، قلم را باید ترجمان عقل و دل انسان و مایه شکوفایی و مانایی آن دانست. (4)
5. قلم، لباس زرین الفاظ را بر قامت بلند معانی می‌پوشاند و نقاب از سیمای علوم عقلانی و معارف وحیانی بر می‌گیرد. نظر به همین منزلت و اهمیت دلگشای قلم و کتابت است که خداوند رحیم در قرآن کریم به قلم و آنچه می‌نویسد، سوگند یاد نموده است؛ «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُون‏».(5)
اما والاترین رسالت قلم را باید در تحریر و تقریر «کلمات الهی» دانست که در زبان روایات اسلامی از آن به ائمه عصمت و اهل ولایت(ع) تعبیر شده است؛ کلمات مطهر و کمال‌پروری که اگر تمام درخت‌ها قلم شوند و همه دریاها مرکب گردند،(6) از بیان فضایل و عظایم آن ناتوان‌اند؛ «نَحْنُ الْکَلِمَاتُ الَّتِی لَا تُدْرَکُ فَضَائِلُنَا وَ لَا تُسْتَقْصَى‏؛(7) ماییم آن کلمات خدا که فضایلمان درک نگردد و پایان نپذیریم».
6. دست توانای «قلم»، علوم و معارف را بر صحیفه تاریخ می‌نگارد و فرزندان زمان را میراث‌بر ارزشمندترین آثار دوران می‌سازد؛ چنان‌که احادیث نورانی اهل بیت معصومین(ع) و آیات آسمانی قرآن کریم، به برکت نعمت عظمای «قلم» به دست ما رسیده‌ و این گونه، آثار گران‌بهای بزرگان و دانشوران در معرض استفاده همگان قرار گرفته است؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه‏».
(8)
7. و این سان، پروردگاری که انسان را توان بیان داد و از خونی بسته پدید آورد و او را مشمول کرامت خویش نمود، قلم را رمز جاودانگی او ساخت و آن را وسیله کتابت اسرار و حقایق و حفظ و تعلیم علوم و دقایق قرار داد.(9) پس با قدم صدق از خطوات شیطان دوری گزینیم و قلم خویش را به نهر توفیق سپاریم باشد که به لطف رحمانی، شایستگی کفالت طهارت مریمی و بهره‌مندی از انفاس قدس مسیحایی شامل حالمان گردد.(10)
زیرنویس:
1 . علق/3-4.
2 . مواهب علیه، ص 1368.
3 . اشاره به روایت قدسی است که به حدیث «قرب نوافل» معروف است: « «و کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الذى ینطق به، و یده التى یبطش بها». (توحید مفضل، ص 100)
4 . انوار درخشان، ج 18، ص 210-211؛ مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 15، ص 193.
5 . قلم/1.
6 . لقمان/27: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ».
7 . الاحتجاج، ج 2، ص 454، امام کاظم(ع).
8 . اعراف/43.
9 . الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج 20، ص 321.
10 . آل عمران/44: «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُون‏»

 

جهان آینه ها و نشانه ه

جهان آینه ها و نشانه ه
هر چه را خوب و خوش و زیبا کند

از برای دیده ی بینا کند

یعنی اگر کمی به اندیشه شستوی دل فرو رویم و پنجره جان را از تیرگی گناه بشوییم در آن صورت عروس های هستی جلو خواهند کرد و دریچه های مدرسه وجود به روی جویندگان اقبال خواهد ورزید و هنر رویداد های عالم صحنه و در های بزرگ زندگی و عبرت های شگفت انگیز معرفت بخش خواهد شد .

ای برادر چون بینی قصر              چونکه در چشم دلت رسته ست مو

پاک کن دو چشم را از مو و عیب      تا بینی باغ و سروستان غیب

یعنی اگر عیب از دیدگان پاک شود ، صحنه های زیبای غیب در برابر  دیدگان آدمی آشکار خواهد شد و خداوند نشانه هایش از غیاب به حضور خواهد آمد و بزرگترین تجربه های معنوی رخ خواهد داد .

پرده ی وسواس بیرون کن زگوش        تا به گوشت آید از گردون خروش

گویا خروش و غوغانی در عالم به پا شده که وسوسه های شیطانی راه شنیدن آواز پرندگان الهی را بسته اند و اگر کمی گوش جان از شنیدن یاوه های بی ثمر آزاد گردد در آن وقت نغمه های دلربای علم غرق در شادمانی دل افزا خواهد کرد .

چونکه نا محرم در آید از درم       پرده در پنهان شوند اهل حرم

چونکه آید محرمی دور از گزند     برگشایند آن ستیران روی بند

عروسان هستی روی از نا محرمان و اهل خطا و گناه می پوشانند و هنگامی که دل پاکیزه و شفاف می شود و ذهن و خیال بد از حوزه روح و روان بیرون رانده می شود آنگاه وجود خوش پنهان شده هستی دل می برد و از راه نزدیک با آدمی سخن می گویند آنهم سخن دلگشا .

گفت لیلی را خلیفه آن تویی؟      از تو گشت مجنون پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی    گفت خاموش جون تو مجنون نیستی

برای راه یافتن در این سرای راز آلود و گشودن رمز گرانبهای درهای بزرگ وجود باید با دلی سوخته و نیتی پاک به بازار آمد

اول ای جان دفع شر موش کن        وانگهان در جمع گندم کوش کن

مولوی عزیز در دفتر دوم مثنوی می گوید

مطلع شمس آی اگر اسکندری            بعد از آن هر جا روی نیکو فری

پنج هسی هست ، جز این پنج حس     آن چو زر سرخ و این حس ها چو مس

یعنی اگر در معرض تابش آفتاب معنوی قرار گیری ، حس باطن تو شکوفا خواهد شد و بوی گیسوی یار ترا نیکو صفت خواهد کرد و لحظه های زندگی همه برایت ثمر بخش خواهد شد ، یعنی هر قدم این راه آموختنی و حیرت انگیز خواهد شد و فقط آرمانهای دور دراز نیست که منتظر آن باشی بلکه در هر دمی از جهان خواهی آموخت و هر روز نو تر و با طراوت تر خواهی شد

تیز دوم  تیز دوم تا به سواران برسم                             نیست شوم نیست شوم تا بر یاران بر یاران برسم

خوش شده ام ، خوش شده ام پاره آتش شده ام          سینه بسوزم برم تا به بیابان برسم

آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبند                       من همگی زر شده ام تا که به میزان برسم

هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا                          من همگی درد شدم تا که به درمان برسم

 

طبیب و حکیم درمانگر عالم ، کیمیای خود را به روی دردمندانی که موزون شده اند عرضه می کند و آدمیانی که از کژی اخلاقی می کوشند که رهایی یابند می توانند در بر یاران عالم بنشینند و پندهای بزرگ بیداری دل را از زبان جلوه های عالم بشنوند .

تا به اینجای کار معلوم شد اگر با دلی شفاف و روشن به جهان بنگریم او با ما بیگانگی نخواهد کرد و آینه وار نشانه های هدایت و پرورش دهندگی خود را به ما هدیه خواهند داد هر روز این عالم لبریز از چنین نشانه هاست .

در سوره ی اسرا خداوند می فرماید هم شب و هم روز از نشانه های ماست ، یعنی زبان خداوند است که با آدمی حرف می زند آنگاه خداوند به همه ی سالکان مسیر حقیقت و جویندگان عدالت می گوید با کمی صبر ، ما نشانه ی شب را محو خواهیم کرد و صبح درخشان از راه خواهد رسید کافیست با دلی بینا بنگرید و به آینده ی راه خود سخت امیدوار باشید .

حرکت ابر ها در آسمان گواه گذر عمر است و آمدن شب حکایت محدودیت کرانمدی روز است که هر دو به ما هشدار می دهند که وقتمان اندک است و فرصت بسیاری برای شایسته تر کردن وجودمان نداریم اگر چه حرکت جویباران نیز با ما سخن می گویند که عمر سیل آسا می گذرد و اندوخته ی زمان ما روز به روز کمتر می شود در این صورت بهتر است هر دو به بهترین کار ها اقبال ورزیم زیرا شاید فردایی در کار نباشد

بنشین بر لب جویی و گذر عمر ببین         کین اشارت از جهان گذران ما را بس است

رود خانه ها در مسیر عبور خود همواره به اندیشه ی دریا هستند و سنگ های سنگین درشتی که بر سر راهشان قرار گرفته را دور می زنند و با بی توجهی به آنها همچنان رو بسوی دریا بیقرار می دوند ، حکایتی که به ما آدمیان می گویند خود را به حاشیه های دلخراش بند نکنیم و به هر پدیده ی بی مقدار مشغول نشویم زیرا از رسیدن به اهداف بلند باز می مانیم

گر شوم مشغول اشکال و جواب        تشنگان را می توانم داد آب

یکی از بهترین راه های آرامش روان بی اعتنایی به حوادث و دیدگاه های بی معنی و بی ارزش است و ذهن و را به رفتار ناصواب دیگران مشغول نکردن است .

گفته اند که کسی با سخنی درشت ، ناصحیح و با فحاشی و بد زبانی با داستایونسکی برخورد کرد و ایشان با تبسم و آرامش تمام در مقابل فحاشی آن شخص فقط خود را معرفی کرد . آن شخص بد اخلاق این بار با خشم پرسید من به تو توهین کردم و آن تو خودت را معرفی می کنی ، داستایونسکی با متانت تمام گفت : عزیزم تو خودت را معرفی کردی و من خود را معرفی کردم و با بی اعتنایی و سبکی فراخ از کنار آن مرد گذر کرد و رفت .

