ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آدم ها نمی دانند که هیچ وقت نباید فرو بریزند. سالها پیش فروردین 78 خیلی غمگین بودم آخر سال 77 سکته خفیفی در 22 سالگی کرده بودم. درس و کارم از همه دوستان و هم سن هایم عقبتر بود. خلاصه آنطور که دلم می خواست زندگی نکرده بودم. باز مانند سال 70 غم بزرگی در سینه ام بود که نمی دانستم از کجا آمده؟ الان کجاست؟ و بااو باید چه بکنم؟ سال 70هم یاس فلسفی بزرگی گرفته بودم و چه روزهایی را باآن یاس از دست دادم. در آن سالها وقتی افکار خیام و اسپینوزا را بیشتر خواندم متوجه شدم یاس گذر زمان در خیام و اسپینوزا هم وجود داشته است. اصلا شعرهای به ظاهر بیخیالی و بی عاری خیام اساسا به خاطر غم گذز عمر و فانی بودن روزگار است او می خواهد انسان جاویدان باشد ولی به این نتیجه می رسد که شاد بود بودن از جاویدان بودن بهتر است. او در اثر افراط صوفیان و زاهدان دوران خود در عبادت و ترس و ژنده پوشی از امور مذهبی رویگردان می شود و چون آدم باهوشی بوده و از ریاضیات و نجوم آگاه بوده راهی دم دستی و دنیوی برای شاد بودن خود انتخاب می کند. مولوی هم همین مراحل و زمانه ها را تجربه کرده است. او خیلی عاشقانه تر دنیا را نگاه کرده چون شمس عاشقی سرراه خود داشته است. حافظ هم همین طور بوده ولی گوشه گیر تر و متفاوتتر از خیام و مولوی برای غم در سینه خود راه گریز پیدا کرده است. اساسا آدم های غمگینی که بخواهند از غم رها شوند. اگر به ادبیات فارسی پناه ببرند و کمی منسجم فکر کنند بایستی از یکی از این سه تن پیروی کنند. خلاصه من دران روزگار با مولوی آشنا شدم و این آشنایی کمی به آرامش من کمک نمود. چند سال پیش هم با حافظ آشنا شدم. حافظ تصوراتی از جهان و هستی دارد که ساده و دلنشنین است. به نظرمن(شاید هم درست نباشد) حافظ گوشه گیر؛ متاثر اززمانه و از هم مهم تر نگاه کم بعدی تر نسبت به زمانه و هستی دارد ولی بسیار شیرین ؛ ساده و زیبا دنیا را تصور می کند اما مولوی بسیار جامع تر شورانگیزتر و سرراستتر باانسان سخن می گوید. به طور نمونه مولوی چند دستور ساده برای انسان دارد. مولوی درشعر بشنو از نی به جسم مادی انسان می گوید توتمام وجود انسان نیستی نور هم هست. یک کمی به آن گوش کن ببین چی می گوید. مولوی فلسفه نور و ظلمت سهروردی را فقط با کاربرد انسان شناسی در این شعر وصف می کند. در داستان کنیزیک می گوید ببین چه راحت بازی می خوری و چقدر پیچیده می شوی؟ حواست به اصل موضوع باشد. درداستان آن مادر بد کاره به اصل موضوع اشاره می کند که باباجون اصل گیر تو نفس توست کاررا بااو یک سره کن.