وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

نسل سومی‌ها از دفاع مقدس می‌پرسند(3)

نسل سومی‌ها از دفاع مقدس می‌پرسند(3)

صدام و رامسفلد

سوال چهارم:

آیا صدام در اعمال جنگ علیه ایران اسلامی تنها بود یا حامیانی هم داشت؟

پاسخ: آمریکا  محرک و مشوق اصلی صدام برای حمله به ایران اسلامی بود، انگلیس، رژیم صهیونیستی، آلمان، فرانسه، شوروی و ایتالیا از عمده‌ترین کشورهای اروپایی حامی صدام بودند در میان کشورهای مرتجع منطقه نیز عربستان، مصر، اردن، کویت، امارات، بحرین و هم‌چنین سومالی و سودان از عمده‌ترین کشورهایی بودند که با پول و نفت و ارسال نیروی انسانی در قالب سرباز به کمک صدام  شتافته بودند در میان اسیرانی که از عراق گرفتیم بیش از 10 ملیت وجود داشت و این خود گویای تنها نبودن صدام و ارتش بعثی عراق بود. بعدها مشخص شد نزدیک به چهل کشور مستقیم یا غیرمستقیم صدام را در جنگ علیه ما یاری رساندند.

پذیرش قطعنامه ی 598 شورای امنیت

سوال پنجم:

با آنکه می‌توانستیم پیروز شویم چرا قطعنامه 598 را پذیرفتیم؟

پاسخ: علت پذیرش قطعنامه 598 که از سوی امام راحل به عنوان جام زهر تلقی شد این بود که رژیم بعثی عراق و حامیان صدام به این نتیجه رسیده بودند که تداوم جنگ منجر به برتری رزمندگان ایرانی شده و باید هر چه زودتر جنگ را خاتمه دهند تا از پیروزی کشور ایران جلوگیری کنند، مقارن با این استراتژی، صدام خلق و خوی وحشیانه خود را عیان‌ترکرد، شدت بخشیدن به حملات موشکی علیه‌ شهرها و مناطق مسکونی با هدف وارد کردن  مردم در مصائب جنگ و بالتبع فشار مردمی به نظام اسلامی برای پذیرش قطعنامه 598، حمله به هواپیمای مسافربری ایرباس در آسمان خلیج‌فارس و به شهادت رساندن 290 زن و کودک و پیر و جوان، استفاده گسترده از سلاح‌های شیمیایی، همگی حاکی از این بود که صدام به هر قیمتی می‌خواهد جنگ به لحاظ نظامی به نفع ایران پایان نپذیرد.

یکی از علل پذیرش قطعنامه 598 این بود که مملکت به لحاظ اقتصادی، با توجه به پایین آوردن قیمت نفت توسط سلطه‌گران، در شرایطی قرار گرفته بود که به اذعان کارشناسان، تداوم دفاع مقدس، محتاج هزینه‌های سنگینی بود که شرایط آن زمان پاسخ‌گوی این هزینه‌ها نبوده است. به هر حال مجموعه‌ای از شرایط بیرونی و درونی باعث شد تا قطعنامه 598 توسط امام راحل پذیرفته شود. نکته مهم دیگر تصمیم قطعی آمریکا برای مستقیم وارد شدن در جنگ بود؛ چنانچه ناوگان او در خلیج فارس به حرکت در آمده بودند و جنگ مستقیم با آمریکا با توجه به شرایطی که برخی از مسئولین سیاسی برای ایران ترسیم کرده بودند، امکان پذیر نبود.

 

سوال ششم:

تکلیف غرامت‌های ما از عراق بالاخره چه می‌شود؟

پاسخ: اگر چه پی‌گیری برای دریافت غرامت معین شده از سوی کمیته تعیین غرامت سازمان ملل که معادل1000 میلیون دلار اعلام شده حق مسلم و قطعی ایران می‌باشد اما با توجه به اینکه شرایط حکومتی و روند سیاسی ساختار فعلی عراق به کل متفاوت از دوران دفاع مقدس می‌باشد پی‌گیری این‌ خواسته در شرایط فعلی خیلی به مصلحت نیست، مضاف بر آنکه دولت نوری مالکی به لحاظ امنیتی با مخاطرات سنگین تروریستی در این کشور روبرو می‌باشد.

بنابراین پاسخ این است که اگر چه اصل موضوع برای دریافت غرامت به جای خود پابرجاست اما مقطع فعلی به لحاظ سیاسی و حقوقی در دولت عراق مستعد برای این درخواست نیست و باید در شرایط مناسب‌تری که می‌تواند آینده‌ای نزدیک یا دور باشد عنوان گردد.

نسل سومی‌ها از دفاع مقدس می‌پرسند(2)

نسل سومی‌ها از دفاع مقدس می‌پرسند(2)

سلاح جنگی

سوال دوم:آیا برای دفاع لازم بود که حتماً دست به سلاح ببریم و این همه کشته بدهیم؟

پاسخ: شما با تجاوزگری روبرو بودید که آمده تا تمامیت ارضی و استقلال و هویت شما را از بین ببرد، صدام پیش از حمله‌ی سراسری‌اش به ایران اسلامی قرارداد 1975 الجزایر را که بین عراق و ایران بسته شده بود پاره کرد و بعد گفت با ایران همین کار را خواهیم کرد این تصویر توسط تلویزیون عراق در همان سال‌های اولیه پخش شد، شما با تجاوزگری روبرو بودید که اهل منطق و گفتگو نبود مردم کشورش (مردم حلبچه) را آن گونه مورد تعرض بمباران شیمیایی قرار داد علما و مراجع شیعه‌ی عراق را در سپاه‌چال‌ها و زندان‌های مخوف و وحشتناک زندانی کرده بود و دسته‌دسته آنها را در گورهای دسته‌جمعی به شهادت می‌رساند حالا خودتان انصاف بدهید با چنین فردی آیا جز با سلاح می‌شد برخورد کرد؟ آیا عقل و منطق در مبنای فکری او جای داشت؟ آری ما شهید دادیم ولی ما مگر در حمله و تعرض به خاک کشوری کشته داده بودیم؟ خیر ما شهید دادیم چون می‌خواستیم از خاک و ناموس و دین کشورمان دفاع کنیم، مگر امام حسین(ع) برای حفظ مکتب توحید شهید نشد و مگر یاران باوفایش برای ماندگاری دین خدا، خون خود را نثار آبیاری درخت انقلاب نکردند، بنابراین شهدای ما شهید شده‌اند چون می‌خواستند من و شما بعد از 20 سال که از پایان جنگ می‌گذرد نظاره‌گر امروز عراق باشیم که امام و رزمندگان ما چه کردند و صدام و ارتش بعثی عراق چه کردند؟ آزادی و امنیت و آرامش امروز ما مرهون ایثارگی شهیدان دیروز است. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

سلاح جنگی

سوال سوم:اگر در تحریم بودیم پس چگونه اسلحه بدست می‌آوردیم؟

پاسخ: ما در دفاع مقدس و در شرایط تحریم به 2روش نیازهای جنگی‌مان را تأمین می‌کردیم. روش اول این بود که ما از برخی کشورها که در جنگ بی‌طرف بودند و به دنبال فروش سلاح‌‌هایشان بودند عقد قرارداد می‌بستیم و از آنها سلاح خریداری می‌کردیم البته چون آنها ممکن بود تحت فشار کشورهای سلطه‌گری قرار بگیرند لذا معمولاً با سر و صدا این کار انجام نمی‌شد به تعییر دیگر که جیب دنیا آنقدر گشاد بود که شما بتوانید نیازهای تسلیحاتی خود را خریداری کنید. روش دوم و مهمتر این بود که تحریم باعث شد ما با نگاهی به منابع داخلی رویکرد خود اتکایی را پیشه خود کنیم و آرام آرام با گام‌های حساب شده توانستیم بخش‌هایی از نیازهای تسلیحاتی‌مان را با اتکاء به دانش و تخصص بومی تامین نماییم. درست همان کاری که در بحث خودکفایی غنی‌سازی اورانیم و انرژی هسته‌ای انجام داده و دنیا را شگفت‌زده توانمندی و دانش و تخصص ایرانی کردیم. غنیمت‌های جنگی نیز بخش دیگری از توانمندی ما را شامل می‌شد.

منبع:راه میانه

نسل سومی‌ها از دفاع مقدس می‌پرسند(1)

نسل سومی‌ها از دفاع مقدس می‌پرسند(1)

سوال اول:سلاح‌هایی که با آنها جنگیدیم متعلق به آمریکایی‌ها و به جا مانده از دوران شاه بود با این وصف آیا می‌توانیم بگوییم برای پیروزی در جنگ کار مهمی نکرده‌ایم؟

پاسخ: بله سلاح‌های فراوانی از سقوط حکومت پهلوی در اختیار ما قرار گرفت؛ لکن بخش عظیمی از آنها با کارشناسان آمریکایی اداره می‌شد که از کشور بیرون رفته بودند و بخش دیگر نیز به دلیل به هم پاشیدگی سازمان فرماندهی ارتش که فرماندهان گذشته یا فرار کرده بودند یا در اختیار نیروهای انقلاب بودند و یا اعدام شده بودند، امکان بهره‌وری نداشت. بخش دیگری نیز توسط بدنه مکتبی ارتش و وفاداران به انقلاب اسلامی به هر شکل ممکن در صحنه‌ی نبرد مورد استفاده قرار گرفت که بسیاری به دلیل حجم گسترده‌ی دشمن و فراگیر بودن منطقه‌ی نبرد منهدم شد و از بین رفت. و اصولاً با پیروزی انقلاب اسلامی ایران آمریکا در حالی که پول بسیاری از تجهیزات نظامی را از ما گرفته بود از واگذاری آنها خودداری کرده بود.

ما آنقدر از لحاظ تجهیزات نظامی در مضیقه بودیم که حتی برای تهیه سیم‌خاردار و استفاده از آن در جنگ دچار محرومیت و محدودیت بودیم

در شرایطی که درگیر مسائل داخلی و سامان دادن به انقلاب نوپای نظام اسلامی بودیم از مرزهای جنوب و غرب کشورمان مورد حمله و تهاجم سنگین ارتش کاملاً مجهز رژیم  بعثی قرار گرفتیم آن مقدار سلاحی که در اختیار داشتیم به هیچ‌وجه پاسخ‌گوی دفاع نظامی نبود و به‌همین دلیل ارتش عراق در روزهای اول جنگ بیشتر شهرهای مرزی کشورمان را اشغال کرد ما آنقدر از لحاظ تجهیزات نظامی در مضیقه بودیم که حتی برای تهیه سیم‌خاردار و استفاده از آن در جنگ دچار محرومیت و محدودیت بودیم در شرایطی که آمریکا به عراق هواپیما‌های جاسوسی می‌داد، روسیه  تانک‌ها و توپ‌های مدرن می‌داد، آلمان سلاح‌های شیمیایی می‌‌داد، کشورهای مرتجع عربی سرباز و پول برای صدام می‌فرستادند، ایران اسلامی با حداقل امکانات نظامی و صرفاً با تکیه برایمان و انگیزه الهی و با روحیه‌ی عاشورایی و الهام گرفتن از آیه‌ی شریفه‌ی «غلبت فئة کثیرة» و به برکت نفس مسیحایی امام خمینی (ره)، ملت ایران دریا شد و این دریا با خروش خود همه ناجوانمردی‌ها را از بین برد.

پس یادمان باشد پیروزی در نبرد و دفاع 8ساله مرهون سلاح‌های آمریکایی به جای مانده از زمان شاه نبود که اولاً در قیاس با حجم تجهیزات ارتش عراق و با کیفیت سلاح‌های اهدایی به عراق قابل مقایسه نبود بلکه آن چیزی که «کار مهمی» محسوب می‌شد عاشورایی شدن و عاشورایی عمل کردن ملت ایران در صحنه‌های دفاع مقدس بود که همین حضور و حماسه‌آفرینی هنوز هم نقش بازدارند اندکی در مقابل تهدیدات فعلی را ایفا می‌کند.

از سوی دیگر باید توجه داشت که این سلاح‌ها ارزان بدست ملت ایران نیامده است. مردم ایران در طول دوران انقلاب برای قطع سلطه‌ی آمریکا و غرب، خیل عظیمی از شهدا، از اقشار گوناگون، به محضر خداوند بزرگ تقدیم نموده، و خسارات مادی بسیاری را متحمل گردیده است، و این سلاح‌ها حداقل غنیمتی است که از آنان بدست ملت ایران افتاده است.

ما در دوران دفاع مقدس سلاح‌های بسیاری نیز از دشمن به غنیمت گرفتیم، آیا مدیون بعثی‌ها نیز هستیم؟!! خاصیت جنگ و انقلاب همین است.

منبع:راه میانه

کار نامه عملیات ها

سهم «دفاع مقدس» در پایان نامه ها/ رشد صعودی پژوهش در جنگ تحمیلی

عملیات نصر 8

در تداوم سلسله عملیاتی که در جبهه شمال غرب انجام شد، ضرورت اجرای عملیات به منظور فراهم سازی عملیات بزرگ و گسترده در این جبهه بیش از پیش احساس می شد. به همین دلیل به رغم دشواری های موجود، عملیات نصر 8 از سوی سپاه پاسداران طراحی شد.

اهداف عملیات

تصرف ارتفاع گرده رشو در نتیجه تسلط بر بخشی ازرودخانه قلعه چولانو تسهیل عبور نیروها.

منطقه عملیات

منطقه عملیاتی در شمال سلیمانیه واقع و توسط ارتفاعات بلندگرده رش،گوجار، قمیش، دولبشک، الاغلو، ویولان، گرده شیلانو نیزدشت هرمدان و تپه های جنگاویاحاطه شده است. در این میان، ارتفاع گرده رش از اهمیت بیشتری نسبت به سایر ارتفاعات برخوردار است؛ چرا که برای ورود به منطقه غرب رودخانه قلعه چولان و انجام عملیات های بعدی می بایست این ارتفاع تصرف می شد.

از جمله ویژگی های این منطقه نیز می توان از کوهستانی بودن، محدودیت عقبه، نبود جاده – به طور خاص در مورد ارتفاع گرده رش – و سرما نام برد.

 nasr8.jpg

 استعداد دشمن

مسئولیت منطقه عملیاتی بر عهده سپاه یک ارتش عراق بود که با لشکر 44 پیاده از این منطقه – به ویژه ارتفاع گرده رش – دفاع می کرد. تعدادی گردان خفیفه و گروه هایی از نیروهای جاش (کردهای محلی) نیز در مناطقی همچون ارتفاع گوجار، ویسی و الاغلو استقرار داشته و تحت امر این لشکر از مناطق مذکور حفاظت می کردند. تنها نیروی احتیاط لشکر 44 در آغاز عملیات، گردان کماندویی آن بود و حتی سپاه یکم نیز که پدافند منطقه دربندیخان– شاخ مامندرا با چهار لشکر بر عهده داشت، فقط توانست تیپ 77 پیاده و یک گردان کماندویی را جهت پاتک به منطقه اعزام کند. در مجموع، یگان هایی که تحت امر لشکر 44، قبل و حین عملیات در منطقه حضور یافتند، به قرار ذیل می باشد:

- تیپ های 39، 74، 77، 83 و 603 پیاده.

- گردان کماندویی تابع سپاه یکم و گردان کماندویی تابع لشکر 44 پیاده.

- گردان تانک ابن حارث تابع لشکر 27 پیاده.

- گردان های 53 و 69 توپخانه.

 قوای خودی

نیروهای عملیات بر اساس استعدادی برابر با 11 گردان پیاده به شکلیک قرارگاه ثابت و یک قرارگاه احتیاط سازماندهی شدند.

قرارگاه نجف اشرف هدایت نیروهای زیر را به عهده داشت:

لشکر 11 امیرالمومنین (ع)

لشکر 21 امام رضا (ع)

لشکر 57 اباالفضل (ع)

لشکر 155 ویژه شهدا

تیپ مستقل 12 قائم (عج)

هم چنین، لشکرهای 7 ولی عصر (عج)، 52 قدس و تیپ های مستقل 35 امام حسن(ع) و مسلم به عقیل به عنوان احتیاط قرارگاه در نظر گرفته شدند.

 طرح عملیات

مانور عملیات برای تصرف ارتفاع گرده رش به شرح زیر طراحی گردید:

- تصرف نیمه جنوبی ارتفاع 1418 (قله دوم) توسط لشکر 21.

- تصرف نیمه غربی ارتفاع 1426 (قله اول) توسط لشکر 11.

- تصرف نیمه شمالی ارتفاع 1418 (قله سوم) توسط لشکر 57.

- تصرف نیمه شرقی ارتفاع 1426 (قله اول) توسط تیپ 12.

- تصرف ارتفاعات 1317 و 1348 (قله چهارم) توسط لشکر 155 ویژه.

هم چنین ، در صورت فراهم شدن شرایط مشاعه، یگان های احتیاط برای تصرف ارتفاعویولان و دشت هرمدانوارد عمل می شدند.

ضمناً، نیروهای اتحاد میهنی کردستان عراق می بایست روی ارتفاع ویولان و شمال آن وارد عمل شود تا ضمن تجزیه توان دشمن، راه ورودی قرارگاه رمضان به داخل خاک عراق بیشتر تامین گردد.

 شرح عملیات

نیروها با حرکت از محورهای مختلف پس از 5 الی 8 ساعت راهپیمایی، در نزدیکی مواضع دشمن استقرار یافته و به انتظار فرمان آغاز عملیات نشستند. سرانجام عملیات در ساعت 01:16 بامداد 29/8/1366 با رمز مبارکیا محمد بن عبدالله، ادرکنی آغاز شد و یگان های عملیاتی به طور هماهنگ و هم زمان به مواضع دشمن یورش بردند و پس از یک ساعت موفق شدند قلل 1424، 1426 (قله اول)، 1418 (قله دوم) و 1391 (قله سوم) و قرارگاه تاکتیکی تیپ 39 را تصرف کنند. از ساعت 5 صبح، دشمن با بکارگیری عناصر باقیمانده از تیپ 39 پاتک کرده و توانست یکی از یگان های خودی را حدود 300 متر عقب براند.

با روشن شدن آسمان، پاتک دوم عراق نیز شروع شد که با مقاومت قوای خودی سرکوب گردید. پس از آن، هیچ تحرک موثر و مهمی از دشمن در طول روز اول مشاهده نشد.

در شب دوم، نیروهای خودی مجددا وارد عمل شده و سه قله دیگر گرده رش را تصرف کرده و در نهایت موفق شدند به طور کامل این ارتفاع را در اختیار بگیرند.

دشمن که ارتفاع گرده رش را از دست داده بود، از روز سوم عملیات شروع به پاتک برای بازپس گیری این ارتفاع کرد که هر یک از آن ها با مقاومت طرف مقابل خنثی شد.

از تاریخ 2/9/1366 نیروهای اتحاد میهنی کردستان عراق روی ارتفاع ویولان وارد عمل شد. این اقدام موجب شد دشمن توجه خود را به آن محور معطوف نماید و پس از دو روز درگیری آن ها را به عقب براند.

 نتیجه عملیات

- تصرف ارتفاع گرده رش

- کشته و زخمی شدن حدود 300 تن از نیروهای دشمن

- به اسارت در آمدن 200 تن از نیروهای دشمن

 خلاصه گزارش عملیات :

نام عملیات : نصر 8 (نفوذی – انهدامی)

زمان اجرا : 29/8/1366

رمز عملیات : یا رسول الله (ص)

مکان اجرا : قله گرده رش در غرب شهر ماووت عراق - محور شمالی جنگ

تلفات دشمن (کشته ، اسیر و زخمی) : 2200

ارگان های عمل کننده : رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

اهداف عملیات : گسترش وضعیت جبهه خودی و قله مهم و کاربردی گرده رش و نفوذ به قلب دشمن

طولانی ترین جنگ قرن بیستم


(¯*|♥|*¯)  دوران سرخ عاشقی{ ویژه نامه گرامیداشت هفته دفاع مقدس}(¯*|♥|*¯)


طولانی ترین جنگ قرن بیستم
جنگ ایران؛ دفاع مقدس؛ جنگ تحمیلی؛جنگ هشت ساله؛ نزد اعراب نبرد قادسیه و صدام یا جنگ اول خلیج فارس هم نامیده می‌شود.
جنگ ایران پس ازجنگ ویتنام طولانی ترین جنگ قرن بیستم است. جیمز بیل کارشناس امریکایی می‌گوید:
دلیل اصلی شروع جنگ در ایران تسلط یافتن به خلیج فارس است. صدام حسین می‌‌خواست ژاندارم جدید باشد و این هدف برای مصر و عربستان خوشایند بود.
لذا در جدا سازی خوزستان از ایران همه اعراب به غیر از سوریه و لیبی از وی حمایت کردند. صدام درمصاحبه با مجله آلمانی اشپیگل گفت:نظام بعثی از همان ابتدای انعقاد قرارداد مرزی 1975در زمان پهلوی خود را مغبون دیده است. سفیرعراق درلبنان هنگام مصاحبه با روزنامه النهار می‌گوید: بهبودی روابط با ایران سه شرط دارد: تجدیدنظر درقطعنامه 1975 الجزایر در رابطه با اروند رود، اعطای خود مختاری به عشایرکرد وبلوچ وعرب و خروج نیروهای نظامی ایران از جزایر سه‌گانه مورد مناقشه اعراب.
با پاشیده شدن ساختار ارتش پس از انقلاب و اعدام و فرار و حذف ارتشی‌ها و ترور سپهبد قرنی؛ گروه‌های مختلف و مخالف به پاخاستند. سپهبد قرنی توسط فرقان ترور می‌شود. او رئیس ستاد ارتش است و پس از او پنج فرمانده دیگر از جمله سرلشکر فربد؛ سرلشکر شادمهر؛ سرتیپ فلاحی(رئیس ستاد ارتش در آغاز جنگ)استعفا دادند.
در نیروی هوایی که در طول یک سال و اندی مشغول تعویض فرماندهان بود به ترتیب سرتیپ ایمانیان و سرهنگ معین‌پور و فکوری (فرمانده نیروی هوایی در آغاز جنگ) تعویض شدند و بالاخره سپهبد مهدیون به جرم دخالت درکودتای نوژه اعدام شد و سرلشکر باقری جای او را گرفت.

در نیروی دریایی دریادار مدنی و دریادار علوی و طباطبایی تعویض شدند. بالاخره بهرام افضلی چهارمین فرمانده نیروی دریایی به جرم عضویت درحزب توده در اردیبهشت 1362دستگیر و به اتهام جاسوسی به همراه نه نفر دیگر از افسران ارتش در اسفند همان سال تیرباران شد.

در این اثنا سپاه پاسداران بدون دانش کلاسیک و رزمی با اعضایی که بین 20 تا 30 سال عمر داشتند با جنب وجوش می‌رفت تا وجود خود را بیش از پیش ثابت کند.

پس از اعدام و فرار و حذف و ترور 13 تن از فرماندهان عالی رتبه ارتش و ایجاد بحران داخلی توسط سیدابوالحسن بنی صدر (رئیس جمهور وقت)؛ فرمانده لشکر 92زرهی به نام سرهنگ فرزانه حدود یک ماه قبل ازحمله عراق بنا به رأی دادگاه انقلاب در اهواز اعدام شد و لشکرزرهی خوزستان از385تانک سازمانی فقط توانست از 38 تانک استفاده کند.

با آغاز کودتای نوژه در نخستین سالگرد پیروزی انقلاب امام راحل فریاد می‌زند:

ما باشدت هرچه بیشترانقلاب خود را به جهان صادر می‌کنیم.

عملیات های مهم

عملیات پدافندی فکه چگونه شکل گرفت؟+اینفوگرافی

عملیات پدافندی فکه چگونه شکل گرفت؟+اینفوگرافی

  منطقه و پاسگاه شرهانی در ۶۵ کیلومتری جنوب‌شرقی شهر دهلران و در فکه شمالی و دامنه ارتفاعات حمرین قرار دارد و از طریق جاده شهید خرازی تا جاده دهلران اندیمشک و پادگان عین‌خوش ۲۵ کیلومتر فاصله دارد. در طول جنگ، این منطقه به علت وجود ارتفاعات ۱۷۵ و ۱۷۸ که میدان دید وسیعی از دشت دهلران و منطقه عین‌خوش تا استان میسان عراق داشت، اهمیت نظامی یافت و ارتش عراق با اشغال این منطقه به ایجاد میادین مین و موانع اقدام کرد. با اجرای عملیات محرم، بخش مهمی از بلندی‌های حمرین در منطقه شرهانی آزاد شد، اما تا آزادی خرمشهر بخش‌هایی از این منطقه همچنان در اشغال دشمن بود.

در جریان عملیات والفجر ۱ ، شرهانی حد شمالی عملیات بود و همچنین عملیات ایذایی شرهانی در ۲۱ تیر ماه سال ۱۳۶۴ توسط ارتش در این منطقه صورت گرفت. در جریان اجرای سلسله عملیات‌های پدافند فعال (دفاع متحرک) در دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۵ دشمن با دو لشکر به این منطقه حمله کرد که با واکنش سریع مدافعان تیپ ۱۰ سید الشهدا (علیه السلام) تلاش دشمن ناکام ماند.

در ادامه، اینفوگرافی عملیات شرهانی را به مناسبت سالروز این عملیات را مشاهده می‌کنید. 

عملیات های مهم

بیت المقدس ۷ مقاومت و ایستادگی سربازان امام در برابر رژیم بعث

 پس از باز پس گیری فاو، ارتش بعثی عراق ظرف هشت ساعت شلمچه را پس گرفت؛ از دست دادن شلمچه برای رزمندگان بسیجی، سپاهی و جهاد سازندگی بسیار دردناک بود؛ از همه بیشتر تک موفق عراق و بازپس ستاندن شلمچه فرماندهان جنگ را در شوک فرو برد؛ زیرا دستاوردهایی که ظرف سه ماه در جنگ خونین و شبانه روزی در عملیات های کربلای پنج و هشت حاصل شده بود، ظرف چند ساعت از بین می رفت.

فرماندهان ارشد جنگ، توانسته بودند بیش از ۶۰ هزار نفر از نیروهای مردمی، پرسنل سپاه و کمیته های انقلاب اسلامی را از آذرماه سال ۱۳۶۵ تا فروردین ماه سال ۱۳۶۶ هجری شمسی در قالب دو اعزام بزرگ «سپاهیان محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سپاه مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف» وارد جبهه های نبرد سازند؛ به کارگیری این حجم نیروی انسانی در عملیات های کربلای چهار، پنج و هشت، اهداف راهبردی جمهوری اسلامی ایران را برای پایان جنگ تأمین کند؛ روند جنگ از آغازین روزهای سال ۱۳۶۷ هجری شمسی با سقوط فاو در روزهای بیست و هشتم و بیست و نهم فروردین ماه و شلمچه ظرف هشت ساعت در چهارم خردادماه آن سال، تا حدودی ترازو را به نفع رژیم بعث سنگین می کرد.

 

سرانجام عملیات بیت المقدس هفت با رمز «یا أَبا عَبدِ اللهِ الحسین» علیه السلام در نخستین ساعات بامداد دوشنبه ۲۳ خردادماه سال ۱۳۶۷ هجری شمسی (مطابق با ۲۸ شوال سال ۱۴۰۸ هجری قمری و برابر با ۱۳ ژوئن سال ۱۹۸۸ میلادی) در منطقه عمومی شلمچه آغاز شد.

عملیات تا نزدیک ظهر پیشرفت قابل ملاحظه ای داشت و اکثر یگان های عمل کننده به اهداف اولیه خود در پنج ضلعی و کانال پرورش ماهی رسیدند. ولی پاتکهای سنگین یگان های ارتش تا بن دندان مسلح عراق، افت شدید استعداد پرسنلی بر اثر تلفات سنگین در حین عملیات، ضعف شدید یگان های آمادی در رساندن آب و مهمات به خطوط درگیری و نیز گرمای بی سابقه هوا در منطقه، سبب شد که این نبرد تا حدودی متوقف شود؛ یکی از نکات مثبت این عملیات، اسارت افرادی همچون فرماندهی تیپ ۴۲۹ پیاده ارتش عراق بود؛ زیرا وی بعدها در جریان بازجویی ها، از آماده شدن ارتش بعثی عراق برای بازپسگیری جزایر مجنون در آینده نزدیک خبر داده بود.

اگرچه عملیات بیت المقدس هفت با هدف باز پس گیری شلمچه طرح‌ریزی و اجرا شد. زیرا پس از سقوط فاو باید بر استحکام خطوط پدافندی این منطقه راهبردی افزوده می‌شد و یا یک تک مختل کننده در منطقه اجرا شد تا بتوان سازمان رزم دشمن را بر هم زد و یا عملیات آنان را به تأخیر انداخت.

به هر حال، عملیات بیت المقدس هفت علی‌رغم دستاوردهای نظامی جمهوری اسلامی ایران در صحنه جنگ، آخرین اقدام آفندی نیروهای مسلح در جنگ تحمیلی بود و رزمندگان اسلام شرایط حقیقتاً نابرابر چه از لحاظ استعداد پرسنلی و چه از لحاظ مسائل لجستیکی هرگز کم نگذاشتند و در نهایت شجاعت و شرافت تا آخرین قطره خون در خاک مقدس شلمچه در رکاب امام عاشورایی خود در کربلای خمینی برای دفاع از حریم اسلام و جمهوری اسلامی ایران ایستادگی کردند.

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

عملیات های مهم

دستاوردهای چهارگانه فتح خرمشهر

دستاوردهای چهارگانه فتح خرمشهر

در مقاله اى با عنوان «حماسه فتح خرمشهر هویت ملت ایران» به تحلیل عملیات بیت المقدس که در بیستم اردیبهشت آغاز شد و پس از دو هفته در روز سوم خرداد ۶۱ منجربه آزادسازى خرمشهر گردید، پرداخته شد.
عضو شوراى سیاست گذارى راهبردى تاکید کرده است که این حادثه بزرگ تاریخى را مى توان از چند بعد بررسى کرد تا اهمیت آن آشکارتر شود. شمخانى با بیان این که عملیات بیت المقدس پیامدها و تحولات بسیار مهمى را به دنبال داشت، اهم پیامدها و تحولات را به این شرح عنوان کرده است:

۱- ظهور قدرت دفاعى ایران:پیروزى نظامى ایران در عملیات بیت المقدس پس از ناکامى و شکست در دو مرحله که مرحله اول آن بازدارندگى در برابر تجاوز دشمن و مرحله دوم، جلوگیرى از اشغال ۱۵ هزار کیلومتر از خاک ایران بود را مى توان به عنوان ظهور قدرت دفاعى ایران مورد توجه قرار داد. ماهیت پیروزى از نظر جغرافیا و میدان درگیرى، زمان، روش دستیابى به آن (تاکتیک عملیات)، فرماندهى و کنترل و نیروهاى شرکت کننده و همچنین بسیارى از موضوعات دیگر، هر کدام مقوله جداگانه اى است که در صورت بررسى و کالبد شکافى هر یک مى تواند رخداد عظیم تاریخى را با شکلى در خور شأن آن جلوه گر سازد؛ به نحوى که شایسته عملیات بزرگى باشد که امام رحمه الله علیه در ثمره آن فرمود: «خدا خرمشهر را آزاد کرد.»

۲- ثبات داخلى، بازدارندگى خارجى:اقدامات مسلحانه منافقین و فرار بنى صدر منجر به ایجاد چالش هاى امنیتى و ارایه تصویرى ناامن و بى ثبات در داخل جمهورى اسلامى ایران گردید و کشور را در مقابل مداخله خارجى آسیب پذیر کرده بود. فتح خرمشهر توانست پایدارى سیاسى و تامین ثبات سیاسى در برابر چالش هاى امنیتى و مداخله خارجى را به ارمغان آورد. البته این امر بیانگر نقش پراهمیت مردم، مدیریت دفاعى- امنیتى و سیاسى کشور و نقش برجسته حضرت امام رحمه الله علیه که این سه مقوله نیز هر کدام نیازمند پرداخت مستقلى است.

۳- ظهور ایران به عنوان یک قدرت منطقه اى:از پیامدهاى فتح خرمشهر تاثیر فوق العاده مهم سیاسى نظامى آن بر روند تحولات سیاسى نظامى منطقه است. این امر که منجر به تغییر برخى از معادلات منطقه اى شد، بیانگر ظهور قدرت جدید ایران به عنوان قدرتى تاثیرگذار بود. این موضوع در صورت موشکافى مى تواند ابعاد منطقه اى فتح خرمشهر را بیشتر آشکار سازد.

۴- اثبات یک سبک موفق از جلوه ایمان در کشاکش سهمگین ترین میدان:الگوى تفکر و رفتار رزمندگان، شهدا و ایثارگران به عنوان یک فرهنگ ارزشى- حماسى بیانگر نقش بى بدیل، ایمان، روحیه فداکارى و خلاقیت و ابتکار عمل در کسب پیروزى ها به ویژه فتح خرمشهر است که براى همیشه در طول تاریخ مى تواند الهام بخش باشد.
مجموع این تحولات چهارگانه نشان مى دهد که خرمشهر یک حادثه تاریخى و تاریخ ساز است. یک الگوى کامل اندیشه و عمل نظامى و مدیریت کلان دفاعى- امنیتى و استراتژیک در کشور است.ملتى که حماسه مقاومت و آزادسازى خرمشهر را دارد ثابت کرده است که دیگر مجالى براى تجاوز باقى نخواهد گذشت و این ملت با قدرت از امنیت ملى و استقلال خود دفاع خواهد کرد.هویت ملت ایران برآمده از حماسه فتح خرمشهر است که الهام بخش تفکر و رفتار آن ها در صحنه هاى سیاسى، اجتماعى، نظامى و امنیتى و در برابر مداخله و تجاوز بیگانگان خواهد بود.آن روز بزرگ را ارج نهیم، بر شهدایش درود بفرستیم و از آموزه ها و عبرت هاى بى شمار آن درس آموزى نماییم و تاریخ این حماسه پرفروغ را براى هر ایرانى و ایران اسلامى همچنان زنده نگهداریم.

منبع: ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان

زندگی، عرفان و انسانیت

زندگی، عرفان و انسانیت

عرفان یعنی عشق و مهربانی به همدیگر و به کل باشندگان عالم. عرفان ته انسانیت و اخلاق خوب ابتدای انسانیت است. 

مردم برای اینکه در زندگی به عشق، مهربانی، انسانیت و سعادت برسند باید از میان خود یک حکومت عدالت گستر مشابه حکومت پیامبران که به عنوان خلیفه و جانشین خدا روی زمین است برای اداره جامعه خود انتخاب نمایند و از آن پیروی و آن را تقویت کنند. وظیفه این حکومت این است که فضای عادلانه و منصفانه ای را در جامعه ایجاد و راههای ظلم و ستم را تا آنجا که مقدور است ببندد و راههای عشق و مهربانی و محبت را بگشاید.


زندگی معنوی یعنی زندگی پیامبرانه


انسانها تا خود پیامبر نشوند و احساس پیامبری نکنند لذت زندگی پیامبرانه را نمی چشند و به سعادت نمی رسند. اینکه حضرت محمد ختم نبوت و پیامبری را اعلام فرموده است به این معناست که انسانها هر کدام می توانند با همان عقل و خردی که خداوند به آنها عطا کرده است خود پیامبر خود شوند و بنابراین دیگر نیازی به پیامبر بیرونی ندارند. اما بشر تا کنون نتوانسته این قابلیت را در خود شناسایی، فعال و فراگیر و همگانی کند. همیشه و در هر زمان عده کمی خود پیامبر خود بوده اند اما با این تعداد اندک کار جامعه مدنی معنوی راه نمی افتد و به زمان بیشتری نیاز است. اگر بیشتر مردم، خود پیامبر خود شوند آنوقت می توانند حاکمان حکومت خود را از میان بهترین پیامبران خود بر گزینند و روند پیامبر شدن همگان را فراهم میشود. 


پیام خدا به انسان پیامبر

ای انسان من و تو مانند دو یار همراه هم هستیم. در واقع تو از دو قسمت مجزا ولی مرتبط با هم تشکیل شده ای. 

یکی قسمت اصلی و مرکزی و دل توست که هسته زندگی توست و آن منم. من مانند نور یا هوشی آسمانی در وجود تو فعال هستم و نگهبان و مراقب قسمت دوم تو هم هستم. من آزاد هستم و در زمان و مکان نیستم و نمی آیم. هیچ کاری به کار قسمت دوم تو ندارم. من مرکز امنیت، اطمینان و آرامش خاطر تو و ناظر بر افکار و اعمال و رفتار قسمت دوم تو هستم.

قسمت دوم تو، بدن توست که مجهز به ذهن و احساسات و عواطف است و در زمان و مکان یعنی در دنیا قرار دارد. 

ما دو تایی مدتی را همراه هم هستیم و سپس از هم جدا می شویم. سپس قسمت اصلی و مرکزی ات به من باز میگردد و قسمت دوم و فرعی ات به خاک و مواد اصلی خودش تجزیه و تبدیل می گردد. 

هنگامی که فکر میکنی و عقل و ذهنت کار می کند، هنگامی که می خوابی و استراحت می کنی و خواب می بینی، هنگامی که مریض میشوی و بد حال میشوی و هنگامی که کار میکنی و موفق و شاد و خوشحال میشوی. همه اینها قسمت دوم توست که این حالت ها را تجربه می کند. و نهایتاً هنگامی که میمری این قسمت دوم و بدن و ذهن توست که می‌میرد و مرکز و هسته تو یعنی مرا رها می کند و ما در این هنگام از هم جدا می شویم. در همه این حالات من کنار تو و بالای سر تو بوده و هستم و اگر تو بخواهی میتوانی از من کمک فکری و راهنمایی بگیری ولی اگر نخواهی من آزاد هستم تو را هم آزاد خواهم گذاشت که هر کاری را که خود صلاح میدانی انجام بدهی. من فقط نظارت می کنم و بس. 

توکل

دل به من دار ای عزیز، عقلت به کار

تا بیابی یاری ام را پای کار 

ای انسان قطب نما و جی پی اس و پیامبر وجودت را روشن و فعال کن تا شمع کم نور شیطان وجودت خاموش شود. من پیامبر و راهنمای توام. من مانند چراغی جلوی پای تو را روشن می کنم. جهت راهت را خودت باید انتخاب کنی. اگر به سوی من بیایی شمع شیطنتت کم کم خاموش خواهد شد. دلت را با من همساز و هماهنگ و هم جهت کن و در کارهایت عقل و خرد خود را بکار انداز تا کمک و راهنمایی و قدرت مرا در انجام کارهایت ببینی و شگفت زده شوی. 


انسان، دین و زندگی

ان الله یامُرُ بالعدل و الاحسان 

اوج دین ای مهرَبان مهربانی است

عدل و انصاف نیز کف دینداری است 

زندگی عشقست و مهربانی است و عدل

مرده ست آن دل که بی عشق زنده است

عاشق شو ور نه روزی کار جهان سرآید 

نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

اوصیکم بتقوا الله و نظم امرکم 

بنی آدم اعضای یک پیکرند 

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار 

دگر عضو ها را نماند قرار 

تو کز محنت دیگران بی غمی 

نشاید که نامت نهند آدمی

اگر مهر و انصاف گردد کار ما

خداوند بگرداند اقبال ما

وگر جمع مردم کنند عدل و مهر

جهان میشود جمله بر کام ما 

دموکراسی امروز چه بود جوان 

بجز عدل و انصاف و مهر کار ما 


اگر انسان بتواند از جایگاه خدا به اشیاء و جهان نگاه کند و جهان را همانطور که خدا می بیند، ببیند بسیاری از مشکلات جهان و اختلافات میان انسانها مرتفع خواهد گردید. در حال حاضر چه آنهایی که خدا را قبول ندارند و به اصطلاح لائیک هستند و چه آنهایی که خدا را قبول دارند و به اصطلاح خداپرست هستند هر دو گروه، جهان را از دیدگاه غیر معنوی و غیر توحیدی و غیرخدایی می نگرند. یعنی بر سر تصاحب امکانات و لوازم زندگی و قدرت و حکومت و مدیریت که مهم ترین آنهاست با هم به نزاع و رقابت برخاسته اند.

انسانها قدرت و حکومت را باید برای ایجاد یک نظم واحد در امور زندگی جهانی بخواهند نه برای چیز دیگر. 

اوصیکم بتقوا الله و نظم امرکم 

اگر انسان در نگاه خود به جهان جایگاهی غیر از جایگاه خداوند و نقطه ای غیر از مبدا مختصات جهان (عدم) را در نظر بگیرد و از جایگاهی متغیر و ناثابت به اشیاء و جهان نگاه کند دیگر نگاه او دقیق نیست و نمی تواند درست و غلط اشیاء جهان را چه بلحاظ اندازه و چه به لحاظ کیفیت و زمان و مکان درست تشخیص بدهد. این است که دعایی حضرت رسول می فرمایند :

الهم ارنی اشیاء کما هی

خدایا اشیاء جهان را همان طور که هستند به من نشان بده

بنابراین در انسان و در ارزیابی ها و تحلیل ها و نظارت ها و قضاوت های او همیشه دو دیدگاه یا دو موضع‌گیری متفاوت وجود دارد :

١- موضع و عینک و دیدگاه و مبداء مختصات خدایی (صفر یا عدم) 

٢- موضع و عینک و دیدگاه شخصی (غیر صفر و غیر عدم) 

در موضع غیر عدم، انسان اشیاء جهان را همانطور که هستند نمی بیند، بلکه پس و پیش و کوچکتر و بزرگتر می بیند که با دیدگاه عدم و صفر خداوند متفاوت است. 

آدمی دید است و باقی پوست است 

دید آن است آن که دید دوست است 

مولانا 

خداوند انسان را بصورت یک «ناظر هوشمند» خلق کرده و به دنیا آورده است.


که تو آن هوشی و باقی هوش پوش 

خویشتن را گم مکن یاوه مکوش 

مولانا 

ای انسان تو آن هوشی که خدا هست و جسمت پوشش این هوش است.

خداوند با هوش خود فکر می کند و می آفریند ولی انسان با هوش خود که همان هوش خداوند است وَهم می کند و با آن مخلوقات خداوند را ویران می کند و از بین می برد. ویرانگری انسان تنها و تنها با عشق برطرف خواهد گردید. عشق یعنی تفکر مانند خداوند، یعنی خداگونه شدن، یعنی بازگشت به خداوند، یعنی یادگرفتن و متابعت از خداوند، از پیامبران، از اولیاء، از راه یافتگان، از هدایت شدگان. 

عشق جز دولت و عنایت نیست

جز گشاد دل و هدایت نیست

انسان این قابلیت، توانایی و پتانسیل را دارد که خداگونه شود. مانند او بیافریند. مانند او شاد باشد و مانند او جاویدان بماند. 

ای انسان مراقب خودت باش. مراقب خدایت، هوشت باش. فکر کن. توهُم نکن. فرق تفکر و توهُم را بفهم. دست از توهم بردار. تفکر تو را نجات خواهد داد. توهُم تو را ویران خواهد کرد. خودت را گم نکن. این توهُم است، توهُمی آشکار. یاوه مکوش که زیان خواهی کرد. ویران و پشیمان خواهی شد. 


ای انسان

هوش تو با هوش آن جانان یکی ست

هوش تو مخصوص تو در زندگی ست

هوش سوزی نکن بدترین کردار هاست

هوش سازی بکن شیوه پیغمبری است


مولانا خداوند را هوش برتر، هوش یکتا و فراگیر جهان می‌داند. هوشی که هوشساز و زندگی ساز است. باشندگانش را از هوش خود آفریده است. همه باشندگان جزئی از هوش خداوند را در خود دارند که با آن تفکر و زندگی می کنند.

انسان تنها باشنده ای است که به گوهر وجود و هوشمندی خود آگاه است. سایر باشندگان و متفکران به هوشمندی خود آگاه نیستند. آنها فقط هوشکاری و هوشبازی (زندگی) می کنند بدون اینکه بدانند هوش چیست. 

انسان بلحاظ ساختار ذهنی و هوشی خاصی که دارد این قابلیت را دارد که سطح تفکر خود را ارتقاء دهد و به سطح تفکر و هشیاری خداوند برساند. اما غفلت می کند و به توهُم می افتد. براساس توهُم عمل می کند و از خداوند دور می شود. انسان متوهم بجای ارتقاء هوش و خلاقیت و خداگونگی خود به هوش سوزی و توهم روی می آورد. هوش خداوند همچون ابزاری در اختیار موجودات و از جمله انسان است. آنها با این هوش خداوندی ٣ نوع کار می کنند. 

١- هوشکاری (زندگی معمولی)

٢- هوشسوزی (زندگی شیطانی) 

٣- هوشسازی (زندگی پیامبرانه) 


توهُم یا هوش سوزی

اما چرا انسان در جریان زندگی به توهُم روی می آورد؟ 

انسان ابتدا بدلیل زندگی در کنار حیوانات، از بهره هوشی بسیار ابتدائی برخوردار بود و مانند حیوانات از هوش خود فقط در تامین نیازهای اولیه جسمی خود استفاده می کرد. اما در مراحل بعدی زندگی تاریخی خود، دامنه گرسنگی جسمی اش به گرسنگی ذهنی او هم سرایت کرد. او هم از هوش خود برای سیر کردن گرسنگی من متوهم خود استفاده کرد. و بدلیل جاذبه ها و شیرینی هایی که این کار داشت و از آن لذت برد به آن گرفتار و معتاد شد. و این شد روش زندگی او که آن را به فرزندان خود یاد داد و زندگی انسان متأسفانه اینگونه ادامه پیدا کرد. راه اصلی را گم کرد و به بیراه رفت و بخش قابل ملاحظه ای از زندگی انسان‌ها تباه شد.

او پا را فراتر از زندگی معمولی مطابق دیگر موجودات نهاد و به هوشسوزی و ظلم و ستم روی آورد. انسان دنیا را آخرین منزلگاه زندگی فرض کرد و توهمی اندیشید و اینجا را اقامتگاه نهایی و آخرت خود دانست و توهمی زد زیانبار و تباه کننده. 

او می توانست تنها با تفکر معمولی و واقع گرایانه مانند یک موجود معمولی زندگی معمولی خود را از حالت ابتدائی به حالت عالی و مدرن امروزی و حتا خیلی بهتر در آورد. اما حرص و ولع بیش از حد ذهنی او یعنی توهم او آنقدر وسیع و عمیق شد که زندگی معمولی و متعارف او را قانع نمی کرد. او مانند ضحاک ماردوش، برای سیر کردن شکم مارهای من متوهمش دست به جنایت، تجاوز و پایمال کردن حق دیگران زد تا بلکه بتواند لحظه ای گرسنگی مارهای ذهنی اش را برطرف کند.

اما انسانهای دیگری هم، اگرچه اندک، بودند که به مقدار طبیعی و فقط جهت تامین نیاز های طبیعی خود هوشکاری و زندگی می کردند. آنها مازاد انرژی و هوش خود را صرف هوشسازی می کردند. اینان گروه پیامیران و اولیاء الاهی بودند. امروز هوشسازان و متفکران و انسانهای پیامبر گونه و اولیاء الله هنوز هم وجود دارند اما همچنان در اقلیت اند.

گروه هوشسازان و متفکران یعنی پیامبران و صالحین تاریخ برای جلوگیری و کاهش هوش سوزی انسانهای ظالم و ستمگر و برای برقراری صلح در جهان، اندیشه برابری و برادری و عدالت را مطرح کردند و دین خدا را به مردم معرفی کردند. دین خدا تنها راه هوشسازی و انسان سازی است که پیش روی انسان امروز قرار دارد. 

با توسعه علم و دانش امروز دین خدا به دو شاخه اخلاق الاهی و عدالت اجتماعی تقسیم شده است. اخلاق الاهی انسان را از درون برای هوشسازی آماده می کند و عدالت اجتماعی و دموکراسی هم از بیرون زمینه موفقیت انسانهای هوشساز را در جامعه فراهم می کند. اما قدرتمندان و ثروتمندان همچنان با دین خدا و راه پیامبران مخالفند و آنها را مزاحم خود می شمارند. آنها همچنان بر هوشسوزی خود اصرار می ورزند و لذت زندگی را در برتری طلبی و تسلط بر همه چیز حتا همنوعان خود جستجو می کنند و به ظلم و جنایت خو کرده اند. 

متأسفانه امروز اغلب انسانها بدلیل نیازشان به پول و مایحتاج اولیه زندگی که در اختیار هوشسوزان و گروه ظالمان و ستمگران است مستقیم یا غیر مستقیم با آنها همکاری می کنند و گروه مصلحان واقعی و هوشسازان در اقلیت مطلق قرار گرفته اند.

اکنون این رویه (سرمایه داری) شکل رسمی و قانونی در جهان به خود گرفته و بصورت عادت همگانی و فرهنگ عمومی در آمده که باید علاوه بر نیاز های شکم جسمی نیاز های شکم ذهنی را هم مهم و حیاتی تلقی نمود و برای تامین آنها باید دست به هر کاری حتا هوشسوزی زد و برای پر کردن این شکم ذهنی و غیرواقعی دست به هر ظلم و جنایتی می زنند. هوشسوزی و ظلم و ستم به دیگران بدترین نوع زندگی انسان است. 

با هوشسوزی انسان راهش را از راه خداوند (هوش آفرین) جدا می کند و کم کم از او دور می شود. انسان این کار را چه دانسته و آگاهانه انجام دهد و چه ندانسته و ناآگاهانه، این بزرگترین اشتباه و گناهی است که انسان نسبت به خداوند و زندگی مرتکب می شود.


انسان در مسیر تاریخ  


متافیزیک جریان زندگی تاریخی انسان


زندگی تاریخی انسان را باید مشابه یک فنر مارپیچ رو به بالا تصور کرد که هر دور آن مربوط به یک دوره تاریخی زندگی انسان است. بدنه این فنر یا دوره تاریخی، فضای فرهنگی و تفکر اجتماعی هر دوره است. در این فضای فرهنگی یک قدرت حاکمه (سیاست) شکل میگیردو گروه حاکمیت و مدیریت جامعه را شکل میدهد و اداره می کند. در فضای فکری و سیاسی این گروه حاکمه و براساس تفکر آنها یک ساختار اقتصادی و مناسبات تجاری و کسب و کار (اقتصاد) شکل میگیرد و مردم به داد و ستد و زندگی می پردازند. از هر سه این ها یعنی فضای فرهنگی (فرهنگ) و فضای سیاسی حاکم (سیاست) و مناسبات داد و ستد مردم (اقتصاد)، یک تفکر اخلاقی معینی به افراد و اشخاص القا میگردد و اخلاق را در افراد پدید می آورد. (اخلاق)

این اخلاق به نوبه خود و پس از یک دوره تاریخی، رشد میکند، اشکالات فرهنگ و سیاست و اقتصاد تا حدودی برطرف می‌شود و اصلاحات فکری بوجود می آید که بصورت مسالمت آمیز یا بصورت قهری و نزاع و شورش و انقلاب تغییراتی را در ساختار فرهنگی و سیاسی و اقتصادی بوجود می آورد و دوره بعدی زندگی تاریخی انسان ادامه می یابد و به همین ترتیب دوره های تاریخی یکی پس از دیگری بوجود می آیند و نسبت به دوره قبلی تغییرات اساسی می کنند. و انسان رشد فکری و اخلاقی می کند. به این دلیل است که انسان از اول پیدایش تا کنون دوره هایی را پشت سر گذاشته و تفکرش، دینش، آرمانهایش، اخلاقش و همه ساختار های زندگی اش عوض شده و تغییر پیدا کرده است. 

هر کدام از این چهارگانه اخلاق، فرهنگ، سیاست و اقتصاد مانند کوزه ای است که از آب مؤلفه زیر ساخت خود پر می‌شود و مؤلفه بعدی خود را می سازد و بوجود می آورد. 

از کوزه همان برون تراود که در اوست.

 

این جریان متافیزیکی زندگی تاریخی انسان است. کسانی که در صددند تا اخلاق انسان یا فرهنگ جامعه یا اقتصاد و یا سیاست جامعه را اصلاح کنند باید بدانند که این چهار مؤلفه در زندگی در هم پیچیده شده و بهم گره خورده است. کسی نمی تواند و یا گروهی نمی توانند فقط به یک مؤلفه بپردازند و از مؤلفه های دیگر غافل باشند. اصلاح هر چهار مؤلفه هم همزمان در هر جامعه ای کاری بسیار دشوار و امری نشدنی است. باید ذره ذره کارکرد و سالها و بلکه ده ها سال و گاهی قرن ها کار و صبر کرد تا زندگی اجتماعی انسانها اندکی متحول شود. 


متافیزیک و تفکر پیازی

بنابراین متوجه خواهیم شد که هر صورتی از زندگی از یک فکر زیربنایی که علت آن صورت است بیرون می آید و بر آن استوار میگردد. هر اتفاقی و عملی که انجام میشود و ظاهر میگردد بر مبنای یک فکر و متافیزیک درونی و زیرین آن است. و این جریان شبیه پیاز است که هر لایه ای را باز می کنید لایه دیگری در زیر آن قرار دارد. 

بنابراین نقشه علوم انسانی را می توان به اینصورت ترسیم کرد که کره و یا پیازی را در نظر بگیرید که مغز اصلی آن را تفکر انسان تشکیل میدهد. اولین لایه روی تفکر را اخلاق، دومین لایه روی اخلاق را فرهنگ، سومین لایه روی فرهنگ را سیاست و مدیریت جامعه و آخرین لایه سطحی را اقتصاد تشکیل میدهد و انسان بر پایه اقتصاد زندگی میکند و تفکرش از مناسبات و تعاملات اقتصادی تاثیر می پذیرد و دوباره این چرخه از مرکز تفکر انسان بالا میاید. 

با این مقدمه معلوم شد که برای برپایی زندگی معنوی انسان در جهان باید با دیدگاه خدایی و یکتایی به جهان و انسان و زندگی نگاه کنیم. یعنی هر طرح و برنامه ای که برای زندگی در نظر میگیریم با این دیدگاه طراحی و برنامه ریزی و اجرا شود. مثلا اخلاق و فرهنگ و اقتصاد و سیاست حکومت و مدیریت همه باید معنوی طراحی و برنامه ریزی و اجرا گردند. 

بعنوان مثال سیاست خارجی باید بر اساس دیدگاه خدایی و معنوی که در قرآن آمده است تنظیم و اجرا گردد. 

ان الله یامر بالعدل و الاحسان 

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است 

با دوستان محبت با دشمنان عدالت

تعریف عرفان

تصوف و عرفان یک مفهوم کلی و عام است که بر مصادیق گوناگونی اطلاق شده است. بنا براین درتعریف عرفان و همچنین در رد و قبول آن نباید از خصوصیات مصادیق غفلت کرده و مبنای کار را این مفهوم کلی و عام قرار داد.   تعاریف عرفا نیز از عرفان متعدد است. زیرا عرفا در

تعریف عرفان و مسائل مربوط به آن همانند توحید،فنا،عشق ومحبت،فقر، اخلاص و رضا، در مواردی موقعیت خاص مخاطب را در نظر گرفته اند_مثلا˝در برابر جاه طلبان،بر ذم جاه تأکید کرده اند و در برابر مال دوستان،بر ذم مال . گاه با اسیران لذایذ حسی سخن داشته اند و زمانی با

گرفتاران علایق خیالی و نفسانی_ لذا ممکن است در پاسخ یک سؤال بیانات گوناگونی داشته باشند. در مواردی بر اساس موقعیت معرفتی و سلوکی خود سخن گفته اند که طبعا˝سخنان مقام رضا فرق خواهد داشت. حتی یک نفر در حال سکر چیزی می گوید که در حال صحو انکار می کند.

    نکته ی دیگر اینکه عرفای دوره های اوّ لیه با اصلاحات رسمی و عناوین اساسی و فن و روش تعریف که بعدها در مراحل مختلف سیر و عرفان پدید آمد آشنایی چندانی نداشتند.

  همچنین اظهارات افراد بر اساس اینکه در چه مرحله ای از مراحل سیر تکاملی تصوف قرار دارند،در همه ی زمانها مختلف خواهد بود اینک نمونه هایی از این تعاریف:

ذوالنون مصری درباره ی صوفیان می گوید :«مردمانی که خدای را بر همه چیز بگزینند و خدای، ایشان رابر همه بگزیند» و جنید می گوید:«تصوف صافی کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میراندن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن

بر صفات روحانی و بلند شدن به علوم حقیقی و به کار داشتن آنچه اولی تر است الی الأبدو خیر خواهی به همه ی امت و وفا به جای آوردن برحقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت. »از ابو محمد جریری پرسیدندتصوف چیست؟ گفت:«الدخول فی کل خلق سنّی، و الخروج عن کل خلق

دنّی.»و ابئ السعید ابوالخیر تصوف را عبارت از آن می داندکه :«آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی. » از ابن عطا پرسیدند که ابتد و انتهای تصوف چیست؟ گفت:

«ابتدایش معرفت است و انتهایش توحید. » ابو محمد رویم گوید:«توحید حقیقی(که هدف تصوف است)آن است که فانی شوی در ولای او،از وفای خود و در وفای او از جفای خود ،تا فانی شوی کل به کل. »  سهروردی می گوید:«اقوال مشایخ _ قدس الله ارواحهم_در معنی تصوف، افزون

آید بر هزار قول، که نوشتن آن دشوار باشد، اما این اختلاف در لفظ باشد و نه در معنی.» و سپس می افزاید که «صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه ی نفس و تصفیه ی دل و تجله ی روح. » ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مشایی، در نمط نهم اثر معروفش «الاشارات والتنبیهات» در

مورد عرفان چنین می گوید: «العرفان مبتدی من تفریق،وترک،ورفض معین فی جمع،هو جمع صفات الحق للذات المریده  بالصدق، منته الی الواحد،ثم وقوف».   به این معنی که عرفان با جدا سازی ذات از شواغل آغاز شده و با دست افشاندن به      ماسوی، ادامه یافته  با دست شستن از

خویش و سرانجام با فدا و فنا کردن خویش و رسیدن به مقام جمع که جمع صفات حق است برای ذاتی که با صدق ارادت همراه پیش رفته آنگاه با تخلّق به اخلاق ربوبی، رسیدن به حقیقت واحد و سپس با «وقوف» به کمال می رسد.خواجه نصیر طوسی می گوید:

«در این مرحله همه اوست و غیر او نیست.... نه واصفی نه موصوفی، نه سالکی نه مسلوکی، نه عارفی نه معروفی و این است مقام وقوف بر آستان حق. » اینک پس از توجه به نمونه هایی از صدها قول در تعریف تصوف، به نمونه ای از تعاریف مربوط به پس از قرن ششم، که دوران اوج

انتظام تعالیم عرفانی است، توجه کنیم: عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده

برای رها ساختن نفس از نتگناهای جزئیت و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به نعمت اطلاق و کلیت.

    این نمونه ها با هم فرق و فاصله ای دارندکه چنانکه گذشت ناشی از اختلاف حال ومقام گویندگان یا جویندگان این معارف بوده، ونیز مربوط به ادوار مختلف عرفان وسیر تکاملی آن است. ما نخست به تعریف وتحدید عرفان پرداخته، آن گاه بر اساس اصول ومشخصات شناخته شده ی

عرفان،سیر تکاملی آن را در فصل دیگر دنبال خواهیم کرد.

