وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

خواندن متن سوره واقعه و بهره مندی از برکات بیشمار آن

خواندن متن سوره واقعه و بهره مندی از برکات بیشمار آن

سوره واقعه پنجاه و ششمین سوره قرآن و مکی و دارای 96 آیه می باشد که اخبار قیامت و احوال آن در آن آمده است. این سوره در جزء بیست وهفتم قرآن کریم قرار دارد و قسمت کوچکی از اواخر این جزء را در برگرفته است.

سوره واقعه

سوره واقعه چهل و چهارمین سوره ای است که پس از سوره شعراو قبل از سوره طه بر پیامبر نازل شده است و آثار و فضیلت زیادی دارد که در این بخش با آنها آشنا خواهید شد.

سوره واقعه

فضیلت سوره واقعه در روایات و احادیث

روایات زیادی در منابع اسلامی در مورد فضیلت تلاوت سوره واقعه، آمده است:

رسول خدا(علیه السلام)می فرماید:

مَنْ قَرَأَ سُورَهَ الْواقِعَهِ کُتِبَ لَیْسَ مِنَ الْغافِلِیْنَ: «کسی که سوره واقعه را بخواند، نوشته می شود که این فرد از غافلان نیست». مجمع البیان، ج9، ص355

از حضرت رسول سۆال کردند:چرا با این سرعت آثار پیری در چهره مبارک شما ظاهر شده است؟ در پاسخ فرمود:

شَیَّبَتْنِی هُودُ، وَ الْواقِعَهُ، وَ الْمُرْسَلاتُ، وَ عَمَّ یَتَسائَلُونَ: «سوره های هود، و واقعه، و مرسلات و عمّ مرا پیر کرد»! (;چرا که در این سوره ها اخبار تکان دهنده ای از قیامت و رستاخیز و حوادث هولناک و مجازات مجرمان آمده، همچنین داستانهای تکان دهنده ای از سرگذشت اقوام پیشین و بلاهائی که بر آنها نازل شد و نیز دستور به استقامت و پایداری). الأمالی شیخ صدوق، ص304

امام صادق ( ع ) می فرماید:

مَنْ قَرَأَ فِی کُلِّ لَیلَهِ جُمْعَه الْواقِعَهَ أَحَبَّهُ اللّهُ، وَ أَحَبَّهُ إِلَی النّاسِ أَجْمَعِیْنَ، وَ لَمْ یَرَ فِی الدُّنْیا بُۆْساً أَبَداً، وَ لافَقْراً وَ لافاقَهً وَ لاآفَهً مِنْ آفاتِ الدُّنْیا، وَ کانَ مِنْ رُفَقاءِ أَمِیْرِ الْمُۆْمِنِینَ(علیه السلام): هر کس سوره واقعه را در هر شب جمعه بخواند، خداوند او را دوست دارد، و نزد همه مردم محبوبش می کند، هرگز در دنیا ناراحتی نمی بیند، فقر و فاقه و آفتی از آفات دنیا دامنگیرش نمی شود، و از دوستان امیر مۆمنان علی(علیه السلام) خواهد بود».

احادیث سوره واقعه

از امام باقر علیه السلام می فرماید:

هر کس هر شب پیش از خواب سوره واقعه را قرائت کند، در حالی خداوند را دیدار می کند که چهره اش مانند ماه شب چهاردهم می درخشد. ثواب الاعمال، ص117

امام صادق علیه السلام فرمودند:

هر کس به بهشت و ویژگی های آن مشتاق است، سوره واقعه را قرائت کند. ثواب الاعمال، ص117

محتوای سوره واقعه

سوره واقعه در ابتدا از حوادث روز قیامت مانند تغییر وضعیت زمین، وقوع زلزله در آن و متلاشی شدن کوه ها سخن می گوید و سپس با دسته بندی مردم به سه گروه اصحاب یمین، اصحاب شِمال و سابقون، در روز قیامت جایگاه و پاداش ها یا عذاب های هر گروه را بیان می کند.

این سوره دارای 370 کلمه است و تقریبا به اندازه نصف یک حزب قرآن، حجم دارد و نخستین سوره از سوره‏ های هفتگانه زمانیه است که با کلمه « اذا » آغاز می شود.

متن سوره واقعه با معنی

سوره مبارکه واقعه همراه با ترجمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام خدای بخشاینده مهربان

1) إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ

چون قیامت واقع شود،

2)لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ

که در واقع، شدنش هیچ دروغ نیست ،

3)خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ

گروهی را خوار کننده است و گروهی را برافرازنده

4)إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا

آنگاه که زمین به سختی بلرزد،

5)وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا

و کوهها به تمامی متلاشی شوند،

6) فَکَانَتْ هَبَاء مُّنبَثًّا

و چون غباری پراکنده گردند،

7) وَکُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً

شما سه گروه باشید:

8)فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ

یکی اهل سعادت، اهل سعادت چه حال دارند؟

9) وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ

دیگر، اهل شقاوت اهل شقاوت چه حال دارند؟

10) وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ

سه دیگر، آنها که سبقت جسته بودند و اینک پیش افتاده اند

11) أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ

اینان مقربانند،

12) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ

در بهشتهای پر نعمت

13) ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ

گروهی از پیشینیان ،

14) وَقَلِیلٌ مِّنَ الْآخِرِینَ

و اندکی از آنها که از پی آمده اند،

15) عَلَی سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ

بر تختهایی مرصع ،

16) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ

رو به روی هم بر آنها تکیه زده اند

17) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ

پسرانی همواره جوان گردشان می چرخند،

18) بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِّن مَّعِینٍ

با قدحها و ابریقها و، جامهایی از شرابی که در جویها جاری است

19) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنزِفُونَ

از نوشیدنش نه سر درد گیرند و نه بیهوش شوند

20) وَفَاکِهَةٍ مِّمَّا یَتَخَیَّرُونَ

و میوه هایی که خود بر می گزینند

21) وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ

و گوشت پرنده هر چه بخواهند

22) وَحُورٌ عِینٌ

و حوران درشت چشم ،

23) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ

همانند مرواریدهایی در صدف

24) جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

همه به پاداش کارهایی که می کرده اند

25) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا

در آنجا نه سخن لغو شنوند و نه گناه آلود

26) إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا

جز یک سخن :سلام ، سلام

27) وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ

اما اصحاب سعادت ، اصحاب سعادت چه حال دارند ?

28) فِی سِدْرٍ مَّخْضُودٍ

در زیر درخت سدر بی، خار،

29) وَطَلْحٍ مَّنضُودٍ

و درخت موزی که میوه اش بر یکدیگر چیده شده ،

30) وَظِلٍّ مَّمْدُودٍ

و سایه ای دایم ،

31) وَمَاء مَّسْکُوبٍ

و آبی همواره جاری ،

32) وَفَاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ

و میوه ای بسیار،

33) لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ

که نه منقطع می گردد و نه کس را از آن بازدارند

34) وَفُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ

و زنانی ارجمند

35) إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاء

آن زنان را ما بیافریدیم ، آفریدنی

36) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارًا

و دوشیزگان ساختیم

37) عُرُبًا أَتْرَابًا

معشوق همسران خویشند،

38) لِّأَصْحَابِ الْیَمِینِ

برای اصحاب سعادت

39)ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ

گروهی از پیشینیان ،

40)وَثُلَّةٌ مِّنَ الْآخِرِینَ

و گروهی که از پی آمده اند

41) وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ

اما اصحاب شقاوت ، اصحاب شقاوت چه حال دارند ؟

42)فِی سَمُومٍ وَحَمِیمٍ

در باد سموم و آب، جوشانند

43) وَظِلٍّ مِّن یَحْمُومٍ

در سایه ای از دود سیاه ،

44) لَّا بَارِدٍ وَلَا کَرِیمٍ

نه سرد و نه خوش

45) إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُتْرَفِینَ

اینان پیش از این در ناز و نعمت بودند

46)وَکَانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنثِ الْعَظِیمِ

و بر گناهان بزرگ اصرار می ورزیدند

47) وَکَانُوا یَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ

و می گفتند:آیا زمانی که ما مردیم و خاک و استخوان شدیم باز هم ما رازنده می کنند،

48) أَوَ آبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ

یا نیاکان ما را ؟

49) قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ

بگو:همه را، آنان که از پیش بوده اند و آنها که از پی شان آمده بودند،

50) لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَّعْلُومٍ

همه در وعده گاه آن روز معین خواهند بود

51) ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ

آنگاه شما ای گمراهان تکذیب کننده ،

52) لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ

از درختان زقوم خواهید خورد،

53)فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ

و شکمهای خود را پر خواهید کرد

54) فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ

و بر سر آن آب جوشان خواهید نوشید

55) فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ

چنان می نوشید که شتر تشنه آب می نوشد

56) هَذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ

این است غذایشان در روز جزا

57) نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ

ما شما را آفریده ایم ، پس چرا تصدیق نمی کنید ؟

58) أَفَرَأَیْتُم مَّا تُمْنُونَ

آیا آن منی را که بیرون می ریزید دیده اید ؟

59) أَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ

آیا شما او را می آفرینید یا ما آفریننده ایم ؟

60) نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ

ما مرگ را بر شما مقدر ساختیم و ناتوان از آن نیستیم که

61) عَلَی أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ

به جای شما قومی همانند شما بیاوریم و شما را به صورتی که از آن بی، خبرید از نو بیافرینیم

62) وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَی فَلَوْلَا تَذکَّرُونَ

شما از آفرینش نخست آگاهید، چرا به یادش نیاورید ؟

63) أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ

آیا چیزی را که می کارید دیده اید ؟

64) أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ

آیا شما می رویانیدش یا ما رویاننده ایم؟

65) لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ

اگر می خواستیم خاشاکش می ساختیم تا در شگفت بمانید

66) إِنَّا لَمُغْرَمُونَ

گویند:ما ثروت بر باد دادگانیم ،

67) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ

ما بی نصیب ماندگانیم

68) أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاء الَّذِی تَشْرَبُونَ

آیا آبی را که می نوشید دیده اید ؟

69) أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ

آیا شما آن را از ابر فرو می فرستید یا ما فرو فرستنده ایم ؟

70) لَوْ نَشَاء جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْکُرُونَ

اگر، می خواستیم آن را تلخ می گردانیدیم پس چرا سپاس نمی گویید ؟

71) أَفَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ

آیا آن آتشی را که می افروزید دیده اید؟

72) أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِؤُونَ

آیا درختش را شما آفریده اید یا ما آفریننده ایم؟

73) نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْکِرَةً وَمَتَاعًا لِّلْمُقْوِینَ

ما آن را هشداری و برای مسافران رهنورد، متاعی ساختیم

74) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ

به نام پروردگار بزرگ خود تسبیح گوی

75) فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ

پس سوگند به غروبگاه ستارگان

76) وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ

و این سوگندی است اگر بدانید بزرگ

77) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ

هر آینه ، این قرآنی است گرامی قدر،

78) فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ

در کتابی مکنون

79 )لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ

که جز، پاکان دست بر آن نزنند

80) تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ

نازل شده از جانب پروردگار جهانیان است

81) أَفَبِهَذَا الْحَدِیثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ

آیا این سخن را دروغ می انگارید ؟

82) وَتَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ

و نصیب خود را در دروغ انگاشتن آن قرار می دهید ؟

83) فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ

پس چرا آنگاه که جان به گلوگاه رسد،

84) وَأَنتُمْ حِینَئِذٍ تَنظُرُونَ

و شما در این هنگام می نگرید، تکذیب نمی کنید ؟

85) وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلَکِن لَّا تُبْصِرُونَ

ما از شما به او نزدیک تریم ولی شما نمی بینید

86) فَلَوْلَا إِن کُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ

اگر قیامت را باور ندارید،

87) تَرْجِعُونَهَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ

اگر راست می گویید، بازش گردانید

88) فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ

، اما اگر از مقربان باشد،

89) فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِیمٍ

برای اوست آسایش و روزی و بهشت پر نعمت

90) وَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ أَصْحَابِ الْیَمِینِ

و اما اگر از اصحاب سعادت باشد:

91) فَسَلَامٌ لَّکَ مِنْ أَصْحَابِ الْیَمِینِ

پس تو را از اصحاب سعادت سلام است

92) وَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ

و اما اگر از تکذیب کنندگان گمراه باشد،

93) فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِیمٍ

به آب جوشان مهمانش کنند،

94) وَتَصْلِیَةُ جَحِیمٍ

و به دوزخش در آورند

95) إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ

این سخن سخنی راست و یقین است

96) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ

پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی

خواص سوره واقعه

آثار، برکات و فضایل خواندن سوره واقعه:

محبوبیت نزد مردم و خدا:

امام صادق علیه السلام فرموده است:

هر کس در هر شب جمعه سوره واقعه را قرائت کند، خداوند او را دوست دارد و او را محبوب همه مردم می گرداند و هرگز در دنیا ناراحتی، فقر و تنگدستی و آفتی از آفات دنیا به او نخواهد رسید و از همراهان و رفیقان امیرالمؤمنین علیه السلام خواهد بود. و این سوره ویژه امیرالمومنین علی علیه السلام است و هیچ کس در آن شرکت ندارد. ( ثواب الاعمال، ص117 )

آمرزش اموات:

از امام صادق علیه السلاممی فرماید:

سوره واقعه دارای منافع و بهره های زیادی است که قابل شمارش نیست. از جمله فواید این سوره آن است که اگر برای مرده ای خوانده شود، خداوند او را می آمرزد و اگر برای کسی که در حال احتضار و مرگ است بخوانند، مرگ و خروج روحش به اذن خدا آسان می شود. تفسیرالبرهان، ج5، ص250

محتوای سوره واقعه

زایمان راحت:

به همراه داشتن نوشته سوره واقعه موجب آسانی زایمان می شود.

افزایش روزی و رفع فقر:

تلاوت سوره واقعه هر شب انسان را از تنگدستی و گرفتاری می رهاند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

سوره واقعه را به زنانتان یاد دهید؛ زیرا آن سوره بی نیاز کننده است. ( کنزالعمال، ج1، ص264 )

ایجاد برکت در زندگی:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

اگر سوره واقعه را بنویسند و در خانه بگذارند، موجب افزایش خیر و برکت می شود و هر کس به قرائت آن مداومت ورزد، فقر از او برطرف می شود و در آن افزایش حفظ و توفیقات و وسعت در مال وجود دارد. مجمع البیان، ج9، ص355

افزایش رزق و روزی

ختم سوره واقعه برای برآوردن حاجات

برای برآورده شدن حاجات خود 40 شب، هر شب یک بار سوره «واقعه، مزمل، لیل، انشراح» را بخوانید و پس از خواندن این سوره ها این دعا را بخوانید:

«یا رازق السائلین، یا راحم المساکین، یا ولی المؤمنین، یا غیاث المستغیثین، یا ارحم الراحمین، صل علی محمد و آل محمد واکفنی حلالک عن حرامک و بطاعتک عن معصیتک و بفضلک عمّن سواک، یا اله العالمین و صلی الله محمد و آله اجمعین» درمان با قرآن، ص111

ختم سوره واقعه برای افزایش رزق و روزی و رفع فقر

برای افزایش رزق و روزی و رفع فقر از ابتدای هفته یعنی روز شنبه هر شب 3 بار سوره واقعه خوانده شود و شب جمعه 8 باراین سوره را بخوانید. به مدت 5 هفته این عمل را تکرار کنید و قبل از تلاوت هر بار این سوره این دعا را بخوانید: «اللهم ارزقنا رزقاً حلالاً طیّباً من غیرک استجب دعوتنا من غیر رد و اعوذ من الفضیحتین الفقر و الدّین و ادفع عنّی هذین بحق الامامین الحسن و الحسین علیهما السلام برحمتک یا ارحم الراحمین» (12) درمان با قرآن، ص111

سوره واقعه برای حاجت گرفتن

سوره واقعه را کی بخوانیم؟

هرشب تلاوت سوره واقعه سبب می شود هیچ وقت دچار تنگدستی و گرفتاری نشوید.

تلاوت سوره واقعه در هر شب جمعه سبب می شود تا خدا شما را دوست بدارد و محبوب همه بشوید.

خواندن سوره واقعه برای کسی که در حال احتضار مرگ است، سبب می شود تا مرگ و خروج روحش آسان بشود.

خواندن سوره واقعه هنگام زایمان درد زایمان را کاهش می دهد.

بنابراین در هر زمانی خواندن سوره واقعه بدون فضیلت نیست پس اگر می خواهید لطف خدا شامل حالتان شود این سوره از قرآن را بسیار تلاوت نمایید.


خانم آذر پنجه شاهی ( حافظ کل قرآن)

خانم آذر پنجه شاهی ( حافظ کل قرآن)
عکس قرآن و دست دختر برای پروفایل

خانم آذر پنجه شاهی ( حافظ کل قرآن)



بسم الله الرحمن الرحیم


خانم آذر پنجه شاهی ( حافظ کل قرآن)


قرآن کریم، سفره‌ای است که خداوند برای همگان گسترده است و همه می‌توانند با بهره مندی از آن،به کمال معنوی دست یابند.

یکی از کسانی‌که در سن بالا توانسته است خود را با قرآن کریم پیوند دهد، خانم آذر پنجه شاهی است.وی موفق شده‌است در 63 سالگی، قرآن را حفظ کند و از این نظر نمونه‌ای برای حافظان قرآن به شمار می رود.


خانم آذر پنجه شاهی ( حافظ کل قرآن)


* فشرده ای از زندگی خود را بیان فرمایید.

بنده آذر پنجه شاهی متولد سال 1319 هستم و 63 سال دارم.در 16 سالگی ازدواج کردم که در آن زمان ، تحصیلاتم نهم دبیرستان بود. دارای 6 فرزند هستم که بحمد‌الله همگی تحصیلات عالیه دارند. خود من بعد از 20 سال ترک تحصیل، دیپلم گرفتم.سال 58 در کنکور شرکت کردم و رتبه‌ام در کنکور 124شد و در رشته‌ی علوم تربیتی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم. چون آن زمان شهید رجایی از دیپلمه ها استفاده می کرد، من مشغول به کار شدم و مدیر مدرسه بودم.هر چند شاغل بودم و در زندگی با مشکلات زیادی گریبان گیر بودم، ازدواج کردم و درسم را ادامه دادم.


* از انگیزه‌های رویکردتان به حفظ قرآن بگویید؟

من از اول در مسیر قرآن بودم. از همان بچگی که چهار ساله بودم، کنار مادر بزرگم، قرآن می‌خواندم. بعد معلم فاطمیه بانوان بودم که صوت و لحن و ترتیل تدریس می‌کردم. بعد از انقلاب هم با این‌که مدیر مدرسه بودم، کلاس‌های قرآن را خودم اداره می‌کردم.
هم چنین سال های 64 تا 74 در تربیت معلم، قرآن تدریس می‌کردم که در این ده سال کلاس‌های موفقی داشتم. بعد در کلاس حفظ قرآن، شرکت کردم که آن‌جا ترتیل را درس می‌دادم. بعد یکی از دوستان «مجتمع قرآن پژوهان» را به من معرفی کرد. یک‌ساله حفظ قرآن را تکمیل‌کردم و به آن‌جا رفتم. برای این‌که قرآن بیشتر در دلم جای بگیرد، قرآن را حفظ کردم و نمی‌دانم به دلیل این نعمت، خدا را چگونه شکر کنم.


*در حفظ قرآن، از چه شیوه‌ای بهره گرفته‌اید؟

شیوه‌ی کلاس قرآن پژوهان، شیوه‌ی مؤثری بود. روزی دو تا پنج صفحه حفظ می‌کردیم و در پایان هر جزء، امتحان شفاهی و کتبی داشتیم. اگر به سه جزء می‌رسید، همه را دوباره امتحان می‌گرفتند. این روش را 11 ماه ادامه دادیم تا کل قرآن را حفظ شدم.البته من آمادگی قبلی داشتم و 6 جزء را حفظ بودم. از 15آبان سال قبل شروع کردم و آخر مرداد امسال به پایان رسید.


*در زمان حفظ با چه موانعی روبه رو بودید و چگونه با آن ها برخورد کردید؟

چون من چندجا کار می کردم، نمی‌توانستم بعد از کلاس تمرین زیادی داشته باشم، ولی دوستانم وقت و فراغت زیادتر داشتند. البته نمره‌های من مثل آن‌ها خوب نبود. 14یا 15و گاهی 17 و 18می‌شدم، ولی آن‌ها دانشجو و جوان بودند و نمره هاشان خوب بود.


*حتماً در روزگار حفظ قرآن،حالت‌های معنوی خوبی داشته‌اید. جلوه‌هایی از آن حالت‌ها را بیان کنید.

به یقین، حالت‌های معنوی در زمان حفظ زیاد است و ما خدا را شکر می‌کردیم که این حالت‌ها در قلب‌مان وجود دارد.من در این عمری که داشتم، قرآن بسیار خوانده ام، ولی به بعضی آیات که می‌رسیدم، احساس می کردم تا به حال نخوانده ام و بیشتر در آن آیات تدّبر می‌کردم. مثل آیه‌ی 110 سوره‌ی آل عمران (که رمز نام حضرت علی است):«کنتم خَیرَ أمةٍ اُخرِجَت لِلنّاسِ؛ شما بهترین امت هستید که برای مردم خارج شدند…».
یک روز به ذهن من رسید که همان طور که عدد نام حضرت110 است،«خیرِامٍ»‌نیز عدد 110 را دارد.چنین نکته‌هایی بر اثر تدّبر در قرآن بود که به نظر ما می‌آمد.هنگام ممارست و تدبر در قرآن مثل این بود که در عرش سیر می‌کنیم.


*حفظ قرآن در فهم آیات الهی چه تأثیری داشته است؟

ما معمولاً سه‌شنبه‌ها با دوستان تمرین داشتیم و پیش‌هم می‌نشستیم و قرآن می‌خواندیم.در همین جلسه ها احساس می‌کردیم که روح‌های ما به یکدیگر اتصال دارد. هم آیات بهتر جا می‌افتاد، هم نکته های جالبی به ذهنمان می‌رسید.


*حالت‌های رفتاری خود را پیش و پس از حفظ چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ما فهمیدیم همان طور که پیغمبر می‌فرماید: «فَاعبُد ربَک حتی یأتیک الیقین»، باید عبادت کنیم تا به یقین برسیم. ما هم از قرآن چیزی می‌دانستیم، ولی با حفظ، به یقین سطح بالایی دست یافتیم، البته نه به آن یقینی که پیغمبر بدان رسید؛چون ما خاک پای آن ها نمی‌شویم. آیات ومفاهیم،بازتاب دهنده‌ی نورانیت قرآن است که نام خود قرآن نیز نور است. وقتی این نور در دل آدم جای بگیرد، مثل این است که کلید برق را بزنید، همه‌جا نورانی می‌شود و اگر آدم برای رضای خدا و با خلوص، قرآن حفظ کند، نور قرآن در وجودش جای می‌گیرد.

وقتی انسانی با قرآن است، فکر و زبان و اعضا و جوارحش برای قرآن است. من وقتی حرکت خوبی انجام می‌دهم، طرف مقابل می‌گوید که انسان خوبی است، ولی وقتی حرکت خوبی انجام می‌دهم و طرف مرا به عنوان حافظ قرآن می بیند، رویش اثر می‌گذارد و می‌گوید قرآن رویش اثر گذاشته است که کار خوب انجام می‌دهد.


*شیوه‌های خودتان در تدریس حفظ قرآن چیست؟

وقتی ما قرآن حفظ می‌کردیم، مدرّس به ما می‌گفت که یک‌ساله نمی‌شود قرآن را حفظ کرد و می‌گفت این حفظ مقدماتی است تا شور و علاقه ایجاد کند. حالا در کلاس‌هایی که خودم دارم و حفظ درس می‌دهم، هفته‌ای 4صفحه را حفظ می‌کنیم.خانم‌هایی که در این کلاس‌ها هستند ،30 یا 40 و 50 ساله هستند، ولی بسیار مسلط هستند و آیات را با شماره حفظ هستند.سفارش من به کسانی‌که می‌خواهند حفظ کنند،این است که هفته‌ای چهار یا پنج صفحه حفظ کنند. من خودم روزی دو تا پنج صفحه حفظ می‌کردم. شب‌ها همه‌جا و در همه حالت باید حفظ می‌کردم. در کلاسی که داریم، اول با نوار می‌خوانیم تا معنی آن‌ها را کاملا بدانیم. آن وقت نکته‌ای از آیه را که فهمیدیم، شروع به حفظ می‌کنیم. سپس نوار را نگه می داریم و دوباره هم‌خوانی می‌کنیم. نوار را روشن می‌کنیم تا سه بار، تکرار و حفظ می‌کنیم. آن وقت می‌گوییم یکی از خانم‌ها بخواند و در کلاس حفظ می‌شوند، ولی باید خیلی تمرین کنند.


*برای کسانی‌که می‌خواهند کار حفظ را آغاز کنند،چه سفارشی دارید؟

با تمام وجود به جوانان می‌گویم لذتی که آدم از حفظ قرآن می‌برد، از هیچ‌کار دیگری نمی‌برد.سفارش می‌کنم این کار را شروع کنید و ببینید چقدر زیباست و چقدر کمک می‌کند. وجود آدم چیز دیگری می‌شود. من می‌گویم چشیدنی است؛ باید چشید، گفتنی نیست. خدا کمکتان می‌کند، فقط باید وارد شوید. قرآن را فرا‌گیر کنید. مثل مسجدالحرام که همه در هر سنی دور کعبه نشسته‌اند و فقط قرآن را حفظ می‌کنند، باید ایران هم‌همین طور باشد. تبلیغات در این کار مهم است. بنابراین، کار نشریه‌ی بشارت، ارزنده است و سهم مهمی در جاانداختن فرهنگ قرآنی دارید.


* اگر خاطره‌ای دارید، بفرمایید؟

من وقتی برای حفظ قرآن به مجتمع قرآن پژوهان می‌رفتم، کلاس معمولاً برای نوجوانان و جوانان بود. با این‌که اصلاً احساس پیری نمی‌کردم، بچه‌ها تعجب می‌کردند و می‌گفتند: «خانم! شما برای حفظ اومدید؟!» برای آن‌ها عجیب بود و من می‌گفتم: مگر من خیلی پیرم؟ این خاطره‌ی قشنگی است که برای من خیلی اتفاق افتاده است و باعث می‌شد اشتیاق جوانان برای حفظ بیشتر شود.
در خانواده‌ام هیچ کس مرا تشویق نکرد، حتی در ادامه‌ی تحصیل هم با مخالفت همسرم و بچه‌ها مواجه بودم. وقتی دانشگاه می‌رفتم، 45 ساله بودم. خانم اخوی شهید چمران با من هم‌کلاس بود و بچه داشت و باردار هم بود. خیلی برایش سخت بود، ولی می گفت شما را که می‌بینم، روحیه می‌گیرم.

خدای متعال، قرآن را آسان قرار داده است تا بخوانیم و بهره بگیریم.خداوند در سوره‌ی قمر بارها می‌فرماید: «لقد یسّرنا القُرآن لِلذّکرِ هَل مِنْ مُدَّکِر؛ ما قرآن را برای یادآوری آسان قرار دادیم. آیا کسی هست که فرا بگیرد؟» در این آیات، خداوند پیوسته قسم می‌خورد و می‌فرماید که قرآن برای حفظ کردن آسان است، ولی بسیاری از انسان‌ها این حرف را جدی نمی‌گیرند و فکر می‌کنند حفظ قرآن کار دشواری است.اگر وارد شود، با شوق و رغبتی که در او ایجاد می‌شود و احساس معنوی که خواندن قرآن ایجاد می کند، از آسان‌ترین کارهای دنیاست.


*منبع
سایت حوزه ، نشریه ی بشارت
_جامعه القران الکریم

داستان کوتاه ، استامینوفن عشق

استامینوفن 

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم دراز کشید و خوابش برد .

وقتی چشماشو باز کرد دید مادر و پدر هر دو بالای سرشن مادر طبق معمول اشک توی چشماش جمع شده بود ولی پدر اینبار تونسته بود خودشو کنترل کنه . مادر بهش گفت : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده . مادر اینو گفتو نم نم اشکش تبدیل به سیل شد برای همین پدر از اتاق بیرون بردش تا کمی آرومش کنه . توی ذهن پسر این جمله ی مادر تکرار میشد که : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده ولی هرچی فکر میکرد معنی حرف مادر رو نمیفهمید . آقای دکتر اومد بالای سرش یه کم خوش و بش کرد و بعد رفت سراغ معاینه بعد رو به پسر کرد و گفت : پسر قوی ای هستی حالت خوب شده فردا میتونی بری خونتون . پسر یه لبخند کمرنگ زد و با دکتر خدا حافظی کرد . مادر و پدر دوباره اومدن توی اتاق . پسر به محض دیدنشون گفت : پس شادی کجاست ؟ با گفتن این حرف مادر دوباره زد زیر گریه ولی این بار خودش رفت بیرون . پدر گفت : وقتی تو خواب بودی اومد . پسر باورش نشد چون وجودشو از روی بوی تنش تشخیص میداد . به پدش گفت : پدر میدونم شادی نیومده من تویه سخت ترین شرایط با اون بودم حالا .... تا اومد بقیه ی حرفشو بزنه پدر برگشت . وقتی اینطوری میکرد یعنی نمیخواست ادامه ی حرفو بشنوه پسر هم ساکت شد . فردا پدراومد دنبالش . پدر کمکه پسرش کرد تا لباساشو بپوشه تا برن خونه . وقتی رسید خونه خواهر و برادرش اومدن به استقبالش بغلش کردن و شروع کردن به بوسیدنش . از بوی اسفند بدش میومد برای همین خواهرش اسفند براش دود نکرده بود ولی در عوض مادر تا رسیدن خونه یک عالمه اسفند دود کرد پسر از دود خوشش نمیومد ولی گاهی البته فقط گاهی هر چند وقت یه بار پیپ میکشید . پسر از خواهر و برادرش پرسید از شادی خبری ندارید که یدفه دید رنگه هر دوشون پرید و زود از اتاق پسر رفتن بیرون . اخلاقش طوری بود که خیلی زود عصبانی میشد ولی خیلی زودتر به حالت عادی برمیگشت . داد زد . تلفنو بیارید توی اتاقم میخوام ببینم پس این شادیه بی معرفت کجاست . مادر اومد توی اتاقش . یه کم حاشیه رفت ولی حرف اصلی رو نزد بعدش بلند شد و رفت . پسر دوباره توی رخت خوابش دراز کشید . که یدفه رفت توی رویاهاش :

به یاد گذشته ها افتاد وقتی که یه دل نه صد دل عاشق شادی شده بود وقتی که برای اولین بار با شادی در مورده عشق حرف زده بود شادی خیلی محترمانه بهش گفته بود که میدونی من اهل این جور چیزا نیستم ولی تو با بقیه برام فرق میکنی .  آخه اونا با هم رفت و آمد خانوادگی داشتن . دفعه ی بعد که شادی با خانوادش اومدن خونشون پسر توی اولین فرصت به شادی گفته بود: بیا توی اتاقم و با شادی رفته بودن توی اتاقش و درو بسته بودن . پسر گفته بود : فکراتو کردی ؟ شادی بهش گفته بود میدونی چیه ؟ پسر گفته بود نه ! شادی بهش گفته بود منم عاشقه تو هستم ولی ....... پسر حرفشو برید و گفت : میدونم چی میخوای بگی . درکت میکنم تو دختری و ......... ولی این بار شادی حرفشو قطع کرد و گفت : الان میگم دوست دارم . پسر شادی رو محکم بغل کرد و شروع کرد به گریه . شادی اولش ترسید نه از اینکه توی بغل پسر بود بلکه از اینکه کسی در اتاقو باز کنه ولی بعد اونم پسرو بغل کرد و اونم گریه کرد . یه دفعه یه صدایی اومد !!! شادی شادیییییییی بیا میخوایم بریم . هر دوشون ترسیدن ولی بعد اشکاشونو پاک کردن . شادی یه بوسه ی کوچیک روی لبای پسر کاشت و با لبخند از پسر خدا حافظی کرد . از اتاق بیرون اومد و پسرم پشت سرش از اتاق بیرون اومد تا با خانواده ی شادی خداحافظی کنه . فردای اون شب پسر رفت پیش مادرش . گفت : مادر یه چیزی بگم ؟ مادر گفت : آره عزیزم بگو . پسر گفت : در مورد ...... در مورد ....... هیچی ولش کن . مادر گفت : چرا پسرم ؟ پسر گفت : بعدا میگم و رفت توی اتاقش . بعد از 10 – 15 دقیقه مادرش در زد و اومد توی اتاق . مادر گفت : میدونم میخواستی چی بگی !!! میخواستی در مورد شادی حرف بزنی !!! پسر از تعجب داشت شاخ در میاورد . پسرگفت : مادر شما از کجا متوجه شدید ؟ مادر گفت : همه متوجه شدن از اشک چشماتون و رژلب شادی که روی لبات بود !!! پسر سرخ شده بود ولی از طرفی خوبم شده بود چون دیگه همه میدونستن جریانو و رابطشونو اونطور که میخواستن ادامه بدند.

 

 

مادر بهش گفت : فقط رابطتون طوری نباشه که باعث خجالت من و پدرت و پشیمونی خودتون بشید . پسر مادرشو بغل کرد . از اون روز هر روز با شادی تلفنی حرف میزدن . حداقل دو سه روز یک بار هم با هم بیرون میرفتن . یادش اومد یه بار که با هم رفته بودن پارک بستنی خریدن رفتن یه جای خلوتو پیدا کردن که هم حرف بزنن هم بستنی رو بخورن . شروع کردن به حرف زدن ولی انقدر غرق در صحبت های عاشقانشون شدن که بدون اینکه متوجه باشن بستنی آب شده بود و ریخته بود تازه بازهم متوجه نشده بودن و از نگاه های مردم فهمیدن که یه خبری هست و وقتی به خودشون اومده بودن دیده بودن بستنی آب شده ریخته روی زمین !!! از این اتفاقا براشون زیاد افتاده بود . یک روز ساعت پنج بعد از ظهر رفته بودن سینما و باز هم غرق در حرف زدنشون شدن و اصلا چیزی از فیلم متوجه نشدن و وقتی به خودشون اومدن که نگهبان سینما صداشون زد بود و گفته بود که سانس آخر هم تموم شده و اونا تازه فهمیده بودن که شش هفت ساعت روی صندلی های سینما نشستن . پسر و شادی انقدر عاشق هم شده بودن که از هم نمیتونستن جدا باشن . هروقت خانواده ی شادی میخواستن برن مسافرت پسر رو میبردن و هر وقت خانواده ی پسر میرفتن مسافرت شادی رو میبردن . شادی و پسر بعضی وقتا که تنها میشدن شیطونی هم میکردن !!! ولی هر دوشون میدونستن که بین اونا فقط عشق حکم فرماست نه چیزی دگیه . تازه بوسیدن عشقت و بغل کردنش چه اشکالی میتونه داشته باشه ؟ البته شیطونیاشون به همینا ختم میشد !!! همش با هم برای آیندشون تصمیم میگرفتن . چطوری زندگی کنن کجا زندگی کنن و کلا از این چیزا دیگه . خانواده هاشونم از اینکه شادی و پسر عاشق هم هستن خوشحال بودن چون به اندازه ی کافی همدیگرو میشناختن و از خصوصیات هم آشنا بودن . پسر همش این شعر رو برای شادی میخوند :

 

 

 

ای گلاله ای گلاله دیدنت خواب و خیاله

گل صحرا گل لاله گل قلب من ، تو لاله

دل تو گرم و صمیمی مثل خورشید جنوبه

چشم تو چشم یه طوفان مثل دریای شماله

می دونی تو مذهب من چی حرومه چی حلاله

آب بدون تو حرومه ، جام می با تو حلاله

تو صدات شور ترانست پر زنگه چه قشنگه

 

 

 

 

پسر این شعرو از ته دل میخوند و حاضر بود جونشم برای شادی بده و البته شادی هم با کمال میل حاضر بود همین کارا رو برای پسر انجام بده . پسر همینطور غرق در خاطراتش بود که با صدای بلند زنگ تلفن از دنیای رویا هاش اومد بیرون . فکر کرد شادی هست تا بلند شد و خواست که بره تلفن رو جواب بده نا خواسته از پشت در صحبت های مادرش رو با مادر شادی شنید !!!

 

 

 

مادرش میگفت : شما رابطه ی این دوتا رو میدونستید . من و پدرش حتما برای شب هفت می یایم ولی پسرمو نمیدونم . پسر فهمید جریان چیه !!! تمام دنبا دوباره روی سرش خراب شد . یادش اومد مثل همیشه با هم قرار داشتن . توی پارک . شادی اصلا دیر نمیومد . ساعت 6 شد وقت قرارشون ولی شادی نیومد . ساعت 6:30 شد ولی بازم از شادی خبری نشد . ساعت 7 شد . انقدر حواسش پرت شده بود که یادش نبود شادی تلفن همراه داره . یدفه یادش افتاد . زنگ زد . ولی شادی تلفن رو جواب نمیداد . زنگ زد خونه ی شادی بازم کسی بر نداشت . زنگ زد خونشون . خواهرش تلفن رو جواب داد . گفت : سلام داداش . پسر بدون اینکه جواب بده گفت مامان هست . خواهرش گفت : نه . پسر گفت : خدا حافظ و بدون اینکه منتظر جواب باشه تلفن رو قطع کرد . تا تلفن قطع شد تلفونش زنگ خورد . مامانش بود گفت خودتو برسون بیمارستان شادی حالش به هم خورده !!! پسر تا اینو شنید خودش داشت میمرد ولی هر طور بود خودشو رسوند بیمارستان . شادی رو دید که روی تخت خوابیده ولی اگه حالش به هم خورده پس چرا سرش پانسمان شده ؟ نمیتونست فکر بکنه تا اینکه پدرش اومد گفت پسرم شادی تصادف کرده . خونریزی مغزی داره . پسر سرش گیج میرفت زمین خورد و از هوش رفت . بعد چند ساعت که به هوش اومد رفت وضو گرفت تا حالا نماز نخونده بود ولی ایستاد و شروع به نماز خوندن کرد و همش گریه میکرد . اما خدا به گریه هاش و ناله هاش گوش نکرد و ....

درسته دیگه شاهزاده ی رویاهاش پیشش نبود . حالا دیگه بدون شادی چطوری زندگی میکرد ؟ . یادش اومد که وقتی میخواستن شادی رو دفن کنن باز هم انقدر گریه کرده بود که باز حالش بد شده بود . بازم رسونده بودنش بیمارستان . حالا از اول ماجرا یادش می اومد. حالا فهمیده بود که دیگه شادی رو نداره . شادی ترکش کرده بود و پسر فهمید که شش هفت روز بی هوش بوده . رفت سراغ ضبط صوتش و روشنش کرد یاد شادی افتاد . این آهنگ بود :

 

 

 

عهد من این بود که هرجا

یار و همتای تو باشم

توی شبهای انتظارت

مرد شبهای تو باشم

چه کنم خودت نخواستی

شب پر سوز تو باشم

تو همه شبهای سردت

آتش افروز تو باشم

عهد من این بود همیشه

یار و غمخوار تو باشم

با همه بی مهری تو

من وفا دار تو باشم

چه کنم خودت نخواستی

شب پر سوز تو باشم

به همه شبهای سردت

آتش افروز تو باشم

 

 

 

 

یادش اومد که زندگی بی اون براش ممکن نیست، از ته وجودش دوست داشت بره پیش شادی ، ولی خودکشی به همین سادگی اصلا اون اهل این حرفا نیست ، احساس ضعف کرد ، نامه های قدیمی رو از  صندوقچه ی کوچکش در آورد ، اون حتی ته چک سینما رو واسه خودش یادگاری نگه داشته بود ، خشاب استامینوفنی که ازش یه قرص کم بود ، پسره یه قرص دیگه شم برداشت ، و بدون آب خورد ، 

رفت توی رخت خوابش خوابید . چشماشو بست و یک لحظه حس کرد که شادی صداش میکنه . خوب گوش کرد . فهمید که صدای شادیه . شادی رو دید که اومد طرفش دستش رو گرفت و از روی رخت خواب بلندش کرد . دیگه غم رو روی سینش حس نمیکرد . حس خوبی داشت . شادی بهش گفت دیگه ناراحت نباش . برای همیشه میتونیم پیش هم باشیم . شادی ادامه داد و با خنده گفت هنوز دلت میخواد ؟ پسر گفت : آره هنوز میخوام . شادی مثل اولین بار لبهاشو روی لب های پسر گذاشت . حالا دیگه برای همیشه پیش همدیگه بودن .حالا دیگه هر دوشون به آرامش ابدی رسیده بودند، ولی چطور؟.....

 

روزنامه ی حوادث فرداش تیتر درشت زد؛

   آستامینوفن تقلبی باز هم قربانی گرفت .

یکسال پس ازشیوع کرونا ونکاتی که ما تاکنون در مورد آن می دانیم!

یکسال پس ازشیوع کرونا ونکاتی که ما تاکنون در مورد آن می دانیم! یکسال پس از شیوع ویروس کرونا در شهر ووهان چین ، چهره جهان از (دسامبر) سال 2019 تغییر زیادی کرده است.اما هنوز اطلاعات زیادی در مورد ویروس کرونا و بیماری Covid-19 که باعث آن شده است ، نداریم و ما صرفاً  نکاتی  را  پیرامون  آن  میدانیم  که درقالب موارد زیر می توان خلاصه کرد: 1- چرا علائم در بعضی افراد بدتر می شود؟ علائم Covid-19 برای اکثر کسانی که به آن مبتلا می شوند متوسط ​​است ، امادر 20٪ از افراد آلوده علائم  جدی است. سن و سلامت زمینه فرد یکی از عوامل خطر ابتلا به بیماری Covid-19 است. ما همچنین می دانیم که مردان نسبت به زنان مستعدتر در ابتلا به ویروس هستند. اما دانشمندان پاسخ گسترده ای در مورد علت آن ندارند ،... برخی  بیماران علائم را نشان نمی دهند ، برخی از افراد در تنفس مشکل دارند ، برخی  حساسیت پوستی نشان  میدهند، برخی از آنها دچار نارسایی عضوی دربدن می شوند و برخی دیگر جان خود را از دست می دهند. اما  همه ی کسانی که به شدت بیمار  میشوند در یک موضوع مشترکند.  در همه ی آنها واکنش التهابی بسیار شدید است و پاسخ ایمنی بدن که سعی در اصلاح امور دارد می تواند از کنترل خارج گشته و آسیب التهابی ایجاد شود و از اینجا تشدید علائم برای برخی اتفاق می افتد. 2. میزان  ابتلای کودکان  به کرونا ؟ محققان در مرکز کنترل و پیشگیری بیماری های چین در پکن بیش از 72000 مورد را بررسی کردند و دریافتند که کودکان 1٪ از کل موارد ابتلا را تشکیل می دهند و در گزارش سازمان بهداشت جهانی نشان داده شد که 2.4 مورد مربوط به کودکان زیر 18 سال است و تنها 0.2٪ از بین موارد ،  مشکلات آنها بسیارجدی بوده است. دلیل کاهش آسیب ها در بین کودکان به طور کلی هنوز بصورت یک معما باقی مانده است. 3- ایمنی پس از آلوده شدن به کرونا تا چه مدت ادامه دارد؟ مسئله مصونیت یک سوال حیاتی است ، برای دانستن اینکه در طولانی مدت چه اتفاقی خواهد افتاد ، حدس و گمان های زیادی وجود دارد و شواهد کمی در مورد دوام ایمنی در برابر ویروس وجود دارد ، اگر بیماران موفق به پیروزی در مبارزه با این ویروس شوند ، یک پاسخ ایمنی تشکیل می شود ، اما از آنجا که ویروس جدید است ، داده های طولانی مدت در دسترس نیست! و اخبارمرتبطی که  در سراسر جهان  منتشر می شود ، حاکی از عفونت مکرر در میان افرادیست که قبلاً به این بیماری آلوده شده اند. طبق مطالعه اخیر ، آنتی بادی هایی که سیستم ایمنی بدن برای مقابله با ویروس جدید کرونا (Sars-CoV-2) از آنها استفاده می کند ، پس از فروپاشی عفونت تنها پس از سه ماه ، به سرعت کاهش می یابد  ونهایتا تا پنج ماه ادامه می یابد ؟! و  رویای مصونیت دائمی برای کسانی که از این بیماری بهبود می یابند ، درپرده ی از ابهام قرار دارد. 4- آیا ویروس به تکامل خود ادامه خواهد داد؟ ویروس ها به طور مداوم تکامل می یابند ، اما بیشتر تغییرات در کد ژنتیکی آنها به طور قابل توجهی اتفاق نمی افتد و به طور کلی انتظار می رود که در طولانی مدت تکامل ویروس کمتر شود ، اما هیچ تضمینی برای هیچ چیزدراین خصوص وجود ندارد. و اگردر ویروس تغییری ایجاد شود ، سیستم ایمنی بدن آن را تشخیص نخواهد داد و واکسن مانند آنچه که در آنفولانزای فصلی اتفاق می افتد ، فعال نخواهد بود. 5- چگونه ویروس به انسان سرایت کرد ؟ براساس سازمان بهداشت جهانی ، ویروس کرونا از ابتدا از خفاش ها نشات گرفته است ، قبل از اینکه از طریق میزبان متوسط ​​به انسان منتقل شود ، اما مشخص نیست که چگونه ویروس به انسان پریده است ، یک فرضیه می گوید که حیوان میانی مورچه خوار است  که یک پستاندار است ،  اما دانشمندان در چین این ایده را رد کردند و ما هنوز به طور قطعی نمی دانیم دقیقاً ماجرا چیست ؟. 6- آیا همه گیری در سال 2021 پایان می یابد؟ "مایکل اوسترهلم "متخصص اپیدمیولوژی در دانشگاه مینه سوتا ، می گوید هیچ کس نمی تواند زمان پایان اپیدمی را بگوید و در مورد اثربخشی واکسن هایی که به مرحله تولید رسیده اند و مردم در سراسر جهان شروع به دریافت آن کرده اند. این چیزی است که در هفته ها و ماه های آینده درباره آن  بیشتر خواهیم دانست. 7- آیا ویروس کرونا به صورت فصلی ادامه خواهد یافت؟ آیا با از بین رفتن همه گیری ، ویروس کرونا ادامه خواهد یافت؟ این امر به کیفیت سیستم ایمنی بدن ما و واکسنهایی که برای محافظت مجدد در برابر عفونت مجدد داریم ، بستگی دارد. تاکنون پیش بینی تعداد موارد عفونت Covid-19 بر اساس تعداد مواردی که شناسایی شده است امکان پذیر نیست ، اما اگر  تسری عفونت در برابر ضعف ایمنی رایج شود ، احتمال ادامه ی بقای ویروس وجود دارد. به عنوان مثال ، اگر ایمنی بدن 40 هفته طول بکشد ، مانند ویروس های کرونا که باعث سرماخوردگی می شوند ، ممکن است شیوع Covid-19 سالانه وجود داشته باشد ، و اگر حافظه سیستم ایمنی  در مقابل ویروس کمی بیشتر طول بکشد ، به عنوان مثال برای دو سال ، ممکن است فقط یک شیوع نیمه سالانه وجود داشته باشد ، و مصونیت دائمی ممکن است به معنای  این باشد که ویروس کاملاً ناپدید شده است . اما این احتمال کم است ، زیرا ویروس های تنفسی مانند آنفلوانزا به ندرت باعث ایمنی طولانی مدت می شوند. 8- آیا ویروس کرونا تاثیری طولانی مدت دارد؟ دانشمندان هنوز در حال  شناسائی روشهای مختلفی هستند که ویروس کرونا  چه تاثیراتی بر بدن   می گذارد؟( چه در هنگام عفونت اولیه ، و یا با ادامه علائم ) در این مسیربرخی از بیماران می توانند اثرات طولانی مدت از جمله آسیب ریه ها را متحمل شوند ، بنابراین بیمارکاملاً بهبود نمی یابد ، زیرا این بیماری مانند SARS.  باعث ایجاد زخم در ریه ها می شود./ Coronavirus: 6 things we still don’t know about COVID-19 What We Know and Still Don’t Know About COVID-19 Coronavirus: What we still don't know about Covid-19 As 2020 comes to an end, here’s what we still don’t know about COVID-19

امتحان فیزیک ...

استاد سخت گیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

 

دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد

 من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد

 

اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدین ترتیب مطرح کند

حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید....

 

 

در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود

و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید

محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار؟

تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟

آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟

حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد

همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند

پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم

پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه

دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم

هوای کوپه مثل حمام سونا داغه

دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم

پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی

دانشجو به آرامی میگوید

میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر قطار مملو از آفریقائیهای ... باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم

تاریخ آدلف هیتلر را خودکامه ای خونریز و دیکتاتوری نژادپرست می شناسد.

تاریخ آدلف هیتلر را خودکامه ای خونریز و دیکتاتوری نژادپرست می شناسد. اما وقتی که "احساسات پوپولیستی " جای "عقلانیت فردی " می نشیند داوری ها و ارزیابی ها دگرگون می شود !خبر زیر در این باره تامل بر انگیز است:حراج نامه کودک 15 ساله به هیتلر

تلگراف؛ نامه تند و تیزی که یک پسربچه 15 ساله آلمانی در زمان نازی ها و در تحسین آنها نوشته بود در بریتانیا به حراج گذاشته خواهد شد. این نامه را یک دانش آموز آلمانی به نام «گونتر هیمفل» به عنوان هدیه پنجاهمین سالگرد تولد آدولف هیتلر در 1939 خطاب به وی نوشته است.

این نامه که در واقع دفترچه ای 20 صفحه ای است و «پنجاهمین تولد پیشوا» نام دارد و به تازگی یافته شده در حراجی شروپشایر به قیمت 150 پوند عرضه خواهد شد.دانش آموز مذکور بابت نوشتن این نامه بالاترین نمره را دریافت کرده. در این نامه، هیتلر «بهترین رهبری که آلمان به خود دیده» لقب گرفته و برای او عمری بسیار طولانی آرزو شده است.متخصصان این نامه را سمبلی از دستگاه تبلیغاتی قدرتمند نازی ها می دانند که حتی دانش آموزان را نیز چنین ابزار قرار می داده است. ریچارد وست وود متخصص اسناد تاریخی می گوید؛ «این نشانه ای کوچک است که نشان می دهد نازی ها با چه تاکیدی با تبلیغات مواجه می شدند و روش بهره گیری از آن را می شناختند، به طوری که حتی پسربچه ای 15 ساله که باید درگیر مسائل کودکانه خود باشد، این طور در بازی سیاسی قدرت طلبانه نازی ها درگیر می شود.» دکتر کریستف میک از دپارتمان تاریخ دانشگاه ماویک می گوید؛ «این نامه نشان می دهد چقدر مردم آلمان در آن زمان هیتلر را دوست داشته و به وی امیدوار بوده اند. در بخشی از نامه انبوه افرادی تشریح می شوند که تولد هیتلر را جشن گرفته اند و او را بهترین رهبر برای خود می دانند.حتی در بخشی از نامه به دوست هیتلر، «بنیتو موسولینی» بزرگ نیز اشاره می شود و نویسنده آرزو می کند این دو بتوانند صلح را در جهان برقرار کنند.»

✅ خاطره ای از محمد رضا حکیمی در باره

✅ خاطره ای از محمد رضا حکیمی در باره 

اجباری شدن حجاب

« در منزلم در تهران بودم که به وسیله یکی از دوستان متوجه سخن امام در خصوص اجباری شدن حجاب شدم و از آنجا که این اقدام را در آن زمان خیلی به صلاح نمی دانستم، به شهید مطهری که ایشان را بسیار نزدیک به امام می دانستیم، تماس گرفتم و گفتم: 

این اقدام در این زمان و قبل از این که شعارهای اصلی انقلاب محقق شود، صلاح نیست و نکند حجاب اجباری نسبت به عدالت و مسائل اصلی انقلاب پیشی بگیرد و...

شهید مطهری با تعجب گفتند: حکیمی تو هم مخالفی؟ اتفاقاً من هم نسبت به این دستورالعمل در این موقعیت زمانی انتقاداتی دارم و اگر تو هم مخالفی، بیا فردا به قم پیش امام برویم و اگر هر دو نظراتمان را به امام بگوییم و استدلال کنیم، بهتر است.

فردای آن روز به همراه شهید مطهری به قم رفتیم و از قضا وقتی به بیت امام رسیدیم، گفتند: امام امروز دیگر ملاقاتی نمی کنند؛ بروید فردا صبح بیایید. 

ما هم به پیشنهاد شهید مطهری به منزل آیت الله منتظری رفتیم تا شب را در آنجا بمانیم. در آنجا آقای منتظری با یک تیپ ساده به استقبالمان آمد که من تا ایشان را دیدم، ضمن سلام و احوال پرسی گفتم: 

آقا شما اصالت نجف آبادیتان را خوب حفظ کرده اید.

 به هر حال شب را در منزل ایشان مهمان بودیم و درخصوص مسئله اجباری شدن حجاب، با ایشان هم صحبت کردیم که اتفاقاً نظر ایشان نیز به نظر من و شهید مطهری بسیار نزدیک بود و ایشان هم گفتند، من هم موافق اجباری شدن حجاب در این زمان نبودم و ممکن است باعث سوء برداشت شود و...

ولی در نهایت هر سه معتقد بودیم اکنون که این دستور صادر شده، شاید رها کردن و عقب نشینی از آن هم به صلاح نباشد و تاثیرات بدی داشته باشد.

 صبح روز بعد قبل از این که به منزل امام برویم، برای من کاری پیش آمد که نتوانستم به همراه شهید مطهری به منزل امام بروم و به تهران بازگشتم و شهید مطهری خودشان به تنهایی نزد امام رفتند و موضوع را مطرح کردند و بعد به من گفتند، وقتی موضوع را خدمت ایشان شرح دادم و استدلال کردم و گفتم برخی مانند شما هم مخالف بودید امام فرمودند: 

این ها آمدند از من نظر اسلام را پرسیدند و من هم نظر اسلام را گفتم که حجاب در اسلام واجب است. حالا می خواهند اجرا کنند، نمی خواهند اجرا نکنند.

سخنان صریح و بدون عناد #عبدالکریم_سروش

سخنان صریح و بدون عناد #عبدالکریم_سروش 

با اهل استماع و دلسوز جامعه ایران

آیا کارنامه #حکومت دینی، کارنامه مثبتی بوده در ایجاد #ایمان و #عشق و #تعهد در دل مومنان؟

▪️ #روحانیت ما #فقه پوسیده را ابزار قدرت کرده‌ و دین را از نقش‌آفرینی اصلی خود بازداشته است.
تنها الهامی که از #دین گرفته‌اند این است که احکام جزایی ( #قصاص، #دست_بریدن #سنگسار و...) را بیاورند وسط جامعه!

▪️حکومت دینی، امروز، نه ممکن است و نه مطلوب. حکومت دینی، یعنی حکومتِ فقهی-روحانیتی که بنای این حکومت بر ولایت است نه وکالت، بر مشروعیت الهی است نه قرارداد بشری، بر هدایت است نه رضایت و بر تکلیف است نه بر حق.
حکومت مطلوب، حکومتی است که پاسخگوی مردم باشد، نه پاسخگوی خدا و امام زمان، و بر رضایت و حق استوار.

▪️حکومت اسلامی، یک معصیت فربه و سیّئه‌ای از سیّئات عصر بود.
امروز از فقه جز یک جنازه‌ پوسیده نمانده است و چسبیدن به آن، نه قوت و اعتمادی می‌آورد و نه حرمتی.

▪️رسالت دین امروز، گرفتنِ قدرت سیاسی نیست.
ما باید در جهان جدید زندگی کنیم و از «اشراقات و الهامات و بصیرت‌های اخلاقی و معنوی و حکمت‌آموز دین» بهره ببریم. این یعنی «دین اقلّی»، یعنی سکولاریسم سیاسی، یعنی جدایی نهاد دین از نهاد دولت.

▪️سروش در مورد نقش روحانیت گفت: روحانیت نباید در قدرت سیاسی باشد؛ روحانیت صنفی باشد در جامعه نه بر جامعه، بر قدرت نه با قدرت، کارش پالایش روح مردم و طبابت معنوی است نه حکومت‌کردن.

سروش در ادامه گفت: دین اگر در جای خود بنشیند، حسنات خود را خواهد داشت. لذا، مصلحتی در حذف دین نیست. «دین را نباید انقلابی کرد، نباید ایدئولوژیزه کرد، نباید ابزاری کرد». حداکثر «دین را باید با جهان مدرن هماهنگ و اصلاح‌اش کرد».

#سروش، نکته و برداشت بدیع و تازه‌ای را هم درباره‌ #خاتمیّت به میان آورد:

▪️خاتمیّت یعنی پایانِ بسیاری از شیوه‌ها و روش‌های پیامبرانه؛ پیامبر، خاتم بود یعنی بسیاری از افعال و اعمال او هم خاتم بود؛ پیامبر که از دنیا رفت، بسیاری از کارهای او نیز از دنیا رفت. نباید آن شیوه‌ها و اعمال را تکرار کرد. به این معنا، پیروی و تبعیت از پیامبر، الگو گرفتن از ایشان، همیشه و همه‌جا، روا و درست نیست. پیامبر اسلام، رسالت و اختیارات ویژه و اختصاصی خود را داشت که با خاتمیت، به پایان رسید؛ ما رسالت و اختیارات او را نداریم و مکلف به پیروی از امور اختصاصی‌اش نیستیم. ما پا در کفش پیامبر نباید کنیم، هوس پیامبری‌کردن و خدایی‌کردن نباید داشته باشیم. نباید گمان کنیم که ما هم می‌توانیم قدرت سیاسی‌ای تشکیل دهیم و با شمشیر دیگران را مسلمان کنیم. ما پیامبری و خدایی نباید کنیم، ما رسالت و اختیار پیامبرانه نداریم، باید آدمی باشیم.

اگر دل‌نگران ایمان هستیم، بدانیم که ایمان در آزادی رشد می‌کند و آنچه ارزشمند است، ایمان آزادانه است. ایمان، با قدرت ایجاد نمی‌شود.


چرا به اینجا رسیدیم؟

چرا به اینجا رسیدیم؟

فرهنگ، سیاست، اقتصاد، دین، اخلاق، همدلی دولت‌ملت، اعتماد ملی و امید به آینده و میهن‌دوستی، در ایران وضع خوبی ندارد. اگر کسی معتقد است که چنین نیست، می‌تواند همچنان از اخبار صداوسیما لذت ببرد؛ ولی کسانی مانند من که کشور را در خطر می‌بینند، نخست باید بیندیشند که چرا و چگونه به اینجا رسیدیم و سپس در پی راهی برای ‌برون‌رفت از وضع کنونی باشند. به گمان من، وضعیت امروز ما نتیجۀ خام‌اندیشی در چند حوزۀ راهبردی است:

در حوزۀ سیاست، ما گمان کردیم که پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷، آغاز دورانی تازه است؛ در حالی که دوران جدید، با انسان‌های جدید آغاز نمی‌شود؛ بلکه ساده‌ترین معنای انقلاب، تغییر نگاه جامعه به مسئلۀ قدرت و مناسبات ساختاری آن با ملت(به عنوان منبع مشروعیت) است. تا چنین تحولی رخ ندهد، هر گونه تغییری در هر سطحی از مناصب و مقامات، ادامۀ وضع پیشین در قالبی دیگر است.

خام‌اندیشی ما در حوزۀ فرهنگ، اولا بی‌خبری از ماهیت سرکش آن در برابر هر گونه دستور و فرمان بود؛ ثانیا میل غریزی فرهنگ را به پیوند با جهانِ بیرون از مرزهای ملی نادیده گرفتیم، و ثالثا فراموش کردیم که فرهنگ به طرزی باورنکردنی استعداد فریب‌خوردگی دارد.

در حوزۀ دین نیز مرتکب خطاهایی ویرانگر شدیم. در اینجا به یکی از آن ها اشاره می‌کنم: تأثیرگذاری اخلاقی و معنوی و سعادت‌بخش دین، تنها در صورتی است که در حاشیه بنشیند و از خطر روزمّرگی‌ و سیاست‌زدگی در امان باشد؛ وگرنه تبدیل به نهادی عرفی و کارافزا و مانع‌تراش می‌شود. دین، مانند هنر و فلسفه و بنگاه‌‌های روشنفکری، نباید حضور در برخی میدان‌ها مانند سیاست و اقتصاد را هوس کند؛ وگرنه در برابر گرگ سیاست و گربۀ اقتصاد، لقمه‌ای بیش نیست و به آسانی از گلوی رندان و قدرت‌پرستان و ثروت‌اندوزان پایین می‌رود. دین، اگر حاشیۀ امن قدسی را رها کند و در متن حوادث عرفی غرق شود، به ماهیت و رسالت ارشادی خود خیانت کرده است. کسانی که آمیزش دین را با همۀ پدیده‌های اجتماعی می‌پسندند، معمولا به حضور برخی احکام عمومی در متون دینی و سیرۀ پیشوایان استدلال می‌کنند؛ غافل از آن که همۀ آنچه در متون آمده و همۀ آنچه از پیشوایان سر زده است، صبغۀ ابدی و شرعی ندارد؛ بلکه گاهی اقتضای زمانه و فرهنگ آن دوران بوده است. ما هیچ گونه حجت شرعی یا دلیل عقلی نداریم که وظیفۀ ما تکرار صوری و فرمالیتۀ تاریخ دین است.

اما خطای بزرگ در حوزۀ اقتصاد، غفلت عمدی از توسعه و اهتمام بیمارگونه به خودکفایی است؛ حال آن که حذف تعاملات اقتصادی با کشوری‌های دیگر به بهانۀ خودکفایی، غیر از آن که گاهی صرفۀ اقتصادی ندارد، امنیت کشور را هم به خطر می‌اندازد؛ زیرا آنقدر که قدرت اقتصادی و حضور فعال در بازارهای جهانی، امنیت‌زا است، خودکفایی در گندم و برنج و هواپیما منشأ امنیت نیست. 

تجربۀ چین پیش روی ما است. اکنون توسعۀ اقتصادی این کشور و قبول سرمایه‌گذاری‌های خارجی، آن را به قدرتی سیاسی نیز تبدیل کرده است. غفلت عمدی از توسعه در ایران به قدری است که اگر از دوران پیش از انقلاب برای توسعه ریل‌گذاری نشده بود، اکنون ما کرۀ شمالی دوم بودیم.