ما ساعت ها در باره ی حوادث ناپسند اطرافمان فکر می کنیم و صحنه های تلخ را در درونمان نگه می داریم و بخش مهمی از انرژی درونی خود را مصروف خیالات جانسوز می کنیم و دریغا که از رفتار رودخانه ها با سنگ پیش رویشاندرس نمی گیریم که باید به جنبه های بی ارزش و تاریک زندگی بی توجه بود و همواره به دنبال رسیدن به اهداف ارزشمند باید عرصه جان را از خیالات بد رهانید

عوامل سقوط حکومت ها : عبرت نگرفتن از انقراض امتهاى

تلاش براى کنار گذاشتن دین از صحنه زندگى مردم ایران .
2 - امکانات و منابع ایران را در اختیار بیگانگان بالاخص استکبار جهانى قرار دادن .
3 - برخورد با مخالفان حکومت با شدت و حدت تمام ، زندان ، شکنجه و قتل .
4 - برخورد مسلحانه با مردم کوچه و خیابان .
5 - عدم توزیع عادلانه درآمدهاى کشور و آن را در اختیار هزار فامیل خود قرار دادن .
6 - عیاشى و خوشگذرانى شاه و عواملش .
7 - عدم آزادى بیان و ایجاد رعب و وحشت و حکومت پلیسى .
8 - وابسته کردن کشور.
و...
این عوامل را در چند قالب کلى مى توان قرار داد تا وقتى مى گوییم آنچه بر امت هاى گذشته جریان داشته ، تکرار مى شود و سنت هاى حاکم بر جهان هستى یکى است و تبدیل پذیر نیست ،(352) روشن و مسجل شود:
ظلم و بى عدالتى با مردم .
مبارزه با دین خدا
اتراف
همین قالب ها که عوامل عمده و فراگیر هستند، براى علل شورش بر ضد خلیفه سوم که منجر به قتل او شد، کاربرد دارد:
1 - تعطیل حدود خدا
2 - تقسیم اموال عمومى بین بنى امیه .
3 - تاءسیس حکومت اموى و نصب افراد ناشایسته به مناصب حکومتى اسلام .
4 - ایذاء و ضرب و شتم گروهى از صحابه که از خلیفه و اطرافیان او انتقاد مى کردند.
5 - تبعید تعدادى از صحابه که خلیفه حضور آنان را مزاحم اجراى برنامه هاى خود مى دید.
6 - گوش به نظرات مشاورانى چون مروان سپردن و او را از على علیه السلام برتر دانستن .
7 - عدم تعهد به پیماننهایى که بسته بود یا به عبارت عدم دیگر انجام و عده هاى داده شده .
8 - عدم نظارت دقیق بر دار الاماره (353) و کارگزاران حکومتى در سراسر کشور.
اگر نمونه هاى دیگرى از تاریخ را بیاوریم باز قالب ها چندان تفاوتى ندارند و براى نظامها و امت هایى که وجوه مشترکى در حیات خود دارند، وجوه مشترکى نیز براى فروپاشى آنان وجود دارد.
افزون بر این ، حتى دید مردم نیز نسبت به حکومت گذشته و حکومت حال از یک زاویه مى باشد. حضرت امام على علیه السلام در این باره چنین مى فرماید:
((ثم اعلم یا مالک اءنى قد وجهتک الى بلاد قد جرت علیها دول قبلک من عدل و جور و اءن الناس ینظرون من اءمورک فى مثل ما کنت تنظر فیه من اءمور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنت تقول فیهم :(354) ))اى مالک بدان که تو را به سرزمینى فرستاده ام که پیش از تو فرمانروایان دادگر و ستمگر در آن بوده و مردم در کارهاى تو همانگونه بنگرند که تو در کار حکمرانان پیش از خویش نظر مى کنى و درباره تو همان را خواهند گفت که تو درباره آنان مى گفتى .
این مطلب در متن على علیه السلام به مالک اشتر آمده است . همانطور که قبلا گفتیم غرض از ذکر آن در اینجا براى این است که حتما مردم جامعه هاى گذشته و حال نوع توجه شان به حاکمان یکى است به عبارت دیگر وجه اشتراک نظامهاى حکومتى مورد توجه مردم است .
عبرت گرفتن از گذشته لازم است . قابیل کجا رفت ، قارون کجا شد. بلعم باعورا چه شد که قرآن او را مانند کلب معرفى مى کند(355) . و مى فرماید:... 
((ولکنه اخلد الى الارض ))ولى او همیشه به زمین ماند. یعنى به گمان اینکه همیشه روى زمین خواهد ماند، عمل کرد و به زمین چسبید و از آسمان فرو ماند. دنیاگرایى از او چیزى همانند سگ ساخت که خداوند این مثال را مطرح کرد.
هر چه به اطراف مى نگریم چیزى از گذشتگان همچون افرادى که به ذهن مى آیند باقى نمانده ، چه مانده است جز خاکى که باد آن را جا به جا مى کند.
قرآن دنبال آن است تا از تاریخ گذشتگان پند گرفته شود. به نظر قرآن فقط انسان هاى زیانکار خود را از حوادث و واقعه ها ایمن مى دانند. انسان ها و جامعه هاى زیرک و با تجربه خود را از آفات ایمن نمى پندارند:
آیا مردم سرزمین ها خود را ایمن و بیمه شده در مقابل حوادث ، سختى و عذابهاى ما مى دانند که وقتى شب هنگام در خواب راحت آرمیده اند سراغ آنان بیاید؟ یا آیا آنان در امنیتند وقتى عذابهاى نابود کننده ما در روشنایى آفتاب که مشغول بازى هستند آنان را فرا گیرد؟
((اءفامن اهل القرى اءن یاءتیهم باسنا بیاتا و هم نائمون . اءو اءمن اهل القرى یاءتیهم باسناضحى و هم یلعبون . اءفامنوا مکر الله فلا یاءمن مکر الله الا القوم الخاسرون (356) ))نقل داستان امت هاى گذشته در قرآن که بحث هلاکت آنان را بیان فرموده است براى آموزش به فعلى است تا با اندیشه کامل از آن بهره بردارى کند:((فاقصص القصص لعلهم یتفکرون (357) ((ع
قرآن براى اینکه بیشتر از طریق دانش حسى انسان را به پند پذیرى از امت هاى گذشته وا دارد، او را به سیر و سفر ترغیب مى کند تا از سرزمینهاى آنان دیدن کند و عاقبت کار آنان یا پایان ناخوشایندشان را ملاحظه نماید بلکه دست و پاى خود را جمع کند و خطاهاى پیشینیان را انجام ندهد تا سرانجامى مانند آنان نداشته باشد.
((فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین (358) ))پس ‍ بر زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت دروغ پنداران - خدا و پیامبران - چگونه بوده است .((اولم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین کانوا من قبلهم کانوا هم اءشد قوة و آثارا فى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما کان لهم من الله من واق (359) ((ع آیا بر زمین سیر نمى کنید تا به چگونگى عاقبت کسانى که قبل از ایشان بوده و بیشتر از - معاصران - نیرو و آثار داشته اند، بنگرید؟ پس خدا آنان را به گناهانشان گرفت و کسى نبود از آنان نگهدارى کند - تا منقرض نشوند -
افزون بر این مطلب آنچه که عامل نابودى پیشینیان بوده قانون و سنت خداوندى است . وقتى قانون باشد مى رساند که امت هاى آینده و حال نیز مثل امت ها و جامعه هاى گذشته در صورت تکرار همان رفتار و گناهان وضعیت و پایانى چون آنان خواهند داشت : 
((قد خاب من قبلکم سنن فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین (360) ))پیش از شما سنتهایى گذشت . پس بر زمین سیر کنید و سرانجام تکذیب کنندگان را بنگرید...
((هان اى دل عبرت بین از دیده نظر کن بین ، ایوان مدائن را)) که چه سرنوشتى براى جامعه ساسانى و حاکمان آن بود و به کجا انجامید . از این نمونه ها در تاریخ فراوان ، ولى اندک اند عبرت پذیران .
قرآن رمز بقا و زوال پند گرفتن از امت هاى گذشته ، هم از طریق حس ، این همه اهمیت داده و فرموده : 
((فاعتبروا یا اءولى الابصار(361) : ))اى صاحبان بصیرت عبرت گیرید. و هم از طریق تعقل و خرد سفارش نموده است : ((لقد کان فى قصصهم عبرة لاءولى الالباب (362) ))به تحقیق در قصه ها و داستان آنان عبرت گرفتن براى صاحبان خرد وجود دارد. امام على علیه السلام نیز همانند قرآن مى فرماید((و بقى قصص اخبارهم فیکم عبرة للمعتبرین منکم (363) ))و اخبار سرگذشت آنان - امت هاى پیشین - در میان شما باقى مانده است تا عبرتى براى عبرت گیرندگان شما باشد(( فاعتبروا بحال ولد اسماعیل و بنى اسحاق و بنى اسرائیل علیهم السلام((فما اءشد اعتدال الاحوال و اءقرب الاشتباه الامثال !(364) ))پس ، از احوال فرزندان حضرت اسماعیل ، فرزندان اسحاق و فرزندان یعقوب پند گیرید که ((چقدر سرگذشت ها همه با هم متناسب و داستان ها شبیه و نظیر یکدیگرند.))((و احذروا ما نزل بالاءمم قبلکم من المثلات بسوء الاءفعال و ذمیم الاءعمال . فتذکروا فى الخیر و الشر اءحوالهم و احذروا اءن تکونوا اءمثالهم :(365) ))از مایه هاى عبرتى که بر پیشانى شما بخاطر اعمال بد و کردار ناپسندشان فرود آمده است دورى گزینید بنابراین حالات خیر و شر آنان را بخاطر آورید و از اینکه ((همانند آنان شوید)) بر حذر باشید.((و خلف لکم من آثار الماضین قبلکم (366) ))از آثار گذشتگان براى شما عبرتهایى قرار داده است .((فاعتبروا عباد الله و اذکروا تیک التى آباؤ کم و اخوانهم بها مرتهنون (367) ))اى بندگان خدا عبرت گیرید و بیاد وضعى که پدران و برادرانتان که رخت از جهان بر بسته اند باشید که در گروه آنند.((و الاعتبار منذر ناصح (368) ))پندها و عبرتهاى - گذشتگان - بیم دهنده ناصحى هستند.((و اعتبروا بما قد رااءیتم من مصارع القرون قبلکم ...(369) ))از آنچه که در میدان هاى نابودى امت هاى پیشین دیده اید عبرت گیرید - به عوامل سقوط و انقراض آنان توجه کنید.((فاعتبروا بما اصاب الامم المستکبرین من قبلکم من باس الله و صولاته و وقائعه ، و مثلاته و اتعضوا بمثاوى و مصارع جنوبهم ...(370) ))پس ، از سختى هاى عذاب الهى که به امت هاى گردنکش پیش از شما رسیده است عبرت گیرید و از جاهایى که چهره هاى آنان به خاک افکنده شده و پهلوهایشان فرو افتاده پند پذیرید - به نقاط ضعف آنان که باعث نابودى شان شد پى ببرید.
امام على علیه السلام هنگامى که به امت هاى گذشته مى پردازد و جامعه خود را از وضعیت آنان بر حذر مى دارد. مردم را به نقاط قوت و ضعف پیشینیان توجه مى دهد. وظیفه اى که باید رهبران سیاسى جامعه ها به آن توجه کنند و اءمت هاى خود را به این نقاط قوت و ضعف یا امثال آن ها آگاه نمایند.
1 - راه عبرت گرفتن از پیشینیان  
توجه به عوامل بقا و به کارگیرى آنها، دقت در عوامل انقراض و پرهیز از آنها، روشى است که امام علیه السلام ارائه فرموده اند:(( فاذا تفکرتم فى تفاوت حالیهم فالزموا کل اءمر لزمت العزة به شاءنهم و زاحت الاعداء عنهم و مدت العافیة به علیهم و انقادات له معهم و وصلت الکرامة علیه حبلهم : من الاجتناب للفرقة و اللزوم للاءلفة و التحاض علیها و التواصى بها، و اجتنبوا کل اءمر کسر فقرتهم و اءوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الاءیدى (371)))اگر در حالتهاى متغیر و متفاوت یا وضعیت مختلف آنان اندیشه نمایید بر خود لازم و واجب مى دانید، هر کارى را که عامل عزت و سربلندى آنان گردید، شما نیز انجام دهید:
عواملى که :
دشمنان را از اطراف راند.
باعث تداوم سالم ماندنشان شد.
سبب کشش و روى آوردن نعمت برایشان گردید.
باعث شد تا از اختلاف و تفرقه دورى گزینند.
وسیله ضرورى الفت و مهربانى میان آنان گردید.
آنان را ودار کرد با یکدیگر الفت و اتحاد داشته باشند.
سبب شد تا یکدیگر را به اتحاد بخوانند و سفارش نمایند.
و از هر کارى که ستون فقرات - عوامل پایدارى - آنان را مى شکست و قدرتشان را در هم مى پیچید، شما نیز اجتناب ورزید:
هر عاملى که :
باعث کینه جویى دلها به یکدیگر مى شود.
سینه ها را کینه توز و افراد را به جان هم مى اندازد.
سبب بریدن آنان و فاصله گرفتن از هم مى شود.
دستها کمک به یکدیگر را ترک مى کنند - از یارى به همدیگر دست مى کشند.
بنابراین از خطبه ((قاصعه )) آن حضرت استفاده مى شود امام به دو عامل اصلى بقا و زوال اشاره مى فرماید((اتحاد)) و ((افتراق ))، ((وحدت )) و ((اختلاف ))((وحدت))عامل قوام و پایدارى و ثبات امت و ((تفرقه )) عامل نابودى و انقراض امت . همان عاملى که ستون فقرات جامعه امام علیه السلام را در هم شکست و وقتى با عدم اطاعت مردم از آن حضرت و امام حسن علیه السلام دست به دست هم داد به پایان خط رسید تا باند تبه کار بنى امیه قدرت را قبضه کرد و مرکز خلافت اندک زمانى بعد از وجود مقدس آن حضرت سقوط کرد.
عبرت گیرى از تفرقه گذشتگان مؤ من ، نمى گذارد تفرقه هاى اندک به کینه ورزى و به جان هم افتادن بیانجامد تا بنا به فرمایش آن حضرت بالاخره ((تفرقه ))، جنگ داخلى را در پى خواهد داشت و در پایان آن هم ، خداوند لباس کرامت و بزرگى را از تنشان در مى آورد و نعمت هاى فراونى را که داده بود (از جمله امارت و حکومت را) از آنان مى گیرد
((و تفرقوا متحاربین قد خلع الله عنهم لباس کرامته و سلبهم غضارة نعمه (372) ))خیاط روزگار بر اندامشان لباس زوال و نیستى را به خاطر عملکرد آنان پوشاند. فقط چیزى که از آنان بقا دارد و ماندنى است قصه ها و داستانهاى ایام اقتدارشان که به صفحات تاریخ سپرده شده و اگر عبرت گیرنده اى باشد از تجربه تلخ پایان کار و سرانجامشان درس بگیرد((و بقى قصص اخبارهم فیکم عبراللمعتبرین (373) )).
در خطبه دیگرى سخن از عمالقه و فرزندان آنان ، از فرعون و جانشینان فرعونان ، ساکنان مدین که پیامبران را کشتند، روش و سنت پیامبران را خاموش کردند و کشوردارى جباران و ستمگران را الگو قرار دادند، به میان مى آورد(374) تا به ما پند دهند که با روش غیر حق ، ماندنى نیستید،پس ‍ دست حرکت کنید. از مؤ منان که باشید با تفرقه و اختلاف ، رفتنى هستید. از جباران تاریخ هم اگر شدید، پایان کارتان بهتر از آنان نخواهد بود. قوم موسى با آن همه پشتیبانى از طرف خدا و دیدن معجزه ، وقتى امر جنگ با عمالقه پیش آمد عقب نشینى کردند و به موسى گفتند ((تو و خدایت بروید با آنان بجنگید...))،از عمالقه ترسیدند. اگر آیات دیگرى نداشتیم ، از متن همین آیه مى شود فهمید قدرت عمالقه زیاد بوده است . لذا امام علیه السلام نیز عمدا از عمالقه یاد مى کنند که آنان چه شدند؟ 
((این العمالقه (375) ))داستان موسى و قوم او را در ارتباط با عمالقه از زبان قرآن بشنویم : ((موسى علیه السلام ماءموریت خویش را مبتنى بر خارج شدن از صحرا و رفتن به ارض مقدس فلسطین به اطلاع همراهانش ‍ مى رساند و مى گوید: ما باید از این صحرا بیرون رویم و روى به ارض کنعان کنیم در سرزمین مقدس فلسطین مسکن گینیم . گروهى از این خبر خوشحال شده و عده بسیارى از امتثال امر سر باز مى زنند و متعذر مى شوند که در آنجا مردمانى نیرومند و جبار وجود دارد که ما قدرت مقاومت با آنها را نداریم : اى قوم شما باید داخل بشوید در زمین مقدسى که خداوند براى شما مقرر داشته و نباید از ین امر رو بگردانید و الا زیان و خسران دامنگیر شماست .((یا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى کتب الله لکم و لا ترتدوا على ادبارکم فتنقلبوا خاسرین . (مائده / 21)).
همراهان موسى در پاسخ به موسى گفتند: در آن سرزمین که ما باید برویم قومى جبار زندگى مى کنند ما هرگز در آن داخل نمى شویم مگر اینکه آنها از آنجا خارج شوند. آنها خارج بشوند ما داخل خواهیم شد
((قالوا یا موسى ان فیها قوما جبارین و انا لن ندخلها حتى یخرجوا منها فان یخرجوا منها فانا داخلون (مائده / 22)).
و نیز گفتند: اى موسى ما ابدا و هرگر در آن زمین داخل نمى شویم تا مادامیکه آنها در آنجا هستند تو و خدایت هر دو بروید بجنگ بپردازید ما همین جا نشسته ایم .
((قالوا یا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فیها فاذهب انت و ربک فقاتلا انا ههنا قاعدون . (مائده / 24)).
نوشته اند، موقعى که امر خروج از صحرا باو رسید او وعده اى به سرپرستى یوشع بن نون و کالب بن یوفنا(376) به فلسطین فرستاد تا از آنجا براى او خبرى بیاورند و سفارش کرد که هر چه دیدند بازگو نکنند تا پیروان او فکرشان پریشان نشود. اتفاقا جز این دو نفر سرپرست ، بقیه افشاء سر نموده آنچه در آنجا مشاهده کرده بودند براى نزدیکان و خویشان خود بازگو کردند و از زور و بازو و نیروى مردم آن سرزمین و جبارى آنها سخنها گفتند، همین افشاى سر موجب شد که مردم از دستور موسى سر پیچى کنند با اینکه از فراوانى نعمت و شیر و عسل و سایر میوه هائى که در آنجا دیده بودند نشانه هائى هم همراه آورده بودند)).