عرفان در مقایسه با زهد و عبادت

در لزوم توجه به عرفان و زهد و عبادت، یا عارف و زاهد و عابد، مرحوم جلال الدین همایی می گوید:
«در میان اشخاص عامی و درس خوانده هر دو، کمتر کسی است که فرق حقیقی ما بین سه لقب، یا سه اصطلاح عابد و زاهد و عارف را، به خوبی و درستی دانسته باشند و آنها را با یکدیگر اشتباه نکند.»
به همین دلیل که عرفا در ظاهر امر با عابدان و زاهدان شباهتی دارند، از دیرباز تشخیص و تمییز آنها از همدیگر لازم به نظر می رسیده است. ابو نصر سرِِِِِّاج طوسی (فوت۳۷۸ هـ) از یحیی بن معاذ نقل می کند که:
«الزهد سیار و العارف طیار»
بدین معنی که در حرکت به سوی مطلوب عارف از زاهد تندرو تر است. در قرن دوم همه ی کسانی را که از بیم آلایش به گناه از درگیری های اجتماعی کنار کشیده و در گوشه ی عزلت به زهد و پارسایی می پرداختند، از قبیل حسن بصری، واصل ابن عطا و رابعه ی عدویه به نام زاهد می خواندند، نه عارف یا صوفی و «کلمه ی صوفیه پیش از جاحظ (متوفی ۲۵۵هـ) در نوشته ی دیگران به کار نرفته است.»
نخستین کسی که او را صوفی خوانده اند، ابو هاشم کوفی(متوفی حدود۱۶۲هـ) است. » ابن خلدون می گوید همه ی کسانی را که از قرن دوم به بعد،بر خلاف مردم که به دنیا روی آورده بودند،به« عبادت » پرداختند،صوفیه یا متصوفه نامیدند.
سهروردی(متوفی ۶۳۲هـ) در عوارف المعارف، تصوف را با زهد و فقر، فرق نهاده، نسبت عموم و خصوص مطلق را میان آن دو، بیان کرده می گوید:
تصوف نه فرق است و نه زهد، بلکه اسمی است جامع معانی فقر و معانی زهد، بسا صفات و خصایصی دیگر که مرد بدون آنها صوفی نباشد، اگر چه زاهد یا فقیر بود. »
طیباوی میان زهد و تصوف تفاوتهایی به شرح زیر قایل است:
الف) فرق در هدف و غایت:
زاهد دنیا را به خاطر آخرت ترک می کند، اما صوفی برای رسیدن به خدا در همین دنیا تلاش می کند. ناگفته نماند که در ادبیات عرفانی منظور از بهشت نقد در مقابل وعده ی فردای زاهد نیز همین است.
شبستری می گوید :
ز تن بگذر برو در عالم جان
که حالی رسد آن جا جان جانان
تنت آن جا به کلی فقد گردد
بهشت نسیه، حالی نقد گردد
بهشتی نه که می جویند هر کس
بهشتی کاندر او، حق باشد و بس
بهشت عامیان پر نان و آب است
به صورت آدمی لکن دواب است
و حافظ می گوید:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم
ب)فرق در اندیشه :
زاهد از خشم و غضب خداوند می ترسد در حالیکه صوفی به رحمت و لطف و کرم او مطمئن است.
نویسندگان کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، بر این دو مورد این را هم افزوده اند که:
«تصوف از عناصر متعددی که از خارج به آن داخل شده است، متأثر گردیده، ولی زهد اسلامی- اگر چه ممکن است از مسیحیت یا کیش های هندی، تأثیری پذیرفته باشد- در روح و هدف، همواره اسلامی بوده است. »
همچنین شیخ عزالدین محمود کاشانی(متوفی ۷۳۵ هـ) در مصباح الهدایه و ابوطالب مکی(متوفی۳۸۶هـ) در «قوت القلوب» و حافظ ابو نعیم اصفهانی(متوفی ۴۳۰هـ) درحلیهٔ الاولیا و امام ابوالقاسم قشیری (متوفی ۴۶۵هـ)در رساله ی قشیریه و غزالی در احیاءعلوم الدین، کم و بیش در این باره سخن گفته اند.
ابن سینا در نمط نهم اشارات، در فرق عابد و زاهد و عارف، چنین می گوید:
«کسی که از سرمایه ی دنیا و خوشی های آن روی گرداند، به عنوان«زاهد» شناخته می شود و آنکه بر انجام تکالیف الهی، از قبیل روزه و نماز پردازد«عابد» است و آنکه باطن خود را به قصد تابش پایدار نور حق، از توجه به«غیر» باز دارد، به نام«عارف» خوانده می شود و گاهی بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب می پذیرد.»
این نخستین گام ابن سینا است در تعریف«عارف» و به لحاظ آنکه ممکن است عارف را – که با زهد و عبادت قرین است – با زاهد و عابد اشتباه کنند، در قدم اول به رفع این شبهه پرداخت. لذا تنها به تعریف عارف قناعت نکرده بلکه پیش از هر چیز به زاهد و عابد پرداخت، تا زمینه ی تشخیص را بیشتر مهیا سازد. اگر چه ابن سینا به تعریف این سه گروه می پردازد، اما در حقیقت «زهد»و «عبادت»و عرفان»را نیز، تعریف می کندوبه این نکته توجه می دهد که میان این مفاهیم، اگر چه تساوی نیست، تباین هم نیست. درنتیجه بعضی از این عناوین، با بعضی دیگر ترکیت می شود. صدق هر سه دریک مورد، تنها یک صورت دارد که شخصی هم عابد باشد وهم زاهدو هم عارف.
از ترکیب هر یک از این عناوین با عنوان دیگر سه صورت پیش می آید:
۱) عابد زاهد
۲) عابدعارف
۳) عارف زاهد
خواجه نصیرالدین طوسی،در شرح این قسمت می گوید:
«طالب وخواستار چیزی، ابتدا می کوشد تا از عوامل بعدو دوری، روی گردان شده و به عوامل قرب و نزدیکی روی آورد، تا به مقام وصول و وجدان مطلوب نایل آید. بنابراین جوینده ی حق، نخست از عوامل بازدارنده دوری می جویدکه این عوامل همان متاع دنیا و خوشی های آن است و سپس به عوامل قربت که همان عبادات است روی می آورد. این زهد و عبادت را به اعتبار دیگر، تبری و تولی می گویند و آنگاه که مرحله ی وصول به حق باشد، نخستین درجه ی آن همان معرفت خواهد بود.»
با توجه به اظهارات خواجه که عرفان را مرحله ی نهایی این حرکت می داند و با توجه به اظهارات بعدی ابن سینا، معلوم می شود که لازمه ی عرفان نیست و به اصطلاح در میان عرفان و آن دو مفهوم دیگر نسبت عموم و خصوص مطلق است و آن دو نیز با یکدیگر دارای نسبت عموم و خصوص من وجه می باشند. با توجه به توضیح فوق، نخستین دو راهه ی ظاهر و باطن است.
به عبارت دیگر مرز جدایی عارف ازعارف و زاهد، تا جایی که دوری از پلیدی ها و عوامل فریب و وسوسه و پرداختن به اعمال رسمی و ظاهری مطرح باشد، قلمرو زهد و عبادت است. اما از نقطه ای که مسئله توجه باطنی انسان به جهان«غیب»و جهان«قدس جبروت»یعنی به«باطن» جهان مطرح است، قلمرو عرفان آغاز می گردد.
ابن سینا پس از طرح فرق بر اساس ظاهر و باطن، فرق دیگری را بر مبنای غرض و مبادی غرض عارف و زاهد و عابد مطرح نموده، چنین ادامه می دهد که:
«زاهد از دیدگاه کسانی که به مرحله ی عرفان نرسیده اند، نوعی دادوستد است که گویی کالای این جهانی را با متاع اخروی مبادله می کنند. اما ار نظر عارف زهد حقیقی عبا رت است از :
پیراستن باطن از هر آنچه سد راه«حق» باشد و سر فرود نیاوردن به دنیا و آخرت و خود را بالاتر دیدن از «ماسوی الحق» است.و عبادت غیر عارفان نیز نوعی دادوستد است. گویی که در دنیا کار می کنند تا مزد و پاداشی را که همان اجر و ثواب اخروی است، دریافت دارند.
واما عبادت عارف، عبارت است از نوعی ریاضت دادن و پرورش همت ها و تمایلات و قوای نفس خویش، از قبیل متوهمه و متخیله، به منظور عادت دادن و آموختن آنها به پا کشیدن از آستانه ی عوامل فریب و توجه به آستان«حق» به خاطر آنکه این تمایلات و قوا، به هنگام تجلی خواهی از حق، با باطن وی همراه شوند و دست از مخالفت و تنازع بردارند تا باطن عارف، تنها برای تابش انوار حق آماده گردد و این وضع از چنان ثباتی برخوردار گردد که هر وقت بخواهد باطنش از انوار حق ، تابش پذیرد، بی مزاحمتی از جهت امیال و اقوا، که باطن وی با تمام قوا و امیال ، در خط توجه و روی کرد، به درگاه قدس حق، واقع شود».
در اینجا تـأکید ابن سینا بر این نکته است که نباید تشابه ظاهری این سه گروه، باعث گمراهی در تشخیص آنان گردد. به این بیان که اگرچه اعمال عابد و زاهد و عارف به ظاهر همانند و مشابه می باشد، اما غرض آنان یکسان و همانند نیست و این وسیله ی خوبی است برای تمایز آنها از همدیگر.
در این اعمال که به عنوان زهد و پرستش انجام می پذیرد غرض و هدف غیر عارف، یعنی زاهد و عابد، نوعی سوداگری و دادو ستد است.
اگر از لذایذی دست می کشند می خواهند تا در مقابل به لذایذ بیشتر و مهم تر و اجر و پاداشی به مراتب برتر از کاری که انجام داده اند نایل آیند. اگرچه رهد و عبادت هم تفاوت هایی با هم دارند از جمله در زهد بیشتر جنبه ی پرهیز از لذایذ دنیوی مطرح است و دوری جستن از خور و خواب و استراحت، ولی در عبادت انجام دستورات دینی مورد توجه است، اگر چه عابد به وجه شرعی و از راه های حلال، از تمامی لذاید موجود جهان هم بهره مند باشد.یک زاهد سعی می کند با لباس خوب و گران قیمت نپوشد و در بستر ناز نیارامند و غذاهای رنگارنگ نخورند، اما یک عابد در بستر نرم می آرامد و لباسهای خوب می پوشد که :
« قل من حرم زینهٔ الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا » و غذاهای رنگارنگ می خورد، منتهی توأم با سپاس و شکر ازدواج می کند، در خانه ی خوب می نشیند، خدم و حشم به قدر توانایی دارد که:
« ولا تنس نصیبک من الدنیا»
به مسافرت می رود، مهمانی می دهد، بذل و بخشش می کند، فرشها و لوازم گرانقیمت به معابد و مزارها هدیه می کند، در عین حال روزه می گیرد، نماز می خواند، خمس و زکوهٔ می دهد، به حج و جهاد هم اگر ممکن باشد می رود، ولی به هر حال این دو طایفه هر دو به دنبال آرامش و آسایش خویشند.
عابد از این دنیا بهره می گیرد اما مشکلات و زحماتی را هم برای تأمین آسایش آن جهان تحمل می کند. زاهد هم از این جهان دست می کشند،به خاطر آنکه آن جهان را بیشتر مقرون به صرفه می داند!
اما زهد عارف در حالت توجه به حق، تنزه و دامن کشیدن از ما سوای حق است به دلیل برگزیدن و برتر نهادن آن مقصود و هدف والا بر هر مقصود و هدف دیگر. و در حالت التفات از جانب حق به ماسوی، دست افشاندن به ما سوی و سر فرود نیاوردن به آنها است. به دلیل حقیر و نا چیز شمردن آنها که:
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس.

منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی عرفان شمس

مقایسه عرفان با دیگر مکاتب اسلامی

منظور از مکتب‌های فکری، مکاتب موجود در قلمرو تفکرات اسلامی است. با گسترش تحقیقات عقلی، از قرن دوم تا قرن ششم هجری، عملاً چهار دسته و گروه فکری اصلی و عمده به وجود آمد که به عنوان متکلمان، فلاسفه مشاء، فلاسفه اشراق و عرفا یا متصوفه شناخته شدند. همه این‌ها به طور کلی به واقعیت و عینیت جهان و انسان باور داشته و قوای ظاهری و باطنی انسان را در مجموع، قادر به درک حقایق...

پایگاه جامع فرق،‌ ادیان و مذاهب_ منظور از مکتب‌های فکری، مکاتب موجود در قلمرو تفکرات اسلامی است. با گسترش تحقیقات عقلی، از قرن دوم تا قرن ششم هجری، عملاً چهار دسته و گروه فکری اصلی و عمده به وجود آمد که به عنوان متکلمان، فلاسفه مشاء، فلاسفه اشراق و عرفا یا متصوفه شناخته شدند. همه اینها به طور کلی به واقعیت و عینیت جهان و انسان باور داشته و قوای ظاهری و باطنی انسان را در مجموع، قادر به درک حقایق عالم می‌دانند؛ اما در روش و مبادی با هم اختلافاتی دارند که آن‌ها را به صورت گروه‌های مختلف در آورده است.
بیان مختصر از تفاوت مکاتب
1. متکلمان: جماعتی از محققین هستند که در عین قبول ارزش و اعتبار عقل و استدلال، با شرایط و خصوصیات زیر از گروه‌های دیگر جدا می‌شوند.
اولاً: در روش کلامی، سیر عقل را در نیل به حقایق جهان، به همراهی شرع مقید می‌سازند. به این معنا که مبادی دلایل کلامی، بر اساس قوانینی استوار می‌گردد که با مسائل اثبات شده از راه ظواهر شرع، مطابقت داشته باشد. برخلاف مبادی فلسفه که چنین مطابقتی در آن‌ها شرط نیست. آنچه در استدلال عقلی معتبر است، مطابقت آنها با قوانین عقلی محض است، خواه برابر ظواهر شرع باشد یا نباشد و در صورت عدم مطابقت نتایج عقلی با ظواهر شرع، ظواهر شرع را تأویل می‌کنند و با قوانین عقل تطبیق می‌دهند، بدون آنکه در صحت نتایج دلایل عقلی تردید داشته باشند. [1]
ثانیاً: هدف کلام، اثبات عقاید دینی است؛ به این معنا که در استدلال کلامی، نتیجه به خصوصی که قبلاً به وسیله عقاید دینی مشخص شده است، اثبات می‌گردد. در تعریف مشهور علم کلام آمده است: «علمی که انسان را بر اثبات عقاید دینی، از راه اقامه دلایل و دفع شبهات، توانا می‌سازد.» به همین دلیل است که کلام را «علم اصول دین» می‌گویند. [2]
ثالثاً: در استدلال کلامی علاوه بر مبادی عقلی از قبیل هویت و اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین، بر مبادی دیگری همانند حسن و قبح عقلی یا شرعی هم تکیه می‌شود که از دیدگاه فلاسفه، چنین مبادی و اصولی اعتباری بوده و استدلال متکی بر آنها به جای آنکه یک استدلال برهانی باشد، استدلال جدلی خواهد بود و لذا فلاسفه، کلام را حکمت جدلی می‌نامند نه برهانی برای اینکه در آن به جای مبادی یقینی، بیشتر به مبادی ظنی از مقبولات و مشهورات استناد می‌گردد.
2. فلاسفه مشاء [3]: کسانی که استدلال عقلی را شایسته درک حقایق جهان دانسته و به کفایت عقل در تلاش برای نیل به حقیقت هستی باور داشته و آن را در این تلاش از هرگونه وابستگی به منابع دیگر از قبیل وحی، ایمان و اشراق درونی، بی‌نیاز می‌دانند.
3. فلاسفه اشراقی: یا اشراقیون، کسانی که علاوه بر استدلال عقلی، بر دریافت‌های باطنی و ذوقی حاصل از سلوک معنوی و مجاهدات درونی تکیه داشته و عقل و اندیشه را بدون سوانح نوری و اشراقات باطنی، برای درک همه حقایق جهان هستی کافی نمی‌دانند.
4. عرفا و صوفیه: کسانی که در نیل به حقیقت جهان، نه بر عقل و استدلال، بلکه بر سیر و سلوک و ریاضت و مجاهده و اشراق و مکاشفه متکی بوده و هدف آنان به جای درک و فهم حقایق، وصول و اتحاد و فنا در حقیقت است. در این مکتب، بینش بر دانش و درون بر برون و حال بر قال، ترجیح و تقدم دارد.
حاجی ملأ هادی سبزواری در حاشیه منظومه این معیارها را با بیان جامع و فشرده‌ای چنین مطرح کرده است: «وصول محققان به حقیقت، یا تنها با فکر است و یا با تصفیه درونی و یا با هر دوی آن‌ها. آنان که از هر دو وسیله فکر و تصفیه باطن بهره می‌گیرند، فلاسفه اشراقی یا اشراقیون‌اند. گروهی که تنها به تصفیه درون می‌پردازند، صوفیه و کسانی که تنها بر اساس عقل و اندیشه کار می‌کنند، اگر مقید به شرع باشند، متکلم؛ وگرنه فیلسوف مشائی‌اند. [4]
مکاتب فکری به ترتیب کلام، فلسفه مشاء و عرفان در طول یکدیگر قرار دارند و عرفان در جهت جهان‌بینی عمیق‌تر و کامل‌تر از فلسفه و فلسفه عمیق‌تر از کلام است. متکلم مقلد بوده و فیلسوف اگر چه محقق است، در محدوده ادراکات علم حصولی قرار دارد، در حالی که عارف در جهت شکستن حدود هستی خود و اتحاد و فنا در حقیقت هستی سیر می‌کند.

پی‌نوشت:
[1]. عبدالرزاق بن علی لاهیجی، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، موسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق (ع)، 1389، مقدمه
[2]. میر سید شریف جرجانی، شرح مواقف، ج 1، ص 23
[3]. مشائی از مشی به معنای راه رفتن و نقل مکان، لقبی که در تاریخ فلسفه به پیروان ارسطو داده شده است.
[4]. شرح منظومه، بخش حکمت، چاپ سنگی (تهران)، حاشیه ص 73
برای مطالعه بیشتر در این زمینه ن.ک. به عرفان نظری، یحیی یثربی، بوستان کتاب، قم

تولیدی

عناصر و اصول اساسی عرفان

الف) وحدت:
استیس محقق انگلیسی می نویسد:
«…«وحدت» یا «واحد» « تجربه ومفهوم کانونی تمام عرفان های گوناگون است».
اینکه وحدت در عرفان اسلامی یک عنصر وعامل اساسی است، جای تردید نیست. وقتی جنید( فوت ۲۹۸هـ) همین حدیث را که « کان الله و لم یکن معه شیئ» شنید، گفت:«الآن کما کان»-
هستی حقیقت واحدی است که در باطن با وحدت کامل خویش از هر گونه تفرقه وکثرتی منزه است وظاهری دارد که منشأ نمایش کثرت است. واین کثرت ها ظاهری وخیالی هستند، نه واقعی وحقیقی که:
جناب حضرت حق را دوئی نیست
در آن حضرت من و ما و تو ئی نیست
من و ما و تو واو هست یک چیز
که در «وحدت» نباشد هیچ تمییز
حقیقت به منزله ی آب دریا وپدیده ها و حوادث، همچون امواج وحباب اند که در نگرش سطحی حباب و امواج حقایق جداگانه به نظر می سند امَا با یک نظر عمیق، روشن می- شود که در آن جا هر چه هست آب هست وبس، وبقیه، جلوه ها ومظاهر آن آبند، و دارای تحقق وذات جداگانه و مستقلی نیستند ودر حقیقت نیستی های هستی نما می باشند.
موج هایی که، بحر هستی راست
جمله مر آب را حباب بود
گرچه آب و حباب باشد دو
در حقیقت حباب، آب بود
پس از این روی ، هستی اشیاء
راست چون هستی سراب بود
درباره ی وحدت وجود، در بخش دوم این اثر بحث یشتری خواهیم داشت.
ب) شهود:
عرفادر عین قبول علوم رسمی و ظاهری واقرار به ارزش واعتبار عقل واستدلال، بر اصالت
ارتباط حضوری تأ کید داشته و علوم حاصل از مکاشفات ومشاهدات را بر نتایج حاصل ازبراهین عقلی ترجیح می دهند.حواس انسان و نیز قوای عقلی وی با ظاهر عالم و ماهیّات و تعیّنات سر وکار دارد.ولی انسان از راه باطن خویش، می تواند با حقیقت واحد جهان ارتباط حضوری و شهودی داشته باشدواین وقتی میسر است که از تعلقات ظاهری رها شده باشد که:
رو مجرد شو، مجرد را ببین
در مورد قلمرو عقل وبصیرت ومیزان ارزش واعتبار علوم ظاهری ورابطه ی حوزه ی کشف وشهود با حوزه ی عقل واستدلال در فصل های نخستین رساله قیصری بحث بیشتر خواهیم داشت.
ج) فنا:
بی تردید یکی دیگر از اساسی ترین مسائل عرفان اسلامی وعرفان های اقوام و ادیان مختلف، مسئله ی«فنا» است. اصولاُ فرق عارف وعالم در آن است که هدف عالم،فهم حقیقت است و هدف عارف فنا در حقیقت،مولوی می گوید:
هیچ کس راتانگردداوفنا
نیست ره در بارگاه کبریا
گر چه آن وصلت بقا اندر بقا ست
لیک در اول فنا اندر فنا ست
چیست معراج فلک؟این«نیستی»
عاشقان را مذهب و دین«نیستی»
نیستی هستت کند،ای مرد راه
نیست شو، تا هست گردی، از اله
یک عارف در اثر سیر و سلوک و مجاهده، از مرز حدود و قیود شخصی گذشته به حقیقت مطلق و نا محدود واصل شده و با آن متحد گشته و سرانجام در آن فانی می گردد.
فنا همان رفع تعین بنده است و در حقیقت جز تعین و«خود» بنده حجاب دیگری میان او و حضرت حق نیست که به قول حافظ:
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
برای روشن شدن بیشتر موضوع، قسمتی از بیان لاهیجی را در این رابطه نقل می کنیم:
«چون فنا و وصول، عبارت از رفع تعین است ، فرمود (یعنی شبستری در گلشن راز ):
تعین بود که از هستی جدا شد
نه حق بنده، نه بنده با خدا شد
یعنی آنچه گفته شد و می شود، که خود را از خود رها کن و از خود بگذر و فانی و نیست شو و هستی خود را بر انداز، همه فرع آن است که این کس را هستی و وجودی بوده باشد. مراد نه این معنی است که متبادر فهم است، که ترا وجود بود، سعی نما که آن عدم گردد، بلکه مراد آن است که ظهور حق در صورت کثرات و تعینات، مانند حباب و امواج است که بر روی دریا پیدا می شود و بحر به نقش آن حباب و امواج مخفی می نماید و امواج و حبابات غیر بحر می نمایند، و فی الحقیقه غیر دریا آنجا هیچ نیست فاما وهم می نماید که هستی و تا زمانی که امواج و حباب ا زروی بحر مرتفع نمی شود، بحر بر صرافت وحدت، ظهور نمی یابدو معلوم نمی گردد که این نقوش امواج، همه اموری اعتباری بوده اند و حقیقتی نداشته اند.
جمله عالم نقش این دریاست،بس
هر چه گویم غیر از این سوداست،بس
بحر کلی چون به جنبش کرد رای
نقش ها بر بحر کی ماند به جای
فلهذا فرمود که:«تعین بود که از هستی جدا شد» یعنی نیستی از خود،وهالک شدن غیر و خالی شدن از خود، همه عبارت از برخاستن«تعینات» است از وجه وجود مطلق که «حق» است. زیرا که ظهور وحدت حقیقتی موقوف آن است.
تا تو پیدایی خدا باشد نهان
تو نهان شو تا که حق گردد عیان
چون بر افتد از جمال اونقاب
از پس هر ذره تابد آفتاب
و چون«تعین که موهم غیریت میشد مرتفع گشت پیدا آمد که، غیر از حق هیچ موجودی نبوده است، نه آن که حق بنده شد و نه آن که بنده خدا شد که حلول و اتحاد پدید گردد.» «تعالی عن ذالک علوأ کبیرا.»
د) ریاضت:
مکاتب عرفانی، اتفاق نظر دارند در اینکه بشر فقط در اثر تلاش پیگیر و پر مشقت می تواند به کمالات حقیقی خویش نایل آید. در عرفان، علم حقیقی نه تنها از عمل جدا نیست، بلکه نتیجه و محصول عمل است. برای رسیدن به آگاهی عرفانی باید به سیر و سلوک پرداخت و از مراتب و درجاتی گذشت. از همین جاست که عرفان به دو قسمت عملی و نظری تقسیم شده که عرفان عملی عبارت است از اجرای یک برنامه ی دقیق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسیدن به مقامات و احوالی، در راه دست یافتن به آگاهی عرفانی، و نیل به «توحید» و «فنا» که از آن به «طریقت »تعبیر می شود و عرفان نظری مجموعه تعبیرات عرفا، از آگاهی ها و دریافت های شهودی خویش درباره حقیقت جهان و انسان است.
عارف برای رسیدن به کمال خویش که همان مرحله ی توحید و فنا است، لازم است که تن به سختی ها سپرده، از خواب و خوراک کم کرده و بر اعمال و اشتغالات معنوی بیفزاید.
چشم پوشی از شهوات و لذات، مبارزه با هواهای نفسانی که در بیان نبوی به عنوان جهاد اکبر نامیده شده، رها کردن جاه و مقام، گذشتن از نام و ننگ، بی اعتنایی به تعظیم و توهین دیگران، پرداختن باطن از علایق، نفی وسوسه ها و خواطر و رعایت هزاراه نکته باریکتر از مو، به خاطر احراز شایستگی برای نیل به آستان حق و حقیقی و در یک کلام تلاش بی امان برای مرگ اختیاری از جهان طبیعت و تولد در عالم ماورای طبیعت:
مردت تن در ریاضت زندگی است
رنج این تن روح را پایندگی است
این ریاضت های درویشان چراست
کان بلا بر تن، بقای جان ماست
در عرفان و تصوف، چنانکه پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده:«اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» مشکل عمده ی انسان، مشکل نفس است. ریاضت دادن و کشتن آن به منزله ی تسلط و غلبه بر همه ی طاغوتها و وحوش و سباع است. با خواسته هایش مقاومت و از وسوسه هایش دوری و بیزاری جسته و در این راه ایستادگی و استقامت به کار باید بردتا آن طاغی و یاغی تسلیم شود و مسلمان گردد و لحظه ی تسلیم نفس، لحظه ی بسیار با شکوهی است که در واقع می توان آن را تولد تاز ی انسان به معنی حقیقت آن دانست و عرفا از آن به مرگ اختیاری تعبیر می کنند و می گویند که منظور از عبارت معروف:« مو تو قبل ان تمو تو» نیز همین است.
و شیخ ابو سعید گوید:
«همه وحشت ها از نفس است، اگر تو او رانکشی، او ترا بکشد.»
اینک بیان مولوی در تفسیر حدیث نبوی(ص):
«قدمتم من الجهاد الاصغر الی الجهادالاکبر»
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زان بتر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخره خرگوش نیست
دوزخ است این نفس ودوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کم کاست
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز
عالمی را لقمه کرد و درکشید
معده اش نعره زنان، هل من مزید
چون که وا گشتم ز پیکار برون
روی آوردم به پیکار درون
قد رجعنا من جهادالاصغریم
یا نبی اندر جهاد اکبریم
قوتی خواهم ز حق دریا شکاف
تا به سوزن برکنم این کوه قاف
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آنکه خود را بشکند
تا شود شیر خدا از عون او
وا رهد ازنفس و از فرعون او▪ چند نکته:
ـ رابطه ی ریاضت و اسلام
عرفای اسلام معمولأ برنامه ی ریاضت خویش را با اسلام تطبیق می کنند و می کوشند در چارچوب اعمال و وظایف دینی، نفس خود را به سختی ها وادارند اما به دلیل محدود بودنشان دشوار و طاقت فرسا نیستند. مثلأ برای هر مسلمانی در یک شبانه روز، تنها هفده رکعت نماز واجب است. کسی که وضو گرفتن برایش ضرر داشته باشد، یا خوف ضرر، می تواند تیمم کند وآنکه ایستادن برایش درحال نماز مشکل است می نشیند. روزه را بیماران و افرادی که نمی توانند بگیرند، می خورندو زکوهٔ بر کسی واجب است که تا حد نصاب دارایی و سرمایه داشته باشد. سفر حج نیز برای کسانی واجب است که امکان بدنی و مالی چنین سفری را داشته باشند،آنهم تنها یکبار در تمام عمر و از طرفی اطعمه و اشربه و التذاذ از آنها حرام نیست.
یک مسلمان می توانداز حلال، لذیذ ترین غذاها را بخورد و لباس تمییز و گرانبها بپوشد و خانه ی وسیع داشته باشد، زن بگیرد و حتی در یک زمان چهار زن با عقد دائم داشته باشدو ...
پس چگونه می شود ازاین شریعت سهل و از این تکالیف مقید و محدود به وسع و امکان، برنامه ی ریاضت ترتیب داد؟ عرفا موضوع را از آغاز تشخیص داده اند و برای توفیق و تطبیق برنامه های پرمشقت و سنگین خود با اسلام، از چند چیز استفاده کرده اندکه اهم آنها عبارتند از:
۱) سیره و زندگی شخصی انبیا و اولیاء الهی:
چنانکه معلوم است همه ی انبیا و اولیا، زندگی زاهدانه ای داشته و به جاه و مال ومادیات نپرداخته اند، فی المثل زندگی نبی اکرم صلوات الله علیه و آله از لحاظ خوراک و پوشاک و خانه و زندگی می تواند الهام بخش یک زندگی توأم با ریاضت بوده باشد. همچنین زندگی ائمه(ع) و عده ای ازاصحاب بزرگوار رسول اکرم(ص).
۲) اعمال مستحبی:
در اسلام واجبات محدودند، اما مستحبات را می توان به قدر توان هر چه بیشتر ادامه داد. مثلأ نماز واجب در شبانه روز هفده رکعت است، اما می توان صدها رکعت نماز به عنوان نماز مستحبی انجام داد، ماهها روزه ی مستحبی گرفت و ساعتها به ذکر و تلاوت آیات قرآن اشتغال ورزید. دارایی خود را انفاق نمود و به کمترین حد خوراک و پوشاک قناعت کرد. همه ی آنها اگر چه واجب نیستند، اما مستحب و مطلوبند. پس یک مسلمان می تواند آنها را به عنوان اعمال مجاز و مطلوب در دین اسلام انجام دهد.
۳) مستحسنات:
عزالدین محمود کاشی در مورد مستحسنات می گوید:
«مراد از استحسان، استحباب امری اختیار رسمی است که متصوفه آن را به اجتهاد خود، وضع کرده اند، از جهت صلاح حال طلبان بی آنکه دلیلی واضح و برهانی لایح، از سنت بر آن شاهد بود. مانند الباس خرقه و بناءخانقاه و اجتماع از بهر سماع و نشستن در چله و غیر آن. هرچند آن اختیار، از تشبث و تمسک به سنتی، خالی نبود.»
دربیان فوق،استحسان به خوبی تعریف شده است و غرض و غایت مستحسنات هم روشن شده است. اما علمای دین و متشرعان،اکثر مستحسنات صوفیه را به عنوان «بدعت» مردود شمرده و بر خلاف دیانت اسلام دانسته اند. از قبیل هفت من نمک در چشم کردن شبلی در طی مجاهداتش تا خوابش نبرد،یا هشتاد ختم قرآن ابوسعید ابوالخیر، در وضع سرنگون سار از درخت درآویخته. اما عزالدین محمد کاشانی از طرف عرفا، به پاسخ این ایراد و اعتراض پرداخته و می گوید:
«مراد از بدعت مذموم،آن است که مزاحم سنتی بود،اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود و متضمن مصلحتی باشد، مذموم نبود، بلکه محمود باشد.»
ـ رابطه ی جذبه وریاضت
عرفای اسلام برای درک حقیقت ، ریاضت و مجاهده را شرط لازم دانسته اما کافی نمی دانند. از نظر آنان،کار ساز و مشکل گشای اصلی «جذبه» و عنایت الهی است با مجاهده و ریاضت اگر جذبه و عنایت نباشد، به جایی نمی توان رسید، اما ممکن است که جذبه و عنایت الهی کسانی را بدون ریاضت و طی مراحل و مدارج، به سرمنزل مقصود برساند.
لسان الغیب حافظ شیرازی درباره ی جذبه و کشش و عنایت الهی چنین می گوید:
به رحمت سر زلف تو واثقم، ور نه
کشش چو نبود ازآن سو چه سود کوشیدن
در اوایل شرح رساله ی قیصری، در این رابطه بحث خواهیم کرد.
هـ) عشق:
عشق از عناصر عمده و اساسی بینش و حرکات عرفانی است. اما حقیقت عشق چیست؟ این سؤال را نمی توان پاسخ گفت، زیرا عشق مانند هستی، مفهومی دارد که اعراف الاشیاء است اما کنه و حقیقت آن در غایت خفاءاست، که :
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم، خجل باشم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان، روشن تر است
محی الدین ابن عربن درباره ی عشق که آن را دین و ایمان خود می داند، می گوید:
«هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد، آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.»
به این معنی که تا تجربه ی شخصی در کار نباشد با حد و رسم منطقی قابل شناسایی نیست و در تجربه ی شخصی هم به یکبار قابل نیل نمی باشد، راه بی پایان آن هرگز برای انسان به انتها رسیدنی و عطش آن سیراب شدنی نیست.
عرفا عشق را در مسایل مهم جهان بینی و سلوک خویش مطر ح می کنند از جمله:
ـ عشق در آفرینش جهان:
در حدیث قدسی معروف میان عرفا آمده که: داود علیه السلام علت و انگیزه ی آفرینش جهان را از حضرت حق سؤال می کند و چنین پاسخ می شنود که:
«کنت کنزأ مخفیأ فأحببت ان أعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف»
چنانکه در ضمن شرح رساله ی قیصری خواهد آمد، سراسر آفرینش، مظاهر و آینه های تجلی حق اند.
اساس آفرینش، جمال و زیبایی و عشق به جمال و زیبایی است، ذات حضرت حق، آن شاهد حجله ی غیب که پیش از آفرینش جهان، خود هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خویش آشکار سازد، آفرینش را آینه ی جمالش گردانید. پس اساس آفرینش و پیدایش جهان، عشق حق به جمال خویش و جلوه یجمال خویش است. در حقیقت، خدا یک معشوق است، معشوق خویشتن خویش، و معشوق همه ی آفرینش. آفرینش وسیله ی ظهور حق وزمینه ی معرفت و عشق خلق به آن معشوق حقیقی است.
عبدالرحمن جامی(۸۹۸_۸۱۷هـ) با بیانی گرم و زیبا در این باره چنین می گوید:
در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به کنج نیستی عالم نهان بود
وجوی بود از نقش دویی دور
ز گفتگوی مایی و تویی دور
«جمالی» مطلق از قید مظاهر
به نور خویشتن بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی، درحجله ی غیب
مبرا ذات او از تهمت عیب
نه با آیینه رویش در میانه
نه زلفش را کشیده دست شانه
صبا از طره اش نگسسته تاری
ندیده چشمش از سرمه، غباری
نگشته با گلش همسایه سنبل
نبسته سبزه اش پیرایه ی گل
رخش ساده ز هر خطی و خالی
ندیده هیچ چشمی، زوخیالی
نوای دلبری با خویش می ساخت
قمار عاشقی با خویش می باخت
ولی زان جا که حکم خوبرویی است
زپرده خوبرو و در تنگ خویی است
نکو رو تاب مستوری ندارد
چو در بندی سر از روزن بر آرد
نظر کن لاله درکوهساران
که چون خرم شود فصل بهاران
کند شق،شقه یگل زیر خارا
جمال خود کند زان آشکارا
ترا چون معنئی درخاطر افتد
که در سلک معانی نادر افتد
نیاری از خیال آن گذشتن
دهی بیرون ز گفتن یا نوشتن
چو هرجاهست حسن،اینش تقاضاست
نخست این جنبش از«حسن» ازل خاست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدّس
تجلّی کرد بر آفاق و انفس
ازو یک لمعه بر ملک وملک تافت
ملک سر گشته خود راچون فلک یافت
زهر آئینه ای، بنمود روئی
به هر جا خاست، ازوی گفتگویی
همه سبوّحیان، سبوح گویان
شدند از بی خودی، سبوح جویان
ز غواصان این بحر فلک فلک
بر آمد غلغله: سبحان ذی الملک
ز ذرات جهان آئینه ها ساخت
ز روی خود به هر یک عکس انداخت
از این لمعه فروغی بر گل افتد
ز گل شوری به جان بلبل افتاد
رخ خود شمع زان آتش بر افروخت
به هر کاشانه صد پروانه را سوخت
از نورش تافت بر خورشید یک تاب
برون آورد نیلوفر سر از آب
ز رویش روی خود آراست لیلی
ز هر مویش ز مجنون خاست میلی
لب شیرین شکر ریز، بگشاد
دل پرویز برد و جان ز فرهاد
«جمال» اوست هر جا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
سر از جیب مه کنعان برآورد
زلیخا را دمار از جان بر آورد
به هر پرده که بینی پردگی اوست
قضا جنبان هر دلبردگی اوست به عشق
اوست دل رازندگانی
به شوق اوست جان راکامرانی
دلی کان عاشق خوبان دلجوست
اگر داند، وگر نی، عاشق اوست
الا تا در غلط نافتی که گویی
که از ما عاشقی از وی نکویی
تویی آیینه، او آیینه آرا
تویی پوشیده و او آشکارا
که همچون «نیکویی»،«عشق» ستوده
از او سر بر زده، در تو نمرده
چو نیکو بنگری آیینه هم اوست
نه تنها گنج، بل گنجینه هم اوست
من و تو در میان کاری نداریم
به جز بیهوده پنداری نداریم
خمش کاین قصه پایانی ندارد
بیان او زباندانی ندارد
همان بهتر که ما در عشق پیچیم
که بی این گفتگو هیچیم و هیچیم▪ عشق در بازگشت و معاد
عشق عرفانی، یک عشق دو سره است که«یحبهم و یحبونه» چنانکه دیدیم همین عشق حق به جمال خویش، عامل تجلی وی ودر نتیجه عامل پیدایش جهان است. و عشق همانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است. البته عشق علت، در مرحله ی اول به ذات خویش است و ذات علت،عینأ همان کمال ذات معلول است و ذات معلول لازم ذات علت است. پس عشق به ملزوم، همان عشق به لازم است، پس هر علتی نسبت به معلول خود عشق دارد و از این طرف هم، هر موجودی عاشق ذات و کمالات ذات خویش است و کمال وجودی هر معلولی، همان مرتبه ی وجودی علت اوست، پس هر معلولی عاشق علت خویش است و چنانکه وجود دارای مراتب مختلف است از واجب الوجود تا اضعف موجودات عالم، عشق هم دارای مراتبی است از عشق ضعیف ترین مرحله ی هستی تا عشق واجب الوجود. پس هر موجودی طالب کمال خویش است و هر مرتبه ی پایین طالب مرحله ی بالاتر از خویش است و چون بالاترین مرتبه ی هستی ذات حضرت واجب الوجود است،پس معشوق حقیقی سلسله ی هستی، ذات مقدس حضرت حق است،چنانچه در بیان جامی گذشت.
پس همین عشق به کمال و عشق به اصل خویش، عامل و محرک نیرومند حرکت و سیر همه ی پدیده ها و از جمله انسان است.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
مرحوم جلال الدین همایی گوید:
«همین جاذبه و عشق ساری غیر مریی است که عالم هستی را زنده و برپا نگه داشته و سلسله ی موجودات را به هم پیوسته است. به طوری که اگر در این پیوستگی و به هم بستگی سستی و خللی روی دهد، رشته ی هستی گسیخته خواهد شد و قوام و دوام از نظام عالم وجود، رخت بر خواهد بست.»
«دور گردون ها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بفسردی جهان

کی جمادی محو گشتی در نبات
کی فدای روح گشتی ، نامیات»
▪ عشق درپرستش:
در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس
هردوعالم رابه دشمن ده که ماراذوست بس
چنانکه در فرق عابد وزاهدوعارف بیان شد،یکی از ویژگی های عرفا، پرستش خداوند است،به خاطر عشق به او، نه به خاطر طمع بهشت، یا ترس از دوزخ. رابعه عدویّه می -گفت:
«الهی، ما رااز دنیا، هر چه قسمت کرده ای،
به دشمنان خود، ده
و هر چه از آخرت قسمت کرده ای، به دوستان خود،ده،
که مرا، تو، بسی
خداوندا،اگر ترا،از بیم دوزخ، می پرستیم،در دوزخم بسوز
واگر برای تو ،ترامی پرستیم،جمال باقی دریغ مدار».
خبرت هر سحر از باد صبا می خواهم
هر شبی خیل خیالت، به دعا میخواهم
سینه رابهر وفای تو، صفا می جویم
دیده را بهر جمال تو، ضیا می خواهم
بر در تو، کم وبیش وبدونیک ودل وجان
همه بر خاک زدم،از تو ترا می خواهم
در این باره، بیان بسیار زیبا وشکوهمندی از علی بن ابیطالب(ع) نقل است که در ضمن مناجاتی چنین می گوید:
« ما عبدتک خوفأ من نارک و لا طمعأ فی جنتک، لکن وجدتک اهلأ للعبادهٔ فعبدتک.»
این گونه پرستش(نه به خاطر بیم آتش، یا امید بهشت، بلکه تنها به خاطر حق واستحقاق وشایستگی وی برای پرستش) در کتاب وافی فیض کاشانی از امام صادق علیه السلام نیز با بیان دیگر نقل شده که ترجمه ی روایت از این قرار است:
«عابدان بر سه گروهند: گروهی خدای عزّوجلّ را، از ترس، می پرستند،که بندگی
اینان بندگی بردگان است.وگروهی دیگر برای پاداش اخروی،عبادت می کنند،که این خودعبادت مزدوران است.وگروه سوم آنانند که به خاطرعشق ومحبتی که به خدا دارند، او رامی پرستند،نه بر اساس بیم و امید که عبادت این گروه،عبادت آزادگان است،وبهترین نوع پرستش هم همین است.»
به گرت قرینی هست در بارگاه
خلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طریقت بود، کاولیا
تمنّا کنند از خدا، جز خدا
گر از دوست، چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی،نه در بند دوست
▪ عشق در رابطه با دیگران:
از آنجا که عرفا،معشوق حقیقی عاشقان را ذات حضرت حق دانسته ومعشوق های دیگر را،همه از مجالی ومظاهر او می دانند وعشق به مظاهر را عشق مجازی و درطول عشق به ذات حق می دانند که عشق حقیقی است ونیز چنانکه خواهد آمد،عرفابه وحدت وجود معتقدند،به این معنی که در حقیقت، جز وجودوموجود واحد، تحقق ندارد، ماسوا چیزی جز جلوه وظهور آن وجود واحد نیست.
دکتر قاسم غنی می نویسد:
بزرگترین عامل قوی،که تصوف رابر اساس عشق ومحبت استوار ساخت،عقیده به «وحدت وجود» بود.زیرا همین که عارف خدا را حقیقت ساری در همه ی اشیاء شمرد وما سوی الله راعدم دانست، یعنی جز خدا، چیزی ندید، وقائل شد به اینکه:
جمله معشوق است وعاشق پرده ای
زنده معشوق است وعاشق مرده ای
طبعأ نسبت به هر چیزی عشق می ورزد ومسلک ومذهب او صلح کل ومحبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی می گوید:
«به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازوست»
ولی عالم محبت وعشق خواص صوفیّه وسیع تر و بالاتر از عشقی است که سعدی فرموده است.زیرا فرق است بین معشوقی که:همه عالم ازوست،ومعشوقی که:«همه عالم اوست.
جامی گوید:
ترا دوست بگویم حکایتی بی پوست
همه از«او»ست وگر نیک بنگری همه اوست
جمالش از همه ذرّات کون مکشوف است
حجاب تو، همه پندار های توبرتوست
و) راز ورمز:
عرفان با اشکال گوناگونش، در تمام ادوار، ودر میان همه ی اقوام وملل با مسئله ی «باطن» و«تعالیم باطنی»و«اسرارورموز» همراه بوده است.وهمین تعالیم باطنی و اسرار آنان را بانتخاب مجامع اختصاصی وتشکیل گروه ودسته های خاص اجتماعی مجبور کرده است،که مبادا اسرار و رموز مکتب وطریقت در اختیار بیگانگانی قرار گیرد که شایستگی دریافت آنها را نداشته باشند.
در عرفان اسلامی هم، حفظ اسرار از واجبات طریقت است وافشای اسرا به منزله ی کفر بوده و مستلزم تنبیه و مجازات است. عین القضاهٔ می گوید:« بیشتر سبب هلاک عاشق در این راه از افشاء سر معشوق است، زیرا که در عالم طریقت«افشاءسر ربوتیه کفر» ثابت است و کفر بعد از ایمان به غیرت معشوق ارتداد بود و ارتداد موجب قتل:«من بدل دینه فاقتلوه» شبلی قدس الله روح گفت: در آن روز که حسین منصور را قدس الله روح بباب الطاف، ان جلوه بوم، در مقابله ی آن بماندم تا شب و بعضی از اسرار در نظر آوردم، چون شب در آمد، آنجا توقف نمودم تا بر باقی اسرار واقف شوم به جمال ذوالجلال مکاشف شدم، بی ناز عرضه داشتم و گفتم:بار خدایا این بنده ای بود از اهل توحید مکاشف به اسرار عشق و مقبول درگاه،حکمت در این واقعه چه بود؟ خطاب آمد که:
یا دلق کوشف بسّر من اسرارنا فافشاهأ فنزل به ما تری.
حافظ علیه الرحمه چه نیکو می گوید:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
ومولوی می گوید:
بر لبش قفل است وبر دل راز ها
لب خموش ودل، پر از آواز ها
عارفان که جام حق نوشیده اند
رازها دانسته و پوشیده اند
هر که را اسرار حق آ موختند
مهر کردند و دهانش دوختند

منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی عرفان شمس

عرفان - فصل پنجم

فروع استحسانی واستنباطی در تصوف وعرفان
از درباز صوفیّه به صورت فرقه وگروه مشخص وممتازی در آمده شعارها وعلائم مخصوص شناخته می شدند. این مسائل اختصاصی از طرفی به وحدت ویگانگی وظهور انان بهصورت یک جماعت مستقل کمک کرد، امّا از جهات دیگر باعث دردسر وناراحتی ایشان گردید.چیزهایی از قبیل:خرقه وخانقاه وخلوت و سماع، آنان رابه سادگی به عنوان « سنت» در اسلام معروف نبود.

صوفیّه برای توجیه اعمال خود وپاسخ به اعتراضات مخالفان موضع« استحسان»و«استنباط» راپیش کشیدند.به این معنا که صوفیّه در اثر کمال وتصفیه باطن به حدی می رسند که می توانند به حقایقی دست یابند که دیگران از درک آنها محر.مند .واین نه اجتهاد شخصی است، بلکه نتیجه ی یک علم الهی ولدنّی است که برباطن ایشان عطا

شده است.سرّاج طوسی در مورد مستنبطات می گوید:

«مستنبطات، عبارت است از استباط اهل فهم متحقق، از ظاهر وباطن کتاب خدای عزّ وجلّ ونیز از ظاهر وباطن اعمال واقوال رسول الله (ص) وعمل خویش به انها ظاهراوباطنا وچون آنچه آموختند، به کار بستند، پروردگار جهان، علم و آنچه را هم نیاموخته اند،به ایشان عنایت خواهد کرد.وآن«علم اشارت»است  وعلمی است که چون بندگان بر گزیده اش برگیرد،به وسیله ی آن ازمعانی ولطایف نهان واسرار وغایب مکنون وحکمت های شگفت، که در معانی قرآن، واخبار رسول خدا آمده است،آگاه شوند.»

و چنانچه گذشت عزالدین محمد کاشی این استحسان را به اجتهاد صوفیه نسبت می دهد، اما آن را بدعت مذموم نمی داند، و می گوید: مراد از بدعت مذموم آن است که مزاحم سنتی بود اما هر بدعت که مزاحم سنتی نبود و متضمن مصلحتی باشد، مذموم نبود بلکه محمود باشد.البته عرفا برای هر یک از اعمال اختصاصی خود، مدارک ومستنداتی از سنت نبوی(ص) نیز مطرح می کنند. در این باره می توان نمونه های زیادی در آثار صوفیه ملاحظه کرد. از جمله مراجعه کنید به«مناقب الصوفیه» تألیف قطب الدین مروزی(فوت 547هـ) و نیز روایت جالبی درباره ی سماع، از نبی اکرم(ص) در عوارف المعارف سهروردی باب 25 آمده است، که از نظر مضمون جالب و جای تأمل است!

و اینک به نمونه هایی از این مستحسنات و اختصاصات صوفیه اشاره می کنیم:

 

خانقاه:

خانقاه ورباط و تکایا محلی هستند برای اجتماع صوفیه جهت انجام مراسم واعمال اختصاصی  خویش.

خانقاه برای خود آداب وروسومی دارد که جهت اطلاع به کتب مفصله مراجعه شود.

 

خرقه:

خرقه یا مرقعه عبار ت است ازلباس پشمی که در اثر فرسودن وپاره شدن وصله هایی بر آن زده باشند. صوفیه خرقه را از بزرگ ترین شعارهای تصوف دانسته اند. خرقه بر دو نوع است:

خرقه ارادت وخرقه تبرّک

واین خرقه نیزبه تفصیل در کتب صوفیه موردبحث قرار گرفته است، چه از لحاظ منشاء اسلامی وچه از جهت آداب و رسوم مربوط به آن.

در مواردی از قبیل حالت وجد به دستور شیخ این خرقه پاره می شد.خرقه جامه کردن یا پاره کردن در متون عرفانی به تفصیل مطرح شده است.

 

پیر یا مرشد:

صوفیه بزرگترین نسب سالک را دو چیز می دانند: یکی خرقه و دیگری پیر.

پیر کسی است که سر پرستی سالک را به عهده می گیرد و او را در مراحل سیرو سلوک همراهی کرده و راهنمایی می کند. چنانکه در بحث ولایت از رساله ی قیصری خواهد آمد.مرید باید خود را در مقابل شیخ همانند مرده در مقابل مرده شوربی اراده وبی اختیار سازد

سماع:

در میان صوفیه، سماع به طریق آواز خواندن یک نفر و شنیدن دیگران یا سرود خواندن به اجتماع با دف ونی و نظایر آنها یا بدون ساز وهمچنین با رقص و تواجدیا بدون رقص ووجد بالاخره به انواع واقسام مختلف، متداول بوده وغالبا وجد با سماع توأم می شده است.

خلوت وچلّه نشینی:

خلوت وچله نشینی از جمله مستحسنات صوفیه است واینان برای آن فواید وآثار بسیاری ذکر می کنند وآن رابر اساس آیات وروایاتی مطرح می کنند.ازقبیل حدیثی که رسول ا(ص) فرمود:

من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه الی لسانه

 

نیز این که حق تعالی به موسی قول سخن گفتن داد وبرای آن میعادی راتعیین نمود وفرمود:

سی شبانه روز روزه دارد. وسپس ده روز دیگر بر آن اضافه فرمود تا چهل روز تمام شدوحضرت موسی در آن مدت طعام نخورد وعبادت خدای را به جای آوردتا مستعّد مکالمت الهی گردید.البته خلوت در نزد صوفیان مقیّد به چله نشینی نمی شود،بلکه انقطاع از خلق واشتغال به حق امری مطلوب است ودوام آن به دوام عمر پیوسته است.

ذکر:

دیگر از مستحسنات صوفیه ذکر است که بر دو نوع می باشد:خفی و جلّی.

صوفی در طی خلوت گوشه ای می گیرد با آداب خاص می نشیند و بی توقف چندان نام خدا را بر زبان می آوردکه لب وزبانش از جنبش فرو می ماند وفقط دل اوست که متذکر خدا می شود!

ذکر،آداب و رسوم وترتیبات ویژه ای دارد که در کتب  عرفانی مذکور است.

7.سعه یا علم سعت:

عرفا پس از مدتی ریاضت وسیر وسلوک،در شرایطی بهره مندی از لذایذ مادی رامجاز می دانند وازآن به «سعه» تعبیر می کنند.عزّ الدین محمود کاشانی می گوید:

«هر گاه اخلاق نفس مبدّل شدو دیو مسلمان گشت وبهجای متابعت هوی در او مطاوعت  خدا  پدید

آمد، بعضی از حظوظ او حقوق گرددواو را از مضیق ضرورت به فضای سعت راه دهد،متصوفه این مقام

را مقام سعت خوانند ودر این مقام نکاح ومشارب ومآ کل جایز شود واین مقام را علم سعت خوانند.»

 

8.سیاحت وسیر وسفر:


     عرفا به دلایلی،سیاحت وسفر را مستحسن می دانستند. از جمله به دلیل دستور قرآن کریم به سیر و سفر وملاحظه آیات خدا به خاطر مصالح ومنافع دیگر.

از لوازم سفر عصا ورکوه (کشکول) ومیان بند بود که همراه داشتن آنها و وسایل ولوازم دیگر را سنّت می دانستند.

عرفان ( فصل چهارم: عناصر و اصول اساسی عرفان)

«…«وحدت» یا «واحد» « تجربه ومفهوم کانونی تمام عرفان های گوناگون است».

 

اینکه وحدت در عرفان اسلامی یک عنصر وعامل اساسی است، جای تردید نیست. وقتی جنید( فوت 298هـ) همین حدیث را که « کان الله و لم یکن معه شیئ» شنید، گفت:«الآن کما کان»-

    هستی حقیقت واحدی است که در باطن با وحدت کامل خویش از هر گونه تفرقه وکثرتی منزه است وظاهری دارد که منشأ نمایش کثرت است. واین کثرت ها ظاهری وخیالی هستند، نه واقعی وحقیقی که:

 

جناب حضرت حق را دوئی نیست                          در آن حضرت من و ما و تو ئی نیست

 

  من و   ما و  تو واو  هست یک چیز                         که در «وحدت»  نباشد  هیچ   تمییز

 

       حقیقت به منزله ی آب دریا وپدیده ها و حوادث، همچون امواج وحباب اند که در نگرش سطحی  حباب و امواج حقایق جداگانه به نظر می سند امَا با یک نظر عمیق، روشن می- شود که در آن جا هر چه هست آب هست وبس، وبقیه، جلوه ها ومظاهر آن آبند، و دارای تحقق وذات جداگانه و مستقلی نیستند ودر حقیقت نیستی های هستی نما می باشند.

 

  موج هایی  که، بحر هستی راست                          جمله     مر آب   را  حباب  بود

        

گرچه   آب  و   حباب   باشد    دو                        در حقیقت    حباب،   آب بود                                                                  

 

پس از  این روی ،  هستی    اشیاء                         راست چون هستی سراب بود

 

 

   درباره ی وحدت وجود، در بخش  دوم این اثر بحث یشتری خواهیم داشت.

 

 

ب_شهود:

 

   عرفادر عین قبول علوم رسمی و ظاهری واقرار به ارزش واعتبار عقل واستدلال، بر اصالت

 

ارتباط حضوری تأ کید داشته و علوم حاصل از مکاشفات ومشاهدات را بر نتایج حاصل ازبراهین عقلی ترجیح می دهند.حواس انسان و نیز قوای عقلی وی با ظاهر عالم و ماهیّات و تعیّنات سر وکار دارد.ولی انسان از راه باطن خویش، می تواند با حقیقت واحد جهان ارتباط حضوری و شهودی داشته باشدواین وقتی میسر است که از تعلقات ظاهری رها شده باشد که:

 

رو مجرد شو، مجرد را ببین

در مورد قلمرو عقل وبصیرت ومیزان ارزش واعتبار علوم ظاهری ورابطه ی حوزه ی کشف وشهود با حوزه ی عقل واستدلال در فصل های نخستین رساله  قیصری بحث بیشتر خواهیم داشت.

ج_فنا:

بی تردید یکی  دیگر از اساسی ترین مسائل عرفان اسلامی وعرفان های اقوام و ادیان مختلف، مسئله ی«فنا» است. اصولاُ فرق عارف وعالم در آن است که هدف عالم،فهم حقیقت است و هدف عارف فنا در حقیقت،مولوی می گوید:

 

 


 
هیچ کس راتانگردداوفنا                نیست ره در بارگاه کبریا

 

گر چه آن وصلت بقا اندر بقا ست              لیک در اول فنا اندر فنا ست

 

چیست معراج فلک؟این«نیستی»             عاشقان را مذهب و دین«نیستی»

 

نیستی هستت کند،ای مرد راه             نیست شو، تا هست گردی، از اله

 


 
 

    یک عارف در اثر سیر و سلوک و مجاهده، از مرز حدود و قیود شخصی گذشته به حقیقت مطلق و نا محدود واصل شده و با آن متحد گشته و سرانجام در آن فانی می گردد.

    فنا همان رفع تعین بنده است و در حقیقت جز تعین و«خود» بنده حجاب دیگری میان او و حضرت حق نیست که به قول حافظ:

 

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست       تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

    برای روشن شدن بیشتر موضوع، قسمتی از بیان لاهیجی را در این رابطه نقل می کنیم:

 

«چون فنا و وصول، عبارت از رفع تعین است ، فرمود (یعنی شبستری در گلشن راز ):

 

تعین بود که از هستی جدا شد               نه حق بنده، نه بنده با خدا شد

 

   یعنی آنچه گفته شد و می شود، که خود را از خود رها کن و از خود بگذر و فانی و نیست شو و هستی خود را بر انداز، همه فرع آن است که این کس را  هستی و وجودی بوده باشد. مراد نه این معنی است که متبادر فهم است، که ترا وجود بود، سعی نما که آن عدم گردد، بلکه مراد آن است که ظهور حق در صورت کثرات و تعینات، مانند حباب و امواج است که بر روی دریا پیدا می شود و بحر به نقش آن حباب و امواج مخفی می نماید و امواج و حبابات غیر بحر می نمایند، و فی الحقیقه غیر دریا آنجا هیچ نیست فاما وهم می نماید که هستی و تا زمانی که امواج و حباب ا زروی بحر مرتفع نمی شود، بحر بر صرافت وحدت، ظهور نمی یابدو معلوم نمی گردد که این نقوش امواج، همه اموری اعتباری بوده اند و حقیقتی نداشته اند.

 

جمله عالم نقش این دریاست،بس             هر چه گویم غیر از این سوداست،بس

 

بحر کلی چون به جنبش کرد رای                      نقش ها بر بحر کی ماند به جای

 

فلهذا فرمود که:«تعین بود که از هستی جدا شد» یعنی نیستی از خود،وهالک شدن غیر و خالی شدن از خود، همه عبارت از برخاستن«تعینات» است از وجه وجود مطلق که «حق» است. زیرا که ظهور وحدت حقیقتی موقوف آن است.

تا تو پیدایی خدا باشد نهان                        تو نهان شو تا که حق گردد عیان

چون بر افتد از جمال اونقاب                    از پس هر ذره تابد آفتاب

     و چون«تعین که موهم غیریت میشد مرتفع گشت پیدا آمد که، غیر از حق هیچ موجودی نبوده است، نه آن که حق بنده شد و نه آن که بنده خدا شد که حلول و اتحاد پدید گردد.» «تعالی عن ذالک علوأ کبیرا.» 

 د-ریاضت: مکاتب عرفانی، اتفاق نظر دارند در اینکه بشر فقط در اثر تلاش پیگیر و پر مشقت می تواند به کمالات حقیقی خویش نایل آید. در عرفان، علم حقیقی نه تنها از عمل جدا نیست، بلکه نتیجه و محصول عمل است. برای رسیدن به آگاهی عرفانی باید به سیر و سلوک پرداخت و از مراتب و درجاتی گذشت. از همین جاست که عرفان به دو قسمت عملی و نظری تقسیم شده که عرفان عملی عبارت است از اجرای یک برنامه ی دقیق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسیدن به مقامات و احوالی، در راه دست یافتن به  آگاهی عرفانی، و نیل به «توحید» و «فنا» که از آن به «طریقت »تعبیر می شود و عرفان نظری مجموعه تعبیرات عرفا، از آگاهی ها و دریافت های شهودی خویش درباره حقیقت جهان و  انسان است.

    عارف برای رسیدن به کمال خویش که همان مرحله ی توحید و فنا است، لازم است که تن به سختی ها سپرده، از خواب و خوراک کم کرده و بر اعمال و اشتغالات معنوی بیفزاید.

      چشم پوشی از شهوات و لذات، مبارزه با هواهای نفسانی که در بیان نبوی به عنوان جهاد اکبر نامیده شده، رها کردن جاه و مقام، گذشتن از نام و ننگ، بی اعتنایی به تعظیم و توهین دیگران، پرداختن باطن از علایق، نفی وسوسه ها و خواطر و رعایت هزاراه نکته باریکتر از مو، به خاطر احراز شایستگی برای نیل به آستان حق و حقیقی و در یک کلام تلاش  بی امان برای مرگ اختیاری از جهان طبیعت و تولد در عالم ماورای طبیعت:

مردت تن در ریاضت زندگی است                                 رنج این تن روح را پایندگی است

این ریاضت های درویشان چراست                               کان بلا بر تن، بقای جان ماست

 

    در عرفان و تصوف، چنانکه پیامبر اسلام(ص) نیز فرموده:«اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» مشکل عمده ی انسان، مشکل نفس است. ریاضت دادن و کشتن آن به منزله ی تسلط و غلبه بر همه ی طاغوتها و وحوش و سباع است. با خواسته هایش مقاومت و از وسوسه هایش دوری و بیزاری جسته و در این راه ایستادگی و استقامت به کار باید بردتا آن طاغی و یاغی تسلیم شود و مسلمان گردد و لحظه ی تسلیم نفس، لحظه ی بسیار با شکوهی است که در واقع می توان آن را تولد تاز ی انسان به معنی حقیقت آن دانست و عرفا از آن به مرگ اختیاری تعبیر می کنند و می گویند که منظور از عبارت معروف:«  مو تو قبل ان تمو تو» نیز همین است.

و شیخ ابو سعید گوید:

«همه وحشت ها از نفس است، اگر تو او رانکشی، او ترا بکشد.»

اینک بیان مولوی در تفسیر حدیث  نبوی(ص):

«قدمتم من الجهاد الاصغر الی الجهادالاکبر»

ای شهان کشتیم ما خصم برون                                  ماند خصمی زان بتر در اندرون

کشتن این کار عقل و هوش نیست                         شیر باطن سخره خرگوش نیست

دوزخ است این نفس ودوزخ اژدهاست                            کو به دریاها نگردد کم کاست

هفت دریا را در آشامد هنوز                                  کم نگردد سوزش آن خلق سوز

عالمی را لقمه کرد و درکشید                                   معده اش نعره زنان، هل من مزید

چون که وا گشتم ز پیکار برون                                  روی آوردم به پیکار درون

قد رجعنا من جهادالاصغریم                                     یا نبی اندر جهاد اکبریم

قوتی خواهم ز حق دریا شکاف                                      تا به سوزن برکنم این کوه قاف

سهل شیری دان که صفها بشکند                               شیر آن است آنکه خود را بشکند

تا شود شیر خدا از عون او                                      وا رهد ازنفس و از فرعون او

 

چند نکته:

یک_ رابطه ی ریاضت و اسلام

       عرفای اسلام معمولأ برنامه ی ریاضت خویش را با اسلام تطبیق می کنند و می کوشند در چارچوب اعمال و وظایف دینی، نفس خود را به سختی ها وادارند اما به دلیل محدود بودنشان دشوار و طاقت فرسا نیستند. مثلأ برای هر مسلمانی در یک شبانه روز، تنها هفده رکعت نماز واجب است. کسی که وضو گرفتن برایش ضرر داشته باشد، یا خوف ضرر، می تواند تیمم کند وآنکه ایستادن برایش درحال نماز مشکل است می نشیند. روزه را بیماران و افرادی که نمی توانند بگیرند، می خورندو زکوة بر کسی واجب است که تا حد نصاب دارایی و سرمایه داشته باشد. سفر حج نیز برای کسانی واجب است که امکان بدنی و مالی چنین سفری را داشته باشند،آنهم تنها یکبار در تمام عمر و از طرفی اطعمه و اشربه و التذاذ از آنها حرام نیست.

    یک مسلمان می توانداز حلال، لذیذ ترین غذاها را بخورد و لباس تمییز و گرانبها بپوشد و خانه ی وسیع داشته باشد، زن بگیرد و حتی در یک زمان چهار زن با عقد دائم داشته باشدو ...

    پس چگونه می شود ازاین شریعت سهل و از این تکالیف مقید و محدود به وسع و امکان، برنامه ی ریاضت ترتیب داد؟ عرفا موضوع را از آغاز تشخیص داده اند و برای توفیق و تطبیق برنامه های پرمشقت و سنگین خود با اسلام، از چند چیز استفاده کرده اندکه اهم آنها عبارتند از:

 

1_ سیره و زندگی شخصی انبیا و اولیاء الهی: چنانکه معلوم است همه ی انبیا و اولیا، زندگی زاهدانه ای داشته و به جاه و مال ومادیات نپرداخته اند، فی المثل زندگی نبی اکرم صلوات الله علیه و آله از لحاظ خوراک و پوشاک و خانه و زندگی می تواند الهام بخش یک زندگی توأم با ریاضت بوده باشد. همچنین زندگی ائمه(ع) و عده ای ازاصحاب بزرگوار رسول اکرم(ص).

2_اعمال مستحبی: در اسلام واجبات محدودند، اما مستحبات را می توان به قدر توان هر چه بیشتر ادامه داد. مثلأ نماز واجب در شبانه روز هفده رکعت است، اما می توان صدها رکعت نماز به عنوان نماز مستحبی انجام داد، ماهها روزه ی مستحبی گرفت و ساعتها به ذکر و تلاوت آیات قرآن اشتغال ورزید. دارایی خود را انفاق نمود و به کمترین حد خوراک و پوشاک قناعت کرد. همه ی آنها اگر چه واجب نیستند، اما مستحب و مطلوبند. پس یک مسلمان می تواند آنها را به عنوان اعمال مجاز و مطلوب در دین اسلام انجام دهد.

3_مستحسنات:عزالدین محمود کاشی در مورد مستحسنات می گوید:

     «مراد از استحسان، استحباب امری اختیار رسمی است که متصوفه آن را به اجتهاد خود، وضع کرده اند، از جهت صلاح حال طلبان بی آنکه دلیلی واضح و برهانی لایح، از سنت بر آن شاهد بود. مانند الباس خرقه و بناءخانقاه و اجتماع از بهر سماع و نشستن در چله و غیر آن. هرچند آن اختیار، از تشبث و تمسک به سنتی، خالی نبود.»

     دربیان فوق،استحسان به خوبی تعریف شده است و غرض و غایت مستحسنات هم روشن شده است. اما علمای دین و متشرعان،اکثر مستحسنات صوفیه را به عنوان «بدعت» مردود شمرده و بر خلاف دیانت اسلام دانسته اند. از قبیل هفت من نمک در چشم کردن شبلی در طی مجاهداتش تا خوابش نبرد،یا هشتاد ختم قرآن ابوسعید ابوالخیر، در وضع سرنگون سار از درخت درآویخته. اما عزالدین محمد کاشانی از طرف عرفا، به پاسخ این ایراد و اعتراض پرداخته و می گوید:

   «مراد از بدعت مذموم،آن است که مزاحم سنتی بود،اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود و متضمن مصلحتی باشد، مذموم نبود، بلکه محمود باشد.»

 

دو_ رابطه ی جذبه وریاضت

      عرفای اسلام برای درک حقیقت ، ریاضت و مجاهده را شرط لازم دانسته اما کافی نمی دانند. از نظر آنان،کار ساز و مشکل گشای اصلی «جذبه» و عنایت الهی است با مجاهده و ریاضت اگر جذبه و عنایت نباشد، به جایی نمی توان رسید، اما ممکن است که جذبه و عنایت الهی کسانی را بدون ریاضت و طی مراحل و مدارج، به سرمنزل مقصود برساند.

لسان الغیب حافظ شیرازی درباره ی جذبه و کشش و عنایت الهی چنین می گوید:

به رحمت سر زلف تو واثقم، ور نه                   کشش چو نبود ازآن سو چه سود کوشیدن

     در اوایل شرح رساله ی قیصری، در این رابطه بحث خواهیم کرد.

 

 

هـ_عشق:

     عشق از عناصر عمده و اساسی بینش و حرکات عرفانی است. اما حقیقت عشق چیست؟ این سؤال را نمی توان پاسخ گفت، زیرا عشق مانند هستی، مفهومی دارد که اعراف الاشیاء است اما کنه و حقیقت آن در غایت خفاءاست، که :

هر چه گویم عشق را شرح و بیان                           چون به عشق آیم، خجل باشم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است                            لیک عشق بی زبان، روشن تر است

   محی الدین ابن عربن درباره ی عشق که آن را دین و ایمان خود می داند، می گوید:

       «هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده                  باشد، آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.»

      به این معنی که تا تجربه ی شخصی در کار نباشد با حد و رسم منطقی قابل شناسایی نیست و در تجربه ی شخصی هم به یکبار قابل نیل نمی باشد، راه بی پایان آن هرگز برای انسان به انتها رسیدنی و عطش آن سیراب شدنی نیست.

عرفا عشق را در مسایل مهم جهان بینی و سلوک خویش مطر ح می کنند از جمله:

 

عشق در آفرینش جهان:
در حدیث قدسی معروف میان عرفا آمده که: داود علیه السلام علت و انگیزه ی آفرینش جهان را از حضرت حق سؤال می کند و چنین پاسخ می شنود که:

      «کنت کنزأ مخفیأ فأحببت ان أعرف، فخلقت الخلق لکی اعرف»

چنانکه در ضمن شرح رساله ی قیصری خواهد آمد، سراسر آفرینش، مظاهر و آینه های تجلی حق اند.

اساس آفرینش، جمال و زیبایی و عشق به جمال و زیبایی است، ذات حضرت حق، آن شاهد حجله ی غیب که پیش از آفرینش جهان، خود هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خویش آشکار سازد، آفرینش را آینه ی جمالش گردانید. پس اساس آفرینش و پیدایش جهان، عشق حق به جمال خویش و جلوه یجمال خویش است. در حقیقت، خدا یک معشوق است، معشوق خویشتن خویش، و معشوق همه ی آفرینش. آفرینش وسیله ی ظهور حق وزمینه ی معرفت و عشق خلق به آن معشوق حقیقی است.

    عبدالرحمن جامی(898_817هـ) با بیانی گرم و زیبا در این باره چنین می گوید:

در آن خلوت که هستی بی نشان بود                             به کنج نیستی عالم نهان بود

وجوی بود از نقش دویی دور                                              ز گفتگوی مایی و تویی دور

«جمالی» مطلق از قید مظاهر                                     به نور خویشتن بر خویش ظاهر

دلارا شاهدی، درحجله ی غیب                                             مبرا ذات او از تهمت عیب

نه با آیینه رویش در میانه                                            نه زلفش را کشیده دست شانه

صبا از طره اش نگسسته تاری                                    ندیده چشمش از سرمه، غباری

نگشته با گلش همسایه سنبل                                     نبسته سبزه اش پیرایه ی گل

رخش ساده ز هر خطی و  خالی                                 ندیده هیچ چشمی، زوخیالی

نوای دلبری با خویش می ساخت                              قمار عاشقی با خویش می باخت

ولی زان جا که حکم خوبرویی است                          زپرده خوبرو و در تنگ خویی است

نکو رو تاب مستوری ندارد                                               چو در بندی سر از روزن بر آرد

نظر کن لاله درکوهساران                                             که چون خرم شود فصل  بهاران

کند شق،شقه یگل زیر خارا                                          جمال  خود  کند  زان   آشکارا   

ترا چون معنئی درخاطر افتد                                          که در سلک  معانی  نادر   افتد

نیاری از خیال  آن   گذشتن                                            دهی بیرون ز گفتن یا  نوشتن

چو هرجاهست حسن،اینش تقاضاست                    نخست این جنبش از«حسن» ازل خاست   

برون زد خیمه ز اقلیم  تقدّس                                       تجلّی   کرد   بر  آفاق  و  انفس

ازو یک لمعه بر ملک وملک تافت                            ملک سر گشته خود راچون فلک یافت

زهر  آئینه ای، بنمود  روئی                                     به هر جا خاست،  ازوی   گفتگویی

همه سبوّحیان، سبوح گویان                                    شدند از بی  خودی،  سبوح جویان  

ز غواصان این بحر فلک  فلک                                     بر آمد  غلغله: سبحان  ذی الملک

ز ذرات جهان آئینه ها ساخت                                 ز روی خود به هر یک عکس انداخت

از این لمعه فروغی بر گل افتد                                ز گل  شوری  به  جان  بلبل   افتاد

رخ خود شمع زان آتش بر افروخت                            به هر کاشانه صد پروانه را سوخت

از نورش تافت بر خورشید یک تاب                                   برون   آورد  نیلوفر   سر  از آب
ز رویش روی خود آراست لیلی                                 ز هر مویش ز مجنون خاست میلی

لب شیرین شکر ریز، بگشاد                                        دل  پرویز  برد   و  جان ز فرهاد

«جمال» اوست هر جا جلوه کرده                                 ز معشوقان  عالم  بسته  پرده

سر از جیب مه کنعان برآورد                                          زلیخا  را  دمار  از جان  بر آورد

به هر پرده که بینی پردگی اوست                                 قضا جنبان هر دلبردگی اوست به عشق

 اوست دل رازندگانی                                      به شوق اوست جان راکامرانی

دلی کان عاشق خوبان دلجوست                                 اگر داند، وگر نی، عاشق اوست

الا تا در غلط نافتی که گویی                                          که از ما عاشقی از وی نکویی

تویی آیینه، او آیینه آرا                                           تویی پوشیده و او آشکارا

که همچون «نیکویی»،«عشق» ستوده                          از او سر بر زده، در تو نمرده

چو نیکو بنگری آیینه هم اوست                                 نه تنها گنج، بل گنجینه هم اوست

من و تو در میان کاری نداریم                                  به جز بیهوده پنداری نداریم

خمش کاین قصه پایانی ندارد                                 بیان او زباندانی ندارد

همان بهتر که ما در عشق پیچیم                               که بی این گفتگو هیچیم و هیچیم

 

عشق در بازگشت و معاد
عشق عرفانی، یک عشق دو سره است که«یحبهم و یحبونه» چنانکه دیدیم همین عشق حق به جمال خویش، عامل تجلی وی ودر نتیجه عامل پیدایش جهان است. و عشق همانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است. البته عشق علت، در مرحله ی اول به ذات خویش است و ذات علت،عینأ همان کمال ذات معلول است و ذات معلول لازم ذات علت است. پس عشق به ملزوم، همان عشق به لازم است، پس هر علتی نسبت به معلول خود عشق دارد و از این طرف هم، هر موجودی عاشق ذات و کمالات ذات خویش است و کمال وجودی هر معلولی، همان مرتبه ی وجودی علت اوست، پس هر معلولی عاشق علت خویش است و چنانکه وجود دارای مراتب مختلف است از واجب الوجود تا اضعف موجودات عالم، عشق هم دارای مراتبی است از عشق ضعیف ترین مرحله ی هستی تا عشق واجب الوجود. پس هر موجودی طالب کمال خویش است و هر مرتبه ی پایین طالب مرحله ی بالاتر از خویش است و چون بالاترین مرتبه ی هستی ذات حضرت واجب الوجود است،پس معشوق حقیقی سلسله ی هستی، ذات مقدس حضرت حق است،چنانچه در بیان جامی گذشت.

پس همین عشق به کمال و عشق به اصل خویش، عامل و محرک نیرومند حرکت و سیر همه ی پدیده ها و از جمله انسان است.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش                              باز جوید روزگار وصل خویش

   مرحوم جلال الدین همایی گوید:

     «همین جاذبه و عشق ساری غیر مریی است که عالم هستی را زنده و برپا نگه داشته و سلسله ی موجودات را به هم پیوسته است. به طوری که اگر در این پیوستگی و به هم بستگی سستی و خللی روی دهد، رشته ی هستی گسیخته خواهد شد و قوام و دوام از نظام عالم وجود، رخت بر خواهد بست.»

«دور گردون ها ز موج عشق دان                              گر نبودی عشق بفسردی جهان

کی جمادی محو گشتی در نبات                              کی فدای روح گشتی ، نامیات»

 

 

3.عشق درپرستش:

در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس      هردوعالم رابه دشمن ده که ماراذوست بس

چنانکه در فرق عابد وزاهدوعارف بیان شد،یکی از ویژگی های عرفا، پرستش خداوند است،به خاطر عشق به او، نه به خاطر طمع بهشت، یا ترس از دوزخ. رابعه عدویّه می -گفت:

«الهی، ما رااز دنیا، هر چه قسمت کرده ای،

به دشمنان خود، ده

و هر چه از آخرت قسمت کرده ای، به دوستان خود،ده،

که مرا، تو، بسی

خداوندا،اگر ترا،از بیم دوزخ، می پرستیم،در دوزخم بسوز

واگر برای تو ،ترامی پرستیم،جمال باقی دریغ مدار».

 

خبرت هر سحر از باد صبا می خواهم                 هر شبی خیل خیالت، به دعا میخواهم

    سینه رابهر وفای تو، صفا می  جویم                    دیده  را  بهر  جمال  تو، ضیا می خواهم

بر در تو، کم وبیش وبدونیک ودل وجان                  همه بر خاک زدم،از تو  ترا  می خواهم

 

در این باره، بیان بسیار زیبا وشکوهمندی از علی بن ابیطالب(ع) نقل است که در ضمن مناجاتی چنین می گوید:

« ما عبدتک خوفأ من نارک و لا طمعأ فی جنتک، لکن وجدتک اهلأ للعبادة فعبدتک.»

این گونه پرستش(نه به خاطر بیم آتش، یا امید بهشت، بلکه تنها به خاطر حق واستحقاق وشایستگی وی برای پرستش) در کتاب وافی فیض کاشانی از امام صادق علیه السلام نیز با بیان دیگر نقل شده که ترجمه ی روایت از این قرار است:

«عابدان بر سه گروهند: گروهی خدای عزّوجلّ را، از ترس، می پرستند،که بندگی

اینان بندگی بردگان است.وگروهی دیگر برای پاداش اخروی،عبادت می کنند،که این  خودعبادت مزدوران است.وگروه سوم آنانند که به خاطرعشق ومحبتی که به خدا دارند، او رامی پرستند،نه بر اساس بیم و امید که عبادت این گروه،عبادت آزادگان است،وبهترین نوع پرستش هم همین است.»

 

 

به گرت قرینی هست در بارگاه                                     خلعت مشو غافل از پادشاه

خلاف  طریقت  بود،  کاولیا                                        تمنّا کنند از خدا،  جز خدا

گر از دوست، چشمت به احسان اوست                     تو در بند خویشی،نه در بند دوست

 

4.عشق در رابطه با دیگران:

از آنجا که عرفا،معشوق حقیقی عاشقان را ذات حضرت حق دانسته ومعشوق های دیگر را،همه از مجالی ومظاهر او می دانند وعشق به مظاهر را عشق مجازی و درطول عشق به ذات حق می دانند که عشق حقیقی است ونیز چنانکه خواهد آمد،عرفابه وحدت وجود

معتقدند،به این معنی که در حقیقت، جز وجودوموجود واحد، تحقق ندارد، ماسوا چیزی جز جلوه وظهور آن وجود واحد نیست.

دکتر قاسم غنی می نویسد:

بزرگترین عامل قوی،که تصوف رابر اساس عشق ومحبت استوار ساخت،عقیده به «وحدت وجود» بود.زیرا همین که عارف خدا را حقیقت ساری در همه ی اشیاء شمرد وما سوی الله راعدم دانست، یعنی جز خدا، چیزی ندید، وقائل شد به اینکه:

 

جمله معشوق است وعاشق پرده ای                 زنده معشوق است وعاشق  مرده ای

 

طبعأ نسبت به هر چیزی عشق می ورزد ومسلک ومذهب او صلح کل ومحبت به همه موجودات می شود. شیخ سعدی می گوید:

 

«به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست         عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازوست»

 

ولی عالم محبت وعشق خواص صوفیّه وسیع تر و بالاتر از عشقی است که سعدی فرموده است.زیرا فرق است بین معشوقی که:همه عالم ازوست،ومعشوقی که:«همه عالم اوست.

 

جامی گوید:

              ترا دوست بگویم حکایتی بی پوست                  همه از«او»ست وگر نیک بنگری همه اوست
             جمالش از همه ذرّات کون مکشوف است             حجاب  تو، همه   پندار های توبرتوست
 

و_راز ورمز:


     عرفان با اشکال گوناگونش، در تمام ادوار، ودر میان همه ی اقوام وملل با مسئله ی «باطن» و«تعالیم باطنی»و«اسرارورموز» همراه بوده است.وهمین تعالیم باطنی و اسرار  آنان را بانتخاب مجامع اختصاصی وتشکیل گروه ودسته های خاص اجتماعی مجبور کرده است،که مبادا اسرار و رموز مکتب وطریقت در اختیار بیگانگانی قرار گیرد که شایستگی دریافت آنها را نداشته باشند.

در عرفان اسلامی هم، حفظ اسرار از واجبات طریقت است وافشای اسرا به منزله ی کفر بوده و مستلزم تنبیه و مجازات است. عین القضاة می گوید:« بیشتر  سبب  هلاک عاشق در این راه از افشاء سر معشوق است، زیرا که در عالم طریقت«افشاءسر ربوتیه کفر» ثابت است و کفر بعد از ایمان به غیرت معشوق ارتداد بود و ارتداد موجب قتل:«من بدل دینه فاقتلوه» شبلی قدس الله روح گفت: در آن روز که حسین منصور را قدس الله روح بباب الطاف، ان جلوه بوم، در مقابله ی آن بماندم تا شب و بعضی از اسرار در نظر آوردم، چون شب در آمد، آنجا توقف نمودم تا بر باقی اسرار واقف شوم به جمال ذوالجلال مکاشف شدم، بی ناز عرضه داشتم و گفتم:بار خدایا این بنده ای بود از اهل توحید مکاشف به اسرار عشق و مقبول درگاه،حکمت در این واقعه چه بود؟ خطاب آمد که:

یا دلق کوشف بسّر من اسرارنا فافشاهأ فنزل به ما تری.

حافظ علیه الرحمه چه نیکو می گوید:


گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند           جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
 

  ومولوی می گوید:

بر لبش قفل است وبر دل راز ها                             لب خموش ودل، پر از آواز ها
عارفان که جام حق نوشیده اند                                  رازها دانسته و پوشیده اند

هر که را اسرار حق آ موختند                                  مهر کردند و دهانش دوختند


عرفان ( فصل سوم : عرفان در مقایسه با مکتب های فکری دیگر)

  البته منظور ما از مکتبهای فکری، مکاتب موجود در قلمرو تفکرات اسلامی است. با گسترش تحقیقات عقلی، از قرن دوم تا قرن ششم هجری عملأ چهار دسته و گروه فکری اصلی و عمده به وجود آمد که به عنوان متکلمین، فلاسفه ی مشا، فلاسفه ی اشراق و عرفا یا متصوفه شناخته شدند.

 

  همه ی اینان به طور کلی به واقعیت و عینیت جهان و انسان باور داشته و قوای ظاهری و باطنی انسان را در مجموع، قادر به درک حقایق عالم می دانند. اما در روش و مبادی با هم اختلافاتی دارند که آنها را به صورت گروههای مختلف در آورده است.

 

  اینک بحث مختصری در رابطه با این تفاوت ها: 

متکلمین، جماعتی از محققین هستند که در عین قبول ارزش و اعتبار عقل و استدلال، با شرایط و خصوصیات زیر از گروههای دیگر جدا می شوند:
 

    اولأ- در روش کلامی سیر عقل را در نیل به جهان، به همراهی شرع مقید می سازند.

به این معنی که مبادی دلایل کلامی همیشه بر اساس قوانینی استوار می گردد که با مسائل اثبات شده از راه ظواهر شرع، مطابقت داشته باشد، بر خلاف مبادی فلسفه که چنین مطابقتی در آنها شرط نیست.

 

    آنچه در استدلال عقلی معتبر است، مطابقی آنها با قوانین عقلی محض است، خواه برابر ظواهر شرع باشد یا نباشد و در صورت عدم مطابقت نتایج عقلی با ظواهر شرع، ظواهر شرع را تأویل می کنند و با قوانین عقل تطبیق می دهند، بدون آنکه در صحت نتایج دلایل عقلی تردید داشته باشند.

 

  ثانیأ- هدف کلام، اثبات عقاید دینی است. به این معنی که در استدلال کلامی، نتیجه ی بخصوصی که قبلأ به وسیله ی عقاید دینی مشخص شده است، اثبات می گردد. در تعریف مشهور علم کلام آمده است:«علمی که انسان را بر اثبات عقاید دینی از راه اقامه ی دلایل و دفع شبهات توانا می سازد» به همین دلیل است که کلام را«علم اصول دین» می گویند.

 

 ثالثأ- در استدلال کلامی علاوه بر مبادی عقلی از قبیل هو هویت، و اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیض، بر مبادی دیگری همانند حسن و قبح عقلی یا شرعی هم تکیه می شود که از دیدگاه فلاسفه، چنین مبادی و اصولی اعتباری بوده و استلال متکی بر آنها به جای آنکه یک استدلال برهانی باشد، استدلال جدلی خواهد بود و لذا فلاسفه، کلام را حکمت جدلی می نامند نه برهانی، برای اینکه در آن به جای مبادی یقینی، بیشتر به مبادی ظنی از مقبولات و مشهورات استناد می گردد.

 

  از موسسان و مروجان این روش می توان افراد زیر را نام برد: 

از قرن دوم هجری، هشام بن حکم، حسن بصری، واصل بن عطا، ابوالهذیل علاف، و از قرن دسوم ، نظام و جاحظ، و از قزن چهارم اشعری و باقلانی و از قرون بعدی امثال جوینی، غزالی، ایجی و خواجه نصیر طوسی.

 

 

فلاسفه ی مشاء: کسانی که استدلال عقلی را شایسته ی درک حقایق جهان   دانسته و به کفایت عقل در تلاش برای نیل به حقیقت هستی باور داشته و آن را در این تلاش از هر گونه وابستگی به منابع دیگر از قبیل وحی، ایمان و اشراق درونی بی نیاز می دانند. فارابی(فوت 339هـ) و ابن سینا(فوت428هـ) مشاهیر این مکتب در حوزه ی تقکرات اسلامی می باشند.
 

فلاسفه ی اشراقی: یا اشراقیون- کسانی که علاوه بر استدلاهای عقلی، بر     دریافت های باطنی و ذوقی حاصل از سلوک معنوی و مجاهدات درونی تکیه داشته و عقل و اندیشه را بدون سوانح نوری و اشراقات باطنی، برای درک همه ی حقایق جهان هستی کافی نمی دانند. در میان متفکرین اسلام، شهاب الدین یحی بن حبش سهروردی، معروف به اشراق یا شیخ مقتول (587-549هـ) را احیا کننده و مروج این مکتب و روش می شناسند.
 

عرفا و صوفیه:
  کسانی که در نیل به حقیقت جهان، نه بر عقل و استدلال، بلکه بر سیر وسلوک وریاضت ومجاهده، واشراق ومکاشفه متکی بوده و هدف آنان به جای درک و فهم حقایق،وصول واتحاد وفنا درحقیقت است. دراین مکتب،بینش بر دانش ودرون بر برون وحال برقال، ترجیح وتقدم دارد.

 این بود خلاصه معیارهایی که در تشخیص این گروهها مطرح کرده اند، حاجی ملا هادی سبزواری در حاشیه ی منظومه این معیارها را با بیان جامع وفشرده ای، چنین مطرح کرده است :

 

« وصول به محققان به حقیقت، تنها با فکر است ویا تنها با تصفیه درونی ویا با هر دوی آنها.»

 

   آنان که از هر دو وسیله ی فکر وتصفیه ی باطن بهره می گیرند، فلاسفه اشراقی یا اشراقیون اند. گروهی که تنها به تصفیه ی درون می پردازند، صوفیه و کسانی که تنها بر اساس عقل کار می کنند، اگر مقیید به شرع باشند، متکلم وگر نه فیلسوف مشا ئی اند.

     اما میر سید شریف در حواشی شرح مطالع در این معیار تغییری داده وچنین گفته است:

      « محققان یا تابع نظر واستدلال هستند یا متکی به ریاضت وکشف وشهود درونی، وهر یک ازاین دو گروه یا مقید به حفظ وضعی از اوضاع وملتزم به مبانی ملتی از ملل هستند یا نیستند، که بدین ترتیب چهار گروه فکری به وجود می آید:

1.     متکی به عقل ومقید به حفظ ودفاع از شریعتی خاص، متکلم.

 

2.     متکی به عقل و غیر مقید به شرع، فیلسوف مشاعی.

 

3.     متکی به کشف وشهود مقید به شرع، صوفی

 

4.     متکی به کشف وشهود غیر مقید به شرع، فیلسوف اشراقی.

 

در این جا تذکر دو نکته راخالی از فایده نمی بینم:

یکی این که اختلاف مکاتب جهان بینی بر اسا س روش و اصول ومبادی، در جهان اسلام سابقه ی دیرینه ای دارد و لذا این کار را نباید از ابتکارات متفکران غرب دانست،و دیگر اینکه با نظر دقیق چنانکه عبادت وزهد وعرفان به صورت سیر تکاملی، در طول یکدیگر قرار دارند، مکتب های فکری نیز به ترتیب کلام، فلسفه مشأ وعرفان، در طول یک دیگرند.وچنانکه زهد ازعبادت وعرفان از هر دوی آنها دقیق تر وکامل تر است؛ در جهت جهان بینی نیز عرفان  عمیق تر وکامل تر از فلسفه وفلسفه عمیق تر از کلام است.متکلم مقلّد بوده؛و فیلسوف اگر چه محقق است امّا در محدوه ی ادراکات علم حصولی قرار دارد؛در حاتی که عارف در جهت شکستن هستی سیر می کند.

 

عرفان ( فصل دوم : عرفان در مقایسه با زهد و عبادت)

در لزوم توجه به عرفان و زهد و عبادت، یا عارف و زاهد و عابد، مرحوم جلال الدین همایی می گوید:

 

     «در میان اشخاص عامی و درس خوانده هر دو، کمتر کسی است که فرق حقیقی ما بین سه لقب، یا سه اصطلاح عابد و زاهد و عارف را، به خوبی و درستی دانسته باشند و آنها را با یکدیگر اشتباه نکند.»

     به همین دلیل که عرفا در ظاهر امر با عابدان و زاهدان شباهتی دارند، از دیرباز تشخیص و تمییز آنها از همدیگر لازم به نظر می رسیده است. ابو نصر سرِِِِِّاج طوسی (فوت378 هـ) از یحیی بن معاذ نقل می کند که:

                                  «الزهد سیار و العارف طیار»

 

    بدین معنی که در حرکت به سوی مطلوب عارف از زاهد تندرو تر است. در قرن دوم همه ی کسانی را که از بیم آلایش به گناه از درگیری های اجتماعی کنار کشیده و در گوشه ی عزلت به زهد و پارسایی می پرداختند، از قبیل حسن بصری، واصل ابن عطا و رابعه ی عدویه به نام زاهد می خواندند، نه عارف یا صوفی و «کلمه ی صوفیه پیش از جاحظ (متوفی 255هـ) در نوشته ی دیگران به کار نرفته است.»

    نخستین کسی که او را صوفی خوانده اند، ابو هاشم کوفی(متوفی حدود162هـ) است. » ابن خلدون می گوید همه ی کسانی را که از قرن دوم به بعد،بر خلاف مردم که به دنیا روی آورده بودند،به« عبادت » پرداختند،صوفیه یا متصوفه نامیدند.

    سهروردی(متوفی 632هـ) در عوارف المعارف، تصوف را با زهد و فقر، فرق نهاده، نسبت عموم و خصوص مطلق را میان آن دو، بیان کرده می گوید:

تصوف نه فرق است و نه زهد، بلکه اسمی است جامع معانی فقر و معانی زهد، بسا صفات و خصایصی دیگر که مرد بدون آنها صوفی نباشد، اگر چه زاهد یا فقیر بود. »

                             

طیباوی میان زهد و تصوف تفاوتهایی به شرح زیر قایل است:

الف _فرق در هدف و غایت: زاهد دنیا را به خاطر آخرت ترک می کند، اما صوفی برای رسیدن به خدا در همین دنیا تلاش می کند. ناگفته نماند که در ادبیات عرفانی منظور از بهشت نقد در مقابل وعده ی فردای زاهد نیز همین است.

 

شبستری می گوید :

 ز تن بگذر برو در عالم جان                       که حالی رسد آن جا جان جانان

      تنت آن جا به کلی فقد گردد                        بهشت نسیه، حالی نقد گردد   

      بهشتی نه که می جویند هر کس                  بهشتی کاندر او، حق باشد و بس

بهشت عامیان پر نان و آب است                   به صورت آدمی لکن دواب است

 

و حافظ می گوید:

      من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود          وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم

 

ب_فرق در اندیشه : زاهد از خشم و غضب خداوند می ترسد در حالیکه صوفی به رحمت و لطف و کرم او مطمئن است.

 

نویسندگان کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، بر این دو مورد این را هم افزوده اند که:

 

     «تصوف از عناصر متعددی که از خارج به آن داخل شده است، متأثر گردیده، ولی زهد اسلامی- اگر چه ممکن است از مسیحیت یا کیش های هندی، تأثیری پذیرفته باشد- در روح و هدف، همواره اسلامی بوده است. »

 

   همچنین شیخ عزالدین محمود کاشانی(متوفی  735 هـ) در مصباح الهدایه و ابوطالب مکی(متوفی386هـ) در «قوت القلوب» و حافظ ابو نعیم اصفهانی(متوفی 430هـ) درحلیة الاولیا و امام ابوالقاسم قشیری (متوفی 465هـ)در رساله ی قشیریه و غزالی در احیاءعلوم الدین، کم و بیش در این باره سخن گفته اند.

 ابن سینا در نمط نهم اشارات، در فرق عابد و زاهد و عارف، چنین می گوید:

 

    «کسی که از سرمایه ی دنیا و خوشی های آن روی گرداند، به عنوان«زاهد» شناخته می شود و آنکه بر انجام تکالیف الهی، از قبیل روزه و نماز پردازد«عابد» است و آنکه باطن خود را به قصد تابش پایدار نور حق، از توجه به«غیر» باز دارد، به نام«عارف» خوانده می شود و گاهی بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب می پذیرد.»

 این نخستین گام ابن سینا است در تعریف«عارف» و به لحاظ آنکه ممکن است عارف را – که با زهد و عبادت قرین است – با زاهد و عابد اشتباه کنند، در قدم اول به رفع این شبهه پرداخت. لذا تنها به تعریف عارف قناعت نکرده بلکه پیش از هر چیز به زاهد و عابد پرداخت، تا زمینه ی تشخیص را بیشتر مهیا سازد. اگر چه ابن سینا به تعریف این سه گروه می پردازد، اما در حقیقت «زهد»و «عبادت»و عرفان»را نیز، تعریف می کندوبه این نکته توجه می دهد که میان این مفاهیم، اگر چه تساوی نیست، تباین هم نیست. درنتیجه بعضی از این عناوین، با بعضی دیگر ترکیت می شود. صدق هر سه دریک مورد، تنها یک صورت دارد که شخصی هم عابد باشد وهم زاهدو هم عارف.

 از ترکیب هر یک از این عناوین با عنوان دیگر سه صورت پیش می آید:

  • عابد زاهد
  • عابدعارف
  • عارف زاهد

 

خواجه نصیرالدین طوسی،در شرح این قسمت می گوید:

    «طالب وخواستار چیزی، ابتدا می کوشد تا از عوامل بعدو دوری، روی گردان شده و به عوامل قرب و نزدیکی روی آورد، تا به مقام وصول و وجدان مطلوب نایل آید. بنابراین جوینده ی حق، نخست از عوامل بازدارنده دوری می جویدکه این عوامل همان متاع دنیا و خوشی های آن است و سپس به عوامل قربت که همان عبادات است روی می آورد. این زهد و عبادت را به اعتبار دیگر، تبری و تولی می گویند و آنگاه که مرحله ی وصول به حق باشد، نخستین درجه ی آن همان معرفت خواهد بود.»

 

     با توجه به اظهارات خواجه که عرفان را مرحله ی نهایی این حرکت می داند و با توجه به اظهارات بعدی ابن سینا، معلوم می شود که لازمه ی عرفان نیست و به اصطلاح در میان عرفان و آن دو مفهوم دیگر نسبت عموم و خصوص مطلق است و آن دو نیز با یکدیگر دارای نسبت عموم و خصوص من وجه می باشند. با توجه به توضیح فوق، نخستین دو راهه ی ظاهر و باطن است.

 

    به عبارت دیگر مرز جدایی عارف ازعارف و زاهد، تا جایی که دوری از پلیدی ها و عوامل فریب و وسوسه و پرداختن به اعمال رسمی و ظاهری مطرح باشد، قلمرو زهد و عبادت است. اما از نقطه ای که مسئله توجه باطنی انسان به جهان«غیب»و جهان«قدس جبروت»یعنی به«باطن» جهان مطرح است، قلمرو عرفان آغاز می گردد.

ابن سینا پس از طرح فرق بر اساس ظاهر و باطن، فرق دیگری را بر مبنای غرض و مبادی غرض عارف و زاهد و عابد مطرح نموده، چنین ادامه می دهد که:

 «زاهد از دیدگاه کسانی که به مرحله ی عرفان نرسیده اند، نوعی دادوستد است که گویی کالای این جهانی را با متاع اخروی مبادله می کنند. اما ار نظر عارف زهد حقیقی عبا رت است از :

    پیراستن باطن از هر آنچه سد راه«حق» باشد و سر فرود نیاوردن به دنیا و آخرت و خود را بالاتر دیدن از «ماسوی الحق» است.و عبادت غیر عارفان نیز نوعی دادوستد است. گویی که در دنیا کار می کنند تا مزد و پاداشی را که همان اجر و ثواب اخروی است، دریافت دارند.

    واما عبادت عارف، عبارت است از نوعی ریاضت دادن و پرورش همت ها و تمایلات و قوای نفس خویش، از قبیل متوهمه و متخیله، به منظور عادت دادن و آموختن آنها به پا کشیدن از آستانه ی عوامل فریب و توجه به آستان«حق» به خاطر آنکه این تمایلات و قوا، به هنگام تجلی خواهی از حق، با باطن وی همراه شوند و دست از مخالفت و تنازع بردارند تا باطن عارف، تنها برای تابش انوار حق آماده گردد و این وضع از چنان ثباتی برخوردار گردد که هر وقت بخواهد باطنش از انوار حق ، تابش پذیرد، بی مزاحمتی از جهت امیال و اقوا، که باطن وی با تمام قوا و امیال ، در خط توجه و روی کرد، به درگاه قدس حق، واقع شود».                                                                  

     در اینجا تـأکید ابن سینا بر این نکته است که نباید تشابه ظاهری این سه گروه، باعث گمراهی در تشخیص آنان گردد. به این بیان که اگرچه اعمال عابد و زاهد و عارف به ظاهر همانند و مشابه می باشد، اما غرض آنان یکسان و همانند نیست و این وسیله ی خوبی است برای تمایز آنها از همدیگر.

     در این اعمال که به عنوان زهد و پرستش انجام می پذیرد غرض و هدف غیر عارف، یعنی زاهد و عابد، نوعی سوداگری و دادو ستد است.

     اگر از لذایذی دست می کشند می خواهند تا در مقابل به لذایذ بیشتر و مهم تر و اجر و پاداشی به مراتب برتر از کاری که انجام داده اند نایل آیند. اگرچه رهد و عبادت هم تفاوت هایی با هم دارند از جمله در زهد بیشتر جنبه ی پرهیز از لذایذ دنیوی مطرح است و دوری جستن از خور و خواب و استراحت، ولی در عبادت انجام دستورات دینی مورد توجه است، اگر چه عابد به وجه شرعی و از راه های حلال، از تمامی لذاید موجود جهان هم بهره مند باشد.یک زاهد سعی می کند با لباس خوب و گران قیمت نپوشد و در بستر ناز نیارامند و غذاهای رنگارنگ نخورند، اما یک عابد در بستر نرم می آرامد و لباسهای خوب می پوشد که :

      « قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا » و غذاهای رنگارنگ می خورد، منتهی توأم با سپاس و شکر ازدواج می کند، در خانه ی خوب می نشیند، خدم و حشم به قدر توانایی دارد که:

 

« ولا تنس نصیبک من الدنیا»

 

    به مسافرت می رود، مهمانی می دهد، بذل و بخشش می کند، فرشها و لوازم گرانقیمت به معابد و مزارها هدیه می کند، در عین حال روزه می گیرد، نماز می خواند، خمس و زکوة می دهد، به حج و جهاد هم اگر ممکن باشد می رود، ولی به هر حال این دو طایفه هر دو به دنبال آرامش و آسایش خویشند.

     عابد از این دنیا بهره می گیرد اما مشکلات و زحماتی را هم برای تأمین آسایش آن جهان تحمل می کند. زاهد هم از این جهان دست می کشند،به خاطر آنکه آن جهان را بیشتر مقرون به صرفه می داند!

 اما زهد عارف در حالت توجه به حق، تنزه و دامن کشیدن از ما سوای حق است به دلیل برگزیدن و برتر نهادن آن مقصود و هدف والا بر هر مقصود و هدف دیگر. و در حالت التفات از جانب حق به ماسوی، دست افشاندن به ما سوی و سر فرود نیاوردن به آنها است. به دلیل حقیر و نا چیز شمردن آنها که:

 

هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس.

فرق بین عرفان و اخلاق چیست؟

فرق بین عرفان و اخلاق چیست؟
کتاب «اخلاق و عرفان» منتشر شد

فرق بین عرفان و اخلاق چیست؟
جواب از آیت الله جوادی آملی: اخلاق این است که انسان سعی کند آدم خوبی بشود ، زاهد بشود ، اهل بهشت بشود ، عادل بشود ، با تقوا بشود و از طریق فهم همة فضائل نفسانی که در کتاب های اخلاق آمده است و عمل به آن ها ، سر انجام یک انسان وارستة به تمام معنا بشود . امّا در عرفان چنین کسی تازه در پلة اوّل است ، او نمی خواهد آدم خوبی بشود ، آدم خوب شده است . او می خواهد بهشت را ببیند . آن کجا و این کجا ! آن یک چیز دیگر است و این یک چیز دیگر است . اگر کسی همة فضائل را جمع کرد و به درجات عالیة تقوا رسید ، به درجات عالیة عدالت رسید ، و در همة ملکات فاضله ممتاز شد ، شاگرد عرفان است . عرفان معنایش این نیست که آدم زحمت بکشد که آدم خوبی بشود ، عرفان با شهود کار دارد .
در عرفان ، ترس از جهنّم یا اشتیاق به بهشت و اشتیاق به لقاء الله مطرح نیست . این ها در اخلاق مطرح است عارف می خواهد بگوید : بله ، من هم دلیل های فراوانی دارم که جهنّم را ببینم . می خواهم بهشت را ببینم ، می خواهم لقاء الله را درک کنم . آن بزرگواری که گفته است :
خود هنر دان ، دیدن آتش عیان// نِی گپ دلّ علی النّارِ دُخان (۱)
یعنی کسی که در فضائل اخلاقی کار می کند گپ می زند ، حرف می زند ؛ چون استدلال می کند که طبق دلیل حکمت ، طبق دلیل عدالت ، طبق فلان ادلّه ، طبق ظاهر احادیث ، طبق این برهان عقلی ، طبق این برهان نقلی جهنّم هست ، بهشت هم هست . این گپ می زند ؛ برای این که می گوید : از این دود می توان پی برد که آتش هست : دلّ عَلَی النّار دُخان . هنر آن است که آدم آتش را ببیند . (خود هنر دان دیدن آتش عیان ، نی گپ دلّ علی النّار دخان) .
در مورد مبداء این طور است ، در مورد معاد اینطور است ، در مورد وحی و نبوّت این طور است . همة حرف هائی که در کتاب های اخلاقی است ، در حدّ استدلال است و مفهوم است و برهان است ؛ یا عقلی ، یا نقلی و مانند آن ، و اخلاق جزء علوم جزئی است و زیر مجموعة فلسفه است . اخلاق دربارة تهذیب نفس است . اصل این که نفس موجود است ، نفس مجرّد است ، و را فلسفه تبیین می کند ، بعد به اخلاق می دهد ، تا دربارة عوارض و اوضاع عقل و نفس بحث کند .
کسی که فن اخلاق می نگارد ، موضوع و بسیاری از مبادی آن را فلسفه می گیرد . چون این علم جزئی است و نه کُلّی . زیر مجموعة فلسفه است . تحت اشراف او است و در تحصیل موضوع ، و بسیاری از مبادی اساسی وام دار فلسفه است .
بعد از این که در فلسفه ثابت شد نفس موجود است و مجرّد است و شئون علمی و عملی دارد ، آن گاه در فن اخلاق بحث می شود که فضیلت نفس چیست ، راه تحصیل اش کدام است ؟ و رذیلت اش چیست ، راه درمان اش کدام است ؟
بنابراین اخلاق زیر مجموعة فلسفه است ، و فلسفه زیر مجموعة عرفان . موضوع آن یک هویّت مقسمی است ، موضوع این یک وجود بشرط لای از تخصّص طبیعی و تخصّص ریاضی و تخصّص منطقی و تخصّص اخلاقی است که سایه افکن بر فلسفه است .
چنان که عرفان به دو بخش عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم می شود ، اخلاق هم به دو بخش تقسیم می شود : اخلاق نظری که کارهای نظری در زمینة اخلاق است ؛ مثل اِحیاءُ العلوم غزالی و مَحَجَّهُ‌ البِیضاء فیض کاشانی . و اخلاق سیر و سلوک اخلاقی است .
بنابراین ، اخلاق زیر مجموعة فلسفه است ، امّا عرفان فوق فلسفه است و در سیر و سلوک اخلاقی و عرفانی یکی می کوشد آدم خوبی بشود، اهل بهشت بشود، یکی می کوشد جهنّم نرود ، یکی می کوشد اینجا که هست ، جهنّم را ببیند . آن هائی که برابر خطبة متّقین حضرت امیر (سلام الله علیه) : ((هُمْ وَالجَنَّه کَمَنْ قَدْ رَءآها)) (۲)، وقتی که شرط تقوا را تحصیل کردند، تازه به مقام (کَأنَّ) می رسند ، نه مقام (اَنَّ) که مقام کَأنَّ مقام احسان است. مقام احسان این است که : ((اُعْبُدِ اللهُ کَأنَّکَ تَراهْ فَإنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَإنَّهُ یَراک))(۳) این مقام کَأنَّ است؛ گویا آدم آتش جهنّم را می بیند ، گویا بهشت را می بیند و گویا به لقاء الله بار می یابد . امّا مقام عرفان مقام اَنَّ است ؛ همان طور که حضرت امیر فرمود : (مَا کُنْتُ اَعْبُدَ رَبَّاً لَمْ اَرَهُ)(۴) و ایشان از آن رو غایه آمال العارفین است که شهود تام را طلب می کند . پس مرز اخلاق کاملاً پائین است و فلسفه در حدّ وسط است ، و مرز عرفان در اوج است . اخلاق نظری است ، فلسفة نظری است ، و بالای آن عرفان نظری است . اخلاق عملی پائین است و عرفان عملی بالا .
مطلب دوّم آن است که اصلی ترین راه برای این که انسان بتواند به آن مقام عرفان برسد و ببیند ، باید از این خصوصیّت ها برهد ؛ یعنی از خصوصیّت های بدنی برهد . ما هر کدام یک رؤیای صادقی داریم ، یا از دیگران شنیده ایم . در رؤیای صادق ، انسان با این چشم فیزیکی یا گوش فیزیکی چیزی را نمی شنود و نمی بیند . اینها را می گذارد کنار و با چشم و گوش دیگر سفر می کند . یک عارف با موت ارادی این ها را می گذارد کنار ، و توانائی آن را دارد که برای خودش یک حالت منامیّه درست کند . حالت (منامیه) این است که انسان بیدار است ، امّا در عین حال که بیدار است ، چیزهائی را می بیند که دیگران نمی بینند و اگر چشمش را ببندد ، باز هم می بیند .
سیّدنا الاُستاد مرحوم علامة طباطبائی می فرمودند: این حالاتی که برای وجود مبارک سیّد الشهداء در راه پیش آمد ، غالباً حالت منامیه بود. نه این که نوم باشد. نه این که وجود مبارک سیّد الشهداء خوابید و خواب دید که این قافله می رود و مرگ به دنبال آنها . بعد استرجاع فرموده باشد ! این طور نیست . بلکه همان حالت منامیه بود که بعد علی بن الحسین (سلام الله علیه) فرمود : چرا استرجاع می کنید ؟ ((اَو لَسنَا عَلَی الحَقّ)) . یا در عصر تاسوعا آن طور بود ، یا صبح عاشورا آن طور بود ؛ مثلاً دید که وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه والثناء) فرمود: تو فردا شب مهمان مائی . غالباً این ها حالت های منامیه بود ، نه این که خواب بود و خواب دید.
عارف کسی است که بتواند با موت ارادی بر بدن مسلّط بشود. وقتی که این چنین شد ، مرگ طبیعی را تجربه کرده است . وقتی که مرگ طبیعی برایش تجربه شد ، آن وقت آن سخن بلند مرحوم بو علی در نمط نهم اشارات خوب روشن می شود که عارف حشّ است و بشّ است و شجاع است ،‌ کَیْفَ وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیّهِ المَوت . استاد ما مرحوم آقای شعرانی (رضوان الله تعالی علیه) می فرمودند : عبارت های مرحوم ابن سینا شبیه نصوص است ، روایت است ؛ مخصوصاً آن نمط نهم و دهم اشارات . بعد معلوم شد این سخن مرحوم خواجه نصیر است در اوّل منطقیّاتِ اشارات که ابن سینا عباراتی دارد ، جواهری دارد ، فصوصی دارد ، و نصوصی ؛ که عبارات ایشان مثل نگین است ، مثل گوهری است که شبیه روایات است . این سخن خواجه نصیر در وصف عبارات مرحوم بو علی است . او در مقامات العارفین اشارات در مورد عارف می گوید : حشٌ بشٌ بسّامٌ وَ هُوَ شُجاع وَ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزلِ عَنْ تَقیَّهِ المَوت . عارف از موت تقیّه ای ندارد .
خصوصیّت بارز امام (رضوان الله علیه) این بود که از مرگ نمی ترسید ؛ چون مرگ ارادی را تجربه کرده بود . وقتی مرگ ارادی را تجربه کرده بود ، وقتی که ترس از مرگ نباشد ، انسان چیزی کم نمی آورد و بقیة مسائل برای او حلّ است . از این رو در مورد تبعیدشان بعد از واقعة ۱۵ خرداد می فرمودند : این ها می ترسیدند ، من نمی ترسیدم . هم چنین در واقعة ۲۵ شوال که عوامل رژیم پهلوی بعضی از طلاب را مجروح کردند و بعضی را به شهادت رساندند و بسیاری از آقایان ترسیدند و گفتند : وقت تقیّه است و ساکت شدند ، اعلامیة امام در فردای آن روز که در آن خطاب به رژیم فرمودند : شما روی مُغول را سفید کردید ! کسی که از مرگ نترسد ، چنین آثاری دارد : اَلْعارِفُ شُجاعٌ‌ کَیفَ لا وَ هُوَ بِمُعزِلٍ عَنْ تَقیَّهِ المَوت . و کسی از مرگ طبیعی نمی ترسد ، که بالاتر اش را تجربه کرده باشد ، و آن مرگ ارادی است . انسان وقتی امیال اش را اِماته کند ، متحرّک بِالهَواء نباشد ، متحرّک بِالهَوس نباشد ، متحرّک بِالمِیل نباشد ، بلکه متحرّک بِالولایه باشد ، از مرگ هراسی ندارد . وقتی که از مرگ هراسی نداشت ، چنین می شود . در انجام وظیفة آن چه که جلوی دیگران را می گرفت و می گیرد ، همان ترس از مرگ است . بنده در همان بحبوحة قیام ایشان رفتم خدمت یکی از مراجع که از اساتید من هم بودند .
دیدم بحار مرحوم علامة مجلسی را باز کرده اند و مشغول مطالعة بحث تقیّه هستند . او گرچه ممکن بود بحثی از جهاد و مبارزه و فداکاری مطرح کند ، ولی حرف جهاد را می زد و فکر تقیّه در ذهنش بود . امّا امام حرف جهاد را می زد ، فکر جهاد را می کرد ، و قلبش برای جهاد می تپید . این خصوصیّت را داشت . این هنر است . دیدن نار تمثیل است که مولانا گفته است ، تعیین که نیست ؛ خود هنر دان دیدن مرگ عیان ، خود هنر دان دیدن بهشت عیان ، خود هنر دان دیدن جهنّم عیان ، خود هنر دان دیدن غیب عیان .
و امام (رضوان الله تعالی علیه) در بخشی از معارف اسلامی جزء یُؤمِنونَ بِالغِیب نبود ، جزء یُؤمِنونَ بِالشَهاده بود . ما نوعاً جزء مؤمنان بِالغیب هستیم ؛ یعنی به جهنّم ایمان داریم ، به بهشت ایمان داریم و به جمیع مَا جآءَ بِهِ الوَحی ایمان داریم. امّا همة اینها برای ما ایمان به غیب است . جهنّم را که ندیده ایم ، به ما گفتند: جهنّمی هست، گفتیم: آمَنَّا وَ سَلَّمْنَا ؛ بهشتی هست ، گفتیم : اعتَقَدَنَا وَ صَدَّقَنَا. ایمان ما، ایمان به غیب است و این ضعیف ترین مرحلة ایمان است که خدای ناکرده انسان اگر از این مرحله سقوط کند ، دیگر مؤمن نیست .
این که قرآن فرمود: « یُؤمِنُونَ بِالغِیب »(۵)، این بیان حداقل است ، نه معیار کمال ؛ یعنی از این حداقل نگذرید . وگرنه آن که فرمود : « لُو کُشِفَ الغِطاء مَا ازددتُ یَقیناً »(۶) که ایمان به شهادت دارد . ایمان به غیب ندارد . او با بهشت همراه است ، او جهنّم را از نزدیک می بیند ؛ چون خودش قَسیمُ الجَنَّهِ وَالنّار است‌ و امام (رضوان الله تعالی علیه) جزء مراحل نازلة یُؤمِنُونَ بِالشَهاده بود .
بنابراین از مرگ هراسی نداشت . اغلب ما عاقلانه سخن می گوئیم و وهّامانه کار می کنیم . الآن اگر یک مُرده را در یک اتاق تاریک بگذارند و به کسی بگویند: شب پیش او بخواب ، برهان عقلی خوب اقامه می کند ، در آن زمینه ممکن است مقاله ای بنویسد که مُرده ، مُرده است و دیگر کاری با آدم ندارد . استدلال که می کند ، می بیند بله همراه است ، امّا اگر بگوئید : خوب حالا شب پیش اش بخواب ، می ترسد .
این توهّمانه عمل کردن و عاقلانه سخن گفتن دَأب خیلی از ماهاست. امّا امام عاقلانه عمل می کرد و عقلی که ذات أقدس إله به او داده بوده به حول و قوّة عقل الهی ، کَأنَّ یَقُومُ وَ یَقعُد ، نه مثل ما که با عقل حرف می زنیم . امّا فِی الوَهمِ أقُومُ وَ أقْعُد می گوئیم ؛ چون او بِمعزل عِنْ تَقیَّه المُوت بود ، هراسی نداشت . ایشان وقتی هراس نداشته باشد‌ ، شرح صدر دارد ؛ چون انسانی که می ترسد ، غمگین می شود . غم را که غم گفته اند ، برای این است که مثل ابر ، مثل غمام ، فضای دل را می بندد و نمی گذارد آن شمس اندیشه های فضای ذهن را روشن کند . آدم غمگین ، غمام زده است .
بنابراین وجود او را آفتاب نمی گیرد . یک انسان هراسناک ، غمگین است . یک انسان غمگین زیر غمام و ابر به سر می برد و دیگر شمس عقل و عرفان و شرح صدر به او نمی دهد ؛ چون بر او نمی تابد ، لذا در اندیشه هایش لرزان است .
امام این چنین نبود ، شفاف بود ، با شرح صدر این کار را می کرد . وجود مبارک موسی و هارون (سلام الله علیهما) که درخواست شرح صدر می کردند ، « رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدرِی وَ یَسِّرْلِی اَمرِی »(۷)، به همین مناسبت بوده . امام هم چون شرح صدر داشت ، امام نداشت و باورش شده بود که این راه حقّ است و باورش شده بود که این کار را برای رضای خدا می کند و باورش شده بود که کاری را که خدا به عهده می گیرد ، شکست در آن راه ندارد .
بنابراین چون از مرگ نمی ترسید ، از مبادی مرگ هم نمی ترسید ، از مؤخّرات مرگ هم نمی ترسید . بعضی از امور هستند که جزء مبادی مرگ اند ؛ فلان حادثه اگر پیش بیاید ، به مرگ منتهی می شود . بعضی از امور جزء مؤخّرات و لوازم مرگ اند که اگر انسان مُرد ، فلان حادثه پیش می‌ آید .کسی که از مرگ هراسی ندارد ، نه از مبادی قبل از مرگ می ترسد ، نه از پیامدهای بعد از مرگ .
این خصوصیّت ایشان بارز بود . در مبارزه ها کسی موفق است که به بحث های علمی مبرّز باشد ، وگرنه صرف مبارزه در عمل بدون مبرّز بودن در علم کار را به جائی نمی رساند . ایشان دستش در علوم نقلی پُر بود ، مبرّز در علم بود ، مجتهد مسلّم بود ، فقیه نامی و اصولی بود و هر چه دیگران داشتند ، او داشت و با مبرّز بودن علمی فتوا می داد .
مبارز بودن را از آن جهت که وَ هُوَ بِمعزل عَن تقیَّه المُوت ، تأمین کرده است . با درس و بحث حاصل نمی شود . این ، هنر است که در کتاب و کتیبه نیست . الآن غالب ما با آن که در بخش های ادبی اُوزان شعر را خوانده ایم که مثلاً فَاعِلاتٌ فَاعِلاتٌ چیست و فُعولٌ فُعولٌ چیست ، امّا شاعر نیستیم . شعر هنر است . همچنین کم و بیش خطاطان به ما آموختند که اگر بخواهید مثلاً این حرف را بنویسید ، راهش این است که چگونه قلم در دست بگیرید و چگونه آن حرف را بنویسید ، ولی غالب ما خطاط نیستیم . آن هنر است . آیات جهاد ، روایت جهاد ، فضیلت جهاد ، « فَضَّلَ الله المُجاهِدینَ عَلَی القَاعِدین »(۸) را خیلی از اساتید برای ما گفتند ، امّا اغلب ما مبارز نشدیم . آن هنر چیز دیگر است . کم نبودند عارفانی که کتاب های عرفانی تدریس می کردند ، امّا بمعزل عَنْ تَقِیَّهِ المَوت نبودند ؛ در عرفان نظری صاحب نظر بودند ، شاید کتاب های زیادی هم نوشتند ، امّا آن هنر را که : (( خود هنر بین دیدن آتش عیان ، نِی گپ دلّ عَلی النّار الدُخان )) نصیب هر کسی نیست .
پی نوشت ها:
(۱) مثنوی مولوی
(۲) نهج البلاغه / خطبه ۱۹۳ «خطبة متّقین»
(۳) بحار الأنوار / جلد ۶۹ / صفحة ۲۷۹
(۴) کافی / جلد ۱ / صفحة ۹۷ / حدیث ۶
(۵) سورة بقره / آیة ۳
(۶) بحار الأنوار / جلد ۴۰ / صفحة ۱۵۳
(۷) سورة طه / آیات ۲۵ و ۲۶
(۸) سورة نساء / آیة ۹۵

رابطة اخلاق و عرفان

اشتراکات و تفاوت‌های اخلاق و عرفان بررسی می‌شود

رابطة اخلاق و عرفان

عرفان و اخلاق گاه چنان به یکدیگر نزدیک و تو در تو می شوند که گمان می رود یک عارف، اخلاقی بزرگی است و همین طور یک اخلاقی گمان می رود عارفی است که تمام مراحل سیر و سلوک را طی کرده است. اما اخلاق و عرفان به رغم همة قرابت هایشان گاه چنان دچار افتراق می شوند که به نظر می رسد راهشان جداست.

آیت الله جوادی آملی در تمهید القواعد ابن ترکه تفاوت عرفان عملی با اخلاق عملی را در تمایز عرفان نظری از اخلاق نظری ذکر می کند. هدف عرفان عملی تحقق ره آورد عرفان نظری و هدف اخلاق عملی تحقق رهنمودهای اخلاق نظری است. در اخلاق نظری بحث پیرامون تهذیب روح و تزکیه قوای ادراکی و تحریکی نفس و مانند آن است و عصاره مسائل آن درباره شئون نفس می باشد. اثبات اصل نفس و تجرد و قوای آن بر عهده فلسفه است؛ در نتیجه اخلاق عملی نیز کوششی برای پرورش روح مهذب و تربیت نفس زکیه است. همچنین می فرماید: «عرفان نظری فوق فلسفة کلی است زیرا وجود مطلق یعنی وجود، بدون هیچ قید و شرطی موضوع عرفان است که فوق وجود به شرط لا است که موضوع فلسفه است در نتیجه موضوع عرفان فوق فلسفه قرار دارد. عرفان عملی نیز جهاد و اجتهاد برای شهود وحدت شخصی وجود و شهود نمود بودن جهان امکان بدون بهره از بود حقیقی می باشد.»[17]

اخلاق عملی و عرفان عملی دارای مبادی مشترکی هستند. برای مثال امام خمینی(ره) در کتاب شرح جنود عقل و جهل به مسائلی چون صبر و مراتب آن، تسلیم و فوائد آن، فضائل صمت، تواضع، زهد و مراتب آن، علم، توکل، شکر و مراتب آن و رضا پرداخته است. بررسی این مباحث در کتب عرفانی یکی از محورهای اصلی محسوب می شود. برای مثال در کتاب شرح منازل السائرین درباره علم چنین می خوانیم: «علم، چیزی است که به دلیل قائم می شود و جهل را برطرف می سازد و دارای سه درجه است. 1ـ علم روشن و آشکار که با حس ظاهر یا با حس باطن درک می شود. 2ـ علم خفی که در سرهای پاک که از آن صالحان و ابرار است، با آب ریاضتی که خالص و پاک است پرورش می یابد. 3ـ علم لدنی»[18] امام خمینی(ره) در کتاب شرح جنود جهل و عقل درباره علم می نویسد: «دار وجود، دار علم است و ذره ای از موجودات حتی جمادات و نباتات خالی از علم نیستند و به اندازه حظ وجودی خود حظ از علم دارند.»[19] یا درباره تسلیم در همین کتاب می خوانیم «کسی که تسلیم حق و اولیای خدا شود و در مقابل آنها چون و چرا نکند و با قدم آنها سیر ملکوتی کند، زود به مقصد می رسد. از این جهت بعضی از عرفا گویند که مؤمنین از حکما نزدیکتر به مقصد و مقصود هستند، زیرا که آنها قدم را جای پای پیامبران می گذارند و حکما می خواهند با فکر و عقل خود سیر کنند.»[20]

در شرح منارل السائرین برای تسلیم سه درجه ذکر می شود: «درجه اول، آن است که سالک در برابر آنچه از غیب می رسد و با احکام تزاحم دارد و بر اوهام گران می آید تسلیم باشد. درجه دوم آن است که سالک علم را به حال تسلیم کند یعنی سالک باید علم ظاهر را رها کند و علم باطن را اخذ نماید تا به مقام معرفت و شهود بار یابد. درجه سوم تسلیم آن است که ما سوی الله را به حق تسلیم کند به گونه ای که از مشاهده این تسلیم سالم باشد یعنی وقتی باب فنای فی الله بر وی گشوده شود مشاهده کند که همه رسوم و خلایق فانی و مضمحل درحقند. چرا که هر گاه حق تعالی تجلی کند، نور او چیزی از ظلمت حجاب ها باقی نمی گذارد و هیچ نام و نشانی از غیر باقی نمی ماند.»[21]

در بررسی رابطه اخلاق و عرفان در می یابیم که عقل و استدلال روح حاکم و کلی در اخلاق است. انسان اخلاقی همواره از ابزار عقل بهره می برد و با کنار هم گذاردن صغرا و کبراها به این نتیجه می رسد که برای رسیدن به سعادت از چه راه هایی باید عبور کرد. برای مثال در کتاب اخلاق ناصری برای علاج جهل مرکب آمده است: «نافع ترین تدبیری که در این باب استعمال توان کرد تحریض صاحب این جهل بود بر یادگیری علوم ریاضی، چون هندسه و حساب و ارتیاض به براهین آن، که اگر این ارشاد قبول کند و در آن انواع خوش نماید از لذت یقین و کمال حقیقت خبردار شود.»[22]

اما در عرفان روحیه حاکم، عشق و محبت است. عارف از آن جهت عارف شده است که دل را ابزار کار خود قرار می دهد؛ او از منطق و عقل تا مرحله ای استفاده می کند اما عشق همیشه عاشق را به مراحلی کشانده و مجبور به اعمالی کرده است که نزد عامه به جنون تعبیر می شود. در احوالات فضیل گفته شده است: «نمونه زهد و ریاضت بود، از معاشرت با مردم تنفر داشت و با وجود آنکه ازدواج کرده بود زندگی خانوادگی را بزرگترین مانع رسیدن به خدا می دانست. در مدت سی سال تنها یک بار او را خندان یافتند و آن وقتی بود که پسرش از دنیا رفته بود.» شطحیات عرفا را می توان در این راستا بررسی کرد. شطح، حکم متناقض نمایی است که ظاهراً غریب و نامأنوس و نامعقول است. چنین سخنانی در اوج وجد و مستی بر زبان جاری می شود. قصد عرفا از بیان چنین جملاتی قطعاً ظاهر آنها نیست بلکه باید عمق و باطن آنها را جستجو کرد. برای نمونه جامی در بیان تفاوت «من» فرعون با «من» یک عارف عاشق چون حلاج می گوید: «فرعون در خودبینی در افتاد و همه را خود دید و ما را گم کرد و حسین منصور همه را ما دید و خود را گم کرد و لذاست که «منِ» حاکم مصر بیان پیمان شکنی و کفر او در مقابل خداوند و «من» گفتن حلاج نشانه ای از فیض خداوندی است.[23]

از دیگر تفاوت های موجود بین عرفان و اخلاق موضوع اعتدال است. پایه و اساس اخلاق ارسطویی «قانون زرین اعتدال» است. در این قانون هر فضیلتی دو سو دارد یک جنبه افراط و جنبه دیگر تفریط است که هر دو رذیله به حساب می آیند و آنچه نقطه اعتدال و حد وسط باشد فضیلت می باشد. مانند جبن و تهور که هر دو رذیلت است و شجاعت به عنوان حد وسط فضیلت به حساب می آید.

اما در عرفان عموماً از حد اعتدال خارج می شوند. برای نمونه یکی از محورهای چهارگانه طریقت اکبریه منسوب به شیخ اکبر ابن عربی، جوع است. سالک تا نتواند دل از حوائج مادی برهاند و تا گرسنگی نکشد نخواهد توانست در مسیر سیر و سلوک به جایی برسد. عطار نیشابوری در کتاب «تذکرةالاولیاء» در ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی می گوید: «شیخ گفت: اگر خواهی که به کرامت رسی، یک روز بخور و سه روز مخور، سوم روز بخور، پنج روز مخور، پنجم روز بخور، چهارده روز مخور، اول چهارده روزه بخور، ماهی مخور، اول ماهی بخور، چهل روز مخور، اول چهل روز بخور، چهار ماه مخور، اول چهارماه بخور سالی مخور.»[24]

همچنین در اخلاق با مدل انسانی روبرو هستیم. مکاتب مختلف اخلاقی از پیروانشان می خواهند که خود را متخلق به اخلاق انسانی کنند اما مدلی که عرفان ارائه می دهد خود حضرت حق است و انسان موظف است خلیفه بودن خود را به نحو درستی ادا کند. ابن عربی در فصوص الحکم، فص آدمی می گوید: «وقتی حق سبحانه و تعالی از حیث اسماء حسنای خود، که قابل شمارش نیست، خواست اعیان آن اسماء را ببیند، که در واقع دیدن خودش است، ... موجودی را خلق می کند و نام او را انسان و خلیفه می گذارد.»[25] به همین دلیل هدف عرفان فنا در وجود معشوق است. سالک در اثر سیر و سلوک خود به مرتبه فنا می رسد و دیگر خودی ندارد، هر چه هست اوست. اما در انتهای تهذیب اخلاقی باز وجود انسان مطرح است و ما با انسانی مواجهیم که پس از تحمل مشقت ها خلق و خوی خود را نیکو و پسندیده کرده است.

مراحل روحی در اخلاق، محدود است اما در عرفان این مراحل بسی گسترده تر و وسیع تر می باشد، طوری که خود اخلاق از نظر عرفایی مانند خواجه عبدالله انصاری جزء یکی از ده مقالات و منازل به حساب می آید و خود به ده باب تقسیم می شود که شامل صبر، رضا، شکر، حیا، صدق، ایثار، خلق، تواضع، فتوت و انبساط می باشد و به جز این منزل خواجه به نه منزل دیگر قائل است که شامل بدایات، ابواب، معاملات، اصول، وادی ها، احوال، ولایات، حقایق و نهایات می باشد و هر کدام به ده باب تقسیم می شوند که عبور از آنها برای سالک ضروری می باشد.

از مسائل مهم در عرفان، وجود مراد یا پیر و مرشد می باشد که در اخلاق حداقل به این شدت وجود ندارد. به دلیل آنکه حالات درونی و راه های معنوی انسان ها با یکدیگر متفاوت است و صد در صد حکم کلی ممکن نیست لذا ولایت و اشراف مستقیم مراد نسبت به مرید در سیر باطنی ضرورت می یابد. عرفا تکروی را جایز نمی دانند چرا که در این راه خطرها بی شمارند و غالباً سالک را از پای در می آورند و اگر هم کسی به ندرت بی ارتباط با شیخ و استاد به جایی برسد باز هم حتماً در اثر همت و امداد پیری غایب بوده است اما به هر حال بهره حاضران در محضر پیر و استاد بیشتر خواهد بود.[26]

سوتیترها

عرفان اسلامی از سه منظرِ مکمل یکدیگر به حقیقت غایی نگریسته است: 1ـ نحله اصحاب اراده؛ 2ـ نحله اصحاب جمال؛ 3ـ نحله اصحاب نور.

دانش اخلاق در میان مسلمین منجر به پیدایش دستگاه های متفاوتی شده است: 1ـ اخلاق فلسفی که خود شامل اخلاق جالینوسی، افلاطونی، فیثاغورسی ـ هرمسی و ارسطویی می باشد؛ 2ـ اخلاق عرفانی؛ 3ـ اخلاق نقلی؛ 4ـ اخلاق ترکیبی که از ظرفیت های هر سه مکتب فلسفی، عرفانی و نقلی بهره می گیرد.

در بررسی رابطه اخلاق و عرفان در می یابیم که عقل و استدلال روح حاکم و کلی در اخلاق است. انسان اخلاقی همواره از ابزار عقل بهره می برد و با کنار هم گذاردن صغرا و کبراها به این نتیجه می رسد که برای رسیدن به سعادت از چه راه هایی باید عبور کرد. اما در عرفان روحیه حاکم، عشق و محبت است. عارف از آن جهت عارف شده است که دل را ابزار کار خود قرار می دهد.

همچنین در اخلاق با مدل انسانی روبرو هستیم. مکاتب مختلف اخلاقی از پیروانشان می خواهند که خود را متخلق به اخلاق انسانی کنند اما مدلی که عرفان ارائه می دهد خود حضرت حق است و انسان موظف است خلیفه بودن خود را به نحو درستی ادا کند.

پی نوشت ها:

* ـ عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن.

[1] ـ شناخت عرفان و عارفان ایرانی، دکتر حلبی، انتشارات زوار، ص 20.

[2] ـ تاریخ عرفان و عارفان ایران، عبدالرفیع حقیقت، انتشارات کومش، زمستان 1370، ص 60-61.

[3] ـ قلب اسلام، سیدحسین نصر، انتشارات مرکز بین المللی گفتگوی تمدن ها و حقیقت، ص 194.

[4] ـ قانون زرین اعتدال چند نکته را شامل می شود:

1ـ نفس دارای قوه ناطقه، شهویه، غضبیه است. 2ـ هر یک از این قوا یا به اندازه کار می کنند و یا دچار افراط و تفریط می شوند 3ـ حد وسط در قوه ناطقه، حکمت در قوه غضبیه، شجاعت، در قوه شهویه، عفت است.

4ـ هماهنگی بین حکمت و عفت و شجاعت فضیلت دیگری به نام عدالت را در پی دارد.

[5] ـ کتاب شناخت اخلاق اسلامی، جمعی از نویسندگان، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ص 35.

[6] ـ قلم/ 4.

[7] ـ المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، چاپ استانبول، 1986، ص 225.

[8] ـ تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، ابن مسکویه، انتشارات بیدار، رمضان 1410، ص 51.

[9] ـ فلسفه اخلاق، سیدمحمد رضا مدرسی، انتشارات سروش، 1376، ص 9.

[10] ـ منجد الطلاب، انتشارات اسلامی، 1360.

[11] ـ فلسفه عرفان، دکتر یثربی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پاییز 74، ص33.

[12] ـ عرفان نظری، دکتر یثربی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پاییز 74، ص 33.

[13] ـ بعضی مؤلفان پیش از ورود به مباحث برای روشن ساختن مبتدی، مطالبی را در آغاز بیان می کنند که رئوس ثمانیه نامیده می شود که عبارتند از: تعریف علم، موضوع علم، فایده علم، مؤلف علم، ابواب علم، مرتبه علم، غرض از یادگیری علم، انحای تعالیم (تقسیم و تحلیل و تحدید)

[14] ـ آرای دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن، جلد 2، انتشارات سمت، ص 134و 135.

[15] ـ آشنایی با علوم اسلامی، استاد مطهری، عرفان، ص73.

[16] ـ تمهید القواعد، محمد الترکه، آیت الله جوادی آملی، انتشارات الزهرا، ص 110.

[17] ـ همان، ص 13.

[18] ـ شرح منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری، انتشارات الزهرا، 1373، ص 184و185.

[19] ـ شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینی(ره)، ستاد بزرگداشت یکصدمین سال تولد امام خمینی، 1378، ص 260و261.

[20] ـ همان، ص 402.

[21] ـ شرح منازل السائرین، ص 104 و 105.

[22] ـ اخلاق ناصری، خواجه نصیرالدین طوسی، انتشارات خوارزمی، ص 174.

[23] ـ ابعاد عرفانی اسلامی، آن ماری شیمل، انتشارات دفتر نشر فرهنگ، ص 134.

[24] ـ تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، نسخه نیکلسون، چاپ بهزاد، ص 772.

[25] ـ شرح فصوص الحکم، تاج الدین خوارزمی، انتشارات مولی، فص آدمی.

[26] ـ عرفان نظری، یثربی، تبلیغات اسلامی قم، ص 415.

تفاوت دو شیوه تربیتی عرفان عملی و اخلاق

چه تفاوتی میان عرفان عملی و اخلاق عملی وجود دارد؟

تفاوت دو شیوه تربیتی عرفان عملی و اخلاق

نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) ، صفحه 54 تا 59

شباهت اخلاق و عرفان به عنوان دو شیوه تربیتی موجب گشته که یکی انگاشته شوند و افراد بسیاری در برخورد با هر شخصیت اخلاقی او را سالک و عارف بپندارند و یا هر کتاب مشتمل بر مواعظ و معنویات را کتابی عرفانی بشمارند؛ برای پرهیز از این اشتباه، بررسی تفاوت‌های موجود بین اخلاق و عرفان ضروری می‌نماید، که مؤلف در این نوشتار به بیان پنج تفاوت میان این دو شیوه تربیتی می‌پردازد.

فهرست
  • ↓۱- تفاوت‌های دو شیوة تربیتی عرفان عملی و اخلاق
    • ↓۱.۱- ۱. پویایی و تحرک در اخلاق و عرفان
    • ↓۱.۲- ۲. فنای نفس و تقویت آن در عرفان و اخلاق
    • ↓۱.۳- ۳. شدت خطر در عرفان و اخلاق
    • ↓۱.۴- ۴. لزوم استاد در عرفان و اخلاق
    • ↓۱.۵- ۵. امکان خروج از تیررس شیطان در عرفان یا اخلاق
  • ↓۲- نکاتی چند پیرامون تفاوت‌های اخلاق و عرفان
  • ↓۳- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۴- پانویس

تفاوت‌های دو شیوة تربیتی عرفان عملی و اخلاق

عرفان عملی نیز با اخلاق از آن جهت که دو شیوة تربیتی هستند ـ نه به عنوان دو علم ـ تفاوت‌هایی دارد که به برخی اشاره می‌کنیم:

۱. پویایی و تحرک در اخلاق و عرفان

گفته شده: اخلاق ساکن است و عرفان پویا و متحرک. در عرفان سخن از مبدئی است که سالک از آنجا آغاز می‌کند و منازلی که می‌پیماید و مقصدی که بدان می‌رسد، ولی در اخلاق سخن از اعتدال قوای نفس و تخلّی (پاک شدن) از رذائل و تحلّی (آراسته شدن) به فضائل است[۱] .

به نظر می‌رسد این سخن نیاز به تصحیح و تکمیل دارد، زیرا در اخلاق هم نوعی پویایی وجود دارد. اخلاق و عرفان هر دو در صدد تغییر انسان‌اند و تغییر بدون پویایی و تکامل معنا ندارد.

اخلاق، آدمی را از رذیلت به فضیلت سوق می‌دهد و چون فضایل را همچون رذائل تشکیکی و دارای درجات می‌داند، در تلاش است آدمی را به مراتب عالی هر فضیلت برساند و اینها همه بدون پویایی و تحرک ممکن نیست. پس باید گفت:

اولاً، پویایی در عرفان بیشتر از اخلاق است، زیرا در عرفان سخن از سیر و سلوک در عوالم وجودی است و در اخلاق حداکثر حرکت از رذائل به سمت فضائل مطرح است، اما با بقای انسان در همین عالم دنیا، بدون هیچ حرکتی به سوی عوالم ماوراء طبیعت.

ثانیاً، پویایی در عرفان پایدارتر است، زیرا دو سفر از چهار سفر سالک نامتناهی است. یعنی سفر دوم و سفر چهارم. ولی انسانی که جویایِ اعتدالِ قوایِ نفس است و دستیابی به ملکه عدالت را طلب می‌کند، با دستیابی به آن از حرکت می‌ایستد.

ثالثاً، پویایی در عرفان ریشه‌دارتر است، زیرا سالک در صدد سفر از «خود» است و اخلاقی در صدد سفر از برخی صفات خود به صفات دیگر است. توضیح بیشتر خواهد آمد.

۲. فنای نفس و تقویت آن در عرفان و اخلاق

اخلاق در صدد تقویت نفس است، اما عرفان در صدد فنای نفس است. در اخلاق تمام تلاش این است که اخلاقی با تقویت نفس، امیر شهوت و غضب خود ‌ـ به معنای اخلاقی و نه عرفی این دو ‌ـ گردد و با اعتدال این دو و رهبری عقل به عدالت دست یابد، ولی در عرفان تلاش سالک در راستای فنای نفس در ذات پروردگار است. سالک می‌خواهد جان خویش را در پیشگاه معشوق هدیه کند. او دائماً می‌گوید:

روی بنما و وجود خودم از یاد ببرخرمن سوختگان را همه گو باد ببر[۲]

و می‌گوید:

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم [۳]

قابل توجه است که در سفر اول، نفس سالک بر اثر ریاضت‌های عرفانی توانی فوق‌العاده پیدا می‌کند، ولی نکته اینجاست که اولاً نیت سالک فنای نفس است، ولی اخلاقی درصدد تقویت آن است و ثانیاً سالک به برکت هدایت‌های استاد از این توان نفس در راه فنای آن بهره می‌گیرد.

۳. شدت خطر در عرفان و اخلاق

در عرفان عملی خطر بیشتر و مهلک‌تر است، ولی در اخلاق خطر و ضرر کمتر است.

گمراهی سالک پیشرفته، همانند لغزش کوهنوردی است که از بالای کوه می‌افتد و لغزش در اخلاق همچون لغزیدن پای آدمی در حال راه رفتن بر زمین هموار است. انحراف در سلوک در برخی منازل به «فرعون‌صفتی» و «ادعای خدایی کردن» ‌می‌انجامد.

۴. لزوم استاد در عرفان و اخلاق

به دلیل همین فراوانی خطرات در عرفان، داشتن استاد لازم است، اما در اخلاق گرچه وجود استاد بهتر است، اما ضروری نیست.

ترک این مرحله بی ‌همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۴]

استاد، همان انسانی است که خود به کمال انسانی رسیده است و مأموریت یا اجازة دستگیری سالکان راه را دارد.

بحث ضرورت استاد سلوک در بخش «راهنمای سفر» خواهد آمد.

البته باید دانست که رسیدن به کمال انسانی در موارد نادری بدون استاد ممکن است. «اویسی‌ها» یا «مجذوبان سالک» بدون استاد ظاهری به کمال می‌رسند، ولی می‌دانیم که النادر کالمعدوم؛ «چیزی که کم است، گویا نیست».

۵. امکان خروج از تیررس شیطان در عرفان یا اخلاق

در عرفان عملی خروج از تیررس شیطان ممکن است، ولی در اخلاق عملی این کار میسر نیست. انسان سالک به علت ویژگی پویایی عرفان با رسیدن به مقام مخلَصین به نص قرآن، از دسترس شیطان، خارج می‌گردد. شیطان خود گفته است:

«... لأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» ؛[۵]

«حتما همة بندگانت را گمراه می‌سازم، جز مخلَصان را».

و خداوند این اعتراف شیطان را چنین امضا نموده است:

«إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ» ؛[۶]

«تو را بر بندگان خاصّم تسلطی نیست».

اما در اخلاق آدمی دائما گرفتار نفس است و هیچ‌گاه به مقام مخلَصین بار نمی‌یابد.

نکاتی چند پیرامون تفاوت‌های اخلاق و عرفان

۱. تفاوت‌های مذکور میان اخلاق و عرفان به عنوان دو شیوة تربیتی در نظر گرفته شد که البته در دو علم عرفان عملی و اخلاق عملی هم وجود دارند. اگر بخواهیم تفاوت اخلاق و عرفان را به عنوان دو علم در نظر بگیریم، همانند سایر موارد، تفاوت به اختلاف موضوع و مبادی و روش باز می‌گردد. تعیین دقیق این سه با توجه به تفاوت‌های گفته شده میسّر است.

۲. تاکید بر تفاوت‌های عرفان و اخلاق به جهت این است که همانندی این دو موجب گشته که یکی انگاشته شوند. بسیارند کسانی که در برخورد با هر شخصیت اخلاقی او را سالک و عارف می‌پندارند و یا هر کتاب مشتمل بر مواعظ و معنویات را کتابی عرفانی می‌شمارند. البته انسان‌های اخلاقی و کتاب‌های اخلاقی که بوی عرفان می‌دهند نیز وجود دارند، ولی در لیست عارفان و کتاب‌های عرفانی نمی‌گنجند.

۳. اخلاق عملی و عرفان عملی هر دو از بایدها و نبایدها بحث می‌کنند و هر دو متّکی بر جهان‌بینی خاص خویش‌اند و به همین دلیل تفاوت این دو در تفاوت اخلاق نظری و عرفان نظری ریشه دارد. اصولاً، اخلاق از جهان‌بینی تغذیه می‌کند. اخلاق کمونیستی ریشه در جهان‌بینی کمونیستی دارد و اخلاق توحیدی ریشه در جهان‌بینی توحیدی.

اختلاف شخص عارف با انسان اخلاقی را باید در نوع نگرش آن دو به عالم و آدم و خداوند جست.

۴.استاد می‌فرمود: با اخلاق ریشة رذائل از وجود انسان کنده نمی‌شود و فقط با عرفان رذائل ریشه‌کن می‌شود، پس عرفان حتی در تأمین هدفی که اخلاق به دنبال اوست موفق‌تر است. در مقام تمثیل فرض کنید دیواری است که شما می‌خواهید در سایه و پناه او زندگی و استراحت کنید، اما این دیوار پر از مار و مور است و انواع حشرات و حیوانات موذی در آن لانه دارند، کسی به شما دارویی می‌دهد که اگر به دیوار بپاشید پنج ساعت حیوانات را بی‌حس می‌کند و شما می‌توانید کنار دیوار استراحت کنید اما قبل از اتمام مهلت باید برخیزید و دو مرتبه دارو را به کار ببرید و گرنه با حمله حیوانات مواجه می‌شوید. در این صورت دائماً باید با مبارزه با حیوانات موذی مقداری بیارامید. اخلاق چنین وظیفه‌ای را به عهده گرفته است. می‌گوید: با تقویت قوة عاقله، قوای شهوانی و غضبی را دائماً کنترل کنید تا گزیده نشوید، اما عرفان می‌گوید این دیوار را باید خراب کرد و دیواری بدون سوراخ و غیرقابل نفوذ و مطمئن ساخت تا بتوان عمری در کنارش آرام گرفت. آن دیوار جدید با فناء فی الله و بقاء بالله ساخته می‌شود. نفس فانی در خدا از انانیت و آثار آن به دور است. استاد می‌فرمود: اگر آدمی بخواهد عمری به روش اخلاق، یکی از صفات رذیله را از وجودش ریشه‌کن کند، نمی‌تواند.


پانویس

۱. . مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، بخش عرفان.

۲. . دیوان حافظ.

۳. همان.

۴. دیوان حافظ.

۵. ص/۸۳؛ حجر/۴۰.

۶. الحجر/۴۲؛ اسراء/۶۵.

رابطه میان عرفان و اخلاق عرفانی

اخلاق عرفانی در مسیحیت

رابطه میان عرفان و اخلاق عرفانی

پژوهشگران علوم دینى پس از مطالعه آثار موجود در تمدن اسلامى که به ارزش هاى الهى و کمالات انسانى پرداخته اند، با دو گونه آثار نظام مند مواجه شدند: یکى آثار عرفانى که آینه علم سلوک هستند و دیگرى آثار اخلاقى که نماینده علم اخلاق می باشند؛ از این رو در صدد یافتن وجوه تمایز میان این دو نظام ارزشى و الهى برآمدند.

علم اخلاق به ‏عنوان نظام سازمند اخلاقى، علمى است که پس از بازشناسى صفات پسندیده و ناپسند انسان به گونه روش مند به «بایدها» و «نبایدها» می پردازد.

در تمدن اسلامى، این علم به طور کلى دو جریان و گرایش یافته است: یکى گرایش اخلاق‏ عرفانى‏ که سران آن، علم اخلاق را بر پایه آموزه هاى عرفانى، استوار ساخته اند و صفات خوب و بد انسان را اعمال قلبى دانسته، آنها را موانع و عوامل رشد سلوکى برشمرده اند؛ مانند ابوحامد غزالى در احیاء علوم الدین و فیض کاشانى در المحجة البیضاء.

گرایش دیگر؛ اخلاق فلسفى است که رهبران آن، علم اخلاق را بر اساس تفکر اخلاقى ارسطو و نظریه اعتدال رفتارى وى که به نوعى بر انسان شناسى فلسفى متکى است، بنیان نهاده اند و آن را با آموزه هاى اسلامى تطبیق داده، تلفیق‏ کرده اند؛ مانند ابن ‏مسکویه در تهذیب الأخلاق و محمد مهدی نراقى در جامع ‏السعادات.[1]

خواجه نصیرالدین طوسى – چنان که در مقدمه «اوصاف الأشراف» یاد می کند[2]- با آگاهى از این دو گرایش، دو اثر علم ‏الاخلاقى به وجود آورد: یکى اوصاف الأشراف که با گرایش عرفانى نگاشته و دیگرى اخلاق ناصرى که با گرایش اخلاق فلسفى به رشته تحریر درآورده است.

از این رو؛ با مطالعه آثار مربوط به گرایش اخلاق عرفانى درمی یابیم که؛ اخلاق عرفانی، با عرفان و علم سلوک تفاوت چندانى ندارد، بلکه به  گونه اى ذیلِ علم سلوک جاى می گیرد؛ چرا که بزرگان اخلاق عرفانى، اگرچه فضایل را به ‏عنوان منازل و به صورت ترتیبى بیان نکرده اند، ولى به  گونه توصیفى به آنها پرداخته، و با نگاه سلوکى به آنها نگریسته اند.[3] در واقع هدف غایى عرفان حقیقى، وصول به مرتبه «توانایى نفس به معرفت شهودى حق» است و این شناخت برآمده از «عمل» و «مجاهده و ریاضت» است که جدا و بی ارتباط با اخلاق نیست.

بنابراین، هدف اخلاق عرفانی، تربیت انسان کامل یا کون جامع است که عصاره خلقت و جامع جمیع نشأت وجود و غایت آفرینش است. در نتیجه طی نمودن مقامات عرفانی؛ متخلق شدن به اخلاق عرفانی می باشد.

[1]. فضلى، على، علم سلوک، ص 66 – 67، قم، نشر معارف.

[2]. ر. ک: نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اوصاف الاشراف، ص 3 – 4، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، 1373ش.

[3]. علم سلوک، ص 67.

منبع: اسلام کوئست

عرفان یا اخلاق، کدامیک؟

عرفان یا اخلاق، کدامیک؟

 


تعریف اخلاق : کلمه اخلاق جمع خلق است. خلق شکل درونی انسان است. چنان چه خَلق شکل ظاهری و صوری اشیاء از جمله انسان است. غرایز و ملکات و صفات روحی و باطنی که در انسان است، اخلاق نامیده می شود و به اعمال و رفتاری که از این خلقیات ناشی گردد نیز اخلاق و یا رفتار اخلاقی می گویند.(1)

 

 


اخلاق

 

اما عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است: بخش‏ عملی و بخش نظری . قسمت دوم آن ارتباطی با اخلاق ندارد اما بخش عملی عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان می‏کند و توضیح می‏دهد . عرفان در این بخش‏ مانند اخلاق است ، یعنی یک " علم " عملی است با تفاوتی که بعدا بیان‏ می‏شود. این بخش از عرفان علم " سیر و سلوک " نامیده می‏شود. در این‏ بخش از عرفان توضیح داده می‏شود که " سالک " برای اینکه به قله منیع‏ انسانیت ، یعنی " توحید " برسد از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلی را باید به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می‏دهد و چه وارداتی برای او وارد می‏شود . و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلا این راه را طی کرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گیرد و اگر همت انسان‏ کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است.

لهذا از نظر عارف، روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد . ولی در اخلاق صرفا سخن از یک سلسله فضائل است از قبیل راستی ، درستی ، عدالت ، عفت ، احسان ، انصاف ، ایثار و غیره که روح باید به آنها مزین و متجلی‏ گردد . از نظر اخلاق ، روح انسان مانند خانه ه‏ای است که باید با یک سلسله‏ زیورها و زینت ها و نقاشی ها مزین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که‏ از کجا آغازشود و به کجا انتها یابد؟ مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از کدام دیوار؟ از بالای دیوار یا از پائین؟ در عرفان بر عکس ، عناصر اخلاقی مطرح می‏شود اما به اصطلاح به صورت‏ دیالکتیکی، یعنی متحرک و پویا . ثالثا عناصری روحی اخلاقی محدود است به معانی و مفاهیمی که غالبا آنها را می‏شناسند ، اما عناصر روحی عرفانی بسی وسیعتر و گسترده‏ تر است . در سیر و سلوک عرفانی از یک سلسله احوال و واردات قلبی سخن می‏رود که‏ منحصرا به یک " سالک راه " در خلال مجاهدات و طی طریق ها دست می‏دهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بی‏ خبرند .(2)

سالک در مرحله اول مأموریت دارد باطن خود را از اخلاق و صفات زشت و رذیله، مانند: بخل وحسد و کبر و غرور و ریا و دنیا خواهی، خالی کرده و ویروس های فساد را از آن بزداید

در نتیجه اینکه کدامیک بهتر است شاید سۆال دقیقی نباشد چرا که عرفان با همه خوبی هایش اما برای عده خاصی فایده دارد اما اخلاق برای عموم جامعه مفید است، به همین دلیل هر دو نیاز است. برای آنان که می خواهند اهل معنا باشند عرفان و سیر و سلوک وبرای عموم جامعه اخلاق عملی کاربرد بیشتری دارد.

 رابطه اخلاق و عرفان

برای کسانی که می خواهند وارد عرفان شوند، باید ابتدا با علم اخلاق آشنا شوند.

عرفان به مفهوم علم اخلاق و یا منازل سیر و سلوک، می تواند ملازم و همراه با عرفان عملی (اخلاق عملی) باشد.

برای آشنا شدن با تئوری های اخلاقی، باید نفس و روح و غرایز انسان را شناخت. در علم اخلاق می آموزیم که انجام چه کارهایی نیک یا بد است، تا خوب‌ها را انجام دهیم و بدها را ترک کنیم.

اول خود را از رذایل اخلاقی تخلیه کنیم و بعد تجلیه (زنگارزدایی) کنیم و بعد تحلیه (آرایش) کنیم.

سالک، باید پله به پله، نردبان خودسازی را طی کند!

اندیشه وران فن، برای خودسازی، چند مرحله ذکر کرده‌اند:

مرحله اوّل، تخلیه:

سالک در مرحله اول مأموریت دارد باطن خود را از اخلاق و صفات زشت و رذیله، مانند: بخل و حسد و کبر و غرور و ریا و دنیا خواهی، خالی کرده و ویروس های فساد را از آن بزداید.

اینکه کدامیک بهتر است شاید سۆال دقیقی نباشد چرا که عرفان با همه خوبی هایش اما برای عده خاصی فایده دارد اما اخلاق برای عموم جامعه مفید است، به همین دلیل هر دو نیاز است. برای آنان که می خواهند اهل معنا باشند عرفان و سیر و سلوک وبرای عموم جامعه اخلاق عملی کاربرد بیشتری دارد

 

مرحله دوم، تجلیه:

سالک در این مرحله وظیفه دارد درون را جلا داده و صیقلی کند، تا آماده دریافت فضایل و صفات شایسته و پاک گردد.

مرحله سوم، تحلیه:

در این مرحله، به جای ویروس های وجین شده، باغچه دل و درون را با صفاتی، مثل: تقوا و تواضع و فروتنی و ایثار و فداکاری و شجاعت و حقیقت خواهی، زینت دهد و این درخت های پاک را در آن کشت نماید.( 3)

بالاخره بعد از طی مراحل سه گانه، کارش به جایی می رسد که همه چیز را فانی در حق ببیند و وِرْد زبانش این می شود که: زن، فرزند، پول، ثروت، جاه، پُست، مقام، خانه، ماشین، زندگی، جسم و جان و کل هستی، فانی شدنی هستند؛ از این رو ارزش ندارد انسان به آن‌ها عشق بورزد و به خاطر آن‌ها از حق و حقیقت و از خدا غافل شود.

 

پی نوشت ها :

 (1) اخلاق عملی / آیت الله مهدوی کنی/ص15

(2) آشنایی با علوم اسلامی / شهید مطهری/ج2/ص85

(3) علی قائمی، مبانی تربیت و اخلاق اسلامی، ص 345ـ 346

٢٧ توصیه اخلاقی از استاد عرفان

٢٧ توصیه اخلاقی از استاد عرفان
توصیه های آیت الله علی پهلوانی تهرانی
 

شخص غیر روحانی اگر هوا پرست شود یا اطاعت شیطان کند ضرر به خودش می رساند؛ ولی شخص روحانی ضررش به یک معنی به جامعه می رسد و لو این که به معنی دیگر هوا پرستی ضررش به تمام عوالم بشر و موجودات دیگر می رسد.

 

آیت الله پهلوانی
اشاره: آیت الله علی پهلوانی تهرانی (سعادت پرور)، در سال 1305 هجری شمسی در تهران تولد یافت. وی از نوجوانی در محضر اساتید بزرگی مانند شیخ محمد زاهد، آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان، آیت الله العظمی مرعشی نجفی، آیت الله العظمی بروجردی و حضرت امام خمینی(ره) حاضر شد و تا مرحله اجتهاد پیش رفت.

 از آنجا که وی به مباحث اخلاقی- عرفانی و طی مراحل سیر و سلوک علاقه فراوانی داشت، مدت چهل سال در محضر علامه طباطبایی حضور یافت. آیت الله پهلوانی به واسطه انجام دستورات اخلاقی و درک فیوضات روحانی مرحوم علامه، به درجاتی از عرفان و معنویت دست یافت که پس از رحلت علامه طباطبایی، برخی از شاگردان آن استاد فرزانه، با اصرار فراوان، خوشه چین اخلاق و عرفان آیت الله پهلوانی شدند و ایشان در طول حیات خود، شاگردان بسیاری را تربیت کرد.

1- ای عزیزان من! خود را بشناسید که شناختن خدا در خودشناسی است. کسی از این اندیشه (خداشناسی) زیان ندیده است.

2- کوشش بی جا برای دنیا مکنید که به غیر روزی خود نتوانید رسید. غم و غصه دنیا را به خود راه ندهید که زیان در این است.

3- از هواپرستی کناره گیرید تا همه چیز به شما داده شود و بدانید آن چه در هواپرستی می جویید در ترک هوا یافت می شود.

4- نفس را نباید زیاد در فشار گذاشت تا از فرمان سرکشی کند؛ بلکه باید همه لذایذ را به طور اعتدال به او داد. در اولین قدم باید لذت شرک جلی و معصیت خدا را قطع کرد و به مرور زمان دست به امور دیگر زد.

5- در مقابل شیطان به واجبات و ترک معاصی بپردازید هنگامی که قدرت معنوی تان افزوده شد به ترک مکروهات و انجام مستحبات بپردازید.

6- شخص غیر روحانی اگر هوا پرست شود یا اطاعت شیطان کند ضرر به خودش می رساند؛ ولی شخص روحانی ضررش به یک معنی به جامعه می رسد و لو این که به معنی دیگر هوا پرستی ضررش به تمام عوالم - بشر و موجودات دیگر می رسد.

از همسرتان تشکر کنید هر چند غذایی که پخته شور یا بد شده است. وقتی از غذا ابراز رضایت می کنید همسرتان خوشحال می شود و این باعث رشد و پیشرفت معنوی شما می شود. یک بار من در جوانی در خانه با خانواده بد اخلاقی کردم در عالم معنا به من گفتند: بیست سال ناله های تو بی اثر شد

 

7- اخلاص در اعمال را در پیشانی هر عملی قرار دهید. اگر عمری بی خلوص اعمال خود را انجام دهید، مثل حیوانی هستید که برای روغن کشی شب و روز دور خود بچرخد، اما راهی طی نکرده باشد.

8- باید بدانید این جهان جز خواب و خور و اعمال دیگر شبیه آنها بیش نیست، اما اگر از این خواب و خور نتیجه گیری کنید، به جایی می رسید که ملائکه حیران شما گردند و عالم به فرمان شما آیند.

9- از رفتن به قبرستان مسلمانان در هر شهری که هستید مضایقه ننمایید که بهترین مذکر (تذکر دهنده) است.

10- همیشه در فکر آن باشید وظیفه خود را انجام دهید، در هر لباسی، با هر کسی و در هر مقام، نه تملق کسی گویید و نه در فکر آن که نسبت به خود از کسی تملق بشنوید. بشر را یک مردن است، در راه وظیفه باشد یا برخلاف وظیفه.

11- دل خود را محکم نگاه دارید و از جوانی در تمام جزئیات و امور خود این چنین باشید تا در پیری بتوانید چنین باشید.

12-از کوچکی این اندیشه را در سر داشته باشید که تمام قدرت ها در کف عنایت حق است، هیچ کس نمی تواند اگر خدا نخواهد به من صدمه ای زند، من باید به وظیفه ام عمل کنم، و لو عالم با من دشمن شوند، اگر چنین شدید آن وقتی که به مقام و ریاست رسیدید یا آن که وظیفه بزرگی برای شما پیش آمد از عمل باکی ندارید.

13- در امر ازدواج آن قدری که باید به فکر نجابت طرف باشید، به فکر جهات دیگر نباشید؛ چنانچه توانستید جمع بین نجابت و جهات دیگر بنمایید، چه بهتر و الا نجابت مقدم است.

استقامت
 

14- استقامت و پایداری در امور را مرکب هر امری قرار دهید، تا آن مرکب به زیر پای شما است به منزل خواهید رسید و الا با پای لنگ در امور دنیوی و اخروی کجا توان به منزل رسید. هر چه امر و مقصد بزرگ تر و شریف تر باشد، استقامت در آن باید بیشتر باشد.

15- آن وقتی که به امری از امور دنیوی و اخروی و معنوی موفق شدید، بدانید که خداوند شما را موفق کرده، چون استقامت ورزیدید از خدا هم کمک می رسد و اگر استقامت نورزیدید گویا به خداوند عملاً گفته اید: این چیزی که به ما داده ای نمی خواهیم.

16- در هر امری صبر و بردباری را پیشه خود قرار دهید، خداوند با صابرین است.

17- اگر می توانید در شبانه روز چند ساعتی یا لااقل پنج دقیقه را هم به فکر خود باشید، تا بر شما روشن شود چه کاره هستید، برای چه هستید، کجا می روید تا عمر به غفلت نگذرد.

18- محاسبه و مراقبه را در تمام اعمال و گفتار و کردارتان باید داشته باشید، نه سالی یک مرتبه، نه ماهی یک مرتبه؛ بلکه شبانه روزی یک مرتبه، اگر نگوییم ساعتی یک مرتبه محاسبه و هرآنی مراقبه لازم است.

19- همیشه پشتیبان حق و حقیقت باشید، آمر به معروف و ناهی از منکر باشید نه آن که خود هم داخل و با گناهکاران باشید.

20- ای عزیزان من! عقل از بین نمی رود ولی حب جاه، مال، فرزند و سایر علایق در کنار گذاشتن عقل تأثیر بسزایی دارد.

21- در جوانی عوض آن که به فکر معیشت پیری باشید به فکر خود باشید، ملکات و سرمایه های معنوی برای خود تهیه کنید تا در پیری از آن استفاده کنید.

22- ادب در زندگی را زینت هر عملی قرار دهید که به عزت و سعادت دنیا و آخرت زندگی کنید.

اخلاص در اعمال را در پیشانی هر عملی قرار دهید. اگر عمری بی خلوص اعمال خود را انجام دهید، مثل حیوانی هستید که برای روغن کشی شب و روز دور خود بچرخد، اما راهی طی نکرده باشد

 

23- در مقابل پدر و مادر مراعات ادب و احترام کنید، زیرا ایشان واسطه هستی و هر سعادتی که نصیب شما شود، شده اند.

24- از همسرتان تشکر کنید هر چند غذایی که پخته شور یا بد شده است. وقتی از غذا ابراز رضایت می کنید همسرتان خوشحال می شود و این باعث رشد و پیشرفت معنوی شما می شود. یک بار من در جوانی در خانه با خانواده بد اخلاقی کردم در عالم معنا به من گفتند: بیست سال ناله های تو بی اثر شد.

25- از علامه طباطبایی(ره) سوال کردم: «آیا امکان تشرف به محضر امام زمان(عج) وجود دارد و در صورت امکان چه اعمال و دستوراتی تشرف را حاصل می کند؟»

ایشان فرمودند: در این مورد، رعایت سه مطلب ضروری است:

- برای دیدار امام زمان(عج) باید بسیار باتقوا و پرهیزکار بود.

- باید محبت، عشق و معرفت فرد زیاد باشد. البته هرگز کسی نخواهد توانست به حدی معرفت کسب کند که درخور امام زمان(عج) باشد، اما می توان در حد توان نسبت به این مسئله تلاش کرد.

- مداومت کردن بر یکی از زیارت های مشهور.

خود ایشان در این مورد زیارتی را که با «سلام علی آل یاسین» آغاز می شود توصیه می فرمودند.

26- با علمای عامل، مجالست خود را ترک نکنید که اگر گفتار آنها شما را رهبر نشود، عمل شان شما را رهبری کند.

27- عدم ارتکاب به گناه داشته باشیم. اگر فردی خود را ملزم به انجام دستوراتی کند، ذکرهایی بگوید و چله ای هم بگیرد، اما خود را از گناه دور نکند و پرهیزکار نباشد، به خواسشته خود نخواهد رسید. همنشین و دوست ما باید هم فکر و هم عقیده ما و نیک اندیش و درستکار باشد.

                                                                                                                                    

 

 

منبع: سایت پرسمان

فرق عابد و عارف و عالم

شریعت و طریقت جزو دین و پایاپای یکدیگر و در حقیقت دو روی یک سکه اند. از نظر عارفان حقیقی این دو گسست ناپذیرند و سالک در هر مرحله ای باید هر دو را پاس بدارند. لیکن پاره ای از عارف نمایان و صوفیان ناآگاه بر این گمانند که آنها در مرحله جدا از یکدیگرند و با گذر از پلکان شریعت و صعود به مرتبه طریقت دیگر التزام به شریعت لازم نیست. در حالی که اولیای الهی همواره هم به باطن دین و طریقت و هم به ظاهر و شریعت و رعایت قوانین و احکام و آداب دینی پای بند بوده اند.کسانی که به بهانه وصول به حقیقت از شریعت سرباز می زنند و خود را بی نیاز می دانند، نه تنها به هیج مرتبه اى از عرفان نرسیده اند بلکه به درجات حیوانى سقوط نموده اند؛ زیرا عبادت رمز انسانیت و امتیاز او از سایر حیوانات است و هر چه یقین و عرفان بیشتر باشد عبادت از اوج بیشترى برخوردار است؛ چنان که در عبادات حضرت على(ع) پیشواى عارفان مشهود بوده است. اینها گمراهانى اند که گمان مى کنند معرفتى پیدا کرده اند. لیکن دیگران را چون خود فریب داده و گمراه مى کنند. و چنان چه آنان حلول و فناى فى الله را جهت توجیه بى توجهى خود نسبت به عبادات الهى همچون نماز روزه و ... مطرح مى کنند و مى گویند: این عبادات قشرى است و ما به لب آن نائل گشته ایم سخنى پوچ و بى معناست. زیرا هر یک از مراتب وجود انسان اعم از جسم و روح حظى از عبادت دارند و عابد حقیقى با تمام وجود عبادتگر حق است و همواره حافظ قشر و لب شریعت با هم است. مرحوم شیخ صدوق در«باب حادى عشر»این گرایشات را شرک به خدا مى داند. عرفان و شناخت واقعى خدا بنده را لحظه به لحظه مطیع تر مى کند و از عشق به او در عبادت لذت بیشتر مى برد تا آن جا که گاهى یک شب را به رکوع و شبى دیگر را به سجود و ... مى گذراند و هرگز خسته و ملول نمى شود و نمى تواند غذاى معنوى و روحى عبادت و عشق به الله را ترک کند.اگر کسى مدعى شود نغمه هاى موسیقى، جنبه ملکوتى و ماوراى طبیعى دارد، باید به این سؤال پاسخ دهد که با توجه به اینکه جنبه ملکوتى و ماوراى طبیعى در همه نفوس انسانى یکى است؛ چرا این همه اختلاف در نغمه ها و نواهاى موسیقى اقوام و ملل وجود دارد؟! این اختلاف به حدّى است که گاهى بعضى از موسیقى هاى یک جامعه، براى دیگران نفرت انگیز و موجب ناراحتى عصبى مى شود. این حقیقت، بهترین شاهد است که تأثرات، عواطف و هیجان هایى که به وسیله موسیقى برانگیخته مى شود، مربوط به ذات و نفس انسانى نیست که همه در آن مساویند! حتى یک انسان در موقعیت و حالات روانى گوناگون، تأثرات و هیجان هاى مختلفى در مقابل یک نوع موسیقى از خود نشان مى دهد. بنابراین از آنجا که موسیقى ریشه در جنبه روحانى، معنوى و ماورایى انسان ندارد، نمى تواند مدد رسان سلوک عرفانى باشد که در حوزه ملکوتى و جنبه معنوى آدمى و ما بعدالطبیعى او جاى دارد. علاوه بر آنکه اگر موسیقى موجب تعالى روح و معنوى انسان مى شد، باید هرکس که بیشتر با آن سروکار دارد، معنوى تر و داراى مقام و منزلت ملکوتى بیشتر باشد و حال آنکه واقع، خلاف این موضوع را ثابت مى کند. گفتنى است: «معنى گرایى» نفوس آدمى، ریشه اى فطرى دارد و به وسیله عبادت ها، خیرات، اعمال نیک، انجام دادن تکالیف و ریاضت معقول نفس - که همگى جزء فعالیت به شمار مى روند نه انفعال - به فعلیت مى رسد؛ نه با موسیقى که نخست هشیارى را از نفس بر مى کند و آن گاه او را در اختیار ضرب ها، فواصل، کمیت ها و کیفیت هاى خویش مى نهد.در این خصوص نگا: عرفان اسلامى، ص ۱۶۷ - ۱۷۱. ناگفته نماند، مقصود از موسیقى در مباحث یاد شده، موسیقى رایج در میان بشر است؛ نه موسیقى و نغمه اى که در طبیعت نهفته و نهان است. البتّه نغمه اى که با فطرت آدمى عجین است، مى تواند آدمى را به یاد حقیقت خویش، جایگاه خود و معبود خویش بیندازد؛ همان نغمه هاى داودى که دل مشتاقان را به حرکت و جنب و جوش وا مى داشت. بله اگر موسیقى بتواند حکایتگر آن نغمه هاى الهى باشد، قادر خواهد بود که مددکار سالک باشد. انبیا را در درون هم نغمه هاست طالبان را زآن حیات بى بهاست نشنود آن نغمه ها را گوش حس کز ستم ها گوش حس باشد نجس نشنود نغمه پرى را آدمى کاو بود زاسرار پریان اعجمى گرچه هم نغمه پرى زین عالم است نغمه دل برتر از هر دو دم است مثنوى معنوى، دفتر ۱، ابیات ۱۹۱۹ - ۱۹۲۲.

عرفان راستین

توضیح بیشتر:

عرفان و تصوف

«عرفان» در لغت به معناى شناخت و شناسایى است و در اصطلاح روش و طریقه ویژه اى است که براى دستیابى و شناسایى حقایق هستى و پیوند ارتباط انسان با حقیقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه مى کند و نیل به این مرتبت را نه از طریق استدلال و برهان و فکر؛ بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق از دنیا و امور دنیوى و توجّه تام به امور روحانى و معنوى - و در رأس همه مبدأ و حقیقت هستى - مى داند. به بیان دیگر، تکیه گاه. عرفان «علم حضورى» است؛ از این رو از دانش شهودى، مدد مى جوید و بر آن اعتماد و به آن استناد مى کند. اگر گاهى پس از اثبات شهودى و احراز حضورىِ مطلب، از برهان عقلى یا دلیل نقلىِ معتبر سخن به میان مى آورد فقط براى تأیید و تقویت و ایجاد انس است و براى اثبات اصل مطلب نیست.(۱) «عرفان» خود دو گونه است:BR> ۱>عرفان عملى؛ یعنى سیر و سلوک و وصول و فنا،
۲. عرفان نظرى؛ یعنى؛ ضوابط و روش هاى کشف شهود.(۲)
دو. تصوف تصوف مقام «صوف» یا «صفا» است؛ یعنى، صافى شدن از تعلق به ما سوى اللَّه و رذایل نفسانى. صوف در اینجا به سه کلمه «صبر»، «وفا» و «فنا» تعبیر شده است. این واژه به کسانى اطلاق مى شود که پشمینه پوش (همانند اصحاب صفه)، برخوردار از صفاى باطنى، قرار گیرنده در صف اول مقربان حضرت حق و قناعت ورز به گیاهان صحرایى (همچون صوفانه) بوده اند.(۳)
سه. تصوف و عرفان این دو واژه، بیانگر نگاهى است که بر اهمیّت شناخت قلبى و کشف و شهود درونى تأکید کرده، تزکیه باطن را یک اصل اساسى تلقى مى کند. ریاضت هاى جسمانى و روحانى را راهى مهمّ و اساسى در دستیابى به تطهیر درون مى داند و بر عزلت و خلوت نشینى، تساهل و تسامح، اخلاق مدارى و عشق و محبت اصرار مى ورزد. بسیارى از اوقات این دو واژه مترادف یکدیگر به کار مى رود؛ ولى در عین حال تفاوت هایى در کاربرد این دو واژه وجود دارد. گاهى عرفان هدف نهایى تلقى مى گردد که صوفیان بدان بار نیافته اند:(۴) عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانى نیست(۵) گاه تصوف ناظر به فرقه اى است که خود را به عنوان یک گروهى از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح کرده است؛ از این رو «عرفان» به جنبه فرهنگى و علمى اهل شهود و کشف اطلاق مى گردد و تصوف به جنبه اجتماعى آنان.(۶) گاهى نیز تصوف به گروهى اطلاق مى شود که عرفان و آموزه هاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنیوى و این سویى قلمداد مى کنند و با این کار خود، معنایى ناخوشایند به آن مى بخشند.(۷)
چهار. عرفان و تصوف در اسلام اصطلاح «عارف» و «عرفان» - که ناظر به روى کردى خاص با مسائلى ویژه است - در قرن سوّم هجرى معمول گشته و در کلمات جنید (از عارفان برجسته قرن سوم) مطرح بوده است. احتمال دارد ریشه این کلمه، در قرن دوم هجرى پاگرفته باشد.(۸) اوّلین کسى که از حکماى اسلامى، عرفان را به معناى مصطلح، داخل حکمت و فلسفه کرد، شیخ الرئیس ابوعلى سینا است. وى دو فصل مهم کتاب اشارات (نمط نهم و دهم) را به شرح مقامات عارفان و اسرار کرامات و خرق عادات تخصیص داده است.(۹) از این رو آنچه که ما در این نوشته بیان مى کنیم، عرفان به معناى رشته و یا یک سلسله مسائل - که از دیگر علوم متمایز است - نمى باشد؛ بلکه مقصود از عرفان و تصوف، رویکرد دو شیوه اى است که قبل از مصطلح شدن به عرفان و تصوف، وجود داشته و آن نورى الهى است که حق به تجلّى خود، آن را در دل هاى دوستان خویش مى افکند که بدان حق را از باطل مى شناسند؛ بى آنکه این شناسایى را از کتابى بجویند.(۱۰) در واقع هدف غایى عرفان و تصوف حقیقى، وصول به مرتبه «توانایى نفس به معرفت حق» است و این معرفت برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحث و مبتنى بر «مجاهده و ریاضت» است، نه نتیجه استدلال و چون و چرا کردن! چنین عرفان و تصوّفى، مورد تأیید اسلام و آموزه هاى قرآنى و روایى آن است؛ چه اینکه معرفت حضرت حق را اولین فریضه و واجب تلقّى کرده(۱۱) و گاه آن را با فضیلت ترین فریضه ها دانسته است(۱۲). از سوى دیگر این معرفت را در حوزه معرفت حصولى و مفهومى، محصور ساخته است؛ بلکه با اصل تأیید معرفت حضورى - که در آن میان عالم و معلوم واسطه اى وجود ندارد (نظیر معرفت انسان به خود افکار و اندیشه اش) - شناخت حقیقى خداوند متعال را در همین نوع محدود کرده است؛ این طریقى است که ابراهیم خلیل آن را طى نمود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(۱۳). اینجا «رؤیت» است، نه «روایت». درک ابراهیم علیه السلام جنبه مفهومى نداشت؛ بلکه شهودى بود و این شهود غیر از شهادتى است که آدمى در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنین معرفت و علمى، خواسته امامان معصوم علیهم السلام نیز بود؛ چنان که در دعاهاى معروف و مشهور به این عبارت ها بر مى خوریم: «وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظر ها الیک»؛(۱۴) «و ارزقنى النظر الى وجهک الکریم»؛ «لاتحرمنى النظر الى وجهک»(۱۵) و... چنین معرفت شهودى، بر اساس دیدگاه اسلام امکان دارد و جمله منسوب به حضرت على علیه السلام بر آن دلالت دارد: «ما رأیت شیئاً الا و رأیت اللَّه قبله و معه و بعده»؛ «هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه با آن و قبل از آن و بعد از آن خدا را دیدم»(۱۶).
حاصل سخن آنکه آیات و روایات، ادراک و شهودى را که از سنخ ادراک و شهود عرفانى و مغایر با شناخت حسى، عقلى و نقلى و انواع معرفت است، براى هر انسانى اثبات مى کند و این تأیید رویکرد عرفان و تصوف حقیقى است.(۱۷) پیشینه عرفان و تصوف پرسش ۲. سابقه تاریخى عرفان و تصوف به چه دورانى مربوط مى شود و از چه زمانى وارد اسلام شد و چه مراحلى را طى کرده است؟ بنابر گزارش هاى تاریخى، امورى چون پرهیز از لذایذ دنیوى، کشف و شهود، وحدت وجود، اتحاد با حقیقت و فناى در روح کلى - که ارکان عمده عرفان و تصوف را تشکیل مى دهد - داراى سابقه هاى دیرین بوده و هزاران سال از پیدایش آن مى گذرد. تصوف هندى، چینى و یونانى از جمله مکاتب عرفانى قبل از اسلام مى باشند.(۱۸) گفتنى است عرفان و تصوف حقیقى در اسلام، مراحلى را پشت سر گذاشته است: مرحله نخست آن در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله بود که با بهره گیرى از برخى آموزه هاى اسلام - مانند ترجیح آخرت بر دنیا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاق و توکل - شکل گرفت و مرحله دیگر پس از رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله یعنى، زمان امام على علیه السلام است. آن حضرت نخستین کسى بود که در توسعه عرفان و تصوف اسلامى، نقش مهمى ایفا کرد و به همین دلیل، تمامى عرفا و صوفیان حقیقى، سرسلسله خود را به ایشان مى رسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى مى کنند.(۱۹) مرحله دیگر، دوران پس از امام على علیه السلام است که مى توان آن را به «عصر اهل صفه» نام نهاد؛ با وجود عارفانى چون: ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال، اویس قرنى، حسن بصرى، سعید بن جبیر و... گرایش و بینش عرفانى در اسلام، مراحل جوانى خود را با شخصیت هایى چون رابعه عدویه (م ۱۳۵ق)، پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بایزید بسطامى (م بین ۲۶۱ و ۲۶۴ق)، مرحله رشد و رواج خود را طى کرد و با صوفیان حقیقى اى چون ابن فارض (م ۶۳۲ق) و ابن عربى (م ۶۳۸ق) مرحله نظم و کمال خود را به انتها رساند.(۲۰) از قرن دهم به بعد، عرفان و تصوف در اسلام شکل دیگرى مى یابد و همه یا اغلب اقطاب صوفیه، آن برجستگى علمى و فرهنگى پیشینیان را ندارند. تصوف رسمى، از این به بعد غرق در آداب و ظواهر و احیاناً بدعت هاى گوناگون مى شود. از سوى دیگر عده اى که داخل در هیچ یک از سلسله هاى تصوف و عرفان نیستند، در عرفان نظرى محى الدین ابن عربى متخصص مى شوند؛ مانند: صدرالمتألهین شیرازى (م ۱۰۵۰ق)، ملامحسن فیض کاشانى (م ۱۰۹۱ق)، قاضى سعید قمى (م ۱۱۰۳ق) و...(۲۱). تصوف دروغین تصوف حقیقى در آغاز کار، روش کسانى بود که مسجد و مدرسه، آتش طلبِ ایشان را فرو نمى نشاند و سیرابشان نمى کرد. آنان بیرون از رسومِ متداول در صفوف نماز و حلقه هاى تدریس، راهى به سوى حقیقت مى جستند و گروهى بودند که خوشى هاى این جهانى - مانند ریاست و حکومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوى و منبر و کرسى تدریس، داشتنِ مال فراوان و زنان زیبا رو دام بر سرِ راهشان نمى گسترد.
آنان داراى همتى بلند بوده و تنها در سر، سرّ سویداى دوست داشتند. بدین جهت عده اى از ایشان مى رمیدند و دنیاداران از دیدارشان دورى مى گزیدند! امّا هنگامى که این طریقت رواج یافت و مردم از علماى بدون عمل سرخورده شدند، مشمولان و صاحبان قدرت به تصوّف و صوفیان روى آوردند و به سبب نفرت از علماى ظاهربین و رهایى از جور حاکمان، به طرف صوفیان دست دراز نموده و خوانندها و تقاضایشان را با آنان طرح کردند.
این روى آورى و اهمیت یافتن تصوف، موجب شد عده اى سودجو خرقه درویشى به تن کنند و با حیله و فریب کارى، بر مسند ارشاد و تعلیم و تربیت بنشینند.(۲۲) از این رو از آغاز قرن چهارم هجرى، این دگرگونى در تصوف حقیقى راه یافت و به تدریج بالا گرفت. از سوى دیگر در قرن هفتم هجرى، تصوّر خاصى در میان عده اى از تصوف به وجود آمد. این گروه فرد را بر جمع برترى داده، او را از جمع جدا مى کردند و به خود مشغول مى داشتند! مى گفتند: شخص به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست مى دهد. این گروه با برداشت افراطى از آیات «مذّمت دنیا» و نیز آیاتى که دعوت بر زهد و تقوا مى کند؛ بخش عمده اى از فقه اسلامى را - که دانش اجتماعى زیستن اسلام است - بى اعتبار ساختند! بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیت هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سیاسى جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کمترین آموزه هایى بود که این طیف بر آن پاى مى فشردند. این دو جریان بستر را براى پدید آمدن «تصوف دروغین» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند.(۲۳) برخى از این گروه ها، پیامبرصلى الله علیه وآله و مردم عصر بعثت را چنان نشان داده اند که گویى آن حضرت شخص درویشى بوده است که در خانقاهى در مکه مى نشست و براى درویش هاى دیگر درس تصوف مى داد! تصویرى که اینان از قرآن و شخصیت پیامبرصلى الله علیه وآله و امام على علیه السلام عرضه کرده اند، تحریف عمدى در تعلیمات اسلامى نبود؛ بلکه ریشه در نگرش یکسویه به دین و آموزه هاى آن داشت.
چنین نگاهى به دین، بى اعتنایى مطلق به دنیا و به فکر خود بودن را تقویت مى کرد و بى اعتنایى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبیعت، به دنبال مى آورد! البته متصوفان حقیقى، با هر دو رویکرد معارضه کرده اند؛ مثلاً ابوالقاسم قشیرى در آغاز کتاب معروف خود (رساله قشیریه) از این نابسامانى (رویکرد اوّل) شکایت مى کند و ناصر خسرو (م ۴۸۱ق) از تظاهر به صوفى گرى انتقاد مى کند و در طى قصیده اى، صوفى را به صفاى باطن مى داند؛ نه به ظاهر صوفیانه: فوطه بپوشى تا عامه گفت «شاید بودن کاین صوفیستى» گرت به فوطه شرفى نو شدى فوطه فروشِ تو بهشتیستى(۲۴) در خصوص معارضه برخى از عارفان با شریعت گریزى (رویکرد دوم) در پاسخ به پرسش هاى دیگر همین مجموعه، به تفصیل سخن خواهیم گفت. آموزه هاى اسلامى، با تصوف دروغین - با رویکردى که در قسمت هاى اخیر بیان شد - به شدّت مخالف است؛ ولى با عرفان و تصوف حقیقى، کاملاً موافق است.
علامه طباطبایى رحمه الله در این خصوص مى نویسد: «از سوى دیگر مى بینم قرآن کریم با بیانى جالب، روشن مى سازد که همه معارف حقیقى، از توحید و خداشناسى واقعى سرچشمه مى گیرد و استنتاج مى شود؛ و کمالِ خداشناسى از آنِ کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى کرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کرده اند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، دیده به نور پروردگار پاک روشن ساخته اند و با چشم واقع بین، حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیده اند؛ زیرا در اثر اخلاص و بندگى به یقین رسیده اند و در اثر یقین، ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیت، بر ایشان مکشوف شده است».(۲۵) تدوین عرفان نظرى و عملى تصوف با آنکه با استدلال و عقل رابطه خوبى نداشت؛ امّا بر اثر جدال ها و مناظره هاى علمى و کشمکش هاى فرقه اى، به تدریج به استدلالى کردن آرا و نظریات خویش روى آورد. قوت القلوب از ابوطالب مکى و اللمع از ابونصر سراج طوسى در قرن چهارم، اسرار التوحید (در خصوص حالات ابوسعید ابوالخیرى) در قرن پنجم، کشف المحجوب اثر ابواسحاق هجویرى در همان قرن، الرسالة القشیریة از ابوالقاسم قشیرى و منازل السائرین نوشته خواجه عبداللَّه انصارى در قرن پنجم، تمهیدات اثر عین القضاة همدانى و شرح شطحیات روزبهان بقلى شیرازى در قرن ششم، مرصادالعباد نوشته شیخ نجم الدین رازى و عوارف المعارف اثر شهاب الدین سهروردى در قرن هفتم، سیر تدوین، تنسیق و تبویب تصوف و عرفان اسلامى است.
این حرکت با ظهور محى الدین ابن عربى در قرن هفتم به اوج رسیده و تصوف کاملاً مبانى نظرى پویایى یافت. نفوذ عرفان اسلامى عرفان اسلامى آن چنان جذاب و نیروبخش است که دیگر سرزمین هاى اسلامى را تحت نفوذ خویش قرار داده است. هند، مالى، نیجر، کنیا، غنا، سنگال، چاد، سودان، لیبى، تونس، مراکش، الجزایر و مصر سرزمین هایى هستند که اسلام با عرفان آنها را فتح کرد و در آن مناطق پایگاه هاى قدرت مندى براى جهان در اسلام به وجود آورد.(۲۶) این نفوذ تا حدى است که اندیشمندان غربى را از ۷۰۰ سال پیش تاکنون، واداشته تا تلاش هاى خویش را براى آشنایى با عرفان و تصوف اسلامى مضاعف سازند.(۲۷) عرفان و اسلام پرسش ۳. نسبت میان «دین اسلام» و «عرفان» چیست؟
باید ملاحظه کرد که آیا مى توان «عرفان و اسلام» را به معناى واقعى کلمه «عرفان اسلامى» دانست؛ یعنى، عرفانى که برخاسته از متن اسلام و منابع اصیل مذهبى مسلمانان است (مانند علم فقه، حدیث، تفسیر) و یا آنکه باید آن را عرفان مسلمانان دانست؛ یعنى، نوعى علم و معرفت و شیوه زندگى که تصوف، هدایت یافته یا منحرف؟! پرسش ۴. فرقه تصوف چگونه فرقه اى است؟ آیا فرقه اى است هدایت یافته یا گمراه؟ قبل از پاسخ به این سوال توجه به دو نکته اساسى ضرورى است: یک. در هر رشته از عرفان اسلامى، دو ملاک اصلى باید باشد تا صحت آن رشته یا سلسله شناخته شود: ۱. تقید به شریعت اسلام و انجام دادن مو به موى قوانین مطهر شرع؛ ۲. تقید به داشتن اجازه راهنمایى و هدایت الهى براى پیروان و مشایخ هر سلسله تا آنکه رشته هر سلسله به معصوم علیه السلام برسد، یعنى، تقید به همان اصل ولایت منصوص. ازاین رو هر فرقه اى که یکى از این دو ملاک را نداشته باشد از جرگه عرفان مورد نظر اسلام خارج است. دوم. برخى گمان مى کنند معرفت و عرفان اسلامى درست و دینى است؛ ولى تصوف و صوفى گرایى نادرست و اضافه بر اسلام است به عنوان مثال مدعى مى شوند که اصل عرفان قرآنى است و در سیره معصومین علیهم السلام وجود دارد؛ ولى آنچه که صوفیان انجام مى دهند، چنین نیست. «عرفان» واژه یا اصطلاحى است که فرایندى عمومى تر و طولانى تر را نشان مى دهد، اما تصوف به مرحله خاصى از عرفان اشاره دارد. عرفان به معناى معرفت یا حاصل کردن شناخت است که اولین مرحله یا گام آن شناخت فقر بنده در برابر استغناى حضرت حق است.
عبودیت نیز فقط با این توجه و شناخت میسر مى شود و آخرین این مراحل، معرفت بالله و فناء فى الله و بقا بالله است.(۲۸) چون قلم در وصف این مطلب رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید تصوف مقام «صوف» یا «صفا» است؛ یعنى، صافى شدن از تعلق به ماسوى الله و رذایل نفسانى. صوف در اینجا در سه حرف «صبر، وفا و فنا» تعریف شده است. پس صوفى کسى است که مقامات عرفانى را سپرى کرده و به مقام صبر، وفا و فنا راه یافته است. به همین دلیل، عالمان و عارفان تفاوتى صریح میان عارف و صوفى نگذاشته اند؛ ولى در برابر عارف نمایان و صوفى نماها موضع گرفته اند.(۲۹) صوفى نهاد دام و سر حقه باز کرد یعنى که مکر با فلک حقه باز کرد ازاین رو اهل عرفان، هر گاه با عنوان فرهنگى یاد شوند با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعى شان یاد شوند، غالباً با عنوان «متصوفه» یاد مى شوند.(۳۰) بر این اساس عرفان و تصوف حقیقى مراحل چند گانه اى را پشت سر گذاشته است: ابتدا مرحله زمینه ها؛ یعنى، ترجیح آخرت بر دنیا، مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى و اخلاص و توکل است. پس از رسول اکرم صلى الله علیه وآله، حضرت على علیه السلام را مى توان نخستین کسى دانست که در توسعه عرفان و تصوف اسلامى نقش مهمى داشته است و از این رو تمامى عارفان و صوفیان حقیقى، سر سلسله خود را به ایشان مى رسانند و خود را وامدار و شاگرد او تلقى مى کنند.(۳۱) پس از آن حضرت اهل صفه و افرادى چون ابن عباس، سلمان فارسى، ابوذر، بلال و... و پس از ایشان کسانى مانند اویس قرنى، حسن بصرى، سعیدبن جبیر و... را مى توان نام برد. گفتنى است که ریشه و عامل اساسى پیدایش تصوف همان زهد و پرهیزگارى است.(۳۲) این گرایش و بینش مراحل جوانى خود را با شخصیت هاى چون رابعه عدویه (م ۱۳۵ ه.ق) پشت سر گذاشت و با عارفانى چون بایزید بسطامى (م ۲۶۱ یا ۲۶۴ ه.ق) مرحله رشد و رواج خود را طى نمود و با صوفیان حقیقى اى چون ابن فارض (م ۶۳۲ ه.ق) و ابن عربى (۵۶۰ - ۶۳۸ ه.ق) مرحله نظم و کمال خود را به اتنها رساند.(۳۳) در اینجا توجه به دو نکته ضرورى است: یکم. از قرن دهم به بعد، عرفان شکل دیگرى پیدا مى کرد و همه یا اغلب اقطاب صوفیه، آن برجستگى علمى و فرهنگى را که پیشینیان داشته اند، ندارند.
شاید بتوان گفت که تصوف رسمى از این به بعد، غرق آداب و ظواهر و احیاناً بدعت هایى چند شد.(۳۴) دوم. عده اى که داخل در هیچ یک از سلسله هاى تصوف و عرفان نیستند، در عرفان نظرى محى الدین ابن عربى متخصص مى شوند ؛ مثل صدرالمتألهین شیرازى (م ۱۰۵۰ ه.ق)، ملامحسن فیض کاشانى (م ۱۰۹۱ه.ق) و قاضى سعید قمى (م ۱۱۰۳ ه.ق).(۳۵) در مقابل این تصوف و عرفان حقیقى و راستین تصور خاصى از قرن هفتم هجرى در میان عده اى پدیدار گشت و موجب به وجود آمدن تصوف غیر حقیقى و دروغین شد. این گروه، فرد را بر جمع برترى داده و او را از جمع جدا مى کردند و به خود مشغول مى داشتند.
به او توصیه مى کردند که به اطراف خویش نگاه نکند، چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست مى دهد! این گروه با برداشت افراطى از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتى که در تشویق بر زهد و تقوا است، بخش عمده اى از فقه را - که دانش اجتماعى زیستن اسلام است - بى اعتبار ساختند. بریدن از خلق خدا، گریز از مسؤولیت هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سیاسى جامعه، فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کمترین آموزه هایى بود که این طیف بر آن پاى مى فشردند. این جریان بستر را براى پدید آمدن «تصوف دروغین» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساخت.(۳۶) برخى از این گروه، پیامبرصلى الله علیه وآله و مردم عصر بعثت را چنان وا نموده اند که گویى پیغمبرصلى الله علیه وآله شخص درویشى بوده است که در خانقاهى در مکه مى نشست و براى درویش هاى دیگر درس تصوف مى داده است! تصویرى که اینان از قرآن و شخصیت پیامبرصلى الله علیه وآله و حضرت على علیه السلام عرضه کرده اند، تحریف عمدى در تعلیمات اسلامى نیست؛ بلکه ریشه در نگرش یکسویه به دین و آموزه هاى آن دارد. چنین نگاهى به دین، بى اعتنایى مطلق به دنیا و به فکر خود بودن را تقویت کرده و بى اعتنایى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبیعت به دنبال مى آورد. ----------------- پی نوشت ها : ۱) دانشنامه امام على علیه السلام، ج ۴، صص ۱۸ - ۲۱. ۲) فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص ۵۷۷. ۳) نگا: جامعه شناسى نظرى اسلام، صص ۱۴۹ و ۱۵۰ و نیز نگا: فصل هفتم تا دهم، عرفان نظرى، صص ۶۴ - ۵۹؛ مصباح الهدایة، صص ۸۲ - ۶۳؛ عوارف المعارف، صص ۶۴ - ۵۹ و... ۴) عرفان عارفان مسلمان، ص ۱۷۴. ۵) کلیات سعدى (بخش مواعظ)، ص ۷۰۸. ۶) آشنایى با علوم اسلامى (کلام و عرفان)، ص ۱۸۶. ۷) ابعاد عرفان اسلام، ص ۶۶. ۸) شرح بر مقامات اربعین، ص ۴۳. ۹) الاشارات و التنبیهات، ج ۳. ۱۰) شرح منازل السائرین، ص ۱۹۲. ۱۱) از امام صادق علیه السلام روایت شده است: «قال اللَّه عز و جل: اختر صفت على عبادى عشرة فرائض اذا عرفوها امکنتهم ملکوتى خبانى. اولها معرفتى»: وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۶۷۴. ۱۲) همان. ۱۳) انعام (۶)، آیه ۷۵. ۱۴) مناجات شعبانیه. ۱۵) در این خصوص نگا: درآمدى بر سیر و سلوک، صص ۱۳ - ۳۵. ۱۶) علم الیقین، ج ۱، ص ۴۹. ۱۷) براى مطالعه بیشتر نگا: درآمدى بر سیر و سلوک، ص ۴۳۹؛ ولایت نامه، صص ۴۸ - ۵۷. ۱۸) نگا: التصوف الاسلامى، صص ۲۴ - ۶۹، عرفان نظرى، صص ۷۱ - ۱۱۱. ۱۹) ابن ابى الحدید، تفسیر نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۷. ۲۰) نگا: عرفان نظرى، صص ۱۲۱ - ۱۲۳ و ۱۸۳؛ تصوف در اسلام، صص ۶۰ - ۶۱. ۲۱) عرفان نظرى، ص ۱۹۳؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، صص ۶۶۴ - ۶۶۵. ۲۲) شرحى بر مقامات اربعین، صص ۲۸۳ - ۲۸۴. ۲۳) نگا: مقالات تاریخى، ج ۱، صص ۲۶۰ - ۲۷۲. ۲۴) دیوان ناصر خسرو، صص ۲۴۸ - ۲۴۹، قصیده ۱۱۵. ۲۵) شیعه در اسلام، ص ۳۳. ۲۶) تاریخ تصوف اسلامى، صص ۴۶ - ۴۸. ۲۷) ابعاد عرفانى اسلام، صص ۴۲ - ۴۸. ۲۸) نگا: ولایت نامه، (مجموع کتب). ۲۹) جامعه شناسى نظرى اسلام، صص ۱۴۹ و ۱۵۰. ۳۰) آشنایى با علوم اسلامى، مجلد عرفان، ص ۱۸۶. ۳۱) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ، ج ۱، ص ۱۷. ۳۲) تصوف در اسلام، صص ۶۱ و ۶۰. ۳۳) عرفان نظرى، صص ۱۲۳ - ۱۸۳. ۳۴) خدمات متقابل اسلام و ایران، صص ۶۶۴ - ۶۶۵. ۳۵) عرفان نظرى، ص ۱۹۳. ۳۶) مقالات تاریخى، ج ۷، صص ۲۶۰ - ۲۷۲؛ شرح بر مقامات اربعین، صص ۲۸۲ - ۲۸۶.
براى اطلاع بیشتر از عرفان و عرفا به منابع زیر مراجعه کنید:
۱- عرفان اسلامى حسین انصاریان
۲- انسان و قرآن آیت اللّه حسن زاده آملى
۳- مجموعه مقالات آیت اللّه حسن زاده آملى
۴- رساله نظام احسن آیت اللّه حسن زاده آملى
۵- نامه ها و برنامه ها آیت اللّه حسن زاده آملى
۶- رساله لقاءاللّه آیت اللّه حسن زاده آملى
۷- تصوف و عرفان عمید زنجانى
۸- فلسفه عرفان یثربى
۹- شعله هاى عرفان نواب
۱۰- عرفان و حماسه جوادى آملى

رسیدن به عرفان

قضاى آن دارند. به عنوان نمونه نگا: الفتوحات المکیة، ج ۳، صص ۴۱۳ - ۴۱۲؛ مقالات شمس تبریزى، ج ۲، صص ۱۴۴ - ۱۴۵ و ج ۱ ص ۳۰۴؛ الفصل فى الملل والاهواء و النحل، ج ۴، ص ۱۸۸. این دسته از صوفیان، گاهى برخى از آیات قرآن را دستاویز خویش ساخته و با تمسّک به آیه وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ حجر (۱۵)، آیه ۹۹. وبزرگان طریقت را یقین یافتگانى مى دانند که از عبادت و شریعت، بى نیاز گشته اند.چو عارف با یقین خویش پیوست رسیده گشت مغز و پوست بشکست .( گلشن راز) . بر همین اساس، فرقه اى به نام «واصلیه» معتقدند: نماز، روزه، زکات، حج و احکام دیگر از بهر آن نهاده اند تا اوّل، شخص بدان مشغول شود و تهذیب اخلاق حاصل کند و او را معرفت حق حاصل شود، و چون معرفت حاصل شد، واصل بود ... و چون واصل شد، تکلیف از وى برخاست». نگا: تبصرة العوام، ص ۱۳۱؛ تذکرة الاولیاء، ص ۱۹۸؛ حلیةالاولیاء، ج ۱۰، صص ۳۵ و ۳۶.برخى از اهل تصوف شریعت گریز، براى آن که بى نیازى خود را از شریعت با پایبندى پیامبران به شریعت توجیه نمایند، واصلان را به سه دسته تقسیم مى کنند:
یک: آنان که به کلى در دریاى مستى و بی خودى فرو مى غلتند و به ساحل هوشیارى بازنمى گردند. اینان از آن رو که عقل و خرد خویش را از کف داده اند، از بند تکلیف و عبادت رهایى مى یابند.
دو: برخى که گه مست اند و گه هوشیار. اینان در زمان هوشیارى از دو جهت باید احکام شرعى را رعایت کنند: نخست براى آنکه خود از دو رنگى نجات یافته، در دریاى وحدت استقرار یابند، دوّم اینکه بتوانند ارشاد و راهنمایى دیگران را بر عهده گیرند.
سه: دسته اى دیگر از حقیقت یافتگان پس از آن که در دریاى وحدت غوطه ور شدند، مأمور به دستگیرى از در راه ماندگان مى گردند و از این جهت، بار تکلیف و عبادت از دوش آنان برداشته نمى شود.
بر این اساس صوفیانى که به کلى عبادت را وانهاده اند، در دسته اوّل و آنان که گاهى از شریعت فرمان نمى برند، در دسته دوّم جاى مى گیرند. پیامبران الهى نیز با قرار گرفتن در دسته سوّم، از دو گروه پیشین تمایز مى یابند. نگا: مناقب العارفین، ج ۲، ص ۷۲۴؛ مقالات شمس تبریزى، ج ۱، ص ۱۴۰؛ مفاتیح الاعجاز، صص ۳۰۱ - ۳۰۰.
باید توجه کرد که: بسیارى از عارفان حقیقى و راستین، حقیقت را بى طریقت و این دو را بى شریعت دست نایافتنى مى دانند. اینان هیچ گاه دست از اعمال ظاهرى بر نمى دارند و احوال و ملکات باطنى را، جز از راه عبادت و ریاضت هاى شرعى نمى جویند . به عنوان نمونه نگا: عرفان و عارف نمایان، صص ۸۶ - ۸۷.
بسیارى از صوفیان نام آور، حقیقت بى شریعت را کفر و زندقه مى خوانند. نگا : عوارف المعارف، ص ۷۸، کتاب المعرفة، ص ۹۸V و آن دو را به منزله روح و جسم مى دانند.نگا: ابعاد عرفانى اسلام، ص ۱۸۲. برخى از آنان تأکید مى کنند که در صورتى مى توان میوه حقیقت را از شاخه طریقت چید که ریشه شریعت تباه نشده باشد. بر این اساس، در عباداتى همچون نماز، هر سه مرتبه فراهم آمده است همان، ص ۲۶۵..

تعاریف و تفاوت‌های عرفان و اخلاق از منظر آیت‌الله جوادی آملی

تعاریف و تفاوت‌های عرفان و اخلاق از منظر آیت‌الله جوادی آملی

جوادی‌آملی

آیت‌الله جوادی آملی در تشریح عرفان (نظری و عملی)، تفاوت‌های آن با وحی و اخلاق در صفحات ۲۴۷ تا ۲۵۰کتاب دین‌شناسی که از سلسله بحث‌های فلسفه دین و به همت مرکز نشر اثرا منتشر شده است، توضیحاتی می فرمایند.

 آیت‌الله جوادی آملی در تشریح عرفان (نظری و عملی)، تفاوت‌های آن با وحی و اخلاق در صفحات ۲۴۷ تا ۲۵۰ کتاب دین‌شناسی که از سلسله بحث‌های فلسفه دین و به همت مرکز نشر اثرا منتشر شده است، توضیحاتی مختصر و کاملی را می‌فرمایند که در ادامه بخش‌هایی از آن را می‌خوانید.

عرفان نظری و عرفان عملی

همان‌گونه که تجربه دینی مؤمنان در مسائل دینی با وحی انبیا فرق دارد، تجربه عرفانی و شهودی عارفان نیز با وحی انبیا تفاوت دارد، ولی پیش از بیان این فرق، به عرفان و شهود عارفان اشاره می‌شود. عرفان دارای دو بخش است، بخش عملی و بخش نظری، بخشی عملی عرفان، رابطه و وظایف انسان را با خود، جهان و خدا توضیح می‌دهد. در این بخش از عرفان بیان می‌شود که انسان چگونه می‌تواند به قله منیع انسانیت یعنی توحید برسد؛ از کجا سلوک را شروع و چه منازل و مراحلی را به ترتیب طی کند تا به مرحله‌ای برسد که جز خدا چیزی را نبیند. به دیگر سخن، عارف در بخش عملی به جایی می‌رسد که به وحدت شهود، راه می‌یابد، اما در بخش نظری عرفان جهان‌بینی عارف بیان می‌شود.

عارف، وقتی به سیر و سلوک و تجربه عرفانی مشغول است، حقایقی برای او کشف می‌شود و محصولات حال یا گذشته خود را در خواب یا بیداری، در مثال متصل یا منفصل می‌یابد. وقتی وی چیزی را یافت، معیاری می‌طلبد که با آن مشهودهای خود را بسنجد، زیرا بسیاری از عارفان در شهود با یکدیگر اختلاف داشته و دارند و گاهی مشخص می‌شود که مشهود عارف اشتباه است. از این رو، به معیار و میزانی نیاز دارد تا مشهودات صحیح و ربانی را از مشهودات باطل و شیطانی جدا کند.

البته اگر عارفان در سیر و سلوک، تابع شریعت و ولایت اهل‌بیت هم باشند و راه صحیح را طی کنند، گوشه‌ای از علوم شهودی انبیا و اولیا به آن‌ها می‌رسد؛ چنانکه گوشه‌ای از علوم حصولی به آن‌ها رسیده است.

فرق وحی و تجربه عرفانی

بنا بر آنچه گذشت، وحی با تجربه عرفانی فرق دارد، زیرا اولاً در بین انبیا اختلافی نیست، بلکه یافته‌های انبیا با یکدیگر اتفاق دارد و موافق هم است، از این رو، در قرآن کریم [آیه ۹۷ سوره بقره]آمده است: «مصدقا لما بین یدیه»؛ یعنی پیامبرِ پسین، پیامبر پیشین را تصدیق می‌کند؛ چنان که پیامبر سابق به پیامبر آینده بشارت می‌دهد. ثانیاً اگر در برخی موارد یافته‌های انبیا اختلاف دارد، آن اختلاف نیز پیش‌بینی شده است.

بنابراین، وحی، سنخ خاصی از علوم شهودی است که با مشاهدات عرفا فرق دارد، زیرا عرفا در شهود دچار اختلاف و خطا می‌شوند، چون گاهی مشاهدات خود را در مثال متصل می‌بینند و زمانی در مثال منفصل، ولی انبیای الهی پیوسته از مثال منفصل خبر می‌دهند، زیرا همان را مشاهده کرده‌اند.

فرق عرفان و اخلاق

علم اخلاق، بخشی از فلسفه است و با عرفان ارتباط ندارد، زیرا موضوع و مسائل علم اخلاق، نفس و تهذیب شؤون نفس، شناخت فضایل و رذایل آن، راه تحصیل فضایل و پرهیز از رذایل و مانند آن می‌باشد. اصل وجود نفس و تجرد آن و شؤون و قوای ادراکی و تحریکی‌اش در فلسفه ثابت می‌شود؛ آن گاه در علم اخلاق درباره کیفیت تخلق وی سخن به میان می‌آید.

در اخلاق، انسان متخلق به فضایل می‌شود و واجبات را انجام می‌دهد و مستحبات را ترک نمی‌کند و نیز از حرام پرهیز و مکروهات را ترک می‌کند و برای رضای خدا کار و تلاش می‌کند، ولی همه این‌ها در محور تهذیب نفس است. اما در عرفان، اولاً عارف تلاش و کوشش دارد که واحد حقیقی یعنی خدای سبحان و جمال و جلال او را مشاهده کند و توحید ذاتی و توحید اوصاف و افعال و آثار را ببیند. ثانیاً عارف از حد تهذیب نفس می‌گذرد، زیرا تهذیب نفس از پله‌های سکوی پرواز عارف است؛ یعنی عارف، زمانی در سکوی پرواز قرار می‌گیرد که متخلق به اخلاق خوب بوده و با تهذیب نفس تزکیه شده و واجب‌ها و مستحبات را انجام داده باشد.

ثالثاً همانگونه که عرفان، برتر از فلسفه است و اخلاق پایین‌تر از فلسفه، عارف نیز برتر از فیلسوف است و متخلق نیز پایین‌تر از فیلسوف؛ البته در صورتی که فیلسوف، الهی و عالم به عمل باشد.

*روزنامه جوان

اخلاق عارفانه: اصول و قواعد اخلاق در رویکردهای عرفانی

کتاب «اخلاق و عرفان» منتشر شد

هر علمی دارای یک سلسله اصول و قواعدی است که به وسیله آن اصول و قواعد، مسائل آن علم درک و فهم می شود و در مقام عمل نیز به کار می آیند. همچنین به وسیله آن قواعد، حکم مسائل جزئی نیز مشخص می شود. از این رو، از میان علوم، اخلاق نیز به عنوان یک علم، دارای قواعدِ خاص به خود می باشد. منظور از قاعده اخلاقی، اصول کلی است که به وسیله آن ها، چیزهای با ارزش را از آن چه فاقد ارزش است، تشخیص می دهیم و با شناخت قواعد اخلاقی، در مقام عمل می توانیم تشخیص دهیم، که آیا اعمال ما دارای ارزش اخلاقی هستند یا خیر و اگر هستند ارزش منفی دارند یا مثبت؟
    از آن جا که مکاتب اخلاقی با یکدیگر متفاوت اند، لذا قواعدی هم که این دو ارائه می دهند با یکدیگر متفاوت خواهند بود. از این رو، آنچه در مکتب اخلاقِ فلسفی به عنوان قاعده مطرح می شود، با آنچه که در مکتبِ اخلاق عارفانه وجود دارد، متفاوت خواهد بود؛ چرا که تلقی این دو مکتب از انسان و در نتیجه ارزش های اخلاقی او نیز متفاوت خواهد بود.
    این نوشتار تلاش اندکی است برای دست یابی به قواعد اخلاقی مقبول در مکتب اخلاق عارفانه، اما به دلیل اینکه در کتب عرفا به این قواعد تصریح نشده، دست یابی به قواعد با سختی همراه است. علاوه بر این که نگارنده آشنایی چندانی با مسائل عرفانی نداشته و تنها تلاشی برای بدست آوردن قواعدِ مذکور انجام داده است. بنابراین، امکان این که ره به خطا رفته باشد محتمل است.
        1. قاعده اساسی ترتب مقامات (توالی مقامات)
    مهم ترین قاعده ای که در اخلاق عارفانه مطرح است، قاعده ترتب مقامات بر یکدیگر بوده و این، یک اصل پذیرفته شده نزدِ عرفاست، که پیمودن هریک از منازلِ مطرح در سلوک، متوقف بر به فعلیت رساندن درجات قبلی است و تا یک مرتبه از منازل و مقاماتی که در درون خود دارد به فعلیت نرسد، حرکت به سوی منزل بعدی کاری بی نتیجه خواهد بود. خواجه عبدالله انصاری در این زمینه می گوید: «لاتصح النهایات الا بتصحیح البدایات، کما ان البینه لاتقوم الاعلی الاساس».(1)
    چنین اصلی برخاسته از نگاهی است که عرفا به انسان دارند، آنان برخلاف فلاسفه که نفس انسان را در یک برش عرضی به سه قوه: شهویه، غضبیه و عاقله تقسیم می کنند، اتصاف به فضایل را در اعتدال قوا و اتصاف به رذایل را در افراط و تفریط آن دانسته و معتقد به مراتب طولی حقیقت انسان اند، به گونه ای که مراتب پایین، رقیقه مراتب بالایی هستند. بر همین اساس، برای فعلیت یافتن مراتب بالا ناگزیر از به فعلیت رسیدن، مراتب پایین تر هستیم.
    برای روشن شدن زوایای این قاعده، خلاصه آنچه در «لطایف العرفان» آمده را براساس ترتیب و تنظیم خواجه عبدالله انصاری در شرح عبدالرزاقِ کاشانی مطرح می کنیم.
    انسان دارای یک نفس حیوانی، یک اثر روحانی و یک سر الهی است، که هریک از این سه مرتبه، دارای سه رویکرد و توجه هستند.
    1. توجه به تدبیر مادون؛ 2. توجه به عین ذات؛ 3. توجه به مافوق.
    برای کسبِ فیض و استعداد، این نه وجه، به علاوه «احدیت»، مراتب دهگانه انسانی را تشکیل می دهند، که هرکدام از این مراتبِ دهگانه، خوددارای مراتب دهگانه دیگری هستند، که مجموع آن ها به 100 می رسد.
    سالک، باید این مراتب را از ابتدا؛ یعنی از مرتبه نفس حیوانی آغاز کرده، در انتها به مرحله سر الهی برسد و با طی آن به حقیقت دست یابد.
    بنابراین، ما در این جا فقط مرحله توجه نفس حیوانی به مادون را توضیح داده، چگونگی ترتب منازل موجود در آن را بر یکدیگر روشن می سازیم، لذا با این توضیح روشن خواهد شد که مرحله توجه نفس حیوانی به عین ذات متوقف برگذراندن مرحله اول، یعنی توجه نفس حیوانی به مادون خویش است.
   
    توجه نفس به مادون (بدایات)
    در این مرحله است که با امتثال اوامر و نواهی در جمیع حرکات و سکنات - چه فعلی و چه قولی - از مرحله طبیعت خارج گشته، حالت اعتدال تام به او دست می دهد، به گونه ای که نفس به اطراف تمایل پیدا نکرده و هیچ امری از امور بدنی، او را مشغول به خود نمی سازد.
    تحقق منازل ده گانه این مرتبه عبارتند از: یقظه، توبه، محاسبه، انابه، تفکر، تذکر، اعتصام، فرار، ریاضت و سماع که به ترتیب صورت می گیرد و هر مرتبه نیازمند فعلیت مرتبه قبلی است.
    نحوه فعلیت این منازل این گونه است، که ابتدا نفس اماره به سوء است، اما وقتی آگاه شده و از خواب غفلت بیدار شد، اولین مقامی که درمی یابد «مقام یقظه» است. آن گاه که مرتبه درون خود را احساس کرد و فهمید که پیرو شیطان است «توبه» می کند. سپس اعمال صالح خود را با سیئات درهم آمیخته دیده و شروع به «محاسبه» می کند تا حسنات بر سیئات غلبه یابد و موانع راه اندک شود. در این جاست که به «انابه» با حق می پردازد، سپس پیرامون صالحاتی که او را کمک کرده و قدر و منزلت او را بالا می برند، تفکر می کند و از نتایج این تفکر، به مقام «تذکر» و پندآموزی از عبرت ها می رسد. آن گاه به خدا «معتصم» شده، از حول و قوه او مدد می جوید و از مکر و حیله شیطان به سوی او «فرار» می کند. در این مرحله است که برای تلطیف باطن خویش نیاز به «ریاضت» پیدا می کند و به اندازه لطافت خود از «سماعت» وعد، بهره مند می گردد و از وعید متاثر شده، از نقصان می گریزد.
    با پایان یافتن این منازل، قوای نفسانی، مانع سلوک اصلاح و شیطان وسوسه گر نسبت به لذات شهوی و زینت های دنیوی رفع شد، نفس انسانی به مرحله لوامه رسیده، و مستعد خروج از انفعالات اجزای بدن گردیده، برای اتصال از حمل بدن آماده می گردد و این جاست که مرحله «توجه نفس به ذات» فرا می رسد.
    با این توضیح، روشن شد که حصول مرتبه توجه نفس به ذات، متوقف بر حصول مرتبه «توجه نفس به مادون» بوده، هم چنین فعلیت منازل موجود در مرحله «توجه نفس به مادون» بر فعلیت یافتن منزل قبلی هریک از منازل متوقف است.
    نتیجه این که، هرگاه اعمال سالک بر اساس این قاعده انجام گیرد، مقبول و ارزشمند است و آن گاه که اعمالش از این چارچوب خارج گردد، مثلاً قبل از فعلیت تام و مرحله توجه به نفس، بخواهد عمل مرحله توجه به اثر حیوانی را انجام دهد، آن عمل هیچ ارزش اخلاقی نخواهد داشت و او را متصف به فضایل نخواهد ساخت.
    2. قاعده لزوم مطابقت طریقت با شریعت
    عرفا معتقدند که در مراحل سلوک، هیچگاه نباید عملی در تضاد با شریعت انجام گیرد و چنان که عملی با آن چه شریعت مطرح می کند در تضاد باشد، در حقیقت ره به خطا سپرده و سالک را به مقصد نخواهد رساند.
    کلمات عرفا در این زمینه بسیار است، که ما در اینجا برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم :
    1. ابن عربی می گوید: «شریعت جاده ای است روشن، که رهگذر نیک بختان و طریق خوشبختی است، هرکه از این راه برود، به رهایی می رسد و هر که از آن روی برگرداند، سرنوشتی جز هلاکت نخواهد داشت».(2) و در جای دیگری می گوید: «کل علم حقیقه لاحکم للشریعه فیها بالرد فهو صحیح و الا فلا یعول علیه».(3)
    2. ... ذوالنون گوید: «علامت عارف سه چیز است: نور معرفتش نور تقوایش را خاموش نسازد و به آن علمی که ناقض حکمی ظاهری باشد، باور نداشته باشد...».(4)
    3. در کتاب سر الصلوه امام خمینی(ره) چنین آمده است: «... پس آن نمازی که به بعضی از عرفا نسبت دهند، که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاص، «الف» الله را متمثل در پیش رو کنند و پس از آن «لا» را و پس از آن «ه» را و پس از آن مجموع را به ترتیب خاصی که به عدد حضرات خمس شود - بر فرض صحت نسبت - از جهل آن کسی است که این معجون بی معنی را درست کرده است».(5)
    «بالجمله کشفی اتم از کشف ختمی - صلی الله علیه و آله و سلم - و سلوکی اصح و اصوب از آن نخواهد بود، پس ترکیبات بی حاصل دیگر را که از مغزهای بی خرد مدعیان ارشاد و عرفان است باید رها کرد.«(6)
    در رساله لب اللباب چنین آمده است: «پوشیده نماند که از ابتدای سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور، ملازم شرع انور باشد و به قدر سرسوزنی از ظاهر شریعت تجاوز ننماید...».(7)
    قشیری می گوید: «شریعت، امر بود به التزام بندگی و حقیقت، مشاهدت ربوبیت بود. هر شریعت که مؤید نباشد به حقیقت، پذیرفته نبود و هر حقیقت که بسته نبود به شریعت با هیچ حاصل نیابد...».(8)
    3. قاعده ذومراتب بودن سالک و تفاوت برنامه ها
    طی کردن مراحل سلوک و نیز به فعلیت رساندن مقامات و منازل در همه افراد به یک نحو نیست، چرا که استعدادهاو قابلیت های افراد متفاوت است. چنان که ابوذر و سلمان در یک مرتبه نبودند و آن چه که پیامبر اکرم به سلمان می آموخت قابل عرضه به ابوذر نبود.
    به خاطر همین تفاوت هاست که «شماری با شتاب پیش می روند و شماری با کندی حرکت می کنند، یکی در یک منزل زیاد می ماند و دیگری در آن منزل چندان توقف نمی کند، یکی به سبب استعداد ویژه اش دچار هیجان (شگفتی) نمی گردد، در حالی که دیگری از حالت فنا و استفراق باز نمی گردد. یکی پیش از بلوغ به یقظه می رسد و دیگری در سنین پیری، یکی با چله، ده منزل پیش می رود و دیگری با ده چله کوچک ترین تحولی نمی یابد.»(9)
    ابن سینا در نمط نهم، پس از بیان این که مطلب مذکور در این نمط راجع به حالات و مقامات عرفانی، برای غافلان، بی ارزش و بی اهمیت جلوه نموده و برای محصلان مایه عبرت است، می گوید :
    «فمن سمعه فاشماز عنه فلیتهم نفسه، لعلها لاتناسبه و کل میسر لاخلق له».(10)
    عبارت اخر (کل میسر لاخلق له) بیانگر این معناست، که نباید اولا: از همه کس متوقع باشیم که تمام منازل را طی کند و ثانیاً: برنامه عملی همه کس به یک نحو نخواهد بود.
    خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین - چنان که می بینیم - در هر منزل و مقامی صاحبان این مقام را به سه دسته: «عوام»، «درجه سالک» و «درجه محقق» تقسیم کرده و برای هر کدام راه و دستور خاصی را بیان می کند: «و انی مفصل لک درجات: کل مقام منها لتعرف درجه العامه منه، ثم درجه السالک، ثم درجه المحقق، و لکل منهم شرعه و منهاج و وجهه هو مولاها قد نصب له علم هو مبعوث و اتیح له غایه هو إلیها محثوت».(11)
    4. قاعده حسنات الابرار سیئات المقربین
    براساس این قاعده، وظایف سالکین - که منازل اولیه را گذرانده اند - بس سنگین تر و گسترده تر از کسانی است که در ابتدای راه هستند، به گونه ای که اگر سالک بار یافته در منزل توکل بخواهد آن چه را که صاحب منزل توبه انجام می دهد، او نیز انجام دهد، به منزله خطا و سیئه برای او خواهد بود.
    در کتاب اللمع چنین می خوانیم: «ولی زبان اهل معرفت و واجدین و افراد خاص از خواص درباره معنی توبه، همان پاسخ ابوالحسین نوری در پرسش از توبه است، که گفت : توبه آن است که جز خدای متعال از هر چیز دیگری بازگردی و با این سخن، اشاره به گفته ذوالنون دارد، که آن چه گناهان مقربان است به منزله حسنات ابرار است».(12)
    در کتاب مقالات از محمد شجاعی چنین آمده است: «گناه دارای مراتب می شود؛ مثلاً برای من و شما و برای عامه مؤمنین و نیز برای سالک در ابتدای سلوک، گناه و گناهان عبارتند از: ترک واجب ها و ارتکاب محرمات. و برای سالک در مراحل بعد از شروع و اواسط سلوک، گناه و گناهان عبارتنداز: توجه قلب به اغیار و غفلت آن از پروردگار... و برای سالک در مراحل عالیه سلوک و در نهایات گناه و گناهان عبارتند از: توجه داشته به خود».(13)
    5. قاعده رجوع نهایات به بدایات
    این قاعده بیان گر این است که از یک نظر، تمام عرفان بالقوه در همان اولین منزل سیر و سلوک وجود دارد، حقیقت انسانی، نه جسم است، نه ماه، نه روح و نه نفس ناطقه، بلکه حقیقت انسان، همان لطیفه ربانی است و جنبه جسمانی و روحانی نیز همگی از مظاهر و جلوه های آن حقیقت اند. آن چه در بدایت است نازله همان است که در نهایت قرار دارد. آن نهایت، حقیقت واحدی است که ذاتاً مواج و فیاض است. امواج آن حقیقت است که به صورت نمودها از نقطه وحدت ازلی تنزل یافته و نیم دایره ای از جریان فیض معشوق را ترسیم نموده و در پایین ترین حد خود در جهان خاکی (ملک) پایان یافته است. در این تنزل، جلوه های آن حقیقت، در هر مرتبه ای قید و حد بیشتر پذیرفته و در حجاب تعینات قرار می گیرد. پس این موج جلوه ها از نقطه پایان باز می گردد و در این بازگشت است که نیم دایره ای دیگر از مراتب و درجات هستی شکل می گیرد. (قوس صعودی)(14)
    فلسفه این بازگشت، میل و حبی است که در هر فرعی نسبت به بازگشت به اصل آن وجود دارد.
    این میل و حب در تمام ذرات هستی و از جمله انسان هاست «و او قبل از آن که محجوب به حجب گردیده و صورت اصلی خود را از دست بدهد، مستغرق در شهود حق و واله در حب او و عاشق و فانی در وجه اوست».(15)
    وقتی دل با تنزل از صورت اولیه خویش، محجوب به حجاب ها گردید، هم صورت اصلی آن زیر حجاب ها قرار می گیرد و هم حب و عشق و فنای آن.(16)
    نتیجه این که: براساس چنین قاعده ای (رجوع نهایت به بدایات) آن چه باید صورت پذیرد و ارزش اخلاقی دارد، کنار زدن موانع و شواغلی است، تا این میل و عشق بازگشت به اصل از زیر آوار تعینات مادی و معنوی سربرآورد و زمینه صعود فراهم آید. آن چه در ابتدای امر صورت می پذیرد، کنار زدن موانع و ظهور این میل باطنی است که از آن به «اراده» تعبیر می کنند. این اراده در حقیقت نوعی بیداری یک شعور خفته است، که خواجه عبدالله در منازل السائرین در تعریف آن می گوید: «و هی الاجابه لدواعی الحقیقه طوعا».(17) با پاسخ گویی به این دواعی حقیقت (میل باطنی و حب به بازگشت به وطن) حرکت آغاز گشته و سالک در هر مرتبه ای حجب تعیین یافته نورانی را پشت سر گذاشته و هرچه به اصل نزدیک تر شود، این میل و حب بیشتر می شود و جلوه ها نیز بیشتر از گذشته آن، حقیقت را می نمایانند.
    6. قاعده استفتاء قلب
    در مرتبه ای از سلوک برای آگاهی از آن چه مخالفت الهی در آن انجام نگرفته باشد، از هر آن چه قلب نسبت به آن در خود بتند و سالک را باز پس زند، به حرام بودن و قبیح بودنش حکم کنند.
    در ترجمه اللمع چنین آمده است: «... برخی دیگر از هر آن چه که قلب از آن باز ایستد و باطن، هنگام پرداختن به آن درخود بتند، پارسایی ورزند و این، مقامی است که جز صاحب دلان و محققان آن را نمی شناسند». ابونصر (ره) می گوید: «آگاهی از چیزی که نافرمانی خدا در آن نشده باشد، برای هیچ کس جز با اشاره قلب میسر نشود. اگر کسی بپرسد، آیا براین مطلب هیچ اصل علمی که مربوط به آن باشد می یابی؟ در جواب آن گویند: آری! فرمایش پیامبر(ص) خطاب به وابصه که ]فرمود[: استفت قلبک و ان افتاک المفتون».(18)
    7. قاعده ذومراتب بودن مقامات
    هر مقام و منزلی در اخلاق عرفانی در یک حد خاص خلاصه نمی شود، بلکه هر مقامی دارای لایه ها و مراتب در طول هم می باشد و سالک باید همه مراتب را طی کند تا نهایت آن مقام را کسب کرده باشد، که ما در اینجا تنها به یک نمونه اشاره می کنیم: از اول سلوک تا آخر آن به تناسب مراحل و منازل مختلفی که پیش می آید، سالک در حقیقت در توبه و بازگشت است و در مدارج توبه پیش می رود و قدم به قدم به سوی موطن اصلی خویش برمی گردد... بنابراین، توبه فقط در توبه از حرام ها، که عبارتند از: ترک واجب و ارتکاب محرمات خلاصه نمی شود، بلکه در هر مرحله ای از مراحل سلوک و در هر منزلی از منازل سیر، توبه ای هست که متناسب با همان مرحله و با همان منزل است. توبه از حرام ها در اول سلوک است و اما در مراحل و منازل بعدی به حسب هر کدام از آن ها توبه دیگری مطرح است، مانند توبه از تعلق داشتن به مباحات، توبه از غفلت قلب و نسیان حق، توبه از توجه داشتن به خود و... از مراتب و مدارج توبه.(19)
    8. قاعده تلازم ظاهر و باطن
    در طریقت، باید هم ظاهر را مواظبت نمود و هم باطن را، چرا که ظاهر صورتی از باطن را در خود دارد و باطن به نحو بیشتری مراتب ظاهر را در خود جای داده است، به دلیل این که مرتبه باطن شدت یافته مرتبه ظاهر است و به منزله جنس مرتبه ظاهر است.
    در آداب الصلوه امام خمینی(ره) چنین آمده است: «... و از آن که تزکیه قلب را در این حدیث شریف (حدیثی از امام رضا(ع) در باب وضو) از فوائد وضو قرار داده، معلوم می شود که برای وضو باطنی است، که به آن، تزکیه باطن شود و نیز رابطه ما بین ظاهر و باطن و شهادت و غیب معلوم می شود؛ و نیز استفاده شود، که طهوری ظاهری و وضوی صوری از عبادات و اطاعت رب است و این جهت طهور ظاهر موجب طهور باطن گردد و از طهارت صوری تزکیه فؤاد حاصل شود».(20)
    در سر الصلوه چنین آمده است: «و بباید دانست که ما بین ظاهر و باطن و سرَ و علن انسانی یک ارتباط و علاقه طبیعیه ایست که آثار هریک و افعال و حرکات هریک را در دیگری سرایتی عظیم و تاثیری غریب است.(21)
         9. قاعده تلازم معرفت و سلوک
    به هر اندازه که آگاهی و معرفت انسان از مراحل سلوک و خصوصیات هر مرحله بیشتر باشد، ترقی و پیشرفت او نیز بیشتر خواهد بود. و به اندازه ای که دچار جهل گردیده باشد، توقف او و نرسیدن او به مراحل بالاتر موجب می گردد.
    در کتاب مقالات استاد محمد شجاعی بعد از بیان این که بعضی از سالکین در اوایل سلوک و بعضی دیگر در اواسط سلوک دچار غرور گردیده و می پندارند که طریق سلوک همین است و بیش از این نیست، آورده است: «به این نکته باید خوب توجه داشت که غرور و غفلت این دسته از مغرورین، مانند آن ها که قبلا ذکر کردیم و مانند همه طبقات و اصناف مغرورین، بیش از همه چیز، از جهل و عدم اطلاع آنان سرچشمه می گیرد. اگرچه هواهای نفسانی و مکاید شیطانی و نفس در این مورد و موارد دیگر غرور از نقش مهمی برخوردار هستند و لیکن نقش جهل و بی اطلاعی هم بسیار مؤثر و بالاتر از هر نقشی است».(22)
    امام خمینی(ره) در سر الصلوه درباره نمازی که به عرفا نسبت می دهند و نیز نمازی را که به نام نماز سکوت به عرفا نسبت داده اند، می فرماید: «پس، از بیانات معلوم شد که آن چه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول سالک مستغنی از رسول گردد، امر باطل بی اصل و خیال خام بی مغزی است، که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیاء صادر شده، نعوذ بالله منه». (23)
    10. قاعده لزوم دستگیری استاد و مرشد در مسیر سلوک
    طریقت، مسیری است بسیار مشکل، همراه با خطرات و انحرافات فراوان. و طی این سیر بدون استاد و راهنما، ره سپردن به ظلمات است و در وادی گمراهی قدم نهادن.
    طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی(24)
    در رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم چنین آمده است :
    «و سالک را در هیچ حالی از استاد چاره ای نیست. اگرچه به وطن مقصود رسیده باشد، چه آداب وطن را نیز او می آموزد و والی آن مملکت نیز اوست».(25)
    مرحوم قاضی فرموده است: «چنان که کسی طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، برای پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد». وی فرموده است: «کسی که به استاد رسیده، نصف راه را طی کرده است».(26)
         11. قاعده مراعات و مدارا
    حضرت امام خمینی(ره) در سر الصلوه می فرماید: «از این احادیث و احادیث دیگر، استفاده دیگر شود که آن نیز از باب مهمات باب ریاضت است و آن عبارت از «مراعات» است. و آن چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه دریافت مجاهدات علمیه یا نفسانیه یا عملیه، مراعات خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل نکند. خصوصاً برای جوان ها و تازه کارها این مطلب از مهمات است که ممکن است اگر جوان ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محلله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند، که جبران آن را نتوان کرد».(27)
    12. قاعده اصالت فرایض در عبودیت
    اگر در حقیقت فرض یا فریضه، به تامل بپردازیم، خواهیم دید که فریضه به لحاظ این که فریضه است و باید انجام بگیرد، از خصوصیت خاصی برخوردار است، که در نافله و در عبادت مستحب، آن خصوصیت نیست و آن این که در فریضه به حکم این که باید انجام گیرد، اراده حق در وجود انسان حاکم بوده و انسان تحت اراده او قرار می گیرد و از خود انسان و اراده وی خبری نیست و این همان راه فنا است که در اصل عبودیت و در حقیقت آن مطرح است.(28)
    بنابراین، فریضه مقدم بر نافله است و تا فریضه ای فوت شده باشد، نافله را اثری نیست و ارزشی نخواهد داشت.
    پی نوشت ها :
    1. منازل السائرین، ص 28.
    2. عرفان عملی در اسلام به نقل از فتوحات مکیه.
    3. عرفان عملی در اسلام به نقل از رساله لایعول علیه.
    4. ترجمه اللمع، ص 208.
    5. امام خمینی(ره)، سر الصلوه، ص 12.
    6. همان، ص 12.
    7. رساله لب اللباب، ص 52.
    8. ترجمه رساله قشیریه، ص 127.
    9. عرفان عملی در اسلام، ص 89.
    10. شرح اشارات، نمط نهم، جز ثالث، ص 394.
    11. منازل السائری.
    12. اللمع، ص 231.
    13. شجاعی، محمد، مقالات، ج 2.
    14. عرفان عملی در اسلام، ص 129 - 128. (اقتباس)
    15. مقالات محمد شجاعی، ص 166.
    16. همان، ص 166.
    17. منازل السائرین، ص 281.
    18. ترجمه اللمع، ص 232.
    19. مقالات محمد شجاعی، ص 87.
    20. آداب الصلوه، ص 17.
    21. امام خمینی(ره)، سر الصلوه، ص 280.
    22. همان، ص 13.
    23. همان، ص 13.
    24. دیوان حافظ.
    25. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم(ره)، ص 90.
    26. عرفان شیعی، دکتر غفاری، ص 187، به نقل از رساله بحرالعلوم چ حکمت، ص 166.
    27. امام خمینی(ره)، سر الصلوه، ص 25.
    28. مقالات محمد شجاعی، ص 115.

اخلاق عارفانه: اصول و قواعد اخلاق در رویکردهای عرفانی

کتاب «اخلاق و عرفان» منتشر شد

هر علمی دارای یک سلسله اصول و قواعدی است که به وسیله آن اصول و قواعد، مسائل آن علم درک و فهم می شود و در مقام عمل نیز به کار می آیند. همچنین به وسیله آن قواعد، حکم مسائل جزئی نیز مشخص می شود. از این رو، از میان علوم، اخلاق نیز به عنوان یک علم، دارای قواعدِ خاص به خود می باشد. منظور از قاعده اخلاقی، اصول کلی است که به وسیله آن ها، چیزهای با ارزش را از آن چه فاقد ارزش است، تشخیص می دهیم و با شناخت قواعد اخلاقی، در مقام عمل می توانیم تشخیص دهیم، که آیا اعمال ما دارای ارزش اخلاقی هستند یا خیر و اگر هستند ارزش منفی دارند یا مثبت؟
    از آن جا که مکاتب اخلاقی با یکدیگر متفاوت اند، لذا قواعدی هم که این دو ارائه می دهند با یکدیگر متفاوت خواهند بود. از این رو، آنچه در مکتب اخلاقِ فلسفی به عنوان قاعده مطرح می شود، با آنچه که در مکتبِ اخلاق عارفانه وجود دارد، متفاوت خواهد بود؛ چرا که تلقی این دو مکتب از انسان و در نتیجه ارزش های اخلاقی او نیز متفاوت خواهد بود.
    این نوشتار تلاش اندکی است برای دست یابی به قواعد اخلاقی مقبول در مکتب اخلاق عارفانه، اما به دلیل اینکه در کتب عرفا به این قواعد تصریح نشده، دست یابی به قواعد با سختی همراه است. علاوه بر این که نگارنده آشنایی چندانی با مسائل عرفانی نداشته و تنها تلاشی برای بدست آوردن قواعدِ مذکور انجام داده است. بنابراین، امکان این که ره به خطا رفته باشد محتمل است.
        1. قاعده اساسی ترتب مقامات (توالی مقامات)
    مهم ترین قاعده ای که در اخلاق عارفانه مطرح است، قاعده ترتب مقامات بر یکدیگر بوده و این، یک اصل پذیرفته شده نزدِ عرفاست، که پیمودن هریک از منازلِ مطرح در سلوک، متوقف بر به فعلیت رساندن درجات قبلی است و تا یک مرتبه از منازل و مقاماتی که در درون خود دارد به فعلیت نرسد، حرکت به سوی منزل بعدی کاری بی نتیجه خواهد بود. خواجه عبدالله انصاری در این زمینه می گوید: «لاتصح النهایات الا بتصحیح البدایات، کما ان البینه لاتقوم الاعلی الاساس».(1)
    چنین اصلی برخاسته از نگاهی است که عرفا به انسان دارند، آنان برخلاف فلاسفه که نفس انسان را در یک برش عرضی به سه قوه: شهویه، غضبیه و عاقله تقسیم می کنند، اتصاف به فضایل را در اعتدال قوا و اتصاف به رذایل را در افراط و تفریط آن دانسته و معتقد به مراتب طولی حقیقت انسان اند، به گونه ای که مراتب پایین، رقیقه مراتب بالایی هستند. بر همین اساس، برای فعلیت یافتن مراتب بالا ناگزیر از به فعلیت رسیدن، مراتب پایین تر هستیم.
    برای روشن شدن زوایای این قاعده، خلاصه آنچه در «لطایف العرفان» آمده را براساس ترتیب و تنظیم خواجه عبدالله انصاری در شرح عبدالرزاقِ کاشانی مطرح می کنیم.
    انسان دارای یک نفس حیوانی، یک اثر روحانی و یک سر الهی است، که هریک از این سه مرتبه، دارای سه رویکرد و توجه هستند.
    1. توجه به تدبیر مادون؛ 2. توجه به عین ذات؛ 3. توجه به مافوق.
    برای کسبِ فیض و استعداد، این نه وجه، به علاوه «احدیت»، مراتب دهگانه انسانی را تشکیل می دهند، که هرکدام از این مراتبِ دهگانه، خوددارای مراتب دهگانه دیگری هستند، که مجموع آن ها به 100 می رسد.
    سالک، باید این مراتب را از ابتدا؛ یعنی از مرتبه نفس حیوانی آغاز کرده، در انتها به مرحله سر الهی برسد و با طی آن به حقیقت دست یابد.
    بنابراین، ما در این جا فقط مرحله توجه نفس حیوانی به مادون را توضیح داده، چگونگی ترتب منازل موجود در آن را بر یکدیگر روشن می سازیم، لذا با این توضیح روشن خواهد شد که مرحله توجه نفس حیوانی به عین ذات متوقف برگذراندن مرحله اول، یعنی توجه نفس حیوانی به مادون خویش است.
   
    توجه نفس به مادون (بدایات)
    در این مرحله است که با امتثال اوامر و نواهی در جمیع حرکات و سکنات - چه فعلی و چه قولی - از مرحله طبیعت خارج گشته، حالت اعتدال تام به او دست می دهد، به گونه ای که نفس به اطراف تمایل پیدا نکرده و هیچ امری از امور بدنی، او را مشغول به خود نمی سازد.
    تحقق منازل ده گانه این مرتبه عبارتند از: یقظه، توبه، محاسبه، انابه، تفکر، تذکر، اعتصام، فرار، ریاضت و سماع که به ترتیب صورت می گیرد و هر مرتبه نیازمند فعلیت مرتبه قبلی است.
    نحوه فعلیت این منازل این گونه است، که ابتدا نفس اماره به سوء است، اما وقتی آگاه شده و از خواب غفلت بیدار شد، اولین مقامی که درمی یابد «مقام یقظه» است. آن گاه که مرتبه درون خود را احساس کرد و فهمید که پیرو شیطان است «توبه» می کند. سپس اعمال صالح خود را با سیئات درهم آمیخته دیده و شروع به «محاسبه» می کند تا حسنات بر سیئات غلبه یابد و موانع راه اندک شود. در این جاست که به «انابه» با حق می پردازد، سپس پیرامون صالحاتی که او را کمک کرده و قدر و منزلت او را بالا می برند، تفکر می کند و از نتایج این تفکر، به مقام «تذکر» و پندآموزی از عبرت ها می رسد. آن گاه به خدا «معتصم» شده، از حول و قوه او مدد می جوید و از مکر و حیله شیطان به سوی او «فرار» می کند. در این مرحله است که برای تلطیف باطن خویش نیاز به «ریاضت» پیدا می کند و به اندازه لطافت خود از «سماعت» وعد، بهره مند می گردد و از وعید متاثر شده، از نقصان می گریزد.
    با پایان یافتن این منازل، قوای نفسانی، مانع سلوک اصلاح و شیطان وسوسه گر نسبت به لذات شهوی و زینت های دنیوی رفع شد، نفس انسانی به مرحله لوامه رسیده، و مستعد خروج از انفعالات اجزای بدن گردیده، برای اتصال از حمل بدن آماده می گردد و این جاست که مرحله «توجه نفس به ذات» فرا می رسد.
    با این توضیح، روشن شد که حصول مرتبه توجه نفس به ذات، متوقف بر حصول مرتبه «توجه نفس به مادون» بوده، هم چنین فعلیت منازل موجود در مرحله «توجه نفس به مادون» بر فعلیت یافتن منزل قبلی هریک از منازل متوقف است.
    نتیجه این که، هرگاه اعمال سالک بر اساس این قاعده انجام گیرد، مقبول و ارزشمند است و آن گاه که اعمالش از این چارچوب خارج گردد، مثلاً قبل از فعلیت تام و مرحله توجه به نفس، بخواهد عمل مرحله توجه به اثر حیوانی را انجام دهد، آن عمل هیچ ارزش اخلاقی نخواهد داشت و او را متصف به فضایل نخواهد ساخت.
    2. قاعده لزوم مطابقت طریقت با شریعت
    عرفا معتقدند که در مراحل سلوک، هیچگاه نباید عملی در تضاد با شریعت انجام گیرد و چنان که عملی با آن چه شریعت مطرح می کند در تضاد باشد، در حقیقت ره به خطا سپرده و سالک را به مقصد نخواهد رساند.
    کلمات عرفا در این زمینه بسیار است، که ما در اینجا برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم :
    1. ابن عربی می گوید: «شریعت جاده ای است روشن، که رهگذر نیک بختان و طریق خوشبختی است، هرکه از این راه برود، به رهایی می رسد و هر که از آن روی برگرداند، سرنوشتی جز هلاکت نخواهد داشت».(2) و در جای دیگری می گوید: «کل علم حقیقه لاحکم للشریعه فیها بالرد فهو صحیح و الا فلا یعول علیه».(3)
    2. ... ذوالنون گوید: «علامت عارف سه چیز است: نور معرفتش نور تقوایش را خاموش نسازد و به آن علمی که ناقض حکمی ظاهری باشد، باور نداشته باشد...».(4)
    3. در کتاب سر الصلوه امام خمینی(ره) چنین آمده است: «... پس آن نمازی که به بعضی از عرفا نسبت دهند، که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاص، «الف» الله را متمثل در پیش رو کنند و پس از آن «لا» را و پس از آن «ه» را و پس از آن مجموع را به ترتیب خاصی که به عدد حضرات خمس شود - بر فرض صحت نسبت - از جهل آن کسی است که این معجون بی معنی را درست کرده است».(5)
    «بالجمله کشفی اتم از کشف ختمی - صلی الله علیه و آله و سلم - و سلوکی اصح و اصوب از آن نخواهد بود، پس ترکیبات بی حاصل دیگر را که از مغزهای بی خرد مدعیان ارشاد و عرفان است باید رها کرد.«(6)
    در رساله لب اللباب چنین آمده است: «پوشیده نماند که از ابتدای سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور، ملازم شرع انور باشد و به قدر سرسوزنی از ظاهر شریعت تجاوز ننماید...».(7)
    قشیری می گوید: «شریعت، امر بود به التزام بندگی و حقیقت، مشاهدت ربوبیت بود. هر شریعت که مؤید نباشد به حقیقت، پذیرفته نبود و هر حقیقت که بسته نبود به شریعت با هیچ حاصل نیابد...».(8)
    3. قاعده ذومراتب بودن سالک و تفاوت برنامه ها
    طی کردن مراحل سلوک و نیز به فعلیت رساندن مقامات و منازل در همه افراد به یک نحو نیست، چرا که استعدادهاو قابلیت های افراد متفاوت است. چنان که ابوذر و سلمان در یک مرتبه نبودند و آن چه که پیامبر اکرم به سلمان می آموخت قابل عرضه به ابوذر نبود.
    به خاطر همین تفاوت هاست که «شماری با شتاب پیش می روند و شماری با کندی حرکت می کنند، یکی در یک منزل زیاد می ماند و دیگری در آن منزل چندان توقف نمی کند، یکی به سبب استعداد ویژه اش دچار هیجان (شگفتی) نمی گردد، در حالی که دیگری از حالت فنا و استفراق باز نمی گردد. یکی پیش از بلوغ به یقظه می رسد و دیگری در سنین پیری، یکی با چله، ده منزل پیش می رود و دیگری با ده چله کوچک ترین تحولی نمی یابد.»(9)
    ابن سینا در نمط نهم، پس از بیان این که مطلب مذکور در این نمط راجع به حالات و مقامات عرفانی، برای غافلان، بی ارزش و بی اهمیت جلوه نموده و برای محصلان مایه عبرت است، می گوید :
    «فمن سمعه فاشماز عنه فلیتهم نفسه، لعلها لاتناسبه و کل میسر لاخلق له».(10)
    عبارت اخر (کل میسر لاخلق له) بیانگر این معناست، که نباید اولا: از همه کس متوقع باشیم که تمام منازل را طی کند و ثانیاً: برنامه عملی همه کس به یک نحو نخواهد بود.
    خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین - چنان که می بینیم - در هر منزل و مقامی صاحبان این مقام را به سه دسته: «عوام»، «درجه سالک» و «درجه محقق» تقسیم کرده و برای هر کدام راه و دستور خاصی را بیان می کند: «و انی مفصل لک درجات: کل مقام منها لتعرف درجه العامه منه، ثم درجه السالک، ثم درجه المحقق، و لکل منهم شرعه و منهاج و وجهه هو مولاها قد نصب له علم هو مبعوث و اتیح له غایه هو إلیها محثوت».(11)
    4. قاعده حسنات الابرار سیئات المقربین
    براساس این قاعده، وظایف سالکین - که منازل اولیه را گذرانده اند - بس سنگین تر و گسترده تر از کسانی است که در ابتدای راه هستند، به گونه ای که اگر سالک بار یافته در منزل توکل بخواهد آن چه را که صاحب منزل توبه انجام می دهد، او نیز انجام دهد، به منزله خطا و سیئه برای او خواهد بود.
    در کتاب اللمع چنین می خوانیم: «ولی زبان اهل معرفت و واجدین و افراد خاص از خواص درباره معنی توبه، همان پاسخ ابوالحسین نوری در پرسش از توبه است، که گفت : توبه آن است که جز خدای متعال از هر چیز دیگری بازگردی و با این سخن، اشاره به گفته ذوالنون دارد، که آن چه گناهان مقربان است به منزله حسنات ابرار است».(12)
    در کتاب مقالات از محمد شجاعی چنین آمده است: «گناه دارای مراتب می شود؛ مثلاً برای من و شما و برای عامه مؤمنین و نیز برای سالک در ابتدای سلوک، گناه و گناهان عبارتند از: ترک واجب ها و ارتکاب محرمات. و برای سالک در مراحل بعد از شروع و اواسط سلوک، گناه و گناهان عبارتنداز: توجه قلب به اغیار و غفلت آن از پروردگار... و برای سالک در مراحل عالیه سلوک و در نهایات گناه و گناهان عبارتند از: توجه داشته به خود».(13)
    5. قاعده رجوع نهایات به بدایات
    این قاعده بیان گر این است که از یک نظر، تمام عرفان بالقوه در همان اولین منزل سیر و سلوک وجود دارد، حقیقت انسانی، نه جسم است، نه ماه، نه روح و نه نفس ناطقه، بلکه حقیقت انسان، همان لطیفه ربانی است و جنبه جسمانی و روحانی نیز همگی از مظاهر و جلوه های آن حقیقت اند. آن چه در بدایت است نازله همان است که در نهایت قرار دارد. آن نهایت، حقیقت واحدی است که ذاتاً مواج و فیاض است. امواج آن حقیقت است که به صورت نمودها از نقطه وحدت ازلی تنزل یافته و نیم دایره ای از جریان فیض معشوق را ترسیم نموده و در پایین ترین حد خود در جهان خاکی (ملک) پایان یافته است. در این تنزل، جلوه های آن حقیقت، در هر مرتبه ای قید و حد بیشتر پذیرفته و در حجاب تعینات قرار می گیرد. پس این موج جلوه ها از نقطه پایان باز می گردد و در این بازگشت است که نیم دایره ای دیگر از مراتب و درجات هستی شکل می گیرد. (قوس صعودی)(14)
    فلسفه این بازگشت، میل و حبی است که در هر فرعی نسبت به بازگشت به اصل آن وجود دارد.
    این میل و حب در تمام ذرات هستی و از جمله انسان هاست «و او قبل از آن که محجوب به حجب گردیده و صورت اصلی خود را از دست بدهد، مستغرق در شهود حق و واله در حب او و عاشق و فانی در وجه اوست».(15)
    وقتی دل با تنزل از صورت اولیه خویش، محجوب به حجاب ها گردید، هم صورت اصلی آن زیر حجاب ها قرار می گیرد و هم حب و عشق و فنای آن.(16)
    نتیجه این که: براساس چنین قاعده ای (رجوع نهایت به بدایات) آن چه باید صورت پذیرد و ارزش اخلاقی دارد، کنار زدن موانع و شواغلی است، تا این میل و عشق بازگشت به اصل از زیر آوار تعینات مادی و معنوی سربرآورد و زمینه صعود فراهم آید. آن چه در ابتدای امر صورت می پذیرد، کنار زدن موانع و ظهور این میل باطنی است که از آن به «اراده» تعبیر می کنند. این اراده در حقیقت نوعی بیداری یک شعور خفته است، که خواجه عبدالله در منازل السائرین در تعریف آن می گوید: «و هی الاجابه لدواعی الحقیقه طوعا».(17) با پاسخ گویی به این دواعی حقیقت (میل باطنی و حب به بازگشت به وطن) حرکت آغاز گشته و سالک در هر مرتبه ای حجب تعیین یافته نورانی را پشت سر گذاشته و هرچه به اصل نزدیک تر شود، این میل و حب بیشتر می شود و جلوه ها نیز بیشتر از گذشته آن، حقیقت را می نمایانند.
    6. قاعده استفتاء قلب
    در مرتبه ای از سلوک برای آگاهی از آن چه مخالفت الهی در آن انجام نگرفته باشد، از هر آن چه قلب نسبت به آن در خود بتند و سالک را باز پس زند، به حرام بودن و قبیح بودنش حکم کنند.
    در ترجمه اللمع چنین آمده است: «... برخی دیگر از هر آن چه که قلب از آن باز ایستد و باطن، هنگام پرداختن به آن درخود بتند، پارسایی ورزند و این، مقامی است که جز صاحب دلان و محققان آن را نمی شناسند». ابونصر (ره) می گوید: «آگاهی از چیزی که نافرمانی خدا در آن نشده باشد، برای هیچ کس جز با اشاره قلب میسر نشود. اگر کسی بپرسد، آیا براین مطلب هیچ اصل علمی که مربوط به آن باشد می یابی؟ در جواب آن گویند: آری! فرمایش پیامبر(ص) خطاب به وابصه که ]فرمود[: استفت قلبک و ان افتاک المفتون».(18)
    7. قاعده ذومراتب بودن مقامات
    هر مقام و منزلی در اخلاق عرفانی در یک حد خاص خلاصه نمی شود، بلکه هر مقامی دارای لایه ها و مراتب در طول هم می باشد و سالک باید همه مراتب را طی کند تا نهایت آن مقام را کسب کرده باشد، که ما در اینجا تنها به یک نمونه اشاره می کنیم: از اول سلوک تا آخر آن به تناسب مراحل و منازل مختلفی که پیش می آید، سالک در حقیقت در توبه و بازگشت است و در مدارج توبه پیش می رود و قدم به قدم به سوی موطن اصلی خویش برمی گردد... بنابراین، توبه فقط در توبه از حرام ها، که عبارتند از: ترک واجب و ارتکاب محرمات خلاصه نمی شود، بلکه در هر مرحله ای از مراحل سلوک و در هر منزلی از منازل سیر، توبه ای هست که متناسب با همان مرحله و با همان منزل است. توبه از حرام ها در اول سلوک است و اما در مراحل و منازل بعدی به حسب هر کدام از آن ها توبه دیگری مطرح است، مانند توبه از تعلق داشتن به مباحات، توبه از غفلت قلب و نسیان حق، توبه از توجه داشتن به خود و... از مراتب و مدارج توبه.(19)
    8. قاعده تلازم ظاهر و باطن
    در طریقت، باید هم ظاهر را مواظبت نمود و هم باطن را، چرا که ظاهر صورتی از باطن را در خود دارد و باطن به نحو بیشتری مراتب ظاهر را در خود جای داده است، به دلیل این که مرتبه باطن شدت یافته مرتبه ظاهر است و به منزله جنس مرتبه ظاهر است.
    در آداب الصلوه امام خمینی(ره) چنین آمده است: «... و از آن که تزکیه قلب را در این حدیث شریف (حدیثی از امام رضا(ع) در باب وضو) از فوائد وضو قرار داده، معلوم می شود که برای وضو باطنی است، که به آن، تزکیه باطن شود و نیز رابطه ما بین ظاهر و باطن و شهادت و غیب معلوم می شود؛ و نیز استفاده شود، که طهوری ظاهری و وضوی صوری از عبادات و اطاعت رب است و این جهت طهور ظاهر موجب طهور باطن گردد و از طهارت صوری تزکیه فؤاد حاصل شود».(20)
    در سر الصلوه چنین آمده است: «و بباید دانست که ما بین ظاهر و باطن و سرَ و علن انسانی یک ارتباط و علاقه طبیعیه ایست که آثار هریک و افعال و حرکات هریک را در دیگری سرایتی عظیم و تاثیری غریب است.(21)
         9. قاعده تلازم معرفت و سلوک
    به هر اندازه که آگاهی و معرفت انسان از مراحل سلوک و خصوصیات هر مرحله بیشتر باشد، ترقی و پیشرفت او نیز بیشتر خواهد بود. و به اندازه ای که دچار جهل گردیده باشد، توقف او و نرسیدن او به مراحل بالاتر موجب می گردد.
    در کتاب مقالات استاد محمد شجاعی بعد از بیان این که بعضی از سالکین در اوایل سلوک و بعضی دیگر در اواسط سلوک دچار غرور گردیده و می پندارند که طریق سلوک همین است و بیش از این نیست، آورده است: «به این نکته باید خوب توجه داشت که غرور و غفلت این دسته از مغرورین، مانند آن ها که قبلا ذکر کردیم و مانند همه طبقات و اصناف مغرورین، بیش از همه چیز، از جهل و عدم اطلاع آنان سرچشمه می گیرد. اگرچه هواهای نفسانی و مکاید شیطانی و نفس در این مورد و موارد دیگر غرور از نقش مهمی برخوردار هستند و لیکن نقش جهل و بی اطلاعی هم بسیار مؤثر و بالاتر از هر نقشی است».(22)
    امام خمینی(ره) در سر الصلوه درباره نمازی که به عرفا نسبت می دهند و نیز نمازی را که به نام نماز سکوت به عرفا نسبت داده اند، می فرماید: «پس، از بیانات معلوم شد که آن چه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول سالک مستغنی از رسول گردد، امر باطل بی اصل و خیال خام بی مغزی است، که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیاء صادر شده، نعوذ بالله منه». (23)
    10. قاعده لزوم دستگیری استاد و مرشد در مسیر سلوک
    طریقت، مسیری است بسیار مشکل، همراه با خطرات و انحرافات فراوان. و طی این سیر بدون استاد و راهنما، ره سپردن به ظلمات است و در وادی گمراهی قدم نهادن.
    طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی(24)
    در رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم چنین آمده است :
    «و سالک را در هیچ حالی از استاد چاره ای نیست. اگرچه به وطن مقصود رسیده باشد، چه آداب وطن را نیز او می آموزد و والی آن مملکت نیز اوست».(25)
    مرحوم قاضی فرموده است: «چنان که کسی طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، برای پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد». وی فرموده است: «کسی که به استاد رسیده، نصف راه را طی کرده است».(26)
         11. قاعده مراعات و مدارا
    حضرت امام خمینی(ره) در سر الصلوه می فرماید: «از این احادیث و احادیث دیگر، استفاده دیگر شود که آن نیز از باب مهمات باب ریاضت است و آن عبارت از «مراعات» است. و آن چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه دریافت مجاهدات علمیه یا نفسانیه یا عملیه، مراعات خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل نکند. خصوصاً برای جوان ها و تازه کارها این مطلب از مهمات است که ممکن است اگر جوان ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محلله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند، که جبران آن را نتوان کرد».(27)
    12. قاعده اصالت فرایض در عبودیت
    اگر در حقیقت فرض یا فریضه، به تامل بپردازیم، خواهیم دید که فریضه به لحاظ این که فریضه است و باید انجام بگیرد، از خصوصیت خاصی برخوردار است، که در نافله و در عبادت مستحب، آن خصوصیت نیست و آن این که در فریضه به حکم این که باید انجام گیرد، اراده حق در وجود انسان حاکم بوده و انسان تحت اراده او قرار می گیرد و از خود انسان و اراده وی خبری نیست و این همان راه فنا است که در اصل عبودیت و در حقیقت آن مطرح است.(28)
    بنابراین، فریضه مقدم بر نافله است و تا فریضه ای فوت شده باشد، نافله را اثری نیست و ارزشی نخواهد داشت.
    پی نوشت ها :
    1. منازل السائرین، ص 28.
    2. عرفان عملی در اسلام به نقل از فتوحات مکیه.
    3. عرفان عملی در اسلام به نقل از رساله لایعول علیه.
    4. ترجمه اللمع، ص 208.
    5. امام خمینی(ره)، سر الصلوه، ص 12.
    6. همان، ص 12.
    7. رساله لب اللباب، ص 52.
    8. ترجمه رساله قشیریه، ص 127.
    9. عرفان عملی در اسلام، ص 89.
    10. شرح اشارات، نمط نهم، جز ثالث، ص 394.
    11. منازل السائری.
    12. اللمع، ص 231.
    13. شجاعی، محمد، مقالات، ج 2.
    14. عرفان عملی در اسلام، ص 129 - 128. (اقتباس)
    15. مقالات محمد شجاعی، ص 166.
    16. همان، ص 166.
    17. منازل السائرین، ص 281.
    18. ترجمه اللمع، ص 232.
    19. مقالات محمد شجاعی، ص 87.
    20. آداب الصلوه، ص 17.
    21. امام خمینی(ره)، سر الصلوه، ص 280.
    22. همان، ص 13.
    23. همان، ص 13.
    24. دیوان حافظ.
    25. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم(ره)، ص 90.
    26. عرفان شیعی، دکتر غفاری، ص 187، به نقل از رساله بحرالعلوم چ حکمت، ص 166.
    27. امام خمینی(ره)، سر الصلوه، ص 25.
    28. مقالات محمد شجاعی، ص 115.

مبارزه با فساد " نـر" می‌خواهد

مبارزه با فساد " نـر" می‌خواهد


"ماده‌های" قانون جوابگو نیست



می‌گویند که در ایام قدیم، در یکی از پاسگاه‌‏های ژاندارمری سابق، ژاندارمی خدمت‏ می‌‏کرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار.

این سرجوخه جبار، مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار، سواد درست و حسابی نداشت، ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او، هیچ خلافکاری را یارای نفس‏ کشیدن نبود.


از قضای روزگار، در محدوده خدمت‏ سرجوخه جبار، دزدی زندگی می‌کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.


سرجوخه جبار، با آن کفایت و لیاقتی که‏ داشت، بارها، دزد  را دستگیر کرده، به‏ محکمه فرستاده بود، ولی گردانندگان‏ دستگاه قضا هربار به دلایلی و از آن جمله‏ فقدان دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند، به گونه‏‌ای که،گاهی، جناب دزد، زودتر از مأموری که او را کت‌بسته به‏ مرکز دادگستری برده بود، به محل باز می‌گشت، مخصوصاً چندبار هم از جلوی پاسگاه رد می‌شد و خودی نشان می‌داد یعنی که بعله....

و برای آدم دلسوزی مثل سرجوخه جبار تحمل این موضوع خیلی سخت بود.


یک روز، سرجوخه جبار، که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه‌کار و آزادی او به ستوه آمده بود، منشی‏ پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون‏ مجازات را بیاورد و محتویات آن را برای‏ سرجوخه بخواند.


منشی پاسگاه، کتاب قانونی  را که‏ در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای‏ سرجوخه جبار خواند.


ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...


سرجوخه جبار، که در تمام مدت خوانده‏ شدن متن قانون مجازات، خاموش و سراپا گوش‏ بود، همین ‏که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون‏ را، خواند و کتاب را بست، حیرت زده و آزرده ‏دل، به منشی گفت:


این ها که همه ‌اش "ماده" بود، آیا این کتاب، حتی یک " نـر" نداشت؟


آنگاه سرجوخه جبار، به منشی گفت:


ببین در این کتاب صفحه سفید هست؟


منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:

قربان! در صفحه آخر کتاب، به اندازه‏ نصف صفحه، جای سفید باقی‏ مانده است.


سرجوخه جبار گفت:


قلم را بردار و این مطالب را که می‏‌گویم‏ بنویس و چنین تقریر کرد:


" نـر" سرجوخه جبار:

هرگاه یک نفر، شش‏ بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل‏ بیاید و کار خودش را از سر بگیرد، برابر " نـر" سرجوخه جبار، محکوم است به اعدام!


پس از اتمام کار منشی،  سرجوخه جبار، نخست، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن، دستور داد، دزد  را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او را در برابر جوخه‌آتش قرار داد و فرمان اعدام را در باره‌‏اش اجراء کرد.


گویا خبر این ماجرا، به گوش حاکم وقت‏ رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.


هنگامی که سرجوخه جبار، به حضور حاکم‏ رسید، حاکم پرخاش‏ کنان از او پرسید چرا چنان‏ کاری کرده است.


سرجوخه جبار پاسخ داد:

قربان! من دیدم در سراسر قانون‏ مجازات، هرچه هست، "ماده" است، ولی حتی یک‏ " نـر" توی آن همه "ماده" نیست و آن‏ وقت‏ فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی‏ که یک منطقه را، با شرارت‏‌هایش جان به سر کرده است، هربار که دستگیر می‏‌شود، بدون‏ آن‏ که آسیبی دیده باشد، آزاد می‏‌شود و به محل‏ باز می‌‏گردد.

این بود که لازم دیدم درمیان‏ "ماده‌های" قانون مجازات، یک " نـر" هم باشد.

این است که خودم آن " نـر" را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون " نـر" اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم! و حق با سرجوخه جبار بود با این "ماده‌ها" نمی‌شود بافساد مبارزه کرد،

" نـر " می‌خواهد....


ساززدن برای خدا!

ساززدن برای خدا!


در زمان هاى قدیم ،مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ به نام "بردیا " که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت ...
بردیا چون به سن شصت سال رسید، روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود ....
عذراو را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید ....
بردیا به خانه آمد ، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست  کار کند و برایشان خرجی بیاورد، بسیار آشفته شدند و او را از منزل بیرون کردند ...
بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود، برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد .
در دل شب  در پشت دیوار مخروبه  قبرستان نشست  و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که  در کل عمرش  آهنگ غمی ننواخته بود ،  سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب ،  فقط نواخت ....
بردیا می نواخت  و خدا خدا  می گفت  و گریه می کرد  و بر گذر عمرش  و بر بی وفایی دنیا  اشک می ریخت  و از خدا طلب مرگ می کرد ..
در دل شب به ناگاه  دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد ،  سر برداشت تا ببیند کیست .... ؟
شیخ سعیدابوالخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر دردستان شیخ بود .
شیخ گفت این کیسه  زر را  بگیر  و ببر در بازار شهر  دکانی بخر  و کارى  را شروع کن ...
بردیا  شوکه شد  و گریه کرد  و پرسید :

ای شیخ!  آیا صدای  ناله من  تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت: هرگز ! بلکه صدای ناله مخلوق را  قبل از این که کسی بشنود، خالقش می شنود  و خالقت مرا که در خواب بودم،  بیدار کرد  و امر فرمود کیسه زری  برای تو  در پشت قبرستان شهر بیاورم .
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر ،  مخلوقی مرا می خواند  برو و خواسته او را اجابت کن .
بردیا صورت  در خاک مالید  و گفت: 

خدایا ! عمری درجوانی و درشادابی ام  با دستان توانا  سازهایی زدم  براى مردم  این شهر ،اما  چون  دستانم لرزید ، مرا  از خود راندند ...
اما  یک بار فقط  برای تو زدم  و خواندم .
اما  تو  با دستان لرزان  و  صدای ناهنجار من ،  مرا  خریدی  و  رهایم نکردی  و مشتری  صدای  ناهنجار  ساز  و گلویم شدی  و بالاترین دستمزد را پرداختی .
خدایا ! تو تنها پشتیبان ما  در این روزگار غریب  و بی وفا  هستی . به رحمت و بزرگیت سوگندت می دهیم  که ما را  هیچ  وقت  تنها نگذار  و زیر بار منت ناکسان قرارمده،

آرزوهای تاجر برای ماهی گیر!

 آرزوهای تاجر برای ماهی گیر!

 


تاجری  نزدیک یک روستایى ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهی گیرى از بغلش رد شد که توش چند تا ماهى بود.


از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟


ماهی گیر: مدت خیلى کمى.


تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟ 


ماهی گیر: چون همین تعداد هم براى سیر کردن خانواده‌ام کافیه.


تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنى؟ 


ماهی گیر : تا دیر وقت می خوابم , یک کم ماهی گیرى می کنم , با بچه‌هام بازى می کنم , با زنم خوش می گذرونم , بعد میرم تو دهکده می چرخم , با دوستام شروع می کنیم به گیتار زدن و خوش گذرونى , خلاصه مشغولم با این نوع زندگى.


 تاجر: من توی هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم . تو باید بیشتر ماهی گیرى بکنى , اون وقت می تونى با پولش یک قایق بزرگ تر بخرى , و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه می کنى. اون وقت یک عالمه قایق براى ماهی گیری دارى . 


ماهی گیر: خب! بعدش چى؟


تاجر: به جاى این که ماهى‌ها رو به واسطه بفروشى اونا رو مستقیما به مشتری ها میدى و براى خودت کار و بار درست می کنى... بعدش کارخونه راه می اندازى و به تولیداتش نظارت می کنى... این دهکده کوچیک رو هم ترک می کنى و میرى شهر , بعدش استان , و از اون جا هم پایتخت . اون جاست که دست به کارهاى مهم تر هم می زنى ...


۳ماهی گیر: اما آقا! این کار چقدر طول می کشه؟ تاجر: پانزده تا بیست سال !


ماهی گیر: اما بعدش چى آقا؟ 


تاجر: بهترین قسمت همینه , موقع مناسب که گیر اومد، میرى و سهام شرکتت رو به قیمت خیلى بالا می فروشى .این کار میلیون ها دلار برات عاید داره.


ماهی گیر: میلیون ها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟ 


تاجر: اون وقت بازنشسته میشى , میرى به یک دهکده ساحلى کوچیک , جایى که می تونى تا دیروقت بخوابى , یک کم ماهی گیرى کنى , با بچه هات بازى کنى , با زنت خوش باشى , برى دهکده و تا دیر وقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى!!!

ماهی گیر : خب! من همین الان هم همین کارها رو می کنم!


#نمازگزار و #سگ

#نمازگزار و #سگ


مردی برای عبادت به مسجد رفت. نیّتش آن بود که شب را به راز و نیاز با پروردگار بگذراند. شب هنگام که به نماز مشغول بود، صدایی به گوشش رسید.
تصور کرد شخصی به مسجد وارد شده است. با خود گفت: 
لابد شخصی که در این موقع شب به مسجد آمده است، زاهدی است و مرا همچون خود زاهد تمام عیاری به شمار خواهد آورد.
باید احتیاط کنم و شرط عبادت و خضوع را به جا آورم:

همه شب تا به روزش بود طاعت
نیاسود از عبادت هیچ ساعت
دعا و زاری بسیار کرد او
گهی توبه گه استغفار کرد او
به جای آورد آداب و سنن را
نکو بنمود الحق خویشتن را
وقتی صبح شد و هوا روشن گردید، مرد چشمش به سگی افتاد که درگوشه مسجد خوابیده بود.
از خجالت سر به زیر انداخت و با خود گفت:
همه شب بهر سگ در کار بودی
شبی بر حق  چنین بیدار بودی
ز بی شرمی شدی غرق ریا تو
نداری شرم آخر از خدا تو
بسی سگ از تو بهتر ای مُرائی*
ببین تا سگ کجا و تو کجایی؟
چو پرده برفتد از پیش آخر
چه گویی با خدای خویش آخر؟


#الهی_نامه #عطار_نیشابوری

ﺭﺍﻩ ﺭﺍستی

ﺭﺍﻩ ﺭﺍستی


❣️ یک دقیقه مطالعه

ﭘﺴﺮ "ﮔﺎﻧﺪﯼ" در خاطرات خود ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ: 

ﺳﺎﻋﺖ ۵ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ.
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!! ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!
ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! 

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ:
"ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!!"
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!!
ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ...
ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!!

--> ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ تنها ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ آﻥ "ﺭﺍﻩ ﺭﺍستی" است <--

برو بالاتر!

 برو بالاتر!

توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادند که باید پایش را به علت عفونت می بریدیم.
دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر!
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: برو بالاتر!!
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: برو بالاتر!!!
تا این که وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که: از اینجا ببر...
عفونت از این جا بالاتر نرفته!

لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل.
مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه می دانند.

عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر...  برو بالاتر... !!!

بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.
چقدر آشنا بود...
وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم.‌..
گندم و جو می فروختم...
خیلی سال پیش...
قبل از این که در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...

دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم...

سالروز پرکشیدن روح بلند فاطمه زهرا(س)

سالروز پرکشیدن روح بلند فاطمه زهرا(س)

پرواز روح بلند حضرت فاطمه زهرا (س)

« فاطمه زهرا (س) برای همه بانوان اسوه و الگویی است مه همچون ماه نورانی بر آسمان هستی می درخشد.»                (علامه شیخ صادی شعلان)

    ابر می گریست ! یعنی که می بارد و تندر می نالید ؛ یعنی که می غرد.

    در پگاه خزان ، اشک آسمان بر گونه گل جلوه گر بود ؛ اما چنین می نمود که شبنم است ، نه قطره غم ! 

 لاله داغ بر دل داشت و ایاغ بر جان ؛ اما چهره می افروخت و ناز می فروخت ، که یعنی شاد است و از قید غم ، آزاد .

     دل شقایق خون بود و چهره اش گلگون ؛ اما می نمود که روی شاداب دارد و بوی گلاب !

   جام ارغوان لبالب از خوناب بود و دل از ماتم ، کباب ؛ اما می نمود که پیمانه شراب است و عقیق ناب .

      دریا - بی قرار و بی شکیب - از درد به خود می پیچید و از دل آه سرد بر می کشید؛ یعنی که هوا طوفانی است و این رقص شادمانی است !  از خشم بر لب کف سرد داشت و در دل صدف درد ؛ اما چنین می نمود که این سرخی غروب است و همه چیز مطلوب است.

     جز علی (ع) چه کسی می دانست که این دردی است که در دل کائنات چنگ انداخته و اندوهی این گونه بر ارکان هستی تاخته ؟!

  جز علی (ع) چه کسی می دانست که زیر پلک شب در خانه گلین علی چه می گذرد؟

  یک جهان جان می رود  او سوی جانان می رود

  پشت بر هر دو جهان رو ســــوی یزدان می رود

       خدایا ! چه سخت است بی فاطمه زیستن و در سوگ او تنها گریستن؟!  بقیع رازدار - آن حجم وسیع سوگوار  - چگونه تحمل کرد این نامه دردمندانه علی (ع) را در دفن فاطمه(س) :

   «ای رسول خدا (ص) ! به خاطر از دست دادن دختر تو صبرم تمام شد ! گرفتار ضعف و ناتوانی شدم ؛ اما در این جدایی و مصیبت جانکاه پیروی از تو مایه تسکین خاطر و تسلی دل من است . آری صبر و شکیبایی می کنم ، چون همه ما مملوک خداییم و به سوی ذات مقدس حق بازمی گردیم . من هم امانت را به تو بازگرداندم و گروگان را تحویل دادم ؛ اما اندوه من پایانی ندارد و در شب های تار من ستاره ای نمی درخشد....» ( بحارالانوار، ج ۴۳ ، ص۲۱۱)

     فاطمه جان ! همه علی را تنها گذاشتند ! اما تو دیگر چرا؟!! تو که لحظه های تنهایی علی را معطر می کردی ؛ تو که بهتر از هر کسی می دانستی « بی علی بودن » برای تو و همه بشریت چقدر سخت و دردآور است ، چرا رنج « بی فاطمه بودن » را برای علی پسندیدی؟!!

    خدایا ! چقدر عظمت و فضیلت می تواند در وجود یک انسان  - یک زن - متبلور شود؟

   فاطمه جان ! ای صدف گوهر امامت و ای سرچشمه ولایت !

   ای روح آیینه و ای قلب مدینه ! در کدام خاک آرمیده ای ؟ و به کجای افلاک پر کشیده ای ؟

    شبنم سرشکم را به پای کدامین نهال بریزم و گلاب دیده ام را با کدام خاک بیامیزم؟

  ای کوثر زلال عصمت و ای زمزم بی مثال عفت ! کویر تفتیده بشریت و کام تشنه انسانیت به تو سخت محتاج است ! ما را تنها مگذار!

    بنا به روایتی سیزدهم جمادی الاول  سالروز پرکشیدن روح بلند بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهراست .

   این سوگ عظیم و مصیبت الیم را به همه رهروان صادق و پیروان عاشق  آن اسوه عصمت و الگوی عفت تسلیت می گویم . توفیق اهل تحقیق را در استمرار طی طریق  از درگاه خداوند متعال مسئلت دارد.

   عطر کلامی نغز و پیامی پرمغز از آن حضرت را نثار  شامه مشتاق  شما می کنم:

    - هر کس خالصانه ترین عبادت خویش را به پیشگاه پروردگار عالم روانه گرداند  ، خداوند متعال هم برترین خیر و صلاح خویش را برای او فرو می فرستد. ( بحارالانوار ، ج ۶۷ ، ص ۲۵۰)

  - بهترین شما کسی است که دارای اخلاق نرم و نیک بوده و با زنان هم با خوش اخلاقی و روش بزرگوارانه رفتار نماید. ( فاطمه الزهرا ، محجه المصطفی، ص ۲۷۳)

   - پدرم فرمود : شرورترین افراد امت من اشخاصی هستند که شب را غرق در نعمت های الهی به صبح می آورند ، انواع خوراکی ها را می خورند ، لباس های رنگارنگ می پوشند، اما سخنان پوچ و بی مایه و حرف های ریاکارانه و لفاظی ها و پشت سر هم اندازی های مذموم و فریبنده به زبان جاری می گردانند. ( محجه البیضا ، ج ۵ ، ص ۲۱۶)

    فاطمه آن کوثر جوشــان عشق

    سوخته در شعله سوزان عشق

   من چه تسلی دهـمت او که بود

   قلب جهان نقــــطه پایان عشق  

غدیر ، تبلور حاکمیت « مردم » در قامت امامت

غدیر ، تبلور حاکمیت « مردم » در قامت امامت

      غدیر ،

تبلور حاکمیت « مردم » در قامت امامت 

   غدیر ، نه یک  روز عام و برکه آرام ، که یک تاریخ تمام است . غدیر یک پیچ سرنوشت ساز تاریخ است .

   در این روز ، سرنوشت روشن بشریت با زلال آب های «غدیر» گره خورد . هر قطره آن بلور مذاب یک سینه سخن در دل و یک آبشار زلال عرفان بر زبان دارد. در غدیر زنجیر رقیت بشر از هم گسست و یوغ اسارت انسان درهم شکست . غدیر با تثبیت حاکمیت « الله »، پدیده حاکمیت انسان بر انسان را برانداخت و نیرنگ خودکامگان را نقش بر آب ساخت . 

    منشور غدیر ، اصل « ولاتکن عبد غیرک قد جعلک الله حرا » را بر تارک تاریخ نگاشت و با همین اصل ، کرامت انسان را پاس داشت .  

   آرمان غدیر بر این بود که وازه های خودکامگی ، سلطه گری ، سلطه پذیری ، خشونت ورزی ، اباحی گری ، تملق ، چاپلوسی ، ستمگری ، ستم پذیری ، و.... را از قاموس بشریت بزداید و راه و رسم حق گرایی ، انسان دوستی ، مردم سالاری ، عدالت خواهی ، ستم ستیزی ، آزادی خواهی ، حقوق مداری ، مشارکت پذیری ، مشارکت جویی ، شایسته سالاری ، اماتتداری ، صراحت و صداقت سخن ، رفق و مدارا ، ساده زیستی و همه ارزش های عالی اسلامی و انسانی را نهادینه سازد .    

مکتب غدیر ، سعه صدر ، تحمل عقیده مخالف و ظرفیت بالا را از ابزار مدیریت و رهبری می داند:

  آله الریاسه سعه الصدر  .

 در این مکتب ، مسند حکومت و زمامداری ، نه یک طعمه و شکار ، که یک امانت الهی است و حاکم در برابر خدا و خلق باید پاسخگو باشد :

  ان عملک لیس لک بطعمه و لکنه فی عنقک امانه  .

 مرام غدیر : « با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا » است . مولای برگزیده غدیر حتی اجازه بدرفتاری با دشمنان خونی خود را نمی دهد . او تاکید می ورزد که : 

« پس از من  خوارج را نکشید ، زیرا آن که به طلب حق درآید و راه خطا پیماید ، همانند آن نیست که باطل را طلبد و بیابد و بدان دست گشاید .»

    بنیانگذار مکتب غدیر ، انتقاد و پرسشگری و عدالت خواهی را از حقوق مردم و پاسخگویی ، خدمتگزاری و احساس مسئولیت را از وظایف و تکالیف حاکمان می داند .

« با من ، آن گونه که با خودکامگان سخن می گویند ، سخن مگویید و چونان که با تندخویان رفتار می کنند ، از من کناره نگیرید . با ظاهرسازی و ریا با من آمیزش نکنید و شنیدن سخن حق را بر من سنگین مپندارید . نمی خواهم مرا بزرگ انگارید ، چه آن کسی که شنیدن سخن حق بر او گران باشد و اجرای عدالت بر او دشوار بود ، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است . پس، از گفتن حق یا رای زدن در عدالت کوتاهی نکنید . »

   و در جای دیگر ، پای فراتر نهاده ، چاپلوسان را رانده ، حق گرایان گزنده را ترجیح می دهد :

« آن کسی را بر دیگران برگزین که سخن تلخ حق را به تو بیشتر بگوید و در آنچه می کنی یا می گویی و خدا آن را از دوستانش ناپسند می دارد ، کمتر تو را یاری کند .»

  سلطان سریر غدیر و ابرمرد عرصه تدبیر در دفاع از حقوق انسانی یک شهروند تا بدان جا پیش می تازد که ، قاضی خود را به سبب این که صدایش بلندتر از ارباب رجوع بوده است ، عزل می کند . امام علی(ع) به ابوالاسود دولی می فرماید :

 « انی رایت کلامک یعلوا کلام خصمک ».

  در بینش غدیر ، انسانیت انسان ارزش دارد ، نه مواضع سیاسی ، عقیدتی و فکری او . خالق این بینش به مالک اشتر می فرماید : 

« مردم دو گروه اند : یا مسلمان اند ، که برادر تو هستند ، یا غیر مسلمان ، که در آفرینش با شما یکسان اند . » 

 و در دفاع از حقوق دگراندیشان تا بدان پایه اصرار می ورزد که هشدار می دهد : 

« هرکس اقلیتی(غیر مسلمانی) را بیازارد ، قطعا مرا آزرده است ! »

   آغازگر نظام غدیر ؛ حاکم را نه تنها مطاع خلق ، که مطیع خالق و خلق نیز می داند :

« هرگز مگو : من فرمانروایم . باید حکم رانده و بی چون و چرا پیروی شوم . چه ، آن کسی که چنین مشی و مشربی و چنین سیستم و نظامی دارد ، روان را ناهنجار ، دین را ناروا و جامعه را ناپایدار می سازد . »

او راز هلاکت و نابودی جامعه را در فقر و فلاکت مردم می داند و رمز فقر آنان را ، قدرت گرایی و ثروت اندوزی اقلیت می شمارد .

....و برای تحقق این گونه آرمان ها بود که با تایید الله و به دست رسول الله (ص) و با گزینش مردم - خلق الله - ،  امیر المومنین علی (ع) ولایت امت اسلام را عهده دار شدند .  

در تاریخ اسلام می خوانیم که امام علی (ع) با و جود آن که از طرف خداوند به امامت رسیده بودند ، ولی به دلیل این که بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) مردم با او به عنوان «خلیفه » بیعت نکرده بودند، بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو ، سکوت کرد و به خاطر احترام به تصمیم مردم در تعیین سرنوشتشان تمام این سال ها نه تنها کار شکنی نکرد، بلکه همواره در کنار مردم حتی به خلیفه منتخب مردم نیز به عنوان مشاور کمک می کرد. هم او بود که به خاطر مردم و بیعت شان بعد از ۲۵ سال بر مسند خلافت نشست ، با وجود این که ۲۵ سال بود که از طرف خداوند به امامت رسیده بود .

     برخی از علمای دین بر این نظرند که معرفی امام به عنوان شخص شایسته و نامزدحکومت جنبه« تعیینی» دارد،نه«تحمیلی» .معصومان حق حکومت دارتد و مردم حق حاکمیت . حکومت امری دنیایی و از آن مردم است و این حق قابل فسخ و انتقال به دیگری است.  استاد مطهری می گوید:

«اگر امام به حق را مردم ، از روی جهالت و عدم تشخیص نمی خواهند، او به زور نباید و نمی تواند خود را به مردم و به امر خدا تحمیل کند.لزوم بیعت هم همین است»

(حماسه حسینی: مطهری،107)

در کلامی از حضرت علی (ع) می خوانیم که  :

«رسول خدا مرا متعهد به پیمانی کرده و فرموده بود: پسر ابی طالب ! ولایت امتم حق توست. اگر به درستی و عافیت تو را ولی خود کردند و با رضایت در باره تو به وحدت نظر رسیدند، امر ایشان را به عهده بگیر و بپذیر ؛ اما اگر در باره تو به اختلاف افتادند، آن ها را به خواست خود واگذار، زیرا خدا راه گشایش را به روی تو باز خواهد کرد» . 

ایشان پس از قبول بیعت مردم بر منبر رفته و خطاب به آن ها فرمود:

«ای مردم ! این امر ، امر شماست. هیچ کس جز آن که شما او را امیر خود گردانید، حق امارت بر شما را ندارد.» 

آغاز ولایت فرخنده و حکومت خجسته مولا علی علیه السلام بر جهان بشریت ، بر همه نیک اندیشان و سبزکیشان جهان مبارک باد .امید که در پرتو رهبری ها و رهنمود های این پیشوای پرواپیشگان و امیر پرهیزگاران بتوانیم آرمان های بلند تشیع را تحقق بخشیم.

اگر تو آنجا بودی …

اگر تو آنجا بودی 

               کو‏ُنا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلوُمِ عَوْناً

                      (از وصایای امام علی علیه السلام)

آن گاه که نخستین تازیانه ستم بر پوست لخت اولین ستمدیده تاریخ، خطّی از خون کشید، و نخستین شمشیر خود کامگی و انحراف، فریاد سرخ رگ های استضعاف را بر سینة سیاه آسمان پاشید، اگر تو آنجا بودی ، برای دفع ستم و رفع الم چه می کردی؟

آن گاه که دست بیداد قابیل- اولین ستمگر تاریخ - فرا رفت و فرو آمد و نخستین قطرة سیاه مرگ را در کام هابیل- نخستین ستمدیدة تاریخ - چکانید و نخستین قطره خون پاک برسینة سیاه خاک فرو ریخت، اگر تو آنجا بودی ، در نهی از منکر و نفی ستمگر چه می کردی؟

آن گاه که در مصر خون بردگان بی گناه را گلمایة بنای اهرام سیاه می کردند و موساییان حق باور در رویا رویی با تفرعن فرعون های ستمگر با پیام آور حق نگر میثاق بستند و ارکان نفاق را در هم شکستند، اگر تو در عرصه این نبرد حق و با طل بودی،  چه می کردی؟

آن گاه که نمرود، این الهة جور و جهل و جمود برای نابودی ابراهیم، قهرمان آزادگی و امید و تندیس تناور توحید، مناره ای از خشم افراخت و دریایی از آتش افروخت، اگر تو در این مصاف تبلور توحید با تحجّر پلید بودی ، چه می کردی؟

آن گاه که در صحاری کنعان برادران بی وفا، دام جفا گستردند، آتش کینه در تنور سینه آنان را بر آن داشت تا یوسف، آن ماه فضیلت را در چاه رذیلت خود افکنند، اگر تو در آنجا بودی، که برای برادران یوسف جز اظهار تأسف گریز و گریزی نبود، چه می کردی؟

آن گاه که محمّد (ص)، آخرین پیام آور آسمانی بت ها و بت واره های شرک و خود کامگی را درهم شکست و غُل ها و زنجیرهای اسارت را از دست و پای افکار انسان ها گسست، آن گاه که در عرصه های بدر و اُحُد و خندق و در جبهه های رویارویی شرافت و اشرافیت، کفر و نفاق در برابر محمد (ص) پیامبر مهر و وفاق ، قامت بر می افراشتند، اگر تو آنجا بودی ، در یاری اسلام و محو کفر و ظلم و ظلام چه می کردی؟

آن گاه که در صحرای طف و بیابان کربلا، حسین (ع) سردار سپاه سپیده ، پرچم سرخ جهاد را بر بلندای سبز فریاد برافراشت، آن گاه که یاران، برادران و فرزندان و همه هستی خود را در طبق اخلاص نهاد و عاشقانه به پیشگاه حضرت دوست تقدیم کرد، آن گاه که در گرما گرم نبرد ظهر عاشورا غمگینانه سر بر بازوی تنهایی نهاد و فریادِ «هل من ناصرٍ ینصُرُنی» را بر تارک همه آزاداندیشان بیدار در همه قرون و اعصار نواخت، اگر تو در این صحنه مصاف نور و ظلمت، و سعادت و شقاوت حاضر بودی، برای اعلای کلمه توحید و امحای باطل پلید چه می کردی؟

آری اگر تو در همه عرصه های رویارویی حق و باطل، عدالت و تبعیض، شرافت و اشرافیت، و فضیلت و رذیلت حاضر بودی، دست در دست هابیل مظلوم، بر جفای قابیل می شوریدی، هماهنگ و همنوا با موساییان ستم ستیز، تفرعن فراعنه حق گریز را در هم می کوبیدی، در رکاب ابراهیمیان آگاه، نمرودیان خود خواه زمین را در هر زمان به خاک مذلّت می نشاندی، همگام با یوسف صدّیق سال های ستروَن جوانمردی و صداقت و قرن های قحطی مهر و محبّت را پر از شکوفه های مهربانی و کرامت می کردی، همراه با محمّد (ص) پیام آور بزرگ رحمت و حریّت با قامتی به بلندای قیامت با همه خود کامگان ستم پیشه و اشراف بی ریشه در می آویختی و خون سیاه عوام فریبان جبهة زور و زر و تزویر را می ریختی، و در حماسة سبز عاشورا و نبرد سرخ کربلا در رکاب سردار سرافراز سپیده، کتیبة انقلاب را در کتاب آفتاب می نگاشتی، ریشه زور و اندیشة فسق و فجور را بر می کندی و بنای کاخ عزّت و کرامت را پی می افکندی.  ….افسوس! دریغ که من و تو در هیچ یک از آن صحنه ها نبودیم ، تا رسالت انسانی و تاریخی خود را انجام دهیم. امّا  …

    چشم دل باز کن که جان بینی

                 آنچه نادیدنی است آن بینی

اگر چشم دل و گوش جان را بگشایی ندایی تحوّل آفرین در همه ادوار تاریخ طنین انداز است که:

 کُلُّ ارضٍ کربلا و کُلُّ یومٍ عاشورا

بنا بر این همه آن جبهه ها همچنان گشوده است و نبرد بی امان پیوسته در جریان است. صحنه ها تنها من و تو را کم دارد …

اصطلاحات پر کاربرد کامپیوتر

اصطلاحات پر کاربرد کامپیوتر

 

ابدأ موضوع جدید فی المنتدى: آغاز کردن موضوع جدید در فروم (انجمن)

أحدَث إصدار للبرنامج:  آخرین (جدیدترین) ویراست(ورژن)  برنامه

احفظ باسم ...:  ذخیره کن به نام ... ـ Save As … 

اختر بالزِّرّ الأیمن: کلیک راست کن

الاختراق / القرصنة: هک کردن

الاختصار: shortcut : میانبر

إدخال Pin  : وارد کردن Pinپین

إدراج:  Insert: وارد کردن

إرسال الایمیل – إرسال البرید الالکترونی: ارسال ایمیل

اسم المستخدِم : یوزر – نام کاربری

الاسم المستعار: اسم مستعار

اِضغَط ـ اکبس: کلیک کن

إلصاق ـ لَصق ـ بیست:  پیست (چسباندن) :  paste  :

آیقونةicon :: آیکن

الایمیل ـ البرید الالکترونی:  ایمیل

البحث / ابحث:  جستجو: Search

البحث المتقدّم (المتطور): جستجوی پیشرفته :

البرنامج : برنامه ـ نرم افزار

التحمیل:  آپلود/ بارگذاری

التخزین ـ احفظ : ذخیره کردن ـ SAVE  :

تسجیل الدخولlog in :: ورود

التسجیل فی المنتدى: ثبت نام در فروم ( انجمن  forum)

تشغیل البرنامج:  اجرای برنامه

تصفُّح ملفات الاکروبات PDFگشودن و قرائت فایلهای pdf  :

التعلیق – إضافة تعلیق – کتابة تعلیق:  کامنت گذاشتن

التعلیقات: کامنتها ـ نظرات

تلقی البرید الالکترونی/ استلام الإیمیل:  دریافت ایمیل

التنزیل : دانلود / دریافت

تنزیل الملف بجودة عالیة: دانلود فایل با کیفیت بالا :

جار تحمیل (جلب) البیانات: اطلاعات در حال دریافت است

جیجا بایت – غیغا بایت : گیگابایت

حَجْب الموقع:  فیلتر کردن سایت

الحصری: منحصر به فرد (Exclusive)

حقوق ملکیة : حقوق معنوی/ کپی رایتcopy right

خدمة ترجمة قوقل (جوجل): سرویس ترجمه گوگل

الذاکرة: حافظهUSB

الرابط ـ جمع: الروابط : لینک ـ پیوند

الردّ مع اقتباس: پاسخ دادن به یک دیدگاه همراه با نقل قول در فروم (انجمن)

رمز:پین : Pin

روابط مباشرة: لینکهای مستقیم

زرّ أمر:دکمه استارت – کلید استارت کامپیوتر

الزِّر: کلید ـ دکمه

السابق: صفحه قبلی

سی دی رام ـ Cdرام ـ Cdریدر ـ خواننده لوح فشرده : قارئة الأقراص

الشات ـ الدَّردشة: چت

الشاشة: مانیتور – صفحه کامپیوتر

الشبکة العنکبوتیة: النت – الانترنت:  اینترنت

الشفرة: کد و رمز

شورتکات ـ شورت کات : shortcut  :  الاختصار

الصیغة:  فرمت

الطابعة:  پرینتر ـ  printer 

طبقا لمعاییر ملف mpegمطابق واستاندارد پوشه و فایل mpeg

العضویة – تسجیل العضویة: عضویت

غرفة الدردشة ـ غرفة الشات: چت روم ـ اتاق چت

غرفة الشات الخاصة – الخاص: اتاق چت خصوصی

غرفة الشات العامة – العاماتاق چت عمومی

غطاء الحاسوب  Case :: کیس

غطاء الحاسوب: کیس کامپیوتر case :

الفأرة: ماوس

الفلاشة – فلاش للتخزین/ الذاکرة:  فلش – usb – مموری

قارئة الأقراص:  Cd ریدر – خواننده لوح فشرده

القرص الصلب: هارد کامپیوتر

قرص دی فی دی ـ قرص dvdلوح فشرده دی وی دی

القَصّ/ النقل: کات ـ برش : Cut 

قِطَع الکومبیوتر:  سخت افزار

قلب الآلة: واحد پردازش کامپیوتر

کابل usbرا جدا نکن : لا تقم بازالة کبل usb ـ لا تفصل کبل usb

الکام – الکامیرا / آلة التصویر: دوربین – وبکم – وب

کبسة واحدة : یک کلیک

الکلمات الدلیلیة:  تگ ها ـ کلیدواژه ها ـ واژگان راهنما

کلمة السرّ ـ الباسورد: پسورد ـ کلمه عبور

لاب توب ـ الحاسوب المحمول:  لپ تاب

اللاحق – التالی: صفحه بعدی

لوحة مفاتیح: کی بورد ـ کیبورد ـ صفحه کلید ـ keyboard 

المایک: میکروفون

المُبَرمِج:  برنامه ریز/ برنامه نویس کامپیوتر

مُثَبَّت علی الکمبیوتر:  نصب شده روی کامپیوتر

محرّک البحث: موتور جستجو

محرک قوقل (جوجل ) للبحث: موتور جستجوی گوگل

المخترقون /  الهکرز / الهکرون / القراصنة: هکرها

المدونة:  وبلاگ

المستخدم / المُشَغِّل:  کاربر ـ اپراتور

مشغل إم بی ثری MP3ام پی تری پلیر  ـ Mp3 Player 

المُشَغِّل/ البدّالة:  اپراتور

المعلومات:  اطلاعات ـ data 

المفضَّلة : بوکمارک ها ـ صفحات برگزیده اینترنتی FAVORITES  ـ  BOOKMARKS

المقطع ـ الکلیب: کلیپ

المقطع الصوتی: کلیپ صوتی

الملفّ : پوشه ـ فولدر

المَلَفّ التنفیذی: فایل اجرایی

ملف الوورد: فایلWord

ملفّ بصیغة word  : فایل با فرمت word 

الملفّ: فولدر ـ فایل

ملفات الاکروبات pdf  : فایلهای پی دی اف ـ فایلهای pdf  :

الملفات المضغوطة zipو rar :فایلهای زیپ و رَر :

ملفات مَحمِیّة بموجب حقوق النشر: فایلهای دارای کپی رایت :

المُنتَدی:  فروم (forum) :

المواقع المحجوبة:  سایتهای فیلتر شده

الموقع الرسمی لوزارة الداخلیة : پایگاه رسمی وزارت کشور

الموقع:  سایت / وبگاه : Site

ناسخ الأقراص: سی دی رایترـ Cdرایتر ـ کپی کننده Cd

النافذة: پنجره

النسخ ـ الکوبی: کپی

نصب البرنامج – تثبیت البرنامج:  نصب برنامه

هذا البرنامج الذی یُتیح لک تصفُّحَ ملفّات الاکروبات PDFاین برنامه امکان باز کردن و مشاهده فایلهای پی دی اف را به شما می دهد :

وحدة الخروج:  واحد خروجی

وحدة الدخول: واحد ورودی

الیاهو ماسنجر : یاهو مسنجر

پرتوی از رخدادهای عصر امام صادق علیه السلام

پرتوی از رخدادهای عصر امام صادق علیه السلام
هشام بن عبدالملک (114 125)، ولید بن یزید بن عبدالملک(126125)، یزید بن ولید بن عبدالملک (126)، ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک (2 ماه و 10 روز از سال 126) و مروان بن محمدمعروف به مروان حمار(132126).

خلفای عباسی معاصر امام(ع) عبارتند از: ابوالعباس عبدالله بن محمد(137132) و ابوجعفر منصور دوانیقی (137 148).

4- از امام جعفر صادق(ع) هفت پسر و سه دختر برجای ماند که عبارتند از:

«اسماعیل »، «عبدالله » و «ام فروه » که مادرشان فاطمه بنت الحسین بن علی بن حسین(ع) است.

«امام موسی کاظم »، «اسحاق » و «محمد» که مادرشان حمیده خاتون می باشد. و «عباس »، «علی »، «اسماء» و «فاطمه » که هریک از مادری به دنیا آمده اند. (8)

5- در یک دسته بندی، زندگانی امام جعفرصادق(ع) را می توان به سه دسته کلی تقسیم نمود:

الف زندگانی امام در دوره امام سجاد و امام باقر علیمهاالسلام که تقریبا نیمی از عمر حضرت را به خود اختصاص می دهد. در این دوره (83 114) امام صادق(ع) از علم وتقوی و کمال و فضیلت آنان در حد کافی بهره مند شد.

ب قسمت دوم زندگی امام جعفر صادق(ع) از سال 114 هجری تا 140هجری می باشد. در این دوره امام از فرصت مناسبی که به وجود آمد،استفاده نمود و مکتب جعفری را به تکامل رساند. در این مدت،4000 دانشمند تحویل جامعه داد و علوم و فنون بسیاری را که جامعه آن روز تشنه آن بود، به جامعه اسلامی ارزانی داشت.

ج- هشت سال آخر عمر امام(ع) قسمت سوم زندگی امام را تشکیل می دهد. در این دوره، امام بسیار تحت فشار و اختناق حکومت منصورعباسی قرار داشت. در این دوره امام دائما تحت نظر بود و مکتب جعفری عملا تعطیل گردید. (9)

6- در عصر امام صادق(ع) حکومت اموی منقرض شد. عواملی که منجربه انقراض سلسله اموی شد عبارتند از:

1- حکومت موروثی استبدادی.

2- تحریف حقایق توسط محدثان مزدور و روحانیون درباری.

3- مخالفت علنی و آشکار با سنت پیامبر(ع) و قرآن کریم.

4- اهانت به حرمین شریفین.

5- سوء استفاده از بیت المال مسلمین.

6- کامجویی و هوسرانی و میگساری و ساز و آواز.

7- گرایش به تجملات و زیور آلات.

8- تعصب عربی و تحقیر موالی (غیر اعراب).

9- اختلافات و درگیری های داخلی و نژادی.

10- قتل و غارت مسلمین خصوصا فرزندان بنی هاشم.

11- قیام مسلحانه شیعیان.

12- تعطیل شدن امر به معروف و نهی از منکر به سبب خشونت حکمرانان.

13- رواج شعارها و سنت های جاهلی. (10)

7- بنی العباس در اواخر دوره بنی امیه از فرصت سیاسی که به وجودآمده بود، استفاده کردند و حکومت را در سال 132 هجری قمری به دست گرفتند. (11) و تا سال 656 هجری قمری حکومت کردند. سیاست عباسیان تا زمان معتصم برمبنای حمایت از ایرانیان و تقویت علیه اعراب بود. صد ساله اول حکومت عباسی برای ایرانیان، عصر طلایی بود. چه آن که برخی از وزرای ایرانی همانند برامکه و فضل بن سهل ذوالریاستین بعد از خلیفه، بزرگترین قدرت به شمار می رفتند. (12) 

8- روسای بنی هاشم اعم از عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم و هم چنین بنی العباس به نام های ابراهیم امام، ابوالعباس سفاح،ابوجعفر منصور دوانیقی و عموهای اینها، در محلی به نام «ابواء» (13) نهضت ضد اموی را از سال 100 هجری آغاز کردند. وچون بنی العباس زمینه را برای خودشان مهیا نمی دیدند، با «محمدنفس زکیه » (14) به عنوان مهدی امت بیعت کردند. (15)

9- بعد از آنکه روسای بنی هاشم با محمد بیعت کردند، از امام جعفر صادق(ع) نیز دعوت نمودند که با محمد به عنوان مهدی امت بیعت کند ولی حضرت به آن ها فرمود که در نزد ما اسراری است. این پسر، مهدی امت نیست و وقت ظهور نیز فرا نرسیده است. حضرت در آن جلسه بیان داشتند که ابوالعباس سفاح و برادرانش به خلافت خواهندرسید و به عبدالعزیز بن عمران زهری فرمود که ابوجعفر منصورقاتل محمد و برادرش ابراهیم خواهد شد. (16)

10- مبلغان بنی عباس در آغاز، مردم را با عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضی من آل محمد» تبلیغ می کردند. دو تن ازماهرترین شان عبارت بودند از: «ابوسلمه خلال » و «ابومسلم خراسانی ».

ابوسلمه که به وزیر آل محمد لقب گرفت، در کوفه مخفیانه تبلیغ می کرد و ابومسلم که به امیر آل محمد ملقب شد، در خراسان مردم را بر علیه دستگاه حاکمه اموی می شوراند. (17)

یکی از کارهای زشت ابومسلم این بود که نسبت به ابوسلمه حسادت می ورزید. نامه هایی به سفاح و عموهای سفاح نوشت و به آن ها اطلاع داد که ابوسلمه قصد دارد خلافت را از آل عباس به نفع آل ابی طالب تغییر دهد. ولی سفاح نپذیرفت و گفت: چیزی برمن ثابت نشده است.

ابومسلم وقتی که فهمید ابوسلمه از توطئه او آگاه است، عده ای رامامور کرد که هنگام برگشت ابوسلمه از نزد سفاح، او را شبانه به قتل برسانند. (18) وچون قاتل یا قاتلین از اطرافیان سفاح بودند، خون ابوسلمه لوث شد و خوارج را به عنوان قاتل معرفی کردند. (19)

11- مسعودی درمروج الذهب (20) می نویسد: ابوسلمه بعد از کشته شدن ابراهیم امام به این فکر افتاد که خلافت را از آل عباس به نفع آل ابی طالب تغییر دهد. نامه ای در دو نسخه برای امام جعفرصادق(ع) و عبدالله محض نوشت و به مامور گفت: این دو نامه رامخفیانه به امام جعفر صادق(ع) بده و اگر قبول کرد، نامه دیگررا از بین ببر و اگر نپذیرفت، نامه دوم را برای عبدالله ببر وطوری عمل کن که هیچ کدام نفهمند که برای دیگری نامه نوشتم.

فرستاده، نامه را اول برای امام(ع) برد. ایشان قبل از آنکه نامه را مورد مطالعه قرار دهد، به آتش گرفت و آن را سوزاند وبیان داشت که ابوسلمه شیعه و طرفدار ما نیست. فرستاده، نامه دیگر را به عبدالله محض داد که بسیار خوشحال و مسرور گردید.

صبح زود نزد امام صادق(ع) آمد و جریان را اطلاع داد. امام به اوگفت که ابوسلمه عین این نامه را برای من نیز نوشته بود ولی آن را سوزاندم. به او گفت: ابوسلمه طرفدار ما نیست. از چه زمان اهل خراسان شیعه تو شده اند که می گویی شیعیان ما نوشته اند؟ آیاتو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ آیا تو به آن ها گفتی لباس سیاه بپوشند و آن را شعار خود قرار دهند...؟ عبدالله از این سخنان ناراحت شد و شروع به بحث با امام نمود. (21)

12- در بررسی نامه ابوسلمه باید گفته شود که این جریان مقارن ظهور بنی العباس است و ابومسلم شدیدا در فعالیت است که ابوسلمه را از میدان به در کند و در این قضیه عموهای سفاح نیز او راتایید و تقویت می کنند.

با این وصفی که مسعودی نوشته، معلوم می گردد که ابوسلمه مردی سیاسی بوده و سیاستش از این که به نفع آل عباس کار کند، تغییرمی کند و چون هرکسی را نیز برای خلافت نمی توان معرفی نمود، سیاست مآبانه یک نامه را به هردو نفر که از شخصیت های مبرز بنی هاشم هستند، از اولاد بنی الحسن «عبدلله محض » و از اولاد بنی الحسین «امام صادق(ع ») می نویسد که تیرش به هرجا اصابت کرد، از آن استفاده کند. بنابراین درکار ابوسلمه با توجه به وفاداریش به بنی عباس و تثبیت حکومت در خاندان آن ها و دعوت از دو نفر برای بیعت با آنان، نشان دهنده جدی نبودن دعوت و آمیخته بودن آن باتزویر و عدم آگاهی از نظام واقعی امامت است و فقط می خواسته کسی را ابزار قرار دهد.

به علاوه این کار، کاری نبوده که به نتیجه برسد و بهترین دلیل آن، این است که هنوز جواب نامه به دست ابوسلمه نرسیده بود که غائله به کلی خوابید و ابوسلمه از میان رفت. (22)

13 بعضی از کسانی که ادعای تاریخ شناسی دارند، با انکار واعتراض می پرسند که چرا امام صادق(ع) در جواب نامه ابوسلمه چنان برخوردی داشته است؟

در جواب به این افراد، باید گفته شود که در این قضیه نه شرایطمعنوی درکار بوده که افرادی با خلوص نیت چنین پیشنهادی را بیان کنند و نه شرایط ظاهری و امکاناتی فراهم بوده که بتوان به واسطه آن اقدام عملی نمود. (23)

علت خودداری و امتناع امام صادق(ع) از قبول درخواست ابوسلمه:

اولا این بود که امام می دانست بنی عباس ساکت نخواهند نشست و امام را به شهادت می رسانند. بدون آن که شهادت امام هیچ فایده و اثری برای اسلام و مسلمین داشته باشد.

ثانیا در آن عصری که امام می زیست، آنچه که برای جامعه اسلامی بهتر و مفیدتر بود، رهبری نهضت علمی، فکری و تربیتی بود که اثرآن تاکنون هست; کما این که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت که اثرش هنوز نیز باقی است. (24)

14 از سال 129 هجری تا 132 هجری که عباسیان روی کار آمدند;چون بنی امیه رو به ضعف و سقوط می رفتند، فرصت این که امام(ع) راتحت فشار قرار دهند، نداشتند و از طرفی عباسیان نیز که شعارطرفداری از خاندان پاک پیامبر اکرم(ع) وگرفتن انتقام خون بناحق ریخته آنان را می دادند، به امام فشاری وارد نمی آوردند. ازاین رو، این دوران، برای امام دوران آرامش و آزادی بود و فرصت بسیار خوبی برای فعالیت های علمی و فرهنگی به شمار می رفت، فرصتی که برای هیچ یک از امامان دیگر به غیر از امام باقر(ع) که اندکی از این فرصت برای ایشان به وجود آمد و فعالیت علمی راشروع کرده بود. و هم چنین برای امام رضا(ع) فراهم نگشت. ولی امام صادق(ع) هم عمر طولانی (حدود 70 سال) داشتند و هم محیط وزمان برای ایشان مساعد بود. (25)

15- در زمان امام جعفر صادق(ع) در جامعه اسلامی شور و نشاط فوق العاده ای پیدا شد که منشاجنگ عقاید گردید. به طور خلاصه می توان عوامل مؤثر در این نشاط را در چهار مورد بررسی کرد:

الف- محیط آن دوره، محیط کاملا مذهبی و اسلامی بود و مردم تحت انگیزه های مذهبی، زندگی می کردند. تشویق های پیامبر به علم ودانش و تشویق و دعوت های قرآن کریم به علم و تعلم و تفکر وتعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود.

ب- نژادهای مختلفی که سابقه فکری و علمی داشتند، در دنیای اسلام وارد شدند و تحولاتی را در جامعه ایجاد کردند.

»جهان وطنی اسلامی » (26) عامل سومی بود که زمینه را مساعدمی کرد. اسلام با وطن های آب و خاکی مبارزه کرده بود و وطن را«وطن اسلامی » تعبیر می کرد که هرجا اسلام هست، آنجا وطن است ودر نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از میان رفته بود.

به طوری که نژادهای مختلف با یکدیگر همزیستی داشتند. (27)

د- عامل دیگری که زمینه ی این جهش وجنبش را فراهم می کرد،«تسامح و تساهل دینی » بود. (28) یعنی مسلمانان به خاطر همزیستی با اهل کتاب، آنها را تحمل می کردند و آن را برخلاف اصول دینی خود نمی پنداشتند. در آن زمان اهل کتاب، اهل علم و دانش بودندکه وارد جامعه اسلامی شده بودند و مسلمین نیز مقدم آن ها راگرامی می شمردند. در نتیجه در همان عصر اول، معلومات آن ها راگرفتند و درعصر بعدی، خود در راس جامعه اسلامی قرارگرفتند. (29)

16- امام صادق(ع) در عصری زیست که علاوه بر حوادث سیاسی، یک سلسله حوادث اجتماعی و پیچیدگی ها و ابهام های فکری و روحی پیداشده بود که اسلام راتهدید می کرد. ظهور متکلمان (30) ، صوفیه (خشکه مقدس ها) (31) ، زنادقه (32) ، مکتب ها و نحله های مختلف فقهی جبریه، مشبهه، تناسخیه و... (33) اختلاف قرائت، اختلاف در تفسیر،و رشد گروه خوارج و مرجئه از آن جمله بودند. (34) هرکدام عقایدخود را ترویج می کردند و به نحوی نظر می دادند. از این رو، تشنگی عجیبی به وجود آمده بود که لازم بود امام(ع) به آن ها پاسخ مناسب گوید.

17 امام صادق(ع) با تمامی این جریاناتی که وجود داشت، برخوردکرد. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند. درباب نحله های فقهی هم که مکتب امام صادق(ع) قوی ترین و نیرومندترین مکتب های فقهی آن زمان بوده، به طوری که اهل تسنن هم اعتراف نمودند. ابوحنیفه (35) و مالک (36) شخصا از محضر امام استفاده کردند و مالک بارها از مدینه به خدمت امام می رسید و از وجودایشان استفاده می برد. شافعی و احمد بن حنبل نیز از شاگردان شاگردان امام هستند. (37)

امام صادق(ع) با درنظرگرفتن نیاز شدید جامعه و آمادگی زمینه اجتماعی مناسب، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش را گرفت و حوزه علمی وسیعی به وجود آورد (38) و در رشته های مختلف، شاگردان بزرگی همچون «هشام بن حکم کندی »، «محمد بن مسلم »، «ابان بن تغلب »، «هشام بن سالم »، «معلی بن خنیس »، «محمد بن علی بن نعمان بجلی کوفی » معروف به «مؤمن الطاق »، «مفضل بن عمر»،«ثابت بن دینار» معروف به «ابوحمزه ثمالی »، «زراره بن اعین »، «جابر بن یزید جعفی کوفی »، «صفوان بن مهران جمال اسدی کوفی » معروف به «صفوان جمال »، «عبدالله بن ابی یعفور»، «حمران بن اعین شیبانی »، «حمزه طیار»، «بریدبن معاویه عجلی »، و... تربیت نمود. (39)

18- در دوره امام صادق(ع)، شیعیان و طرفداران امام با نوعی پیوستگی فکری و عملی، تشکیلاتی را به وجود آورده بودند و امام صادق(ع) نیز با خلفا مبارزه مخفی می کرد. نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب، مثالب و مظالم خلفای جور به وسیله امام(ع) در دنیاپخش شد. حتی امام(ع) به منظور تبلیغ ولایت و امامت خود،نمایندگانی به مناطق مختلف از جمله خراسان می فرستاد. (40)

فشار گسترده سیاسی حکام اموی و عباسی گویای این حقیقت است که یاران امام به خاطر مصون ماندن از گزند حکام زورگو، «تقیه »می کردند. تاکیدهای مکرر امام بر «تقیه » نشان دهنده فعال بودن این تشکیلات به طور مخفی و تصمیم جدی حکومت بر سرکوب کردن حرکت ها است. برخی از روایت های موجود نشان می دهد که شیعیان به شدت تحت فشار بودند. (41) و از ترس شمشیر برهنه منصور، راه تقیه را در پیش گرفتند. (42)

جاسوسان اموی و عباسی، مراقب رفت و آمدهای امام و اصحابشان بودند. اگر کسی تماسی برقرار می کرد، با کمال احتیاط این عمل رابه انجام می رساند. زیرا دستگاه خلافت اگر فردی را می شناخت که بااهل بیت علیهم السلام اظهار محبت می کند، سرنوشت او با مرگ یاسیاهچال و زندان ابد، رقم می خورد. چنان که یکی از اطرافیان امام(ع) زیر شلاق جان سپرد. (43) به همین خاطر امام از بعضی ازشیعیان روی بر می گرداند و حتی برخی را مورد سرزنش قرارمی داد. (44)

19 از رویدادهای دیگر زندگی امام صادق(ع) فوت فرزند بزرگش اسماعیل است که بسیار مورد علاقه امام بود. طبق روایات، امام درمرگ او بسیار بی تابی و بدون ردا و با پای برهنه دنبال جنازه اوحرکت می کرد. (45) امام(ع) والی مدینه و جمعی انبوه از معاریف ومشایخ مدینه را حاضر کرد و از همگی آن ها دعوت نمود که خوب به چهره اسماعیل نگاه کنند که آیا مرده است یا زنده است؟

همگی به مرده بودن اسماعیل تصدیق کردند. این عمل چند بار انجام شد. سپس فرمود: خدایا! تو شاهد باش. و دست امام موسی کاظم(ع)را گرفت و فرمود: «هو حق و الحق معه و منه الی...»; او حق است و حق با اوست تا ظهور امام غایب. (46) اسماعیل در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. (47) فرقه اسماعیلیه منتسب به این فرزندامام می باشند.

20 از حوادث مهم دوره زندگی امام صادق(ع) که در زمان خلافت هشام بن عبدالملک، دهمین خلیفه اموی به وقوع پیوست، «جنبش مسلحانه زید بن علی(ع ») است. زید فرزند بزرگتر امام سجاد(ع)است (48) که در روز جمعه سوم صفر سال 123121 هجری قمری بنابراختلافی که وجود دارد (49) در کوفه به همراهی 5000 نفر دست به قیام زد و پس از دو روز درگیری به شهادت رسید. یاران زید باتدابیر امنیتی شدیدی، پیکر بی جان او را دفن نمودند ولی باگزارش حفار، حاکم کوفه به گوردست یافت و بعد از جدا کردن سر ازبدن، پیکرش را در محله «کناسه » کوفه به مدت چهار سال به دارآویختند. (50)

در باره ادعا یا عدم ادعای امامت زید، گزارش های ضد و نقیضی نقل شده است. (51) در بعضی روایات که از امام صادق(ع) وجود دارد،آمده است که: «خدا زید را رحمت کند، او عالمی درست گفتاربود.» (52) «او مردی با ایمان، عارف، دانشمند و درستکار بود.

و اگر زمام امور را به دست می گرفت، می دانست آن را به چه کسی بسپارد. » (53) «به خدا قسم عمویم زید راه شهدای حق را پیمود،راه شهیدانی که در کنار رسول خدا(ع)، علی و حسین علیمهاالسلام شربت شهادت نوشیدند.» (54)

فلسفه قیام زید در چند امر، خلاصه می گردد:

الف- انتقام خون شهدای کربلا.

ب -امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح وضع موجود.

ج- تشکیل حکومت اسلامی و واگذاری آن به ائمه اطهار علیهم السلام.

21- از حوادث دیگر در دوره زندگی امام صادق(ع)، «قیام یحیی بن زید بن علی(ع ») است که در سال 125 هجری در خراسان و درزمان حکومت هشام بن عبدالملک صورت گرفت و در همین سال به شهادت رسید. (55)

22-«قیام محمد نفس زکیه » از حوادث دیگر دوره امام صادق(ع)است. او در سال 145 هجری و به همراهی 250 نفر از اصحاب خود درماه رجب به عنوان خروج بر منصور عباسی به مدینه آمد و شهر رادر تصرف خود در آورد. سرانجام در درگیری با لشکر عیسی بن موسی در اواسط ماه رمضان همان سال در سن 40 سالگی به قتل رسید. (56)

ابراهیم برادر محمد نیز بعد ازقتل نفس زکیه، قیام کرد و درنزدیکی های کوفه کشته شد و بدین گونه پیش بینی امام صادق(ع) به وقوع پیوست.

23- در سال 136 هجری منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی، به خلافت رسید و تا سال 158 هجری حکومت کرد. دوران منصور یکی ازپراختناق ترین دوران های تاریخ اسلام است. به طوری که حکومت ارعاب و ترور، نفس های مردم را در سینه خفه کرده و وحشت، همه را فراگرفته بود. او برای استحکام پایه های حکومت خود، افراد زیادی رابه قتل رساند که ابومسلم خراسانی را می توان یکی از این افراددانست. (57)

مهم ترین مسئله ای که منصور را به رنج و زحمت می انداخت، وجودعلویان که در راس آنان شخص امام جعفرصادق(ع) قرار داشت، بود.

وی برای این که شخصیت و عظمت امام(ع) را بکاهد، شاگردان امام را رو در روی امام قرار می داد تا با آن حضرت به مباحثه برخیزند (58) و امام را مغلوب کنند ولی موفق نگردید.

24 از روزی که منصور به حکومت رسید تا روز شهادت امام جعفرصادق(ع) که 12 سال به طول کشید، با وجودی که بین امام و منصورفاصله زیادی وجود داشت، زیرا امام در حجاز بودند ومنصوردرعراق می زیست ولی به انواع مختلف، امام را مورد آزار و اذیت خود قرار می داد و چندین بار امام را نزد خود فراخواند تا او رابه شهادت برساند ولی موفق به انجام یت شوم خود نشد. (59)

منصور درباره امام(ع) تعبیر عجیبی دارد. می گوید: جعفر بن محمدمثل یک استخوان در گلوی من است; نه می توانم بیرونش بیاورم و نه می توانم آن را فرو برم. نه می توانم مدرکی از او به دست آورم وکلکش را بکنم و نه می توانم تحملش کنم. (60)

 

پی نوشتها:

1- قاسم با دختر عموی خود اسماء بنت عبدالرحمن بن ابی بکرازدواج کرد. بنابراین، مادر امام(ع) از طرف پدر و نوه ابوبکراست.

2- ائمه بقیع عبارتند از: امام حسن(ع)، امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع).

3- الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 271; کتاب الحجه، کلینی، باب مولدالامام ابی عبدالله; حیات الصادق، ص 6; اعلام الوری طبرسی، ص 271; اصول کافی، ج 1، ص 472; بحارالانوار، ج 47، ص 1.

4- الفصول المهمه فی معرفه الاحوال الائمه(ع)، علی بن محمدبن احمدمالکی، ص 223; کشف الغمه، ج 2، ص 367.

5- بیست گفتار، مطهری، ص 164; حبیب السیر، ج 2، ص 206; بحار،ج 11، ص 79; کفایه المطالب، ج 3، ص 307; صفه الصفوه، ابن جوزی، ص 94.

6- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، استاد مطهری، ص 137; الارشاد،ص 249.

7- تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 375; الشیعه و الحاکمون، ص 137; مروج الذهب مسعودی، ج 3، ص 233 به بعد; الکامل، ابن اثیر،ج 4، ص 465 به بعد.

8- الارشاد، شیخ مفید، ص 284; مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب،ج 4، ص 280، اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، ص 291; بحارالانوار،ج 47، ص 241، ح 2.

9- الارشاد، شیخ مفید، ص 289.

10- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 117 118; الکامل، ج 3، ص 201 به بعد; مقاتل الطالبیین، ص 70; الامامه و السیاسه، ج 1، ص 165; الغدیر، ج 10، ص 326; مروج الذهب، ج 3، ص 166.

11- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 117.

12- مجموعه آثار، ج 14، ص 584.

13- ابواء مکانی است مابین مدینه و مکه. این مکان جایی است که آمنه (س)مادر پیغمبر اکرم(ع) در آن جا وفات یافت و حضرت امام کاظم(ع) به دنیا آمد. (ر.ک: معجم البلدان، یاقوت حموی، ج 1، ص 79.)

14- محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(ع).

15 سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، استاد مطهری، ص 131 132;مقاتل الطالبیین، ص 173.

16- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 134 135.

17- الفخری، ابن طقطقا، ص 153; تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 352.

18- مروج الذهب، مسعودی، ج 3، ص 284.

19- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 123 124; بیست گفتار، ص 180179.

20 ج 3، ص 269268; الفخری، ص 154 155; جهادالشیعه، ص 104.

21- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 129124.

22- همان، ص 130.

23- همان، ص 131130.

24- بیست گفتار، مطهری، ص 180179.

25- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 157 158.

26- مجموعه آثار، مطهری، ج 14، ص 68 71; سوره تکویر، آیه 27; سوره سباء، آیه 28; سوره انبیاء، آیه 105; سوره اعراف، آیه 158; سوره انعام، آیه 89; نساء،133; مجمع البیان، ج 9، ص 164.

27- مثلا یک غلام بربری مانند «نافع » یا «عکرمه » غلام عبدالله بن عباس در کرسی استادی می نشست و بسیاری از مسلمانان عراقی، سوری، حجازی، مصری، ایرانی و هندی در پای درس او شرکت می کردند.

28- مسئله «تساهل و تسامح با اهل کتاب » عامل فوق العاده مهمی بود. این مسئله ریشه حدیثی دارد. احادیثی همچون «خذواالحکمه ولو من مشرک » و «الحکمه ضاله المؤمن، یاءخذها اینماوجدها» مضمونش همین است.

29- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 161159.

30- از بحث های داغ آن روز، بحث های کلامی بود. متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی همچون خدا، صفات خدا، آیات مربوط به خدا،درباره نبوت و حقیقت وحی، درباره شیطان، توحید، ثنویت، قضا وقدر، جبر و اختیار و... بحث می کردند.

31- ظهور متصوفه به طوری که طبقه ای را به وجود آورند وطرفداران زیادی پیدا کنند و در کمال آزادی، حرف های خود را برزبان جاری سازند، در زمان امام صادق(ع) رخ داد. این گروه به عنوان نحله ای در مقابل اسلام سخن نمی گفتند، بلکه بیان می داشتندکه اصلا حقیقت اسلام آن است که ما می گوییم. اینان روش خشکه مقدس عجیبی پیشنهاد می کردند که قابل تحمل نبود.

32- از خطرناکترین طبقه های این عصر، ظهور زنادقه بود. زنادقه طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند. که با زبان های زنده آن روز سریانی، فارسی، هندی و... آشنا بودند. زنادقه ودهریینی از قبیل ابن ابی العوجاء، ابوشاکر دیصانی و حتی ابن مقفع وجود داشتند که با آن حضرت به محاجه برخاستند. احتجاجات بسیارمفصل و طولانی که در این زمینه باقی است به راستی اعجاب آوراست. «توحید مفضل » در اثر یک مباحثه با یک نفر دهری مسلک ورجوع مفضل به امام صادق(ع) پدید آمده است.

33- مدینه، کوفه، بصره و حتی اندلس هر کدام مرکزی به شمارمی رفتند که مالک ابن انس، ابوحنیفه و... رهبری آن را بر عهده داشتند.

34- بیست گفتار، ص 180 184.

35- نعمان بن ثابت بن زو طی بن مرزبان معروف به ابوحنیفه دوسال شاگرد امام بود. (امام الصادق و المذاهب الاربعه، حیدر اسد،ج 1، ص 70.)36- مالک بن انس نیز نزد امام(ع) می آمد و به شاگردی آن حضرت افتخار می کرد. (همان، ج 1، ص 53)

37- سیری در سیره ائمه اطهار(ع) ص 151147.

38- حرکت های علمی دنیای اسلام، اعم از شیعه و سنی مربوط به امام صادق(ع) است. حوزه های سنی مولود تفکر امام(ع) است; چون درراس حوزه های سنی، جامع الازهر وجود دارد که در حدود 1000 سال پیش توسط شیعیان فاطمی تاسیس شد و تمام حوزه های دیگر اهل سنت،منشعب از این جامع است. (سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 164163.)

39- رجال کشی، محمدبن حسن طوسی، ص 275; قاموس الرجال، محمدتقی تستری، ج 3، ص 416; بحارالانوار، ج 47، ص 345.

40- بحارالانوار، ج 47، ص 72.

41- مستدرک الوسائل، حاج میرزا حسین نوری طبرسی، ج 12، ص 297به بعد; وسائل الشیعه، حر عاملی، ج 9، ص 32.

42- تاریخ الشیعه، ص 43.

43- حیاه الامام الباقر(ع)، ج 1، ص 256; المحاسن، ص 119.

44- المناقب، ج 4، ص 248.

45- الارشاد، شیخ مفید، ص 267.

46- کتاب الغیبه، محمدبن ابراهیم نعمانی، ص 328; بحارالانوار،ج 47، ص 254.

47- الارشاد، شیخ مفید، ص 267.

48- مقاتل الطالبیین، ص 127; بحار، ج 46، ص 208.

49- تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 67 70; مختصرتاریخ العرب،سیدامیرعلی، ص 154; بحارالانوار، ج 46، ص 172; الاخبارالطوال، ص 345; مقاتل الطالبیین، ص 137.

50- الامالی، شیخ طوسی، ص 277 و شیخ صدوق، ص 392; تنقیح المقال،مامقانی، ج 1، حرف (ز).

51- روایاتی که در نکوهش زید بیان گردیده به خاطر تقیه صورت گرفته است.

52- الغدیر، ج 2، ص 221.

53- تاریخ طبری، ج 8، ص 300.

53- همان، ج 3، ص 70; رجال کشی، ص 184.

54- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، مطهری، ص 117 118; تنقیح المقال، مامقانی، ج 1، حرف (ز)، ص 468; سفینه البحار، ج 1، ماده(ز).

55- تاریخ طبری، ج 8، ص 300.

56 تذکره الخواص، ابن جوزی، ص 203199.

57- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 197; تاریخ الخلفا، سیوطی،ص 208 و209.

58- الامام الصادق(ع)، محمدابوزهره، ص 28; الامام جعفر الصادق رائد السنه و الشیعه، ص 19.

59- مناقب آل ابی طالب(ع)، ج 4، ص 238; الامام الصادق(ع)، مظفر،ج 1، ص 111.

60- سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 159158; وسائل الشیعه، ج 12، ص 129; کشف الغمه، ج 2، ص 209208; بحار، ج 47، ص 42.

شناخت مختصری از زندگانی امام صادق (ع)

از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار، ده تن از امویان به نامهای: عبد الملک پسر مروان، ولید پسر عبد الملک (ولید اول) ، سلیمان پسر عبد الملک، عمر پسر عبد العزیز، یزید پسر عبد الملک (یزید دوم) ، هشام پسر عبد الملک، ولید پسر یزید (ولید دوم) ، یزید پسر ولید (یزید سوم) ، ابراهیم پسر ولید و مروان پسر محمد، و دو تن از عباسیان ابو العباس، عبد الله پسر محمد معروف به سفاح و ابو جعفر پسر محمد معروف به منصور بر حوزه اسلامی حکومت داشته اند. آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبد الملک و پایان آن، با دوازدهمین سال از حکومت ابو جعفر منصور (المنصور بالله) مشهور به دوانیقی مصادف بوده است. مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است، آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شده اند.

نام مادر او فاطمه یا قریبه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است و ام فروه کنیت داشته است.

مادر ام فروه اسماء دختر عبد الرحمان بن ابی بکر است.

امام صادق در باره مادرش فرموده است: مادرم مؤمن، متقی و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست می دارد. (8)

کلینی به اسناد خود از عبد الاعلی آورده است: ام فروه را دیدم متنکروار گرد کعبه طواف می کرد و حجر الاسود را به دست چپ سود. مردی از طواف کنندگان بدو گفت: در سنت خطا کردی. ام فروه پاسخ داد ما از دانش تو بی نیازیم (9) و از این پاسخ می توان آشنایی او را به مسائل فقهی دریافت.

چنان که مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بوده اند، هفت پسر به نامهای اسماعیل، عبد الله، موسی، اسحاق، محمد، عباس و علی و سه دختر به نامهای ام فروه، اسماء و فاطمه.

پی نوشتها:

1. مثنوی، دفتر پنجم، بیت 9-8.

2. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 103.

3. همان، ص 104.

4. کشف الغمه، ج 2، ص 155.

5. کشف الغمه، ج 2، ص 166.

6. ارشاد، ج 2، ص 174.

7. المعارف، ص 215.

8. اصول کافی، ج 1، ص 472.

9. فروع کافی، ج 4، ص 428 کتاب حج.

زندگانی امام صادق (ع)، سید جعفر شهیدی

 

چرا ولایت فقیه بهترین نوع حکومت در زمان غیبت است؟

برای تأمین نیازمندی‌های اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج، فساد و اختلال نظام، وجود حکومت در جامعه‌ امری ضروری است، اجرای احکام اجتماعی اسلام هم لازم است و این امر به زمان حضور پیامبر و امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ اختصاص ندارد یعنی احکام اسلام از جاودانگی برخوردار است و باید در همه زمان‌ها و مکان‌ها اجرا گردد و حکومت ایده‌آل و مطلوب در اسلام حکومتی است که معصوم ـ علیه السلام ـ در رأس آن باشد هنگامی که تحصیل مصلحت غیر قابل اغماضی در حد مطلوب و ایده‌آل میسّر نشد باید نزدیک‌ترین مرتبه به حدّ مطلوب را تأمین کرد...
 
برای پاسخ به این سؤال توجّه به این نکته لازم است که «برای تأمین نیازمندی‌های اجتماعی و جلوگیری از هرج و مرج، فساد و اختلال نظام، وجود حکومت در جامعه‌ امری ضروری است، اجرای احکام اجتماعی اسلام هم لازم است و این امر به زمان حضور پیامبر و امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ اختصاص ندارد یعنی احکام اسلام از جاودانگی برخوردار است و باید در همه زمان‌ها و مکان‌ها اجرا گردد و حکومت ایده‌آل و مطلوب در اسلام حکومتی است که معصوم ـ علیه السلام ـ در رأس آن باشد هنگامی که تحصیل مصلحت غیر قابل اغماضی در حد مطلوب و ایده‌آل میسّر نشد باید نزدیک‌ترین مرتبه به حدّ مطلوب را تأمین کرد.

 در زمان غیبت که مردم از مصالح حکومت معصوم محروم هستند باید به دنبال نزدیک‌ترین و شبیه‌ترین حکومت به حکومت امام معصوم باشیم، نزدیکی یک حکومت به حکومت امام معصوم ـ علیه السلام ـ در 3 امر متبلور می‌شود، نخست علم به احکام کلی اسلام (فقاهت)، دوم شایستگی روحی و اخلاقی به گونه‌ای که تحت تأثیر هواهای نفسانی و تهدید و تطمیع‌ها قرار نگیرد (تقوا) و سوم کارآیی در مقام مدیریت جامعه که به خصلت‌های فرعی از قبیل درک سیاسی و اجتماعی، آگاهی از مسائل بین‌المللی، شجاعت در برخورد با دشمنان و تبهکاران، حدس صائب در تشخیص اولویت‌ها و اهمیت‌ها قابل تحلیل است»[1]

پس وجود حکومت برای اداره جامعه امری ضروری است که اختصاص به زمان حضور امام معصوم ـ علیه السلام ـ ندارد و حکومت مطلوب و ایده‌آل در نظام اسلامی در درجه اول حکومتی است که در آن امام معصوم ـ علیه السلام ـ حاکم باشد که احتمال گناه و خطا و اشتباه در او نیست و در درجه بعد در صورتی که امکان دسترسی به امام معصوم ـ علیه السلام ـ نباشد مانند زمان غیبت، حاکم اسلامی کسی است که نزدیک‌ترین فرد به امام معصوم ـ علیه السلام ـ از حیث شرایط و صفات ویژه‌ای مانند علم، عدالت، تقوا و تدبیر باشد که احتمال خطا و اشتباه با وجود این صفات و شرایط خاص در او ا تا حد قابل ملاحظه‌ای کاهش می‌یابد به حدّی که عقلاء و نوعِ مردم به احتمال خطا و اشتباه وی ترتیب اثر نمی‌دهند و این مانند رجوع به یک متخصص در حیطه تخصص اوست که اگرچه احتمال اشتباه در نظر او داده می‌شود. ولی این احتمال باید توجّه به آگاهی او در زمینة تخصصْ بسیار ضعیف است که عقلاء به آن ترتیب اثر نمی‌دهند.[2]

 در قانون اساسی[3] به شرایط و صفات رهبر یعنی صلاحیت علمی لازم برای افتاء و عدالت و تقوا و بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر،‌ شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری اشاره شده است. علاوه در کنار وجود این شرایط و صفات نظارت مجلس خبرگان بر اعمال رهبر که در قانون اساسی مطرح شده که خود عامل کنترل و جلوگیری از اشتباه در تصمیم‌گیری‌های رهبر است.
هم‌چنین به کارگیری مشاوران مختلف در امور سیاسی، اجتماعی. اقتصادی و فرهنگی و... توسط رهبر در قالب مجمع تشخیص مصلحت نظام که در قانون اساسی[4] نیز به آن اشاره شده است نیز عاملی جهت کاهش احتمال خطا و اشتباه در تصمیمات حکومتی است لذا با توجّه به این عوامل نظام ولایت فقیه مناسب‌ترین و بهترین گزینه‍ای است که در زمان غیبت می‌توانیم برای نظام اسلامی در نظر بگیریم چرا که با توجّه به عدم امکان دسترسی به امام معصوم در زمان غیبت یا باید معتقد باشیم که خداوند برای زمان غیبت حکمی ندارد و مسلمانان را به حال خود گذاشته شده‌اند، این فرض با حکمت خداوند و جامعیت و خاتمیت دین اسلام سازگار نیست، یا این‌که معتقد باشیم که خداوند برای زمان غیبت برنامة خاصی دارد که با توجّه به عوامل یاد شده بهترین و مطمئن‌ترین راه برای نظام اسلامی نظام ولایت فقیه است. «ما لا یُدرَکُ کُلُّه لایُتْرَکَ کُلّه»[5] اگر امری را به صورت کامل نمی‌توان درک نمود نباید کُل آن را ترک نمود و این شیوه و روش عقلاء است. علاوه بر توجّه به این نکته هم لازم است که احتمال خطا و اشتباه در حکومت‌های غیردینی به مراتب بیشتر وجود دارد. لذا اگر امر دائر باشد بین این‌که در زمان غیبت حکومت دینی یعنی ایجاد شود یا حکومت غیر دینی با توجّه به این‌که احتمال اشتباه و خطا در حکومت دینی به مراتب کمتر از حکومت غیر دینی است لذا از نظر عقلی این حکومت بر سایر حکومت‌ها ترجیح دارد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. محمد تقی مصباح یزدی، نظریه سیاسی اسلام، قم: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
2. محمد تقی مصباح یزدی، نظام سیاسی اسلام، قم: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
3. عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مصباح یزدی، محمدتقی، نظام سیاسی اسلام، ص 200.
[2] . قانون اساسی، اصل 109.
[3] . قانون اساسی، اصل 111.
[4] . قانون اساسی، اصل 112.
[5] . عزالی اللثالی، ج 4، ص 58.

بی توجهی انسان نسبت به روح خویش

 " من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"

 زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

 ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :

 " من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"

 زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.

 مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

 " تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"

 زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.

 در همین حین صدایی او را به خود آورد :

 " من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."

 در حقیقت همه ما چهار زن داریم !

 الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.

 ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

 ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

 د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.


عدالت خدا کجا رفته ؟(3)

چرا ائمه را نزد خدا واسطه قرار می دهیم؟ آیا این شریک قرار دادن برای خدا نیست؟

وسیله به معنی تقرب جستن و یا چیزی است که باعث نزدیکی به دیگری از روی علاقه و رغبت می شود . (1) خداوند به مقتضای لطف و رحمت بی انتهای خویش، اسباب هدایت مردم را فراهم کرده که یکی از آن‌ها فرستادن پیامبران و نزول کتب آسمانی و راهنمایی رهبران دینی است. هر چند خداوند می تواند بدون واسطه، فیض خود را به موجودات برساند، ولی سنت الهی بر این تعلق گرفته که جهان هستی را بر اساس نظام اسباب و عوامل قرار دهد و فیض خود را تنها از راه علل عطا کند.امام صادق(ع) می فرماید: «ابی الله أن یجری الاشیاء الا بالأسباب؛ (2) خداوند امور و اشیا را از طریق علل و سببش جاری می سازد».بر این اساس انسان در همه کارهای زندگی به اسباب و وسایل توسل می جوید.خداوند برای اعطای فیض خویش ، راه‌ها و اسبابی را مشخص کرده است، مانند نماز ، روزه ، نیکی به یتیم و خدمت به مردم.از جمله اسباب و عوامل نزول فیض و رحمت الهی ، وجود انسان‌های به حق رسیده (امامان و پیامبران) هستند.امام علی (ع) در روایتی وسائلی ذکر کرده که برای نزدیک شدن انسان به خدا می توان از آنها بهره جست، مانند ایمان به خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا و کلمه اخلاص (لا اله الا الله) و نماز و زکات و روزه و حج و عمره و صله رحم و انفاق و کارهای نیک.(3) همان طوری که امور برشمرده ، وسیله نزدیکی به خداوند هستند، استمداد از ارواح مطهر پیامبران و اولیای الهی نیز وسیله تقرب به خداوند است که در قرآن و روایات بدان اشاره شده است. قرآن مجید می فرماید: «ولو انهم اذظلمواانفسهم جاوءک فاستغفروالله و استغفر لهم الرسول لوجدوالله توابا رحیما(4)؛ اگر به هنگام ستم برخویش نزد تو آیند «اى پیامبر» واستغفار کرده و تو نیز براى آنان استغفار کنى، خدا را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت».پیامبر اکرم (ص) در مورد شیوه توسل فرمود: «اللهم انّی أسألک و أتوجه الیک بنبیک نبی الرحمة».(5)بنابراین توسل ، لازمة زندگی انسان در جهان هستی است که بر آن قانون اسباب و عوامل حکمفرما است.در این میان ، پیامبران و امامان به جهت نزدیکی و قرب به خداوند، نیز به خاطر این که صفات الهی در آنان به گونة کامل تر از دیگر موجودات تجلی یافته است ، مورد توسل قرار می گیرند. اینان تجلی گاه صفات خداوندند، یعنی همان گونه که خداوند رحمان و رحیم و جبار و سمیع و علیم است، در حد نازل تر، صفات و اسمای الهی در این انسان‌های به خدا پیوسته ، تجلی یافته است. پس شایسته ترین افراد برای توسل و شفاعت و رسیدن به خداوند اینان هستند.آدمی با توسل به پیامبران و امامان، به وجود الهی تمسک و توسل یافته است.اضافه می کنیم که توسّل یعنى کسى را در پیشگاه خداوند شفیع قرار دادن.البته آدمى مى‏تواند و مجاز است که مستقیماً از خداوندحاجت خود را بخواهد؛ ولى اگر بتواند در این مسیر دعاى دیگران، به خصوص مقرّبان به درگاه الهى را همراه خودسازد، احتمال تأثیر فزون‏ترى در کار خواهد بود، ولى اگر خداوند به طور کلى فراموش گردد و تنها واسطه‌ها دیده شوند،بدیهى است که این امر با آموزه‏هاى دینى و قرآنى سازگارى ندارد.اما اینکه چرا به آنان توسل مى‏جوییم علت‏هاى مختلفى دارد:اوّلاً: خداوند در قرآن فرموده است: «وابتغوا الیه الوسیله(6)؛ به سوى خداوند وسیله برگیرید». وسیله مى‏تواند اعمال صالح باشد و مى‏تواند شخص صالح و وجیهى باشد، زیرا انسان آلوده و گنهکار چون ازساحت قرب الهى دور است با طلب شفاعت از محبوبان درگاه خدا تضمین بهترى براى درخواست خود مى‏یابد.در قرآن نیز آیاتى در مورد توسل به اولیا آمده است. فرزندان یعقوب هنگام پشیمانى از گناه خود به یعقوب(ع) گفتند: «یا ابانااستغفرلنا؛ (7) ؛ اى پدر! براى ما طلب آمرزش نما».بنابراین واسطه قرار دادن پیامبر و امامان (ع) و انسان‌های مقرب الهی ، شریک قرار دادن برای خداوند نیست ، بلکه آنان وسیله ای هستند که خداوند مقرر نموده است.پی نوشت‌ها :
1 - 
تفسیر نمونه، ج4، ص 464.
2 - 
کافی،ج1، ص 183.
3 - 
نهج البلاغه ، خطبه 109 ، فیض الاسلام.
4 – 
نساء(4) ، آیه 64.
5 - 
سنن ابن ماجه، ج1، ص 441.
6- 
مائده، آیه 35
7- 
یوسف (12) آیه 97

آیا اعتقاد به این که شیعیان با زیارت امامان و بوسیدن ضریح آن‌ها دچار شرک می شوند صحیح است؟

ابتدا باید به بررسى حقیقت عبادت بپردازیم تا معلوم شود آیا اظهار ارادت و خضوع و فروتنى و احترام و تکریم اولیاى الهى و یا بوسیدن قبور آنان، عبادت و پرستش آنان است؟
حقیقت عبادت:عبادت ، معادل لفظ «پرستش» در زبان فارسى است. عبادت یا پرستش آن است که انسان در برابر کسى که او را «خدا» و یا «مبدأ مستقل در تدبیر و انجام امور عالم» مى‏داند، خضوع و کرنش کند. بنابراین نباید حقیقت عبادت را تنها در صورت و شکل عمل جستجو کرد. هر چند خضوع یکى از ارکان عبادت است، ولى صرف خضوع در برابر غیر خدا عبادت نیست، بلکه باید خضوع با عقیده و اعتقاد خاصى توأم باشد و آن عقیده یکى از دو امر است:
1- 
اعتقاد به الوهیت و خدا بودن.
2- 
اعتقاد به ربوبیت.توضیح: رب کسى است که تدبیر و کارگردانى و سرنوشت امرى، در دست اوست. خداوند رب العالمین است یعنى سرنوشت و تدبیر همه شئون موجودات عالم، از وجود و هستى، حیات و مرگ، رزق و روزى در دست اوست. از آن جا که خداوند جهان هستى را عالم اسباب و مسببات قرار داده است، غیر خدا به عنوان سبب و واسطه، در این امور، به طور غیر مستقل یعنى با اذن و اراده و تحت قدرت الهى، نقش دارد. اما این نقش به طور مستقل و خارج از اراده و مشیت و قدرت الهى نیست، بلکه برخاسته ازاراده و مشیت خداوند است؛ یعنى هرگونه تأثیرگذارى و انجام شئون عالم هستى وابسته به اراده و قدرت الهى است: « لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم» . حال اگر کسى معتقد باشد که تدبیر یکى از شئون عالم هستى و مربوط به سرنوشت انسان مثل حیات، مرگ ، روزى ، آمرزش و... در دست غیرخداوند است ؛ به گونه‏اى که خارج از حیطه نفوذ و قدرت الهى ، به طور مستقل عهده‏دار آن مى‏باشد و با این اعتقاد در مقابل غیرخدا خضوع کند، غیر خدا را عبادت و پرستش کرده است.حاصل سخن: عبادت ، خضوع و کرنش در برابر کسى است که او را «خدا» می‌دانیم یا او را «رب و مبدأ مستقل در انجام و تدبیر امور عالم هستى» مى‏دانیم.بنابراین: تنها خضوع در برابر غیرخدا بدون یکى از دو اعتقاد فوق، عبادت و پرستش نیست . حال به موارد ذیل توجه کنید:
1- 
قرآن کریم به فرزندان دستور خضوع در برابر پدر و مادر را مى‏دهد: «واخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما کما ربّیانى صغیرا؛ (1) بال‏هاى ذلت و فروتنى را در برابر پدر و مادر، از روى رحمت و مهربانى بگستران و بگو: خدایا! بر آنان رحم کن همان‏گونه که آنان مرا در کودکى مورد رحم ومهربانى خود قرار دادند ».اگر خضوع نشانه عبادت شخص باشد، مى‏بایست طبق این آیه: اوّلاً، خداوند امر به شرک و پرستش غیرخدا کرده باشد. ثانیا، فرزندان مطیع، مشرک شمرده شوند و فرزندان عاق پدر و مادر، موحد قلمداد گردند.
2- 
خداوند به فرشتگان دستور مى‏دهد بر آدم سجده کنند: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس؛ آنگاه که به فرشتگان گفتیم که بر آدم سجده کنید، همگان سجده کردند مگر ابلیس» (2) .حال اگر صرف شکل و صورت خضوع که در سجده وجود دارد، عبادت باشد همه ملائکه مشرکند و خداوند آنان را امر به شرک کرده است!
3- 
مراجعه به استعمال کلمه عبادت در زبان عربى و معادل آن در فارسى «پرستش» و سایر زبان‏ها همین مطلب را تأیید مى‏کند که تنها صورت و شکل، در اطلاق عنوان عبادت کافى نیست، به عنوان مثال به شاگردى که در مقابل استاد خود خضوع و کرنش مى‏کند یا به عاشقى که لباس و پیراهن و در و دیوار خانه معشوق را مى‏بوسد و به سینه مى‏چسباند و یا پس از مرگ او، خاک و تربت قبر او را مى‏بوسد، نمى‏گویند او را عبادت و پرستش کرد؛ بله گاهى تعبیر مجازى مى‏شود، مثل کسى که شجاع است مى‏گویند شیر است. مقصود این نیست که واقعاً حیوان درندة جنگل است. از این باب کسى که شخصى را خیلى دوست دارد، مجازا مى‏گویند او را پرستش مى‏کند.با توجه به حقیقت عبادت، پاسخ سؤال روشن مى‏شود که احترام و تعظیم و تکریم امامان و اولیاى الهى و بوسیدن قبور آنان، در حالى که اعتقاد به الوهیت و خدا بودن آنان نداریم، عبادت و پرستش آنان نیست. سجده کردن در کنار بارگاه آنان، گاهى سجده شکر براى خداوند است. اگر هم سجده براى خضوع در مقابل اولیاى خدا باشد چون بدون اعتقاد به الوهیت و خدا بودن آنان است، عبادت و پرستش آنان نخواهد بود. هر چند بهتر است از انجام چنین کارى که دلیل آن براى بسیارى که آن را مى‏نگرند معلوم نیست، خوددارى کرد و رکوع و سجده را تنها براى عبادت خدا انجام داد.توسل به اولیاى الهى و حاجت خواستن از آنان نیز، به این معنى نیست که آنان را مستقل در انجام امور و شئون عالم هستى مى‏دانیم، بلکه در واقع از آنان مى‏خواهیم به خاطر منزلت و قربى که در درگاه خداوند به سبب عبودیت و بندگى خدا دارند، از خداوند بخواهند حاجت وخواسته ما را برآورده کند؛ یعنى، حاجت‏دهنده را خداوند مى‏دانیم و براى حاجت خواستن، بندگانى را که نزد او عزیزند واسطه قرار مى‏دهیم که حاجت ما را از خدا بخواهند. این نحوه توسل امرى است که هم از پیامبر اکرم و هم از اصحاب ایشان دیده شده است، به عنوان مثال: پیامبر در طلب مغفرت براى «فاطمه بنت اسد» به حق خود و به حق پیامبران پیشین متوسل مى‏شوند.(3) و مانند توسل عمر بن الخطاب به عباس عموى پیامبر(4).در پایان اشاره ای به بوسیدن در ضریح وتبرک به آن می کنیم:برخی خیال می کنند که تبرک و بوسیدن ضریح یا در‌های آن عملی شرک آمیز است، هر چند در آن به هیچ نوع الوهیت معتقد نباشند، در حالی که مهر ومودت به پیشوایان دینی سبب می شود که آثار مربوط به ایشان را ببوسند یا تبرک کنند. قرآن در باره پیراهن حضرت یوسف می گوید: « اذهبوا بقمصی هذا فالقوه علی وجه ابی یات بصیرا؛ (5) یوسف گفت : پیراهن مرا ببرید وبر دیدگان پدرم بیفکنید تا او بینایی خودرا باز یابد» یعقوب پیراهن یوسف را که تافته جدا بافته ای نبود ، بر دیدگان خود می افکند و بینایی خود را باز می یابد :« فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیرا» (6) در صورتی که به اعتقاد ما تمام پیامبران، معصوم از گناه به خصوص گناه شرک هستد ، حال اگر شیعیان یا مسلمانان، خاک قبرو ضریح ومرقد پیشوایان دینی را بر دیده بگذارند وقبر وضریح ایشان را به عنوان احترام ببوسند ویا به آن‌ها تبرک بجویند وبگویند خداوند در این ضریح و درها چنین اثری گذارده است ،در این کار اصلا دچار شرک نشده اند.کسانی که با تاریخ زندگانی پیامبر آشنایی داشته باشند می دانند که یاران حضرت پیوسته در تبرک با آب وضوی پیامبر ، از یکدیگر پیشی می جستند.(7)پی‌نوشت‌ها:
1. 
اسراء(17) آیه 24.
2. 
سوره بقره(2) آیه 34.
3. 
آیین وهابیت، جعفر سبحانى، ص 153.
4. 
همان، ص 162.
5. 
یوسف(12) آیه 92.
6. 
همان، آیه 96.
7. 
صحیح بخاری، ج3، ص 255.

چرا در قرآن اسم حضرت علی(ع) یا امامان دیگر ذکر نشده است ؟

قبل از آن که پاسخ را بیان نماییم، لازم است دو نکته را ذکر کنیم :‌اوّل: دعواى سیاسى و قدرت آن
انگیزة سیاسى از مهم ترین عوامل تأثیر گذار در اجتماع بشرى است. اگر کسى بگوید: پتانسیل انگیزة سیاسى نیرومند تر از دیگر انگیزه‌ها است، سخن گزافى نگفته است. حتى گاه دیده مى‌شود دیندار در تعاملات اجتماعى به جهت نیرومندى انگیزة سیاسى، از ارزش‌های دینى و مسئولیت ناشى از آن فاصله مى گیرد و به جهت جاه طلبى و نیل به
آرمان‌های سیاسى، دین را فدا می‌کند. براى این سخن نمونه بسیار است.این انگیزه موجب شد که گروهى از مسلمانان پس از رحلت رسول گرامى اسلام(ص) با به فراموشى سپردن و نادیده گرفتن وصیت‌هایش در سقیفة بنى ساعده براى تصدى امر حکومت به چانه زنى بپردازند.مسلمانان بعد از رحلت پیامبر، در امر حکومت با هم به نزاع برخاستند و دو دسته شدند:گروهى در پى نظام خلافت بودند و به سقیفة بنى ساعده رفتند و سرانجام ابوبکر قدرت سیاسى را به دست گرفت.گروهى دیگر در پى نظام امامت بودند و به طرفدارى از امام علی(ع) برخاستند و انتقال قدرت سیاسى به حضرت را خواستار شدند، ولى به نتیجه نرسیدند؛ چرا که قدرت انگیزة سیاسى بالا بود و این امر سدّى محکم در برابر بسیارى از استدلال‌ها قرار گرفت و نگذاشت حیات سیاسى مسلمانان راه درست خویش را بپیماید.دوم: قرآن کتاب هدایت و معجزة جاویدان است. قرآن کتاب هدایت بشر است. این هدایت فراتر از مرزهاى جغرافیایى و زمانى است.قرآن کتاب هدایت تمامى بشر از زمان خاتم پیامبران به بعد است. قرآن با توجه به جهانی و جاودانى بودن دین اسلام "هدى النّاس"(1) است؛ یعنى راهنماى همة‌ بشر از زمان حضرت خاتم تا دمیدن صور اسرافیل است؛ به همین جهت خداوند به حفظ آن اهتمام ورزیده است. فرمود: "انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له لحافظون؛(2) همانا ما قرآن را فرو فرستادیم و خود آن را حفظ می‌کنیممشیّت خداوندى به مصونیت قرآن از تحریف تعلق گرفته است، و این هم راهکار طبیعی را میان انسان‌ها می‌طلبد، چرا که فرموده اند: «أبا الله ان یجرى الاشیاء الاّ بالاسباب».(3) بعد از بیان این دو نکته مى‌گوییم: قرآن کتاب هدایت است وهمواره باید چراغ راه بشر قرار گیرد، تا شاهد صدقى براى رسالت رسول گرامى اسلام(ص) و دستور عمل زندگى باشد. لازمة وصول به این هدف مصون ماندن قرآن از تحریف است که در مشیّت خداوندى نهفته است.اگر خداوند وعده داده است که قرآن را از تحریفات مصون نگه می‌داریم، به گفتة مفسران وحی، این امر راهکار مى خواهد. یکى از راهکارها این است که قرآن در امر سیاسى (به این معنا که بعد از پیامبر چه فردى قدرت سیاسى مسلمانان را به دست بگیرد) که از پتانسیل قدرتمندى بهره مند است،‌ با شفّافیّت وارد میدان نگردد؛ بلکه به گونه اى رهنمود دهد که حساسیّت جناح‌هاى سیاسى را برنیانگیزد و حکومت‌ها به تحریف قرآن رو نیاورند.با توجه به علم خداوندى از حوادث و رویدادهاى بعد از زمان پیامبر(ص) اگر در قرآن به امامت امام علی(ع) و یازده گوهر امامت از نسل آن حضرت با صراحت یاد می‌شد، مخالفان سیاسى دوازده گوهر امامت، به جاى گفتن «حسبنا کتاب الله» مى گفتند: ما قرآن را هم قبول نداریم، یا می گفتند: برخى از آیات قرآن تحریف شده است، و یا در پى مقابله بر مى آمدند و می‌کوشیدند اسم‌ها را تغییر دهند و به جاى امامت امام علی(ع) امامت فلان فرد را درج ‌کنند. در چنین وضعیتى حکومت نه تنها پشتیبان حفظ قرآن نمى شد، بلکه یکی از عوامل تحریف قرآن مى‌بود.آیات سیاسی، یا به عبارتى رساتر آیاتی که به گونه اى از بار سیاسى بهره مند است و برخى از جناح‌هاى سیاسى مى تواند به نفع حرکت سیاسى خویش از آن کمک بگیرد، نه تنها به صورت برجسته و مشخص نمود ندارد بلکه در لابه لاى دیگر آیات نیمه مخفى مانده است.آیة تطهیر «انما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً». (4) دربارة عصمت اهل بیت نازل شده، لیکن پیامبر دستور می‌دهد که این آیه را میان آیاتى که دربارة‌زنان پیامبر است قرار دهند.آیة ‌اکمال دین و اتمام نعمت «الیوم اکملتُ لکم دینکم و اتممتُ علیکم نعمتى و رضیتُ لکم الاسلام دیناً».(5) بعد از حادثة‌ غدیر و دربارة امامت و ولایت امام علی(ع) نازل شده ، امّا به دستور پیامبر این آیه در بین آیاتى که دربارة‌ احکام خوردن گوشت‌ها است، قرار گرفته است.آیة تبلیغ «یا ایّها الرّسول بلغ ما انزل الیک من ربک و إن لَم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من النّاس» که قبل از حادثة غدیر خم نازل شد و پیامبر با نزول این آیه مأموریت یافت که امامت و ولایت امام علی(ع) را براى مردم تبیین نماید، بین آیاتى قرار گرفته که مربوط به اهل کتاب است.بعید نیست پیامبر این گونه چیدمان را براى جلوگیرى از تحریف برگزیده باشد، چرا که حساسیّت مخالفان سیاسى را بر نمى انگیزاند، و از سوى دیگر هدف قرآن که "هدیً للناس" و "هدیً للمتقین" است، با توجّه به روایت و تفسیر نبوى در هدایتگریش، به وظیفة خود عمل کرده است.پیامبر به طور صریح فرمود : « مَن کنتُ مولاهُ فهذا على مولاه ... » آیا صریح تر از این هم ممکن است؟
از سوی دیگر شیوه قرآن مجید در موضوعات مختلف غالباً آن است که مطلب را به صورت اصل بیان می‌کند، نه به صورت فردی،‌حتی زمانی که در مورد یک شخص باشد، غالباً به صورت کلی و یک اصل بیان می‌کند تا در همه موارد مشابه جریان داشته باشد. درباره حضرت علی(ع) و خاندان آن حضرت نیز به شخصیت آنان توجه می‌کند، نه شخص آنان.قرآن مجید درموارد متعددى پرده از امتیازات و ویژگی‌هاى رفتارى ائمه هدى(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) برداشته است، ازجمله:
1- «
ویطعمون الطعام على مسکینا و یتیما و اسیرا»، (الانسان، آیه 9) مفسران بزرگ شیعه وسنى آورده‏اند که این آیه در شان امیرالمومنین(ع) و خانواده ایشان است و روزه‏دارى حضرت على(ع) و دادن افطار خود به مسکین، یتیم و اسیر در سه شب متوالى را به طور متواتر نقل کرده‏اند.
2- «
انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»، (احزاب، آیه 33)در خصوص این آیه، مقالات و کتب متعددى نگاشته شده و در اینکه شامل حضرت على(ع) و فاطمه(س) و حسین(ع) است نزد شیعه وسنى هیچ اختلافى نیست. تنها اختلاف در شمول آن نسبت به همسران پیامبر(ص) است که با ادله متعددى علماى شیعه شمول آن را نسبت به همسران پیامبر رد کرده‏اند.
3- «
انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون»، (مائده، آیه 55) شان نزول این آیه نیز در تمام تفاسیر معتبر شیعه و سنى دربارة حضرت على(ع) مى‏باشد.البته آیات بسیاردیگرى نیز وجود دارد که به همین سه مورد اکتفا مى‏کنیم.در آیه اوّل اوج ایثار در شدت نیاز، در آیه دوم طهارت مطلق از هر کژى و کاستى و عیب و گناه، در آیه سوم تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص وخدا دوستى نمایان گردیده است.شیوه ذکر شده، حکمت‌هاى متعددى دارد، از جمله:
1 - 
این مسئله می تواند آزمونی باشد تا کسانی که ایمان واقعی دارند ، از افرادی که به ظاهر ایمان آوردند ، شناخته شوند که آیا حقیقت را آن گونه که هست، خواهند پذیرفت یا آن گونه که هواهای نفسانی شان اقتضا می کند ، آن را تحریف خواهند کرد؟
2 - 
انگشت گذاردن روى اشخاص به طور اساسى شاید چندان نقشى در روشنگرى نداشته باشد ، بلکه نهایتا به نوعى تبعیت و پیروى کورکورانه مى‏کشاند و البته مانع از آن نیست که در مورد لزوم افراد معرفى شوند ، ولى اساسا معرفى شخصیت ، معرفى الگوهاست، در نتیجه جامعه را به جاى گرایش‌های متعصب آمیز جاهلانه، به سمت تعقل و ژرف اندیشى و توجه به ملاک‌ها و فضایل و امتیازات واقعى سوق مى‏دهد.معرفى شخصیت زمینه ساز پذیرش معقول است در حالى که معرفى شخص در مواردى موجب دافعه مى‏شود. چه بسا در ذهن تودة انسان‌ها کتاب آسمانی را در حد یک کتاب خانوادگی و قبیله ای تنزل دهد.این روش به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را نداشته باشد بهترین روش است.این مسئله دقیقا در مورد امیرالمومنین و اهل‌بیت(ع) وجود داشته است. براى شناخت درست این مسئله لازم است ابتدا شرایط و ویژگی‌هاى جامعه اسلامىِ زمان نزول قرآن را در نظرگیریم تا در پرتو جامعه شناسى آن زمان و روانشناسى اجتماعى خاص آن جامعه بتوانیم به درک صحیحى نایل آییم.واقعیت آن است به استثناى اندکى از مومنان برجسته، اکثرجامعة صدر اسلام نسبت به اهل بیت به ویژه امیرالمومنین پذیرش نداشتند و پیامبر در مقاطع مختلف با دشواری‌هاى زیادى مسئله امامت را مطرح مى‏ساختند و در هر مورد با نوعى واکنش منفى و مقاومت روبرو مى‏شدند .دلایل این امر متعدد است از جمله:أ) بسیارى از آنان کسانى بودند که تا چند صباحى قبل در صف مخالفان اسلام قرار داشتند و رویاروى خود شمشیر امام على را دیده واز همان جا کینه وى رابه دل گرفته بودند، چنان که حضرت فاطمه زهرا(س) یکى از علل رویگردانى مردم از آن حضرت را همین نکته بیان فرمود.ب) تفکرات و سنن غلط جاهلى هنوز براندیشه مردم حاکم بود و امورى مانند سن و ... را در امور سیاسى دخیل مى‏دانستند، از این رو به خاطر جوان بودن حضرت على(ع) وى را چندان براى رهبرى جامعه شایسته نمى‏دانستند.ج) این تفکرخطرناک در سطح جامعه رایج بود و توسط کسانى تبلیغ مى‏شد که پیامبر(ص) درصدد آن است که خویشان خود را براى همیشه بر مسند قدرت و حکومت بنشاند . در این راستا خدمات ارزنده پیامبر را نوعى بازى سیاسى و منفعت شخصی و خانوادگی تفسیرمى‏کردند که براى چنگ اندازى به حکومت براى خود و اهل بیتش انجام داده است. این مسئله چنان بالا گرفته بود که روز غدیر پس از معرفى امیرالمومنین یکى از حاضران صدا زد: «خدایا! پیامبر به ما گفت که از سوى خدا آمده وکتاب الهى آورده‏ام و ما پذیرفتیم اما اکنون مى‏خواهد داماد و پسرعمویش را بر ما حاکم و مستولى سازد. اگر او راست مى‏گوید سنگى از آسمان ببار و مرا بکشآیا در چنین وضع تا چه اندازه صلاح بود نام آن حضرت و یا ائمه(ع) بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟
ممکن است کسى با خود بیندیشد که اگر چنین بود ریشه اختلافات از بن کنده مى‏شد و امت اسلامى یکپارچه و هم‏آوا مى‏شدند و راه هدایت راپیشه مى‏ساختند ، زیرا قرآن مورد قبول همه است و برآن اختلافى نیست. اما آیا واقعیت چنین است؟ خیر؛ زیرا همان گونه که بیان شد، این خطر به طور جدى وجود داشت که بر سر امیرالمومنین(ع) اساس اسلام و قرآن به خطر افتد. اگر نام آن حضرت به صراحت در قرآن مى‏آمد، این مشکل وجود داشت که طیف عظیمى که در جامعه پایگاه تبلیغاتى وسیعى داشتند و درصدراطرافیان پیامبر نیز بودند ، رسالت آن حضرت و قرآن و... را یکسره نفى و انکار کنند و یا به تحریف آیات دست زنند و خطرجدى براى اساس اسلام و قرآن بیافرینند. همان گونه که در مورد روایات پیامبر چنین کردند . شاید این مسأله ابتدا اغراق آمیز جلوه نماید در حالى که رخدادهاى مهم تاریخى، به خوبى از این نکته پرده برگرفته‏اند. در اینجا به ذکر یک نمونه که در منابع تاریخى مهم اهل تسنن به تکرار آمده و از مسلّمات تاریخى است اشاره مى‏شود:همه مورخان برجسته آورده‏اند که چون پیامبر لحظات آخر عمر خویش را مى‏گذراندند، درخواست قلم و لوحی نمودند تا سندى براى امت به یادگار نهند که هیچ‌گاه به انحراف و ضلالت گرفتار نگردند. معنای این درخواست براى اطرافیان کاملا روشن بود و هدف از آن با توجه به موضعگیری‌هاى پیشین پیامبر واضح بود.در این هنگام عمر صدا زد: «این مرد بر اثر شدت تب هذیان مى‏گوید»!! شگفتا پیامبرى که خداوند در وصفش فرموده است: «و ماینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى ... » در خانه‏اش و نزد عزیزترین و بهترین حامیانش چنین جسارت آمیز مورد طعن قرار می‌گیرد و کار به جایى مى‏رسد که آن حضرت از تصمیم خود منصرف مى‏شود! زیرا خوف آن وجود داشت که اصرار برآن ، موجب انکار رسالت شود. مسلّماً کسانى که چنین درخانه پیامبر با وى برخورد مى‏کنند ، خود را به پشتیبانى وسیع اجتماعى، قدرتمند مى‏بینند و گرنه هرگز جرات چنین جسارتى به خود نمى‏دادند.پس اصلا بعید نبود که با نام بردن از حضرت علی (ع) و امامان دیگر ، اصل وحی و رسالت و قرآن از طرف چنین مسلمان نماها زیر سوال رود.از همین جا روشن مى‏شود که سرّ شیوه قرآن چیست، یعنى قرآن هم براى اهل فهم و درک و تعقل حرف خود را زده است و هم کارى کرده که بیخردان یکسره از اصل دین جدا نشوند و یا در مقابل دین اقدام نکنند و انگیزه‏هاى سیاسى باعث نشود که به طور کلى مردم را از اصل دین و دیانت جدا سازند.جالب آن است علاوه بر آیاتى که به گونه‏هاى مختلف ولایت امیرالمومنین را مطرح ساخته‏اند ،سومین آیه‏اى که در آغاز این نگاشته آورده‏ایم بسیار روشن این پیام را داده و همراه با بیان امتیازات خاص آن حضرت، ولایت و رهبرى امت را گوشزد ساخته است.براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر.ک:
1- 
فروغ ابدیت، جعفر سبحانى
2- 
رهبرى امام على(ع) از دیدگاه قرآن و پیامبر(ص)، ترجمه سید محمود سیاهپوش
3- 
نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه سید مرتضى عسکرى
4- 
بررسى مسائل کلى امامت، ابراهیم امینى
5- 
خاطرات مدرسه، سید جواد مهرى
6- 
معالم المدرستین، علامه سید مرتضى عسکرى
7- 
اجتهاد در مقابل نص،علامه سید شرف‏الدین.پی نوشت‌ها:
1. 
بقره (2) آیه 185.
2. 
حجر (15) آیه 9.
3. 
بحارالانوار، ج 2، ص 90.
4. 
احزاب (33) آیه 33.
5. 
مانده (5) آیه‌3

عدالت خدا کجا رفته ؟(2)

به تجریه و تحقیق ثابت شده است که فلزات براى آن که از ناخالصى و زوائد پاک شوند، باید در کوره‏هاى داغ قرار گیرند تا پس از آن به شکل فلزى با ارزش درآیند. انسان نیز براى خالص شدن، نیازمند امتحانى سخت است تا جوهرة اصلى اش نمایان شود که در نتیجه، وارد مرحله استحقاق و محبت الهى گردد و با خطاب «ارجعى؛ سوی خدا بیا» لایق دیدار پروردگارش شود. دنیا میدان آزمایش است و انسان هدف این آزمایش، پس حریف توانمندی چون شیطان لازم است تا انسان بتواند در نبرد با او، استعدادهاى خارق‏العاده خود را شکوفا کند.بنابراین ماهیت وجود انسانی ، ماهیت موجود دارای اختیارو انتخاب است و چون مسئله انتخاب به میان آید ، باید دو طرف نیک و بد فرض شود تا انتخاب و اختیار معنا داشته باشد.پس خداوند چون انسان را موجود دارای اختیار آفرید ، نمی توان گفت چرا راههای گناه ( و از جمله وجود شیطان ) بسته نشد و چون راههای گناه بسته نشد ،راه دوزخ هم بسته نیست.بله خداوند انسان را آفرید و هدف این است که او به بهشت دست یابد ، اما با اختیار و انتخاب او. طبعا
انسان‌هایی وجود دارند که با سوء اختیار خود راه بهشت و رحمت الهی را انتخاب نمی کنند ، بلکه جایگاه دوزخ را انتخاب می‌کنند.بنابراین وجود بهشت و دوزخ ، بنا بر انتخاب و اختیار انسان‌ها است و انتخاب و اختیار انسان‌ها ، لازمه موجود دارای اختیار است. پس نمی توان گفت چرا خداوند فقط بهشت را نیافرید .هم چنین باید دانست که شیطان (جنی و انسی) با انواع حیله‏ها و زینت دادن‏ها به زمینه گناه که در نفس انسان است، ترغیب میکند، امّا شیطان، علّت تمام گناه نیست، به این معنا که غرائز نفسانی در وجود انسان، باعث و علّت گناه است و شیطان هم با ترفندهای خود به آن کمک میکند. بنابراین، اگر شیطان هم خلق نمیشد، انسان به واسطه غرایز و شهواتی که در وجودش است،‌میل به گناه داشت و به سوی آن روان می‌شد. قلمرو قدرت شیطان در حد وسوسه است: «یوسوس فی صدور النّاس». پیامبر(ص) در خطبه شعبان فرمود: «یغلّ فیه الشیاطین؛ در ماه مبارک رمضان، شیاطین در غل و زنجیرند و قدرت بر وسوسه ندارند». اما معصیت و گناه انسان‌ها در این ماه ختم نمی شود ، اگر چه کمتر می شود.در مقابل وجود شیطان و نفس اماره در وجود انسان ، عقل و خرد و فطرت خداجوی در وجود انسان و پیامبران الهی قرار دارند .پس در یک طرف نیروهای خیر و در طرف دیگر نیروهای شر وجود دارند .امام صادق(ع) فرمود: «اصول الکفر ثلاثة: الحرص و الإستکبار و الحسد، فامّا الحرص، فانّ آدم(ع) حین نهی عن الشجرة حمله الحرص علی أن أکل منها و امّا الاستکبار فإبلیس حیث اُمر بالسجود لآدم(ع) فأبی و امّا الحسد فإبنا آدم حیث قتل احدهما صاحبَه؛ ریشه‏های کفر سه چیز است: حرص و استکبار و حسد. امّا حرص، باعث شد که آدم از درختی که خوردن از آن ممنوع شده بود، بخورد و از بهشت رانده شد. اما استکبار، باعث شد که ابلیس وقتی که خدا به او امر کرد که بر آدم سجده کن، سجده نکرد و باعث کفر او شد . امّا حسد باعث شد که قابیل، برادرش‌هابیل را بکشد».(5)در این روایت ریشه‏های گناه را غرایز موجود در نفس انسان دانسته و فریب شیطان از طریق همین نیروها است. اگر کسی بتواند نیروهای وجود خود را کنترل نماید و عقل و خرد بر هواهای نفسانی غالب کند ، فریب شیطان را نخواهد خورد.پی‌نوشت‌ها:
1 . 
بقره(2) آیه 34
2 . 
حجر (15) آیه 34.
3 . 
ص (38) آیات 83 و 82.
4 . 
تفسیر المیزان، ترجمه فارسى، ج 8، ص 50.
5 . 
اصول کافی، ج 2، ص 289.

در صورت اعتقاد به تقدیر از پیش تعیین شده، هم چنین اعتقاد به این که آن چه تشخیص خداست بهترین است، چرا باید دعا کرد؟

قبل از پاسخ، باید قدری در مورد تقدیر و سرنوشت بحث کنیم تا معلوم شود که آیا سرنوشت هر انسانی به طوری برنامه ریزی شده است که به هیچ وجه قابل تغییر نیست یا برخی از سرنوشت‌ها قابل تغییر هستند؟
در مورد سرنوشت، دو تفسیر وجود دارد:تفسیر نخست: سرنوشت هر کس ، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعیین شده، هر کس با سرنوشت معیّنى از مادر متولد مى شود که قابل دگرگونى نیست (هر انسانى نصیب و قسمتى دارد که ناچار باید به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد،‌و کوشش‌ها براى تغییر سرنوشت بیهوده است.)طبق این تفسیر،‌ بدیهى است که انسان موجودى مجبور و بى اختیار است، ولى بررسى منابع اسلامى نشان مى دهد این تفسیر نمی‌تواند مورد تأیید باشد و قبول و پذیرش آن، تمام مفاهیم مسلّم اسلامى از قبیل:‌ تکلیف، جهاد، کوشش و استقامت را به هم مى ریزد.استاد مطهرى مى گوید: «اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهی،‌ انکار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نیرو و اراده و اختیار بشر است، چنین قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمى‌تواند وجود داشته باشد»(1)قضا و قدر و سرنوشت به معناى صحیح آن است که هر حادثه و پدیده و هر موجودى در عالم،‌ علتى دارد و اندازه ای. نه چیزى بدون علت به وجود مى آید و نه بدون اندازه گیرى معیّن؛ مثلاً سنگى پرتاب مى کنیم و شیشه اى مى‌شکند. شکستن شیشه یک حادثه است که حتماً علتى دارد.این که مى گوییم داراى علت است،‌ قضاى تکوینى است. نیز مسلّما میزان شکستگى و اندازه و حدود آن، به کوچکى و بزرگى سنگ، قوّت و فشار دست ، نزدیکى و دورى فاصله، وزش و عدم وزش باد و مانند این‌ها بستگى دارد. ارتباط حادثه فوق با چگونگى علت آن، قدر تکوینى مى باشد.بنابراین به طور خلاصه معناى قضا و قدر،‌ به رسمیت شناختن قانون علت و نظام خاص علت و معلول است.قضا و قدر تشریعى به معناى فرمان الهى در تعیین وظایف فردى و اجتماعى انسان‌ها و مقدار و حدود این وظایف است؛ مثلاً مى گوییم نماز واجب است (این قضاى تشریعى است) سپس مى گوییم مقدار نماز در هر شبانه روز هفده رکعت است. (این قدر تشریعی است).(2)طبق قضا و قدر تکوینی، سلسله نظام علت و معلول به خداوند منتهى مى شود، ولى این موضوع هیچ گونه مخالفتى با آزادى اراده و اختیار انسان ندارد.اعمال انسان، هم مستند به او است و هم مستند به خدا، اما استناد آن به او به دلیل این است که با آزادى اراده، آن را انجام مى دهد اما استناد آن به خدا به دلیل این است که هستى انسان و تمام نیروهاى او و حتى آزادى اراده وی از ناحیة‌ خالق جهان آفرینش است و علل و اسبابى که شرط تحقق یک عمل مى باشد از اوست.حال با این مقدمه، می‌گوییم: عوامل مؤثر در کار جهان (که مجموعاً‌ علل و اسباب جهان را تشکیل می دهند و مظاهر قضا و قدر به شمار می روند) منحصر به امور مادی نیستند. امور معنوی نیز وجود دارد که در تغییر و تبدیل سرنوشت بشر مؤثر است. رفتار و کردار بشر حساب و واکنش دارد. خوب و بد در مقیاس جهان بی تفاوت نیست، مثلاً آزار رساندن به جاندار، اعم از حیوان و انسان به ویژه به صاحبان حقوق از قبیل پدر و مادر و معلم،‌ اثرهای بدی در زندگی دنیا به بار می آورد. هم چنین احترام به آن‌ها در سعادت و زندگی انسان بی اثر نیست.دعا هم یکی از عوامل معنوی است که می‌تواند در سرنوشت حادثه ای مؤثر باشد. صدقه نیز یکی از عوامل مهم معنوی است. اصولاً کارهای خیر و نیکویی‌ها و به طور کلی گناه یا اطاعت، توبه یا پرده دری، دادگری یا بیدادگری، نیکوکاری یا بدکاری،‌دعا یا نفرین و همانند آن‌ها چیزهایی هستند که در سرنوشت بشر از نظر عمر، سلامت، روزی و موفقیت مؤثر می‌باشند.بنا بر این دعا کردن نه تنها منافاتی با تقدیر الهی ندارد بلکه دعا در برخی از موارد می تواند مقدرات الهی را تغییر دهد.به بیان دیگر دعا خواندن هم از تقدیرات الهی است و می‌تواند برخی از مقدرات غیرحتمی را تغییر دهد.گذشته ازاین‌ها براساس آموزه‌های وحیانی (قرآن و روایات) دعا وخواستن از خداوند یکی از بهترین اعمال است و سبب ریزش رحمت ودفع امر ناخوشایند
می‌شود؛ از امام باقر(ع) سوال می شود: چه عبادتی (عبادت مستحبی) بهتر است فرمود : «ما من شیء افضل عند الله من ان یسال مماعنده وما احد ابغض الی الله ممن یستکبرعن عبادته ولا یسال ما عنده؛ (3) چیزی نزد خداوند بهتر از این نیست که از او در خواست شود ؛ وکسی نزد خداوند مبغوض تر ازشخصی نیست که از عبادت ودر خواست از خدا سرپیچی کند واز او چیزی طلب نکند».امام صادق (ع) فرمود: «ادع الله ولاتقل ان الامر قد فرغ منه؛ (4) دعا کنید واز خدا بخواهید ونگویید که کار از کار گذشته است.» مراد حضرت آن است که ایمان به قضا و قدر نباید کسی را ازدعا باز دارد. در روایتی آمده : «ان الدعا یرد القضاء؛ (5)دعا بلای حتمی را نیز دفع می کند» ودر روایتی دیگر آمده است :دعا بلاهای نازله را دفع می کند (6).بر اساس این‌گونه روایات معلوم می شود که دعا منافات با اعتقاد به تقدیر ندارد، بلکه مطلوب است و آثار وبرکات فراوان دارد. چه بسا خداوند در پی دعای انسان سرنوشت او را به سرنوشت نیک تبدیل کند.از سوی دیگردعا و مناجات، نوعى توسل عاشقانه به معشوق و پیوستن موجودى کوچک و ناتوان به وجودى بى نهایت بزرگ و توانا است. دعا برای این نیست که انسان با آن مقدّرات را تغییر دهد.آدمى به هنگام دعا - که همچون گدایى بینوا، دست نیاز به درگاه کریم بى‏نیاز دراز مى‏کند - به حقیقت وجودى خویش که فقر ونیاز است ،نزدیک مى‏شود؛ انسانى که خود را تهى‏دست و بینوا، رانده و از همه جا مانده، حقیر و فقیر، بیچاره و بى‏پناه دید، اکنون حقیقت هستى او - که پرتوى از هستى مطلق خداوند است - هویدا مى‏گردد و با احساس بستگى و پیوند با حق و نیازمندى به او، حال و شورى وصف‏ناشدنى به انسان مى‏بخشد.بنده در حال دعا و مناجات، چنان غرق لذت مى‏شود که پستى و زبونى خویش را فراموش مى‏کند و از یاد دوست لبریز و سرشار مى‏گردد و مجموعه‏اى از امید و بشارت و نور و نیرو مى‏شود. جملات شورانگیز دعا، چون آبشارسپیده در افق روح، فرو مى‏ریزد و روح انسان را روشن و مشتعل مى‏سازد، همان طور که سیل زرّین آفتاب، تیره‏گى‏ها را از میان برمى‏دارد و جهان را در نور فرو مى‏برد.در دعا و توسل، روح تسکین مى‏پذیرد و التهاب دل فرو مى‏نشیند و بى‏قرارى‏ها جاى خود را به آرامش و قرار مى‏دهد؛ همانند فرزند گمشده‏اى که به مادر برسد یا تشنه کامى که به چشمه‏اى زلال و گوارا دست یابد.تصور اشتباه در این است که دعا تنها یک ابزار است و هدف ، همان خواسته و نیاز است و دعا هیچ نقشی جز بر آوردن هدف ندارد ، در حالی که دعا یک نیاز برای روح انسان است و خودش هدف است. هدف اتصال به خدا است و دعا ، اتصال و پیوند است.
«
گفت: آن الله تو لبیک ما است» وآن همدم شدن با خداوند و راز و نیاز با دوست و در میان نهادن دردِ دل با او است که غم‏ها را سبک مى‏کند و دل‏ها را روشنایى و فروغ مى‏بخشد. لذت دعا و مناجات با ذات بى زوال خداوند، همه تلخى‏ها را شیرین کرده، زندگى را باصفا و گوارا مى‏سازد.جان ناشکیبا و بى‏طاقتى که دیگر توان تحمل بار رنج و درد را ندارد، در پرتو دعا و راز و نیاز و گریستن و خالى شدن از عقده‏ها، گنجایش دریا گونه مى‏یابد و هجوم طوفان و بلا و غم را نسیمى دل‏انگیز مى‏انگارد.دعا آبرو بخش انسان در پیشگاه ربوبى است و اگر دعاى ما نبود، نزد خداوند قدر و اعتبارى نداشتیم:
«
قُلْ ما یَعْبَؤُاْ بِکُمْ رَبِّى لَوْ لا دُعاؤُکُمْ؛ (7) اگر دعاى شما نبود، خداوند به شما اعتنا و توجهى نداشت».دعا «بهترین و برترین عبادت»( 8)، «مغز عبادت»( 9)، «کلید رستگارى»(10)، «گشاینده درِ رحمت» (11) و «سلاح مؤمن و ستون دین و نور آسمان‏ها و زمین» (12) است.دعا «محبوب‏ترین عمل نزد خداوند (13)، «نیمى از عبادت» (14) و «سلاح پیامبران»(15) است.هدف نهایى از دعا، تنها برآمدن حاجت و رفع گرفتارى و سختى و شفاى بیماران نیست؛ بلکه براى اهل حال و معرفت - که شناختى درست از جهان و رویدادهاى آن دارند - انس با ذات پاک خداوندى است که کانون همه نیکى‏ها و زیبایى‏ها است. از جابت دعا با ارزش‏تر، روح اجابت است، پس دعا در عین حال که وسیله است، هدف نیز مى‏باشد.بنابر این دعا توجه انسان به سرچشمه وجود و پروردگار هستى است. میان همه عبادت‏ها عبادتى نیست که چون دعا این رابطه فرخنده را به شایستگى تحقق بخشد و آن را مداوم و جاودانه گرداند. دعا یک فرصت برتر و بدل‏ناپذیر است که خدا به بندگانش عطا کرده تا با سود جستن از آن، به حضور یگانة هستى بخش بار یابند و از حضرتش براى پیمودن طریق کمال و دست سودن بر ستیغ سربلندى روح مدد خواهند. دعا چاره‏ساز دردها و گرفتارى‏هاى روانى و جسمانى است.شناخت انسان از نیازهاى بى‏حد و مرز خود و بى‏نیازى مطلق پروردگار و این که او مبدأ هر خوبى و کمالى است، با روى آوردن وى به دعا رابطه مستقیم دارد. در این میان هر چه نیازهاى او بزرگ‏تر و دردهایش جانکاه‏تر باشد، نیایش و تضرع کردنش به درگاه خداوند شدت و گرماى بیش‏تر خواهد یافت.سرّ تأکید و توجه ویژه‏اى که در سنت و سیره پیامبران و پیشوایان الهی بر دعا و پرداختن به آن شده، نیز راز اشتیاق بسیار آن بزرگان به دعا و گنجینه عظیمی از معارف در دعاها در این واقعیّت نهفته است.با دقت درمتون معتبر دعاها درمى‏یابیم که بالاترین مرتبه نیازخواهى نزد امامان معصوم(ع)، ابراز عشق پرشور و بى‏منتها به معبود یگانه و ستایش پروردگار و یادکرد شکوه و بزرگى او است؛ یعنى انسان به چنان رشد معنوى و بالندگى روحى دست پیدا کند و تا آن جا به آفریدگار بى‏کرانه نزدیک شود که عشق تابناک و حیات‏بخش الهی بر همه وجودش پرتو افکن گردد و هر اندیشه و خاطرى جز اندیشه معشوق ازل و ابد را از دلش بزداید؛ و چنان شود که انسان راه یافته به حریم دوست، جز دوست نخواهد و جز او را طلب نکند.پس دعا کردن همیشه بدین معنا نیست که از خدا چیزى بخواهیم. گاه دعا یعنى از خدا خودِ او را خواستن؛ و این والاترین و با شکوه‏ترین مرتبه دعا است که بیش از هر جا و در عالى‏ترین شکل خود، در نیایش‏هاى رسیده از معصومان(ع) یافت مى‏شود. از این رو پیامبر(ص) به هنگام دعا خواستار عشق شورمند الهی است و این که این عشق برترین و لذت‏بخش‏ترینِ عشق‏ها گردد:
«
اللّهم انى اسألک حُبّک و حُبّ مَن یحبّک، و العمل الذى یبلغنى حبک. اللهم اجعل حُبّک أحبّ الىّ مِن نفسى و أهلى و مِن الماء البارد؛ (16) خدایا، من از تو عشق تو را خواهانم و عشق به دوستدارانت را و این که در پى کاری بروم که مرا به عشق تو پیوند دهد. خدایا، آن کن که دوستى تو پیش من از خودم و خانواده‏ام و آب خوش‏گوار محبوب‏تر باشددعا در اندیشه اسلامى، افزون بر این که تجلى عشق به خدا است، روشى مهم و تأثیر گذار براى تعلیم و تربیت و تعالى بخشیدن به روح آدمى در ساحت‏هاى فردى و اجتماعى است.مجموعه تعالیم دینى و آموزه‏هاى تربیتى و دانش‏هاى الهی که در متون دعایى مطرح گردیده، در جهت پرداختن به دو اصل مهم «تربیت» و «تعلیم» و آموختن دانش و بینش براساس باورهاى اسلامى است.بنا بر این نمی توان به بهانه علم الهی و یا تقدیر الهی، دعا کردن را ترک کرد، زیرا این عمل کاری عاشقانه محسوب می‌شود وکسانی که مزة آن را چشیده باشند، به خوبی آن را درک خواهند کرد.پی‌نوشت‌ها:
1. 
مرتضی مطهری، مجموعه‌ آثار ، ج1، ص 384.
2. 
ناصر مکارم شیرازی، انگیزة پیدایش مذاهب، ص 17 – 20 ( با تلخیص).
3. 
اصول کافی ؛ ج 4، کتاب دعا ؛ حدیث 2، ص 210، نشر فرهنگ اهل بیت؛ تهران؛ بی تا.
4. 
همان، حدیث 7، ص 13
5. 
همان.
6) 
همان، ص 215
7
ـ فرقان (25) آیه 77
8
ـ محمدى رى‏شهرى، میزان الحکمه، ج 3، ص 245، ح 5516
9
ـ همان، ح 5519
10
ـ همان، ح 5521
11
ـ همان، ح 5522
12
ـ همان، ح 5523
13
ـ همان، ح 5525
14
ـ همان، ح 5533
15
ـ همان، ح 5540
16
ـ کنزالعمال، ح‏3648.

آیا آنها که زود‌تر از ما مرده‌اند و بیشتر عذاب می‌بینند؟ این فرایند با عدالت خداوند سازگار است؟

اوّلا:ً باید توجه داشت که ذهن ما به پدیده‌های هستی، از دریچه زمان و مکان می‌نگرد و چیزی که دارای زمان و مکان نباشد یا زمان و مکانی متفاوت از زمان و مکان دنیوی داشته باشد، درک نمی کند و یا دیرتر درک می‌کند.عالم برزخ و نظام حاکم بر آن از زمان و مکان و حرکت تهی نیست، اما زمان و مکانی متفاوت از زمان و مکان دنیوی دارد. بنابراین اوضاع حاکم بر آن را نمی توان با ذهن محدود انسانی درک کرد.اگر این سؤال پیش می‌آید که عالم برزخ برای بعضی طولانی یا کوتاه است بدین خاطر است که ما با ذهن خویش به آن نگاه می‌نگریم ومعمولاً هنگامی که عالم آخرت را با ویژگی‌ها و خصوصیات عالم مادی می‌سنجیم و ارزیابی می‌کنیم، در مورد آن دچار شبهه و اشکال می‌شویم. از این نظر تصور می‌کنیم که زمان در عالم برزخ همان تعریف را دارد که در عالم ماده دارد و در آن منزل چنان جریان دارد که در دنیا در جریان است.اما باید توجه داشته باشیم که زمان به مفهومی که در دنیا تصور و تحقق دارد، در عالم برزخ وجود ندارد، زیرا زمان مقدار حرکت است و حرکت از شئون ماده می‌باشد، و حال آنکه عالم برزخ، عالم غیر مادی و مجرد از ماده است و موجودات آن در عین اینکه حقایق و موجودات مقداری هستند، حقایق ثابت و غیر متغیرند.به همین جهت ممکن است از نظر زمان دنیوی شخصی زودتر از دنیا برود، اما نسبت به کسی که دیرتر به عالم برزخ وارد شده، برزخش کوتاه‌تر باشد، مانند حالت خواب که یکی شاید صد سال بخوابد، اما تنها چند دقیقه را حس کند، ولی کسی چند دقیقه به خواب رود و هزاران حادثه و جریان برای او اتفاق افتد و خواب خود را طولانی تصور کند.تأکید می‌کنیم که عالم برزخ هر چند مادی نیست اما آثار ماده مانند وزن و مقدار را دارا است ولی آثار مادی آن با دنیا متفاوت است.(1)دوم: عالم برزخ جهانی است که بهشت و جهنم در آن واقع شده، پس انسان در گذشته ای که در سایه رحمت خاصه خدا آرمیده است، در بهشت برزخی جای گرفته و هرچه این سکونت طولانی‌تر گردد، برای او لذت آفرین‌تر است. انسان گنهکار نیز برای تصفیه روح خویش و پا گذاردن به بهشت برزخی می‌بایست ابتدا در جهنم برزخی وارد گردد. چنین روحی بسته به نوع و مقدار آلودگی خویش، مدتی را در جهنم سپری می‌کند و آنگاه که پاک شد، به بهشت قدم می‌نهد. پس طولانی شدن مدت سکونت روح در جهنم برزخی، بسته به شدت گناهان و آلودگی است.بنابراین برزخ افراد با توجه به اعمال و افکار روح آنها رقم می‌خورد. برخی که بسیار پاک و زیبایند، مثل شهدا، یکسره به بهشت پای می‌نهند و از زیبایی‌های بهشت بهره می‌برند و برخی هم مدتی را در جهنم سپری کرده و بعد به بهشت می‌روند و بعضی نیز برای همیشه در جهنم باقی می‌مانند همچون سران کفر و الحاد.از مجموع آیات و احادیث بر می‌آید که توقف افراد در عالم برزخ متفاوت است. در برزخ سه گروه با حفظ درجات، زندگی مختلفی دارند:
1
ـ مؤمنان خالص که از نعمت‌های بهشتی به طور محدود بهره مندند و دعا می‌کنند که رستاخیز برپا شود.
2
ـ سردمداران کفر و گمراهی و نفاق، در عین این که صبح و شام بدن برزخی آنها به آتش جهنم برزخی عرضه می‌شود، آرزو می‌کنند که قیامت برپا نشود.
3
ـ از برخی افراد در روایات به مستضعفان تعبیر شده است که ایشان نه از نعمت برخوردارند و نه از عذاب. این‌ها غالباً در حال خواب و یا غفلت و بی حسی به سر می‌برند، ولی در قیامت بیدار می‌شوند.بنابراین به صورت یقین، هر فردی وارد برزخ می‌شود، ولی برخی تا قیامت از نعمت‌های برزخی استفاده می‌کنند و بعضی تا قیامت در عذاب برزخی خواهند بود، ولی اکثر مردم بعد از سؤال و جواب برزخی، به حالتی مانند خواب فرو خواهند رفت و در قیامت از خواب بیدار خواهند شد. بنابراین با عدالت خدا نیز منافات ندارد، زیرا در عالم برزخ صورت‌ها و الگوهایی که موجودیت پیدا می‌کند و شاید باعث عذاب یا بهره وری از نعمت‌های الهی می‌شود، تابع زشتی‌ها و زیبایی‌های معنوی و زاییدة کفر و ایمان و عقاید انسان است و با عدالت الهی ناهمگونی ندارد.سوم: انسان پس از مرگ دو مرحله زندگی دارد: زندگی برزخی و زندگی در عالم آخرت؛ پس زندگی بعد از مرگ، منحصر در برزخ نیست و عذاب و نعمت نیز منحصر در آن نیست، تا هر کسی پاداش و جزای تمام اعمال خود را ببیند. زندگی حقیقی و دائمی در جهان آخرت است. اگر کسانی بیشتر در عالم برزخ عذاب دیده‌اند، موجب پاکی و طهارت آنها از گناه شده و در قیامت زودتر وارد بهشت می‌شوند.در هر صورت محاسبه اصلی تمام افراد در روز قیامت خواهد بود و چنین نیست که اگر کسی زودتر مرده و مدت طولانی در برزخ به سر برده باشد، عذاب بیشتری را می‌بیند ، یا در عالم قیامت حساب و کتاب و پاداش یا ثوابی نداشته باشد.پی‌نوشت‌ها:
1. 
ر.ک: معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج2، ص123، نوشته محمد شجاعی، شرکت سهامی انتشار.

آیا دوزخ همچون بهشت جاویدان است ؟ اگر جهنم ابدی باشد شاید از عدل الهی به دور باشد چون هر گناهی حدی برای مجازات وعذاب دارد. ...

پرسش: آیا دوزخ همچون بهشت جاویدان است ؟ اگر جهنم ابدی باشد شاید از عدل الهی به دور باشد چون هر گناهی حدی برای مجازات وعذاب دارد. اگر جهنم ابدی نیست عاقبت دوزخیان چه می شود؟
پاسخ:آخرین منزلگاه بشر در سیر عالم وجود، بهشت یا جهنم است. آنان که وارد بهشت می‌شوند، همیشه و جاودان در آن جا زندگی می کنند و در ناز و نعمت به سر می برند اما آنان که به جهنم می روند، دو دسته هستند:یک دسته مدتی در آن جا مجازات می شوند و وقتی حسابشان پاک شد، از جهنم بیرون می آیند و وارد بهشت می شوند.دستة دیگر از جهنمیان برای همیشه در آن جا می مانند و جایگاه ابدی آنان دوزخ است.از منابع اسلامی استفاده می شود که عموم افراد پاک و با ایمان، در بهشت جاودانه خواهند بود و برخی از گناهکاران (که وجود آن‌ها غرق در کفر و انکار و گناه و تجاوز است) برای همیشه در مجازات و عذاب دوزخ می مانند.به تعبیر قرآن کریم «بلی من کسب سیئةًً و احاطتْ به خطیئتُه فإولئک اصحاب النّارهم فیها خالدون؛(1) آری کسی که مرتکب گناهی گردد و آثار آن تمام وجود او را احاطه کند، چنین کسی اهل دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند».از دیدگاه شیعه، خلود در جهنم فقط برای کفّار و مشرکان و منکران خدا و قیامت و انبیا است و مسلمان و مؤمن، گرچه مرتکب گناهان کبیره شده باشد، دائماً در جهنم نمیماند، بلکه پس از چشیدن عذاب به مقدار لازم بالاخره نجات پیدا میکند واهل بهشت میشود. این گروه می‌تواند شامل مستضعفان فکری سایر ادیان الهی نیز باشد. امّا در مورد کفّار که چگونه ممکن است آن‏ها مثلاً هشتاد سال عمر بکنند، امّا تا ابد در جهنم بسوزند؟ باید گفت: مجازات و کیفرها سه گونه است:
1- 
مجازات قراردادی، همان کیفرها و مقرّرات جزایی است که در جوامع بشری قانون گذاران الهی یا غیر الهی وضع میکنند، مثل حدّ شرابخوار، دزد، قاتل و... .در این گونه مجازات تناسب بین جرم و کیفر لازم است.چنان که در اسلام چنین چیزی ملاحظه شده است. بین مجازات زناکاری که زن دارد و کسی که زن ندارد تفاوت وجود دارد. بین کسی که بار اوّل دزدی کرد و کسی که دزد حرفه‏ای است، تفاوت وجود دارد و... .
2- 
مجازاتی که با عمل رابطه تکوینی یا علت و معلولی دارد، مثلاً بین خوردن سمّ و مسموم شدن رابطه تکوینی وجود دارد، چه شخص بداند و چه نداند، بچه باشد یا بزرگ، گناهکار باشد یا بی گناه،... فرقی نمیکند هر کسی بخورد مسموم میشود. در این جا شاید در ظاهر تناسب نباشد مثلا یک لحظه تصمیم به خوردن سم می گیرد وبرای همیشه جان خود را از دست می دهد.
3- 
مجازاتی که تجسم و عینیّت یافتن جرم و گناه است. در قرآن آمده است: آنانی که اموال یتیمان را از راه ظلم و غیر شرعی میخورند در واقع آتش در شکم خود وارد میکنند.(2) یعنی مال یتیم به صورت آتش در میآید و همین طور سایر گناهان چنین است.(3)در این نوع از مجازات هم تناسب بین جرم و کیفر لازم نیست، چون در حقیقت کیفری از طرف خداوند وضع نشده است، بلکه عمل شخص تجسم پیدا میکند و به این شکل در میآید.کفر و شرک به خدا که ریشه‏ای نفسانی دارد و روان انسان را در تاریکی مطلق قرار میدهد در سرای دیگر تجسم عینی و اخروی آن رنگ ابدیت را دارد و مایه کیفر دائمی میشود.در مورد گناهان هم میشود گفت: گرچه گناه در دوران محدود انجام گرفته است، امّا اگر تمام وجود انسان را پر کرده باشد، گناه مبدأ تولید و پیدایش رنج و عذاب همیشگی در سرای دیگر میگردد.(4)پی‌نوشت‏ها:
1. 
بقره (2) آیه 81.
2. 
نساء (4) آیه 10.
3. 
مجموعه آثار، ج 1، ص 225.
4. 
اقتباس از منشور جاوید، ج 9، از ص 400 به بعد.


عدالت خدا کجا رفته ؟

رحمت عام الهى

باید دانست که نعمت بهره‏مندى از موهبت‏هاى دنیا - به عنوان رحمت عام الهى - شامل همه موجودات مى‏شود و کافران وظالمان به حکم این که مخلوقات خداوند رحمان هستند، از این نعمت بهره‏مندند و عمل و عقیده زشت وپلید آنان، مانع از رحمت عام نمى‏شود.آری رحمت خاص الهى - که کسب آن نیازمند تحصیل مقدماتى از سوى بندگان است - شامل حال آنان نمى‏شود. نوع نعمت‏هایى که ظالمان از آن برخوردارند، از نوع رحمت‏هاى عام الهى مى‏باشد که مواهب دنیوى است.

امتحان و آزمایش
مسئله دیگر اینکه یکی از سنت‌های الهی، امتحان و آزمایش انسان‌ها و تکامل اختیاری آنها است و این در زمانی است که راه خیر و شر باز باشد و انسان‌ها بتوانند با اختیار خود انتخاب کنند. حال اگر قرار باشد که هر ظالم و ستمگری با انجام ظلم و ستم در دنیا مجازات شود، هیچ کس مرتکب آن نمی شود و کمال انسان‌ها اختیاری نخواهد بود. صحنه زندگی و نعمت‌های آن، آزمایشی است برای انسان‌های ظالم و ستمگر که چگونه نعمت‌های الهی را پایمال می‌کنند و در راه ظلم و ستم بهره می‌گیرند، نیز برای انسان‌های مومن که چگونه از آن بهره می‌گیرند، و آیا در مقابل ستمگران ایستادگی می‌کنند، یا تن به ستم می‌دهند؟ خداوند سرنوشت انسان‌ها را تغییر نمی‌دهد تا انسان‌ها خود آن را تغییر دهند . پس باید انسان‌های مظلوم، خود برای رفع ظلم تلاش و مبارزه کنند.چنانچه لحظه‏ای که انسان قصد ظلم میکرد به هلاکت میرسید، صبر و مقاومت در برابر ناملایمات و مبارزه با آن معنی نداشت و مومن در آزمون سخت مبارزه با ستم قرار نمی گرفت. از این راه کمالی برای کسی فراهم نمیشد.بسیاری از افراد از طریق تلاش و مقاومت در برابر مشکلات و مبارزه با ظلم، مشمول رحمت ویژه‏ خداوند میشوند و خدا آنان را از مواهب و الطاف خاص خویش برخوردار میسازد. «امهال» و «استدراج»

 سنتی است که خداوند در زندگی ظالمان مقرر نموده و بر اساس این سنت‌ها، وجود آنان در دنیا و باقی نهادن آنها ضروری است. هم‌چنین رفاه پی در پی و مهلت دادن برای گناه کیفر اعمال آنان است که کیفر اخروی را نیز به دنبال دارد.استدراج، یعنی امداد اهل باطل در جهت باطل و سرازیر کردن نعمت‌های دنیا بر آنان تا قدم به قدم و درجه به درجه بر کیفر و ظلم خود بیفزایند و استحقاق عذاب الهی را بیابند.پاره‏اى از آیات بر این سنت دلالت دارد: «فلما نسوا ما ذکّروا به فتحنا علیهم ابواب کل شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون فقطع دابرالقوم الذین ظلموا؛ همین که آنچه را به یادشان آورده بودیم به فراموشى سپردند، درهاى همه چیز را بر آنان گشودیم و چون به آنچه یافته بودند شادمان شدند، ناگهان آنها را بگرفتیم و یکباره درمانده و نومید شدند و گروهى که ستم مى‏کردندریشه‏کن شدند».(3)نیز فرمود: «ولولا ان یکون الناس امّة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفا من فضّة و معارج علیها یظهرون ولبیوتهم ابوابا و سررا علیها یتکؤون و زخرفا و ان کل ذلک لمّا متاع الحیاة الدنیا والاخرة عند ربک للمتقین؛ اگر همه مردم در انکار خداوند امتى واحد نمی‌شدند (همه کافر می‌شدند) قطعا براى خانه‏هاى آنان که به خداى رحمان کفر مى‏ورزیدند، سقف‏ها ونردبان‏هایى از نقره که با آنها بالا روند قرار مى‏دادیم و براى خانه‏هایشان نیز درها و تخت‏هایى که بر آنها تکیه زنند و زر و زیورهاى دیگر نیز قرارمى‏دادیم. همه اینها جز متاع زندگى دنیا نیست و آخرت پیش پروردگار تو براى پرهیزگاران است». (4)امهال و استدراج سه منشأ و دلیل دارد:
اول: استدراج نتیجه رفتار کافران و ظالمان است. حالت طبیعى گرایش به دنیا وجمع و تصاحب دنیا است. پس در واقع استدراج دامى است که براى خود پهن کرده و در آن به تدریج گرفتار مى‏شوند.دوم: برخى از کفار و ظالمان لیاقت سعادت اخروى را به کلى از دست داده‏اند: «والاخرة عند ربک للمتقین؛ آخرت پیش پروردگار تو براى پرهیزگاران است»(5).اینان اگر در دنیا عمل نیکى انجام دهند، به آنها مهلت زندگی داده و پاداش عمل نیک در دنیا داده مى‏شود تا ظلمى متوجه آنان نشده باشد. اما بهره آنها از رحمت الهى، فقط در دنیاى فانى است؛ چرا که لیاقت سعادت اخروى را از دست داده‏اند.سوم: مهلت دادن به کافران امتحان محسوب مى‏شود؛ هم براى کافران و ظالمانى که گرفتار استدراج مى‏شوند و هم امتحان براى مؤمنانى که نعمت‏هاى دنیوى کافران را مشاهده مى‏کنند و شک به دل راه نمى‏دهند.امهال، یعنی مهلت دادن. خدا برای رعایت مصالحی، در عقوبت اهل باطل شتاب نمی‌کند؛ بلکه به آنان فرصت و مهلت می دهد.امورى را مى‏توان به عنوان حکمت امهال نام برد:اوّل: امهال به همان حکمت استدراج باشد:خداوند مى‏فرماید: «ولایحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین؛ کسانى که کفر ورزیدند مپندارند مهلتى که به آنان مى‏دهیم، برایشان خوب است.فقط مهلتشان مى‏دهیم تا گناهشان بیشتر شود و عذابى خوارکننده دارند»(6).دوم: فرصت توبه و بازگشت:اگر خداوند در عذاب ظالمان شتاب کند و فرصت توبه و اصلاح به آنان ندهد، اولاً انسانى باقى نمى‏ماند که از عقوبت دنیوى سالم بماند. ثانیا با نبود فرصت توبه، روح ناامیدى بر مردم حاکم مى‏شد.نکته دیگر: سنت الهى دیگرى نیز بر جوامع و زندگى بشر جارى است که نباید با استدراج اشتباه شود و آن سنت افزایش نعمت به واسطه شکر است.خداوند مى‏فرماید: «لان شکرتم لازیدنّکم؛ اگر سپاس [نعمت‏ها] را به جاى آورید، به یقین افزونتان دهم».(7)نیز مى‏فرماید: «ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماءوالارض؛ اگر اهل قریه‏ها ایمان مى‏آوردند و پرهیزگارى مى‏کردند، برکاتى از آسمان و زمین بر آنان مى‏گشودیم»(8).پس چنین نیست که ازدیاد نعمت همواره استدراج باشد. سنت‏هاى الهى هر یک راه خود را دارد.شاید بتوان در جمع سنت‏ها گفت که حالت اوّلى این است که نعمت‏ها در اثر شکر افزون شود و از انسان گرفته نشود اما در صورت کفران و ناسپاسى و ظلم چنین نیست که نعمت حتما گرفته شود. خداوند در ادامه آیه شکر مى‏فرماید: «لان کفرتم ان عذابى لشدید؛ اگر ناسپاسى کنید عذاب من بسیار سخت است». این تعبیرنمى‏رساند که در صورت کفران حتما نعمت‏ها کاسته مى‏شود؛ بلکه مى‏گوید عذاب الهى سخت است. ممکن است سنت الهى دیگرى (مانند امهال و استدراج) نعمت‏ها را باقى نگه‏دارد که در واقع مقدمه عذاب سخت الهى است و یا مهلت داده شده، سبب توبه و بازگشت باشد که باز بقاى نعمت را به دنبال دارد.پی‌نوشت‌ها:
1
ـ زلزله(99) آیه 7 و 8.
2
ـ فاطر(35) آیه 45
3
ـ انعام(6) آیه 44 و 45
4
ـ زخرف(43) آیه 35 – 33. براى مطالعه بیشتر ر.ک: اعراف(7) آیات 95، 182 و 183؛ رعد(13) آیه 32؛ قلم(68) آیات 44 و45
5
ـ زخرف، آیه 35
6
ـ سوره آل عمران(3) آیه 178
7
ـ ابراهیم(14) آیه 7
8
ـ اعراف، آیه 96. براى آگاهى بیشتر ر.ک: مائده(5) آیه 66؛ هود(11) آیات 2 و 3؛ نوح(71) آیات 10 – 12؛ جن( ) آیه 16.

آیا خداوند عادل‌ است‌؟اگر عادل‌ است‌، چرا جلوی‌ ظلم‌ها را نمی‌گیرد؟

خداوند عادل‌ است‌. عدل‌ یکی‌ از صفات‌ جمال‌ الهی‌ است‌. قرآن‌ مجید پایه‌ این‌ اعتقاد است‌ که‌ فرمود:" ان‌ الله‌ لا یظلم‌ مثقال‌ ذرة‌ ؛ خدا به‌ اندازة‌ ذره‌ای‌ ستم‌ نمی‌کند".[1] و فرمود:"خدا، فرشتگان‌ و صاحبان‌ دانش‌ گواهی‌ می‌دهند که‌ جزا و خدایی‌ نیت‌ و او قائم‌ به‌ قسم‌ و به‌ پا دارندة‌ عدل‌ است‌".[2گذشته‌ از آیات‌ یاد شده‌ عقل‌ نیز بر عدل‌ الهی‌ داوری‌ می‌کند، زیرا عدل‌ صفت‌ کمال‌ است‌ و ظلم‌ صفت‌ نقص‌، وعقل‌ بشر حکم‌ می‌کند که‌ خداوند همة‌ کمالات‌ را دارا بوده‌ و از هر گونه‌ عیب‌ و نقص‌ پاک‌ است‌اصولاً ظلم‌ و ستم‌ همواره‌ معلول‌ یکی‌ از عوامل‌ زیر است‌:
ـ فاعل‌ ظلم‌، زشتی‌ ظلم‌ را نمی‌داند (ناآگاهی‌)؛ 
ـ فاعل‌، زشتی‌ ظلم‌ را می‌ داند، ولی‌ از انجام‌ عدل‌ ناتوان‌ است‌، یا به‌ ظلم‌ نیازمند است‌ (عجز و نیاز)؛
ـ فاعل‌ زشتی‌ ظلم‌ را می‌ داند و برانجام‌ عدل‌ نیز توانا است‌، ولی‌ چون‌ شخص‌ حکیم‌ نیست‌، از انجام‌ کارهای‌ ناروا باکی‌ ندارد (جهل‌ و سفاهت‌). بدیهی‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از عوامل‌ مزبور در خداوند راه‌ ندارد. اگر کسی‌ خدا را دارای‌ یکی‌ از عوامل‌ فوق‌ بداند، خدا را نشناخته‌، بلکه‌ به‌ جای‌‌ خدا موجود دیگری‌ را تصور کرده‌ است‌. استدلال‌ فوق‌ در حدیثی‌ که‌ از پیامبر گرامی‌(ص‌) روایت‌ شده‌ آمده‌ است‌. مرحوم‌ شیخ‌ صدوق‌ روایت‌ می‌کند:فردی‌ یهودی‌ نزد پیامبر آمد و پرسش‌هایی‌ را مطرح‌ کرد که‌ از آن‌ جمله‌، راجع‌ به‌ عدل‌ الهی‌ بود. پیامبر در علت‌ این‌ که‌ خداوند ظلم‌ نمی‌کند فرمود:چون‌ به‌ زشتی‌ ظلم‌ آگاه‌ است‌، و نیازی‌ به‌ آن‌ ندارد."[3]خداوند عادل‌ است‌ و به‌ هیچ‌ مخلوقی‌ کم‌ترین‌ ظلمی‌ نمی‌کند. اما این‌ که‌ خدا چرا در دنیا جلوی‌ ظالمان‌ را نمی‌گیرد و گاهی‌ یک‌ جنایت‌ کار با حملة‌ نظامی‌ جان‌ هزاران‌ انسان‌ را به‌ خطر می‌اندازد و آبادی‌های‌ زیادی‌ را به‌ ویرانه‌ مبدل‌ می‌کند، علتش‌ این‌ است‌ که‌ دنیا برای‌ انسان‌ خانة‌ عمل‌ است‌، نه‌ خانة‌ مجازات‌. انسان‌ برای‌ این‌ آفریده‌ شد که‌ با استفاده‌ از هدایت‌ الهی‌ و راهنمایی‌ پیامبران‌ و به‌ کارگیری‌ عقل‌ و هوش‌ خود، راه‌ تکامل‌ را پیموده‌ و به‌ خوش‌ بختی‌ و سعادت‌ همیشگی‌ رسیده‌ و از نعمت‌های‌ لذت‌ بخش‌ و جاویدان‌ بهشتی‌ بهره‌مندشوداعمال‌ انسان‌ وقتی‌ ثمر بخش‌ است‌ و او را به‌ کمال‌ می‌رساند که‌ اختیاری‌ باشد، یعنی‌ اگر انسان‌ با اختیار خود، کار خوب‌ را انجام‌ داد، اثر انسانی‌ و تربیتی‌ دارد و به‌ او ثواب‌ داده‌ می‌شود، ولی‌ اگر بدون‌ اختیار کار خوب‌ را انجام‌دهد، مثل‌ ماشینی‌ می‌ ماند از آن‌ کار می‌ کشند. وقتی‌ فردی‌ از مال‌ خودش‌ احسان‌ می‌دهدو به‌ فقرا رسیدگی‌ می‌کند و مدرسه‌ می‌ سازد و به‌ مسجد کمک‌ می‌نماید، هم‌ اثر روحی‌ و تربیتی‌ دارد و هم‌ پاداش‌ عظیم‌ از طرف‌ خداوند به‌ چنین‌ شخصی‌ داده‌ می‌شود، لیکن‌ چنان‌ چه‌ از همین‌ شخص‌ به‌ زور پول‌ گرفته‌ و به‌ مصرف‌ خیریه‌ رسانده‌شود، اثر روحی‌ و تربیتی‌ ندارد و ثواب‌ احسان‌ داده‌ نمی‌شود. کسی‌ که‌ با خلوص‌ نیت‌ و با ارادة‌ خود نماز بخواند و روزه‌ بگیرد، به‌ پاداش‌ بهشتی‌ این‌ اعمال‌ می‌رسد، ولی‌ اگر با نیت‌ ریایی‌ یا سبب‌ اجبار اعمالش‌ را انجام‌دهد، پاداش‌ و ثوابی‌ نخواهد داشت‌. در جنایات‌ و گناهان‌ هم‌ اگر خداوند هر گناه‌ کار را بلافاصله‌ بعد از ارتکاب‌ گناه‌ مجازات‌ می‌ گرد دیگر ترک‌ گناه‌ اختیاری‌ نمی‌ شد، بلکه‌ به‌ خاطر ترس‌ از مجازات‌ دنیوی‌ ترک‌ می‌ شد، مثلا اگر به‌ محض‌ گفتن‌ دروغ‌ خار در زبان‌ فرو می‌ رفت‌ و بوی‌ گند همه‌ جا را می‌گرفت‌ و مشخص‌ می‌شد طرف‌ دروغ‌ می‌گوید، کسی‌ دروغ‌ نمی‌ گفت‌، که‌ این‌ اثر تربیتی‌ نداشت‌ و موجب‌ تکامل‌ انسان‌ نمی‌ شدانسان‌ مؤمن‌ و با تقوا دست‌ به‌ دزدی‌ نمی‌زند، چون‌ این‌ عمل‌ را برخلاف‌ مقررات‌ الهی‌ می‌داند. دزد به‌ زندان‌ افتاده‌ هم‌ دردی‌ نمی‌کند، اما نه‌ به‌ این‌ خاطر که‌ دزدی‌ حرام‌ است‌، بلکه‌ از این‌ جهت‌ که‌ در بند است‌ و قدرت‌ بر دزدی‌ ندارد. فرق‌ این‌ دو نفر از لحاظ‌ ایمان‌ و در جات کمال از زمین‌ تا آسمان‌ است‌. پس‌ این‌ که‌ خداوند در دنیا گناه‌ کاران‌ را بلافاصله‌ مجازات‌ نمی‌کند، نه‌ از این‌ جهت‌ است‌ که‌ عادل‌ نیست‌ و یا قدرت‌ بر مجازات‌ جانیان‌ ندارد یا بر بندگانش‌ رحم‌ نمی‌کند، بلکه‌ بدین‌ خاطر است‌ است‌ که‌ بشر باید در دنیا آزاد باشد. و با اختیار خود کارها را انتخاب‌کند و در غیر این‌ صورت‌ به‌ هدف‌ خلقتش‌ که‌ رسیدن‌ به‌ کمال‌ و قرب‌ الهی‌ است‌، نایل‌ نمی‌گردد. هدف‌ از خلقت‌ انسان‌ به‌ کمال‌ رسیدن‌ از راه‌ اختیار و انتخاب‌ است‌ خدا در قرآن‌ می‌فرماید:"من‌ جن‌ و انس‌ را نیافریدم‌ جز برای‌ این‌ که‌ عبادتم‌ کنند (و از این‌ راه‌ تکامل‌ یابند و به‌ من‌ نزدیک‌شوند."[4] و فرمود:"ما راه‌ را به‌ او (انسان‌) نشان‌ دادیم‌، خواه‌ شاکر باشد و با اختیار خود پذیرا گردد یا‌ ناسپاس." پس‌ رمز عدم‌ مجازات‌ متخلفین‌ در دنیا این‌ است‌ که‌ دنیا سرای‌ تکلیف‌ و عمل‌ است‌، نه‌ محل‌ ثواب‌ و عقاب‌. از طرف‌ دیگر خدای مهربان‌، داد مظلوم‌ را از ظالم‌ خواهد گرفت‌. این‌ گونه‌ نیت‌ که‌ مجرم‌ مجازات‌ نشود. هنگامی‌ که‌ قیامت‌ بر پا شد، به‌ حساب‌ همه‌ رسیدگی‌ می‌شودو ظالمان‌ و جانیان‌ چنان‌ مجازات‌ می‌‌گردند که‌ تصورش‌ را نمی‌‌کردند. قرآن‌ می‌فرماید:"آن‌ها که‌ ستم‌ کردند، به‌ زودی‌ می‌دانند که‌ بازگشت‌ شان‌ به‌ کجا است‌."[5] "ما ترازوهای‌ عدل‌ را در روز قیامت‌ بر پا می‌کنیم‌. پس‌ به‌ هیچ‌ کس‌ کم‌ترین‌ ستمی‌ نمی‌شودو اگر به‌ مقدار یک‌ دانه‌ خردل‌، کار نیک‌ و بد باشد، ما آن‌ را حاضر می‌کنیم‌ ."[6]"روزی‌ که‌ ستمکار (از شدت‌ حسرت‌) دست‌ خود را به‌ دندان‌ می‌‌گیرد و می‌گوید:ای‌ کاش‌ با رسول‌ خدا راهی‌ برگزیده‌ بودم‌."[7]از سوی‌ دیگر در دنیا تحقق‌ عدل‌ کامل‌ در مقام‌ پاداش‌ و کیفر امکان‌پذیر نیست‌، زیرا سرنوشت‌ پاکان‌ و مجرمان‌ به‌ هم‌ گره‌ خورده‌ و از یکدیگر تفکیک‌پذیر نیست‌، نیز دنیا گنجایش‌ پاداش‌ و کیفر برخی‌ را ندارد. چگونه‌ ممکن‌ است‌ کسی‌ را که‌ حق‌ جویان‌ و بی‌ گناهان‌ بی‌ شماری‌ را نابود ساخته‌، در این‌ جهان‌ کیفر داد، در حالی‌ که‌ جانی‌ یک‌ جان‌ بیش‌تر ندارد و با یک‌ تیر می‌میرد؟!این‌ گونه‌ افراد باید در قیامت‌ و جهان‌ آخرت‌ که‌ مرگ‌ ندارد و پایان‌ نمی‌پذیرد، مجازات‌شوند. در این‌ جا به‌ مسئله‌ دیگری‌ باید توجه‌ داشت‌ و آن‌ این‌ که‌ در زندگی‌ مصائب‌ زیادی‌ دامن‌ انسان‌ را می‌گیرد که‌ عامل‌ اصلیش‌ خود او است‌، منتها بسیاری‌ از افراد برای‌ این‌ که‌ خود را تبرئه‌ کنند، و ندانم‌ کاری‌ و تنبلی‌ها و سستی‌های‌ خود را نادیده‌ بگیرند و به‌ گردن‌ عوامل‌ دیگر بیندازند، همه‌ این‌ها را به‌ حساب‌ خدا می‌گذارند و عدالت‌ خدا را زیر سؤال‌ می‌برند، در حال‌ که‌ اگر درست‌ بنگریم‌، فرد یا جامعه‌ عامل‌ اصلی‌ و مقصر واقعی‌ هستندگرفتاری‌هایی‌ که‌ از سوی‌ حکومت‌های‌ جبار دامن‌ مردم‌ را می‌گیرد، معمولاً از این‌ قبیل‌ است‌، چرا که‌ ظالمان‌ افراد معدودی‌ هستند. این‌ سکوت‌ و تسلیم‌ بی‌ دلیل‌ و گاه‌ همکاری‌ مردم‌ با آن‌ها است‌ که‌ به‌ آنان‌ نیرو و توان‌ می‌ بخشد که‌ بر گُردة‌ مردم‌ سوارشوند و هزار گونه‌ بدبختی‌ برای‌ آن‌ بیافرینند.[8] خدا به‌ مردم‌ دستور داده‌ زیر بار ظلم‌ نروید تا آقا باشید، ولی‌ مردم‌ گوش‌ نمی‌دهند و به‌ جای‌ شجاعت‌ و اعتراض‌ و قیام‌، ترس‌ و سستی‌ و تسلیم‌ را پیشه‌ می‌کنند و ظلم‌ را تحمل‌ می‌کنند. قرآن‌ مجید خوش‌ بختی‌ و بدبختی‌ جامعه‌ها را به‌ عنوان‌ سنت‌ تغییرناپذیر به‌ دست‌ جامعه‌ می‌داند:"خداوند وضع‌ هیچ‌ ملتی‌ را عوض‌ نمی‌کند تا که‌ خودشان‌ تغییری‌ ایجاد کنند."[9] "فساد در خشکی‌ و دریا به‌ خاطر کارهایی‌ که‌ مردم‌ انجام‌ داده‌اند، آشکار شده‌ است‌خدا می‌خواهد نتیجه‌ بعضی‌ از اعمال‌شان‌ را به‌ آنان‌ بچشاند، شاید (به‌ سوی‌ حق‌) بازگردند.[10] رسول‌ گرامی‌ اسلام‌ فرمود:"هیچ‌ نکبتی‌ دامن‌ گیر شخص‌ نمی‌شود مگر به‌ واسطة‌ گناهی‌ که‌ مرتکب‌ شده‌ است‌."[11علی‌(ع) فرمود:"بندة‌ هیچ‌ کس‌ مباش‌، خداوند تو را آزاد آفریده‌ است‌". حضرت‌ در خطبة‌ جهاد می‌فرماید:"مردمی‌ که‌ از جهاد روی‌ برگردانند، خداوند لباس‌ ذلت‌ بر تن‌ آنان‌ می‌پوشاند و بلا به‌ آنان‌ هجوم‌ می‌آورد، حقیر و ذلیل‌ می‌شوند، عقل‌ و فهم‌ شان‌ تباه‌ می‌گردد و به‌ خاطر تضیع‌ جهاد، حق‌ آن‌ها پایمال‌ می‌شود."[12]نتیجه‌:خدا عادل‌ است‌ و به‌ احدی‌ ظلم‌ نمی‌کند و دنیا محل‌ عمل‌ است‌، نه‌ پاداش‌ و جزا در آخرت‌ ظالمان‌ و تضییع‌ کنندگان‌ حقوق‌ مجازات‌ می‌شوند و حق‌ مظلوم‌ از ظالم‌ گرفته‌ می‌شود. از طرف‌ دیگر منشأ بسیاری‌ از ستم‌ها خود مردم‌اند که‌ ظلم‌ را می‌پذیرند و جهاد و مبارزه‌ را رها می‌کنند. سنت‌ همیشگی‌ خدا این‌ است‌ که‌ فرد و جامعه‌ با توکل‌ به‌ خدا، خود باید تغییر وضعیت‌ بدهند و خود را با وضعیت‌ مطلوب‌ اداره‌ کنند و جلوی‌ جنایات‌ را بگیرند
[1] 
نساء (4) آیة‌ 40.
[2] 
یونس‌ (11) آیه‌ 44.
[3] 
آیت‌ الله‌ جعفر سبحانی‌، منشور عقاید امامیه‌، ص‌ 78.
[4] 
ذاریات‌ (51) آیه‌ 56.
[5] 
شعرا (26) آیه‌ 227.
[6] 
انبیاء (21) آیه‌ 47.
[7] 
فرقان‌ (25) آیه‌ 27.
[8]
آیت‌ الله‌ فاضل‌ مکارم‌ شیرازی‌، پیام‌ قرآن‌، ج‌ 2 ص‌ 456.
[9] 
رعد (13) آیه‌ 11.
[10] 
روم‌ (30) آیه‌ 41.
[11] 
محمد تقی‌ فلسفی‌، کودک‌، ج‌ 1، ص‌ 15 (اصول‌ کافی‌، ج‌ 2، ص‌ 269.
[12] 
نهج‌ البلاغه‌ فیض‌ الاسلام‌ .

واجبات خدا؛ واجبات مردم

واجبات خدا؛ واجبات مردم


✍️رضا بابایی


✅یکی از اعضای دفتر استفتائات آیت الله العظمی خوئی(ره) در خاطراتش می‌نویسد: 


ایشان در جلسه‌ای به‌‌شوخی فرمودند: 


«ما دو گونه واجب داریم: آنچه خدا واجب کرده است و آنچه مردم واجب می‌دانند. اگر با واجبات خدا مخالفت کنید، چون خدا مهربان است، به بخشایش او امیدوار باشید. اما اگر با واجباتی مخالفت کنید که مردم آن ها را واجب می‌دانند، اولا از همه چیز ساقط می‌شوید و ثانیا هیچ امیدی نداشته باشید که آن ها شما را ببخشند. چون مردم بیشتر از خدا در دین تعصب دارند!» آقای خوئی، پس از این شوخی عالمانه، مسئلۀ تراشیدن ریش را مثال می‌زند و این که چون مردم فکر می‌کنند تراشیدن ریش حرام است، من جرئت نمی‌کنم که بگویم حلال است.

 

✅مرحوم محمدتقی مجلسی، پدر مرحوم محمدباقر مجلسی(مؤلف بحارالانوار) کتابی دارند به نام «لوامع صاحبقرانی» که شرح فارسی «کتاب من لا یحضره الفقیه» نوشتۀ شیخ صدوق(ره) است. وی در این کتاب خاطره‌ای از استادش مولی عبدالله نقل می‌کند که بر بیم و هراس آیت الله خوئی صحه می‌گذارد. می‌نویسد: 


«در خدمت استاد مولانا عبد اللَّه - طاب ثراه - درس قواعد می‌خواندیم. در مبحث اذان، سخنان شیخ صدوق(ره) را ذکر فرمودند. بنده عرض کردم: 


شما چرا در اذان و اقامه "اشهد انّ علیا ولىّ اللَّه" مى‌گویید، [در حالی که می‌دانیم این شهادت جزء اذان نبوده است؟] 


فرمودند: از باب تیمّن و تبرّک می‌گویم؛ اما دیگر نمی‌گویم [تا در دین خدا دست نبرده باشم.] چند روز ترک کردند. همان ایام از جمعى شنیدم که مولی عبدالله سنّى شده است. خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم ظاهرا واجب است گفتن آن به تقیه. فرمودند که من نیز منظورم از تیمن و تبرک، همین تقیه بود. پس ایشان تا پایان عمر این تقیه را داشتند.» 


(مجلسی اول، لوامع صاحبقرانى، قم، انتشارات مؤسسۀ اسماعیلیان، چاپ دوم، ج‏3، ص۵۶۶، با تلخیص و ویرایش)


✅انگیزه‌های اهل علم برای مخالفت با آنچه مردم واجب می‌دانند اما در واقع نه واجب است و نه جایگاهی بلند در دین خدا دارد، هر روز کمتر می‌شود؛ گاهی نیز با توجیه و استدلال به کمک مردم می‌آیند و افزوده‌ها را بنیان مرصوص می‌کنند. پس از چندی، دیگر رسما جزء واجبات اصلی و حتی مقدم بر واجبات خدا می‌شود. خدا در قرآن کریم می‌گوید: 


«ای اهل کتاب، در دین‌تان غلو نکنید»(نساء/171) 


اما جامعۀ دینی ما در غلو و افراط، با یکدیگر مسابقه گذاشته‌اند و هر کس به واجبات و محرمات بیشتری اعتقاد داشته باشد و دایرۀ دین را فراخ‌تر کند و هر افراطی را تفریط بداند و تا می‌تواند بر شدت و غلظت دین بیفزاید، در نظر ما دیندارتر است. نیز هر کس که به واجبات منصوص و استوار بسنده کند و  در غیر آن، پایبند عقل و عرف باشد، متهم به بی‌دینی یا بددینی یا بی‌سوادی می‌شود.

نظارت فقهاء یا حکومت فقهاء؟

  نظارت فقهاء یا حکومت فقهاء؟

« .. من دارم می بینم اگر این ها شاه را بیرون کنند، نمی توانند کشور را‌‎ ‌‏اداره کنند و آبروی روحانیت و دین و همه از بین می رود ..»


 گزیده مصاحبه با آیت الله محمدعلی گرامی

مرحوم آقای بروجردی در‌‎ ‌‏موارد متعدد در پاسخ به اعتراض افراد فرموده بود:
 چه می گویید؟
 اگر شاه را بیرون کنیم،‌‎ ‌‏مملکت را به دست چه کسی بدهیم؟
 بعد اشاره کرده بود به شیخی، که پدر یکی از‌‎ ‌‏آقایان فعلی و از معاریف حوزه است، گفته بود:
این را که می بینی همان دکتر اقبال است‌‎ ‌‏به اضافه ریش و عمامه.
می خواهی مملکت را به دست این ها بدهم؟‏

آقای بروجردی به نزدیکان مرحوم میرزای شیرازی فرموده بود:
شما در خانه هایتان‌‎ بگردید نامه های میرزا و مکاتباتش با ناصر الدین شاه را پیدا کنید...

 ناصر الدین شاه به‌‎ ‌‏میرزا نامه نوشت که:

 جناب حجة الاسلام ملاذ الأنام!
حالا که چنین است کلام شما را‌‎ پذیرفتیم.
حالا مملکت را خودتان اداره کنید، ما هم در خدمت شما هستیم.

آقای‌‎ ‌‏بروجردی فرمود:
میرزا خیلی عقل کرد و در جواب نوشت:

 حضور مبارک اعلا حضرت‌‎ ‌‏فلان، کماکان شما شاه و ما رعیّت هستیم ولی ما هنوز ناظریم اگر کار خلافی جلو آمد باز‌‎ ‌‏هم ما هستیم...

یکی از کسانی که این عقیده را داشت آیت‌الله شریعتمداری بود.
موقعی که ما در جیرفت‌‎ ‌‏تبعید بودیم یکی از رفقا مخفیانه به قم آمد و با عده ای از بازاری های قم نزد حضرت آیت الله ‌‏شریعتمداری رفت و با ایشان به تندی دعوا کرد که شما چرا کوتاه می آیید؟
 امام دارد راجع‌‎ ‌‏به شاه و آمریکا صحبت می کند، شما از قانون اساسی دم می زنید.
ایشان گفته بودند که‌‎ مرا بی دین ندانید...
من دارم می بینم که اگر این ها شاه را بیرون کنند، نمی توانند کشور را‌‎ ‌‏اداره کنند آبروی روحانیت و دین و همه از بین می رود...

‌‏مرحوم شهید صدر نیز کتابی دارد‌‎ ‌‏با عنوان «خلافة الانبیاء و نظارة العلماء» که آقا جمال موسوی که قبلاً اصفهان بوده و حالا‌‎ ‌‏ساکن تهران است آن را به فارسی ترجمه کرده است.
تأسف خوردم که بعضی این کتاب‌‎ ‌‏را جمع آوری کردند.
عقیده افراد باید محفوظ باشد.
فوقش شما ردّ کنید.
چرا جمع‌‎ ‌‏آوری کنید؟!
در آن جا ایشان تصریح کرده اند که علما باید ناظر باشند و حکومت مال‌‎ ‌‏معصومین است.‏

صادق طباطبایی فرزند مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی در خاطرات خود آورده است:
«در یکی از روزهای بهار سال ۱۳۳۱ که نوجوانی ۹ ساله بودم، گروهی از طلبه‌های جوان و سیاسی از تهران عازم قم شده بودند تا با آیت‌‌الله بروجردی دیدار کنند.
طلبه جوانی که بعد‌ها فهمیدم نواب صفوی بود، سخنان تندی ایراد می‌کرد که هیچ چیز از آن در خاطرم نمانده است.

 بعد‌ها خبردار شدم که نواب و یارانش قصد دیدار با آیت‌الله بروجردی را داشتند که ایشان آن‌ها را نپذیرفته بودند.
از پدرم شنیدم که چند روز بعد که اصحاب آیت‌الله بروجردی از جمله پدرم در محضر ایشان بودند، یکی از بزرگان و از مدرسان حوزه علت این رفتار را از آقای بروجردی سؤال کرده و می‌پرسد:

چرا این افراد را که خواهان حکومت اسلامی هستند، نپذیرفتید؟
ایشان در جواب می‌گویند:
 این آقایان می‌خواهند شاه را بردارند ولی امثال شما را به جای او بگذارند...

 شخص دیگری که از علمای بزرگ و فقهای برجسته بوده است می‌پرسد: 

مگر چه اشکالی دارد؟

 آیت‌الله بروجردی در جواب می‌گویند:

 بزرگ ترین اشکال این است که شاه نهایتا با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم می‌افتد، با این اسلحه می‌شود مقابله کرد!
ولی اگر شما به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می‌اندازید.
با این اسلحه نمی‌توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می‌شود...»