راه برون‌رفت، توسعۀ سیاسی و تغییر نگاه به امر کشورداری است؛ اما تا آن هنگام ما نیاز به دورانی داریم که در آن پس از نیم‌قرن تنش‌های داخلی و چالش‌های خارجی، اندکی آرامش را تجربه کنیم. وقت آن رسیده است که سران قوا و امامان جمعه و همۀ مسئولان کشوری و لشکری، دست‌کم در سخنرانی‌ها و در رسانه‌های عمومی، لحن و ادبیاتی دیگر برگزینند و از خشم و خصومت زبانی بکاهند. ما تا دورۀ آرامش نسبی و رفاه حداقلی را نگذرانیم، برای گام‌های بزرگ‌تر آماده نمی‌شویم. بنابراین تنش‌زدایی از هر راهی و در هر سطحی و با هر ابزاری، وظیفه‌ای عمومی و ملی است؛ حتی اگر نظم سیاسی کشور، روشی دیگر را بپسندد.

مرکز ثقل خانواده

مرکز ثقل خانواده


طبقِ باورهایِ شرقی، بدنِ زن ها متفاوت از بدنِ مردان است، بدین ترتیب که انرژی زمین در بدن و درونِ زنان در گردش است.
☘☘☘☘☘☘☘☘☘

 انرژی زنانه، انرژی به درون، کشاننده است.
☘☘☘☘☘☘☘☘☘

این انرژی زنانه به قدری قوی است که در زندگی خانوادگی، اکثرِ افرادِ خانه تمایل دارند در اطرافِ فردی باشند که نیرویِ مرکز گرا در او از همه قوی تر است - که معمولاً مادرِ خانواده است - و نبودِ او کاملاً مشخص و محسوس است.

☘☘☘☘☘☘☘☘☘
 
این که بچه ها عادت دارند همیشه بدانند مادر کجاست و اگر مادر از خانه بیرون رود به شکل عجیبی متوجه می شوند و دائم می پرسند مامان کجاست؟ از این نیروی جادویی در زن نشات می گیرد.

☘☘☘☘☘☘☘☘☘
 
زن ها معمولاً نقطۀ ثقلِ خانه هستند، مسئولیتِ روانی را به منظورِ تامینِ و حفظِ سلامتِ سایرِ افراد خانواده، بر عهده دارند.

☘☘☘☘☘☘☘☘☘
 
به همین دلیل وقتی زنی تغییری در جهتِ بهبود بر می دارد، تمامِ افرادِ خانه (چه او بچه داشته باشد یا نداشته باشد) از این بهبود بهره می برند.

☘☘☘☘☘☘☘☘☘

سلامتِ خانواده و جامعه به تنهایی بستگی به سالم شدن و سالم ماندنِ زن دارد.  یعنی خانم خانه که غمگین است همه خانواده آشفته می شود.

☘☘☘☘☘☘☘☘☘

زنانِ زخمی، زنانِ افسرده، و زنان رنجور بدونِ این که بدانند و یا بخواهند، می توانند برایِ خود و عزیزانشان منشاء درد باشند!
☘☘☘☘☘☘☘☘☘

 قدرتِ سلامت بخشی هر زن آنقدر عظیم است که می توان ادعا کرد : 

با یک گل بهار می شود!
☘☘☘☘☘☘☘☘☘

فربه‌ترین رشته دینی

فربه‌ترین رشته دینی

کاظم استادی

✅فربه‌ترین رشته دینیِ شیعی، «فقه» است؛ علمای اسلامی ما، غالباً فقیه هستند؛ و در رشته‌های دیگر اسلامی، به ندرت مهارت و دانش دارند.

✅اکنون فقه، نیمه جان شده؛ و در آینده‌ای نه چندان دور، خواهد مرد؛ حتی اگر نمیرد، در کما رفتن آن، قطعی است.
چرا؟
حداقل، به چهار دلیل:
۱- بسیاری از مسایل و موضوعات فقهی موجود در رساله‌ها و کتاب های فقهی، به علت ظهور تکنولوژی و تغییر ساختار زندگی فردی و اجتماعی مردم، منقضی شده؛ و دیگر، مبتلیٰ‌به مردم نیست.
اکنون، شاید یک سوم مسایل رساله‌های عملیه (تدوین شدهٔ شصت سال پیش)، اساساً از صحنه زندگی مردم، محو شده‌اند؛ همانند احکام چاه، احکام کنیز، و ...
از آن طرف، فقها، تبحری در پرداختن به مسایل جدید (مستحدثه) ندارند؛ و غالباً، اساتید درس سطوح عالی حوزه (به نسبت)، از آن دروس گریزانند.
.
۲- برخی از احکام و مسایل فقهی مورد قبول و پذیرش علما، «قبیحِ اجتماعی» شده‌اند؛ و چون جامعه جهانی و نیز مردم کشور، آن ها را مورد نقد یا تمسخر قرار می‌دهند، ناپسند و زشت شمرده می‌شوند؛ و متروک شده، یا در حال متروک شدن هستند؛ همانند برخی احکام ازدواج و احکام حدود و ...
حتی برخی از این احکام شرعی مجاز، قانون منع، یا مجازات قانونی در پی دارند.
(به عنوان نمونه، صدور قرار بازداشت برای جوانی که دختر ۹ ساله را با اجازه پدر، عقد موقت نموده است؛ و فیلم گفته‌هایش به تازگی منتشر شده؛ و یا مورد ازدواج دختر ۱۱ ساله، چندی قبل)
.
۳- دلیل مهم دیگر، تغییر ذایٔقه دینی مردم و گرایش جامعه به سمت «بی‌دینی فقهی» است؛ اکنون بسیاری افراد، خود را مسلمان یا شیعه می‌دانند، اما التزامی در عمل و رفتار، به دستورات فقها ندارند؛ و این رویه، در حال گسترش و نهادینه شدن است.
.
۴- تعداد فقها و مراجع خودخوانده، بسیار گسترش یافته؛ و تنوع فتاوا، بسیار زیاد شده؛ و از آن سو، سطح علمی فقها، تنزل پیدا نموده، یا به حد ابتذال رسیده است.

✅وقتی فقها، کم سواد شوند؛ و از سوی دیگر، مردم کوچه و بازار، چند نظر و فتوای مخالف هم در یک مسأله را ببینند، مکلفین، الزامی به تبعیت از این راه «پر هرج و مرج» فتوایی، نمی‌بینند؛ و ترجیح می‌دهند تا نظر خودشان را جایگزین نظر فقها کنند.
.
✅بنابر آنچه اختصاراً بیان شد؛ روز به روز به مرگ فقه و به تبع آن مرگ فقها، نزدیک می‌شویم.
در آینده‌ای نزدیک، دایره مکلفین و عاملین به دستور فقها، بسیار محدود خواهند شد؛ و «دینِ فقهی»، شبیه فرقه‌های خاص دینی ادیان مختلف، می‌گردد.

*فرزند آیت الله استادی سخنگوی اسبق شورای نگهبان

بخشی از نامۀ احمد کسروی به بیات

بخشی از نامۀ احمد کسروی به بیات

نخست وزیر وقت ایران  


امروز در جایی سخن از بدبختی‌های تودۀ مردم می راندم و از چارۀ آن گفتگو می کردم. ناگهان مردی قمی گفت : 


خدا لعنت کند که تخم همۀ این ها را عمر کاشت . 


ناچار گفتم: خداوند آن اندیشه‌های پست تو را لعنت کند !! 


در این باره نخست بگویم که در این کشور بیش از ده کیش هست که به نام‌هایی مانند شیعه ، سنی ، زردشتی ، مسیحی ، علی‌اللهی ، صوفی ، بهایی ، شیخی ، اسماعیلی و مانند این ها در گوشه و کنار ایران زندگی می کنند ، این موضوع که مذهب جعفری مذهب رسمی است و قانون اساسی هم آن را تصریح نموده حرفی نیست اما این موضوع که شیعیان به خود حق می دهند بر مذاهب دیگر با آسودگی تف و لعنت بفرستند خلاف مشروطه و دموکراسی است. 


جناب آقای بیات حقیقت آن است که این ها معنی مشروطه را نیک نمی‌دانند زیرا مشروطه معنایش اینَ است که تودۀ مردم ، ایران را میهن خود بدانند و کوشش به آبادی و آزادی آن کنند و قانون را نیز پاس بدارند اما مُلّایان می گویند که خدا تمام جهان را به پاس چهارده معصوم آفریده پس باید آن ها را دوست داریم و بر مقبرۀ آن ها گنبد و بارگان بسازیم و از راه دور به زیارت آن ها برویم ... آیا شما در این سخنان نامی از کشور و کوشش در راه آبادی آن می‌بینید ؟ اندیشه یک مُلّا این است که باید بدی‌ها روز به روز فزون تر گردد و جهان پر از ستم شود تا هنگام ظهور امام برسد و جهان را پر از داد کند !!

این که مشروطه در ایران به نیکی ممالک غرب به نتیجه نمی رسد همین ناسازگاری ملایان با مشروطه و قانون‌های آن است ، می‌بینید که برابر هر گام که می خواهیم به سوی پیشرفت برداریم چه ایستادگی‌ و کارشکنی‌ می کنند .می‌گویند عدلیه خلاف شرع است ، دبستان خلاف شرع است ، نظام وظیفه خلاف شرع است ، سِجل و مالیات خلاف شرع است ، دانشکده خلاف شرع است ، اصلا هر آنچه بیرون از دستگاه آخوندی‌ست خلاف شرع است.

جناب آقای بیات نخست وزیر ایران! ما بیگانۀ این کشور نیستیم و از جای دیگر به اینجا نیامدیم ، ما هم نیکی ایران را می خواهیم و به آرامش و آسایش مردم دلبستگی داریم ، ما خود هوادار دین هستیم و برآنیم که تمام جهانیان باید با دین زندگی کنند اما این که ملایان بپندارند که می شود با زور و تف و لعنت سخن مخالف خود را ساکت کنند دولت باید به آن ها بفهماند که چنین نیرویی به آن ها سپرده نشده ، پیشنهاد می کنیم اعلی حضرت بفرمایند که ملایان نمایندگانی بفرستند و در این زمینه با آن ها گفتگو کنید تا کار یک سره گردد ، باور بفرمایید این داستان ملاها امروز گرفتاری بزرگی است و اگر آن را سرسری بگیرید و با آن ها مماشات کنید خودتان زمینۀ بدبختی ایران را فراهم کرده‌اید !

جلوگیری از پوسیدگی دندان:

جلوگیری از پوسیدگی دندان:

آقای  دکتر  روشن ضمیر

 کارشناس آموزش ابتدایی  با 30 سال سابقه تدریس : پرده از راز خرابی دندان برداشت.
پوسیدگی دندان با حیله و نیرنگ کمپانی های غربی با تولید خمیردندان های شیرین بوجود آمده تا بتوانند لوازم دندان پزشکی و دندان های پلاستیکی بفروشند اگر می خواهید برای همیشه دندان های سالمی داشته باشی.
این تحقیق  را که توسط آقای  دکتر روشن ضمیر به طور عملی کار شده در طول مدت سیزده سال ، به علت این که دانش آموزان ایشان  و خود ایشان هر روز مسواک می زدند، باز دندان های آن ها خراب تر می شد و ایشان مواد مختلف زیادی را امتحان کردند تا این که موفق شدند با این روش پوسیدگی دندان را به طور کامل و برای همیشه از بین ببرند.
این متن را چندین بار با حوصله بخوان و متن را برای کسانی که برایتان عزیز هستند بفرست.
عامل پوسیدگی دندان خمیر دندان است!
اگر خواسته باشید دندان های سالم داشته باشید باید دندان های  خود را فقط با آب نمک مسواک بزنید تا هیچ وقت نیاز به دندان پزشک نداشته باشید. چون آب نمک  باعث  خنثی شدن اسید می شود و اسیدهایی که از مواد غذایی موجود در دهان بوجود می آید را از بین می برد. دیگر اسیدی در دهان باقی نمی ماند که باعث خرابی دندان شود و وقتی شما با خمیردندان مسواک می زنید خود خمیر دندان  با دارا بودن مواد قندی باعث تولید اسید در دهان می شود. درنتیجه این اسید تولید شده باعث خرابی دندان می شود  و شما هر وقت که صورت خود رامی شویید مقداری آب نمک در دهان  قرقره کنید و یا با مسواک  دندان های خود را با آب نمک  مسواک بزنید تا علاوه بر سلامتی دندان خود باکتری ها و ویروسی های دهان خود را از بین ببرید. چون دانشمندان بررسی کرده اند که حدود 500 نوع باکتری و ویروس در دهان انسان وجود دارد که با آب نمک از بین می رود و هیچنین آب نمک باعث می شود که شما هیچ وقت به  بیماری سرما خوردگی دچار نشوید. با توجه به این که  بچه های ما  در دوره ابتدایی چون با خمیردندان مسواک می زنند، بیشتر دندان هاشان خراب است و اگر آن ها یاد بگیرند که فقط چند بار در شبانه روز آب نمک قرقره کنند و دندان هاشان را با آب نمک مسواک بزنند دندان های آن ها هرگز خراب نخواهدشد. همان طور که می دانید آب دریا شور است و این به ا‌ین علت است تا آب دریا هیچ وقت اسیدی نشود و آب دریاها همیشه، برای استفاده موجودات دریایی مفید باشد و اگر آب دریا شور نمی بود، می گندید و باعث خرابی دندان های موجودات دریایی می شد. شما فکر کنید اگر دندان یک کوسه یا نهنگ که عمری بسیار طولانی دارد خراب می شد چه اتفاقی می افتاد.
شما می توانید با درست کردن مقداری آب نمک در یک ظرف نوشابه خانواده، آن را با یک لیوان کوچک کنار دستشویی قرار دهید و هر وقت لیوان شما از آب نمک خالی شد مقداری آب نمک از ظرف نوشابه خانواده در داخل لیوان ریخته و از آن استفاده کنید.
این تحقیق به مدت سیزده سال توسط آقای دکتر  روشن ضمیر اجرا شده و هیچ گونه دندان خرابی ندارد و در ضمن، خود آب نمک سفید کننده دندان می باشد. در حال حاضر بیش از چهار سال است که اقوام، دانش آموزان، خانواده آن ها، و عده ای از همکاران و همسایگان ایشان از این طرح استفاده می کنند و مشکلی ندارند.
اگر شما به خمیر دندان عادت کردید و نمی توانید آن را کنار بگذارید، دندان های خود را بعد از مسواک زدن حتمأ با آب نمک مسواک بزنید.
روش ازبین بردن جرم دندان:
برای ازبین بردن جرم دندان اعمال زیر را انجام دهید.

 1-مقدار یک لیوان آب نمک  آماده نمایید .

2-به آب نمک های تهیه شده یک قاشق چای خوری سرکه سیب اضافه کنید.

3-مقداری آب نمکی که با سرکه مخلوط شده در داخل دهان خود بریزید و با مسواک خود مسواک بزنید.

4- شستشوی دندان خود را با آب نمک و سرکه هر ماه یک بار انجام دهید. به این ترتیب شما دندان های سفید مرتبی خواهید داشت و به  دندانپزشک نیازی نخواهید داشت.
زکات علم نشرآن است... ابوعلی سینا

 رابطه نمک و دندان چیست ؟
 
 تمام کسانی که جهت دندان های خود از نمک استفاده می کنند و کرده اند
  نه دندان خرابی دارند نه مشکل معده دارند و نه مشکل تیروئید.

نمک را بشناسیم
 بهترین نوع نمک نمک سیلیتک است که همان نمک سنگ یا نمک دریاست.

آیا می دانید نمک طبیعی و دست نخورده بشر ،فشار خون را تنظیم می کند و حتی فشار بالا را پایین می آورد ،امتحان کنید !

آیا می دانید فقط شورکردن دهان هنگام خواب و قبل و بعد از هر وعده  غذایی از تخمیر آن و فساد دندان جلوگیری می کند و حتی میکروب معده را هم از بین می برد؟

شاد باشید و سلامت

انوسوگنوسیا فراموشی مقطعی

انوسوگنوسیا
فراموشی مقطعی

مطلبی از پروفسور فرانسوی برونو دور ،
پزشکِ موسسه بیماری های مربوط به حافظه و آلزایمر (IMMA) در پاریس.


هر شخصی که می داند* به مشکل فراموشی دچار است، به آلزایمر مبتلا نیست.

1. اسم اعضای خانواده رو فراموش کردم.
2. یادم نمیاد فلان وسیله رو کجا گذاشتم.

این صحبت ها معمولا از سن ٦٠ و بالاتر رایج است و این افراد غالبا از فراموشی شکایت دارند.

این اطلاعات همیشه در مغز وجود دارند. در واقع مشکل از کمبود عمل پردازش است. نام این کمبود انوسگنوسیا یا فراموشی مقطعی می باشد.
نیمی از افراد ٦٠ ساله و مسن تر، علایمی دارند که بیشتر مربوط به بالا رفتن سن است تا علایم بیماری.

شایع ترین علایم:
_فراموشی اسامی
_رفتن به اتاق خانه و فراموش کردن دلیلِ  آمدن به اتاق
_داشتن یک خاطره ی محو از نام یک فیلم و یا بازیگر
_فراموش کردن جایی که کلید ها و یا عینک را می گذارند

بعد از ٦٠ سالگی اکثر افراد این علایم را دارند، که در واقع ناشی از افزایش سن است نه علایم بیماری.  

اکثر مردم نگران این جور علایم هستند، بنابراین به این نکته ها باید توجه کرد که:
* افرادی که می دانند* فراموشی دارند مشکل خاصِ مربوط به حافظه ندارند.
* افرادی که مشکل حافظه و یا آلزایمر دارند، در واقع نمی دانند* که مشکل فراموشی دارند.

پروفسور دابیوس, رییس موسسه (IMMA ) به اکثر مردم که فراموش کارند اطمینان می دهد که:
هر چه از فراموش کاری بیشتر شکایت دارید، در واقع احتمال امراض مربوط به حافظه در شما کمتر* است.

حالا یک تست کوچکِ عصب شناسی:


فقط از چشمانتان استفاده کنید

١-در شکل زیر حرف C را پیدا کنید:

OOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOCOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOO

٢.حالا که c را پیدا کردید، در شکل زیر عدد 6 را بیابید:

999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999969999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999

٣.حالا حرف N را پیدا کنید. توجه داشته باشید این سوال کمی سخت تر است.

MMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMNMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMMM

- اگر هر سه تست را به درستی پاسخ دادید، دیگه لازم نیست امسال نزد دکتر مغز و اعصاب بروید. مغزتان در بهترین وضعیت سلامتی است و شما هیچ گونه علایم مربوط به الزایمر را ندارید.
پس این مطلب را به همه ی دوستان بالای ٦٠ ساله ی خود بفرستید تا آن ها هم از وضعیت سلامت خود مطمئن شوند.


تعامل ما با پیروان بهائیت


تعامل ما با پیروان بهائیت

رمان پرنسس شرقی/پارت دوازده

با رفتن مهمونا خودمو به اتاقم رسوندم کفشامو که حسابی پاهامو زده بود هر کدوم رو گوشه ای پرت کردم و تن خسته و کوفتمو روی تخت انداختم از خستگی سردرد شدیدداشتم خیره به نور مهتابی بودم که روی بدنم افتاده بود با سایه ای که روی بدنم افتاد با وحشت از جام پریدم و با دیدن قیافه ی برزخی و چشمای خونی و وخمار پوریا از ترس تا مرز سکته رفتم سریع از تخت پایین پریدم وبه طرف در دوییدم اما زودتر از من به در رسید ودر و قفل کرد و کلیدش رو برداشت دستمو دراز کردم تا لامپ رو روشن کنم اما دستامو گرفتو نذاشت و خیلی اروم لب زد
-کاریت ندارم نترس
بدنم بیشتر به لرزه افتاده بود وبا صدایی که میلرزید گفتم
-پورر ..ریا میشه..بررر ی
-فکر کردی یادم رفته چه جوری تو بغل اون مرتیکه افتاده بودی هاان؟
تلافیشو سرت درمیارم
تلو تلو از در فاصله گرفت ونزدیکم شد و بوی الکلش توی صورتم میخورد و نزدیک بود تا بالا بیارم
دکمه ی اولشو باز میکنه و دستش به دومین دکمه که میرسه سریع لب باز کردم و گفتم
-پوریا خواهش میکنم اگه … نزدیک تر نیا … ببین داری اشتباه میکنی جیک فقط یه دوسته همین
سریع شونه هامو گرفت وبه طرف در هل داد و مقابلم قرار گرفت
-هیس!!
-چند دفعه گفتم که با غیرت من بازی نکن گفتم یا نه؟!
از ترس سرمو بالا وپایین کردم
نگاهی به بدن درحال لرزیدنم انداخت و با کلافگی لب زد
-تو چرا اینقدر میترسی ؟هان؟!
منِ عوضی باعثشم ؟اررره؟!
من که گفتم کاریت ندارم !نترس!!
چند قدمی ازم فاصله گرفت و دوباره نزدیکم شد خیلی نزدیکتر به طوری که دیگه مرزی جز لباسمون نبود
چند قطره از عرق پیشونیش روی گونه هام افتاد با استین لباسش پیشونیش رو خشک میکنه
دستای گرم و تب دارش روی گونه هام نشست و خیلی اروم لب زد
-سوفی شاید مست باشم اما دیگه امکان نداره
اشتباهی که توی هوشیاریم کردمو رو دیگه توی مست بودنمم تکرار نمیکنم
اخه لامصب باهر بی توجهیت میمیرم
وقتی میبینم دست توی دست اون یارو جلوم ویراژ میدی قلبم خورد میشه
چرا نمیخوای ببخشیم هاان؟!
دو کف دستم رو روی سینش گذاشتمو وبا تمام زورم هلش دادم چند قدم تا وسط اتاق رفتمو با صدایی نه چندان بلند گفتم
-فکر کردی واسه منم راحت بود
وقتی دیدم با اون دختره لب توی لب بودین خورد شدم ،قلب منم شکست پوریا !
وقتی اون شب به زور منو بردی اتاق خوابت همه ی غرورم رو زیرپات له کردی میفهمی نابودش کردی!

-ازم توقع نداشته باش یه روزه ببخشمت!
-پس تو میخوای بازی دربیاری ؟هاان
-هر جور میخوای فکر کن!
باشه سوفی بچرخ تا بچرخیم
بی هیچ حرفی از اتاق زد بیرون و دستمو روی قلبی که خودش رو به سرعت به سینه ام میکوبید گذاشتم و نفسمو با صدا بیرون فوت کردم و گوشه ی تخت نشستم
از این همه فاصله ای که بین منو پوریا افتاده بود متنفر بودم و از طرفی دلم میخواست همه چی رو از اول شروع کنیم ، از دوست داشتنش کم نشده بود هیچ برعکس بیشتر هم شده بود
با همون سر وضع خوابم برد
….
یه مدت از اومدنم به ایران گذشته بود
شرکت تقریبا توی وضع مناسبی قرار گرفته بود
جیک واقعا به کار چسبیده بود واز زیر کارها فرار نمیکرد
پوریا رو کمتر میدم اونم فقط توی شرکت بابا
از رفت و امد های جیک به خونمون فهمیدم که یه حس هایی به دیانا پیدا کرده و دیانا هم که بی میل نبود
حتی یادم نمیره یه بار خانم داشت از جلوم رد میشد ودر حال دید زدن اقا بود که با گیر کردن به پام کل فنجون چاییش روی پام خالی شد
یه هفته جاش مونده بود
چهارشنبه ی اخر هفته بود و کارهای شرکت یکم طول کشیده بود کلافه شده بودم و اعصابم بهم ریخته بود
فردا تولد ارش و ارین بود ومن هنوز چیزی واسشون نگرفته بودم‌ تا اینکه با اومدن جیک به دفترم انگار دنیارو بهم دادن
با کمک جیک کار ها به سرعت تموم شد و مقدار کمی هم موند واسه شنبه
میخواستم از کنار جیک رد بشم و پاشنه ی کفشم به میز گیر کرد واز بد شانسی افتادم روی پاهای جیک که همون لحظه در اتاقم با ضرب باز شد حدس میزدم که پوریا باشه اخه جز اون کسی بی اجازه وارد دفترم نمیشد فکر میکرد شرکت مال باباشه پسره ی از خود راضی
با دیدن من روی پاهای جیک لبخندش محو شد سریع از پاهای جیک بلند شدم وبا صدای بلندی داد زدم
-اینجا طویله نیست که همیشه سرتو میندازی میای تو اقای سرمدی
-عه راست میگی …اخه نمیدونستم تو شرکتم از این کارا میکنن
با بهت و چشمای گرد شده بهش خیره شدم ولب زدم
-کدوم کارا؟!
-اهاان حواسم نبود ،ننه ی من رو پاهای جیک افتاده بود
-پوریا حدت رو بدون ،اصلا به تو ربطی نداره که ما چیکار میکردیم
جیک که از حرف های ما به یه چیزهایی رسیده بود با چهره ی سرد وبیتفاوت کنارم قرار گرفت و گفت
-چی شده سوفی ،مشکلی پیش اومده؟ انگار بهتره که من برم !
-نه جیک کسی که باید بره اقای سرمدی !
روبهش کردمو گفتم
-اقای سرمدی کارتو بگو وبرو
پوزخند تلخی زد وخیلی اروم گفت
-دیگه مهم نیست شما به کارتون برسین
خواستم لب باز کنم که با کوبیده شدن در و رفتنش حرف توی دهنم ماسید

تصمیم به اتش بس گرفته بودم میخواستم هر جور شده این سری با پوریا اشتی کنم لباس سرهمی و پوشیده ای به رنگ یاسی رنگ پوشیده بودمو ارایشمم کمتر از سری قبل بود کل خونه از بادکنک پر شده بود
کم کم همه ی مهمونا رسیده بودن و روی مبل تکی بالای خونه نشسته بودمو و چشمم به در بود
نمیدونم چرا همش دلشوره گرفته بودم
انگار که خبر بدی میخواست بهم برسه
از تاخیر پوریا به مرز کلافگی رسیده بودم ،با هر مهمونی که بهم سلام میداد بالاجبار بلند میشدم وخیلی بی حوصله باهاشون روبوسی میکردم ولی تمام مدت چشمم به در بود
تا اینکه پوریا رو دیدم
لباس فوق العاده شیکی که تمام هیکلش در ان مشخص بود به تن کرده بود و وارد خونه شدو بادیدن من چشمکی بهم زد و دستش به طرف بیرون در دراز شد با گرفتن دست کیمیا همراه خودش وارد سالن شدن با پچ پچ کنان و خنده های ریز کیمیا مقابلم قرار گرفتن
از جام میلیمتری هم نمیتونستم حرکت کنم زبونم بند اومده بود و در جواب مبارک باشه های پوریا وکیمیا فقط سرمو تکون دادم و از کنارشون رد شدم
بی مقصد از بین جمعیت عبور کردم و فقط دلم میخواست دور از همه باشم
حس خفگی داشتم بغض بزرگی توی گلوم افتاده بود وهمچنان نگهش داشتم وقتی به سرویس بهداشتی طبقه ی وسط رسیدم بغضم ترکید و مثل دختر بچه ها شروع به گریه کردم
انگشت اشارمو زیر دندونم گرفتم تا صدای هق هقم شنیده نشه
با ضربه هایی که پی در پی به در زده میشد سریع جلوی اینه قرار گرفتمو وشیر ابو باز کردم
خیلی تند تند اب سرد رو روی صورتم میپاشیدم تا هیچ کس مخصوصا پوریا نفهمه که گریه کردم
با صدای دیانا پشت در پوفی کشیدمو درو براش باز کردم
با دیدن چشمای قرمزم پی به حال درونیم برد و خیلی اروم گفت
-سوفی تو گریه کردی ؟!
ابجی خل وچله من، نگاش کن کل ارایشت بهم ریخته این چه وضعیه اخه !!
بدو بینم بدوکه تابلو نشدیم بریم ارایشتو درست کنم
دستمو دور گردنش حلقه کردمو و دوباره اشکام پایین ریختن با سکسکه گفتم
-دیا نا… دی دیشون …. ار ره دیدیشون
-اره دیدم ولی نباید جلوی فیلمشون کم بیاری سوفی !
به سرعت خودمو از بغلش بیرون کشیدم و با ناباوری لب زدم
-چی؟! فیلم؟!
-اره دیوونه پوریا داره واست فیلم میاد وگرنه معلومه که اون فقط عاشق توعه
-از کجا میدونی ؟! شاید دیگه دوستم نداره ؟!شاید اون عفریته از نبود من استفاده کرده وخودشو تو قلب پوریا جا کرده!
-چرت نگو بیا بریم پایین همه چی معلوم میشه

به کمک دیانا ارایشم رو تجدید کردمو پایین رفتم بیشتر مهمونا خسته شده بودن و نشسته بودن فقط تعداد کمی در حال رقصیدن بودن چشمم به کیمیا افتاد که چسبیده بود به پوریا و اون دستهای استخونی و ظریفش توی دست های بزرگ پوریا گم شده بود
حالا حرف های اون شب پوریا توی ذهنم تکرار میشد
(وقتی میبینم دست توی دست اون یارو جلوم ویراژ میدی قلبم خورد میشه)
حق با اون بود قلب منم با دیدن دست های قفل شده ی اون دوتا داشت له میشد انگاری که یکی قلبمو گرفته بود توی مشتش و با تموم قدرت میفشرد نمیتونستم کاری کنم
انگار نبض نداشتم وقتی خنده هاشون رو میدیم حرصم میگرفت
جیک هم به بهانه دیدن مادرش اخر هفته رو رفته بود ایتالیا رسما تک وتنها شده بودم
با اوردن بچه ها به سالن همه واسشون دست میزدن وجیغ و سوت میزدن
کیکشون بریده شد و منم با این کل جشن واسم زهر مار شده بود ولی با لبخند مصنوعی روی لبم کنار دیانا ایستاده بودمو واسه کوچولو ها دست میزدم بعد بریده شدن کیک اهنگ ملایمی زده شد و اول دوتا داداش باهم رقصیدن ازشون کلی فیلم گرفتم
خیلی بامزه میرقصیدن
وقت کادو ها رسیده بود وهمه تک تک کادو هاشونو میدادن نوبت به پوریا و کیمیا که رسید پوریا دست کیمیارو گرفت و کمی جلوتر اومد وبا زدن کف دستش بهم سکوتی توی خونه ایجاد شد با صدای بلند و رسایی گفت
-منم قبل اینکه کادوی خودم رو بدم واسه همه یه خبر خوب دارم
با لبخندی یه نگاه به من انداخت و سریع به طرف کیمیا چرخید و دستاشو جلوی لبهاش گرفت وبوسید وادامه داد
-میخواستم همه ی شما عزیزان رو واسه هفته ی دیگه برای جشن نامزدی من و عشقم کیمیا دعوتتون کنم

چیزهایی که گوش هام شنیده بودن رو قلبم باور نمیکرد فقط یک کلمه توی ذهنم تکرار میشد
جشن نامزدی …. جشن نامزدی منو وکیمیا … جشن نامزدی …جشن
زیر پاهام خالی شدن سرگیجه داشتم دیانا که کنارم بود پی به حالم برد سریع دستشو زیر بغلم انداخت ومنو محکم گرفت بی توجه به جمعیتی که به پاشون بلند شده بودن و دست میزدن یواش یواش عقب میرفتم
قلبم از کار افتاده بود اصلا وجود قلبمو احساس نمیکردم از حلقه ی اشکی که توی مردمک چشمام نشست همه جارو تار میدیدم تند تند پلک میزدم تا شاید بیشتر از این تابلو جلوه نکنم‌
انگشت اشارمو بین پلک هام نگه داشتم تا نم چشمام گرفته شه
با ته مونده ی انرژیم صاف ایستادمو دو دستی واسشون دست زدم
خودم به وضوح صدای شکسته شدن قلبمو شنیدم

