-
سارق ، سگ و کودک ، الگوهای استاد بزرگ
چهارشنبه 5 آذر 1399 17:58
سارق ، سگ و کودک ، الگوهای استاد بزرگ استاد بزرگی در بستر مرگ بود و شاگردانش به دور او حلقه زده بودند . یکی از شاگردان از او پرسید: استاد در طول زندگی چه کسی استاد شما بوده است . او جواب داد من هزاران استاد داشته ام و اگر بخواهم اسم آنها را به شما بگویم ، ماه ها طول خواهد کشید ولی می توانم سه نفر از استادانم را به شما...
-
سیگار و سیلی مادر
چهارشنبه 5 آذر 1399 17:54
سیگار و سیلی مادر قسم خوردم که بابت حقارتی که جلو دوستانم نصیبم کرده بود از او انتقام بگیرم . تنها کاری هم که از دستم بر می آمد این بود که جیـبش را بزنم ! خیلی وقت بود که این کار را می کردم ، هر بار که مادرم حالم را می گرفت ، با برداشتن پول از جیبش تلافی می کردم . پس این بار که مادر به خاطر یک سیگار کشیدن ساده آن طور...
-
شعله عشق و نتیجه بخشش
چهارشنبه 5 آذر 1399 17:53
شعله عشق و نتیجه بخشش در روزگاران قدیم ، مردی خبردار شد که در سرزمینی بسیار دور شعله ای مقدس ، وجودش گرمی بخش زندگی خواهد بود . پس به راه افتاد تا به شعله برسد . با خود اندیشید که وقتی به شعله برسم وجود آن شادکامی را به زندگیم خواهم آورد ، من هم آن را به تمام کسانی که دوستشان دارم خواهم بخشید . سرانجام به آن شعله رسید...
-
کشاورز و الاغ
چهارشنبه 5 آذر 1399 17:03
کشاورز و الاغ کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر...
-
قلب تو کجاست
چهارشنبه 5 آذر 1399 17:02
قلب تو کجاست رابرت داوینسنز، قهرمان مشهور ورزش گلف آرژانتین زمانی که در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود. در پایان مراسم زنی به سوی او دوید و با تضرّع و التماس از او خواست پولی به او بدهد تا بتواند کودکش را از مرگ نجات دهد. زن گفت که او هیچ هزینه ای برای درمان پسرش ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش می...
-
چرچیل و راننده تاکسی
چهارشنبه 5 آذر 1399 17:01
چرچیل و راننده تاکسی چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه میرفت. هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم. راننده گفت: نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم. چرچیل از علاقه این فرد به خودش خوشحال...
-
فرشته و خانم میانسال
چهارشنبه 5 آذر 1399 17:00
فرشته و خانم میانسال خانم میانسالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی شد. بعد از به هوش آمدن برای بهبودی کامل خانم...
-
ملاقات ما انسانها با خدا
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:58
ملاقات ما انسانها با خدا ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه داخل آن را خواند: امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا....
-
خانم تامپسون
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:57
خانم تامپسون در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آنها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً اینکه پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به...
-
دختر کوچک و آقای دکتر
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:56
دختر کوچک و آقای دکتر در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت: در را شکستی! بیا تو. در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید: آقای دکتر! مادرم! و درحالی که نفس نفس می زد ادامه داد: التماس می کنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است. دکتر گفت: باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به...
-
میگه خدا کریمه!!
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:53
میگه خدا کریمه!! یک مرد فقیر ایرانی عادت داشت کنار در موزه ای در تهران گدایی می کرد. روزی یک توریست خارجی از کنار او می گذشت. فقیر ایرانی گفت : در راه خدا کمکم کن! توریست گفت : what؟ فقیر تکرار کرد : در راه خدا کمکم کن! توریست گفت : what؟ فقیر حوصله اش سر رفت و بعد از این که توریست ازش عکسی به یادگار گرفت قدم زنان دور...
-
خانِ مُصیّب!
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:52
محمّد حسین کریمی پور آقا مصیب در زندگیش یک قانون طلائی داشت: "خان" اونه که چاشتش کلّه باشه، ناهارش کوفیده، شومش قرمه پر دنبه.. خلاص! از وقتی تونسته بود آفتابه ورداره، هدف مصیب از نفس کشیدن، یه چی شد: این که ”خان" بشه. مصیب مثل آقاش، حمّال بازار بود. ولی حالا یک" رویا" داشت. دو برابر باباش کار...
-
۱۰۰ مورد از سبک زندگی پیامبر اکرم (ص)
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:51
۱۰۰ مورد از سبک زندگی پیامبر اکرم (ص) ۱- هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت. ۲- در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید. ۳- نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود. ۴-هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت. ۵-وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید....
