وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

بدشانسی

بدشانسی


پا برهنه­ ای لنگه گالش گران قیمتی پیدا کرد. اما هر چه فکر کرد نتوانست بفهمد که آن چیست و به چه کار می­ آید. پس با خود اندیشید: این هر چه هست کاسه طعام خوبی برای من خواهد بود. پس آن را برداشت و با خود به در خانه مرد خیری که هر روز به او غذا می ­داد برد.

دق البابی کرد و گالش را به صاحب خانه تحویل داد و منتظر ماند تا آن را پر از طعام تحویل بگیرد که ناگهان صاحبخانه با ترشرویی بیرون آمد و گفت: حالا دیگر می­ خواهی با این کفشت بر من فخر بفروشی؟ اصلاً کسی که بتواند چنین کفشی خریداری کند پس حتماً می­ تواند از عهده تهیه طعام خویش هم برآید. صاحب خانه این را گفت و گالش خالی را به پا برهنه پس داد و در را بر روی او بست.

پا برهنه که اوضاع را چنین دید به خشم آمد و گالشی را بر زمین کوبید و گفت: لعنت بر تو، تو را با خود آوردم که پر از طعام شوی، نه آنکه به یک باره طعام مرا قطع کنی.