حضرت فاطمه - سلام الله علیها

حضرت فاطمه - سلام الله علیها - در عمر کوتاهش با مصائب بسیار مواجه شده است

 رحلت رسول خدا(ص):

که پیامبر عزیزتر از جانش بود و وقتی که از دنیا رفت همه زندگی در برابر چشمانش تیره و تار شده بود. او اوقات خود را به گریه و اشک ریزی می گذراند و بزحمت می توانست آرام بگیرد. رسول خدا - صلی الله علیه و آله - از قبل او را تسلیت داد و از چهره های مهم تسلیت او این بود که به او خبر داده بود نخستین کسی است که به او ملحق می شود وفاطمه - سلام الله علیها - از شنیدن آن خوشحال شد و خندید (1)
رسول خدا - صلی الله علیه و آله - به او در مرض فوق فرموده بود: فاطمه جان! گریه مکن، در مرگ من صورت خود را مخراش، گیسوان پریشان نکن، واویلا مگو، مجلس گریه و نوحه سرائی برپا مکن... و بعد فرمود خدایا اهلبیتم به تو می سپارم. (2)

آتش زدن در خانه او:

این هم مسأله دردناکی برای حضرت فاطمه - سلام الله علیها - بود که به درخانه اش آتش افروختند و این امر توسط عمر انجام شد.(3) سخن این است که برای بردن حضرت علی - علیه السلام - به مسجد به او پیام فرستادند، حضرت علی - علیه السلام - اطاعت نکرد، بار دیگر هم او را خواستند نرفت و برای بار سوم عمر به همراهی جمعی آمد، با هیاهوئی که دم به دم نزدیکتر میشد که این خانه را با اهلش آتش می زنم، - پرسیدند که حتی اگر فاطمه - سلام الله علیها - در آن باشد؟ گفت آری و... (4) - الباقی را از زبان حضرت فاطمه - سلام الله علیها - بشنویم:
«فجمعوا الحطب الجزل‌‌» علی بابی بر در خانه ام هیزم و خاشاک آوردند « و آتوا بالنار لیحرقوه و یحرقونا » آتش آوردند که آن را شعله ور سازد و ما را بسوزانند «فوقعت بعضاده الباب» من در آستانه در قرار داشتم «و نا شدتم بالله و بأبی ان یکفوا و ینصرونا» آنها را قسم دادم به خدا، و به پدرم که دست از ما بردارید و به دادمان برسید «فاخذ عمرالسوط من ید قنقذ مولی ابی بکر» عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبکر گرفت «فضرب به علی عضدی حتی صار کالدملج» آن را بر بازویم زد، چنان که کبود شد. «و رکل الباب برجله فرده علی و انا حامل» لگد محکمی بر در زد و آن را بر رویم انداخت در حالیکه حامله بود فسقطت بوجهی به رو در خاک افتادم «و النار تسعر و یسفع فی وجهی» آتش زبان می کشید و چهره ام را داغ می کرد «فیضربنی بیده حتی انتثر قرطی من اذنی» مرا چنان سیلی زد که گوشواره از گوشم فرو افتاد «فجاء نی المخاض فاسقطت محسناً بغیر جرم» درد زایمان مرا گرفت و محسنم را بدون جرم سقط کردم. (5)

غصب فدک:

هنوز چند صباحی از مسأله سقیفه نگذشته بود که حادثه دیگری رخ داد و آن اخراج کارگزاران حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از مزرعه فدک و تصرف آن توسط ابوبکر بود که گفتیم طرح ونقشه آن را عمر ریخته بود. در این مشی سیاسی هدف ورشکست کردن علی - علیه السلام - و پراکنده ساختن یاران او بود، بویژه مستمندانی که بعلت طرفداری از علی - علیه السلام - و حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از بیت المال محروم شده بودند.
این کار بر حضرت فاطمه - سلام الله علیها - بسیار گران آمد مخصوصاً از آن بابت که صاحب حق بود و براساس زور و عوام فریبی آن را از دستش ربودند و فریاد او بجائی نرسید. او باور نمی کرد که دشمن تا بدین حد بیشرم و حیا باشد. البته فدک سالها در دست ابوبکر و بعد عمر بود، ولی پاره ای از اسناد نشان می دهند عمر پس از چندی آن را به علی - علیه السلام - پس داد و مدتها در دست فرزندان حضرت فاطمه - سلام الله علیها - بود و پس از او مجدداً دست به دست می شد. ولی واقعیت این است روح حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از این امر شدیداً متألم بود. و این عدم رعایت حق را یک مصیبت تلقی می کرد فرزندان حضرت فاطمه - سلام الله علیها - مادر را از دست داده بودند دیگر فدک را می خواستند چه کنند؟

اهانت ها:

حضرت فاطمه - سلام الله علیها - در مورد شخصیت خود از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - سندها داشت. جمله معروف «فاطمهُ بضعه منی» بر سر زبانها بود و یا عبارت پیامبر هر که فاطمه - سلام الله علیها - را اذیت کند مرا اذیت کرده همگان شنیده بودند. بدین سان بسیار شگفت آور بود که با وجود آن همه سخنان احترام آمیز رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نسبت به او به فاطمه - سلام الله علیها - اهانت کنند و یا او را تحقیر نمایند.
ابوبکر پس از خطبه حضرت فاطمه - سلام الله علیها - در مسجد به بالای منبر رفت و سخنان رکیکی درباره او گفت. پناه بر خدا از تکرار آن کلمات! او را نعوذ بالله به روباه پیری تشبیه کرد که شاهد او دم او می باشد. و هم گفت فاطمه - سلام الله علیها - برای اثبات حقانیت خود به ضعیفه ها متمسک شده و از زنان یاری می طلبد...(6)ام سلمه به دفاع برخاست و معترضانه گفت آیا درباره فردی چون فاطمه - سلام الله علیها - این سخنان رواست؟ او که روز تولد ملائکه او را در بر گرفتند در خور این سخنان است؟ آیا رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فاطمه - سلام الله علیها - را از میراث محروم کرده و به او خبر نداده؟ وای بر شما - زود است بر خدا وارد شوید و ثمره تلخ کردار خود را بچشید (و بر اثر این سخنان ابوبکر مقرری ام سلمه را قطع کرد)(7).
البته ابوبکر بعدها از کار و تلاش خود علیه فاطمه - سلام الله علیها - پشیمان بود و در دم مرگ گفته بود من سه کار را انجام داده ام که ای کاش نمی دادم:... ای کاش وارد خانه فاطمه - سلام الله علیها - نمی شدم اگر چه علیه من به جنگ می ایستادند...(8)

حضرت فاطمه - سلام الله علیها - پس از همه فریادها از میدان به در نرفت مقاومت صبورانه ای در پیش گرفت و در آن راه ایستاد خود فرمود صبر می کنم همانند صبر کسی که در قلب خود تیری و در درونش نیزه سنگینی را احساس می کند. (نصبر منکم علی مثل حز المدی، و وخزالسنان فی الحشاء)(9) و الحق چه صبر جانکاهی بود.
او از اینکه اسلام را غریب و بی یاور می دید دیدگانش گریان و قلبش سوخته بود. جهان را در برابر خود تاریک می یافت و دیگر کسی او را خندان ندید تا به دیدار پدر در جهان باقی شتافت (ان فاطمه لم ترمتبسمه بعد وفات رسول الله و لم یعلم ابوبکر و عمر بموتها)(10) نگران ومتأثر بود که مردم پاره تن اورا فراموش کرده و در میان انبوهی از دشواری ها تنهایش گذاشتند. مگر پیامبر بارها و بارها او را بضعه خود معرفی نکرده بود.(11)

پیش بینی پیامبر - صلی الله علیه و آله -

رسول خدا - صلی الله علیه و آله - مظلومیت حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را پیش بینی کرده و رهنمودهای خود را از پیش به او داده بود. براساس آن چه که صاحب کشف الغمه می نویسد: پیامبر روزی به فاطمه - سلام الله علیها - فرمود:
دخترم، تو پس از من مورد ستم قرار خواهی گرفت و مورد استضعاف واقع خواهی شد. آنکس که ترا اذیت کند مرا آزار داده، و آنکس که ترا بخشم آورد مرا بخشم آورده،کسی که به تو جفا کند بمن جفا کرده، هر کس از تو ببرد از من بریده، آنکس که به تو ستم کند به من ستم روا داشته، آنکس که ترا شادان کند مرا مسرور کرده، آنکس که به تو پیوند مهر داشته باشد به من پیوند دارد، زیرا تو از منی و پاره تن منی، و جان من و روح منی، از ستمکاران امتم بر تو به خدا شکوه می کنم.(12)

 

....................

[1] . به نقل از عایشه.
[2] . بحار، ج22، ص460.

[3] . العقد الفرید، ج 2، ص 197 و شافی، سید مرتضی، ص 240.
[4] . طرائف، ص 64.
[5] . بیت الاحزان، ص 97.

[6] . الزهراء(س)، ص 362.
[7] . همان منبع، ص 363.
[8] . ریاحین الشریعه، ج1، ص 286.
[9] . سخنان فاطمه(س) در خطبه اش.
[10] . اثبات الوصیه.
[11] . الصواعق المحرقه، ص 188.
[12] . کشف الغمه، ص 148.

زندگانی امام سجاد(ع)

زندگانی امام سجاد(ع)

علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ مشهور به زین‌العابدین و سجاد، چهارمین امام شیعه است که بنا به قول مشهور {1} در سال 38 هجری متولد شده است. در نقل‌های چندی هم سال 35 و 36، سال تولد دانسته شده است.[2] احمدبن قاسم کوفی سال تولد آن حضرت را سال 30 هجری یاد کرده است.[3] روز تولد آن حضرت درمنابع مختلف[4] نیمه جمادی‌الاولی دانسته شده است. برخی دیگرتولدرا در نهم شعبان[5] و برخی دیگر در پنجم آن ماه دانسته‌اند.[6]
اگر تولد امام در سال38 هجری باشد، آشکار است که امام، بخشی از حیات امام علی ـ علیه السلام ـ و نیز دوران امامت امام مجتبی و امام حسین ـ علیه السلام ـ را درک کرده و ناظر تلاش معاویه برای تحت فشار گذاشتن شیعیان در عراق و دیگر نقاط بوده است. اما برخی از نویسندگان با توجه به اخباری که در جریان واقعه طف نقل شده، سن امام را کمتر از آنچه مشهور است، دانسته و تولد امام را در حدود سال 48 گفته‌اند. این اخبار حاکی از آن است که پس از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ و یارانش، افرادی قصد به شهادت رساندن امام سجاد ـ علیه السلام ـ را داشته‌اند، اما عده‌ای به سبب نابالغ بودن آن حضرت از قتل وی جلوگیری کردند. حمید بن مسلم، که خود در کربلا حضور داشته، می‌گوید: شمر برای کشتن امام سجاد آمد، اما من با استناد به این که او کودک است، از کشته شدن او جلوگیری کردم.[7] همچنین نقل شده که وقتی عبیدالله تصمیم به قتل امام سجاد ـ علیه السلام ـ گرفت، از برخی خواست تا علایم بلوغ را در او جستجو کنند. وقتی آنها شهادت به بلوغ او دادند، حکم قتل او را صادر کرد. اما امام با گفتن این سخن که اگر تو مدعی «قرابت» با خاندان پیامبر (ص) هستی (به عنوان نوه ابوسفیان!) می‌باید مردی را به همراهی این زنان تا مدینه بفرستی، ابن زیاد را در شرایطی قرار داد تا از تصمیم کشتن وی منصرف شود.[8] در خبر دیگری آمده است که حضرت زینب (س) از کشته شدن امام سجاد ـ علیه السلام ـ جلوگیری کرد و فرمود: اگر قصد کشتن او را دارند، اول باید او را بکشند.[9] جاحظ نیز در بر شمردن خطاهای امویان اشاره به بی حرمتی به امام سجاد در جستجوی علایم بلوغ پس از واقعه کربلا کرده است.[10]اگر این اخبار درست باشد، [11] می‌باید سن امام کمتر از آن چیزی باشد که مشهور است؛ زیرا نهایت سن بلوغ پانزده سال است و بناچار طبق این اخبار شرایط به گونه‌ای بوده که سنی در همین حدود را اقتضا می‌کرده است.
گرچه این اخبار در منابع متعددی نقل گردیده، اما شواهدی وجود دارد که مانع از قبول آنهاست؛ اولا این که مشهور مورخان و سیره نویسان تولد آن حضرت را در سال 38 یاد کرده‌اند که بر مبنای آن، سن امام در جریان واقعه کربلا، 23 سال دانسته شده است. ثانیاً اخبار پیشگفته از چشم مورخان صاحب نظر به دور نبوده و در همان قرون نخست تعارض آنها با نقل مشهور، که صحت آن برای آنها محرز بوده، روشن بوده و مورد نقد قرار گرفته است.
محمدبن عمر واقدی، از مبرزترین راویان اخبار تاریخی اهل سنّت، بعد از نقل این کلام از امام صادق ـ علیه السلام ـ که فرمود «علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در 58 سالگی رحلت کرد، می‌نویسد: این گفتار بر آن دلالت دارد که امام سجاد ـ علیه السلام ـ در حالی که 23 یا 24 سال داشته در کنار پدرش در کربلا بوده است. از این رو قول کسانی که او را «صغیر» دانسته و نابالغ معرفی کرده‌اند، درست نیست. حضرت در کربلا مریض بود و به همین علت در جنگ شرکت نکرده‌ است. در این صورت چگونه می‌توان پذیرفت که او نابالغ بوده است، در حالی که فرزندش، ابوجعفر محمدبن علی باقر، جابربن عبدالله انصاری را زیارت و از او حدیث نقل کرده است، در حالی که جابر در سال 78 هجری رحلت کرده است.[12]
ثالثاً از برخوردهایی که امام سجاد ـ علیه السلام ـ با عبیدالله بن زیاد و حتی یزید بن ابی سفیان داشته، چنین برمی‌آید که سن آن حضرت بیش از مقداری است که در نظر اول بیان شده و آمده است که در کربلا سخن از بلوغ یا عدم بلوغ او به میان آمده باشد. موقعیت و زمینه‌ای که برای منبر رفتن آن حضرت فراهم شد، به نوبه خود می‌تواند حاکی از سن و سالی باشد که چنین شرایطی را ایجاب کرده است. برای کسی که هنوز در بلوغ او تردید است، نمی‌توان چنین موقعیتی را، که از سوی یزید در اختیار او نهاده شد، پذیرفت.
رابعاً روایات متعددی که در منابع تاریخی درباره تولد امام باقر ـ علیه السلام ـ آمده، حاکی از آن است که امام در چهار سالگی در کربلا حضور داشته و کسی در این روایات تردیدی نکرده است. در صورت پذیرش این اخبار، چاره‌ای جز قبول قول مشهور، با تفاوت یکی دو سال کمتر یا بیشتر نداریم.
آخرین سخن آن که کسانی چون بیهقی در لباب الانساب سه قول (سالهای 33، 36، 38) برای سال تولد امام ذکر کرده‌اند که هر سه آنها بی ارتباط با قول پیشگفته است. سال 33 را ابن عساکر یاد کرده است.[13] و زهری نیز گفته است که علی بن الحسین در حالی که 23 داشت، در کربلا کنار پدرش بود.[14]
رحلت امام سجاد در برخی نقلها سال 92 [15] و در نقلی دیگر 94 [16] و در منابعی دیگر سال 95 [17] دانسته شده است. رحلت آن حضرت در ماه محرم دانسته شده و روز آن در منابع به اختلاف 25، 22و 18 یاد شده است.[18] شبراوی نوشته است که آن حضرت در سال 94 با سمی که از طرف ولید بن عبدالملک به او داده شد، به شهادت رسید.[19]


[1] . تواریخ النبی و الآل، ص 29 از: الارشاد، ص 284؛ مسار الشیعه، ص 31؛ التهذیب، ج 6، ص 77؛ روضه الواعظین، ص 242؛ کشف‌الغمه، ج 2، ص 105؛ الفصول المهمه، ص 183، الدروس، ص 153؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 175، اعلام الوری، ص 256.
[2] . تواریخ النبی و الآل، ص 30 از: الاقبال، ص 621، مصباح المتهجد، ص 733، بیهقی در لباب الانساب سه قول را در تولد امام سجاد ـ علیه السلام ـ آورده: 33، 36 و 38 هجری.
[3] . الاستغاثه، ص 116. مشکلی که وجود داشته آن است که برخی مانند همین کوفی خواسته‌اند تا امام سجاد ـ علیه السلام ـ را فرزند بزرگ امام حسین ـ علیه السلام ـ بدانند. گفته شده که شیخ مفید، شیخ طوسی در کتاب رجال، علی و احمد فرزندان طاووس، علامه در خلاصه الرجال بر این باورند. این در حالی است که اعاظم مورخان و محدثان، امام سجاد ـ علیه السلام ـ را کوچکتر از علی اکبر که در عاشورا به شهادت رسید می‌دانند در این باره نک: تواریخ النبی و الآل، ص 31.
[4] . از جمله: مسار الشیعه، ص 31؛ مصباح المتهجد، ص 733؛ اعلام الوری، ص 256.
[5] . روضه الواعظین، ص 242.
[6] . کشف الغمه، ج 2، ص 105.
[7] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 229 (ط مؤسسه عزالدین)
[8] . همان، ج 5، ص 231.
[9] . همان، ج 5، ص 231.
[10] . شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 236.
[11] . علی بن الحسین، سید جعفر شهیدی، صص 32، 33.
[12] . طبقات الکبری، ج 5، ص 222؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 256، کشف الغمه، ج 2، ص 191. البته تنها استدلال به سال وفات جابر نمی‌تواند تولد امام باقر را قبل از واقعه کربلا نشان دهد؛ گرچه احتمال تولد او را بعد از کربلا کم می‌کند. استناد واقدی، به اصل خبر تولد امام باقر است، نه ملاقات با جابر.
[13] . مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 230.
[14] . همان، ص 231.
[15] . کشف الغمه، ج 2، ص 101.
[16] . مسار الشیعه، ص 26؛ مصباح المتهجد، ص 729؛ فرق الشیعه، ص 66؛ تاریخ دمشق، ترجمه الامام زین العابدین، ص 12، حدیث 5.
[17] . الکافی، ج 1، ص 468؛ اثبات الوصیه، ص 171؛ التهذیب، ج 6، ص 77؛ مروج الذهب، ج 3، ص 160.
[18] . به ترتیب در الارشاد، ص 285؛ مصباح کفعمی، ص 509؛ کفایه الطالب، ص 454.
[19] . الاتحاف بحب الاشراف، ص 143.

سیره و سیمای حضرت علی اکبر (ع)

سیره و سیمای حضرت علی اکبر (ع)

حضرت علی اکبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان(1)،سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.(2) امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت کرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت کیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو کسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. بلکه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین(ع)است که جدّش رسول خدا(ص) می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثقیف تبلور یافته است. (3)مقبره حضرت علی اکبر علیه السلام در کربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین آقا علی اکبر علیه السلام می باشد.

نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اکبرسئوال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوک؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اکبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنایت کند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم.

درباره شخصیت علی اکبر(ع) گفته شد، که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود. (4)

روز عاشورا وقتى اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین (ع) چهره به آسمان گرفت و گفت:«اللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الى رؤیة نبیک نظرنا الیه...».

شجاعت و دلاورى حضرت على اکبر(ع) و رزم آورى و بصیرت دینى و سیاسى او، در سفر کربلا بویژه در روز عاشورا تجلى کرد. سخنان و فداکاریهایش دلیل آن است. وقتى امام حسین (ع) از منزلگاه «قصر بنى مقاتل» گذشت، روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس از بیدارى «انا لله و انا الیه راجعون» گفت و سه بار این جمله و حمد الهى را تکرار کرد. حضرت على اکبر (ع) وقتى سبب این حمد و استرجاع را پرسید، حضرت فرمود: در خواب دیدم سوارى می ‏گوید این کاروان به سوى مرگ می ‏رود. پرسید: مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا. پس گفت: «فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقین» پس باکى از مرگ در راه حق نداریم!

در روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسى که اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. وقتى به میدان می ‏رفت، امام حسین (ع) در سخنانى سوزناک به آستان الهى، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولى تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. على اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهاى شجاعانه ‏اى با انبوه سپاه دشمن نمود. پس از شهادت، امام حسین (ع) صورت بر چهره خونین حضرت على اکبر (ع) نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک...».

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی که علی اکبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می کردیم.به هر روی علی اکبر(ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین(ع)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می کرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می کند: هنگامی که اباعبد الله الحسین علیه السلام در کاروان خود حرکت به سمت کربلا می کرد، حالتی به حضرت(ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مکاشفه ای برای حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت که خارج شد استرجاع کرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اکبر(ع) در کنار پدر بود، و می دانست امام بیهوده کلامی را به زبان نمی راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این کاروان می رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علی اکبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اکبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باکی نداریم،گفتنی است، با این که حضرت علی اکبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نکرد، بلکه هاشمی بدون و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. (5)

علی اکبر(ع) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجام مرّه بن منقذ عبدی بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا.(6)

فرز ندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا

حضرت على اکبر (ع)، نزدیکترین شهیدى است که با امام حسین«ع» دفن شده است. مدفن او پایین پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسین«ع»، در کربلای معلّی قرار دارد.

----------------------------------------------------------------------------------------------

1- مستدرک سفینه البحار (علی نمازی)، ج 5، ص 388

2- أعلام النّساء المؤمنات (محمد حسون و امّ علی مشکور)، ص 126؛ مقاتل الطالبین (ابوالفرج اصفهانی)، ص 52.

3- الارشاد، ص 458

4- منتهی الامال ، ج1، ص

5- منتهی الآمال، ج 1، ص 375

6- همان

چگونه دیگران را شیفته خود کنیم ؟

 آنها به راحتی از روش هایی استفاده می کنند که دیگران را به گونه ای تحت تاثیر قرار می دهند که به راحتی شما را قبول کنند و برای حرف های شما ارزش قائل شوند ، در نتیجه دیگران علاقمند می شوند که تحت تاثیر  شما قرار بگیرند ، از شما چیزی بخرند ، با شما وارد یک تجارت شوند و رابطه برقرار کنند . توانایی شما در شیفته کردن دیگران که شما را تبدیل به یک آدم دوست داشتنی می کند بیشتر از هر توانایی دیگر می تواند درهای بسته را به روی شما باز کند . هر چه دیگران در ذهنشان شما را بیشتر دوست داشته باشند و هر چه دوستانه تر در مورد شما فکر کنند ، بیشتر دوست دارند که شما را ببینند ، به شما گوش کنند ، در مهمانی هایتان حاضر شوند و شما را به مهمانی هایشان دعوت کنند .بسیاری از افراد عقیده دارند  که با ارزش ترین سرمایه دنیا طلا و الماس نیست ، بلکه توانایی شیفته کردن دیگران است . چیزی که مردم در مورد شما فکر می کنند یا وقتی در جایی نیستید در غیاب شما می گویند ، با ارزش ترین چیزی است که در زندگی اجتماعی و شغلی تان وجود دارد . این سرمایه نتیجه همه تلاشی است که شما برا ی تاثیر بر دیگران وقتی در کنار آنها هستید به دست آورده اید . با یادگیری حقایق ساده ای در مورد شیفته کردن دیگران و تمرین تکنیک هایی که به دنبال آن می آید می توانید به طرز غیر قابل باوری تاثیر و لذت را که در تعامل با دیگران به دست می آورید بهبود ببخشید . این کار را از داخل خانه شروع کنید و بعد به  دیگران تسری دهید . شما در آیند موفق تر خواهید شد ، پول بیشتری به دست می آورید ، سریع تر ارتقا می یابید ، بیشتر می فروشید ، در بحث های بیشتری برنده می شوید و بهتر می توانید دیگران را تحت تاثیر قرار دهید و آنها را به آینده امیدوار کنید 

زمان - حضور - زندگی

زمان - حضور - زندگی

فقط یک زمان وجود دارد و آن هم این لحظه است که زمان واقعی است. این لحظه زمان زنده، واقعی و ابدی است. همان زمانی که در قرآن به عصر ازآن یاد شده و خداوند به آن شوگند خورده است. شاید بتوان عصر یا زمان حال و این لحظه زنده و ابدی را همان مفهوم خدا دانست.

گذشته و آینده زمان غیرواقعی و ذهنی هستند یعنی ساخته و پرداخته ذهن اند که البته در جای صحیح خودش بسیار هم مفید است. زمان گذشته و آینده وجود خارجی ندارند.

زمان حال و این لحظه، بستر اتفاقات است یعنی اتفاقات در درون آن روی میدهند. اتفاقات همه گذرا و میرا هستند. جسم انسان شامل بدن، هیجانات و ذهن او یک اتفاق است . اما روح و روان و جوهر انسان از جنس زمان حال، ابدی یا خداست که پایدار، زنده و جاودانی است.

هیچ دو اتفاقی در جهان تکراری نیست اما ما انسانها بدلیل مشابهت های ظاهری که بین آنها می بینیم آنها را تکراری در نظر(ذهن) میگیریم که البته از مشاهده همین اتفاقات به ظاهر تکراری علم پدید آمده است.

تنها فایده مثبت ضبط و ثبت اتفاقات ، جلوگیری از تکرار اتفاقات ناگوار و به اصطلاح اشتباهات قبلی انسان است.

روش درست شناخت افراد

روش درست شناخت افراد

برای اینکه بتوانیم افراد را خوب بشناسیم و نسبت به آنها درست قضاوت کنیم حداقل باید خودمان شخصاً از نزدیک و یا از طریق افراد و منابع موثق آنها را در ۳ جایگاه متفاوت زیر شناسایی و بررسی کنیم تا مطمئن شویم که شناخت درستی از آنها پیدا کرده ایم. اگر هر یک از ۳ جایگاه مورد نظر را بهر دلیل نتوانیم بررسی کنیم و هر جایگاه را از دو جنبه کیفی، یکی مالی و دیگری رفتاری(اخلاق، تعهد و مسؤلیت پذیری) بررسی نکنیم، شناخت ما ناقص است و نمی توان به آن اطمینان داشت. 

۱. جایگاه خانواده و رفتار فرد با سایر اعضای خانواده اعم از پدرومادر، همسر، فرزندان، خواهران و برادران

۲. جایگاه شغلی و سازمانی که فرد در آنجا وظیفه و مسؤلیت شغلی و اجتماعی دارد و یا داشته است. 

۳. جایگاه شهروندی و ارتباطاتی که فرد با دیگران داشته است از لحاظ مالی و خریدوفروش و تعهداتی که در معاملات داشته و همچنین رفتاری که با دیگران از خود نشان داده است. 


اگر بخواهیم این روش شناخت افراد را بصورت فرمول بیان کنیم فرمول آن به شکل زیر در خواهد آمد. 


S = Fm+Fr+Om+Or+Cm+Cr

S : شناخت کامل فرد

Fm :  شناخت فرداز نظرمالی درخانواده

Fr : شناخت فردازنظر رفتاری درخانواده

Om : شناخت فردازنظرمالی درجایگاه شغلی 

Or : شناخت فردازنظررفتاری درجایگاه شغلی 

Cm : شناخت فردازنظرمالی درجایگاه شهروندی

Cr : شناخت فردازنظررفتاری درجایگاه شهروندی

F : Family : خانواده

O : Organization : سازمان شغلی

C : Citizen : شهروندی


مطابق این روش و فرمول حتا می توانیم شخصیت های تاریخی را هم که برای ما مهم اند و می خواهیم آنها را بشناسیم و نسبت به آنها نظر دهیم، با همین فرمول مورد بررسی قرار دهیم و در مورد آنها درست قضاوت کنیم. در غیر اینصورت قضاوت ما در مورد آنها ناقص و نامعتبر خواهد بود.

خدا شناسی عامیانه

خدا شناسی عامیانه

خداشناسی عامیانه

از بزرگان دین بسیار شنیده ایم که نباید خدا را مانند انسانی فرض کرد که در آسمانها از اون بالا زمین را زیر نظر دارد و زمینی یان را نگاه می کند و از آنجا ما را هدایت و مدیریت می کند. این نوع خداشناسی و اینکه خدا را مانند یک انسان تصور کنیم غلط است. اما راستش را بخواهید من از بچگی که خدا را اینگونه تصور میکردم هنوز هم همین تصور در پس ذهن من وجود دارد و با همین تصور با خدا ارتباط برقرار میکنم و دوست دارم که خدا همینگونه باشد. ذهن است دیگر، کاریش نمیشه کرد. یعنی هر جور دیگه که فکر کردم، حتا کتابهای سنگین و فلسفی خداشناسی خواندم، دیدم تصورات دیگه جفت و جور در نمیاد. هر کدام مشکلات خاص خودش را داشت. اصلاً خدایی که شبیه انسان نباشه به دلم نمی چسبه. انگار روح نداره. نمی تونه احساس منو درک کنه. غریبه و بیگانه است. قابل اعتماد نیست. مهربان و دلسوز و غمخوار آدم نیست. نمیشه براش درد دل کرد. بگذریم. 

خلاصه به این نتیجه رسیدم من همون تصور خودم را از خدا داشته باشم دیگران هم هر تصور دیگری که می خواهند داشته باشند، به خودشون مربوطه. من خدا را اینجوری دوست دارم تصور کنم. 

خدا مانند یک انسان سالم، زیبا، قوی و دانشمندی است که :

 اولاً در همه جا حضور دارد.

 ثانیاً به جیک و بوک همه چی وارد است چون خودش همه چیزها را و حتا آدم ها را ساخته است. 

سوما آدم خوب و مهربانی است و دلش می خواهد که انسانها را بصورت شاگردان و فرزندان خودش تربیت کند و همه علم هایی را هم که خودش بلد است به آنها یاد بدهد. 

چهارمن روش آموزش و پرورش او فقط با نصیحت و مهربانی است و هیچ زور و فشاری به شاگردان و فرزندان خود وارد نمی کند. حتا از شاگردان و فرزندان خودش می خواهد که این مهربانی و این رحمانیت و رحیمیت را از او یاد بگیریم و در مورد دانش آموزان و فرزندان خود همین روش را بکار ببریم. 

مهم تر از همه اینکه یک دانشگاه و یک آزمایشگاه مجهز و بزرگ با همه امکانات لازم به بزرگی دنیا در اختیار ما شاگردان و فرزندان خود قرار داده است تا هر علمی که خواستیم بیاموزیم و هر آزمایشی را که لازم بود انجام دهیم تا حقیقت و واقعیت های جهان را آنطور که واقعاً هستند بفهمیم و یاد بگیریم و خدای ناکرده اشتباه نکنیم و راه را عوضی نرویم. 

با این تصور از خدا بنظرم همه چیز و لااقل ۹۹ درصد چیزها راجع به خدا و انسان و جهان و هدف زندگی و راه بهتر زندگی کردن و غیره و ذالک روشن میشود. 

آیا این روش خداشناسی را شما هم می پسندید؟ اگر نه، شما چه روش بهتری برای خداشناسی و بهتر زندگی کردن را پیشنهاد می کنید؟ 

نامه رسان کوچولو و اشتغال آخر هفته!

نامه رسان کوچولو و اشتغال آخر هفته!

تاریخچه کبوتر نامه رسان

قصص نامه رسان کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری 
 

·    نامه رسان کوچولو در طول هفته مشغول نامه رسانی است.

 

·    او از صبح تا عصر مشغول کار است و شب ها می خوابد.

 

·    اما روزهای جمعه، وقتی که دیگران به گردش می روند، نامه رسان کوچولو احساس تنهائی می کند.

 

·    نامه رسان کوچولو «لالای لالای!» می خواند، تا سکوت را بشکند.

 

·    صبح جمعه تخم مرغی می پزد و آگهی روزنامه ها را می خواند.

 

·    بعد کاکتوس خود را آب می دهد و از پنجره به کوچه می نگرد.

 

·    «من باید دوچرخه بخرم!»، نامه رسان کوچولو روزی با خود می گوید.

·    «آنگاه می توانم دنیا را ببینم!»

 

·    بعد دوچرخه چراغداری خرید، که زنگ هم داشت.

 

·    نامه رسان کوچولو ـ اما ـ دوچرخه سواری بلد نبود.

 

·    برای اینکه مردم مسخره اش نکنند، شب ها دوچرخه سواری تمرین می کرد.

 

·    او در طول خیابان ها زیگ زاگ می راند و ماه از فرط خنده به خود می پیچید و کج و کوله بنظر می رسید.

 

·    «شرخ!»، نامه رسان کوچولو می زند به چنار.

 

·    چنار ـ اما ـ خدا را شکر که صدمه نمی بیند، نامه رسان کوچولو هم به همین سان.

 

·    از این رو، دوباره می تواند دوچرخه سواری تمرین کند.

 

·    نزدیکی های صبح ـ بالاخره ـ دوچرخه سواری را یاد می گیرد.

 

·    جمعه دیگر وقتی که نامه رسان کوچولو در طول خیابان می راند، با این حال، احساس رضایت خاطر نمی کرد.

 

·    «علتش این است که من همیشه تنها هستم»، نامه رسان کوچولو اندیشید.

·    «دوچرخه که نمی تواند جای انسان را بگیرد!»

 

·    شاید اگر نامه رسان کوچولو ـ روزی از روزها ـ یوسف را ندیده بود، برای همیشه غمگین می ماند.

 

·    «چرا گریه می کنی؟»، نامه رسان کوچولو با احساس همدردی پرسیده بود.

 

·    «ظرف شیر از دستم افتاده و شیر ریخته زمین»، یوسف گفته بود.

 

·    نامه رسان کوچولو دست کرده بود در جیبش.

 

·    «بیا من به تو پول می دهم»، نامه رسان کوچولو به یوسف گفته بود.

·    «بدو برو شیرفروش و دو باره شیر بخر!»

 

·    «اگر شیر فروش شیر نداشته باشد؟»، یوسف گریه کنان گفته بود.

 

·    «شیر فروش حتما شیر دارد»، نامه رسان کوچولو گفته بود.

·    «بدو برو و بخر!»

 

·    «شیر فروش شیر را از کجا در می آورد؟»، یوسف، که چشمانش به گردی بشقابند ـ ناگهان ـ پرسیده بود.

 

·    «یوسف!»، نامه رسان کوچولو گفته بود.

·    «شیر را از پستان گاوها می دوشند.

·    مگر تا حالا گاو ندیده ای؟»

 

·    «نه!»، یوسف غمزده گفته بود.

 

·    بدین طریق، نامه رسان کوچولو می دانست که جمعه چه باید بکند.

 

·    او یوسف را سوار دوچرخه می کند و می برد به دهات تا گاوها را نشانش دهد.

 

·    اسب ها و خوک ها را هم نشانش می دهد.

 

·    چون در شهر بچه های زیادی هستند که جانوران را نمی شناسند، نامه رسان کوچولو هر جمعه با آنها از شهر خارج می شود.

 

·    نامه رسان کوچولو اکنون در تمام طول هفته برای آمدن جمعه روزشماری می کند و به او خوش می گذرد.

 

پایان

حق الناس

حق الناس


حضرت عیسی(ع) از کنار قبری می ­گذشت. از خدای متعال خواست که صاحب قبر را زنده کند تا از او چیزی بپرسد .همین که زنده شد از او سؤال کرد: حالت در عالم برزخ چگونه است؟

عرض کرد: شغل من باربری بود، روزی مقداری هیزم برای کسی بر دوش داشتم و می­ بردم، خلالی از آن جدا کردم که دندان خودم را با آن خلال نمایم .از آن زمان که مُرده ­ام تا به حال گرفتار کیفر همان عمل خود هستم.

بدشانسی

بدشانسی


پا برهنه­ ای لنگه گالش گران قیمتی پیدا کرد. اما هر چه فکر کرد نتوانست بفهمد که آن چیست و به چه کار می­ آید. پس با خود اندیشید: این هر چه هست کاسه طعام خوبی برای من خواهد بود. پس آن را برداشت و با خود به در خانه مرد خیری که هر روز به او غذا می ­داد برد.

دق البابی کرد و گالش را به صاحب خانه تحویل داد و منتظر ماند تا آن را پر از طعام تحویل بگیرد که ناگهان صاحبخانه با ترشرویی بیرون آمد و گفت: حالا دیگر می­ خواهی با این کفشت بر من فخر بفروشی؟ اصلاً کسی که بتواند چنین کفشی خریداری کند پس حتماً می­ تواند از عهده تهیه طعام خویش هم برآید. صاحب خانه این را گفت و گالش خالی را به پا برهنه پس داد و در را بر روی او بست.

پا برهنه که اوضاع را چنین دید به خشم آمد و گالشی را بر زمین کوبید و گفت: لعنت بر تو، تو را با خود آوردم که پر از طعام شوی، نه آنکه به یک باره طعام مرا قطع کنی.


تلافی

تلافی


روزی شخصی به در خانه همسایه رفت و گفت: تنورم آتیشی ندارد و چونه نانی در دست دارم که باید آن را بپزم، اگر اجازه دهی آن را در تنور تو بگذارم.

همسایه که بخیل بود و نمی­ خواست چنین اجازه­ ای دهد، گفت: ولی تنور من هم امروز آتیشی نداشته و خاموش مانده است.

همسایه اشاره ­ای به نان­ های بخیل کرد و پرسید: پس بوی خوش این نان ­ها که در هوا پخش است در کجا پخته شده ­اند؟

بخیل سری خاراند و من من کنان گفت: آنها را در آفتاب پخته­ ام.

روزی دیگر بخیل به در خانه همسایه آمد و گفت :غربالت را به من بده تا آردی الک کنم که غربالم پاره شده و از کارم وامانده ­ام.

همسایه در جواب گفت: ولی امروز من در غربالم آشی گذاشته ­ام تا پخته شود.

بخیل با تعجب پرسید: چگونه می ­شود آش را در غربال پخت؟

همسایه فوراً جواب داد: همان گونه که نان در آفتاب پخته می­ شود.


سفر لاکپشت ها

سفر لاکپشت ها


یک روز خانواده لاکپشت­ ها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاکپشت­ ها به صورت طبیعی در همه موارد یواش عمل می­ کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن. در نهایت خانواده لاکپشت، خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.

در سال دوم سفرشان بالاخره پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند و سبد پیکنیک رو باز کردند و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند، پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود و همه آنها با این مورد موافق بودند.

بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاکپشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاکپشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گرچه او سریعترین لاکپشت بین لاکپشت­ های کند بود. او قبول کرد که به یک شرط بره: اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره.

خانواده قبول کردن و لاکپشت کوچولو به راه افتاد. سه سال گذشت و لاکپشت کوچولو برنگشت. پنج سال، شش سال، سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاکپشت دیگه نمی ­تونست به گرسنگی ادامه بده. او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاکپشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید: دیدید می دونستم که منتظر نمی­ مونید، منم حالا نمیرم نمک بیارم.

نامه دختر دانشجو به استاد

نامه دختر دانشجو به استاد


خدمت جناب دکتر زیباییان استاد محترم فارسی :با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما، چند پیشنهاد داشتم که امیدوارم مفید واقع شود. در ابتدا از روش زیبای تدریس شما بسیار تشکر می­ کنم:

۱- استاد، شما خیلی خمیازه می­ کشید و این باعث می­ شود ما همه خوابمان بگیرد. بعضی از دانشجویان با اینکار شما خوابشون می­ گیرد و دائم به دستشویی می روند تا دست و رویشان را بشویند و اینکار باعث می­ شود که نتوانند خوب درس بخوانند.

۲- استاد، شما خیلی به موهای بلند و بلوندتان دست می ­زنید. بعضی از دانشجویان دختر کلاس با اینکار شما مات و مبهوت می­ مانند و نمی ­توانند به درس تمرکز داشته باشند.

۳- استاد، شما خیلی خوشگلید و برای همین من نمی­ توانم به شما نگاه نکنم، پس خواهش می کنم اینقدر به من نگویید نگاهت به کتابت باشه.

۴- استاد، دیروز یکی از همکلاسیهام درباره شما خیلی بد صحبت می­ کرد. راستش من خیلی بهم برخورد، چون راستش شما را خیلی دوست دارم و برای همین با او به شدت دعوا کردم. اینکار باعث شد همه فکر کنند من به شما علاقه دارم. اما خوب می­ دونید من فقط پسری را دوست خواهم داشت که مثل شما قد بلند باشه و موهای بلوند داشته باشه.

۵- استاد، دیروز پدرم به دانشگاه آمد و من شما را یواشکی به او نشان دادم. پدرم شما را پسندید. نمی دانید چقدر خوشحال شدم.

۶- استاد آخه چرا شما هفته پیش سر کلاس نیامدید؟ من خیلی دلم براتون تنگ شده بود. دلم هم خیلی شور افتاده بود. نمیدونید جلسه بعد که شما را دیدم، چقدر خوشحال شدم.

امیدوارم ناراحت نشده باشید. بهرحال انتقاد همیشه باعث اعتلای سطح آموزشی میشه. راستش من هم دوست ندارم شما از دست من ناراحت بشید، برای همین اگر احتمالا ناراحتتون کردم ازتون معذرت می خوام.


خلبان

خلبان


دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، درحالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد.

زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند .

در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت.

هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد، چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند.

اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: باب، یکی از همین روزا بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنن و اون وقت کار همه­ مون تمومه.

بلا

بلا


شخصی میهمان آشنایی شد، بعد از شام قصد خوابیدن کرد.

صاحب خانه به او گفت: من همیشه عادت دارم در حیاط بخوابم، تو هم دوست داری جایت را در حیاط بیاندازم؟

میهمان جواب داد: نه، من همیشه عادتم این است که هر شب در پشت بام بخوابم.

بنابراین صاحبخانه جای او را در پشت بام انداخت و خودش در حیاط خوابید.

هنوز مدتی از شب نگذشته بود که ناگهان میهمان در خواب غلتید، از پشت بام صاف به روی صاحب خانه افتاد.

در این میان هر دو از خواب پریدند. میهمان هراسان پرسید: چه شد زمین به آسمان آمده یا آسمان به زمین؟

صاحب خانه با درد فریاد کشید: برای تو هیچ کدام، اما برای من بلایی آسمانی .

گدا و خسیس

گدا و خسیس


گدایی به در خانه خسیسی رفت و گفت: پول سیاهی به من بده.

خسیس فریاد کرد: خجالت نمی­ کشی این موقع شب به در خانه مردم می ­آیی.

گدا رفت و فردا صبح به در خانه خسیس آمد و تقاضای خود را تکرار کرد.

خسیس باز هم فریاد زد: مردک خجالت نمی ­کشی که این موقع صبح به در خانه مردم می ­آیی؟

گدا باز هم رفت و این بار ظهر آمد و در خانه خسیس را کوفت.

خسیس بهانه ­جو باز هم با داد و فریاد گفت: ای مردک نادان خجالت نمی ­کشی سر ظهر به در خانه مردم می ­آیی؟

گدا که این بار خیلی عصبانی شده بود فریاد زد: مردک تو که آب از دستت نمی ­چکد دیگر چرا شب و روز را بهانه می­ کنی و ما را سرگردان و علاف کرده­ ای؟


از خاطرات طنزآمیز شاه

از خاطرات طنزآمیز شاه


قرار بود در یکی از شهرهای محروم و در بین مردم عادی سخنرانی کنیم و از مصیبت هاشان بشنویم. خواب و خوراک نداشتیم که چه می ­شود، آنها چقدر از من ناراضی هستند .من که کاری برایشان نکرده ­ام. نکند جلوی دوربینهای خبری ما را سنگ روی یخ کنند.

خلاصه آن روز از راه رسید، ما برای سخنرانی رفتیم، جمعیت زیادی آمده بودند که یک صدا مرا تشویق می کردند، همه و همه به جر یک نفر. قیافه­ هاشان چقدر آشنا، گوئی سالهاست با آنها زندگی کرده ­ام، البته همه و همه به جز یک نفر. ما هر چه می­ گفتیم آنها تائید می­ کردند و اظهار رضایت و باز همه و همه به جز یک نفر.

مجلس که تمام شد، وزیرالوزرا را پیش خود خواندیم که دستت درد نکند مجلس خوبی بود ولی چرا فکری به حال محافظت از ما نکردی، از بچه­ های گارد جاویدان و نیروی ساواک نیاوردی؟

اون هم لبخندی معنی­ دار زد و گفت: اینها که دیدی همه از سربازان گارد و ساواک خودتان بودند در لباس مبدل، همه و همه به جز یک نفر.

تنبل

تنبل


تنبلی از کنار چاهی می­ گذشت که صدایی را از ته چاه شنید که فریاد می ­زد: کمک کمک، من در چاه افتاده ­ام، یکی بیاید مرا از چاه بیرون بیاورد. تنبل به داخل چاه نگاه کرد، دید شخصی در چاه افتاده، پس فریاد زد: ناراحت نباش الان کمکت می کنم.

در همین وقت تنبل هر چه خوراکی در دست داشت به داخل چاه ریخت، سپس قبایش را درآورد و به درون چاه انداخت و پس از آن کفشهایش را بیرون آورد و توی چاه انداخت و گفت: آذوقه برایت ریختم که آنجا گرسنه نمانی و قبایم را انداختم تا سرما نخوری و کفشهایم را برایت فرستادم تا پابرهنه نمانی تا وقتی که کسی پیدا شود و تو را از چاه بیرون آورد .

ادعای بی جا

ادعای بی جا


شخصی در جمعی مدعی شد که من در وقت نماز از دنیا و امور مربوط به آن خارج شده و از هر آنچه در اطرافم اتفاق بیفتد بی ­اطلاع می­ شوم.

زیرکی گفت: ادعا کردن را همه می ­دانند، مهم ثابت کردن آن است. همان شب دوست زیرک با دوستان دیگر قرار گذاشتند که در وقت نماز به سراغ مدعی بروند تا به درستی ادعای او پی ببرند.

شب هنگام وقت نماز همه به سراغ او رفتند، چند نفر در حیاط پنهان شدند و دوست زیرک وارد اطاق شد، مدعی که فهمیده بود مورد آزمایش دوستانش قرار گرفته به نماز خود ادامه داد و به روی خودش نیاورد.

شخص زیرک تا می­ توانست اجناسی کوچک و باارزش را در جیب هایش پنهان کرد و از اطاق خارج شد و نزد دوستانش رفت و با آنها به اطاق برگشت.

همه فرد مدعی را تحسین کردند و شخص زیرک هر آنچه را برداشته بود از جیب­ هایش درآورد به او داد، غیر از یک انگشتر قیمتی که آن را در جیب بغلش پنهان کرده بود.

سپس قصد رفتن کردند که ناگهان فرد مدعی گفت: راستی فلان انگشتر قیمتی مرا که در جیب بغلت پنهان کرده بودی را فراموش کردی به من باز گردانی .