-
کدام اخلاقمان شبیه پیامبر (ص) است؟
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:49
کدام اخلاقمان شبیه پیامبر (ص) است؟ پیامبر اسلام : دائماً متفکر بود. اکثر اوقات ساکت بود. خلقش نرم بود. کسی را تحقیر نمیکرد. دنیا و ناملایمات هرگز او را به خشم نمیآورد. حقی پایمال میشد از شدت خشم کسی او را نمیشناخت تا این که حق را یاری کند. بیشتر خندههای آن حضرت تبسم بود. میفرمود حاجت کسانی که به من دسترسی...
-
داستانی آموزنده و قابل تعمق از عطاملک جوینی
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:47
عطاملک جوینی با نثری زیبا و تاثیر گذار، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا به دست چنگیزخان است که موی بر تن آدمی راست میکند. چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد. از پی او، دیگر مغولان، با اسب و یراق جنگی در مسجد منزل کرده و در آن بساط میگساری و طرب فراهم کردند. عجب تر آن که صندوقهای...
-
انسان معنوی
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:38
انسان معنوی معنویت حالت مشترک همه انسان هایی است که بی توجه به دین و مذهب خاص، سطح علمی خاص و نظام های اجتماعی معین، کم یا بیش و با اختلاف مرتبه، به شادی، امید و آرامش (سه مولفه یک روح ) دست پیدا کردهاند. مولفه های معنویت چیست و انسان معنوی کیست؟ ۱) از لحاظ وجود شناختی معتقد است جهان بسیار فراخ تر از این جهان مادی...
-
راهکار آرامش هنگام حوادث
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:36
راهکار آرامش هنگام حوادث مزرعه داری بود که زمین های زراعتی بزرگی داشت و به تنهایی نمیتوانست کارهای مزرعه را انجام دهد . تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه ای بدهد . چون محل مزرعه در منطقه ای بود که طوفان های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها می شد ، افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند . سرانجام روزی یک...
-
یک نیمروی ساده
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:35
یک نیمروی ساده زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود . ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز . وای خدای من ، خیلی درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش . باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن میسوزن . مواظب باش....
-
قضاوت زودهنگام
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:34
قضاوت زودهنگام خاطره ای که می خواهم تعریف کنم مربوط به زمانی است که من در دبستان تحصیل می کردم . این خاطره را هیچ گاه فراموش نمی کنم ، به یاد دارم که با یکی از همکلاسی هایم بر سر موضوعی بحث شدیدی داشتیم و هر یک از ما بر این باور بودیم که درست می گوید و دیگری در اشتباه است . آموزگار ما تصمیم گرفت که با حل مشکلمان درس...
-
یک مشت نمک و یک لیوان آب
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:34
یک مشت نمک و یک لیوان آب استاد شاگردان را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود . بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند . استاد به هر یک از آنها لیوانی آب داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند . شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک...
-
گاهی بهترین کار را بهترینها انجام نمی دهند
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:33
گاهی بهترین کار را بهترینها انجام نمی دهند روزی مردی داخل چاله ای افتاد که نمی توانست تنهایی از آن بیرون بیاید . یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت ! یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد ! یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!! یک پزشک برای...
-
میمون ، قورباغه ، موش و سگ
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:32
میمون ، قورباغه ، موش و سگ میمون هایی که ترسیدن را یاد گرفتند : میمون هایی که از مار نمی ترسیدند را در کنار مارها قرار دادند . در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند . با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند ، یاد گرفتند ، که از مار بترسند . نتیجه عجیب تر این آزمایش این بود که حتی میمون...
-
مردی که به زیارت امام حسین (ع) نمی رفت
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:32
مردی که به زیارت امام حسین (ع) نمی رفت شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده میکرد ، بر بام منزل خود رفته ، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت مینمود ، تا این که سرگذشت او را...
-
مدیریت سازمانی و سه پاکت
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:31
مدیریت سازمانی و سه پاکت مدیری سمت جدیدی را تحویل گرفت . بعد از پایان مراسم تودیع و معارفه ، رئیس قبلی سه پاکت را که درشان بسته بود و شماره گذاریهای از یک تا سه را داست به رئیس جدید تحویل داد و از او خواست وقتی دچار مشکل می شود این پاکتها را به ترتیب باز کند . رئیس جدید ، چند ماه بعد از شروع کار ، احساس کرد که جریان...
-
تلخی گوش و شوری آب چشم
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:30
تلخی گوش و شوری آب چشم ابن ابى لیلى که یکى از دوستان امام جعفر صادق علیه السلام است ، حکایت نماید : روزى به همراه نعمان کوفى به محضر مبارک آن حضرت وارد شدیم ، حضرت به من فرمود : این شخص کیست؟ عرض کردم : مردى از اهالى کوفه به نام نعمان مى باشد ، که صاحب راءى و داراى نفوذ کلام است . حضرت فرمود : آیا همان کسى است که با...
