وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

فرار اینترنتی

کانون خانواده ما از روز اول سست بنا نهاده شده بود و من با دلهره و اضطراب رشد کرده ام اما از حدود یک سال قبل پسر جوانی سر راهم قرار گرفت که حرف هایش آرام بخش روح و روانم بود و به آیند ه ام امید پیدا کردم. افسوس که فریب چرب زبانی هایش را خوردم و خودم را سیاه بخت و بیچاره کردم.ژاله ۲۳ سال سن دارد و توسط ماموران انتظامی شهرستان مرزی تایباد همراه پسری جوان به اتهام رابطه نامشروع و فرار از خانه هنگام خروج از کشور دستگیر شده است.او در بیان قصه تلخ زندگی اش گفت: اهل یکی از شهرهای مرکزی کشور هستم. پدرم شغل درست و حسابی ندارد و هر روز به کاری مشغول است.

من از یک سال قبل در هتل بزرگی مشغول کار شدم و در این مدت کمک خرج خانواده ام بودم اما یک روز در فضای اینترنت با پسر جوانی آشنا شدم. ما چند هفته با هم از طریق چت و تماس تلفنی ارتباط داشتیم تا این که او گفت تبعه خارجی است و در بندرعباس زندگی می کند.

«یدا...» با حرف هایش رویاهای قشنگی را برایم ساخت و من که تشنه محبت بودم فریبش را خوردم. او می گفت وضع مالی بسیار خوبی دارد و می خواهد به کشورش برگردد.

یدا... مرا تشویق کرد تا بدون اطلاع خانواده ام به بندرعباس بروم و متاسفانه عقلم را کف دستم گذاشتم و از خانه فرار کردم. با هر بدبختی که بود خودم را به بندرعباس رساندم و ما به طور مخفیانه حدود ۴ماه با هم زندگی کردیم. در این مدت من از کرده خود پشیمان شده بودم چون یدا... مردی نبود که تصورش را می کردم. تصمیم گرفتم به شهر خودمان برگردم اما متوجه شدم باردار شده ام و برای همین هم به ناچار خودم را به دست سرنوشت سپردم. اگر چه از نظر روحی و روانی خیلی به هم ریخته شده بودم و خودم را سرزنش می کردم که چرا بدون عقد رسمی با یک تبعه خارجی غیرمجاز رابطه برقرار کرده ام و...؟چند روز قبل یدا... گفت قبل از این که به زمان وضع حمل نزدیک شوی باید به کشورش برویم و ما برای خروج از کشور به شهر مرزی تایباد آمدیم. اما ماموران انتظامی دستگیرمان کردند.سرهنگ حیدری مقدم فرمانده پلیس شهرستان تایباد در این باره به خراسان گفت: هم اکنون خانواده دختر جوان که با مراجعه به پلیس آگاهی برای دخترشان اعلام مفقودیت کرده بودند در جریان دستگیری او قرار گرفته اند.

فرار اینترنتی

گرفتاری های شغلی پدر و دل مردگی مادرم، باعث شد تا من از کلاس سوم راهنمایی دچار افسردگی شدید و ناراحتی روحی شوم و آن قدر حالم خراب بود که والدینم تصمیم گرفتند شرایط زندگی مان را تغییر بدهند و به قول معروف حال و هوای خانه را شادتر کنند. اما افسوس که این کار آن ها نیز نوشداروی بعد از مرگ سهراب و آب در هاون کوبیدن بود. چون آن ها حاضر نشدند از یک مشاور متخصص کمک بگیرند و پدرم معتقد بود کسی که به مرکز مشاوره برود بیمار روانی و دیوانه است! این تصور غلط عامل بدبختی ام شد و متاسفانه من به جای آن که تنهایی ام را با پدر و مادرم قسمت کنم به رایانه معتاد شدم و تمام وقت خودم را با گشت و گذار در اینترنت می گذراندم.

دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد افزود: در مدت کوتاهی از طریق چت با پسر جوانی آشنا شدم و پس از چند هفته با او قرار ملاقات گذاشتم، اما خانواده ام که رفت و آمدهایم را کنترل می کردند مچم را در اولین دیدار با پسر جوان در پارک گرفتند. آن روز پدرم با کتک و سرزنش مرا به خانه برد. برخوردهای تند او باعث شد یک هفته بعد دوباره از طریق اینترنت با آن پسر جوان ارتباط برقرار کنم. به پیشنهاد او از خانه فراری شدم، ما قصد داشتیم به تهران برویم، ولی در پایانه مسافربری عمویم به طور اتفاقی مرا دید و با یک کتک مفصل به خانه برگرداند. با این وضعیت، والدینم تمام آزادی هایم را گرفتند و فقط برای رفتن به مدرسه، آن هم با کنترل های دقیق اجازه می دادند از خانه بیرون بروم. افسوس که با سخت گیری های آن ها سر ناسازگاری گذاشتم و چند روز از مدرسه فرار کردم تا این که در آخرین چت روم، دوست پسرم گفت: آماده باش، می خواهم تو را همراه خود به خارج از کشور ببرم.

با شنیدن این حرف در دنیای رویاهایم غرق شدم و احساس شادمانی عجیبی داشتم. فکر می کردم از تمام قید و بندها آزاد می شوم و می توانم به خوشبختی برسم. با این تفکرات کودکانه از پنجره خانه فرار کردم. پسرجوان مرا سوار خودرو شخصی اش کرد و به خارج از شهر برد. ولی در جاده ای خلوت چهره واقعی اش نمایان شد چون با تهدید و توسل به زور قصد آزار و اذیتم را داشت که راننده یک دستگاه موتور ۳چرخ دوره گرد به دادم رسید و آن پسر حیله گر از ترس پا به فرار گذاشت.

خدا واقعا رحم کرد و از این معرکه شیطانی نجات پیدا کردم، اما کاش هیچ وقت عقلم را زیر پا نمی گذاشتم و از خانه فرار نمی کردم تا این قدر مورد توهین و تحقیر واقع نشوم، چون احترام هر کسی دست خودش است. من در پایان از تمام پدران و مادران خواهش می کنم بیشتر مراقب اوضاع فرزندان خود باشند و به دختران جوان هم می گویم کاری نکنید که اعتماد والدین به شما از بین برود؛ چون با این اشتباهات آینده تان تباه می شود.