رمان عشق عسلی (قسمت ششم) اخر

داستان رو در ادامه ی مطلب بخونید -امشب بریم KFC -باشه گلم موهاشو خشک کردم و بینش کلی خندوندمش تا اون موضوع از یاد هر دومون بره بعد از اینکه خشک کردن موهاش تموم شد از پشت بستشون عاشق همین سادگیاش بودم یه تونیک توسی با ساپرت مشکی هم پوشید و منم یه شلوار سفید و تی شرت توسی مشکی پوشیدم و رفتیم بیرون..میخواستم این یه ماه قشنگترینا رو براش فراهم کنم..باید تلافی همه ی زجرایی که به خاطرم کشید رو در بیارم -کیا کجایی میگم از کدوم طرف بریم؟ -بریم سمت بازار استقلال حرف نداره از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش هست -اوکی بریم بازومو گرفت و قدم زنون به سمت استقلال راه افتادیم و توی راه برام شیرین زبونی می کرد و منم با لذت گوش میدادم..از آرزو هاش...از چیزایی که میخواد بخره...کلا از همه چیز حرف میزد...توی بازار یکم خرت و پرت خریدیم -کیا اون کیف مشکیه قشنگه؟ -آره بریم داخل ببینم جنسش خوبه -باشه بعد از اینکه تاییدش کردم خریدمش و اومدیم بیرون -مرسی کیا جونم -قابل نداشت عسلم -خیلی دوست دارم -ما بیشتر خانوم همون موقع چشمش افتاد به بلال فروشی با سرعت به سمتش دوید -عسل کجا میری؟گم میشیا وایسا منم بیام به سمتم برگشت و با خنده دستشو به سمتم دراز کرد یعنی بیا به سمتش دویدم و گفتم: -خیلی دیوونه ای عسل خندید و به بلال ها اشاره کرد.. دو تا بلال خریدم و دوباره راه افتادیم متوجه گذشت زمان نشدیم یه دفعه دیدم ساعت نه شده داخل استقلالKFCداشت رفتیم و شاممون هم خوردیم بعد عسل گفت که بریم لب آب..دو ساعتی هم اونجا بودیم و بعد با خستگیه زیاد یه روز پر ماجرا رو پشت سر گذاشتیم و به سمت هتل رفتیم... فردا صبح که بیدار شدم دیدم عسل نیست بلند شدم و رفتم توی دستشویی رو نگاه کردم ندیدمش گفتم: -عسلی کجایی خانومم؟ -... -عسل؟ -... نگران شدم همه جا رو گشتم...توی لابی..توی رستوران..اما نبودش..نا امید رفتم داخل اتاق نشستم اما نمی تونستم آروم بشم یعنی کجاست خدایا دارم دیوونه میشم..دیدم از توی دستشویی داره صدا میاد در دستشویی رو که باز کردم دیدم عسل داره مسواک میزنه..خدایا این کجا بود؟با عصبانیت گفتم: -کجا بودی -لالا -میگم کجا بودی این همه گشتم دنبالت -بابا خواب بودم یعنی ندیدیم؟ -کجا خواب بودی؟؟ -از تخت افتاده بودم پایین -چی؟ -مسکل شنوایی داری احیانا؟هر چیزیو باید دوبار بگم میگم افتاده بودم از تخت اه من چقدر خرم آخه تخت نزدیک دیوار بود اما با دیوار کمی فاصله داشت به هیچ وجه فکر نمی کردم افتاده باشه اونجا با خنده گفتم: -جون به سرم کردی دختر -به من چه که تو عقلت کف پاته؟ -اِ؟؟؟ -آره.. -حالا نشونت میدم .. اومد بیرون و دستشو به کمرش زد و گفت: -چطوری؟ -پرتش کردم رو تخت و شروع کردم به قلقلک دادنش و گفتم: -اینجوری -کیــ..ا...نــــــــــــ...تــ ..و...رو...خـدا...نـــــــ.کن... -با خنده بوسیدمش و گفتم: -تا تو باشی دیگه به آقا بالا سرت توهین نکنی -برو بابا -چی؟ -هیچی هیچی.. بعد هم در مقابل چشمای خندون من سریع لباس پوشید و گفت: -تو رستوران منتظرتم لباس پوشیدم و به سمت رستوران رفتم..امروز میخوام ببرمش ikeaمیدونم اینجور چیزا خیلی دوست داره...دیدمش که داشت توی ظرفش سوسیس میذاشت به سمتش رفتم و گفتم: -آخه دختر خوب کی صبحونه سوسیس میخوره -همونی که اینو اینجا گذاشته -خوشم میاد از زبون کم نمیاری -آره نگران نباش بعد از خوردن صبحانه رفتیم بالا تا من کیف پولمو بردارمو بریم بعدش هم کمی قدم زنان رفتیم تا میدون استقلال...اونجا خیلی قشنگ بود مثل صحن امام رضا بود...عسل هم عاشقش شده بود کمی که اونجا بودیم بعد تاکسی گرفتیم و به سمتikeaرفتیم -وای عسل بسه دیگه بخدا اضافه میخوریما -مگه نگفتی فدا سرت؟ -من غلط کردم -دیگه غلطو کردی نمیشه جبران کرد... -عسلی.... -کیان تو کارم دخالت نکن بزار تمرکز کنم -آخه مگه خرید هم تمرکز داره -آره تو این چیزا رو نمی فهمی عسل هر چی اونجا بود رو خرید همه با تعجب به سبد هامون نگاه میکردن..برای ناهار داخل همون پاساژ یه هات داگ فروشی بود که یه لیر(حدود هفتصد هشتصد تومن)میدادی و یه ساندویچ می گرفتی..نوشابه هم آزاد بود یه لیوان بر میداشتی هر چقدر میخواستی میخوردی..خیلی خوشمزه بودن... بعد از اینکه عسل به رفتن رضایت داد به سمت هتل رفتیم شب هم برای شام بردمش بیرون آخه هتلمون فقط صبحانه میداد..فردا قرار بود از صبح با تور به مسجد اّیا سوفیا...برای همین زود خوابیدیم...فرداش روز خسته کننده ای بود...لیدر تور همش داشت درباره ی تاریخ مسجد و این چیزا می گفت و حوصله ی من و عسل هم خیلی سر رفته بود...اه چه تور مزخرفی...فردا هم قراره بریم دریا با تور کاش فردا اینطور نباشه... -عسلم مطمئنی نمیخوای بریم؟ -آره کیا من دوس ندارم جلوی همه با بیکینی راه برم -عزیزم مجبور نیستی بیکینی تنت کنی که.. -تو دوس داری بری؟؟ -من میخوام به تو خوش بگذره...فقط همین -خب من اینجوری خیلی راحت ترم... -باشه گلم خودمون تنها میریم که تو هم راحت باشی و لباس مناسب تنت کنی -میسی عزیزم اینم از این...عسل دوست داشت با تور برای دریا بریم اما وقتی از یکی از خانوما شنید که همه با بیکینی و مایو و از این جور چیزا میرن گفت من نمیام و دوس ندارم جلو غریبه ها اینجوری باشم..اول فکر کردم ناراحته از این که نمیره اما حالا فهمیدم که دیگه مایل نیس بره و ترجیح میده تنها بریم توی بغلم گرفتمش و چشمامو بستم امروز روز خسته کننده ای بود.. بعد از اینکه عسل به رفتن رضایت داد به سمت هتل رفتیم شب هم برای شام بردمش بیرون آخه هتلمون فقط صبحانه میداد..فردا قرار بود از صبح با تور به مسجد اّیا سوفیا...برای همین زود خوابیدیم...فرداش روز خسته کننده ای بود...لیدر تور همش داشت درباره ی تاریخ مسجد و این چیزا می گفت و حوصله ی من و عسل هم خیلی سر رفته بود...اه چه تور مزخرفی...فردا هم قراره بریم دریا با تور کاش فردا اینطور نباشه... -عسلم مطمئنی نمیخوای بریم؟ -آره کیا من دوس ندارم جلوی همه با بیکینی راه برم -عزیزم مجبور نیستی بیکینی تنت کنی که.. -تو دوس داری بری؟؟ -من میخوام به تو خوش بگذره...فقط همین -خب من اینجوری خیلی راحت ترم... -باشه گلم خودمون تنها میریم که تو هم راحت باشی و لباس مناسب تنت کنی -میسی عزیزم اینم از این...عسل دوست داشت با تور برای دریا بریم اما وقتی از یکی از خانوما شنید که همه با بیکینی و مایو و از این جور چیزا میرن گفت من نمیام و دوس ندارم جلو غریبه ها اینجوری باشم..اول فکر کردم ناراحته از این که نمیره اما حالا فهمیدم که دیگه مایل نیس بره و ترجیح میده تنها بریم توی بغلم گرفتمش و چشمامو بستم امروز روز خسته کننده ای بود قیه ی روزا هم به همین منوال گذشت..دیگه روز آخر خسته شده بودیم..چون تقریبا تمام شهرو گشتیم..باکشتی به قسمت آسیایی شم رفتیم..اونجایی ها اکثرا مسلمون بودن ولی بازای خیلی خوبی داشت..حتی منم از قسمت آسیاییش خیلی خوشم اومد.. روزی که پرواز داشتیم عجیب دلشوره گرفته بودم...آخه وقتی هم زنگ میزدم به مبایل مامان و بابا جواب نمیدادن.. وقتی رسیدیم اول رفتیم خونه چمدون ها رو گذاشتیم و لباس عوض کردیم و سریع به خونه ی بابا رفتیم..عسل برعکس من بی خیال و خوشحال بود..آخه خبر نداشت که جواب نمیدادن..از وقتی رسیدیم هم خیلی زنگ زدم اما باز جواب نمیدن.. به در خونه که رسیدم برق سه فاز از سرم پرید..تمام دیوار های دمه در پر بود از پارچه های سیاه و عرض تسلیت..یعنی چی؟تو این یه هفته چه اتفاقی افتاده..تا خودمو عسل رو به داخل رسوندم یه قرن گذشت اونجا بود که دیدم همه ی همسایه و فامیل دور و نزدیک و دوست و آشنا با لباس سیاه دور مامانم نشستن... داد زدم: -اینجا چه خبره؟ اونا که تازه متوجه ما شدن با بهت بهمون نگاه کردن.. پسر یکی از دوستای بابام که اسمش حسین بود دستمو گرفت و گفت: -کیان جان تسلیت..بابات بعد سرشو انداخت پایین با صدای جیغ عسل به سمتش برگشتم..نشسته بود روی زمین و داشت ضجه میزد...خودم که شکه بودم نمیدونستم باید چکار کنم..آخه کی؟چطور؟ بعد از یه ساعت که بزور عسلو دراز کردم و بهش سرم تزریق کردم تا بخوابه..بالاخره به حرف اومدم..رفتم پیش مامان و گفتم: -مامان چی شده؟ مامان با گریه گفت: -سه روز پیش بود که یه قرار کاری خارج از شهر داشت..هر چی بهش گفتم نمیخواد شب دیر وقت برگردی گفت نه نمیتونم تنهات بزارم..با سرعت داشت میومد که ماشینش رفت زیر کامیون..برای همیشه رفت و تنهام گذاشت... مامانو بغل کردم و سعی داشتم آرومش کنم: مامان-کیان بابات نیس تنها شدم بی کس شدم چکار کنم؟ -مامانم عزیزم مگه ما میزاریم؟مگه میزارم حس کنی بی کسی؟ پسرت هست قربونت برم عزیزم تو فقط گریه نکن..دنیا رو به پات میریزم..ولی آخه چرا همون موقع بهمون نگفتین؟ -که چی بشه؟ماه عسلتون رو خراب می کردم؟ -مامان ماه عسل مهم تر بود یا تو؟ مامان با این حرفم دوباره زد زیر گریه نمیدونم چرا...خودم هم یه بغض بزرگ توی گلوم بود اما الان وقت گریه نیس من باید مراقب مامان و عسل باشم نه اینکه با گریه هام اونا رو غمگین تر کنم..بابا..قربونش..امروز روز سومش بود..حتی توی مراسم خاکسپاریش هم نبودم..ببخشم بابایی.. پسر خوبی برات نبودم عمو وقتی فهمید خودش تنها اومد ایران و دو روز موند و رفت..نه زن عمو نه رامین به خودشون زحمت ندادن بیان..البته بهتر که نیومدن.. دو ماه گذشت مامان هنوزم خیلی غمگینه...همش یا داره گریه می کنه یا از خاطراتش با بابا میگه..عسل هم داغونه اما بخاطره مامان مجبوره مثله من خودشو کنترل کنه..اما از گریه های شبونه اش می فهمم که چه دردی می کشه..ما وسایلمون رو جمع کردیم و اومدیم توی همین خونه تا با مامان زندگی کنیم..عفت خانوم هم که الان حدودا یه سال بود رفته بود روستاشون بعد از فوت بابا اومد تا دوباره باهامون زندگی کنه...با به معرفت اون...بعد از مراسم چهلم دوباره همه رفتن...دوباره ما شدیم همون خانواده ی کوچیک...اما بابا دیگه کنارمون نبود...و این به معنای واقعی نابودی برای هممونه امروز فهمیدیم عسل بارداره برای همین هم با هم اومدیم بیرون تا برای مامان یکمی خرید کنیم و بعد هم شیرینی بگیریم و بریم خونه...مامان تعجب کرد آخه عسل توی این مدت اصلا نمیرفت بیرون..وقتی رسیدیم خونه و مامان موضوع رو فهمید بعد از دوماه لبخندشو دیدم. -الهی قربونتون برم...بالاخره مادربزرگ شدم.. من-مامانم خدا نکنه..در ضمن شما به این جوونی..اون پدر سوخته غلط کرده بهت بگه مادربزرگ عسل-نخیرم به بچه ام چیزی نگو هممون خندیدیم..شام بردمشون رستوران تا از این حال و هوای غمزده خارج بشن... عسل حدودای شش ماهش بود که یه شب که سر کار بودم مامان اومد پیشم تو بیمارستان و گفت: -کیان زود باش بیا که عسل درد داره الان آوردمش بیمارستان دکتر میگه باید زایمان کنه -مامان؟چی میگی؟؟الان باید بدونم؟ بعد دویدم به طرف اتاق عمل که فهمیدم دکتره رفته داخل..وای خدا عسل شش ماهش بیشتر نیس خطرناکه......نکنه اتفاقی براش بیفته.... بعد از چند ساعت که به من چند قرن گذشت پرستاری با پسرم به سمتمون اومد با دیدنش که مثل فرشته ها خوابیده بود خیلی خوشحال شدم گفتم: -خانوم پرستار حال بچه خوبه؟ پرستار-بچه خوبه ولی مادرش....... فریاد زدم مادرش چی شده زنم کجاس؟ پرستار-اقای محترم اینجا بیمارستانه -زنمو کشتی بعد میگی اینجا بیمارستانه؟؟؟نمیدونی بدون اینجا بیمارستان خود منه پرستاره اول کمی تعجب کرد ولی بعدش گفت: -اقای محترم.... -این بیمارستانو به اتیش میکشم پرستار-بابا زنت .... -زنمو کشتین میکشمتون -زنت نمرده بابا -ها؟نمرده؟ -چیه نکنه ناراحت شدی؟ -نه اون نمیمیره اون یادش با من میمونه -بابا زنت زنده اس -کجاس؟باید ببینمش در همین حین که همه دورمون جمع بودن و میخندیدن مامان اومد سمتم و منو به طرف تختی که عسل روش بود برد دیدمش که بی هوش بود اروم بر پیشونیش بوسه ای زدم.. عسل-کیا من میگم اسم این بچه باید آرتین باشه -من میگم امیر علی رو حرفم حرف نزن مامان گفت: -اصلا قرعه میندازیم عسل –قبوله من اسمه آرتین رو دوس داشتم اما میخواستم سر به سر عسل بزارم.. -یه چند لحظه صبر کنین شیرشو بخوره بچه ام.. بعد از اینکه عشق بابا شیر خورد عسل دادش به دست مامان و رفت برگه بیاره...قرعه رو من برداشتم اما اسم آرتین در اومد عسل خوشحال بود و پرید گونمو بوسید که من با شک اون یکی کاغذ هم باز کزدم دیدم بله..اون یکی هم آرتینه..عسل که دستش رو شده بود بلند شد و شروع کرد به دویدن که رفتم دنبالش و بالاخره توی اتاقمون گیرش انداختم: -از من فرار میکنی جوجو؟ -کیا........میدونی خیلی دوست دارم؟ -عسل نقطه ضعفمو گرفتی دستت ول نمکنیا.. دوباره خودشو لوس کرد و گفت: -جون من آرتین باشه بغلش کردم و گفتم: -مگه میتونم چیزی بگم؟؟رو حرف خانوم طلای خودم که نمیتونم حرف بزنم عسل خواست جواب بده که نزاشتم و لبامو روی لباش گذاشتم........ وقتی رسیدی که شکسته بودم ... از همه ی آدما خسته بودم ... وقتی رسیدی که نبود امیدی ... اما تو مثل معجزه رسیدی ... وقتی رسیدی که شکسته بودم ... از همه ی آدما خسته بودم ... بعد یه عالم اشک و بغض و فریاد ... خدا تو رو برای من فرستاد ... خوب میدونم جای تو رو زمین نیست ... خیلیه ، فرق تو فقط همین نیست ... آدمای قصه های گذشته ... به کسی مثل تو میگن ؛ فرشته ... فرشته ی نجات ، فرشته ی نجات ... تو جون ازم بخواه ، اونم کمه برات ... فرشته ی نجات ، فرشته ی نجات ... تو جون ازم بخواه ، اونم کمه برات ... رسیدی از یه جا که آشنا بود ... شبیه تو ، فقط تو قصه ها بود ... تو از یه جای خیلی دور اومدی ... قفلو شکستی مثل نور اومدی ... تو همونی که آرزوی من بود ... همیشه هر جا ، روبروی من بود ... شبا تو خوابم تو رو دیده بودم ... خیلی شبا بهت رسیده بودم ... خوب میدونم جای تو رو زمین نیست ... خیلیه ، فرق تو فقط همین نیست ... آدمای قصه های گذشته ... به کسی مثل تو میگن ؛ فرشته ... فرشته ی نجات ، فرشته ی نجات ... تو جون ازم بخواه ، اونم کمه برات ... فرشته ی نجات ، فرشته ی نجات ... تو جون ازم بخواه ، اونم کمه برات پایان

رمان شوهر غیرتی من /پارت سیو چهار

لبخند خبیثی روی لبهاش نشست و با بدجنسی گفت:
_فردا قراره  من ازدواج کنم
با شنیدن این حرفش متعجب شدم اون ازدواج کرده بود با من چجوری میخواست دوباره ازدواج کنه منظورش چی بود از زدن این حرف چی رو میخواست ثابت کنه ، به سختی لب باز کردم و گفتم:
_زن دوم !؟
با شنیدن این حرفم اخماش بشدت تو هم رفت با عصبانیت به سمتم اومد و گفت:
_تو اصلا زن اول من هم نیستی که زن دوم میکنی ، تو یه رعیت خونبس هستی اگه میبینی عقدت کردم فقط برا اینه که  نمیخواستم بدون محرمیت باهات رابطه داشته باشم مطمئن باش کارم باهات تموم شد عین یه تیکه آشغال پرتت میکنم بیرون
با شنیدن این حرفش آه تلخی کشیدم مگه حقیقت جز این بود من اگه از اولش میدونستم یه زن صیغه ای هستم براش پس ناراحتی من چ فایده ای داشت
با شنیدن صدای تند در اتاق ارباب زاده عصبی گفت:
_بیا داخل
در اتاق باز شد و خدمتکار در حالی که داشت نفس نفس میزد داخل اتاق شد  ارباب زاده بهش خیره شد و گفت:
_چخبرته چرا داری نفس نفس میزنی !؟
خدمتکار با ترس گفت:
_ارباب زاده اتفاق خیلی بدی افتاده!
ارباب زاده چشمهاش رو ریز کرد و گفت:
_چ اتفاقی افتاده درست تعریف کن!
_دختری که قرار بود باهاش ازدواج کنید فرار کرده
با شنیدن این حرف دستم رو روی دهنم گذاشتم که صدای عصبی ارباب زاده بلند شد
_چجوری فرار کرده !؟
_گویا قبلا عاشق کس دیگه ای بوده و نشون کرده ی اون چون خانواده اش مجبورش میکنند با شما ازدواج کنه اون هم نقشه ی  فرار با معشوقه اش رو میچینه!
ارباب زاده عصبی بهش خیره شد و با خشم غرید:
_خانواده اش رو از روستا پرت کنید بیرون.

چشمهاش گشاد شد
_ارباب زاده اما ….
ارباب زاده عصبی فریاد زد
_مگه من مسخره ی خانواده ی اون احمق هستم زود باش کاری که گفتم رو بگو انجام بدند
خدمتکار سری تکون داد و از اتاق خارج شد که ارباب زاده فریاد بلندی کشید از شدت ترس سرم رو پایین انداخته بودم که صدای ارباب زاده بلند شد:
_هی تو
با شنیدن صداش سرم و بلند کردم بهش خیره شدم اشاره کرد به سمتش برم با قدم های لرزون به سمتش رفتم و کنارش ایستادم که صدای خشک و سردش بلند شد:
_زنده ات نمیزارم دختره ی نحس
و قبل از اینکه من چیزی بگم دستش روی دهنم نشست اشک تو چشمهام جمع شد بهش خیره شده بودم که اینبار کمربندش رو بیرون کشید تا خواست بزنه که در اتاق توسط مادرش باز شد دست ارباب تو هوا موند
_اهورا!
با شنیدن صدای مادرش کمربندش رو پایین آورد به مادرش خیره شد و گفت:
_مامان!
_داشتی چیکار میکردی اهورا !؟
ارباب زاده ساکت فقط بهش خیره شده بود که مادرش با عصبانیت بیشتری ادامه داد
_میخواستی زور بازوت رو بهش نشون بدی !؟
_نه
_پس میخواستی چ غلطی بکنی هان !؟
_باید آدم بشه
مادرش اومد روبروش ایستاد و گفت:
_میخواستی حرصت رو سرش خالی کنی ، سر این بیچاره !؟
_اون بیچاره نیست اون یه خونبس
مامانش با عصبانیت فریاد کشید:
_میخواد رعیت باشه میخواد خونبس باشه یا گدا پولدار فرقی به حال هیچکس نداره اون زن تو الان چجوری غیرتت اجازه میده دست روش بلند کنی !؟

رمان شوهر غیرتی من/پارت سیو سه

از شدت ضعف اصلا نمیتونستم چشمهام رو باز کنم دیروز تموم مدت رو بی وقفه بدون اینکه چیزی بخورم کار کرده بودم شب هم ارباب بهم اجازه نداد برم غذا بخورم برای همین الان برام خیلی سخت بود چشمهام رو باز کنم و از سرجام بلند بشم صبح شده بود و باید میرفتم سر کار اما نای راه رفتن هم نداشتم با باز شدن بی هوا در اتاق نگاه بی فروغم به ارباب زاده افتاد عصبی به سمتم اومد و با خشم غرید:

_این اداها چیه از خودت درمیاری توله سگ مگه بهت نگفته بودم باید صبح زود بیدار بشی کار های عمارت رو انجام بدی با چ حقی خوابیدی هان !؟
به سختی لب باز کردم و گفتم:
_من …
بازوم رو با خشم گرفت و مجبورم کرد بلند بشم بهم خیره شد و گفت؛
_تموم عمارت رو باید ….
چشمهام سیاهی رفت و بقیه حرف هاش رو اصلا نشنیدم …
_چرا چشمهاش رو باز نمیکنه !؟
این صدای ارباب زاده بود نمیدونستم با کی داشت صحبت میکرد صدای ناشناسی اومد
_ضعف کرده باید استراحت کنه تا حالش خوب بشه!
_هر کاری لازم هست انجام بده نمیخوام یه مو از سرش کم بشه
صدای همون فرد ناشناس اومد
_اگه نمیخواستید بهش صدمه ای برسه به این حال و روز نمینداختینش
_تو ساکت شو دهنت رو ببند و کارت رو انجام بده تو کاری هم که بهت مربوط نیست دخالت نکن!
با شنیدن این حرف ارباب زاده ساکت شد و دیگه هیچ صدایی نیومد ، چشمهام رو به سختی باز کردم نگاهم به ارباب زاده و یه خانومی که کنارش بود افتاد از درد ناله ای کردم که صدای ارباب زاده بلند شد
_چشمهاش رو باز کرده
اون خانوم به سمتم اومد لبخند مهربونی زد و گفت:
_خوبی عزیزم
نمیدونم چرا اما حس خوبی بهم دست داد با شنیدن این حرفش لبخندی بهش زدم و گفتم:
_ممنون
_درد نداری !؟
_فقط حس میکنم معده ام داره میسوزه!
به تاسف و دلسوزی بهم خیره شد و گفت:
_خیلی ضعیف هستی باید تغذیه ات سالم باشه وگرنه ممکنه بمیری!
با شنیدن این حرفش پوزخندی کنج لبهام نشست اصلا مگه مهم بود برای کسی که من زنده باشم یا نه ارباب زاده که از خداش بود من بمیرم! صدای عصبی ارباب زاده بلند شد
_کارت تموم شد؟!
خانوم بلند شد به ارباب زاده خیره شد و گفت:
_بله کار من تموم شده
_پس میتونید برید
خانوم با تاسف به ارباب زاده نگاهی انداخت و با خداحافظی کوتاهی رفت بعد از رفتنش ارباب زاده به سمت من اومد و گفت:
_باید یه مدت به خودت برسی اوضاعت خیلی داغون معلوم نیست اون خانواده عوضیت چیکارت کردند
میخواستم دهن باز کنم بهش بگم اسم خانواده من رو به زبون نیاره اما اصلا مگه میشد

خواهر ارباب کنارم نشست دستم رو تو دستش گرفت و گفت:
_ستاره چند سالته !؟
_ من تازه شونزده سالم شده
متعجب بهم خیره شد و گفت:
_هنوز سنی نداری که پس چرا خانواده ات تو رو به عنوان عروس خونبس فرستادند مگه خواهر بزرگتر از خودت نداشتی !؟
_داشتم
_پس چرا تو !؟
بغض کردم و با صدای لرزون شده ای گفتم:
_چون من رو دوست نداشتند و یه نون خور اضافه بودم برای همین!
با دلسوزی بهم خیره شد و گفت:
_پشیمون هستی
نفس عمیقب کشیدم و گفتم:
_نه چون داداشم قصاص نشد و  نجات پیدا کرد برای همین  اصلا پشیمون نیستم و نمیشم چون داداشم زنده اس داره نفس میکشه حداقل من به یه دردی خوردم.
_ستاره
_جان
به چشهام خیره شد و با مهربونی گفت؛
_نمیزارم اینجا اذیت بشی همیشه هواسم بهت هست هر اتفاقی افتاد یا به کمک من نیاز داشتی باهام در تماس باش باشه !؟
با شنیدن این حرفش سری تکون دادم و گفتم:
_ممنونم بابت همه چیز حداقل احساس میکنم اینجا یه دوست دارم که من رو بدون هیچ قید و شرطی دوست داره اون هم برای خودم‌.
با شنیدن این حرفم  من رو محکم بغل کرد و گفت:
_من هم از تو ممنونم
با چشمهای گرد شده بهش خیره شدم و گفتم:
_چرا داری از من تشکر میکنی ؟!
_چون تو …
با باز شدن در اتاق حرفش نصفه موند ارباب زاده اومده بود داخل اتاق نگاهش رو به من و ترنج دوخت و رو به ترنج گفت:
_چخبرته همش میای پیش این !؟
ترنج با خونسردی گفت:
_دوست دارم بیام پیش زن داداشم فکر نکنم مشکلی داشته باشه
صدای عصبی ارباب زاده بلند شد
_اون زن داداشت نیست فهمیدی اون فقط یه عروس خونبس!
_داداش
_زود باش برو اتاق خودت ترنج میخوام با این رعیت تنها باشم
ترنج بلند شد با آرامش چشمهاش رو باز و بسته کرد و از اتاق خارج شد نگاهم رو به ارباب زاده دوختم و گفتم:
_ارباب زاده
با شنیدن صدام بهم خیره شد و سرد گفت:
_فردا اماده باش
با شنیدن این حرفش متعجب بهش خیره شدم و گفتم:
_فردا چخبره !؟
لبخند موزی زد و گفت:
_فردا روز بزرگیه برات!
_یعنی چی چرا باید روز بزرگی برای من باشه!؟

?
??
???
????

برعکس کردن موسیقی(Reverse Speech) |مفاهیم شیطانی موسیقی ها چیست؟

چند سالی است که جریان موسیقی برگردان یا به عبارتی بهتر وارون نگاری صوتی در موسیقی  پس از حدود ۶۰ سال از آغاز این مسئله در امریکا  در کشور ما  مطرح شده است و حقیر نیز در این باره توضیحاتی داده ام.

اما از آنجا که خیلی  از عزیزان در این باره شبهاتی دارند و اخیرا افرادی به ایجاد انحراف فکری از این طریق دامن زده اند و  دیگر اینکه نظرات متفاوت و مختلف و بعضا متناضی در این باره گفته می شود ، لذا در این مقاله به برسی موسیقی برگردان می پردازیم:

پیش از تحلیل این صنعت توسط بنده از شما عزیزان در خواست می گردد حتما مقاله ای با همین عنوان را از دانشنامه ویکی پدیا مطالعه فرمایید و در پایان نیز نقد و جمع بندی حقیر را بخوانید فراموش نفرمایید نقد بنده مستلزم مطالعه مقاله زیر است فلذا نخست آنرا مطالعه فرمایید:

 مقاله دانشنامه ویکی پدیا در باره وارونه سازی موسیقی 

همانگونه که در این مقاله مبسوط  مطالعه فرمودید مسئله موسیقی وارون چیز جدیدی نبوده و حد اقل متعلق به بیش از 6 دهه پیش است،لیکن در باره آن می توان موارد زیر را برداشت نمود:

1-      مسئله موسیقی وارون شامل  سه حالت است:

الف : تکه هایی از پیش خوانده می شوند ، سپس آنرا برگردان کرده و در بدنه اصلی موسیقی  مخفی می شود ، وقتی متن موسیقی اصلی برگردان می گردد آن تکه اکنون به حالت عادی بازگشته و معنی می دهد. در تحلیل این ادعا می توان گفت : این مسئله منطقی به نظر می رسد و در تاریخ  بارها آزموده شده است و صحت آن مجرب بوده و تایید می گردد. و نوع دیگر آن ، به گونه ای است است که خواننده به عمد از کلماتی خاص استفاده می کند تا برگردان و وارون آن واژه مد نظرشان باشد و بتوانند شبیه ترین کلمه را با آنچه مد نظر دارند بازسازی نمایند  به عنوان نمونه خواننده از واژه "سرطان" در حالت عادی استفاده میکند ولی در حقیقت برگردان آن یعنی  "نترس" (البته با اندکی تغییر) مورد نظر است که استفاده از این روش بسیار دشوار است.

ب : می توان با ابزار و نرم افزار های خاصی در حالت عادی آهنگی را خواند که اگر برگردان گردد معنی جدید می دهد ، در اینجا این سوال پیش می آید که به عنوان مثال  چگونه واژه "دیوار" به "راه بد" تبدیل می گردد ، در حالی که وارون املاء آن "راوید" می شود . طرفداران این مطلب ادعا می کنند با آهنگ های ضمیمه و زمینه این تبدیل حرف صورت می گیرد. در این باب نیز می توان گفت این مسئله تاکنون اصلا اثبات نشده است و تحقیقاتی که بنده انجام دادم چیز دیگری را نشان می دهد  که در بند ج  آنرا بیان خواهم داشت.

ج : این یک اعجاز شیطانی است و خود خواننده و آهنگساز از آن بی خبرند !!!

در این باب باید گفت این ادعا مزخرف و باطل محض است و ذره ای صحت ندارد چراکه چنین مطلبی از بیخ و بن ایراد داشته و نه با منطق سازگاری داشته و نه با ادبیات دینی جور در می آید و بیشتر خرافات است  تا دلیلی منطبق بر عقلانیت. که البته این مورد شدیدا توسط شیطان پرستان اشاعه داده می شود تا شیطان را قدرت مند نشان دهند.

عزیزان در یک تحقیق گسترده که صورت گرفت ما به این نتیجه رسیدیم که سوای مورد الف  که قبلا نیز اثبات شده است موارد "ب" و "ج" صرفا ادعایی باطل است و جالب است بدانید بعضا نتایج کاملا عکس دارد.

در این آزمون آهنگ ریورس شده ای  برای مخاطبین پخش می گشت و از ایشان خواسته می شد  تا انچه را از آهنگ  در می یابند بر روی کاغذی یادداشت نمایند ، جالب  است بدانید هر یک از افراد در جامعه آماری مطلب خاصی را شنیده بود که در برخی موارد کاملا با هم متضاد بودند  البته در برخی موارد نیز افرادی جمله مشابه را یاد داشت می نمودند که مورد اخیر به ندرت پیش می امد.

در عوض در آزمایشی دیگر به شنونده القا می شد که شما هم اکنون این جمله را خواهید شنید ، در این حالت قریب به اتفاق آزمون دهندگان مورد را تایید می کردند که این بدان معناست که القا در این صنعت (به شرطی که مورد ب و ج باشند نه الف) بسیار کاربردی است. جالب است بدانید در یک آزمون که بر روی دو فرد با آهنگی واحد انجام شده بود فردی آن آهنگ را الهی دانست چون کلمه الله را شنیده بود و فردی دیگر آن را شیطانی قلمداد نمود چون کلمه لعنت را شنیده بود.

این مورد را شما عزیزان بارها آزموده اید ! برای نمونه تکه ابری را در آسمان در نظر بگیرید که هرکس آنرا شبیه به چیزی خاص می بیند اما هنگامی که به افراد القا می شود فلان شکل است عموم افراد می پذیرند.

اما در مورد برگردان کردن به شیوه الف که در برخی آهنگ ها یا سریال های غربی و برخی اهنگ های فارسی موسوم به "آنور آبی" صورت می گیرد متاسفانه این شیطنت در حال انجام است و برگردان چنان واضح است که گویا کلامی عادی را می شنویم.(در واقع استفاده از این روش باعث وضع قوانینی در ایالت کانزاس گشت)

2-      پیام ناخود اگاه حاصل از این پنهان کاری بر ضمیر انسان تاثیر می گذارد لیکن میزان تاثیر ان مشخص نبوده و در افراد مختلف متفاوت است ، برای نمونه در یک فروشگاه در امریکا پیام ناخود اگاهی در میان آهنگ لایتی که از بلندگوهای آنجا پخش می شد گنجانده شد که بارها عبارت های "دزدی نکنید" ،"دزدی بد است" و ... را تکرار می کرد. پس از چندی آمار دزدی در فروشگاه کاهش یافت! نکته ای شبیه به این مسئله را والدینی که فرزندان دو قلوی دختر و پسر دارند آزموده اند ! از آنجا که دختران زودتر به تکلم می آیند والدین هنگامی که صحبت های فرزند پسر را متوجه نمی شوند ، فرزند دختر به عنوان مترجم وارد عمل شده و می تواند برخی صحبت های کاملا نا مفهوم برادر دو قلویش را معنا و ترجمه کند ، این مسئله نشان دهنده میزان متفاوت تاثیر گذاری کلمات نامفهوم بر افراد مختلف است.

3-      اخیرا برخی افراد (از جمله آقای محمد علی طاهری)ادعا کرده اند:

 که اگر صحبت های عادی مردم را برعکس کنیم اگر پیام شیطانی داشت آن فرد شیطانی است و اگر پیام های الهی داشت وی فردی خدایی است و نکته دیگر اینکه گوینده خودش نمی تواند برگردان صحبت هایش را کنترل کند و از این حیث به سادگی می توان افراد منافق را شناسایی نمود!!!

در این باب باید گفت از انجا که این نوع برگردان از نوع ب و ج  است و در  صحبت کردن عادی ابدا نمی توان مورد الف را استفاده نمود این فرضیه دروغ محض بوده و چه بسا مدعیان آن به دنبال برخی مسائل خاص برای از عرصه بیرون نمودن مخالفینشان  هستند تا مثلا فردا روزی صحبت های یکی از منتقدین یا مخالفین را برعکس نموده و از آن پیامهای شیطانی بیرون بکشند. و یا در مقابل برخی افراد را الهی جلوه دهند . فراموش نکنید تکنیک مورد استفاده این افراد همان القاء است و لا غیر. ان شا الله به زودی آهنگ واحد با القاء دوگانه در همین وبلاگ برای شما عرضه خواهد شد تا ببینید این ادعا دروغی بیش نیست.

کما اینکه این نظریه قدیمی بوده و با عنوان نظریه برگردان گفتار مطرح است، که نظریه‌ای شبه علمی است و نخستین بار توسط "دیوید جان اوتس" ارائه شد. این نظریه پس از ارائه در برنامه "تاک شو"شبانه آرت بل در رادیو مورد توجه مردم قرار گرفت. در این نظریه باور او بر این است که انسان به‌هنگام خَلق گفتار، ناخودآگاه پیام‌های پنهانی را می‌آفریند که نمایانگر بینشی‌است از اندیشه‌های درونی او. اوتس مدعیست که نظریه اش در  روان درمانی ، جرم شناسی و گفتگوهای تجاری کاربرد دارد. البته ادعاهای او ازسوی مردم، علم و انجمن‌های آکادمیک مردود اعلام شده است و ذره ای اعتبار ندارد تا جایی که امروز در غرب حتی یک نفر را نیز نمی توان یافت تا از این نظریه خیال پردازانه دفاع نماید.

4-      در پایان باید گفت برخی از موسیقی ها چنان پیام های شیطانی آشکار و واضحی دارند که دیگر نیازی به برعکس نمودن آن نیست ، آیا لزومی دارد فردی همچون مرلین منسون خواننده شیطان پرست امرکایی که در حال عادی هزاران بد و بیراه به خدا و پیامبرانش و تمامی مقدسات می گوید در وارون موسیقی اش نکته ای را مخفی نماید؟

دوستانی که سخنرانی صنعت موسیقی حقیر را شنیده اند خوب می دانند که استفاده نابجا حتی از بهترین و سالمترین موسیقی ها نیز آسیب جدی جسمی و روحی برای انسان دارد و باید از این داروی الهی به موقع و برای درد خاص استفاده نمود و فراموش نکنیم استفاده بی جا از هر دارویی فرد را معتاد و وابسته  به آن می کند.

استاد و شاگرد

ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ          ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟ ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ          ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ . ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.          ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ !… ﺩﺭ ﺍﯾﻦ          ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ          ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ          ﺳﺎﺩﻩ، ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ .          ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ '          ﺯﻫﺮ ' ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ' ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ,' ﺷﻤﺎ          ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ :          ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ          ﺣﻘﯿﻘﺖ ِ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ          ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ ... ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﺍﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﻨﻪ ...

سخاوتمندی

زمانی که نادرشاه افشارعزم تسخیر هند را داشته در راه کودکی را دید که مکتب میرفت.ازاو پرسید پسر چه میخوانی؟پسر گفت قران ،از کجای قران .انا فتحنا.... نادر از شنیدن نام قران وایه انا فتحنا خرسند شد و فال بیروزی را داد بس یک سکه زر به بسر داد اما بسرازکرفتن ان امتناع کرد!نادر کفت جرانمیکیری؟بسر کفت مادرم مرامیزند ومیکوید از کجا اوردی .نادر کفت به او بکو نادر شاه داده.بسر کفت مادرم باور نمیکند میکویدنادرشاه مردی سخاوتمندی است او اکر به تو سکه میداد یک سکه نمیداد زیاد میداد.حرف او بردل نادر شاه نشست ویک مشت بول زر در دامن او ریخت.زمانی که نادر قصه رابرای وزیرش تعریف کرد وزیر گفت شک ندارم این پسر بجه پیشوایی(محلمون)  بوده که چنین حیله ای بکار بسته!!!! 

بهشتی یا جهنمی

بخونید من که خیلی حال کردم. داستانی پر معنی: رﻭﺯﻱ ﻳﮏ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﺍﻱ ﺩﺍﺷﺖ: 'ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﭼﻪ ﺷﮑﻠﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ '، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻭ ﺩﺭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺍﺗﺎﻕ ﻳﮏ ﻣﻴﺰ ﮔﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺁﻥ ﻳﮏ ﻇﺮﻑ ﺧﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻮﻱ ﺧﻮﺑﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺁﺏ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺍﻓﺮﺍﺩﻱ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﺰ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻻ‌ﻏﺮ ﻣﺮﺩﻧﻲ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻗﺤﻄﻲ ﺯﺩﻩ ﻣﻲ ﺁﻣﺪﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﺷﻖ ﻫﺎﻳﻲ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ‌ﻱ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻭﺻﻞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﻲ ﻣﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﻇﺮﻑ ﺧﻮﺭﺵ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ، ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻗﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭ ﺑﺒﺮﻧﺪﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻧﻬﺎ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮔﻔﺖ: 'ﺗﻮ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻱ، ﺣﺎﻝ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ'، ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻌﺪﻱ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺒﻠﻲ ﺑﻮﺩ، ﻳﮏ ﻣﻴﺰ ﮔﺮﺩ ﺑﺎ ﻳﮏ ﻇﺮﻑ ﺧﻮﺭﺵ ﺭﻭﻱ ﺁﻥ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﻭﺭ ﻣﻴﺰ، ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺒﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺎﺷﻖ ﻫﺎﻱ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﻲ ﻗﻮﻱ ﻭ ﭼﺎﻕ ﺑﻮﺩﻩ، ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ، ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: 'ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻧﻤﻲ ﻓﻬﻤﻢ؟!'، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: 'ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻓﻘﻂ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺑﻪ ﻳﮏ ﻣﻬﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ؟ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﻏﺬﺍ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻱ ﻃﻤﻊ ﮐﺎﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻗﺒﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﻲ کنند، ﺍﻳﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﻗﺮﻭﻥ ﻭ ﺍﻋﺼﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻨﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ، ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻳﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺪﺍ (ﻣﻠﮑﻮﺕ ﺍﻟﻬﻲ) ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .ﺗﺨﻤﻴﻦ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ 93% ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ، ﻭﻟﻲ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﺎﻗﻲ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻦ ﺟﺰﺀ ﺁﻥ 7% ﺑﻮﺩﻡ، ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺗﺎ ﻗﺎﺷﻖ ﻏﺬﺍﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﻬﻴﻢ ﺷﻮﻡ حیف است اسیرغم دنیاباشیم.

اینو حتما بخونین....فوق العاده س

در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.

همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟
زن به سرعت گفت: "هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟
زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟
زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم !
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: "باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم
در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!
۱٫ همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند.
۲٫ همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
۳٫ همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
۴٫ همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است

حال گیری

ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯﯼ ﺍﺣﻀﺎﺭﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ          ﺩﺭ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﺶ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺮﻭﺩ.ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ

ﻭﮐﯿﻠﺶﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦﺛﺮﻭﺕ

ﻫﻨﮕﻔﺖﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﺪ؟  ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪگی ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪﻗﻤﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ.... ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦﻫﻤﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ! ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ

ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻧﺒﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﺪ؟ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :

ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ .

ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﻣﺜﻼً ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ!ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ

ﻣﺤﺎﻝﺍﺳﺖ ! ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ!ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍﺳﺖ

ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺑﻮﺩﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺖ!ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺍﺯ ﺷﮕﻔﺘﯽ

ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺣﺎﻻﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ

ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﭼﺸﻢﭼﭗ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﺎﺯﺑﮕﯿﺮﻡ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ

ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﻭ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﻫﻢ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻭﺑﺪﻭﻥ

ﻋﺼﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ , ﻟﺬﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻁ ﺑﺴﺖ. ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎﯼ

ﻣﺼﻨﻮﻋﯿﺶ ﺭﺍﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﯼﭼﺸﻢ ﭼﭗ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺖ!ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ

ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ .ﻭﮐﯿﻞ ﻫﻢ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﯾﻦﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎ ﺑﻮﺩ .

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ

ﺳﺨﺖﺗﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ!ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺳﺮ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺮﻁ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯾﺪ ؟

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ :ﻣﻦ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﺷﻤﺎ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﯼ

ﻣﯿﺰ ﻣﯿﺎﯾﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝﺍﺩﺭﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ

ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﯾﺰﺩ!ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻮﯾﺪ , ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ!ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﯽﺁﻧﺴﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ

ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺯﯾﭙﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﻋﻠﯿﺮﻏﻢ ﺗﻼﺵﺗﻤﺎﻡ ﺍﺩﺭﺍﺭﺵ

ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺰﺵ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﮐﺮﺩ !ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ :

ﺩﯾﺪﯾﺪ ؟ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ , ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﮐﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ !!

ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﺎﺻﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ? ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏﻫﺴﺘﯿﺪ؟ﻭﮐﯿﻞ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ !

ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﯿﺎﯾﯿﻢ , ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﻣﻦ

ﺳﺮ 25 ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺷﺮﻁ ﺑﺴﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺷﻤﺎ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﻤﺎ

ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﺪ!¡!

نمونه اشعار منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

نگاه ها چه ظالمانه جای کلمات را گرفته اند
سکوت چه قدر جای صدا را
هنوز نگفته ام دوستت دارم
نگاهم اما به عربده گفت
عربده ای که نرگس حافظ
را پژمرده کرد
هنوز نگفته ای دوستت دارم
سکوتت اما بارانی شد
و دل صنوبری خشکم را خرم کرد
در این تابوت آرواره ، سروی به شکل دل آدمی بود
سروی مرده در خشکسال مهر
از مژگان می ترایی تو آفتابی جاری شد
مرده بیدارشد و تابوت را شکست
و شلنگ انداز خیابان ها را
باغ سرو کرد
سکوت چه قدر جای صداها را می گیرد هنوز
نگاه چه ظالمانه جای کلمه ها را
این تقدیر دیدار بی گاه ما نیست
از تمامی تاریخ بپرس 

***

اکنون که قناری ها
را سر می برند
اکنون که باز
سودازدگانی کباب جگر چکاوک را خوش دادند
کودکانمان را چه گونه فردا یاد آریم
که
پرندهای بوده و آوازی
و قلمروهایی
از جنس تارها و طنین ؟ 

***

در این باغ کوچک چرا
چرا صدای تبر قطع نمی شود چرا صدای افتادن ؟
تا کی به سوگ سروها بنشینیم تا کی به سوگ صنوبرها
در این باغ کوچک مگر چند
سرو صنوبر هست
که دندان برنده ی تبر از شکستنشان سیر نمی شود ؟ 

***

بر کنده ی تمام درختان جنگلی
نام ترا به ناخن برکندم
اکنون ترا تمام درختان
با نام می شناسند
نام ترا به گرده ی گور و گوزن
با ناخن
پلنگان بنوشتم
اکنون ترا تمام پلنگان کوه ها
اکنون ترا تمام گوزنان زردموی
با نام می شناسند
دیگر نام ترا تمام درختان
گاه بهار زمزمه خواهند کرد
و مرغ های خوشخوان
صبح بهار نام ترا
به جوجه های کوچک خود یاد خواهند داد
ای بی خیال مانده
ز من دوست
دیگر ترا زمین و زمان
از برکت جنون نجیب من
با نام می شناسند
ای آهوی رمنده ی صحرای خاطره
در واپسین غروب بهار 

***

جاده گفتی یعنی رفتن ؟
جاده یعنی تکرار همین واژه ؟
دریغ
دوست دانایم دانا باش
که حقیقت بس غمناکتر است
جاده رفتن نیست
که تو بتوانی با آسانی
چند کمند
سوی آفاقی چند
از پی صید ابعاد زمان اندازی
که به دام آری آهوهای می روم و خواهم رفت و خوا…
که به بند آری ‌آهوهای چست زمان را
جاده رفتن نیست 

***

خانه‌ات سرد است؟
خورشیدی در پاکت می‌گذارم
و برایت پست می‌کنم
ستاره‌ی کوچکی در کلمه‌ای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیار تاریکم 

***

همیشه
از آن چه نیست سخن می گوییم
از آب در بیابان
و
در خانه
عشق و نان
این گونه
انگار زندگانی را
زیباتر می یابیم
همیشه
از آن چه نیست بلندتر سخن می گوییم
از مهربانی در مهمانی از شرف در سودا
از داد در بیداد جا
تا بوده
این گونه بوده قصه ی ما
دنیای یاوه را انگار
این گونه گواراتر توانیم داشت
اکنون بنشین
تا باری از آن چه هست سخن
بگوییم
از دروغ بگوییم که حرام است اما
مانند قارچ از فراز دیوارهامان بر می خیزد
آن گونه
که جای گندم و گل سرخ را تنگ کرده است
همین 

زندگینامه منوچهر آتشی

زندگینامه منوچهر آتشی

منوچهر آتشی

منوچهر آتشی در دوم مهرماه 1310 در دشتستان بدنیا آمد.
جد ایشان آتش‏خان زنگنه ازعشایر زنگنه کرمانشاه بودند .
در سال 1318 به مکتب خانه رفت بعد از دو سال از کنگان به بوشهر رفت ودر آنجا به ادامه تحصیل پرداخت. پس از اتمام دوره دبیرستان به دانشرای عالی راه پیافت و به عنوان معلم مشغول به تدریس شد.
آشنایی با حزب توده تاثیرات بسیار زیادی بر آثار آتشی گذاشت و شعرهای زیادی برای این حزب با نام‏های مستعار در روزنامه ‏های آن روزها منتشر کرد بعد از کودتای 29 مرداد ،از این حزب فاصله گرفته و فعالیت سیاسی را کنار گذاشت.
منوچهر آتشی سال 1384 بر اثر ایست قلبی در سن 74 سالگی در بیمارستان سینا تهران درگذشت و در بندر بوشهر به خاک سپرده شد.

آثار منوچهر آتشی:
آهنگ دیگر ،آواز خاک ،دیدار در فلق ،بر انتهای آغاز ،وصف گل سوری ،گندم و گیلاس ،زیباتر از شکل قدیم جهان ،چه تلخ است این سیب ،خلیج و خزر ،باران برگ زوق: دفتر غزل‌ها ،اتفاق آخر ،حادثه در بامداد ،ریشه‌های شب ،غزل غزل‌های سورنا

شگفتی های پس از مرگ

  • آلت تناسلی به شدت بزرگ می‌شود.

بعد از مرگ آلت تناسلی تقریبا ۵ برابر زمانی می‌شود که انسان زنده بوده‌است. درواقع بیضه‌ها به اندازه یک توپ متوسط می‌شوند.اما این دلیل کاملا علمی است و هیچ ربطی به خیلی از تخیلات ندارد. طبق نظر دانشمندان وقتی انسان می‌میرد قسمت‌هایی از بدن انسان که بیشترین میزان باکتری را دارد سریعتر و بیشتر باد می‌کنند، و از آنجا که بیشترین میزان باکتری در بدن در قسمت‌های تناسلی است این ناحیه از بدن سریع و به شدت باد می‌کند.

  • بهترین روش برای مطمئن شدن از مرگ

حتی امروزه با پیشرفت غیرقابل باور علم پزشکی، خیلی‌وقتها پیش‌می آید که تشخیص اینکه شخص مرده‌است یا زنده و بیهوش است و یا به کما رفته سخت است. قدیمی‌تر ها روشهای عجیبی داشتند چون فکر می‌کردند درد باعث می‌شود که فرد عکس‌العمل نشان دهد کارهای وحشتناکی مثل بریدن قسمتی از بدن و  سوزاندن بدن انجام می‌دادند. در این حال راحتترین کار این است که زبان او را چند بار بکشید اگر زنده باشد با کشیدن زبانش شما می‌توانید عکس العمل را روی زبان ببینید.

http://s3.picofile.com/file/8224581284/893.jpg

  • معلق شدن ناخودآگاه در فضا

این قسمت ممکن است کمی غیرقابل باور به نظر برسد اما آزمایشات علمی روی بدن کاملا آن را ثابت کرده‌است. از قرار معلوم وقتی انسان می‌میرد مغز همچنان تا مدتی به فعالیت ادامه می‌دهد و ناخودآگاه هنوز تا مدتی بعد از مرگ بیدار است. امروزه با وجود پیشرفت تکنولوژی عده خیلی کمی از انسان‌ها را بعد از مرگ توانستند به زندگی برگردانند و به طرز شگفت آوری همه آنها اعلام کردند که آنها خودشان را از بالا تماشا کردند.

بنابراین پزشکان تصمیم گرفتند یک آزمایش کوچک انجام دهند آنها عکس بزرگی روی بدن کسی که مرده‌بود گذاشتند طوری که طبق ادعای دیگر کسانی که بعد از مرگ زنده شده بودند باید توسط مرده از بالا دیده می‌شد. در نهایت تعجب وقتی آنها این افراد را به زندگی برگرداندند آنها درباره  عکسی که  روی بدنشان  دیده‌بودند توضیح دادند. به نظر می‌رسد که دانشمندان همچنان راه طولانی برای کشف دنیای بعد از مرگ دارند.

  • چه چیزی باعث مرگ می‌شود؟

برای مدتها انسان‌ها نمی‌دانستند که چطور مراحل مختلف مرگ اتفاق می‌افتد؟

آیا این مغز است که فرمان می‌دهد که شخص بمیرد و یا کل بدن می‌فهمد که موقع مرگ است و خودش آرام می‌گیرد و یا اینکه یک عامل خارجی دیگر جان انسان را می‌گیرد؟ بعد از سالها تحقیق و آزمایش دانشمندان متوجه شدند که مغز آغازگر مراحل مرگ است. وقتی فرد در شرایط غیرقابل تحمل درد و یا نزدیک مرگ است، مغز هورمونی ترشح می‌کند که خودش را درحالت خواب و خاموشی می‌برد و رفته رفته تپش قلب آرام می‌شود  و مصرف اکسیژن قطع می‌شود. به علت نرسیدن اکسیژن به بدن، بدن وارد مرحله بی‌دردی و فلج شدن می‌شود، و اندام‌های حیاتی با علت نبود اکسیژن و گردش خون از کار کردن باز می‌استند و آرام می‌گیرند. در نهایت آخرین عضو بدن که می‌میرد مغز است.

  • چه زمان مغز زودتر از بقیه اندام‌ها می‌میرد؟

مغز احساس درد در هر قسمت بدن را حس می‌کند اما نمی‌تواند هیچ‌گونه حسی به هر ضربه  فیزیکی  نسبت به خودش نشان دهد. بنابراین اگر به هر دلیلی شخص با ضربه به مغزش آسیب ببیند و بمیرد به آن مرگ مغزی می‌گویند. از آنجا که مغز مجال فرمان تعطیل کردن بقیه قسمت‌های بدن را نداده است همچنان بقیه ارگان‌ها سالمند و گردش خون و اکسیژن انجام می‌شود و بدن بدون مغز به فعالیت خودش ادامه می‌دهد.

  • بعد از مرگ بدن خودش ر ا می‌خورد

تا به حال شنیده‌اید که آنزیم‌های درون شکم شما حتی از اسید هیدروکلریک هم قوی‌تر است؟ قسمت جالب ماجرا این است که این آنزیم بعد از مرگ هم قدرتش را از دست نمی‌دهد. بله شکم همچنان این آنزیم را بعد از مرگ ترشح می‌کند که غذاهای داخل معده شخص بعد از مرگ را هضم می‌کند. اما وقتی که دیگر هیچ غذایی برای هضم وجود ندارد این آنزیم شروع به هضم بدن می‌کند. بنابراین شکم  و بدن مرده اولین شام خودش بعد از مرگش می‌شود.

http://s6.picofile.com/file/8224568876/The_weight_of_the_spirit_874x492.jpg

  • وزن روح چقدر است؟

بیشتر انسان ها معتقدند که روح در بدن انسان وجود دارد. ما به دنبال ثابت کردن و یا نکردن این ماجرا نیستیم. چیز جالب این است که در سال ۱۹۰۷ دکتر ماساچوستز کشف کرد که به محض اینکه انسان می‌میرد بدن ۲۱ گرم وزن کم می‌کند. هیچ‌کس مطمئن نیست که آیا این وزن همان روح است که بدن را ترک می‌کند و یا وزن آخرین نفس انسان است! هنوز دانشمندان به نتیجه نهایی برای این مسئله نرسیده‌اند.

  • مغز نجات دهنده واقعی ماست

چیزی که واضح است این است که مرگ طبیعی دردناک نیست اما مرگ‌های ناشی از جراحت و تصادف و زخم بسیار دردناکند، که اگر مغز دخالت نکند مجروح آنقدر درد دارد که هر لحظه آرزوی مرگ می‌کند. کاری که مغز می‌کند این است که در این شرایط ماده‌شیمیایی به نام دیمتیل تریپتامین آزاد می‌کند چیزی که شبیه مواد توهم‌زا است. هنگامی که این ماده وارد خون می‌شود بدن به حالت خلسه کامل می‌رود و در آن حالت دیگر نه احساس هوشیاری دارد و نه دردی حس می‌کند. هیچ‌کس نمی‌داند که مغز چه زمانی این دارو را آزاد می ‌کند  اما هر وقت این کار را بکند انسان کاملا مرده است.

  • مرگ چقدر آلودگی ایجاد می‌کند؟

شاید فکر کنید که مرگ دیگران به شما آسیبی نمی‌زند اما مرگ آلودگی زیادی ایجاد می‌کند . در مطالعات اخیر محققان متوجه شدند که تنها  سالانه در آمریکا ۸۰۰۰۰۰ گالون مواد شیمیایی برای ضدعفونی کردن خاک مصرف می کند. سوزاندن مرده‌ها هم باعث آلودگی هوا و شیوع برخی بیماری‌ها می‌شود.


پل صراط آخرین مرحله نجات است

پل صراط

صراط به معنای راه مستقیم نام پلی است که بر روی جهنم قرار دارد و تمام خلایق مجبور به عبور از آن هستند اما حساب همه یکسان نخواهد بود. امام صادق(علیه السلام) در حدیثی می فرماید: نحوه عبور از صراط به طرق گوناگون خواهد بود بعضی همچون برق و بعضی چون باد، بعضی چون تاختن اسب، بعضی همچون دویدن مرد، بعضی همچون پیادگان و بالاخره گروهى هم آویخته و در حالى که آتش برخى از اندام ایشان را گرفته و برخى را رها کرده است، مى‏گذرند.

(به نقل از امالی صدوق،ص 107 و بحارالانوار، ج 8، ص 64)

اعمالی که باعث گذر برق آسا از پل صراط می شوند عبارتند از:

1- کسى که حضرت على علیه السلام را دوست داشته باشد از پل صراط مانند برق جهنده می گذرد.(فضائل الشیعة با ترجمه، ص 5، حدیث 1)

و باز در حدیثی آمده است: هر کسى مشتاق است که از پل صراط مثل باد تند پاییزى بگذرد و خود را بدون حساب به بهشت جاویدان برساند، ولایت ولىّ و وصىّ و مصاحب و خلیفه من، على بن ابى طالب علیه السّلام را بپذیرد و بر دل بسپارد. و هر کسى مى‏خواهد در آتش جهنم سرنگون شود، ولایت على بن ابى طالب علیه السّلام را رها کند. (شواهد التنزیل، ترجمه روحانى، ص42)

همچنین است درباره حضرت فاطمه علیهاالسلام که فرموده اند آن حضرت و شیعیانش چون برق از صراط می گذرند. (ثواب الاعمال، ترجمه حسن زاده، ص 505)

2- اهمیت دادن به نماز جماعت در هر حال و مکانی: و کسى که بر آن باشد که در هر جا و در هر موقعیت و فرصتى، نماز خود را به جماعت بخواند، (در روز قیامت) جزو اولین گروه با سبقت ‏گیرندگان، با چهره‏اى روشنتر از ماه شب چهاردهم (بدر) به سرعت برق از پل صراط خواهد گذشت، و به ازاى هر روز و یا شبى که توفیق شرکت در نماز جماعت را داشته است ثواب یک شهید را به او خواهند داد.(پاداش نیکى ‏ها و کیفر گناهان، ص 746 و ثواب الاعمال عقاب الاعمال، شیخ صدوق، ترجمه حسن زاده، ص673 )

رعایت اول وقت بودن نماز نیز از این جمله است: یکى از صحابه ‏ى پیغمبر «صلّى اللّه علیه و آله و سلّم» گفته: هر کس مدام پنج نماز را اول وقت بخواند خداوند نُه عنایت در حق او بفرماید: محبوب خدا شود، بدنش سالم ماند، ملائکه از او محافظت کنند، برکت در خانه ‏اش پدید آید، سیماى صالحان پیدا کند، دلش نرم شود، از پل صراط چون برق جهنده بگذرد، از آتش نجات یابد، در جوار خدا با کسانى مأنوس شود که نه ترسى دارند و نه اندوهى.(نصایح، ص 296)

و هر کس یک شبانه روز در یک بیمارى درد کشد، و رنج خود را به عیادت‏کنندگان شکایت نکند، پروردگار در روز بازپسین وى را با ابراهیم [خلیل الرّحمن‏] علیه السّلام مبعوث فرماید، تا از پل صراط بگذرد همانند برقى جهنده...

آتش دوزخ

3- رسول خدا فرمود: هر کس از دسترنج خود بخورد، مثل برق از پل صراط خواهد گذشت. النّبیّ «ص»: من أکل من کدّ یده، مرّ على الصّراط کالبرق الخاطف.(الحیاة با ترجمه احمد آرام، ج‏5، ص 432) از این روایت می توان استفاده کرد اصل بر این است که بندگان به آسانی از صراط عبور کنند به شرط آنکه ستم نکنند و الا نیازی به انجام کارهای سخت نیست همین که بد نباشیم کافی است وگرنه چرا کسی که از دسترنج حلال خود می خورد مستحق پاداشی به این بزرگی است. البته رعایت حلال و حرام هم گاهی سخت می شود و جز از پرهیزکاران ساخته نیست .

4- صبر بر بیماری: و هر کس یک شبانه روز در یک بیمارى درد کشد، و رنج خود را به عیادت‏کنندگان شکایت نکند، پروردگار در روز بازپسین وى را با ابراهیم [خلیل الرّحمن‏] علیه السّلام مبعوث فرماید، تا از پل صراط بگذرد همانند برقى جهنده. (من لا یحضره الفقیه، ترجمه غفارى، ج‏5، ص305)

تعجبی ندارد اگر بزرگترین پاداشها برای کسانی باشد که متخلق به اخلاقی الهی باشند اصلا هدف از بعثت پیامبران، آموزش مکارم اخلاق است. کسی که آرام و صبور است هر چند بسیار درد دارد، از بزرگواریهای اخلاقی برخوردار است و خدا چنین خلقیاتی را بسیار دوست دارد.


توشه‌ای که انسان را به سوی آتش دوزخ می‌برد

5- صبر کردن بر بدهکار: هر کس به برادر دینى خود قرض دهد، خداوند در برابر هر درهمى، به وزن کوه احد و رضوى و طور سینا برایش حسنه در نظر گیرد و اگر هنگام فرا رسیدن موقع پرداخت قرض با او خوب تا کند و مدارا نماید، در روز حسابرسى، برق آسا و بدون حسابرسى و دیدن عذاب، به راحتى از پل صراط عبور خواهد کرد.(ثواب الاعمال، ترجمه حسن زاده، ص667)

6- روزه ماه رجب؛ هر کس ده روز از ماه رجب را روزه بدارد، خداوند دو بال سبز آراسته به مروارید و یاقوت بر او نهد که همانند نور گذرنده از پل صراط به سوى بهشت پرواز کند. (ثواب الاعمال، ترجمه حسن زاده، ص137 پاداش روزه ماه رجب، ص 133)

7- شب زنده داری: هر کس یک چهارم شب را نماز گزارد، در صف نخستین رستگاران باشد تا آنگاه که همچون تندبادى از پل صراط بگذرد و بدون حسابرسى به بهشت در آید. (ثواب الاعمال، ترجمه حسن زاده، ص111، پاداش شب‏ زنده ‏دارى با قرآن، ص 111)

8- صدقه دادن: از پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- نقل شده که: راجع به صدقه از شیطان پرسیدم که چرا جلوگیرى مى‏کنى؟ گفت: اى محمد! چون ببینم کسى صدقه مى‏دهد گویا اره بر سر من نهاده ‏اند و مانند چوب مى‏برند، پرسیدم: چرا؟

گفت: صدقه پنج خاصیت دارد: مال را زیاد کند، بیمار را شفا دهد، بلا را بگرداند، صاحبش چون برق جهنده از پل صراط بگذرد، و بى‏ حساب وارد بهشت شود، (در جایى که حقوق مردم ذمه ‏اش نباشد) گفتم: خدا عذابت را زیاد کند. (نصایح، 238)

بعضی چیزهای دیگر نیز مثل مداومت بر خواندن قرآن، خواندن بعضی نمازهای مخصوص شبهای رمضان، مداومت بر بعضی سوره های قرآن و ... که برای نقل روایاتشان مجالی دیگر لازم است .

اما قابل تذکر است که این اعمال در صورتی کمک کننده و اثر گذارند که اولا قبول شده و در پرونده عملمان درج گردند ثانیا با گناهان دیگر ضایع نشده و محو نشوند و تا هنگام گذر از صراط باقی بمانند زیرا گناهان ما، حسنات ما را روز قیامت از بین می برند همچنین چه بسا همه اعمالمان را به جهت یک حق الناسی که به گردن داریم،از دست بدهیم .

چگونه همیشه امیدوار باشیم

دراین آیه خداوند در زمانی که بد کاران(لواط کاران) با نیت زشت خود به سراغ لوط و فرستادگان خدا می آیند بشارت می دهد که لوط را نجات خواهد داد:

قال ان فیها لوطا قالو نحن اعلم بمن فیها لننجیینه  واهله الاامراته کانت من الغابرین.

تصور کنید شما به عنوان یک آدم عادی گیرافتاده باشید و فاسدی قصد بدی درخصوص شما و کسان شما داشته باشد. به گفته صریح خداوند؛ ایشان هم می دانند و هم نجات خواهند داد. نجات یعنی دور کردن و به آرامش رساندن. براستی چه شرایطی باید داشت که خداوند این گونه انسان را مشمول توجه علم و قدرت نجاتبخش خود نماید. علی علیه الاسلام در نهج البلاغه به صورت زیر رابطه فکر انسان تا سرنوشت را ترسیم میکند:

فکر---<گفتار---< رفتار---< عادت---< سرنوشت و چقدر درست و منطقی است. یعنی فکر ما گفتار مارا می سازد و گفتار رفتار و... همین طور سرنوشت ما شکل می گیرد. روی همین اصل است که در قران انسان از ظن و تجسس فکری نهی شده است. فکر بیمار و بد پندار احساسات انسان را تسخیر می کند و احساسات رفتار را شکل می دهند. بنابر این اگر فکر و ایده انسان درخصوص زندگی و دیگران صحیح نباشد. نگاه؛ زبان و اعضا قابل کنترل نیستد. وقتی احساسات در کنترل نباشد رفتار انسان متعادل و جهت دار مثبت نیست. رفتاری که از انسان تکرار می شود فرمانده پنهان انسان است حتا از همان فکر اولیه که احساسات را شکل داده است هم جلوتر است. مگر با یک سری چیزهای خاص مانند توبه؛ تنبیه؛ تفکر؛ جبران مافات؛ ریاضت؛ عبادت و... اگر فردی عاداتش را رها کند در واقع سرانجام و سرنوشت خود را قطعی و خارج از کنترل خود رها نموده است. پس فکر اولیه خیلی مهم است اگر این فکر بدون ایمان و توجه به مبنای درستی باشد یک سلسله پیامدهای قطعی برای انسان رقم می زند که چاره ناپذیر است. الهی مگذار که آنی بی ایمان و نورت فکر و اندیشه درما جاری شود.

اگر چنین بودیم مشمول علم و نجات خدا خواهیم بود. اما غابر کیست که از این دو فیض خدا محروم است.غابر هم معنی غبار است یعنی واپس مانده و دور شده. در عالم ماده هیچ الکترون رها شده و سرگردانی وجود ندارد حتما در یک مدار مشخص به دور هسته یک اتم  مشخص است تا آن اتم خاصیت خود را داشته باشد. اگر یک الکترون یک مدار بالا و پایین شود خاصیت اتم عوض میشود یا میل ترکیبش عوض می شود؛ یا زود زنگ می زند؛ یا چکش خوارتر می شود یا سمی تر میشود؛ یا فرارتر میشود و ...........

درعالم معنوی و انسانی هم همین طور است. اگر انسانی از هسته الهی فاصله بگیرد غابر می شود یعنی غبار می شود. دیگر برای تغییر و جابجایی اش یک فوت کافیست. دیگر به وسوسه شیطانی و مال و هنگفت و جنگ بزرگ و... نیازی نیست. یک حرکت کوچک اورا مانند غبار تا کیلومترها حرکت می دهد. زن لوط این قدر کثافت کاری کرده بود که دیگر غبار هستی شده بود و کانت نشان می دهد که دیگر خیلی در غبار بودن پایدار شده بود و دیگر کاری برایش نمیشد کرد. این قبیل آدم ها هنوز در سیستم الهی وجود دارند و از روی رحمانیت خداوند به حساب می آیند ولی باید حد بخورند؛ عبرت شوند و اگر شایسته باشند توبه کنند و ترک عادت مگر دویاره جذب هسته الهی شوند. خدایا مبادکه ازامیدت دور شویم و روزی غبار هستی ات شویم که به علم ونجات تو وابسته ایم و امیدوار

آشنایی با آرا و اندیشه‌های نصر حامد ابوزید

آشنایی با آرا و اندیشه‌های نصر حامد ابوزید

1-       زبان دین

از نظر ابوزید، «وحی» ارسال پیام الهی توسط جبرئیل به پیامبر است تا آنرا به مردم ابلاغ کند (هم لفظ و هم معنا از سوی خداوند است). ابوزید قرآن را یک پیام زبانی می داند  که هیچ کس حق دست بردن در ظواهر یا تحریف آنرا ندارد. از نظر ابوزید قرآن دارای نظام زبانی ویژه ای است، چرا که گاه معانی برخی از واژه ها را تغییر داده  و بر آنها لباس فرهنگ خود را پوشانده است؛ مانند واژه های صلات، زکات، حج و غیره. هرچند قرآن به زبان عربی مبین نازل شده و از واژگان متعارف این زبان استفاده کرده، اما گاه با تغییر معانی واژه ها در تقویت زبان و فرهنگ عربی کمک کرده است. برای مثال، کلمه »رب »به معنای صاحب و سرپرست و مربوط به حوزه صفات انسانی بوده که قرآن آنرا تعالی بخشیده و در مورد خداوند نیز به کار برده است .

ابوزید پیش از رفتن به سراغ ابعاد اجتماعی، فقهی، کلامی و عرفانی قرآن، آنرا یک اثر ادبی و هنری معرفی می کند. این فکر برگرفته از مقاله «التفسیر» در دائرة المعارف الاسلامیة، به قلم امین الخولی است. پیش از او عبده زیاده روی مفسران در یکی از ابعاد قرآن را موجب فروماندن از مقصود اصلی قرآن (هدایت الهی) می دانست. معتزلیان نیز که ابوزید خواستار احیای روش ایشان است، بر جنبه های ادبی قرآن تأکید ورزیده اند. کسیکه بیش از همه ابوزید وام دار اوست، شیخ عبد القاهر جرجانی در کتاب »دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه »است. جرجانی با آنکه اشعری مسلک است، قرآن را مانند دیگر متون زبانی می داند. ابوزید می گوید عبد القاهر جرجانی محدود به زمان خود بوده  و بر او ملامتی نیست. ما باید از لب کار او الهام گرفته و از دلالت او فراتر رویم .

 

2-       متن و فرهنگ

ابوزید ضمن پذیرش الهی بودن قرآن، آنرا متن فرهنگی می داند که در زمینه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خاص شکل گرفته و زبان آن هم جدای از فرهنگ روزگار آن نیست. در بررسی هر متن باید به فرهنگ زمانه آن توجه کرد و هر متنی در چهارچوب نظام زبانی و فرهنگی خاص خود معنا پیدا می کند. رابطه متن با فرهنگ، دیالکتیکی است: از سویی تأثیر می پذیرد و از سوی دیگر تأثیر می گذارد. قرآن نیز هرچند در فرهنگ خاصی به منصه ظهور رسید، اما بر فرهنگ روزگار خود تأثیر بسیار گذاشت.

ابوزید برای آنکه بازتاب فرهنگ زمانه خود را در قرآن نشان دهد، به آیات سوره جنّ اشاره می کند که در آن از ارتباط جنّیان با آسمان و نیز برخی از انسانها سخن می گوید. از نظر وی، امکان ارتباط انسانها با جنّیان جزئی از فرهنگ اسلامی تلقی شد ؛ به گونه ای که فیلسوفان و عارفان اسلامی بر پایه همین اندیشه، پدیده نبوت را با نظریه خیال تبیین کرده اند .

 

3-       نزول متن

ابوزید تقسیم نزول قرآن به دونوع دفعی و تدریجی را نمی پذیرد و معتقد است که انزال در آیه اول سوره قدر به معنای آغاز نزول قرآن است. وی می گوید انزال دفعی قرآن حکمتی در پی ندارد و قرآن کریم نیز هیچگاه به صورت یکجا و خارج از این کره زمین که صحنه حوادث و امور جزئی می باشد، نازل نشده است .

 

4-       جدایی دین از معرفت دینی

از نظر ابوزید باید میان دین و معرفت دینی تفکیک قائل شد. دین امر مقدس و از نظر تاریخی قطعی است؛ در حالیکه معرفت دینی چیزی جز فهم بشری از دین نیست. تفکر ها و اجتهادهای بشری در باره دین امر متغیر است و چه بسا از عصری تا عصر دیگر دگرگون شود. عدم توجه به همین مطلب موجب شده تا تفسیرهایی که در هر عصر و زمانی  از دین صورت می گیرد، عین دین تلقی شود.

از نظر وی فهم عالمان از دین متفاوت است و هیچ فهمی را نیز نباید مقدس و فوق چون و چرا تلقی کرد. قرائت عالمان از دین همواره متفاوت بوده و گاه فهم یک عالم سیطره پیدا می کرده و بر اثر شرایط سیاسی و اجتماعی خاص به عنوان تفسیر رسمی از اسلام مطرح می گشته است. اما قرائت عالمان از دین را نباید مساوی با دین دانست. دین مقدس است، اما معرفت دینی جنّبه بشری دارد و قداست دین نیز نباید سبب شود تا فهم عالمان از دین مقدس تلقی شود . 

وی با نفی قداست از معرفت دینی، تفسیر سکولار ( علمانی ) از نصوص دینی را بهترین نوع معرفت دینی تلقی می کند. از نظر وی، پاسخ بسیاری از مسائل دنیوی را نباید از متون دینی خواست، بلکه باید یا رجوع به علوم بشری چاره مشکلات را پیدا کرد. وی این حدیث منقول از پیامبر (ص) را که »انتم اعلم بشؤن دنیاکم »، دلیل سکولار بودن اسلام و تفکر دینی می گیرد .

وی حتی قرائت پیامبر (ص) از قرآن را فهم انسانی تلقی می کند. به بیان دیگر، قرآن با نزول خود با عقل و فهم انسانی مواجه و به »متن انسانی »تبدیل می شود. فهم پیامبر (ص) را نباید مطابق با دلالت ذاتی خود متن دانست و اگر کسی ادعا کند که پیامبر (ص) به دلالت ذاتی متن راه یافته، به شرک مبتلا شده و پیامبر (ص) را خداگونه تصور کرده است. چنین تصوری موجب می شود تا بعد انسانی پیامبر (ص) فراموش شده، و مقدس عنوان شود، در حالیکه نه تنها فهم پیامبر (ص) انسانی است، که تقدس هم ندارد .

 

5-      روش تحلیل زبانی

ابوزید به تبع زبان شناسان، زبان را نظامی از نشانه ها می داند که همه افکار را عنوان بندی میکند. با این مبنا، برای فهم متن قرآنی باید از روش تحلیل زبانی استفاده کرد، چرا که قرآن متن زبانیی است که در طول بیش از بیست سال شکل گرفته و شکل گیری آن نیز با توجه به واقعیات و فرهنگ روزگار خود بوده است. اگرچه خاستگاه متن قرآنی غیر بشری است، اما چون خداوند اراده کرده تا پیام خود را به انسانها عرضه کند، از زبان بشری استفاده کرده است. از همین جاست که روش تحلیل زبانی و معیار معناداری و دلالت تنها راه فهم پیام الهی است.

از نظر ابوزید پیام نهفته در متن دوگونه دلالت دارد : یکی دلالت ظاهری و دیگری دلالت باطنی. 

معانی متن را فقط باید از طریق خود متن و در تعامل با واقعیت درک نمود. البته دریافت معانی متن، آنهم با رجوع به  درون متن، از طریق خواننده و مفسر صورت می گیرد و در اینجا نوعی دیالکتیک عقل انسانی با متن ملاحظه می شود. عقل انسانی نیز می تواند معانی جدیدی را از آیات به دست آورد، آنهم با توجه به بافت آیات. این بافت را اسباب نزول تعیین می کند، چرا که قرآن در بیست و چند سال و به صورت تدریجی نازل شده و بسیاری از آیات نیز با توجه به عوامل خارجی نازل شده است. فلسفه این نزول تدریجی نیز از طرفی رعایت حال مخاطبان وحی بوده  و از سوی دیگر توجه به واقعیات زمانه .

از نظر وی توجه به شأن نزول فقط در آیات الاحکام مورد اهتمام مفسران بوده، در حالیکه باید فراتر از آن گام برداشت. البته نباید معنای آیات را به همان حوادث جزئی شأن نزول محدود کرد . از نظر وی مفسران بیشتر به عمومیت لفظ توجه کرده اند و اسباب نزول خاص را کنار گذاشته اند ؛ در حالیکه همواره نمی توان به عموم لفظ تمسک جست. برخی آیات مربوط به رویدادهای خاصی است و نمی توان از آن احکام کلی را استنباط کرد. فرا رفتن از سنت خاص و استنباط احکام عام باید با توجه به نشانه های قرآنی باشد و از آنجا که ساختار زبان جنّبه تعمیمی دارد، بسیاری از اندیشمندان اسلامی کوشیده اند تا به احکام اسلامی عمومیت ببخشند.

از نظر وی، متن قرآنی هم دارای وضوح است و هم پیچیدگی ( هم آیات محکم داریم و هم متشابه ) ؛ اما متن دارای کلید های دلالی می باشد که خواننده به کمک آن می تواند پیچیدگی های متن را آشکار سازد .

 

6-       تفسیر و تأویل

از نظر ابوزید تفسیر عبارت است از آشکار کردن امر پنهانی به کمک واسطه ای که راهنمای مفسر است. متن، راهنمای معنا است و با آن می توان معنا را کشف کرد. کتاب دال است و معنا مدلول.

از نظر وی، تأ ویل با توجه به آیات قرآنی، دو کاربرد دارد :

1. آشکار ساختن دلالتهای پنهانی ( با تأویل به اصل واقعیت رجوع می شود تا معنای نهفته در یک فعل یا یک سخن آشکار شود ).

2. رسیدن به غایت و عاقبت امور ( مثل کلمه تأویل در آیه 7 سوره آل عمران ).

تأویل و تفسیر با هم چند تفاوت دارند :

الف) در تفسیر رابطه میان متعلق شناسایی و فاعل شناسایی با واسطه است، اما در تأویل این رابطه مستقیم است.

ب) تفسیر با توجه به عوامل بیرونی متن صورت می گیرد، مانند اسباب نزول، ناسخ و منسوخ، مکی و مدنی و غیره.

ج) تفسیر مقدمه تأویل استو آگاهیهای مقدماتی برای تأویل را فراهم می کند.

د) خواننده نیز در تأویل نقش دارد ؛ البته نقش او مطلق نیست و باید بر شناخت پاره ای از دانشهای ضروری راجع به متن قرآنی که در تعریف تفسیر می گنجد، مبتنی باشد .

وی ذو مراتب بودن فهم قرآن را می پذیرد. برخی فهم سطحی از آیات دارند و برخی به لایه های عمیق تر دلالت متن نفوذ پیدا می کنند.

ابوزید با قبول تأویل عینی متن، به نقد برخی از نحله های هرمنوتیکی مخالف عینی گرایی می پردازد. البته از نظر او عینیت امری مطلق نیست؛ عینیتی که در تأویل متون دست یافتنی است، عینیت فرهنگی در چارچوب زمان و مکان است و عینیت مطلق از بدعتهای ایدئولوژی غرب استعمارگر است و توهمی بیش نیست. از نظر وی، درک روابط درونی آیات که بر اساس بافت زبانی و حسی و عقلی است، امر عینی و فارغ از اندیشه مفسر نیست، بلکه ناشی از دیالکتیک میان خواننده با متن است. در آیه ای که نص نیست و ظاهر است، زمینه های فرهنگی خواننده در فهم آن دخالت دارد .

 

7-       دین عصری

ابوزید طرفدار نواندیشی دینی است و دیدگاه خود را در مواجهه با سلفیگری میداند. از نظر او امروزه دیگر نمی توان مقلد متفکران پیشین بود. این متفکران میراثی را برای ما باقی گذاشته اند که هرچند بر ما مؤثر است، اما همه آنها را نمی توان دربست پذیرفت. باید به بازسازی اندیشه دینی پرداخت تا هر آنچه با عصر ما سازگاری ندارد، کنار گذاشته شود و هر آنچه هماهنگ با روزگار ماست با زبان متناسب با عصر حاضر از نو بازسازی شود.

بر پایه اینکه قرآن محصول فرهنگی است، »قرائت متن »نیز در »افق تاریخی خواننده »صورت می گیرد. پس احکام اسلامی در ارتباط با زمان نزول آن معنا پیدا میکند و کسانیکه امروزه می خواهند احکام فقهی به ویژه حدود اسلامی را پیاده کنند، نص قرآنی را از واقع جدا می کنند و در نتیجه هدف دین را انکار می کنند، چون تصور شان این است که قرآن نص مطلق است که بر واقع مطلق قابل اجراست. برای فهم قرآن باید به سراغ واقع و فرهنگ روزگار نزول قرآن رفت و به نقش فرهنگ عصر نزول قرآن در تکوین آن توجه کرد. با این روش، خواننده متن به جای پرداختن به امور مطلق و غیر عینی به سراغ حقایق محسوس و عینی می رود. از آنجا که متن تابع فرهنگ روزگار خود است، همواره باید به قرائت و تأویل دوباره آن پرداخت. با متن باید به گفتگو نشست و آنرا به سخن در آورد. وی به این کلام اما علی (ع) اشاره میکند که: «ذالک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق» .

از نظر وی متن دارای دو وجه عام و خاص است : وجه خاص آن همان جنّبه معنایی متن است که به زمینه های تاریخی و فرهنگی پیدایش متن اشاره دارد و وجه عام آن مربوط به جنّبه زنده و پویای متن است که با هر قرائتی نو می شود. جامعه اسلامی در زمان رسول خدا (ص) جامعه ای قبیله ای و مبتنی بر برده داری بود و تجارت برده از عناصر اصلی نظام اقتصادی آن به شمار می رفت. لذا احکام زیادی نظیر ازدواج و آزادسازی برده متناسب با آن روزگار بود. امروز که نظام برده داری از میان رفته، آن احکام دیگر مصداق پیدا نمی کند و باید کنار گذاشت. احکام جزیه و ربا نیز همین گونه اند. وی تفاوت ارث بردن زن و مرد را نیز بر مبنای همین نوع نگرش تفسیر می کند. زیرا احکامی که در قرآن درباره زن آمده با توجه به فرهنگ آنزمان بوده است. هدف اساسی اسلام این بوده تا با بیان آن احکام زن را از وضعیت اسفبار آن روزگار نجات داده و او را به سوی مساوات در حقوق با مردان سوق دهد. بنا بر این، بازخوانی متن باید با توجه به روح کلی اهداف قرآنی باشد.

ابوزید در باب عقایید نیز همین نظر را دارد. مثلا مطالبی که در باب جنّ وشیطان و سحر در قرآن آمده باید مجددا تفسیر شود .

 

8-       انواع متون

ابوزید متون دینی را به سه دسته تقسیم می کند : متون تاریخی، متون قابل تأویل، و متونی که خواننده را از معنا به مراد می رساند.

الف) متون تاریخی: این بخش از متون دینی حکایتگر واقعیتهای اجتماعی زمان پیدایش خود ِاحکام قرآن ناظر به شرایط اقتصادی و اجتماعی صدر اسلام مانند نظام برده داری، وجود کنیز و عدم تساوی میان انسانها بوده است و امروزه در اثر تکامل اجتماعی باید آنها کنار گذاشته شود.مفاهیمی چون جنّ، شیطان، سحر و غیره نیز مربوط به ساختار ذهن اعراب جاهلی است که در اصل واقعیت ندارد .

ب) متون قابل تأویل: برخی از مفاهیم موجود در متون را نباید کنار گذاشت، بلکه باید آنها را به گونه ای تأویل کرد. در دوران نزول متون، رابطه میان خدا و انسان به صورت عبودیت که به معنای بندگی است شکل گرفت. پذیرش مفهوم عبودیت نیز توجیه گر حاکمیت و سلطه حکومتهاست. کلمه عبد در قرآن دلالت بر آزادی انسان دارد نه بردگی. رابطه انسان با خدا در فرهنگ قرآنی بر مبنای مودت و رحمت است. لذا گاه باید معانی حقیقی متون را به معانی مجازی برگرداند . ابوزید با بررسی موارد کاربرد کلمه »عبد »در قرآن، نتیجه گیری می کند که قرآن رابطه بین خدا و انسان را عبادیت (بندگی) استوار می کند نه عبودیت (بردگی). شاید متن قرآنی در شکل دهی واقعیت اجتماعی به تفاوت معنای عبید و عباد نظر داشته است و لذا کلمه عبید را اکثرا در باب فرهنگ به کار نمی برد تا این کلمه بر غیر مؤمنین و کلمه عباد بر مؤ منین دلالت کند. از نظر وی، از آنجا که اسلام بر تساوی افراد بشر و برتری عده ای به دلیل ایمان و عمل صالح تأکید دارد، در اسلام دیدگاه متناقض با دیدگاه برده داری وجود دارد. اگر معنای مجازی از کلمه عبد ارائه نکنیم، معنای ظاهری آن خداوند را به عنوان یک پادشاه مطرح می کند و سبب می شود که مفهوم حاکمیت و سلطه حکومتها به لحاظ وجودی و معرفت شناختی توجیه پیدا کند و انسانی را که قابلیت پذیرش هرگونه نظام سیاسی و اجتماعی را دارد، در یک نوع نظام اجتماعی محدود و مقید کند.

ج) متون که خواننده را از معنا به مراد میرساند: معنا آن چیزی است که به صورت مستقیم از متن به دست می آید. با توجه به تحلیل ساختار متن و بافت تاریخی آن، می توان معنای متنی را به دست آورد ؛ اما مراد متن چیز دیگری است. دو فرق اساسی میان معنا و مراد وجود دارد :

1. معنا جنبه تاریخی دارد و با توجه به بافت فرهنگی- اجتماعی متن میتوان معنای آنرا به دست آورد.

2. معنا دارای ثبات نسبی، اما مراد قابل تغییر است. در هر عصر و زمانی میتوان قرائتی دیگر از متن ارئه داد و با آن قرائت به مراد متن دست یافت . منظور ابوزید از «مراد» قیاس فقهی و مقاصد کلی شریعت نیست، بلکه «مراد» فهم مقاصد فعلی وحی در هر دوره و زمانه است . به نظر وی، مراد متن گاه در معنای آن پنهان است و مفسر باید بکوشد تا به آن دسترسی پیدا کند. مثلا: هر چند دو جنّس مرد و زن از نظر پاداش عمل مساوی اند، اما از نظر ارث اختلاف دارند و این مطلبی است که از «معنا »متن به دست می آید و این اختلاف نیز با توجه به شراییط فرهنگی و اجتماعی زمان نزول متن بوده است. اما با توجه به »مراد »متن که در پس معنای آن نهفته است، می توان قرائت دیگر از متن ارائه داد و اختلاف سهم الارث را به گونه ای حل کرد.

البته «مراد» باید با «معنا» همراه باشد. اگر مراد از دایره تأویل دور شود، به دایره تلوین فرو خواهد غلطید .

 

9-      قرآن و فرهنگ زمانه

قرآن متن فرهنگی است و در چند زمینه از فرهنگ زمانه خود تأثیر پذیرفته است :

الف) واژگان و تعبیر های زبانی قوم عرب :  مثل خطوات الشیطان، رؤوس الشیاطین، عصم الکوافر و غیره که از تمثیلات و تشبیهات اعراب جاهلی است، در قرآن به کار رفته است. یا اینکه در میان اعراب آب باران ارزش خاصی داشته و تعبیر »غیث »به معنای یاری کردن را برای آن به کار می بردند و قرآن نیز همین تعبیر را به کار برده است.

ب) عقایید و فرهنگ عصر نزول : اعراب جاهلی به موجودات و  اموری چون جنّ، شیطان، سحر و غیره اعتقاد داشتند و حتی اعمالی را به جنّ و شیطان نسبت می دادند، که در قرآن هم تأیید شده است.

ج) تأیید برخی از مقررات حقوقی، سیاسی و آداب و رسوم اجتماعی : مانند برخی از احکام معاملات، ازدواج، طلاق، ارث، حج، و غیره.

د) قرآن در توصیف قیامت و مسائل مربوط به بهشت و دوزخ، به فرهنگ جامعه آنروز نظر داشته است. لذا از میوه ها و خوردنیهایی نام می برد که متناسب با نوع معیشت آنروز اعراب بوده است .

 

10-   مدرن سازی اسلام یا اسلامی سازی مدرنیته

ابوزید با استفاده از همان روش هرمنوتیکی و اینکه قرآن محصول فرهنگی و متن زبانیِ (بشری) است، تلاش می کند تا تفسیر مدرن از اسلام ارائه دهد. به نظر او اسلام از آغاز مدرن بود و با نوآوریهای خود ارائه دهنده راه حل مشکلات عدیده عربستان بود. بعد از روی کار آمدن اکثریت تسنن و اقلیت تشیع و خوارج، ضرورت به وجود آمدن الهیات اسلامی شکل گرفت و هر سه طیف برای خود از قرآن استدلال کردند. لذا در رابطه با متن مقدس دو گرایش عمده شکل گرفت :

الف) گراییش لفظی: این گرایش رو به سنت دارد و طرفداران آن سنت گراها هستند.

ب) گراییش تمثیلی و استعاری: این گرایش رو به مدرنیته دارد و متن را یک پدیده تاریخی می داند. مکاتب سنیی که معتقد اند قرآن کلام ازلی و دقیق خداست، مخالفان خود را که معتقد به مخلوق بودن و غیر ابدی بودن آن هستند، تکفیر نموده و بدعتگذار و مرتد خواندند.

گراییش تمثیلی می گوید قوانین مذهبی باید دوباره تفسیر شود و کلام الهی باید با روح آن فهمیده شود نه با حروف آن. معتزله اولین جنبش مدرن بود. ابتدا معتزله در میان تنازعات بنی امیه و بنی عباس بیرون آمد، نه به عنوان مکتب روشنفکری. اعتقاد به «قدر»، قانون سیاسی مطلق بنی امیه بود. پا فشاری معتزله بر نفی قدر، منشأ اختلاف آنان با امویان بود. معتزله معتقد بودند که خداوند وظیفه شناخت واقعی خود را با آفرینش عقل به خود آدمی واگذار کرده است. از نظر معتزله صحت رأی اکثریت (اجماع) مردود است. قرآن هم خلق شده و حرفهای شفاهی و ابدی خدا نیست و زبان نیز اختراع بشری است نه اختراع خدایی .

با تهاجم غرب به جهان اسلام، تصور می شد که تنها راه مقابله با تهاجم غرب، ایستادگی در برابر مدرنیته است و این مسأله را مستشرقان (که قائل بودند که این دین اسلام است که باعث عقب ماندگی مسلمانان شده، نه شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی) تشدید می کردند. در اینجا بود که بحث در باره قدسی بودن قرآن مطرح شد. محمد عبده در چاپ اول »رسالة التوحید» نوشت که قرآن مخلوق است، ولی در چاپ دوم دقیقا بر عکس، نظری مخالف ارائه داد .

حال با توجه به گسترش ایدئولوژی افراطی اسلامی و نیز سلطه غرب و ضعف جهان اسلام چه باید کرد؟

راه حل ابوزید همان تفسیر و تأویل قرآن مطابق نیازها و شرایط زمان با استفاده از روش هرمنوتیکی است که قبلا اشاره شد..

نگارنده کشکول

از ویژگی های عصر صفوی یکی اینست که فقیهان از قم و اصفهان و نجف به لبنان و بعلبک وبقاع می روند چون شهید ثانی و یکی چون شیخ بهایی از آنجا به عالی قاپوی اصفهان پا می گذارد و ایا این معنا و قرینه ای ندارد؟

او درست ابتدای هزاره دوم پس از اسلام از دنیا رفت . نوشته های گوناگونی چون نان وحلوا؛ جامع عباسی؛ کشکول و... در رشته های مانند پزشکی؛ ستاره شناسی و... دارد. یونسکو سال 2009 را به نام او نامگذاری نمود. کتاب کشکول به نظر من ساختار و محتوای زیبایی دارد و درکنار مثنوی معنوی؛ دیوان حافظ؛ کلیات جامی؛ دیوان شمس و آثار عطار و نظامی از کتابهای محبوب بنده بشمار می رود. بد نیست بدانید جامع عباسی تا همین 50 سال پیش کتابی جامع و مقبول نزد عوام و خواص بوده است. چنانکه صادق هدایت نیز در کتاب نیرنگستان از آن یادها می کند.

کتاب کشکول شامل لطایف آموزنده ایست که باعث گرم شدن مغز آدمیزاد می شودو این گرم شدن ها مفید است. شیخ بهایی کتابی به نام توبره دارد که کشکول پس از آن نگارش شده است. درکتاب تفسیرهای زیبایی از قران کریم نقل شده است که شاید زیباترین آنها تفسیر آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین است که بسیار زیباست. شیخ از قول فخر رازی می آورد اگر در معامله شخصی چند جنس معیوب و سالم را به هم درامیزد و آنرا بفروشد و خریدار این آمیختگی را بفهمد یا باید همه راپس بدهد یا باید همه را بخرد] البته به قمیت[. و نون ابتدای نعبد حکایت این ترکیب در اعمال ما انسانها نزد خداوند را دارد. و خداوند همه اعمال مارا؛ امیخته خوب و بد می پذیرد و... یا لطایفی مانند برگزیدن دورکعت نماز و بهشت در نزد عارفان ویا حکایت خواب شبلی درخصوص ناامیدی و یا عارفی که سی سال نماز خوانده در صف اول را دوباره ادا کرد و.....

کتاب بسیار لطیف و روح نواز است و در 5 دفتر گردآوری شده است

چرایی عقبگرد و بازگشت فکری غزالی

بسیاری فلسفه را دوست دارند و چنان دیوانه وار غرق در غور و حظ از خواندن وفهمیدن آن می شوند که برخی زوایا و مخاطرات ورود به وادی فلسفه را نمی شناسند و مانند تعمیرکاری که همه پیچها و مهره ها را می خواهد با یک ابزار بازکنند دچار لغزشهایی می شوند. به نظر من در دیدگاههای منتقدین فلسفه افرادی مانند غزالی؛ مولوی؛ مطهری؛ علی شریعتی و مصباح یزدی نکاتی پذیرفتنی وجود دارد که قابل تامل است. با وجود اختلافات فکری که بااین بزرگان دارم ؛ برخی نکات حایز شده ایشان را ارزشمند می دانم.

زمانه غزالی:

غزالی پس از دوران شکوفای فلسفه در نزد مسلمانان پا به حیات گذاشت. دوره شکوهمند فلاسفه اسلامی یا حکمای دوره مشایی افرادی چون ابن سینا و فارابی را به جهان شناسنده بود.آنها درواقع ماحصل مواجه و آشنایی دنیای جوان اسلام با افکار یونانی و بعضا افکار فلسفی مزداییستی ایرانی بودند. فهم آنان از فلسفه دنیای خارج از اسلام مکتب مشایی راپایه ریزی نمود. بعدها سهروردی مکتب اشراق و بعدها ملاصدرا فلسفه یا حکمت  متعالیه را پایه گذاری نمود.

دراین بین غزالی پس از دوران نخست به ناگاه با اثری چون احیا علوم دین فلسفه را ابزاری نادرست برای فهم بشری می یابد و فقه و احکام برداشت شده از قران را جانشین به حق فلسفه قرار می دهد. البته فقه مد نظراو را بایستی متفاوت با فقه کلامی و عقلی افرادی مانند شیخ طوسی و شیخ صدوق دانست. اما پرسش این است که چرا غزالی این ارتداد را انجام داد و تا جایی پیش رفت که صدای افرادی چون ابن رشد اندلسی را درخصوص ارایش دراورد؟

علت بروز نظریه غزالی شاید بی شباهت به ارا دکتر شریعتی نباشد که معتقد است جوهره فکری اسلام واقعی همان افکار و گفتار ساده ای است که پیامبر در گوش افرادی مانند ابوذر؛ سلمان و بلال خواند. آنها باشنیدن این گفتار افرادی ساده زیست؛ عملگرا؛ متنفر از گذشته خود و به نوعی انقلابی و دگرگون ساز شدند. در حالیکه فلسفه بافته شده در ذهن افرادی مانند ابن سینا و فارابی در وجه کارکردی انسانهایی سازشکار؛ خیالباف؛ ساکن و غیر مولد و دور از عقیده و جهاد (ان الحیاة عقیدة و الجهاد) را تولید می نماید. علت این متفاوت سازی هم به نظر غزالی  و هم به نظر افرادی مانند شریعتی ذات تایید کنندگی فلسفه برای مسایل مادیست. جالبست بدانید بعدها افرادی مانند سروش و مصباح یزدی هم با دلایلی متفاوت به دلیل اینکه ذی نفع فلسفه را مقبول نمی دانستند فلسفه را دفع و رد نمودند. سروش به دلیل مغایرت مادیات باعشق و مرام درویشی وصف شده در آثار مولانا و مصباح یزدی به دلیل تناقض مادیات و تاحدی تکثرگرایی با فقه و شریعت فلسفه را مردود می دانستند. اما آیا دلیل ردشدن فلسفه در نزد غزالی هم همین چیزها بوده است؟

سروش در کتاب علم چیست؟فلسفه چیست؟ تفاوتهای بنیادی علوم و مشخصا علوم تجربی با فلسفه را توضیح داده است. این کتا به درستی و دقت تفاوت ذاتی علم و فلسفه را شکافته است. به نظرم درخصوص موارد دیگر هم بایستی کتابهای مشابهی نوشته شود تا به صورتی روشن تفاوت فلسفه با فقه؛ عرفان و... گفته شود. اما شاید علل عقاید غزالی در خصوص فلسفه  موارد زیر باشند:

الف:غزالی به دلایل اعتقادات شخصی عقل بشر را ناقص و ناشایسته برای حل مشکل بشری می داند و تا حدی هم دراین موضوع افراطی پیش رفته و ازآنجاییکه فلسفه مبنای تعقلی دارد باآن به مخالفت برخواسته است. افرادی مانند ابن رشد درست به همین دلیل غزالی را عقل ستیز می دانند تا فلسفه ستیز.

ب: متفاوت گویی و تناقض گویی فلاسفه به نظر غزالی از علایم ناپایداری آرای ایشان است و شاید به همین دلیل ایشان به دنبال چیزی ثابت و قیوم مانند شرع می گشته است.

ج-نفوذ تفکرات عقلانی معتزله در کلام اشاعره و دستگاه حاکم و مردمان عادی بااین مشرب برای غزالی بسیار ناخوشایند و مظهر گمراهی و پریشانی خلق بوده است بنابراین او با روش و مسلکی متکی بر زهد و فقه نوع خاصی از صوفی گرایی را بنیان نهاد که بعدها دچار انزجار و تناقض شد همانگونه که حافظ بارها آنرا نکوهش نموده است. به عبارت دیگر نوعی مواجهه اجتماعی با جماعت عقلگرا داشته است و دربرابر آن جماعت جدیدی را هم پایه ریزی نمود.

دریک کلام خط فکری غزالی در شناخت و نکوهش فلسفه روشی تندرو؛ واپسگرا؛  کم جانبه و بنیادگرایانه بوده است. نوشته های وی در کتاب تهافت الفلاسفة به شدت از سوی ابن رشد کوبیده شد و با کتاب تهافت التهافت پاسخ داده شد. البته افرادی دیگری مانند ابن باجه و این طفیل نیز به مقابله با وی برخواستند ولی ابن رشد بسیار موثرتر باوی مقابله نمود. نکته حایز اهمیت فقه گرایی یک ایرانی دربرابر فلسفه گرایی فلاسفه عرب است که شاید نمود کننده آبشخور تاریخی افکار ایرانیان در برابر اعراب است. موضوع دیگری که به این قرینه نزدیک است تلاش سهروردی در مشابه سازی مفهوم نور وظلمت در ایات قران با مفاهیم دوگانه(ثنویت) آیین زرتشتی است که نمود کننده تشابه فکری ایرانیان با منشات فکری نهفته و ناشناخته در دین اسلام است.

در ستایش دیوانگی

در ستایش دیوانگی
در ستایش دیوانگی (به لاتین:( Stultitiae Laus عنوان اثر معروف اراسموس عالم هلندی است که در ابتدای قرن شانزدهم میلادی نوشته شد. این کتاب در قرون شانزده و هفده میلادی از پرفروش‌ترین کتاب‌های اروپا بود.

در ستایش دیوانگی اولین اثری است که پس از قرون وسطی استبداد مقامات مسیحی را با زبان طنز و شوخی مورد انتقاد قرار داد. متن کتاب به زبان لاتین که زبان علمی آن دوره بود نوشته شده است. ایده این اثر طی مسافرتی از ایتالیا به انگلیس به ذهن اراسموس خطور کرد و آن را در منزل تامس مور صدراعظم آینده انگلستان در هشت روز نوشت. او طی نامه‌ای که در آغاز کتاب آمده‌است اثر را به میزبانش تقدیم داشته است.

انتشار کتاب باعث تشویق طرفداران اصلاحات مذهبی شد و در مقابل خشم کلیسا و مراکز تعلیم حکمت مسیحی را برانگیخت. از آن‌جا که اراسموس دارای دوستان پرنفوذی در اروپا بود و دستگاه کلیسا در آن ایام درگیر رفورم مذهبی مارتین لوتر بود او توانست پس از نوشتن این کتاب از محاکمه مذهبی در امان بماند و جان سالم ببرد. در فرانسه سوربن که بزرگ‌ترین مرکز تعلیم علوم مسیحی آن روز اروپا بود وی را ملحد دانست و حکم سوزاندن وی را صادر کرد. اما از آن‌جا که به وی دسترسی نیافتند، لویی برکن نماینده و اولین مترجم کتاب‌اش در فرانسه را در آتش سوختند.

آزمودم عقل دور اندیش را                                                بعد از این دیوانه سازم خویش را 

هست دیوانه که دیوانه نشد                                            این عسس را دید و در خانه نشد 

 ———————————–  بریده ای از رساله ی در ستایش دیوانگی  ———————————– 

دیوانگی سخن می گوید : 

من دختر پلوتوس خدای ثروت هستم و باید بگویم که او یگانه پدر آدمها و خدایان است . 

امروز هم مانند دوران گذشته با یک اشاره ی او همه چیز در جهان زیر و رو می شود : زمین و آسمان , جنگ و صلح , سلطنت ها , شوراها , محاکم , اجتماع ها , ازدواجها , قراردادها , اتحادها , قوانین , هنرها , بازی ها [ نفسم از شمارش آنها بند آمد ] همه هماهنگ با خواست وی می گردد , کسی که خشم او را بر می انگیزد حتی بازوی پالاس ( خدایگانی که نیروی بازویش در دنیا همانندی نداشت ) هم نخواهد توانست به داد او برسد و بر عکس , هر کس که مورد محبت او قرار گیرد ژوپیتر و صاعقه ی او را به تمسخر خواهد گرفت . 

این است پدر من و من از داشتن چنین پدری به خود می بالم

ایا استنلی کوبریک یک پیشگوست؟

فیلم با چشمانی کاملا بسته را من خیلی پیش از تر ادیسه فضایی 2001 با دقت دیده بودم(سال81خورشیدی). برداشتی که من از با چشمانی کاملا بسته کردن را خیلی ها قبول ندارند. من دراین فیلم وسوسه انسان متعهد را از وسوسه انسان فاسد؛ انسان حرفه ای در وسوسه و وسوسه شیطان صفت گونه جدا دیدم. مرد مجاری که قصد داشت زن(با بازی تیکول کیدمن) را بفریبد شیطان مسلم بود حتا از شبه های ماسک دار مجلس رقص بالماسکه هم شیطان تر بود چون استاد دلفریبی و فلسفه چینی بود. مرد ثروتمندی که با زن فاسدی که کوکائین کشیده بود و زن غش کرده بود هم وسوسه گر حرفه ای بود؛ بین فاسد و شیطان بود به سمت شیطان شدن پیش می رفت اما هنوز نشده بود. بیاد بیاورید مرد مجار چگونه برای برای زن مست از کوکائین خیانت را فلسفه چینی می کرد.. مرد ثروتمند آنقدر حرفه ای بود که فکر همه چیز برا برای وسوسه کرده بود ولی هنوز گاهی اوقات به کاهدان می زد و رکب می خورد. زنی که با مرد(با بازی تام کروز) قرار می گذاشت یا بیماران زن که مدام ریز شیطانی می کردند مردد در راه فساد بودند ولی چون تکرار می کردند وسوسه شدن را دوست داشتند؛ به ان عادت کرده بودند ولی اول راه بودند. اما مرد سنبل وسوسه شده متعهد بود. سردرگم بود ولی چون متعهد بود وعهد بسته شده را دوست داشت آخر سرهم محبوبش را درمجلس بالماسکه درست پیدا کرد. بگذریم که در فیلم نمادها و اداب فراماسونری خواسته وناخواسته راهنما و برهان درستکاری شده بودند. جدای از این مسایل این فیلم جزء اولین فیلمهای ساخته شده در موضوع وسوسه بشری آن هم به صورت دقیق و فلسفی است. این فیلم  جمع بندی کننده موضوع وسوسه در جامعه دهه 90 آمریکاست. خطا برآمده از وسوسه در دهه نود آمریکا جایگزین مفهوم قدیمی و سنتی خطای برآمده از تشخیص نادرست شده بود. اگر به وسوسه اصالت بدهیم و تشخیص را کنار بگذاریم دیدگاهی اومانیستی را پذیرفته ایم. چرا که اومانیسم اصالت و ذات بشری را به ذات معنوی و الهی برتری و اولویت می دهد و چون بشر است خطا پذیراست و اگر وسوسه شد گناهی نکرده است و اگر وسوسه شد خطا طبیعی است. موج دیگری در فرهنگ امریکا وجود دارد که خیلی ضعیفتر از این موج تشخیص را از طریق ارزش گرایی  و ارزش داشتن و به صرف ارزش بودن ترویج می کند. البته این دیدگاه هم با اصالت و وظیفه بودن تشخیص برای انسان خیلی فاصله دارد. اما بهتر از دیدگاه اول است. به هر حال اگر بعد ازاین داستانها که گفته شد اگر یکبار دیگر و دقیقتر فیلم ادیسه فضایی 2001 را ببینید حتما متوجه می شوید که دسته بندی کوبریک در خصوص وسوسه در زمانی که جامعه امریکا به ان دسته بندی اعتقادی نداشت نوعی پیشبینی بود. همانطور که 2001 ادیسه فضایی یک پیش بینی بود تقریبا هردو هم به یک اندازه دقیق!

گفتارها و نوشتارهای مهدی موسی وند

گفتارها و نوشتارهای مهدی موسی وند

یادنامه و راهواره بزرگان(تذکرة الاولیا)

گاهی امکان پذیر نیست که انسان با مردان حق و خوش نفسان روزگار هم کلام و همنشین شود. چرا که اگر چنین نزدیکی و دوستی شدنی بود انسان آدم دیگری می شد. انسانهای بزرگی که صبر را به عجولان دستپاچه ای چون ما بیاموزند. آنهایی که از ورای دیوارهای چندین آبادی خشتین جلوه هایی از حقیقت تامه را به آینه زنگاری ما بنمایند. آنها کسانی هستند که اصلا به ما در گام نخست نیت کردن و به روی نیت ماندن را می آموزند. این چنین کرداری را در روزگار و دهر در کجا باید جست؟ کجا باید عارفی را جست که پس از عمری نمازگزاری به نیت تولیت مسجد جامع شهری معنای قصد وقربت را به نماز سحری در می یابد. کجا باید ندادن  خوراک را به مستمند را به قصد فهماندن معنای استغنا را باچشم حقیقت دید. تذکرة الاولیا عطار کتابیست سراسر همنشینی و شنیدن سخنان بزرگان و دیدن سلوک عارفان. معتقدم عارف شدن و پیمایش راه طریقت برای همه لازم نیست ولی بودن چنین بزرگانی و دیدن آن برای دیگران برای شناختن ظرفیت و توان انسان در انسان بودن ضروریست. اگر عمری باشد یک به یک بااین مردان زرکلام راست کردار آشنا خواهیم شد.


 

زرتشت در بامداد آریایی(بخش1)

پژوهشگران بسیاری در خصوص زمان پیدایش آیین زرتشتی کوششهای بسیاری نموده اند. زمانهایی میان 2500 تا 4000سال و مکانهایی چون آذربایجان غربی؛ خراسان کنونی؛ آنسوی رودها(بین سیحون و جیحون) و یزد مکانهاییست که در تحقیقات مختلف با شدت و ضعف های کم و زیاد در خصوص پیدایش آیین زرتشتی از انها نامبرده شده است. کتابهای زیادی از محققان گوناگون مانند ...........  نوشته شده است.

دریافتن درستی گفته های گوناگون کاری بسیار دشواراست و تنها براساس مواردی دیگر همچون حوادث تاریخی؛ سیر تحول اجتماعی؛ آداب و رسوم اقوام و یافته های باستان شناسی می توان تعیین نمود که کدام یک از گمانه ها و یافته ها به حقیقت می تواند نزدیکتر باشد.

همانطور که می دانیم تمدنها و کانونهای یکجانشینی از زمانهای گذشته دور یا در کنار رودها و جلگه ها بوده است(عامل جغرافیایی) و یا در کنار مسیرها و شاهراههای تجاری. در اطراف ایران زمین دو کانون تمدنی میان رودها(بین النهرین) و انسوها رودها(ماوراءالنهر) به دلیل هر دو عامل گفته شده شکل گرفته است که گویا دیرینگی اولی بر دومی بیشتر اثبات شده است.

درون فلات قاره ایران براساس یافته های زمین شناسی پیش از سه قوم ماد و پارت و پارس سه تمدن سیلک(کاشان)؛ سیستان(زابل) و حسنلو یا چیچست در آذربایجان غربی وجود داشته اند . براساس افسانه ها و داستانها و پاره ای تحقیقات تاریخی اثبات شده توسط یونانیان قوم ماد در هگمتانه و پارس در مرکز ایران زمین ادامه  تمدن چیچست آذربایجان( باتاثیرگیری از تمدانهای برخاسته از تمدن میان رودها مانند عیلام و بابل) می باشند. قوم پارت هم درادامه کوچ تمدن سیلک از کاشان به زابل و از انجا به خراسان شمالی و مواجه انها با اقوام مهاجم انسوهای رودها به خصوص ترکان؛ در نواحی خراسان شمالی؛ گرگان و دامغان شکل گرفته اند. نوع دیگری از تحقیقات که می تواند روشنگر و تایید کننده سیر رخداد های تاریخی باشد تغییرات گفتاری؛ تولد لغات و سیر معنایی افسانه های اقوام و ملل ایران زمین می باشد. به طور نمونه سیر شکل گیر خطوط و زبانهای گوناگون مانند سانسکریت؛ پهلوی؛ ارامی؛ دری وعبری؛ عربی؛ ترکی .. و همچنین الفباهایی مانند میخی؛ مقدس؛ فنیقی؛ عربی؛ عبری و... می تواند بسیاری از ابهامات را برطرف کند که متاسفانه تخصص و پژوهشهای عمیقی را می طلبد که از عهده ما فعلا خارج است.

اما خوشبختانه برای فارسی زبانان یک مرجع بسیار جامع؛ کامل و منطقی از لحاظ سیر حوادث تاریخی وجود دارد که می تواند بسیاری از ابهامات را روشن نماید.

آیا فردوسی به صرف اینکه دهقان زاده ای ازمردمان شرق کشور بود فقط تاریخ شرق فلات قاره را ذکر کرده است؟

آیا فردوسی به دلیل فیلسوف نبودن و روحانی نبودن آیین و رسوم مردمان را همانطور که می فهمیده در شاهنامه ذکر کرده است یا نه مردم در افسانه ها و داستانهای فردوسی همانطور که ذکر کرده با آیین زرتشت تفاوت داشته اند؟

ایا تمام داستانهای شاهنامه براساس تاریخ رخدادهای آنهاست یا نه براساس شنیده ها و گفته هاست و ارزش توالی تاریخی ندارد؟

پاسخ به این پرسشها و کالبدشکافی باورها وایین های سروده شده در شاهنامه تا حدی تکلیف کهن ترین مکتوب تاریخی حماسی ایرانی را با کهن ترین ایین مذهبی ایران زمین روشن می کند.... تالختی دوباره بدرود... ادامه دارد....

ادبیات برای انسانهای افسرده

آدم ها نمی دانند که هیچ وقت نباید فرو بریزند. سالها پیش فروردین 78 خیلی غمگین بودم آخر سال 77 سکته خفیفی در 22 سالگی کرده بودم. درس و کارم از همه دوستان و هم سن هایم عقبتر بود. خلاصه آنطور که دلم می خواست زندگی نکرده بودم. باز مانند سال 70 غم بزرگی در سینه ام بود که نمی دانستم از کجا آمده؟ الان کجاست؟ و بااو باید چه بکنم؟ سال 70هم یاس فلسفی بزرگی گرفته بودم و چه روزهایی را باآن یاس از دست دادم. در آن سالها وقتی افکار خیام و اسپینوزا را بیشتر خواندم متوجه شدم یاس گذر زمان در خیام و اسپینوزا هم وجود داشته است. اصلا شعرهای به ظاهر بیخیالی و بی عاری خیام اساسا به خاطر غم گذز عمر و فانی بودن روزگار است او می خواهد انسان جاویدان باشد ولی به این نتیجه می رسد که شاد بود بودن از جاویدان بودن بهتر است. او در اثر افراط صوفیان و زاهدان دوران خود در عبادت و ترس و ژنده پوشی از امور مذهبی رویگردان می شود و چون آدم باهوشی بوده و از ریاضیات و نجوم آگاه بوده راهی دم دستی و دنیوی برای شاد بودن خود انتخاب می کند. مولوی هم همین مراحل و زمانه ها را تجربه کرده است. او خیلی عاشقانه تر دنیا را نگاه کرده چون شمس عاشقی سرراه خود داشته است. حافظ هم همین طور بوده ولی گوشه گیر تر و متفاوتتر از خیام و مولوی برای غم در سینه خود راه گریز پیدا کرده است. اساسا آدم های غمگینی که بخواهند از غم رها شوند. اگر به ادبیات فارسی پناه ببرند و کمی منسجم فکر کنند بایستی از یکی از این سه تن پیروی کنند. خلاصه من دران روزگار با مولوی آشنا شدم و این آشنایی کمی به آرامش من کمک نمود. چند سال پیش هم با حافظ آشنا شدم. حافظ تصوراتی از جهان و هستی دارد که ساده و دلنشنین است. به نظرمن(شاید هم درست نباشد) حافظ گوشه گیر؛ متاثر اززمانه و از هم مهم تر  نگاه کم بعدی تر نسبت به زمانه و هستی دارد ولی بسیار شیرین ؛ ساده و زیبا دنیا را تصور می کند اما مولوی بسیار جامع تر شورانگیزتر و سرراستتر باانسان سخن می گوید. به طور نمونه مولوی چند دستور ساده برای انسان دارد. مولوی درشعر بشنو از نی به جسم مادی انسان می گوید توتمام وجود انسان نیستی نور هم هست. یک کمی به آن گوش کن ببین چی می گوید. مولوی فلسفه نور و ظلمت سهروردی را فقط با کاربرد انسان شناسی در این شعر وصف می کند. در داستان کنیزیک می گوید ببین چه راحت بازی می خوری و چقدر پیچیده می شوی؟ حواست به اصل موضوع باشد. درداستان آن مادر بد کاره به اصل موضوع اشاره می کند که باباجون اصل گیر تو نفس توست کاررا بااو یک سره کن.

اینها را گفتم که که بدانید تنها با درک برخی از اشعار خیام وحافظ و مولوی میتوان برای لحظه لحظه های غم یک مرد داستان درمان نوشت و او را رهاند ازاین غم بلند.......

حکایت توبه نصوح

حکایت توبه نصوح

بود مردی پیش ازین نامش نصوح                  بُد ز دلاکیِّ زن او را فتوح

بود روی او چو رخسار زنان                         مردی خود را همی‌کرد او نهان

او به حمام زنان دلاک بود                           در دغا و حیله بس چالاک بود

سالها می‌کرد دلاکی و کس                        بو نبرد از حال و سر آن هوس

زانک آواز و رخش زن‌وار بود                         لیک شهوت کامل و بیدار بود

چادر و سربند پوشیده و نقاب                     مرد شهوانی و در غره‌ی شباب

دختران خسروان را زین طریق                     خوش همی‌مالید و می‌شست آن عشیق

توبه‌ها می‌کرد و پا در می‌کشید                   نفس کافر توبه‌اش را می‌درید

رفت پیش عارفی آن زشت‌کار                     گفت ما را در دعایی یاد دار

سر او دانست آن آزادمرد                            لیک چون حلم خدا پیدا نکرد

بر لبش قفلست و در دل رازها                     لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان که جام حق نوشیده‌اند                    رازها دانسته و پوشیده‌اند

هر کرا اسرار کار آموختند                           مهر کردند و دهانش دوختند

سست خندید و بگفت ای بدنهاد                 زانک دانی ایزدت توبه دهاد

 

در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق هم‌چو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی

 

آن دعا از هفت گردون در گذشت                 کارِ آن مسکین به آخر خوب گشت

که آن دعای شیخ نه چون هر دعاست         فانی است و گفت او گفتِ خداست

چون خدا از خود سال و کَد کند                   پس دعای خویش را چون رَد کند

یک سبب انگیخت صُنع ذوالجلال                 که رهانیدش ز نفرین و وبال

اندر آن حمام پر می‌کرد طشت                   گوهری از دخترِ شه یاوه گشت

گوهری از حلقه‌های گوش او                      یاوه گشت و هر زنی در جُست و جو

پس درِ حمام را بستند سخت                    تا بجویند اولش در پیچِ رخت

رختها جستند و آن پیدا نشد                      دزد گوهر نیز هم رسوا نشد

پس به جِد جستن گرفتند از گزاف               در دهان و گوش و اندر هر شکاف

در شکاف تحت و فوق و هر طرف                 جست و جو کردند دری خوش صدف

بانگ آمد که همه عریان شوید                    هر که هستید از عجوز و گر نَوید

یک به یک را حاجبه جستن گرفت                تا پدید آید گهردانه‌ی شگفت

آن نصوح از ترس شد در خلوتی                   روی زرد و لب کبود از خَشیَتی

پیش چشم خویش او می‌دید مرگ               رفت و می‌لرزید او مانند برگ

گفت یارب بارها برگشته‌ام                         توبه‌ها و عهدها بشکسته‌ام

کرده‌ام آنها که از من می‌سزید                    تا چنین سیل سیاهی در رسید

نوبت جستن اگر در من رسد                      وه که جانِ من چه سختیها کشد

در جگر افتاده‌استم صد شرر                       در مناجاتم ببین بوی جگر

این چنین اندوه کافر را مباد                        دامن رحمت گرفتم ، داد داد

کاشکی مادر نزادی مر مرا                          یا مرا شیری بخوردی در چرا

ای خدا آن کن که از تو می‌سزد                   که ز هر سوراخ مارم می‌گزد

جان سنگین دارم و دل آهنین                     ورنه خون گشتی درین رنج و حنین

وقت تنگ آمد مرا و یک نفس                      پادشاهی کن مرا فریاد رَس

گر مرا این بار ستاری کنی                         توبه کردم من ز هر ناکردنی

توبه‌ام بپذیر این بارِ دگر                              تا ببندم بهرِ توبه صد کمر

من اگر این بار تقصیری کنم                        پس دگر مشنو دعا و گفتنم

این همی زارید و صد قطره روان                   که در افتادم به جلّاد و عوان

تا نمیرد هیچ افرنگی چنین                         هیچ ملحد را مبادا این حنین

نوحه‌ها کرد او بر جان خویش                      روی عزرائیل دیده پیش پیش

ای خدا و ای خدا چندان بگفت                    که آن در و دیوار با او گشت جفت

در میان یارب و یارب بد او                          بانگ آمد از میان جست و جو

 

نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی : کَما کانَ یَقولُ رَسول الله (ص) : اِذا اَصابَهُ مَرَضٌ اَو هَمٌ اِشتَدّی اَزمَةُ تَنفَرِجی

 

جمله را جستیم ، پیش آی ای نصوح              گشت بیهوش آن زمان ، پرّید روح

هم‌چو دیوار شکسته در فتاد                       هوش و عقلش رفت شد او چون جماد

چون که هوشش رفت از تن بی‌امان                سِرِّ او با حق بپیوست آن زمان

چون تهی گشت و وجود او نماند                  باز جانش را خدا در پیش خواند

چون شکست آن کشتی او بی‌مراد              در کنار رحمت دریا فتاد

جان به حق پیوست چون بی‌هوش شد        موج رحمت آن زمان در جوش شد

چون که جانش وا رهید از ننگ تن                رفت شادان پیش اصل خویشتن

جان چو باز و تن مرورا کنده‌ای                     پای بسته پر شکسته بنده‌ای

چونک هوشش رفت و پایش بر گشاد           می‌پرد آن باز سوی کیقباد

چونک دریاهای رحمت جوش کرد                 سنگها هم آب حیوان نوش کرد

ذره‌ی لاغر شگرف و زفت شد                      فرش خاکی اطلس و زربفت شد

مرده‌ی صدساله بیرون شد ز گور                 دیو ملعون شد به خوبی رشک حور

این همه روی زمین سرسبز شد                 چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد

گرگ با بره حریف می شده                        ناامیدان خوش‌رگ و خوش پی شد

 

یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبکان و کنیزکان شاه‌زاده از نصوح

 

بعد از آن خوفی هلاک جان بده                   مژده‌ها آمد که اینک گم شده

بانگ آمد ناگهان که رفت بیم                       یافت شد گم گشته آن در یتیم

یافت شد واندر فرح در بافتیم                       مژدگانی ده که گوهر یافتیم

از غریو و نعره و دستک زدن                        پر شده حمام قد زال الحزن

آن نصوح رفته باز آمد به خویش                   دید چشمش تابش صد روز بیش

می حلالی خواست از وی هر کسی            بوسه می‌دادند بر دستش بسی

بد گمان بردیم و کن ما را حلال                    گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال

زانک ظن جمله بر وی بیش بود                   زانک در قربت ز جمله پیش بود

خاص دلاکش بد و محرم نصوح                    بلک هم‌چون دو تنی یک گشته روح

گوهر ار بردست او بردست و بس                 زو ملازم‌تر به خاتون نیست کس

اول او را خواست جستن در نبرد                  بهر حرمت داشتش تاخیر کرد

تا بود کان را بیندازد به جا                           اندرین مهلت رهاند خویش را

این حلالیها ازو می‌خواستند                       وز برای عذر برمی‌خاستند

گفت بد فضل خدای دادگر                           ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر

چه حلالی خواست می‌باید ز من                که منم مجرم‌تر اهل زمن

آنچ گفتندم ز بد از صد یکیست                   بر من این کشفست ار کس را شکیست

کس چه می‌داند ز من جز اندکی                 از هزاران جرم و بد فعلم یکی

من همی دانم و آن ستار من                     جرمها و زشتی کردار من

اول ابلیسی مرا استاد بود                         بعد از آن ابلیس پیشم باد بود

حق بدید آن جمله را نادیده کرد                   تا نگردم در فضیحت روی‌زر

باز رحمت پوستین دوزیم کرد                      توبه‌ی شیرین چو جان روزیم کرد

هر چه کردم جمله ناکرده گرفت                   طاعت ناکرده آورده گرفت

هم‌چو سرو و سوسنم آزاد کرد                   هم‌چو بخت و دولتم دلشاد کرد

نام من در نامه‌ی پاکان نوشت                    دوزخی بودم ببخشیدم بهشت

آه کردم چون رسن شد آه من                     گشت آویزان رسن در چاه من

آن رسن بگرفتم و بیرون شدم                     شاد و زفت و فربه و گلگون شدم

در بن چاهی همی‌بودم زبون                     در همه عالم نمی‌گنجم کنون

آفرینها بر تو بادا ای خدا                             ناگهان کردی مرا از غم جدا

گر سر هر موی من یابد زبان                       شکرهای تو نیاید در بیان

می‌زنم نعره درین روضه و عیون                   خلق را یا لیت قومی یعلمون

 

باز خواندن شه‌زاده نصوح را از بهر دلاکی بعد از استحکام توبه و قبول توبه و بهانه کردن او و دفع گفتن

 

بعد از آن آمد کسی کز مرحمت                   دختر سلطان ما می‌خواندت

دختر شاهت همی‌خواند بیا                       تا سرش شویی کنون ای پارسا

جز تو دلاکی نمی‌خواهد دلش                    که بمالد یا بشوید با گلش

گفت رو رو دست من بی‌کار شد                  وین نصوح تو کنون بیمار شد

رو کسی دیگر بجو اشتاب و تفت                 که مرا والله دست از کار رفت

با دل خود گفت کز حد رفت جرم                  از دل من کی رود آن ترس و گرم

من بمردم یک ره و باز آمدم                        من چشیدم تلخی مرگ و عدم

توبه‌ای کردم حقیقت با خدا                        نشکنم تا جان شدن از تن جدا

بعد آن محنت کرا بار دگر                            پا رود سوی خطر الا که خر


حکایتی از دفتر پنجم مثنوی معنوی

از ماست که بر ماست!

امام علی«علیه السلام»:میوه خودپسندی و غرور، دشمنی و کینه توزی است.(میزان الحکمه،ج7،ص47)

از ماست که بر ماست!
إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (یونس: 44)
خداوند هیچ به مردم ستم نمى‏کند؛ ولى این مردمند که به خویشتن ستم مى‏کند!

خدا و ستم؟! واقعا بعضی ها فکر می کنند خداوند به آنها ظلم کرده است؟!
متأسفانه بله! وقتیها تحمل آدمها طاق می شود و دیگر نمی توانند مشکلاتشان را تحمل کنند با چشمان مهربان به آسمان نگاه نمی کنند و حتی سر خدا داد می کشند! جالب است که بعضی ها هم به اینها حق می دهند که اینکار را بکنند و می گویند: انسان باید با خداوند آنقدر راحت و صمیمی باشد که بتواند سر او داد هم بکشد!! شاید در بعضی از فیلمها هم دیده باشی که یکی با خشم داد می زند: خدا!
اینگار دیواری کوتاهتر از خدا نیست که هرجا کم می آورد به خدا نسبت می دهد و می گوید: «خواست خداست نمی شود کاری کرد!» هرجا موفقیتی کسب می کند به حساب خودش بگذارد با این که قضیه کاملا برعکس است!
خداوند در قرآن می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّة (نساء: 40) خداوند به وزن ذره ای هم ستم نمی کند. َ لا یُظْلَمُونَ نَقیراً (نساء: 124) به اندازه نقیری هم مورد ستم قرار نمی گیرند. لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً (اسراء: 71) باندازه فتیلی هم به آنها ظلم نمی شود.
ذره را می توانی در استوانه نوری که از پنجره ای به اطاق خانه می تابد ببینی. آنقدر سبک است که با اندک نسیمی این طرف و آنطرف می رود. و آنقدر کوچک است که جز در پرتو مستقیم خورشید دیده نمی شود.
نقیر به سوراخ کوچکی گفته می شود که در پشت هسته خرما قرار دارد.
فتیل به رشته باریکی گفته می شود که در وسط شکاف هسته خرما هست.
چرا خداوند اصرار دارد که هیچ ستم هرچند خیلی اندک از طرف او به بندگانش نمی رسد؟ چون خیلی از انسانها اصرار دارند که سهمی از ناکامیهای خود را به خداوند نسبت دهند.
انسانها دو دسته هستند: غالب انسانها آنچه سرشان می آید خودشان مقصر هستند. نمی توان گفت که مقدرات و تصمیمات خداوند این بوده است که به آنها ستم شود. عده ای کمی هم هستند که آنچه بر سرشان می آید بخاطر ستمی است که دیگران بر آنها بخاطر خوب بودنشان می کنند. در اینجا می توان گفت که تشکیلتی خداوند در دنیا تدارک دیده است و این که هر کسی آزاد باشد تا هر کار می خواهد بکند باعث این ستمها شده است.
حوادث نوع اول با بررسی درست عملکرد و حوادث گذشته و فهمیدن علت مشکلات و یافتن راهکارهای مناسب برای مقابله با آنها, می تواند انسان را موفق کند تا از مشکلاتش بکاهد. اما حوادث دسته دوم علتش مشخص است. علتش خوب بودن انسان است. معمولا برای خوب بودن باید هزینه داد. این هزینه ها را خداوند چندین برابر مزد می دهد و اصلا این نوع از مشکلات باعث اذیت روحی انسان نمی شود زیرا انسان با انتخاب خودش این مشلات را پذیرفته است.


علت ازدواج ام کلثوم با عمر

علت ازدواج ام کلثوم با عمر

پرسش:

با سلام ، آقای محترم من یک شیعه زاده ام ولی مطالعاتم در قرآن چیز دیگری به من آموخته است ، مهم نیست که امام علی نام فرزندانش را برچه اساس عمر و عثمان و ابوبکر گذاشته باشد، مهم این است که دختر عزیزدردانه خود را به عقد ازدواج عمر درآورده است، آیا کسی عزیز خود را به عقد قاتل همسرش می دهد؟

پایگاه حوزه، شماره 18200،

پاسخ:


در ابتدا باید خدمتتان عرض نماییم که این امر یک رویداد تاریخی است و در قرآن هیچگونه اشاره ای به آن نشده است چرا که فرموده بودید که مطالعاتتان در قرآن به شما چیز دیگری آموخته است در ادامه اضافه می کنیم که پاسخ: موضوع ازدواج ام کلثوم با عمر از دو دیدگاه قابل بحث و بررسی است*:


الف. از منظر منابع اهل سنّت؛


ب. از منظر منابع شیعه.


منابع اهل سنت


در بین اهل سنت، مشهور است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام دختر خود امّ کلثوم را به ازدواج خلیفه دوم، عمر بن خطاّب، در آوردند. آنها این ازدواج را نشانگر دوستی و روابط حسنه میان علی علیه السلام و خلیفه دوم قلمداد می کنند.


در نقد و بررسی این موضوع به چند نکته اشاره می شود:


1. مسئله ازدواج امّ کلثوم در هیچ یک از دو کتاب معتبر نزد اهل سنت، یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم که در نزد اهل سنت معتبرترین کتابها بعد از قرآن شمرده می شوند ذکر نشده است.


 


هیچ یک از صحاح ششگانه اهل سنّت ازدواج امّ کلثوم را ذکر نکرده اند.


 


2. برخی از مسانید معتبر نزد اهل سنت، مانند: مُسند احمد بن حنبل نیز این رویداد را بیان ننموده اند.


 


3. برخی از منابع تاریخی و روایی اهل سنّت، مانند: «طبقات» ابن سعد و «المستدرک» حاکم نیشابوری، ازدواج ام کلثوم با خلیفه دوم را مطرح نموده اند. در این باره، دو نکته شایان ذکر است:


 


الف. براساس مبانی رجالی اهل سنّت، تمام راویان این روایت، متّهم به صفات «کذّاب»، «وضّاع»، و «ضعیف» و «مدلَّس» می باشند؛ لذا براساس منابع اهل سنت، موضوع ازدواج امّ کلثوم با عمر بن خطّاب به لحاظ سندی فاقد اعتبار و ارزش می باشد.


 


ب. صرف نظر از ضعف سندی، این روایت به لحاظ دلالت و معنی نیز دچار تعارض، چندگانگی و تشویش در نقل می باشد؛ به گونه ای که برخی از نقلها برخی دیگر را تکذیب می نمایند. به عنوان مثال، در برخی نقلها این گونه آمده است که وقتی عمر به خواستگاری امّ کلثوم آمد، علی علیه السلام مسئله کوچکی سنّ ام کلثوم را مطرح نمودند و در برخی نقلها آمده است که حضرت فرمودند: «من او را برای فرزندان برادرم جعفر بن ابی طالب نگه داشته ام.» در نقل دیگری بیان شده است که علی علیه السلام بدون درنگ ام کلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را نگاه کند.


دیدگاه شیعه


 


در مورد ازدواج امّ کلثوم با خلیفه دوم، در میان دانشمندان شیعه دیدگاه های متفاوتی مطرح است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:


 


1. برخی از دانشمندان شیعه از جمله شیخ مفید، این تزویج را به شدّت انکار نموده و بر این باورند که چنین ازدواجی اساسا رخ نداده است.


 


2. دیدگاه دیگر این است که اُمّ کلثوم دختر واقعی علی علیه السلام نیست؛ بلکه ربیبه دختر خوانده علی علیه السلام بوده است. براساس این دیدگاه، امّ کلثوم دختر واقعی ابوبکر بوده، مادرش أسماء بنت عمیس است. پس از مرگ ابوبکر، اَسماء به همسری علی علیه السلام در آمد و امّ کلثوم همراه مادرش به خانه علی علیه السلام آمدند.


 


این دیدگاه متعلّق به آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه الله است. ایشان در این باره می فرمایند: «امّ کلثوم که با عمر ازدواج کرد، ربیبه علی علیه السلام و دختر اسماء بنت عمیس از ابوبکر بود. او کودک بود و با ازدواج اسماء با علی علیه السلام پس از مرگ ابوبکر به خانه علی علیه السلام آمد و بزرگ شد و با عمر ازدواج کرد. او را همه جا امّ کلثوم بنت علی علیه السلام می گفتند. او با پسرش زید بن عمر در زمان امام مجتبی علیه السلام فوت کردند. امام علیه السلام بر او و پسرش یک نماز میّت خواند و همین دلیل بر جواز نماز بر دو میّت در یک نماز شد.


 


امّ کلثوم دختر فاطمه علیهاالسلام در کربلا با خواهرش زینب علیهاالسلام بود و در شب یازدهم تا صبح مواظب اطفال امام حسین علیه السلام بود که خود دلیل دیگری بر نفی ازدواج او با عمر است؛ زیرا اگر زن عمر بود و فرزندی داشت، در جریان کربلا منعکس می شد، در اسارت کوفه و شام مطرح می گشت. اصولاً برای او حرمتی قائل می شدند.»


 


3. دیدگاه دیگر این است که این ازدواج صورت گرفت؛ ولی از روی تهدید و اکراه و اجبار. در منابع حدیثی شیعه روایاتی وجود دارد که نشانگر وقوع این ازدواج از روی تهدید و ارعاب می باشد. در ذیل به نمونه ای اشاره می شود:


 


محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «هنگامی که عمر [از اُم کلثوم [نزد علی علیه السلام خواستگاری نمود، حضرت در پاسخ او فرمودند: او کم سنّ و سال است. عمر با عباس عموی علی علیه السلام ملاقات کرد و گفت: آیا در من عیبی هست؟»


 


عباس گفت: چه شده؟ عمر گفت: به خواستگاری دختر برادرزاده ات رفتم؛ [ولی او پاسخ منفی به من داد و [من را ردّ نمود. به خداوند سوگند! چاه زمزم را پُر می کنم و هیچ نشانه بزرگی و کرامت برای شما نیست، مگر آنکه آن را از بین خواهم برد و هر آینه دو شاهد برای او اقامه کرده، به اتّهام سرقت دست راست او را قطع خواهم نمود. پس عباس نزد علی علیه السلام آمد و او را [از تهدیدهای عمر] آگاه ساخت و از ایشان درخواست نمود تا امر [این ازدواج[ را به او واگذار نماید. علی علیه السلام نیز مسئله ازدواج ام کلثوم را به عموی خود عباس سپرد.»[1]



 


در مورد این روایت، چند نکته دارای اهمیت می باشد:


 


1. در وهله اوّل، علی علیه السلام به درخواست عمر پاسخ منفی دادند و فرمودند: امّ کلثوم هنوز به سنّ ازدواج نرسیده است. این پاسخ، خود بیانگر ناخرسندی علی علیه السلام از این پیوند بوده است.


 


2. عمر از تهدیدهای شدیدی مانند نابود ساختن نشانه های بزرگی و کرامت اهل بیت علیهم السلام و اتّهام سرقت بهره برده است. این تهدیدها از یک سو، جان علی علیه السلام و خاندان و شیعیان ایشان را به مخاطره انداخت و از سوی دیگر، کیان دین و جامعه اسلامی را مورد تهدید و بی ثباتی قرار می داد.


 


3. علی علیه السلام ، به منظور احترام گذاشتن به درخواست عموی خود، تصمیم گیری نهایی در مورد این ازدواج را بر عهده عباس گذاشتند.


 


با توجه به آنچه ذکر شد، چگونه این پیوند می تواند از روی رضایت و خشنودی علی علیه السلام صورت گرفته باشد؟ ازدواجی که آغازش با انکار و مخالفت علی علیه السلام بود و منجرّ به تهدیدهای شدید از سوی خلیفه دوم گردید، چگونه می تواند نشانگر دوستی و روابط حسنه میان علی علیه السلام و خلیفه دوم باشد؟


 


مخصوصا از این جهت که اصلِ این ازدواج و اصل وجود فردی از فرزندان علی علیه السلام به نام امّ کلثوم که با عمر ازدواج نمود، مورد نفی و انکار برخی از دانشمندان بزرگ شیعه است.


*برگرفته از مقاله مجله مبلغان :: بهمن 1386، شماره 100 مصطفی عزیزی علویجه



[1]  الکافی ج : 5 ص : 346

کمک به همسایه

روش های مقابله با یک بیماری شیرین

دیابت یکی از بیماری های رایج و رو به رشد دنیای مدرن امروزی است که بیشتر ناشی از تغییر سبک زندگی و نوع تغذیه افراد می باشد. هم اکنون تعداد قابل توجهی از افراد، مبتلا به دیابت هستند و تعداد بیشماری نیز در زمره افراد پیش دیابتی قرار می گیرند. این گروه از جمله افرادی هستند که سطح قند خون آنها به گونه ای است که در 10 سال آینده ابتلا به دیابت آنها را مسلم و قطعی می کند و بدتر از آن، این است که اغلب این گروه از افراد از خطری که آنها را تهدید می کند اطلاع ندارند و افرادی هم که از این موضوع مطلع هستند هیچ تلاشی برای دوری از این تهدید نمی کنند.دیابت یا بیماری قند هنگامی به وجود می آید که هورمون انسولین - عامل تنظیم کننده قند خون - یا به اندازه کافی در بدن تولید نمی شود یا بافت های بدن به آن به درستی پاسخ نمی دهند، در نتیجه سوخت و ساز قند در بدن مختل می شود و قند خون از حد طبیعی خود بالاتر می رود.محققان با زیر نظر گرفتن تقریباً 100 هزار زن 50 تا 71 ساله در مدت 10 سال که به هنگام شروع این آزمایش مبتلا به دیابت نبوده اند در پی کشف راه هایی برای جلوگیری از این بیماری در سنین پایین تر بودند. در پی این آزمایشات و تحقیقات دریافتند، افرادی که از یک سری قوانین خاص پیروی می کردند کمتر به دیابت مبتلا شده اند.


دلنوشته کوتاه: از صف خارج!!!!!!!شوید....

برای انجام کاری به بانک رفته بودم. یک نوبت گرفتم و در کنار چند نفر دیگر منتظر نوبتم نشستم. چند نفر وارد بانک شدند و بی اعتنا به صف منتظران به صندوقها مراجعه کرده و کارهای بانکی خود را انجام دادند.

 به حالت اعتراض به یکی از منتظران گفتم:....مثل اینکه اینجا کسی را صدا نمی زنند!!....پس این دستگاه اعلام نوبت برای چیه ؟؟!....او هم متعجب وحیرت زده گفت:...والا چی بگم....منم خیلی شده اینجا منتظرم!!!....

 گفتم:...میدونین علت اصلی ظلم چیه؟....سکوت مظلوم....من وشما مقصریم که این بی نوبتی ها اتفاق می افته.....هفته پیش توی مشهد همین داستان اتفاق افتاد....یکی از مراجعه کننده ها چنان سروصدایی راه انداخت که در عرض دو دقیقه بیست نفر رو برای نوبتها اعلام کردند...

کارمند بانک که گویا تمام حرفهای ما را از اول رصد میکرد و خیلی این جملات برایش گران آمده بود گفت:.....این دوسه نفر که بی نوبت اومدن...فقط فرم میخواستن...والبته حتما ما هم گوشهایمان دراز بود ومتوجه نشدیم که فرم گرفتند و پر کردند و پول واریز کردند و با یک لبخند تمسخر آمیز فاتحانه و حق به جانب از بانک خارج شدند....

 اصلا بهتر نیست در بعضی از بانکها دستگاه های نوبت شمار را جمع کنند تا نورچشمی های زورمندی!!! که حساب بانکی شان چاق وچله تر!!! و پارتی شان قویتر است!!! اذیت نشوند و اصلا یک مسیر اختصاصی برای این از خود متشکران!!! تهیه شود تا وقتشان در صفهای طویل هدر نشود!!!

 دوستی می گفت:...من اینقدر به قدرت پول اطمینان دارم که مطمئنم نعوذ بالله خدا هم کار بنده ها رو با پول وپارتی زودتر راه می اندازد...به او گفتم:....اتفاقا....درگاه کبریایی خداوند مثل بعضی بانکها نیست و به این جور آدمهای بی فرهنگ از دماغ فیل افتاده وتازه به دوران رسیده کوچکترین توجهی بیشتر از حقشان نخواهد شد. فقط در زندگی ما انسانها پول جایگاه آدمها را تعیین میکند...

دو نکته:

1- ظلم مانند یک الاکلنگ است. اگر یک طرف را ظالم پایین بیاورد تا مظلوم را در هوا معلق نگه دارد، مظلوم باید  نیروی بیشتری وارد کند تا تعادل را برقرار کند نه اینکه میدان را به نفع ظالم رها کند.

2- مردم رفتارشان را با نوع برخورد ما مطابق می کنند. اگر ما اهل مصالحه و مسامحه نباشیم جرات رفتار ظالمانه به ما را ندارند و بالعکس.

از ماست که برماست،
دنیا بازتاب رفتار خود ماست.

داستان کوتاه:... بادکنک قرمز....

پیرمرد مثله هر روز دیگر کفش وکلاه کرد و بعد از خداحافظی با عکس همسر مرحومش از خانه به سمت پارک نزدیک خانه اش به راه افتاد. الان ده سال بودکه هر روز  صبح اینکار را میکرد و برایش عادت شده بود. برخلاف روزهای قبل که روی نیمکت آبی کنارفواره پارک می نشست امروز تصمیم گرفت به قسمت بازی بچه ها برود. دیدن بازی بچه ها در او احساس زیبا ونابی به وجود می آورد. به یاد نوه هایش می افتاد که سالها آنها را ندیده بود. هر چند از دست بچه هایش هم دلگیر میشد ولی خودش را گول میزد:....حتما گرفتارن....نمیتونن به من سر بزنن.....ولی یه تلفن که میتونن بزنن....ولش کن...روزمو خراب نکنم...

روی نیمکت فلزی زمخت نشست ، عصایش را کنارش گذاشت و به بچه ها نگاه کرد:...بچه ها با ذوق واشتیاق فراوان مشغول بازی بودند و از سر وکله وسایل بازی بالا می رفتند. برای پیرمرد صدای خنده ی بچه ها از هر صدایی زیباتر واز هر آرامبخشی قوی تر بود.ذوق میکرد و او هم مثله آنها بچه میشد. کودک درونش به راه می افتاد واز پله های سرسره بالا میرفت و سر میخورد.تاب بازی میکرد و الاکلنگ سوار میشد و خلاصه خیلی سرحال میآمد.

ناگهان در میان صدای خنده وجیغ وشادی کودکانه بچه ها چشمش به چهره غمبار پسرکی افتاد که با لباسهای رنگ ورو رفته در کناری نشسته بود و با حسرت به بچه ها مینگریست. بادکنکهای رنگی زیادی در دست داشت که هر از چند گاهی یک نفر یک بادکنک رنگی از او میخرید . پسرک هم بلافاصله بادکنک دیگری را از کیف دستی سیاه رنگی که به همراه داشت در میآورد و با تلمبه دستی آنرا باد میکرد و به جمع بادکنکها اضافه می کرد و باز یک مشتری و بادکنکی که در دست کودک شیطان جا میگرفت ....ولی پسربادکنک فروش بیشتر حواسش به بچه ها و بازیشان بود.

پیرمرد برخاست و روی نیمکت کنار پسرک نشست...... سلام....خوبی؟..... چه بادکنکای قشنگی..... پسرک سرد وبی اعتنا جواب داد:....سلام...ممنون....من به زشت یا قشنگیشون چکار دارم؟.... اگه تا ظهر صد تا بادکنک نفروشم.... پدرم خونه رام نمیده..... پیرمرد دلش گرفت:...آخه برای چی؟..... پسرک در حالی که نخی بدور بادکنک قرمز می بست جواب داد:...خب معلومه.... پول دوای ننه ام....اجاره خونه.......یعنی شما نمیدونین زندگی چقدر خرج داره؟....به پیرمرد برخورد ولی بدتر از لحن تند پسرک تلخی نگاهش به زندگی بود که او را رنج میداد. پسرکی به سن و سال او باید بدود.بازی کند وشاد باشد نه اینکه دستفروشی کند و....

 پیرمرد پرسید:....مگه بابات نمیره سر کار؟.... پسرک جواب داد:...به آدم معتاد کی کار میده؟...  زهر ماری نکشه ، کارکردنش  پیشکش.... پیرمرد احساس کرد نفسش تنگ شده و قلبش بدرد آمده بود.با خودش تصمیمی گرفت.

صدای اذان از گلدسته مسجد میامد که پیرمرد از پارک بیرون آمد .کلاه شاپویش را روی سرش گذاشت . قبل از آنکه آرام در امتداد کوچه براه افتد برگشت و نگاهی به بچه ها کرد که همچنان مشغول بازی بودند و در دست هر کدام یک بادکنک رنگی خوشرنگ بود. پسرک هم  روی تاب نشسته بود و تنها تاب بازی میکرد وتاب را  بالا و بالا تر می برد. انگار میخواست پاهایش را به آسمان برساند. از ته دل خوشحال بود و میخندیدو برای پیرمرد دست تکان داد.پیرمرد لبخند زد و برایش دست تکان داد.احساس عجیبی داشت:...از یک طرف خوشحال بود که تمام بادکنکهای پسرک را خریده بود و بین بچه های پارک تقسیم کرده بود ...ولی از طرف دیگر به فردا ی پسرک فکر میکرد و بادکنکهای رنگی اش...

داستان کوتاه:... بادکنک قرمز....

پیرمرد مثله هر روز دیگر کفش وکلاه کرد و بعد از خداحافظی با عکس همسر مرحومش از خانه به سمت پارک نزدیک خانه اش به راه افتاد. الان ده سال بودکه هر روز  صبح اینکار را میکرد و برایش عادت شده بود. برخلاف روزهای قبل که روی نیمکت آبی کنارفواره پارک می نشست امروز تصمیم گرفت به قسمت بازی بچه ها برود. دیدن بازی بچه ها در او احساس زیبا ونابی به وجود می آورد. به یاد نوه هایش می افتاد که سالها آنها را ندیده بود. هر چند از دست بچه هایش هم دلگیر میشد ولی خودش را گول میزد:....حتما گرفتارن....نمیتونن به من سر بزنن.....ولی یه تلفن که میتونن بزنن....ولش کن...روزمو خراب نکنم...

روی نیمکت فلزی زمخت نشست ، عصایش را کنارش گذاشت و به بچه ها نگاه کرد:...بچه ها با ذوق واشتیاق فراوان مشغول بازی بودند و از سر وکله وسایل بازی بالا می رفتند. برای پیرمرد صدای خنده ی بچه ها از هر صدایی زیباتر واز هر آرامبخشی قوی تر بود.ذوق میکرد و او هم مثله آنها بچه میشد. کودک درونش به راه می افتاد واز پله های سرسره بالا میرفت و سر میخورد.تاب بازی میکرد و الاکلنگ سوار میشد و خلاصه خیلی سرحال میآمد.

ناگهان در میان صدای خنده وجیغ وشادی کودکانه بچه ها چشمش به چهره غمبار پسرکی افتاد که با لباسهای رنگ ورو رفته در کناری نشسته بود و با حسرت به بچه ها مینگریست. بادکنکهای رنگی زیادی در دست داشت که هر از چند گاهی یک نفر یک بادکنک رنگی از او میخرید . پسرک هم بلافاصله بادکنک دیگری را از کیف دستی سیاه رنگی که به همراه داشت در میآورد و با تلمبه دستی آنرا باد میکرد و به جمع بادکنکها اضافه می کرد و باز یک مشتری و بادکنکی که در دست کودک شیطان جا میگرفت ....ولی پسربادکنک فروش بیشتر حواسش به بچه ها و بازیشان بود.

پیرمرد برخاست و روی نیمکت کنار پسرک نشست...... سلام....خوبی؟..... چه بادکنکای قشنگی..... پسرک سرد وبی اعتنا جواب داد:....سلام...ممنون....من به زشت یا قشنگیشون چکار دارم؟.... اگه تا ظهر صد تا بادکنک نفروشم.... پدرم خونه رام نمیده..... پیرمرد دلش گرفت:...آخه برای چی؟..... پسرک در حالی که نخی بدور بادکنک قرمز می بست جواب داد:...خب معلومه.... پول دوای ننه ام....اجاره خونه.......یعنی شما نمیدونین زندگی چقدر خرج داره؟....به پیرمرد برخورد ولی بدتر از لحن تند پسرک تلخی نگاهش به زندگی بود که او را رنج میداد. پسرکی به سن و سال او باید بدود.بازی کند وشاد باشد نه اینکه دستفروشی کند و....

 پیرمرد پرسید:....مگه بابات نمیره سر کار؟.... پسرک جواب داد:...به آدم معتاد کی کار میده؟...  زهر ماری نکشه ، کارکردنش  پیشکش.... پیرمرد احساس کرد نفسش تنگ شده و قلبش بدرد آمده بود.با خودش تصمیمی گرفت.

صدای اذان از گلدسته مسجد میامد که پیرمرد از پارک بیرون آمد .کلاه شاپویش را روی سرش گذاشت . قبل از آنکه آرام در امتداد کوچه براه افتد برگشت و نگاهی به بچه ها کرد که همچنان مشغول بازی بودند و در دست هر کدام یک بادکنک رنگی خوشرنگ بود. پسرک هم  روی تاب نشسته بود و تنها تاب بازی میکرد وتاب را  بالا و بالا تر می برد. انگار میخواست پاهایش را به آسمان برساند. از ته دل خوشحال بود و میخندیدو برای پیرمرد دست تکان داد.پیرمرد لبخند زد و برایش دست تکان داد.احساس عجیبی داشت:...از یک طرف خوشحال بود که تمام بادکنکهای پسرک را خریده بود و بین بچه های پارک تقسیم کرده بود ...ولی از طرف دیگر به فردا ی پسرک فکر میکرد و بادکنکهای رنگی اش...

مجازات شغالان

شبی آقا محمدخان قاجار نتوانست از زوزه شغالان بخوابد. صبح که از خواب برخاست مشاورانش را فراخواند و از آنها کیفری بایسته را برای شغالان طلب کرد.هر یک کیفری سخت را برای شغالان پیشنهاد کردند. اما او هیچ یک را نپسندید و مجازاتی سخت‌تر را برای شغالان جستجو می‌کرد. دستور داد تمامی  شغالانی را که در آن حوالی یافت می‌شدند، را بیابند و زنده به حضورش آورند.
وقتی  شغالان را به حضورش آوردند، بر گردن تمامی آنها زنگوله‌ای آویخت و آنها را دوباره در صحرا رها کرد. طعمه‌ها از صدای زنگوله شغالان می‌گریختند و هیچ یک نتوانستند طعمه‌ای شکار کنند. چند روزی بدین نحو سپری شد تا همگی  از گرسنگی مُردند.

ایران در دوره سلطنت قاجار، علی اصغر شمیم

یادداشت: آقا محمد خان قاجار شغالان را توانست تنبیه کند، کاش دست اختلاسگران مفسدان اقتصادی و محتکران را هم در مملکت ما کسی بتواند یکبار برای همیشه اساسی قطع کند....کاش!!!

اتوبوس مدرسه(یک داستان کوتاه در مورد کبر و غرور)

مدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو می‌برد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: «حداکثر ارتفاع سه متر»

ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف می‌کند.
پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت می‌شوند. پس از بررسی اوضاع مشخص می‌شود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده‌اند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و .... اما هیچ کدام چاره‌ساز نبود تا اینکه پسربچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من می‌دانم!»
یکی از مسئولین اردو به پسر می‌گوید: «برو بالا پیش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!»
پسربچه با اطمینان کامل می‌گوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی می‌آورد.»
مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاه معلم‌مان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درون‌مان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت می‌توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیک‌های اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.»
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیر‌های تنگ زندگی است.

داستان کوتاه: غرور و قضاوت

مرد سوار بر ماشین آخرین مدلش از خانه بیرون آمد. عینک دودی قهوه ای رنگش را به چشمانش زد و وقتی مطمئن شد که درب پارکینگ بسته شده است براه افتاد که صدای ضربه ای به شیشه پنجره ماشین توجهش را جلب کرد. رفتگر پیر محله بود. حرفهایی می زد ولی مرد نمی شنید. با خودش گفت:...ای بابا..... مش ماشاا...... هفته پیش شارژتو دادم ....


سرش را به نشانه کلافگی تکان داد....ولی رفتگر پیر دست بردار نبود....مرد ناچار شد شیشه ی ماشین را پایین بدهد:....سلام مش ماشاا....چی شده؟...پول شارژتو که هفته پیش دادم....و دست کرد از داخل داشبورد یک اسکناس دو هزار تومانی برداشت ودر کف دست پیرمرد گذاشت. پیرمرد خشکش زد و مات ومتحیر نگاه کرد و چیزی نگفت.


مرد با غرور هر چه تمام تر یک اسکناس دو هزاری دیگر را اضافه کرد و گفت:...شارژو ماهیانه میدن نه هفته ای.... اجازه ی مرخصی میدین؟....و بدون آنکه منتظر جواب یا تشکر پیرمرد بماند خواست ماشین را به حرکت در آورد که پیرمرد گفت:....آقای نامداری ببخشین مزاحمتون شدم....مرد که حسابی کلافه شده بود گفت:....آقا ماشاا....میزاری به کار وزندگیمون برسیم....دیگه چیه؟.......


پیرمرد دست کرد از جیبش یک کیف پول چرمی در آورد و گفت:.... این کیفتون دیروز از جیبتون افتاد....تا اومدم بهتون بدم رفته بودین....بازم شرمنده اگه وقتتونو گرفتم....


عرق سردی بر پیشانی مرد نشست. قبل از آنکه کلامی برای عذرخواهی بگوید پیرمرد اسکناسها را جلوی ماشین گذاشت و رفت.


مرد کیف پولش را باز کرد:... همه چیز سر جایش بود.ردیفی از اسکناسها ، تراولها ،دسته چکها و... از آینه پیرمرد رفتگر را دید که با قامت خم آرام آرام دور میشد.احساس کرد که در درونش چیزی درهم شکست .تا حالا در عمرش اینقدر کوچک نشده بود.