وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

ورود عشق ممنوع12

محمودی - باید بگم کارت خیلی عالی بود ....خوب وارد شرکت شدی و تونستی اطلاعات به دست بیاری ......اما اینکه منو راحت گیر بندازی کور خوندی
شهاب اسلحه اشو به طرف ما گرفته بود و اروم بهمون نزدیک می شد و محمودی با نزدیک شدن اون یه قدم عقب می رفت
شهاب- تو دیگه کارت تمومه...... این دست و پا زدنای الکیه .........تسلیم شو
منو و خودشو به سمت کمدا برد مدام چشمش به شهاب بود و یا از پنجره بیرونو می پاید
شهاب- بهت گفتم همه ی اینجا محاصره است
من و محمودی نزدیک پنجره بودیم.... که یه نور قرمز نقطه ای رو دیدم که داره اروم از پام میاد بالا کم کم به صورتم رسید چشمامو بستم که صدای پی در پی شلیک امد
منو و محمودی پرت شده بودیم رو زمین هنوز منو با دستاش محکم گرفته بود
محمودی - پاشو کثافت
منو به زور از روی زمین بلند کرد...... چشم باز کردم .... نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود .......... پس شهاب کجا بود........ الان رو به روم بود ......سریع با چشام دنبالش گشتم
نه ........نه ....نههههههههههههههه باورم نمیشه امکان نداره ... این امکان نداره
باورم نمی شد این شهاب بود... شهاب..... شهاب من که رو زمین افتاده بود
تمام وجودم بی حس شد .
صدام در نمی یومد شهاب......... شهاب
- تو زنده ای....... تو زنده ای....... تو نمردی...... تو نمردی... بلند شو بگو بازم داری بازی می دی
به طرف محمودی برگشتم به دستش یه تیر خورده بود
-کثافت عوضی
با تمام قدرت به طرفش حمله ور شدم
به خاطر اصابت گلوله به دستش و خونریزی دیگه قدرتی براش نمونده بود
همونطورکه به صورت و بدنش چنگ می نداختم دوباره صدای شلیک امد
دوتاییمون یه لحظه مات بهم خیره شدیم بعد از چند ثانیه این محمودی بود که پخش زمین شد .
یکی از تک تیر اندازا بود که محمودی رو زده بود.انقدر ترسیده بودم که همونجا رو پاهام افتادم
دستام خونی شده بود........... اروم دستامو اوردم بالا....... انگشتام می لرزید...... به هق هق افتاده بودم . شهاب من.......... شهاب من
به پشت سرم نگاه کردم شهاب همونطور رو زمین افتاده بود.

چهار دستو پا به بالای سرش رفتم
چشماشو بسته بود....... انگار خوابیده بود
- باز کن اون چشاتو............. باز کن...... بگو هنوز چشات مشکین....... شهاب باز کن
دستامو گذاشتم رو سینه اش و اروم تکونش دادم.... ولی تکون نمی خورد
شهاب پاشو.......... شهابم پاشو....... شهاب......... گریه می کردم شدت تکون دادنام زیاد شده بود و زجه می زدم و شهابمو می خواست
- د لامصب پاشو دیگه .........بگو داری شوخی می کنی و می خوای مثل همیشه بهم بخندی......... مگه نمی خواستی برام خونه پیدا کنی ... بیدا شو و بگو بازم می خوای مژی رو بچزونی ....... پاشو ..........پاشو دیگه ..........من برم به بابات چی بگم
پاشو شهاب.............. توروخدا پاشو ...........من جز تو کسی رو ندارم...... شهاب
حالا داشتم با مشت به سینه اش ضربه می زدم و گریه می کردم
ای خدا انقدر بدت میاد من خوش باشم........ حالا که فکر می کردم یه نفرو دارم اونم ازم گرفتی
چرا اخه چرا............................................ .... شهاب..... شهاب ...........
سرمو گذاشتم روی سینه اش و های و های گریه کردم
بعد از چند ثانیه ای
صدای سرفه امد و هی این سرفه ها بلند و بلند تر می شد مثل اینکه کسی بخواد نفسش بالا بیاد و بطوری که با سرفه می خواست نفس بکشه
دیدم سینه شهاب داره تکون می خوره
اروم سرمو اوردم بالا
خدای من شهاب بود ......داشت سرفه می کرد و به زور نفس می کشید
شهاب............... تو زنده ای .................شهاب تو زنده ای ............تو زنده ای
از خوشحالی به سینه اش ضربه می زدم و می گفتم تو زنده ای .... تو زنده ای