-
دنیایی با نود و نه سکه طلا
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:28
دنیایی با نود و نه سکه طلا پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی دانست . روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد . هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید . به دنبال صدا ، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد ....
-
پیله و مرد مهربان
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:27
پیله و مرد مهربان روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد . ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد . آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد . پروانه به راحتی...
-
میمون ها و موز ممنوعه
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:23
میمون ها و موز ممنوعه داخل قفس نردبانی قرار داده و روی آن چند عدد موز بگذارید . بعد از مدتی ، یکی از میمونها از نردبان بالا می رود تا موز را بردارد . زمانی که میمون به موز نزدیک شد بر روی تمام میمونها آب سرد بپاشید . بعد از مدتی ، یکی دیگر از میمونها تلاش می کند که موز را بردارد . باز هم بر روی تمام میمونها آب سرد...
-
فرمانده جوان
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:22
فرمانده جوان منصوب شدن افسر جوان و کم سابقه به فرماندهی ناو ، داد همه فرماندهان ارشد و کهنه سربازها را در آورده بود . فرماندۀ پیر و باتجربه زمینه ساز این انتصاب بود . همه چپ و راست او را به باد انتقاد می گرفتند که چرا از باتجربه ترها و ارشدترها استفاده نمی کنی و او از این همه انتقاد کم کم داشت خسته می شد . نهایتاً همه...
-
آدم پاک
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:21
آدم پاک نامت چه بود ؟ آدم فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت محل تولد ؟ بهشت پاک اینک محل سکونت ؟ زمین خاک آن چیست بر گُرده نهادی ؟ امانت است قدت ؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک اعضای خانواده ؟ حوای خوب و پاک ، قابیل وحشتناک ، هابیل زیر خاک روز تولدت ؟ در...
-
امام حسن مجتبی (ع) و کنیز و شاخه گل
چهارشنبه 5 آذر 1399 16:20
امام حسن مجتبی (ع) و کنیز و شاخه گل انس بن مالک گوید : یکی از کنیزان امام حسن (ع) شاخهء گلی را به آن حضرت اهدا کرد . امام (ع) آن گل را گرفت و به او فرمود : تو را در راه خدا آزاد کردم . من به حضرت گفتم : ای پسر رسول خدا ، آیا به راستی به خاطر اهدای یک شاخه گل ناچیز ، او را آزاد کردید ؟ امام (ع) فرمود : کَمالُ الْجُودِ...
-
باران
چهارشنبه 5 آذر 1399 11:58
باران مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت. خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود. مسافر فریاد زد: هی، خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد: می دانم. مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟ مرد گفت: آخر بیرون باران می آید، مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی سینه پهلو می...
-
لیلی زیر درخت انار
چهارشنبه 5 آذر 1399 11:57
لیلی زیر درخت انار لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش...
-
تزریق خون
چهارشنبه 5 آذر 1399 11:56
تزریق خون سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود. او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد. پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟ دکتر جواب...
-
بزرگی عشق
چهارشنبه 5 آذر 1399 11:54
بزرگی عشق در روزگارهای قدیم، جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش، عشق و باقی احساسات. روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند. اما "عشق" تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزی از جزیره...
-
معجزه عشق
چهارشنبه 5 آذر 1399 11:53
معجزه عشق سالها پیش در کشور آلمان زن و شوهری زندگی می کردند. آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر کوچکی در جنگل نظر آنها را به خود جلب کرد. مرد معتقد بود: نباید به آن بچه ببر نزدیک شد. به نظر او ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر...
-
تصمیمات خدا همواره به نفع ماست
چهارشنبه 5 آذر 1399 11:52
تصمیمات خدا همواره به نفع ماست شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم. می خواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند. دیگری گفت: موافقم. اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم. وقتی به قله رسیدند، شب شده بود. در تاریکی صدایی...
-
جواز ورود به بهشت
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:51
جواز ورود به بهشت روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است . دربان بهشت به مرد گفت : برای ورود به بهشت باید امتیاز کافی را داشته باشید ، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید ، بگویید تا من به شما امتیاز بدهم . مرد گفت : من با همسرم ازدواج کردم ، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و...
-
ویرانه نشین
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:51
ویرانه نشین بیدلی چنان از خود به در شده بود که به ویرانه ای رفته و بر تل خاکی خفته بود . دلبر به بالینش رفت ، او را خفته دید ، نامه ای نوشت و بر آستین بیدل به خواب رفته بست . سپیده دم که دلداده از خواب چشم گشود ، نامه ای بر آستین خود بسته دید ، آن را گرفت و خواند . نازنین غارتگر دل نوشته بود : ای دلداده ای که خود را...