شهاب - وای ژاله تو روخدا انقدر نزن رو سینه ام ...شدت اون گلوله انقدر رو سینه ام در نداشت ........که ضربه های تو داره
- چرا تو نمردی
شهاب - دوست داری بمیرم
پس چرا افتاده ی رو زمین ؟
شهاب - نمی دونم چی شد فقط یادمه همزمان با شلیک تک تیر انداز.... اونم به طرفم شلیک کرد و دیگه هیچی یادم نمیاد
-اون که به طرفت شلیک کرد پس چرا چیزیت نشده؟
شهاب - برای اینکه جلیقه ضد گلوله پوشیدم... از شانسم تیرش دقیقا خورده بود رو قلبم ..............فکر کنم از شدت ضربه تیر رو قلبم بی هوش شدم

-وای شهاب تو زنده ای
شهاب - زنده بودن من انقدر خوشحالی داره دختر
- اره خیلی ...............خودت خبر نداری
هنوز شهاب سرفه می کرد... خواست رو زمین بلند شه
شهاب - سرتو بدوز
من که نمی دونستم چه خبره اصلا تکون نخوردم که شهاب سرمو قاپید و همزمان دوباره صدای دوتا شلیک امد
سرم تو بغل شهاب بود
شهاب - تو خوبی ؟
-من؟
تکونم داد خوبی؟
- اره اره خوبم
شهاب - این چه جونوریه 10 تا جون داره..... اروم بالای جنازه محمودی رفت و براندازش کرد و با اشاره به تک تیر انداز حالی کرد که همه چی تمومه

هنوز رو زمین نشته بودم
شهاب - تو برای چی پا شدی امدی اینجا ؟
من می خواستم بدونم محمودی زند ه است یا نه ؟
شهاب - تو بلاخره با این خیر سر بازیات کار دست خودت می دی ...وقتی امدی متوجه امدنت شدیم ....ولی دیگه نمی تونسیم مانعت بشیم هرچی هم به تلفن رو میز منشی تماس گرفتیم جواب ندادی
- پس شما بودید
سرشو با تاسف تکون داد
-محمودی چطور با اون ضربه امروز امده بود اینجا
شهاب - یکی از خدمتکارای خونه از افراد ما بود..... بعد از رفتن ما ....فرستادم سراغش به موقعه بهش رسیده بودن........ ضربت کاری نبوده... فقط بیهوشش کرده بود ....امروز م امده بود بقیه مدارکو از بین ببره .
- یعنی الان کل ماجرا تمومه شده
شهاب - اره پاشو
اروم دنبال شهاب راه افتادم نمی دونم چرا دستم درد می کرد و می سوخت از ساختمون که امدیم بیرون
شهاب - تو همین جا باش... جایی دیگه ای هم نرو... تور خدا این دفعه به حرف گوش کن
فقط سرمو تکون دادم و دستمو گذاشتم روی بازوی دست راستم دردش بیشتر شده بود
احساس ضعف و تشنگی کردم گوشه دیوار نشستم تا شهاب بیاد.......افتاب دقیقا رو مخم بود .........لبام خشک شده بود دیگه حتی نمی تونستم یه قدم راه برم دستمو برداشتم خونی بود
-وا چرا این خون خشک نمیشه ... فکرا کردم خونای محمودیه که هنوز رو دستمه
چشمامو بستم و باز کردم از دور دیدم شهاب داره بهم نزدیک میشه
دوباره چشمامو بستم
ژاله ژاله ............خوبی چرا چشماتو بستی
اروم چشمامو باز کردم
شهاب - چرا رنگت پریده؟......... خوبی؟
-خوبم فقط نمی دونم چرا دستم درد می کنه
شهاب – ببینم..........ژاله تو که تیر خوردی ....چرا صدات در نمیاد
با تعجب بهش نگاه کردم
تیر خوردم دوباره دست خونیمو دیدم
شهاب - بهت می گم خوبی؟.... بعد تو با این دست زخمی می گی خوبم
می تونی راه بری ؟
-فکر کنم
خواستم پا شم سرم گیج رفت و نتونستم پا شم
- شهاب فکر می کنم این همه برای چشمام خرج کردی بی فایده بود
شهاب - الان وقته شوخیه
-نه به جان تو راست می گم .......نمی دونم چرا هی دیدم تار میشه
شهاب – ژاله........ ژاله....... تو بلاخره منو می کشی با این حرفات
می خواستم بخندم ولی نمی تونستم و به سرفه افتادم
حرف نزن صبر کن الان ماشینو میارم ....بلند شد و به سمت ماشینا دوید و با صدای بلند بهم گفت تکون نخور
دیگه نمی دیدمش حتی صداشم دیگه به گوشم نمی رسید فقط یادم می امد که چشام بسته شد و دیگه هیچی ....
چشامو باز می کنم پرده های سفید .........دیوارای سفید...... تختای سفید ادمای سفید پوش
نکنه الان رنگ سفید مد شده .......همه دارن سفید می گردن
به بالای سرم نگاه کردم یه سرمه
این سرم قطره هاش دارن کجا می ریزه
لوله سرمو دنبال کردم........... اه این که تو دست منه
من کجام ..............چرا تشنمه اب اب من اب می خوام
پرستار-..............اه بلاخره بیدار شدی خانومی
-اینجا کجاست
پرستا-ر اینجا بیمارستانه......... الان نزدیک 5 روز ی میشه که اینجایی
چه اتفاقی برام افتاده
پرستار- به دستت تیر خورده بود......- ولی به خاطر ضعف شدید بدنی 5 روز تموم که بیهوش بودی
-واقعا
پرستار- اره
من 5 روز بیهوش بودم پس چرا هیچی یادم نمیاد
تازه یاد شهاب افتادم ......می خواستم ببینمش ..دلم براش تنگ شده بود
-ببخشیبد من بیهوش بودم کسی هم برای دیدنم امد
پرستار -اره یه اقایی همیشه می یومد....... ولی امروز نیومده یعنی هنوز نیومده
سه شب اول پیشت بود
شوهرته ؟.. معلومه خیلی دوست داره .. خیلی نگرانت بود ... مدام از پرستارا می خواست بهت سر بزنن
پس اونم به دیدنم می یو مده .......منو فراموش نکرده ....
یه حس خوب بهم دست داد ..
اونروز هرچی منتظرش شدم نیومد
بخشکی شانس یه روزم که بهوشم ........حالا اقا طاقچه بالا می زاره نمیاد
شاید کار داره..... اون حتما میاد .....
تا شب منتظرش شدم ولی اون نیومد
به امید اینکه فردا حتما میاد چشمامو بستم به خواب رفتم
صبح از خواب که بیدار شدم یه دست گل بزرگ رو میز بود
-پرستار پرستار
پرستار- بله
-کسی امده بود اینجا
پرستار- اره نفهمیدی........ شوهرت بود فکر کنم دیده خوابی..... امده و رفته و دلش نیومده بیدارت کنه
به معرفت بیدارم نکرده به گلای رو میز نگاه کردم یه سبد بزرگ پر از گلای رز سفید بود که به طرز قشنگی چیده شده بودن
در حال برانداز کردن گلا بودم که یه پاکت نامه بین گلا دیدم
دست بردام و پاکتو برداشتم
این چیه ؟
پاکتو باز کردم

سلام
خوب منم عین خودتم اصلا بلد نیستم یه نامه درست و درمون بنویسم از بچگیمم انشام بد بوده و هست....... راستشو بخوای تا حالا از اینجور نامه ها ننوشتم.
شاید من از روز اول بهت دروغ گفته باشم ولی در مورد خودم هیچ دروغی بهت نگفتم....... مجبور شده بودم .که اون حرفا رو بهت بزنم... اینا جزعی از کارمه
امیدوارم ازم دلگیر نباشی...
این یکی از بهترین ماموریتام بود . وقتی وارد شرکت شدم فکر نمی کردم قرار باشه با تو همکار باشم . اولین باری بود که می دیدم یه نفر انقدر بی غل و غشه و مثل دخترای دیگه دنبال خوشگذرونی نیست
نمی دونم تو این ماموریت چطور باهات برخورد کردم که احتمالا باعث سوء تفاهمت شدم
من به تو مثل یه دوست نگاه می کردم ......ولی تورو نمی دونم ...ازم نرنج
برای یه مدت انتقالی گرفتم که برم شهرستان ... راستی یه خونه هم برات اجاره کردم نگران اجاره اشم نباش...... خودم اجارشو ماه به ماه می ریزم به حساب صاحبخونه...... ادرس خونه پایین برگه هم هست کلید هم تو پاکته زیر گلاست به دست کلید دیگه هم هست کلیدای خونه ی پدرمه .
نمی تونستم پدرمو ببرم ... ممنون می شم گاهی بهش سر بزنی شماره خونه رو هم برات نوشتم نتونستی بری بهش زنگ بزن و از تنهایی درش بیار .... براش یه پرستار گرفتم ولی دائمی نیست
برای همه چی ممنون
شهاب
****
یعنی چی ... همش همین بود....... شهاب تو نباید با من اینکارو کنی من خونه می خوام چیکار؟ دسته گلو پرت کردم کف زمین پاکتو برداشتم توش دوتا دسته کلید بود
از جام بلند شدم و به طرف کمد رفتم لباسام اونجا بود..... سریع لباسمو عوض کردم و از اتاق امدم بیرون و به طرف ایستگاه پرستاری رفتم
-ببخشید از کجا می تونم یه تماس بگیریم
پرستار- بفرماید از اینجا می تونید فقط کوتاه باشه
-ممنون
سریع شماره خونه پدر شهابو گرفتم کمی طول کشید ولی بلاخره برداشت
-سلام خوب هستید اقای احمدی منم دباغ
احمدی - سلام دخترم خوبی چه عجب یادی از ما کردی
- ببخشید من یکم عجله دارم اقا شهاب هستن؟
احمدی - نه دخترم امروز پرواز داره رفته فرودگاه
-کجا؟
احمدی - به من که درستو و حسابی حرفی نزد نمی دونم چش بود
فقط گفت برای یه مدت می ره ........چیزی شده دختر؟
-پروازش برای ساعت چنده
احمدی - فکر کنم 3....اگه چیزی می دونی به منم بگو
-هنوز خودمم نمی دونم ولی باز باهاتون تماس می گیرم
بی معرفت....... بی معرفت....... یعنی دوسم نداشتی... تو که می دونستی من دوست داشتم ........پس چرا رفتی؟
از بیمارستان که امدم بیرون به سمت خیابون رفتم باید دربست می گرفتم
-اقا دربست
کجا ابجی؟
- فرودگاه
خانوم 10 تومن میشها
-باشه اقا مشکلی نیست

به ساعتم نگاه کردم 1.5 بود ....بلاخره بعد از کلی رد کردن ترافیک و گذشت زمان به فرودگاه رسیدیم .
اوه حالا پول اینو از کجا بیارم دیگه شهابم نیست که پول اینو حساب کنه
-گفتید چند میشه اقا
10 تومن
با نا امیدی در کیفمو باز کردم باور نمی شد . تو کیف 10 تا تراول 50 تومنی بود .
اینم کار شهاب بود.می خوای مدیونم نباشی
پول راننده رو حساب کردم
به تابلوی اعلانات نگاه کردم
حتی نمی دونستم داره کجا می ره به تمام پروازای ساعت 3 نگاه کردم تو اون زمان سه تا پرواز بود
مشهد ... شیراز ... بندر عباس
یعنی با کدوم پرواز می ره ............پرواز مشهدو که اعلام کردن با نیم ساعت تاخیر پرواز می کنه....... پس می موند دوتا پرواز...... اول پرواز بند رعباس اعلام شد که مسافرا اماده بشن
به پشت شیشه رفتم.......... مسافرا رو می دیدم که کم کم میومدن و می رفتن ولی خبری از شهاب نبود .
چندباری هم با گوشیش تماس گرفتم ولی خاموش بود .
10 دقیقه ای گذشت ولی خبری نبود.
هنوز امیدوار بودم که پرواز شیراز اعلام شد
خدایا پیداش کنم.......... دارم دیونه می شم........ تورخدا شهاب ... کجایی
نکنه با پرواز قبلی رفته باشه نه.... خدا نکنه .... چشاتو باز کن شاید ببینیش با دستام چسبیده بودم به شیشه
و خدا خدا می کردم که ببینمش .....دیگه نا امید شده بودم که نکنه با پرواز قبلی رفته باشه .
اشکم در امده بود و با نا امیدی به مسافرا نگاه می کردم که
دیدمش ... اره خودش بود ... یه چمدون تو دستش بود که داشت رو زمین می کشید و یه کیفم که رو دوشش بود.
اصلا متوجه نشدم کجام و داد زدم
- شهاب و دستامو براش تکون دادم
فکر کنم شنید که سرشو اینطروف و اونطرف کرد.
ولی متوجه من نشد دوباره صداش کردم
- شهاب شهاب
بیشتر کسایی که نزدیکم بودن بهم نگاه می کردن و به خل بودنم ایمان داشتن
بازم صداش کردم و اینبار بلند تر
-شهاب
که بلاخره نگاش بهم افتاد......... بهم نگاه می کرد و منم براش دست تکون می دادم........ دو سه قدمی از پله ها پایین امد و من خوشحال که منو دیده حتما می خواد بیاد طرفم......... ولی وایستاد و دوباره یه قدم به عقب برداشت
-چرا نمیای چرا وایستادی .....منم ژاله.... ژاله....... بیا دیگه
سرشو انداخت پایین و دیگه بهم نگاه نکرد
شهاب تو روخدا با من اینکار نکن........... اون داشت می رفت و دیگه بهم نگاه نمی کرد .
دوباره صداش زدم و لی اون با یه لبخند تلخ سرشو اورد بالا و فقط دستشو برام تکون دادو پشتشو به من کرد و رفت

نه اون منو ول کرد و رفت......... باورم نمی شد .....عقب عقب از شیشه دور شدم انقدر عقب رفتم که به صندلیا رسیدم و روی یکیشون ول شدم
سرمو با ناباوری تکون می دادم ..........سرمو گذاشتم بین دستام و چشمامو بستم که اعلام بلند شدن پرواز شیرازو شنیدم
شهاب رفتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس ژاله چی ؟
دیگه این اواخر اشک بود که هی از چشام در میومد .
شروع کردم به گریه .
خانوم حالتون خوبه
سرمو اوردم بالا یه خانوم چادری بود که داشت ازم می پرسید حالم خوبه
و من بدون جواب دادن بلند شدم دوباره به شیشه نگاه کردم همه رفته بودم شهابم رفته بود ...
اب دهنمو قورت دادم و به سمت در خروجی رفتم
باشه برو ... من که مثل تو نیستم همه رو فراموش کنم .... شهاب بد ... چرا ولم کردی ....موقع راه رفتن بند یکی از کفشامو دیدم که باز شده بود خم شدم که ببندم .
یاد اون روز افتادم که شهاب بهم یاد داد چطور بند کفشامو ببندم
نه دیگه نمی خوام چیزی از تو یاد بگیرم ......هرچی که تو رو به یادم بیاره بدم میاد .....بند اون یکی کفشمو هم باز کردم .
همه یه طور خاص نگام می کردن
بذار نگام کنن مگه 22 سال نگام کردن چیزی شد که حالا بشه
یه ماشین دربست گرفتم و ادرس خونه جدید و بهش دادم و ماشین شروع کرد به حرکت ..
زندگی من هیچ وقت شیرین نمیشه......... وسط راه یاد پدر شهاب افتادم اقا اون ادرس نمی رم برو به این ادرس
دوباره راننده با کلی غر غر دور زد و مسیرشو عوض کرد و به طرف خونه شهاب رفت
از ماشین پیاده شدم....... تمام خاطر هایی که با شهاب داشتم..... داشت برام زنده می شد . کلیدا رو در اوردم و در حیاطو اروم باز کردم
مثل همیشه بود......... سر سبز و بوی نم خاک نشون از تازه ابپاشی شدن حیاط می داد.
اروم به طرف ساختمون رفتم نا خواسته به پدر شهاب گفتم بابا
بابا خونه ای؟
دیدم پدرش از اتاق امد بیرون
احمد ی- سلام دخترم امدی
با بغض ..... بله دلم براتون تنگ شده بود.... تو دلم گفتم بوی شهابو می دی برای همین امدم .
احمدی - چه خوب کردی امدی شهابو دیدی
-نه
داشت اشکم در میومد
به چشام خیره شد
- می خوام امشب براتون شام درست کنم
فقط بهم لبخند زد... کیفمو رو جا لباسی اویزون کردم و به طرف اشپزخونه رفتم .
خودمم نمی دونستم می خوام چی درست کنم . یه سیب زمینی برداشتم و شروع کردم به پوست کردن . به اشکام اجازه دادم بیان بیرون.
پوست می کردم و بینیمو مدام می کشیدم بالا
احمدی - ژاله بابا چیزی شده
به طرفش برگشتم
با گریه....... نه چیزی نشده
احمدی- پس چرا گریه می کنی ؟
به خاطر این پیازه نمی دنم چرا انقدر تنده اشک منو در اورده
احمدی - اره واقعام تنده این سیب زمینی
به دستم نگاه کردم که پیاز نبود و سیب زمینی بود .
گریه ام بیشتر شد . و با هق هق به طرف اتاق شهاب رفتم .
خودمو رو تختش انداختم و گریه کردم
فکر کنم پدرش از این تابلو بازیه من به همه چی پی برده بود برای همینم بیچاره چیزی نگفت و ساکت شد
بعد از چند دقیقه سرمو اوردم بالا و دورتا دور اتاقشو دیدم ساده بود چیز خاصی توش نداشت ولی بوشو می داد چشمم به بالای کمد افتاد یه بسته بزرگ سفید بود با دست بینیمو که روش پر اشک بود و پاک کردم و سعی کردم بسته رو از کمد بردارم .
بسته رو برداشتم و بازش کردم.

همونجا میخکوب شدم و با ناباروری لباس عروسی که تو جعبه بود اوردم بالا
همونی بود که اونروز بهش گفته بودم ازش خوشم میاد
هق هق گریه ام امونمو بریده بود حالا بلند بلند گریه می کردم .
- تو که منو نمی خواستی این خریدن چی بوده
صدای زنگ خونه امد .
نمی دونم چرا تو اون چند دقیقه با پدرش راحت شده بودم
کیه بابا؟
احمدی - کسی نیست.... پرستاریه که شهاب برام گرفته بود امده بود شب بمونه که گفتم نمی خواد
با لباس عروس از جام بلند شدم باهاش دور خودم چرخ زدم دلم داشت براش پر می کشید ..... برای خودم می چرخیدمو و گریه می کردم .
انقدر چرخیده بودم که سرم گیج رفت و سر جام وایستادم که کمی اروم بشم .
---شنیدم که میگن یکی دونه ها خل دیونن ولی نمی دونستم تا این حد خلن
با شنیدن این حرف به سمت در برگشتم
شهاب بود که داشت بهم می خندید و در حالی که در می بست
شهاب - تو به با اجازه چه کسی دست به اون (لباس عروس)زدی
-تو مگه نرفتی
شهاب - چیکار کنم یه چیز جا گذاشته بودم باید بر می گشتم
- یعنی می خوای بازم بری ؟
شهاب - نمی دونم بستگی داره
-به چی ؟
شهاب - به اینکه اون چیزی که جا گذاشتم بخواد من برم یا بمونم
-اون چیزی چیه؟
شهاب - اوه خدای من ژاله که می خوای درست فکر کنی .... فکر کردم فهمیدی چی می گم.
-نکنه نکنه منظورت.....
..
شهاب - خدا روشکر دارم بهت امیدوارم میشم
-نه..
شهاب - اره
-نه
شهاب - اره..
- وای شهاب
شهاب دستاشو از هم باز کرد ....جانم
با تمام قدرت به طرفش دویدم و خودمتو انداختم تو بغلش
و همونطور که تو بغل شهاب بودم منو دور خودش می چرخوند
و بلند بلند می خندید منم می خندیدم
بعد از اینکه کلی منو چرخوند و خندیدم باهم رو تخت افتادیم
- چی شد تو که داشتی می رفتی گفتی سوء تفاهم.
شهاب - راستش ترسیدم ژاله..... وقتی اونشب تو اون مهمونی دیدم داری با محمودی می ری بالا......... داشت قلبم وایمیستاد.. نمی دونی تا خودمو به اون بالا برسونم هزار بار مردمو زنده شدم..... یا اونروز که تیر خوردی ... وقتی می بینم ممکنه اگه باهام باشی برات اتفاقی بیفته ترس برم می داره ... نمی خوام بهت اسیبی برسه ... برای همین گفتم ازت دور بشم و پا رو دلم بذارم
- یعنی دوسم داری
شهاب - پس فکر می کنی برای چی مجبور کردم هواپیما برگرده
-راست می گی
شهاب - اره
-فکر می کردم دیگه نمی بینمت
بهم خندید
-پشیمون نمیشی
با حرکت سر گفته نه
-یه چیزی بپرسم
شهاب - قضیه بلیت اتوبوسای واحد که نیست
با خنده نه........-تو اون شب تو ماشین منو بوسیدی
شهاب - بازم مستی
-دارم جدی می پرسم
شهاب - خوب منم جدی می گم
-راستشو بگو
شهاب - نمی دونم داری از چی حرف می زنی
-شهاب
شهاب - جانم
-راستشو بگو
شهاب - راستشو می خوای
-اره
شهاب - راستشو بخوای الان می خوام همون بلا رو سرت بیارم
-چه بلایی؟
شهاب - چشاتو ببند تا بگم
-شهاب می خوای چیکار کنی ؟
شهاب - تو ببند ضرر نمی کنی
-ببندم؟
شهاب - بهم اعتماد نداری؟
-چرا دارم
شهاب - پس ببند
چشمامو بستم
احساس کردم دارم گرم میشم ... شهاب بود که داشت اروم منو بغل می کرد و منو به خودش می فشرد
بعد از کمی مکث ...............ژاله دوست دارم
و اون بلای شیرینشو نازل کرد
و لباشو گذاشت رو لبام
****
آروم آروم تو گوشم بگو که می مونی

هر شب هر روز هر لحظه به یادم می مونی

ذره ذره از عشقت من دارم می میرم

من تو فکرم چجوری دستاتو بگیرم

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حسیه چه حالیه چرا من رو هوام

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حس و حالیه آخه چرا من رو هوام