-
پیرزن و حضرت خضر
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:50
پیرزن و حضرت خضر در زمانهای نه چندان دور ، پیرزنی برای برآورده شدن خواستهاش شب و روز دعا می کرد . تا اینکه از کسی شنید که هر کس چهل روز عملی را انجام دهد یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و می تواند حاجتش را از او بخواهد . او باید برای دیدن حضرت خضر چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانهاش را آب و جارو می کرد. پیرزن...
-
مهمان حبیب خدا
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:50
مهمان حبیب خدا تنی چند از کافران از راهی دور به مسجد درآمدند و به پیامبر(ص) گفتند که ما را به عنوان مهمان بپذیر . پیامبر رو به اصحاب خود کرد و فرمود هر کدامتان یکی از این افراد را به خانه خود ببرد و از او پذیرایی کند . هر یک از آنان بیدرنگ یکی از کافران را انتخاب کردند و با خود بردند . اما در آن میان یکی از کافران که...
-
فرو نشاندن شهوت
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:50
فرو نشاندن شهوت گوید : در بغداد آهنگرى را دیدم که دست در میان آتش مى کرد و آهن تفتیده به دست مى گرفت و آن را کار مى فرمود . گفتم : این چه حالت است ؟ گفت : قحط سالى بود ، زنى صاحب جمال به نزد من آمد و گفت : مرا طعام ده که کودکان یتیم دارم. گفتم : ندهم تا که با من راست نگردى . آن زن برفت و دیگر روز باز آمد . همان سخن...
-
شکستن عهد و پیمان
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:49
شکستن عهد و پیمان درویشی در کوهساری به دور از خلق می زیست . در آن کوهسار ، درختانِ سیب ، گلابی و انار فراوان یافت می شد و او از آن تغذیه می کرد و در هم آنجا نیز به مراقبه و ذکر و فکر مشغول بود . روزی آن درویش با خدای خود عهد کرد که هرگز میوه ای از درخت نچیند و تنها به میوه هایی بسنده کند که باد از شاخساران بر زمین می...
-
دعا برای روزی
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:49
دعا برای روزی مر دی در زمان حضرت داود(ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد : خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و بدون کار به من عطا فرما . و این مرد سالها در خانه نشسته بود و این دعا را می کرد . مردم وقتی که دعاهای به ظاهر یاوه و بی اساس او را می شنیدند مسخره اش می کردند ، ولی او به مسخره کردن دیگران اهمیتی نمی داد و همچنان به...
-
جیرجیرک و خرس
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:49
جیرجیرک و خرس جیرجیرک به خرس گفت : عاشقت شدم . خرس گفت : الان وقت خواب زمستانی است ، وقتی بیدار شدم دربارهاش صحبت می کنیم . وقتی بیدار شد جیرجیرک را ندید . خرس نمی دانست جیرجیرکها سه روز بیشتر عمر نمی کنند .
-
چگونه یک حدیث انیشتین را شگفت زده کرد
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:48
چگونه یک حدیث انیشتین را شگفت زده کرد آلبرت انیشتین فیزیکدان بزرگ معاصر ، در آخرین رساله علمی خود با عنوان «دی ارکلارونگ Die Erklarung» (به معنای بیانیه) که در سال 1954 در آمریکا و به زبان آلمانی نوشت ، اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح داده و آن را کاملترین و معقولترین دین دانسته است . این رساله در حقیقت همان...
-
پادشاه و مرگ
چهارشنبه 5 آذر 1399 09:48
پادشاه و مرگ زمانهایی دور پادشاهی در اواخر عمرش پول کلانی در اختیار یکی از نویسندگان و مورخان معروف کشورش گذاشت که تحقیق کند هدف از زندگی این مردم چیست و این همه آدم که در طی سالیان دراز آمده اند و رفته اند در طول زندگی چه چیز به دست آورده اند . این مورخ سالها تحقیق کرد و چندین کتاب قطور در این مورد نوشت و تقدیم...
-
از تو حرکت از خدا برکت
سهشنبه 4 آذر 1399 21:25
از تو حرکت از خدا برکت یکى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله فقیر شد . خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و شرح حال خود را بیان کرد . پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمودند : برو هر چه در منزل دارى اگر چه کم ارزش هم باشد بیاور ! آن مرد انصار رفت و طاقه اى گلیم و کاسه اى را خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله آورد ....
-
نشانه های بهشت و جهنم
سهشنبه 4 آذر 1399 21:25
نشانه های بهشت و جهنم عابدی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود ، ناگهان تمرکزش با صدای گوشخراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد . پیرمرد ، بهشت و جهنم را به من نشان بده ! عابد به سامورایی نگاهیی کرد و لبخندی زد . سامورایی از اینکه می دید عابد بی توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می زند ، برآشفته شد ،...
-
این نیز بگذرد
سهشنبه 4 آذر 1399 21:24
این نیز بگذرد بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید : فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن . دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد ، دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود...