وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

call of duty modern warfare 3 به صورت شبکه لن

call of duty modern warfare 3 به صورت شبکه لن


ندای وظیفه: جنگاوری نوین ۳ یک بازی تیراندازی اول شخص از سری بازی‌های ندای وظیفه است که توسط شرکت اینفینیتی وارد و اسلج‌همر گیمز ساخته شده‌است و توسط شرکت اکتیویژن برای پلی‌استیشن ۳، ایکس‌باکس ۳۶۰ و ویندوز در ۸ نوامبر ۲۰۱۱ منتشر شده‌است. که به صورت شبکه قابل اجرا میباشد





سیستم مورد نیاز :

رام : 2 گیگ

گرافیک : 512 مگابایت

پردازنده : 2.2 دو هسته ای

فضای مورد نیاز : 15 گیگ

قیمت : 49 تومان 


برای خرید به لینک زیر  مراجعه کنید 


هک دیوار های بازی Counter Strike 1.6


چیت wall hack برای کانتر 1.6 این چیت به شما کمک میکنه که پشت دیوار ها رو ببنید 

دوستان  در صورت دیدن این چیت توسط ادمین سرور ها شما بن میشید.

برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنید...




  


 وارد بازی بشید بعد load چیت رو بزنید

تو بازی کلید F9


کشف پیام پنهانی در آلبوم بی واژه !

کشف پیام پنهانی در آلبوم بی واژه !

وقتی که شعر خواننده رو دقت کردم کمی این عبارت برایم جای سوال و تردید ایجاد کرد : " منو دریا منو بارون منو آسمون صدا کن. اسممو واژه به واژه تو دل ترانه جا کن " مخصوصا همین بند آخر " اسممو واژه به واژه تو دل ترانه جا کن " خوب مدتی زیادی هست که بنده در خصوص "subliminal messages" یا "backward messages in music" یا پیام های پنهانی که تاثیر مستقیم بر روی ناخودآگاه دارند ، تحقیق می کنم . لذا برای من جای تعجب داشت که در تراک چهارم آلبوم که در واقع شعر بی وازه رو با کیک و بیس بالاتری می خوانند ! با اجرای افکت reverse یا برگردان موسیقی کلمه " مارخین " را شنیدم و چندین بار مرور کردم به این نتیجه رسیدم که کلمه دقیقا مارخین همان اصطلاحی که اگر در فرهنگ دهخدا آنلاین جستجو کنید این معنا "نام جدید شیطان میباشد که توسط گروه شیطان پرستان ایجاد شده است " برای شما نمایش خواهد داد . فقط قصد اطلاع رسانی داشتم هموطنان عزیز می توانند با استفاده از نرم افزار "adobe audition" این تراک را بازگردانی کنند و در قسمتی که خواننده می گوید " که می خوام مثل ..." به طور کاملا واضح کلمه مارخین رو بشنوید . بنده امیدوارم که اشتباه شنیده باشم و یا در استودیو اشتباهی صورت گرفته باشد . البته ایشان خواننده مورد علاقه من هستند و به همین دلیل اینطور حساسیت نشان دادم . می توانستم یک دیدئو تهیه کنم اما چون قصد تخریب ندارم شما عزیزان را به قضاوت دعوت کردم .

 

رمان پرنسس شرقی/پارت چهارده

هنوز چشمام رفتنشونو میدیدن که با صدای دیانا به خودم اومدم
-عه اجی اینجا چیکار میکنی ؟!
-شما خودت اینجا چیکار داری ابجی خانم!
-من…. من … خوب اومدم دستشویی
-بسته دیانا اینقدر واسه من فیلم نیا
خودم با جیک دیدمت
رنگش مثل گچ دیوار سفید شد و با چشمایی بیرون زده گفت
-چی؟! تو چی دیدی؟!
-میگم با جیک دیدمت نکنه میخوای کلشو واست شرح بدم هاان
-نه یعنی خوب … یعنی سوفی ما
-باشه بابا اینقدر فسفر نسوزون لازمت میشه ،من که چیزی نگفتم راحت باش
محکم بغلم کرد گفت
-اجی من عشقه عشق
به زور دستای قفل شده اش رو باز کردم و با کلافگی گفتم
-چلوندیمون دختر ولم کن عه عه
تازه متوجه ی ارایش بهم ریختم شد و با بهت لب زد
-سوفی ریملت ، چشات ، چی شده ؟!
نگو که باز به خاطر اون پسره گریه کردی؟ هااان ! اگه اینکارو کردی واقعا خُلی
-اره من یه خله بدبختم دیانا
چشمام پر شد
اینبار با ملایمت و ارومی بغلم کرد و گفت
-عزززززیزم ابجیه دیوونه بسته بسته دوباره شروع نکنیا
بیا بریم که خودم بعدا حساب اون پوری رو میرسم که اینقدر اشک اجی منو درنیاره

هردومون صورتمونو اب زدیم و به مهمونی برگشتیم
مثل یه تیکه گوشت افتاده بودم روی صندلی و به سوال های حناجون وبابا و بقیه باسرم جواب میدادم و تنها کلمه ای که از لب هام بیرون میومدن فقط یه بله یا خیر بود همین
جلوی من راحت میرقصیدن و راحت میخندیدن ،دست توی دست از این طرف سالن به اون طرف سالن میرفتن
نمیدونم پوریا هم میدونست که با اینکاراش دارم عذاب میکشم یا نه ؟!شایدم میدونست و از قصد اینکارارو میکرد شاید پرنسس گفتنش توی حیاط هم از نقشه هاش بود یعنی میخواست دیوونم کنه ؟!
چشمامو بستم تا بیشتر از این نبینمشون ولی عطرش رو چیکار میکردم که توی فضا پیچیده بود
صداشو اخ صداشو چیکار میکردم که توی گوش هام بود اون خنده هاش که روی مغزم رژه میرفت و منو تامرز جنون میبرد
قلبم به سرعت خودش رو به زندان قفسه سینه ام میزد و فریاد میزد که ای دیووونه من میبینمش
بستن چشمام اسون ترین و امکان پذیر ترین کاری بود که میتونستم توی اون شرایط بکنم
ولی با این حال کافی نبود
به این فکر میکردم که چقدر زمان دیر میگذره اصلا ثانیه ای هم حرکت نمیکرد خیره به صفحه ی گرد ساعت مچی روی دستم شدم و تک تک ثانیه هارو نگاه میکردم و میگفتم
-ای لعنتی ها شما هم به جنگ با من اومدین چرا اخه تموم نمیشین ؟! چرا این شب تموم نمیشه ؟
با صدای حناجون سرمو بالا گرفتم
-سوفی دخترم چرا اینجا تنها نشستی ؟!
-یکم سردرد دارم حنا جون همین
-پاشو پاشو بهونه نیار بیا بریم اونطرف که جمعمون جمعه پاشو ببینم
به زور دستمو گرفت و وادارم کرد که باهاش برم

دور میزی نشسته بودیم و چشمم به پسری افتاد که تا به حال ندیده بودمش ولی فقط در حد یه نگاه بود
که با چشمکی که زد سرمو چرخوندم که صداشو کنار خودم شنیدم یعنی مثل جن خودشو از اون طرف سالن به اینجا رسونده بود
-خانم اجازه ی رقص میدن ؟!
البته با اجازه ی اقا داریوش
یه نگاه به بابا انداختم که با لبخند و تکون دادن سرش تایید کرد
اصلا حال و حوصله نداشتم حالا این پسره هم سریش شده بود و ول کن نبود
با دودلی دستمو گذاشتم توی دستشو و پاشدم و وسط سالن رفتیم
پسر بدی نبود از لحاظ ظاهری چیزی کم نداشت درسته که به پای پوریا نمیرسید ولی جذاب بود
تا شروع به رقص کردیم خیلی اروم لب زد
-منو میشناسی ؟!
نوچی گفتم و ادامه داد
-من پسر داییتم!! البته نه اونجوری
یعنی پسر برادر حناجون
با بهت بهش خیره بود که تک خنده ای کرد و گفت
-میدونم به چی فکر میکنی!
به اینکه اینجا چیکار میکنم ؟!
خب از بچگی پوریا رو میشناسم چه جوری بگم! با هم دوست هستیم
-خب حالا دخلش به من چیه ؟!
از اول مهمونی حواسم بهت بود البته به اونی که پشتت نشسته هم بود
دستمو گرفت و چرخوند که چرخیدم ولحظه ای چشمام به چشمای خونی پوریا افتاد
این پوریا بود؟! با صورتی سرخ شده زل زده بود به ما ؟
دوباره سرجام برگشتم و خیره به چشمای سبز پسره گفتم
-خب میگفتی !بقیش ؟!
-خب نداره ،شما عاشق همین
از این ریز بینی و دقیق بودنش خشکم زد که منو وادار به رقصیدن کرد و اروم گفت
-چرا ماتت برد برقص دیگه الان تابلو میشیم
گیج از حرفاش سرمو تند تند تکون دادم که کنار گوشم گفت
-وقتی چرخوندمت و چشم توی چشم پوریا شدی بلند بخند
به سرعت چرخیدیم و نمیدونم چرا ولی حرفشو گوش کردمو با صدای بلند خنده های مصنوعی کردم که صداشو خیلی اروم کنار گوشم شنیدم
-افرین دختر خوب ،بازیگر خوبی هم هستی

از حرفاش چیزی نمیفهمیدم سریع ولی اروم پرسیدم
-از من چی میخوای ؟!
-میخوام دوست دخترم بشی !
-چی؟!
-ببین سوفیا خانم ،سوفیا بودی دیگه اره ؟!
-اره ،حالا بنال
-من درواقع میخوام کمکت کنم تا به عشقت برسی
-لابد با دوستی با من؟!
-اره؟!
-چرا اونوقت ؟!
لبهاش باز شدن ولی با تموم شدن اهنگ دوباره بسته شد و به سمت میزمون راهنماییم کرد و رفتنی کنار گوشم گفت
-زیر کیفت یه کارت گذاشتم بهم زنگ بزن
هنوز گیج ومات مونده بودم این از کجا پیداش شد اخه
یعنی چرا میخواست کمکم کنه ؟!
با صدای بابا افکارمو پس زدم و به صورتش خیره شد
-خب دیگه همه دارن میرن پاشین ما هم کم کم بریم
بی حوصله مانتومو از روی لباسم پوشیدمو شال حریرمو هم سرم انداختم با برداشتن کیفم کارتش روی زمین افتاد ، خم شدم و برداشتمش و با بی تفاوتی توی کیفم انداختم و دست توی دست دیانا پشت سر بابا و حنا جون به سمت در خروجی رفتیم
تقریبا همه ی مهمونا رفته بودن و فقط تک وتوک مونده بودن
پوریا وکیمیا هم جلوی در وایساده بودن و همه ی مهمونارو بدرقه میکردن
همچین سفت دستای پوریا رو گرفته بود که انگار میخواست فرار کنه
بابا و حنا جون جلوتر از ما تبریک گفتن و پله ها رو پایین رفتن

دیانا زودتر از من تبرکشو گفت ومنم سرمو انداختم رد بشم که دستام توسط کیمیا کشیده شد برگشتم و خیره به صورتش شدم که با صدای نازک و گوش خراشش گفت
-عه سوفیا جون تو تبریک نمیگی؟!
بالبخند به پوریا خیره شد برعکس اون پوریا خیلی سرد وخشک کنارش وایساده بود که یکی از مهمونا دستشو به طرف پوریا گرفت و مشغول صحبت شدن از فرصت استفاده کردمو نزدیک کیمیا شدم و خیلی اروم بهش گفتم
-اینقدر خودتو نکش مترسک خانم چیزی که واسه منه و سهمه منه حتما بهم برمیگرده
با یه پوزخند از جلوش رد میشدم که دوباره برگشتمو و گفتم
-راستی اینقدر حرص نخور که جوش میزنی واست خوب نیست هانی
بالاخره چیز زیادی نداری بیشترین امتیازت شاید واسه پوستت باشه که مواظب باش اونو لاقل از دست ندی
دیانا که تا مرز انفجار رفته بود
با رفتن اون اقا، پوریا سرش به طرفمون چرخید و گفت
-خب شما چی میگفتین ؟!
خیلی خونسردو با لحنی اروم گفتم
-هیچی داشتم به کیمیا جون تبریک میگفتم
ما دیگه رفع زحمت کنیم راستی مواظب پرنسستون هم باشید اقا داماد
دوتا پله پایین تر اومد ودرست مقابل قرار گرفت و توی چشمام نگاهی کرد که خیلی شباهت به نگاهی داشت که توی حیاط بهم انداخته بود
از اون نگاه هایی که کلی حرف داشت حرف هایی که با زبونش یکی نبود
خیلی اروم گفت
-من همیشه مواظب پرنسسم هستم نوکرشم هستم
این الان یعنی با من بود یا کیمیا؟
برقی توی چشماش بود که امکان نداشت این برق چشم به خاطر کیمیا بوده باشه چون قبل از کیمیا هم این برق رو توی چشماش دیده بودم خیلی برام اشنا بود

کیمیا که در سکوت به حرفای پوریا گوش میداد چهره ی عصبی خودش رو کنار گذاشت و مغرورانه لبخند میزد
خودشو فاتح میدون میدید دست دور گردن پوریا انداخت و گفت
-عزززززیزم ،عشقم من اگه پرنسس تو باشم تو هم شاه منی نفسم
نگاهی به پوریا انداختمو بلافاصله با دیانا پایین رفتیم با سوار شدن توی ماشینی که بابا و حناجون منتظر بودن
راننده راه افتاد
کل مسیرو به اتفاقات فکر میکردم به پوریا وکارهاش به کیمیا و همدستیش
،به اون پسره ی چشم سبز که حتی اسمشم نمیدونم
با نشستن دست های گرم دیانا روی دستم به طرفش برگشتم که چشمکی بهم زد و گفت
-حال کردم خوب جوابشو دادی، تازه اجی خودم شدی افرین
لبخندی بهش زدم و گفتم
-مرسی دیانا ،از اینکه تو رو دارم خیلی خوشحالم
چه خوب شد که خدا شما هارو بهم داد

وقتی خونه رسیدم خیلی خسته بودم به زور خودمو توی حموم انداختم و بعد یه دوش کوتاه روی تخت افتادم و با افکاری درهم به خواب رفتم
یه مدت مثل افسرده ها کارامو بیخیال انجام میدادم کلا بیخیال همه چیز شده بودم چند باری به اصرار جیک ودیانا باهاشون بیرون رفتم اونا میگفتن ، میخندیدن اما من فقط یه لبخند بهشون تحویل میدادم
مثل روزهای دیگه اماده شدم برم شرکت ولی شرکت خودم نه شرکت بابا
جلسه ای داشتن که بابا برای یه سفر کاری به ترکیه رفته بود واز من خواسته بود تا با کمک پوریا جلسه رو برگزار کنیم جلسه ی مهمی بود
قرار بود محصولاتمون برای اشخاص مهمی که از کشورهای دیگه اومده بودن معرفی بشه
خیلی معمولی وارد دفتر جلسه شدم هنوز کسی نیومده بود تک وتنها روی صندلی متعلق به بابا نشستم و پرونده ای که قرار بود مطرح بشه رو باز کردم و شروع کردم به روخونی چیزی نگذشته بود که در به شدت باز شد یعنی این بشر هیچ کجا در نمیزد و سرشو مثل چی مینداخت میومد تو
سرمو بالا گرفتم و یه پوفی کشیدم و گفتم
-اینجا در داره اقای سرمد لطفا یکم یاد بگیرین که قبل از وارد شدن به جایی اول در بزنین
-اینجا جایی نیست شرکتیه که بخشیش متعلق به منه
یعنی از زبون که کم نمیورد
دوباره سرمو انداختم که پرونده رو مطالعه کنم که باز صدای خش دارش بلند شد
-دور و ور یاسین نباش !!
سرمو بلند کردم و با بهت بهش خیره شدم و با تعجب پرسیدم
-یاسین؟!
-همون چشم سبزه ای که توی نامزدی تو بغلش افتاده بودی و با صدای خندت گوش فلک کر شده بود
با حرص و عصبانیت از جام بلند شدم و با صدای نه چندان بلندی گفتم
-تو به چه حقی به من میگی چیکار کنم ،چی کار نکنم؟! هااان!
خیلی خونسرد خم شد روی میزو پرونده منو سمت خودش کشید وهم زمان که مشغول ورق زدن بود گفت
– من صلاحتو میخوام ! اون پسره مریضه سوفی

رمان پرنسس شرقی/پارت سیزده

بعد اون مهمونی حال و دماغ هیچ کاری رو نداشتم پوریا بد جوری حالمو گرفته بود حتی از راه رفتن کارمندا هم ایراد میگرفتم و دلیلشو خودم خوب میدونستم اما تظاهر میکردم که هیچ اتفاقی نیوفتاده با اومدن جیک حسابی بهش توپیدم
اگه اون روز توی اون جشن لعنتی بود منم میتونستم به واسطه ی جیک به پوریا حرص حسابی بدم
توی دفتر نشسته بودمو همش تو فکر بودم یعنی من عاشق همچین ادمی شدم
پوریا چه جوری میتونه اینقدر بی رحم باشه چه جوری میتونه این همه سنگدل باشه
چه جوری میتونه جز من به کسه دیگه بگم عشقم اخه دلش اومد دستای اون دختره رو بگیره و جلوی همه بهش بگه عشقم
با تقه ای که به در خورد از فکر بیرون اومدم و جیک با یه سری پرونده توی دستش اومد تو و همشو روی میز جلوم ریخت و گفت
-تحویل بگیر خانم عاشق؟!
-اینا دیگه چیه؟!
-مدرکی که نشون میده چرا شرکتت در حال ورشکستگی بوده
-چی میگی جیک ؟!
-همش تقصیر اون حسابدار قبلیت بوده چی بود؟محمدی ؟!
-اره
-کار همون عوضیه
به محض اینکه پاتو از شرکت گذاشتی بیرون اونم راحت بالا کشیده و زده به چاک خانم عاشق
-تو چرا اینقدر عاشق عاشق میکنی ؟!
-چون سرتو مثل کبک کردی تو برف و دور ورتو نمیبینی
اینقدر فکرت به سمت این پسره رفته که به کل از اتفاق هایی که دورت میافته خبر نداری
شنیدم میخواد نامزد کنه؟!
با شنیدن کلمه ی نامزدی بغضم ترکید و یواش یواش اشک هام صورتمو خیس کردن
-ارزششو نداره بیخیالش شو سوفی!
با کلافگی از جام پاشدن و دو دستمو روی میز کوبیدم و داد زدم
-اخه تو چی میفهمی جیک ؟! هه بیخیالش بشم ؟!
اره منه بدبخت میخواستم بیخیالش بشم اصلا واسه همین دوباره رفتم ایتالیا ولی جیک نشد… نتونستم… کی بود میگفت از دل برود هر ان که از دیده برود همش چرته !
چرا پس واسه من نشد هر لحظه جلوی چشمام بود دقیقه ای نبود که توی قلبم نباشه !
با این که ازش فاصله داشتم ولی بازم باهام بود همیشه و هر ثانیه بامن بود جیک
بعضی وقت ها فاصله ها هیچ کمکی بهت نمیکنن هیچ بدتر عاشق ترت میکنن
دلم داره اتیش میگیره میفهمی؟!
وقتی میبینم کسی که سهمه منه داره واسه یکی دیگه میشه نابود میشم ؟!قلبم داره میسوزه جیک ؟!
دیگه نمیتونم تحمل کنم
با باز شدن در و قرار گرفتن پوریا توی چهارچوب سریع رومو برگردوندن تا اشکام رو نبینه ،نبینه که چقدر داغونم کرده ،نفهمه که چی به روز دلم اورده دودل بودم ایا حرفامو شنیده یا نشنیده که صدای بهت زده ومتعجبش به گوشم رسید
-عه ببخشید خانم زمانی اتفاقی افتاده ؟!
چیزی شده که اینقدر ناراحتین ؟!
نفس راحتی کشیدم معلوم بود که حرفامو نشنیده ،تازه میگه اتفاقی افتاده کل زندگیمو ازم گرفته بعد میگه چیزی شده !
با صدای خفه ای خیلی اروم لب زدم
-نه اقای سرمدی واسه یکی از دوستام اتفاقی افتاده که خیلی بهم ریختم
-من میشناسمش ؟!
عجب پرو بود این بشر تا مو رو از ماست نمیکشید ول کن نبود اشکامو پاک کردم و به طرفش برگشتم و خیلی جدی و با نگاهی سرد بهش خیره شدم وگفتم
-نخیر شما نمیشناسین !حالا امرتون؟!
-اها امرم !
این کارت دعوته واسه اخر هفته که نامزدیه خواستم کارت رو خودم بیارم تا عذر و بهانه ای واسه نیومدن نداشته باشین

تازه نگام به کارت کرم رنگ توی دستش افتاد واه از نهادم برخواست
بغضی که توی گلوم بود رو به سختی نگه داشتم
کم مونده بود بپرم بغلش و بگم پوریا من هنوز عاشقتم این اشک ها همش به خاطر تو بود دِ لعنتی تو چه زود فراموش کردی
چه جوری یادت رفت همه ی عشقمون رو
اگه بیشتر از این سکوت میکردم بی شک چشمام همه چی رو لو میداد
با صدایی که میلرزید گفتم
-باشه کارتو بذارین،حتما میام ،دیگه میتونید تشریفتونو ببرید
باشه ای گفت وبه سرعت اتاقو ترک کرد جیک همچنان مات رفتار های نقیضم شده بود
کارتشو برداشتمو وتا جلوی در رفتم تا مطمئن بشم که رفته وقتی سالن خالی شرکتو دیدم برگشتم و پشت در سر خوردم و نشستم بغضی که نگه داشته بودم شکست و اروم اروم اشک هام ریختن کارتشو پاره کردم جوری پاره پاره کردم که اصلا قابل تشخیص نبود این کارته چی میتونه باشه
جیک از دلسوزی کنارم نشست و سرمو به سینش چسبوند وگفت
-سوفی ،الان فهمیدم دختر تو راستی راستی عاشقش هستی
-خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنی عاشقشم جیک
-خب چرا نشستی پاشو واسه بدست اوردنش بجنگ !
-چی؟! بجنگم ؟!
-عشقی که ارزش جنگیدن نداشته باشه عشق نیست
واسه داشتنش باید بجنگی سوفی باید دوباره بدستش بیاری
این عشقی که من میبینم امکان نداره به این راحتی تموم شده باشه پاشو،
به کمک جیک بلند شدم ولی پاهام قدرت ایستادن نداشتن چه جوری میرفتم مراسم عشقم که داشت باعشقش نامزد میکرد
مراسمی که اول تا اخرش فقط شکستن بود وبس
به چه گناهی همچین عذابی رو باید متحمل میشدم

لباس ماکسی مشکی رنگی که باکمک دیانا خریده بودم رو پوشیدم موهامم خیلی ساده پشت سرم جمع کرده بودم ولی ارایشم خیلی غلیظ بود
دورترین نقطه ی نشستن رو انتخاب کرده بودم ونشسته بودم و خیره به خونه ای بودم که سراسر همش خاطره بود یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم اینکه شاید بشه از حادثه ها گذشت اما از خاطرات نمیشه رد شد
خاطرهایی که با پوریا داشتم چه تلخ وچه شیرین واسم با ارزش بودن چشمام رو همه ی قسمت های خونه چرخید واخرشم روی پله ای که اولین برخورد با پوریا رو داشتم متوقف شد
حالا از همون پله ها پوریا وکیمیا دست توی دست پایین میومدن
موهاشو کوتاه کرده بود ولی همچنان کمی بلند بود کت وشلوار مشکی جذابی تنش بود با لبخندی که روی لبش داشت همه چی تموم شده بود
وقتی دستهای قفل شده اش توی دست های کیمیا رو دیدم لبخندم محو شد
با همه خوش امد گویی کردن و روی صندلی که واسشون درست کرده بودن نشستن و حلقه هاشونو پدرش به دستشون کرد
پویا که متوجه حال و اوضاع خرابم شده بود همش سرشوخی رو باز میکرد و از هر دری وارد میشد تا از اون حال وهوا بیرون بیام اما وقتی با پوریا چشم تو چشم میشدم دنیا روی سرم اوار میشد
با اومدن عاقد دیگه توان ایستادن نداشتم یه گوشه نشستمو فقط نگاه میکردم میخواستن تا عروسی صیغه ی محرمیت بینشون باشه این یعنی بدترین عذاب واسه من یعنی نابود شدنم وقتی خطبه ی عقد موقتی خونده میشد حلقه ی اشک توی چشمام جمع شده بود وقتی کیمیا بله گفت صدای جیغ همه سالنو پر کرد نوبت پوریا که شد نیم نگاهی بهم انداخت و بله ی سردی گفت که دیگه تحمل فضای سنگین سالن رو نداشتم سریع از بین جمع بیرون اومدم و به سمت حیاط دوییدم پشت درخت ها گذینه ی خوبی بود برای خالی کردن این بغض های لعنتیم

پشت شاخ و برگ درخت ها روی زمین زانو زدم و بی توجه به لباسی که ممکن بود گلی بشه اشک میریختم
صدای قدم های پایی نزدیک ونزدیک تر میشد یک لحظه ترس تموم وجودمو گرفت از خونه فاصله ی زیادی داشتم به طوری که اگه جیغ هم میزدم امکان نداشت صدام به کسی برسه قدم ها نزدیک ونزدیک تر میشدن تا اینکه توی چند قدمی من ایستاد بالرز بلند شدم ومیخواستم جیغ بزنم که دستی از پشت گردنم جلوی دهنم گرفته شد هرچی تقلا میکردم دستاشو محکم تر جلوی دهنم میگرفت ،با پیچیدن صدای خش دار پوریا توی گوشم خشکم زد
-اینجا چیکار میکنی؟!هان!
دستاشو کمی شل کرد تا جواب بدم
-من …..من … راستش …اومدم که برم دستشویی
منو به طرف خودش چرخوند وخیره به چشمام لب زد
-تو گریه کردی ؟!
سریع اشک های روی گونمو پاک کردمو تند تند تکرار کردم
-نه … نه … من .. گریه چرا !نه ..اشتباه میکنی
انگشت های داغش روی گونهام قرار گرفت وخیلی اروم به حرکت دراومدن ولب زد
-که گریه نکردی ؟!پس اینا چیه؟
با توام سوفی چرا گریه کردی؟!
دستهاشو گرفتمو واز روی صورتم کشیدم و گفتم
-به تو هیچ ربطی نداره!شنیدی هیچ ربطی نداره !
حالا هم بدو برو پیش پرنسست که الان کلی نگرانت شده
-تو … تو الان حسودی کردی ؟!
سوفی این اشک ها به خاطره منه ؟!
باتوااام؟!
هیچ جوابی نداشتم بگم فقط سکوت کرده بودم که سرشو توی گودی گردنم فرو کردو دم عمیقی کشید و کنار گوشم خیلی اروم پچ زد
-من فقط یه پرنسس دارم و اونم تویی
پرنسس منی !
به سرعت ازم فاصله گرفت وبدون اینکه نگاهی بهم بندازه سریع توی تاریکی حیاط ناپدید شد

رفته بود ولی هنوز عطر خنکش اینجا بود دستمو روی صورت داغم گذاشتم و حرفشو واسه خودم تکرار کردم
-پرنسس…. من پرنسسشم …. من پرنسس
بین سردرگمی مونده بودم
میدونستم با این وضع اگه داخل برم ابروم میره با ریمل هایی که زیر چشمم ریخته شده بود ارایشمو قشنگ بهم ریخته بود
باترس از بین درخت ها رد میشدم تا به سرویس بهداشتی ته حیاط برم که صدای دونفر که پچ پچ میکردن به گوشم رسید خیلی اروم به دنبال صدا حرکت کردم و بادیدن دیانا وجیک درحال لب گرفتن خشکم زد
این دختره چه زود مخشو زد خودمم مونده بودم
از طرفی هم خنده گرفته بود دستمو جلوی دهنم گذاشتم و یواش یواش میخندیدم و خیلی اروم راه رفتمو برگشتم به سرویس بهداشتی که رسیدم صدای اشنایی از پشت دیوار شنیدم
امشب چه شبی بود ما خبر نداشتیم
گوشهامو تیز کردم و باشنیدن صدای کیمیا چشمام گرد شد
داشت باگوشی حرف میزد
خیلی دوست داشتم سر از کار این بشر دربیارم خیلی یواش دیوارو دور زدم وپشت کیمیا بین درخت هاقایم شدم تا صداشو واضح بشنوم
-باشه …اوف …باشه شاهین به این اسونی ها که میگی نیست
با شنیدن اسم شاهین دنبال اشنایی توی ذهنم میگشتم ،اسمشو قبلا شنیده بودم ولی نمیدونم کی بود
نه … میگم باید صبر کنی
اون سوفیای خنگ رو نبین خیلی زود بهت اعتماد کرد و تونستی حسابدارش بشی
با شنیدن حسابدار یاد محمدی افتادم خود نامردش بود اسمش شاهین بود این دوتا با هم چیکار داشتن !
-باشه شاهین یه ذره زمان میخوام پوریا باید بهم اعتماد کنه … ماتازه امشب نامزد شدیم میفهمی ؟!…
باشه …باشه فعلا
با قطع شدن تماسش به طرفش هجوم بردم وبا صدای بلندی گفتم
-ای پست فطرت ، میخوای از پوریا سوءاستفاده کنی ؟! اررره؟!
پوزخندی زد وگفت
-چی میگی تو؟! نکنه توی نوشیدنی زیاده روی کردی هان!
-حرفاتو با محمدی شنیدم شما ها همدستین ،هه
یک لحظه رنگش پرید

با لکنت ادامه داد
-چچی .. چی .. تو .. تو چی م میگی؟
-گفتم شنیدم که با محمدی حرف میزدی !پوریای بیچاره ببین خام کی شده!
با صدای بلندی قهقه زد و همین طور که میخندید بریده بریده گفت
-چه …توهمی … اخه کی حرفای تورو باور …میکنه خانم حسود
-وقتی به پوریا گفتم اونوقت اون تصمیم میگیره که حرفای کی رو باور کنه
در یک ان چنگ زد وبازومو گرفت و با صدای بلندی گفت
-این چرت وپرت هاتو واسه خودت نگه دار وگرنه همه جا پخش میکنم که با پوریا رابطه داشتی و الان از روی حسودیت این چیزارو ردیف کردی.. تو … توکه نمیخوای بابات بفهمه شریکش به دخترش تجاوز کرده هان ؟!
اونوقت خیلی بد میشه سوفیا خانم خیلی بد
لباشو جمع کرد وبا لحن چندشی گفت
-پس دختر خوبی باش و توی کار ما هم دخالت نکن! باشه؟!
دیگه نتونستم جلوی خودمو نگه دارم و دستمو گذاشتم روی گردنش و عقب عقب بردمش تا به دیوار دستشویی خورد و گوشیش افتاد اخ ارومی گفت یه سیلی بهش زدم وبا صدای بلندی گفتم
-حسابتو میرسم عوضی ،اون زبونتو…..
با صدای بلند پوریا از پشت سرم حرفم ناتموم موند
-سوفی داری چیکار میکنی ؟!هااان
دختره ی عوضی هلم داد و پشت پوریا رفت و با فیلم ساختگی گفت
-پوریا … میبینی … اون دست روی من بلند کرد ، خودت دیدی ،همش میگه من تورو ازش گرفتم نمیتونه مارو کنار هم ببینه
از حرفاش خشکم زده بود حتی هیچ کلمه ای از ذهنم رد نمیشد که بگم
با صدای پوریا چشم از چمن های روی زمین گرفتم و به چشماش خیره شدم
-راست میگه سوفی ؟! تو به چه حقی دست روی کیمیا بلند کردی ؟! هاان
-اما اون داره دروغ میگه پوریا
-خودم دیدم که بهش سیلی زدی اونی که داره مثل سگ دروغ میگه تویی نه اون

ببین سوفی دیگه بس کن درسته یه حسایی بهت داشتم ولی همش یه هوس زودگذر بود عشقی در کار نبود
بغضم گرفته بود وچشمام پر شدن خیره به چشمایی شده بودم که چیز دیگه ای میگفتن
چشمهایی که مخالف حرفاش رو میزد
ای خدا چراتوی این چشم ها فقط عشق میبینم ،چرا اثری از نفرت نیست
کسی که داره از عشقمون به عنوان هوس یاد میکنه چرا چشماش عشق رو دارن فریاد میزنن
اگه میگه هوسه پس چند دقیقه قبل چرا بهم گفت پرنسسشم اخه این کارهاش یعنی چی ؟!
بغضمو قورت دادم و خیلی اروم گفتم
-پوریا اون با محمدی حسابدار قبلی من همدسته الان داشت تلفنی با اون حرف میزد که شنیدم
-دروغ میگه پوریا ،اصلا من با خواهرم حرف میزدم چون توی مسافرت بود نتونسته بود بیاد میخواست تبریک بگه اگه میخوای بیا گوشیمو نگاه کن
نگاهی به هر دومون انداخت ولب زد
-لازم نیست من بهت اعتماد دارم کیمیا
وتو سوفی دیگه نبینم به زن من بی احترامی کنی شنیدی ؟!من به کیمیا از چشمام بیشتر اعتماد دارم فهمیدی ؟!
پوزخندی زدم و زیرلب گفتم
-زن من؟!
رو به کیمیا گفت
-بریم عزیزم ،سوفیا رو ببخش هنوز نتونسته رابطه ی مارو هضم کنه

دانلود نرم افزار برنامه نویسی پایتون python 3.8.5 Final برای کامپیوتر(ویندوز/مک)

دانلود نرم افزار برنامه نویسی پایتون python 3.8.5 Final برای کامپیوتر(ویندوز/مک)

Python 3.8.5 Final x86/x64 Win/Mac/Portable نام یک زبان برنامه نویسی محبوب ، تفسیری ، تعاملی و شیء گرا است که اغلب با زبان های برنامه نویسی قدرتمند Tcl, Perl, Scheme یا Java مقایسه می گردد. این زبان برنامه نویسی شامل ماژول ها ، کلاس ها و انواع داده های داینامیک است. این زبان برنامه نویسی با دارا بودن محیط یزور فرندلی و کتابخانه های بسیار کاربردی ، قابلیت برنامه نویسی متناسب با انواع سیستم عامل های ویندوز ، مک و … را داراست. پایتون یک زبان برنامه نویسی بسیار محبوب به صورت متن باز است و شما می توانید از امکانات و ویژگی های فوق العاده ی آن در کدنویسی پروژه هایی تحت ویندوز ، مک ، لینوکس و یا حتی گوشی های موبایل بهره ببرید.

در صورتی که شما هم انتخاب کرده اید که آشنایی با دنیای پایتون را آغاز کنید ، جدیدترین نسخه از نرم افزار Python هم اکنون در اختیار شما قرار گرفته است. یکی از مهم ترین ویژگی های مثبت در مورد زبان برنامه نویسی پایتون این است که امروزه بسیاری از شرکت ها و سازمان های بین المللی ، از این زبان برای توسعه ابزارهای مورد نیازشان استفاده می کنند. هم اکنون می توانید جدیدترین ورژن نرم افزار Python را از ادامه مطلب وب سایت ما و سرور نیم بهای یاس دانلود دریافت نمائید

 


ویژگی های نرم افزار Python :

– بسیار روشن و سینتکس قابل فهم

– زبان برنامه نویسی شیء گرا و بصری

– قابلیت رفع خطاها و بهبود عیب یابی کدنویسی ها

– پشتیبانی از انواع داده های پویا سطح بالا

– پشتیبانی از افزونه های نوشته شده در زبان های C ، جاوا ، دات نت و…

 

 

 

مشخصات:

نوع ترافیک«نیم بها

منبع:یاس دانلود

سرور:داخلی-یاس دانلود

حجم:نسخه ی 32 بیتی 26مگابایت/نسخه ی 64بیتی 27مگابایت/نسخه ی قابل حمل 32بیتی 7مگابایت/نسخه ی قابل حمل 64بیتی 8مگابایت/نسخه ی مک 28مگابایت

رمز  فایل:www.yasdl.com

فعالساز:فعالسازی شده(آماده استفاده)

دانلود با لینک مستقیم نسخه ی 32 بیتی

دانلود با لینک مستقیم نسخه ی 64 بیتی

دانلود با لینک مستقیم نسخه ی 32بیتی قابل حمل

دانلود با لینک مستقیم نسخه ی 64بیتی قابل حمل

دانلود نسخه ی مک

دانلود Adobe Animate CC 2020 20.5.1.31044 x64 – طراحی انیمیشن های وب برای کامپیوتر


دانلود Adobe Animate CC 2020 20.5.1.31044 x64 – طراحی انیمیشن های وب برای کامپیوتر

 

Adobe Animate CC 2020 20.5.1.31044 x64 نام نرم افزاری جدید از سوی کمپانی ادوبی ، برای طراحی انیمیشن های وب به صورت فلش می باشد. برای دو دهه ، برترین نرم افزار موجود برای طراحی انیمیشن های فلش ، Adobe Flash Professional بوده است ، با توجه به نیاز ضروری HTML5 و طراحی انیمیشن هایی متناسب با صفحات وب ، کمپانی ادوبی ، فلش پروفشنال را با سازگاری بهتر و ساپورت کامل HTML5 Canvas و WebGL به روز رسانی کرده است و عنوان جدید Adobe Animate را برای آن برگزیده است. همواه از نرم افزار ادوبی فلش ، به منظور طراحی انیمیشن های متحرک و مورد استفاده از در صفحات وب استفاده میشده است. از این پس با معرفی نرم افزار Adobe Animate ، به نظر می رسد به پایان عمر ادوبی فلش نزدیک شده ایم.

با توجه به عملکرد بسیار عالی HTML5 در انواع مرورگرهای وب ، پشتیبانی از فلش رفته رفته محدود و محدودتر شده و متدهایی جایگزین آن می شوند. Adobe Animate به عنوان روشی جدید برای طراحی انیمیشن های صفحات وب ، به شما این امکان را می دهد که انیمیشن های دلخواهتان را با ابزارهایی حرفه ای ترسیم کنید و با نوشتارهایی زیبا به آن جلوه دهید. از جمله پلتفرم های این نرم افزار می توان به HTML5 Canvas, WebGL, Flash (SWF), AIR, Video و حتی ویدیوهای 4K اشاره کرد. هم اکنون می توانید جدیدترین ورژن نرم افزار Adobe Animate CC را از ادامه مطلب وب سایت یاس دانلود ، دریافت نمائید.

 

 

 

ویژگی های نرم افزار Adobe Animate CC :

– امکانات ترسیم ، طراحی و تصویر سازی

– دارا بودن براش های برداری

– امکانات کنترلی بسیار دقیق برای اشکال هندسی

– همزمان سازی آسان تر صداها

– امکان تغییر سریع تر رنگ ها

– ادغام سازی با CreativeSync

 

 

حداقل سیستم مورد نیاز:

– Processor: Intel Pentium 4 or Intel Centrino, Intel Xeon, or Intel Core Duo (or compatible) processor (2GHz or faster processor)
– Operating system: Microsoft Windows 7 with Service Pack 1 or Windows 10 version 1703
– RAM:İ 2 GB of RAM (8 GB recommended)
– Hard disk space: 4 GB of available hard-disk space for installation; more free space required during installation (cannot install on removable flash storage devices)
– Monitor resolution: 1024×900 display (1280×1024 recommended)
– GPU: OpenGL version 3.3 or higher

 

راهنمای نصب:

–  نسخه 2020 رو باید به صورت آفلاین نصب کنید. این نسخه کرک شده می باشد.

–  دسترسی نرم افزار به نت رو حتما با فایروال ببندید.

–  حتما بعد از نصب سیستم رو ریستارت کنید.

–   در نسخه 2020  بعد از نصب و برای جلوگیری از توقف در بخش Loading، کلید CTRL+K را بزنید و تیک گزینه Auto Show The Home Screen را بردارید.

–  اگر باز هم مشکل داشتید باید نسخه قبلی 2020 رو از سیستم تون حذف بفرمایید. فولدر های زیر رو هم حتما پاک کنید:

C:Program Files (x86)->Common Files->Adobe->SLCache

C:ProgramData->Adobe->SLStore

 

 

مشخصات:

ترافیک:نیم بها

منبع:یاس دانلود

سرور:داخلی-یاس دانلود

رمز فایل:www.yasdl.com

حجم:1.8گیگابایت

سیستم عامل:ویندوز

فعالساز:فعالسازی شده(آماده استفاده)

دانلود پارت اول

دانلود پارت دوم

دانلود نرم افزار Driver Turbo 3.7.0 مدیریت و بروزرسانی درایور ها برای کامپیوتر

دانلود نرم افزار Driver Turbo 3.7.0 مدیریت و بروزرسانی درایور ها برای کامپیوتر

DriverTurbo 3.7.0 نام یک محصول نرم افزاری جدید و حرفه‌ای به منظور مدیریت بهینه درایورها در محیط سیستم‌عامل ویندوز است. کاربران با استفاده از ابزارهای مدیریت درایور، دیگر هیچ‌گاه با پیچیدگی‌ها و مشکلات احتمالی در حین بروزرسانی درایورها مواجه نمی‌شوند؛ زیرا که تمام این فرآیندها با استفاده از یک ابزار کارآمد به روندی خودکار تبدیل خواهد شد. در صورتی که شما نیز همواره در هنگام بروز کردن درایور کارت گرافیک، کارت صدا، کارت شبکه، وای‌فای و … در کامپیوتر دسکتاپ یا لپ تاپ خود یا دوستان با مشکل مواجه هستید، ما برایتان نرم افزار جدیدی را آماده کرده‌ایم که مدیریت درایورها را برای شما سهولت می‌بخشد تا بتوانید تنها با چند کلیک ساده اقدام به دریافت تازه‌ترین آپدیت آن‌ها کنید.

این برنامه در مجموع به یک دیتابیس عظیم بالغ بر 200 هزار درایور مربوط به سخت افزارهای مختلف دسترسی دارد که با استفاده از آن شما بتوانید تنها با یک اسکن سریع و ساده، درایورهای خود را بروزرسانی کنید. با بهره‌گیری از مزایای این نرم افزار، دیگر هیچ‌گاه با مشکلاتی نظیر منقضی شدن درایورها، نصب کردن درایورهای ناسازگار، ضعف در عملکرد سخت افزار و … رو به رو نخواهید شد؛ زیرا که این برنامه با اسکن دقیق خود شما را قادر می‌سازد تا بتوانید درایورهای سخت افزاری را از مراجع معتبر دانلود و به سادگی بروزرسانی کنید. هم اکنون می توانید نرم افزار DriverTurbo را با لینک مستقیم و به صورت رایگان از سایت یاس دانلود دریافت نمایید.

 

 

 

ویژگی های نرم افزار DriverTurbo :

– امکان اسکن و بروزرسانی سریع درایورها

– مجهز بودن به به تکنولوژی هوشمند تشخیص درایورهای سازگار

– امکان دانلود درایورها از یک دیتابیس عظیم و قابل اطمینان

– امکان پشتیبان‌گیری خودکار از درایورها پیش از نصب

– امنیت و سادگی بسیار

– دارا بودن محیط گرافیکی ساده و کاربرپسند

 

مشخصات:

نوع ترافیک:نیم بها

منبع:یاس دانلود

سرور:داخلی-یاس دانلود

حجم:3مگابایت

سیستم عامل:ویندوز

فعالساز:دارد

رمز فایل:www.yasdl.com

دانلود با لینک مستقیم

دانلود نرم افزار adobe prelude cc 2020 9.0.1.64 مدیریت و سازماندهی فیلم برای کامپیوتر

دانلود نرم افزار adobe prelude cc 2020 9.0.1.64 مدیریت و سازماندهی فیلم برای کامپیوتر

Adobe Prelude CC 2020 9.0.1.64 + Portable نام یکی دیگر از محصولات شرکت ادوبی است که نسخه جدید آن یعنی CC به روز رسانی گردیده است, نرم افزار به منظور سازماندهی و ویرایش فیلم ها طراحی شده است, با استفاده از ابزارهای حرفه ای نرم افزار میتوان فیلم را در یک حلقه مورد نظر پخش نمود و همچنین وضوح فیلم مورد نظر را تنظیم و بالا و پایین کرد, همه اینکارها با یک کلیک ساده ماوس صورت می گیرد.

نرم افزار ادوب پرلود قابلیت نمایش کلیپ ها به صورت Thumbnail را دارا میباشد تا سرعت جستجو را افزایش دهد, از دیگر ویژگی های آن میتوان به درگ و دراپ, امکان پیش نمایش فیلم ها و قرار دادن یادداشت بر روی کلیپ ها اشاره کرد. هم اکنون می توانید آخرین نسخه نرم افزار Adobe Prelude CC را از سایت یاس دانلود دریافت نمایید.

 

 

 

ویژگی های کلیدی نرم افزار Adobe Prelude CC :

– مدیریت و سازماندهی انواع مختلف فیلم و کلیپ

– قابلیت یادداشت نویسی و قرار دادن نشانگر بر روی فیلم ها

– امکانات پیش نمایش فیلم ها

– قابلیت نمایش به صورت بندانگشتی (Thumbnail)

 

 

مشخصات:

فرمت : EXE

سرور:داخلی-یاس دانلود

نوع ترافیک:نیم بها

رمز فایل:www.yasdl.com

حجم:نسخه ی 2019 653مگابایت/نسخه ی 2020 624مگابایت

فعالساز:فعالسازی شده(آماده استفاده)

دانلود نسخه ی 2019 64بیتی با لینک مستقیم

دانلود نسخه ی 2020 64بیتی با لینک مستقیم 

ادامه مطلب ...

دانلود نرم افزار IObit Software Updater 3.2.0.1659 آپدیت اتوماتیک نرم افزار ها برای کامپیوتر

دانلود نرم افزار IObit Software Updater 3.2.0.1659 آپدیت اتوماتیک نرم افزار ها برای کامپیوتر

IObit Software Updater Pro 3.2.0.1659 نام نرم افزاری رایگان و جدید در زمینه جستجو و بروزرسانی برنامه‌ها در ویندوز است. این نرم افزار شما را قادر می‌سازد تا بدون نیاز به جستجو در فضای وب و مراجعه به صفحات مختلف، از عرضه شدن تازه‌ترین نسخه برنامه‌های نصب شده بر روی سیستم اطلاع یافته و سپس با یک کلیک اقدام به بروزرسانی آن‌ها کنید. به عنوان مثال، برنامه‌هایی همچون گوگل کروم، موزیلا فایرفاکس و … که هر چند وقت یک بار نسخه جدیدی از این مرورگرها را عرضه می‌کنند، با استفاده از این برنامه به شکل خیلی ساده‌تری قابل آپدیت و دانلود هستند.

در واقع می‌توان گفت که به کمک این نرم افزار ساده و در عین حال قدرتمند، شما می‌توانید کلیه برنامه‌های نصب شده بر روی سیستم را به راحتی آپدیت کرده و از تجربه کار با آن‌ها لذت ببرید. از مهم‌ترین مزایای این برنامه می‌توان به قدارا بودن رابط گرافیکی زیبا و کاربرپسند، امکان بروزرسانی انواع برنامه‌ها تنها با یک کلیک و نمایش جزئیات کامل از آپدیت‌ها به همراه شماره نسخه هریک اشاره کرد. هم اکنون می توانید نرم افزار IObit Software Updater را با لینک مستقیم و به صورت رایگان از سایت ما و سرور یاس دانلود دریافت نمائید

ویژگی های نرم افزار IObit Software Updater :

– امکان بروزرسانی سریع و آسان برنامه‌ها تنها با یک کلیک

– عدم وجود تبلیغات حین فرآیند بروزرسانی برنامه‌ها

– ارسال نوتیفای به کاربر در صورت عرضه آپدیت جدید از سوی برنامه‌ها

– امنیت بالا در دریافت فایل‌ها

– توانایی زمان‌بندی دانلود آپدیت‌ها

 

مشخصات:

فرمت : EXE

حجم : 12 مگابایت

منبع:یاس دانلود

رمز فایل:www.yasdl.com

نوع ترافیک:نیم بها

سرور:داخلی-یاس دانلود

فعالساز:دارد

دانلود با لینک مستقیم

دانلود نرم افزار SUPERAntiSpyware Pro. X آنتی تروجان قدرتمند و کم حجم برای کامپیوتر

دانلود نرم افزار SUPERAntiSpyware Pro. X آنتی تروجان قدرتمند و کم حجم برای کامپیوتر

 

SUPERAntiSpyware Professional X 10.0.1202 ویروس ها به تنهایی عامل خرابی و یا از بین رفتن امنیت سیستم شما نمیشوند ، گاهی نرم افزار های جاسوسی و یا بد افزارها بسیار خطرناک تر و حرفه ای تر از انواع ویروس ها می توانند سیستم شما را آلوده کرده و امنیت اطلاعات شخصی شما را از بین ببرند . Spyware ها از معروف ترین و خطرناک ترین بد افزارها و یا فایلهای جاسوسی می باشد که بصورت گروهی و با نام های مختلف وارد سیستم قربانی میشوند و می توانند خسارات جبران ناپذیری را به سیستم فرد وارد کنند .

برای مقابله با بد افزارها ، تروجان ها ، فایلهای جاسوسی و … می توانید از نرم افزار SUPERAntiSpyware Professional استفاده کنید . این برنامه یکی از بهترین نرم افزار های ضد جاسوسی برای کامپیوتر می باشد که می توانید انواع Spyware , Adware , Malware , Trojans , Worms , KeyLoggers  را شناسایی و از بین ببرید . برای کسانی که در فضای مجازی به گشت و گذار میپردازند و می خواهند امنیت سیستم خود را به صورت کامل حفظ نمایند پیشنهاد میکنیم نرم افزار SUPERAntiSpyware Professional را از سایت ما و سرور یاس دانلود دریافت نمایید.

 

 

ویژگی های نرم افزار SUPERAntiSpyware :

–   موتور قدرتمند اسکن فایل های مخرب
–   حذف کامل ویروس ها ، تروجان ها ، نرم افزار های جاسوسی و …
–   پاکسازی کامل دسکتاپ ، رجیستری ، کانکشن های اینترنتی و …
–   امکان ایجاد زمان بندی برای اسکن کامل سیستم
–   طراحی فضای آسان و قابل استفاده برای کاربران
–   قابلیت به روز رسانی آسان نرم افزار
–   و …

 

 

 

مشخصات:

نوع ترافیک:نیم بها

منبع:یاس دانلود

سرور:داخلی-یاس دانلود

حجم:44مگابایت

رمز فایل:www.yasdl.com

فعالساز:دارد

دانلود با لینک مستقیم

عجایب خلقت ؛ ببرهای سفید

عجایب خلقت ؛ ببرهای سفید

حیوانات سیاه و سفید در دنیا کم نیستند به عنوان مثال گورخرها، پانداها و اورکاها (نهنگ‌های قاتل) که از جمله رایج‌ترین مثال‌های حیوانات سیاه و سفید می‌باشند

عجایب خلقت (قسمت سیزدهم)؛ ببرهای سفید

عجایب خلقت (قسمت سیزدهم)؛ ببرهای سفید

حیوانات سیاه و سفید در دنیا کم نیستند به عنوان مثال گورخرها، پانداها و اورکاها (نهنگ‌های قاتل) که از جمله رایج‌ترین مثال‌های حیوانات سیاه و سفید می‌باشند. اما ببر سفید حیوانی است که شاید کم‌تر دیده و یا حتی درباره آن شنیده باشید. زادآوری این ببرها در باغ‌وحش‌های استاندارد ممنوع است اما سوال اینجاست که این مخلوقات عجیب چگونه و چرا به وجود آمده‌اند.
ببر سفید چیست؟
ببرهای سفید یک زیرگونه از ببرها هستند که زمانی در سرتاسر شبه‌قاره هندوستان یافت می‌شدند. با وجود این که قلمرو ببرهای سفید در گذشته بسیار وسیع بود اما آن‌ها در گذشته هم جزو حیوانات بسیار نادر در طبیعت بودند. سفید بودن این ببرها به خاطر یک ژن مغلوب است که از طریق والدین به فرزندان منتقل می‌شود. در ظرف 50 سال گذشته، ببر سفیدی در طبیعت مشاهده نشده و علت این امر هم شکار بی‌رویه، خرید و فروش غیرقانونی آن‌ها به عنوان حیوانات خانگی و مهم‌تر از همه تخریب زیستگاه بوده است.

کویین، ببر بنگال سفید باغ‌وحش تهران. عکس از احسان احدی

طبیعت یا دستکاری انسان‌ها

ببرهای سفید محصول نادر اما طبیعی یک اتفاق ژنتیکی غیرمعمول هستند که در جمعیت ببرهای بنگال وحشی رخ داده است. این حیوانات حاصل جهش‌های ژنتیکی هستند که در اصل جزئی از تنوع گونه‌ای طبیعی آن‌ها می‌باشد بنابراین وظیفه انسان‌هاست که آن‌ها را نجات دهند. از آن‌جایی که اطلاعات دقیقی درباره ریشه‌های ژنتیکی ببرهای سفید وجود ندارد بنابراین کم و بیش قابل‌درک است که چرا این مساله دانشمندان را کمی گیج کرده است. در سال 2013 میلادی گروهی از دانشمندان آمریکایی با استفاده از ابزارهای پیشرفته و به روز موفق شدند که کل ژنوم خانواده ببرهای بنگال اعم از افراد نارنجی و سفید را بررسی کرده و داده‌های حاصل از 130 عضو غیرمرتبط همین گونه را نیز منتشر کنند.
نتیجه این بررسی روشن بود: ببرهای سفید ویژگی‌های منحصربه‌فردی دارند که حاصل یک نوع جهش به ظاهر ساده است. جانشینی یک آمینواسید به جای دیگری (والین valine به جای آلانین alanine) که در اصل یک پروتئین حامل حل‌شده است، عامل این اتفاق معرفی شده و به آن در زبان ژنتیک SLC45A2 می‌گویند. وظیفه اصلی این پروتئین خاص این است که مولکول‌های خاصی را از میان موانع سلولی عبور می‌دهد.
واریته‌های مشابه SLC45A2 در سایر گونه‌های مهره‌دار از انسان گرفته تا مرغ‌ها نیز مشاهده شده است. جایگزینی والین به جای آلانین در موارد معدود تنها بر حیواناتی تاثیرگذار است که رنگدانه‌های خارجی آن‌ها کاهش پیدا کرده باشد و این اتفاقی است که در ببرهای سفید رخ می‌دهد.
تاریخ نشان می‌دهد که ببرهای سفید در هندوستان یا شکار شده‌اند یا گرفتار شده و در اسارت باقی مانده‌اند اما اکنون سال‌هاست که دیگر در طبیعت مشاهده نمی‌شوند. آخرین نمونه شناخته‌شده از ببرهای سفید در طبیعت در سال 1958 میلادی توسط گلوله کشته شد. شکار تروفه، تخریب و تکه‌تکه شدن زیستگاه سبب گردید که باقی جمعیت ببرهای سفید به سمت انقراض کشیده شود.

تقریبا تمامی ببرهای بنگال سفید که امروز در باغ‌وحش‌های سرتاسر دنیا دیده می‌شوند، اعقاب یک توله نر تنها هستند که در سال 1951 میلادی به اسارت درآمد. عکس از مینا عزتی

ممنوعیت زادآوری ببرهای سفید

درون‌آمیزی تعمدی ببرهای سفید سبب گردید که نه‌تنها آن ژن مغلوب مربوط به رنگ در ببرهای سفید حفظ شود بلکه در عین حال طیف وسیعی از مشکلات سلامتی هم برای ببرهای سفیدی که در باغ‌وحش‌ها به دنیا آمدند، ایجاد شود. بررسی 52 ببر سفیدی که در ایالات متحده آمریکا و باغ‌وحش سینسیناتی (Cincinnati Zoo) به دنیا آمدند، نشانگر نقص‌های موروثی شاخصی بود که از آن جمله می‌توان به قدرت بینایی ضعیف بعضی از این ببرها اشاره کرد.
قوانین ابتدایی مندل نشان می‌دهد که در هر بارداری 25 درصد احتمال تولد توله‌های سفید است که این مساله به نحو بارزی از نظر ژنتیکی بر سلامت افراد تاثیرگذار خواهد بود. مدیریت صحیح جمعیت‌های در اسارت یکی از موارد ضروری است و به همین دلیل باغ‌وحش‌های استاندارد با بکار بستن تمهیداتی خاص مانع باروری ببرهای ماده سفید می‌شوند و ببر سفید ماده باغ‌وحش تهران (کوئین) نیز از این قاعده مستثنیء نیست.

کوئین ببر سفید ماده باغ‌وحش تهران، عکس از امین میرزایی

چرا بعضی از ببرهای سفید به نظر عادی نیستند؟

زمانی که انسان‌ها ببرهای سفید را به اسارت درآوردند، تجارتی شکل گرفت که بر مبنای آن درون‌آمیزی ببرهای سفید آغاز شد. تنها راه داشتن یک توله ببر سفید درون‌آمیزی است، درون‌آمیزی یعنی جفت‌گیری درون خانوداگی به عنوان مثال میان یک برادر و یک خواهر و یا یک پدر و یک دختر و ادامه یافتن این اتفاق در نسل‌های بعد و بعدتر. بدیهی است که این مساله جدای از حفظ ژن پوشش سفید می‌تواند مشکلات سلامتی را هم به دنبال داشته باشد.
در ژوئن سال 2011 اتحادیه باغ‌وحش‌های آمریکا منع گسترده‌ای را در همین راستا وضع کرد که به واسطه آن نه‌تنها زادآوری ببرهای سفید بلکه در عین حال تکثیر شیرهای سفید و شاه یوزها (یوزهایی با نوارهای سیاه ممتد) نیز در باغ‌وحش‌های تحت این زیرمجموعه ممنوع اعلام گردید. در توجیه این قانون آمده: «از آن‌جایی که این نوع زادآوری باعث افزایش احتمال بروز آلل‌های نادر و بالطبع آن خصوصیات ژنتیکی نادر در میان افراد می‌شود لذا کلیه باغ‌وحش‌های استاندارد تحت این زیرمجموعه اجازه چنین کاری را نخواهند داشت مگر با کسب مجوزهای لازم.»
انحراف چشم را تقریبا در تمامی ببرهای سفیدی که در اسارت متولد شده‌اند، می‌توان مشاهده کرد حتی اگر چشم آن‌ها هم در ظاهر عادی باشد اما باز انحراف دارند. علت این است که ژنی که منجر به سفیدی ببرهای سفید می‌شود مستقیما بر روی سلول‌های عصبی بینایی آن‌ها نیز تاثیر می‌گذارد.

کوئین ببر سفید ماده باغ‌وحش تهران هم‌اکنون ایمپلنت ضدبارداری دارد. عکس از احسان احدی

مرگ زودرس نوزادان و صورت‌های دفرمه هم از جمله سایر مشکلات سلامتی این نوع از ببرهاست به همین دلیل است که اغلب توله‌های ببر سفید به مرحله بلوغ نمی‌رسند و در این میان بعضی از توله‌ها هم توسط افرادسودجو کشته می‌شوند. ببرهای سفید بدون‌تردید یکی از منحصربه‌فردترین گونه‌های جانوری هستند و به همین دلیل حفاظت از آن‌ها نیز وظیفه انسان‌هاست.

منبع: scientificamerican bigcatrescue a-z-animals


قصه هایی برای لیانا:مورچه و قمری

قصه هایی برای لیانا:مورچه و قمری

قصه هایی برای لیانا

مورچه و قمری

در یک روز گرم،یک مورچه در جستجوی آب بود.پس از مقداری راه رفتن،به یک چشمه رسید. با رسیدن به چشمه،او مجبور بود که از یک شاخه باریک علف بالا برود.در حالی که به بالای علف می رفت،سر خورد و به داخل آب افتاد.

اگر که یک قمری که روی درخت بود او را نمی دید،غرق می شد.قمری با دیدن مورچه که به مشکل برخورد کرده بود،به فوریت یک برگ از درخت را چید و آن را در نزدیک مورچه که در حال تقلا بود، روی آب انداخت.

مورچه به سمت برگ حرکت کرد و روی آن رفت.

بزودی برگ به سمت زمین خشک رانده شد و مورچه از روی آن بیرون پرید.

او در نهایت نجات یافته بود.

درست در همین زمان ،یک شکارچی می خواست دام خود را روی قمری بیندازد،به این امید که او را به دام اندازد.

مورچه حدس زد که شکارچی چه کاری می خواهد انجام دهد،و فورا پاشنه پای او را گاز گرفت. با احساس درد،شکارچی،تورش را انداخت.

قمری فورا پرواز کرد و نجات یافت.

رمان آراز3

رمان آراز3

- شب خوش

تابان صبح با درد پاش از خواب بیدار شد به زور زنگ بالای سرش رو زد و پرستاری اومد

- من پام درد می کنه

- عزیزم می دونم ولی نمی شه بهت آرامبخش بدم آخه هنوز دو ساعت نشده ه بهت تزریق کردم

- ولی .

درحال چانه زدن با پرستار بود که مانی وارد شد

- سلام

- سلام سروان

- چته ؟ سر وصدای شما همه جارو برداشته

- هیچ چی

نمی خواست پیش چشم این سروان ضعیف به نظر بیاد..

- مشکل اقامتت تا اومدن دایان حل شد

- چطوری؟

- تو خونه ی ما زندگی می کنی

- تو خونه ی شما؟

- من خواهرم شوهر خواهرم و پسرش

- ولی..

- ولی نداره من خودم رو نسبت به وضعت مسول می دونم نترس من و مانیا و شوهرش هرسه پلیسیم زیاد تو خونه نیستیم تو تابان تو خونه اید فقط تابان هم همین دیروز 14 سالش تموم شد دوست خوبی برات می شه

- من نمی دونم چی بگم .. شما با این کارتون ..فقط می گم ممنون

- خواهش می کنم

- فردا صبح میام دنبالت .

- ممنون سروان


با حسرت به دانیال نگاه می کرد پدرش بهخاطر خودخواهی اش همه ی خونواده ی اون رو نابود کرده بود

دایان اونطوری که از همشون دور بود

مادرش از دست پدرش دق کرد و دانیال

پدرش در دانیال کار رو تموم کرده بود و مستقیم خودش کشتش

خودش هم که کلا فراموش شده بود

نیم ساعت به زودی تموم شدو پرستار اومد و و اون ور به اتاقش برگردوند

فردا مرخص می شد ولی هنوز نمی دونست چی کار باید بکنه دیشب که بادان حرف می زد ..اون می گفت که داره سعی می کنه با یکی از دوستای قدیمیش ارتباط برقرار کنه که اون بیاد و بهش کمک کنه ولی هنوز خبری نشده

همون دیشب بود که یاد تقدیر افتاد ولی هرچی زنگ می زد کسی برنمی داشت

شاید به مسافرت رفته اند ولی چرا تقدیر گوشی اش رو خاموش کرده بود؟

دوباره شماره رو گرفت اینبار بوق زد

- سلام تابان

-چه عجب بلاخره برداشتی

- علیک سلام خوبی؟

- نه خوب نیستم تو کجا بودی این دوروز؟

- چرا خوب نیستی؟ من از دوروز پیش خونه ی مامان بزرگمم رفته کربلا و برای اینکه خونش خالی نباشه من شبا با یکی دوتا از بچه ها می خوابیم دیروز عصر شارژم تموم شد و تا برم بیارم از خونه و بزنم به شارژ شب شد و منم دیگه روشنش نکردم ..همین چند دیقه پیش روشنش کردم . می گی چرا حالت خوب نیست یا نه؟

- من.من بیمارستانم

- کجا؟ چی؟ برای چی؟

- ماجراش طولانیه ..الان من حالم خوبه فقط ..فقط می تونی بیایی اینجا و کمی پول بیاری؟ قول می دم وقتی دایان اومد بهت برگردونم

- چی میگی تو تابان .. چی شده؟ دانیال پدرت؟

- گفتم که الان نمی تونم بگم ..من فردا مرخص می شم اگه تونستی فردا بیا

- باشه باشه . کجا بیام؟

- بیمارستان . تبریز

- باشه میام

- ممنون فعلا من باید قطع کنم می بینمت

- آره مواضب خودت باش خداحافظ

گوشی رو قطع کرد و به فکر فرو رفت حالا فردا که رفت خونه ی سروان دیگه زیاد مدیونشون نمی شه

- عجب خونواده ای از 4 نفرشون سه تاش پلیسه بیچاره اون بچه و خودش .

به سرعت این 24 ساعت آخرم گذشت و موقع مرخص شدنش رسید .. قرار بود ظهر مرخص شود هنوز نه از سروان خبری بود و نه از تقدیر حوصله اش سر رفته بود دیشب باز هم به دانیال سرزده بود ولی اوضاع تغییری نکرده بود

دیشب دکتر آب پاکی رو ریخته بود و اعلام کرده بود که امکان بازگشت دانیال وجود ندارد و هر ان که اون لوله رو از دهنش بکشند بیرون نفسش قطع می شه .باهاش صحبت کرده بود و گفته بود که به اهدا عضو دانیال فک کند . ولی او نمی توانست این تصمیم رو دایان باید می گرفت

در حال فکر و خیال بود که در زدند و تقدیر وارد شد بلاخره یک اشنا دید

- سلام

- س.ل..ا..م این .چه. وضعیه؟

- ماجراش خیلی پیچ پیچیه ..تیر خوردم

- تیر خوردی؟ مگه تو برا چی اومده بودی؟ تا اونجایی که من می دونم تو با دانیال اومدی که سه ماه بمونی و بعد برگردی .. حالا بیمارستان .. تیرخوردن .

- بابام .. بابام یک قاچاق چی بین مرزی بود .. من نمی دونستم و یه روز پلیسا ریختند سرمون .. من رو اونا زدند و دانیال رو بابا

بابا خودش هم کشته شد

- صبر کن صبر کن بزار اینایی که گفتی رو هضم کنم چرا تورو پلیسا زدند؟ دانیال الان کجاست؟ چرا بابات اونو زد؟

- من جایی بودم که اونا منو با نیروهای بابا اشتباه گرفتند دانیال از من برای اونا حرفی نزده بود .. دانیال بابا رو لو داد بابا هم فهمید و اونو زد الانم تو همین بیمارستانه مرگ .مغزی شده

رفته رفته تن صدای تابان کاهش می یافت

اون دوتا در حال حرف زدن بودند که مانی رسید .وقتی بعد از در زدن در رو باز کرد از دیدن مرد غریبه تو اتاق تابان تعجب کرد

- اون که می گفت آشنایی نداره

با ورود مانی حرفای اونا هم یک هو قطع شد

تقدیر اول به مانی بعد به تابان نگاه کرد .

- جناب سروان . ایشونم تقدیر .

میخواست بکوید دوستم ولی بعد ترسید و گفت

- همسایمون بهش خبر دادم ..اومد بابت همون مشکلات مالی

- ولی من گفتم که تا دایان بیاد تو خیالت راحت باشه

- بله ولی..

- ولی نداره ممنونم آقای..تقدیر ..ایشون تا مدتی که برادرشون بیادو دادگاه برگزار بشه مهمون من و خوانوادم هستند

تقدیر که ماجرا موندن تابان رو شنیده بود این همه تلاش و زحمت سروان رو بی ربط می دید حالا هم که می خواست اون رو دک کنه

تا سروان به کارای ترخیص تابان برسه تقدیر مقداری پول به تابان داد و اون با کلی شرمندگی گرفت

- من تا دوسه روز تو این هتلم .. اگه مشکلی داشتی بهم بگو .

- ممنون تقدیر مثل همیشه بازم دست به دامن تو شدم

- خواهش شرمنده نفرمایید جبران می کنی

جبران می کنی رو با لحنی خاص گفت

- خوب بفرمایید بریم

مانی خطاب به تابان گفت

- شما هم بفرمایید تقدیر خان

- ممنون من می رم هتل اتاق رزو کردم .

- سروان من می تونم برم دانیال رو ببینم

- شما که رفتی دیروز . من کی به شما اجازه دادم؟

- تابان سرش رو به زیر انداخت دروغش لو رفته بود

- دیگه از اسم من سو استفاده نکن

- ببخشید

- خدا ببخشه بفرمایید بریم ببینیمش بعد بریم

همه باهم به سمت ای سی یو رفتند


اون شب اراز تونست کلی زود بیاد و ساعت 10 شب خونه بود


- سلام بابا


- سلام عزیزم مهمونمون رسید؟


- آره . راستی بابا اسم اونم تابان لود ولی ما عوضش کردیم


- یعنی چی؟


- قراره از این به بعد باران صداش کنیم همون اسمی که دوست داری


- باران؟


آراز این رو گفت و با چشمانی پرسشگر به مانیا که حالا کنارش بود نگاه کرد ..


- رنگ چشماش درست مثل چشمای تو هستش .یادته چشمای بارانم سبز بود .


- ولی.


- ولی نداره آراز . بیا و ببینش اگه باز همین حرفا رو زدی ما با یه اسم دیگه صداش می کنیم


- مگه دختر مردم اسباب بازی شماست هر روز به یه اسمی صدا کنید .بزار باران بمونه


- ممنون آراز


این تنها راه آرامش روحی آراز بود اون باید مرگ باران رو قبول می کرد


آراز وارد سالن شد و باران رو دید ( از اینجا به بعد تابان دختر قصه رو باران صدا می کنم ) با اضطراب روی مبل نشسته بود پاش رو دراز کرده بود .. نگران بود شاید نگران برخورد آراز ..


- سلام


باران خواست بلند شه که با حرکت دست آراز تکون نخورد


آراز با همون هیبت و ارامش ارس بود .. قیافه اش 49 50 نشون می داد .. موهایش جوگندومسی شده بودند و قیافه اش همانطور که آرامش بخش بود یک نوع جدیت خاصی داشت . نمی دانسات چرا ولی نظرش رو به زبون آورد


- شما مثل آرازید ..با همون هیبت وآرامش


- و موقع آرامش باید ازم ترسید


- بله و هم موقع عصبانیت باید از شما دوری جست


-افرین افسانه های آراز رو خوب بلدی


- دانیال یادم داد


- برادرت؟ شنیدم حالش زیاد خوب نیست ..امیدوارم هرچه زودتر سلامتیش رو بدست بیاره


- ممنون ..بله برادرم روز اول تعریف کرد این افسانه ها رو


صحبت های باران و آراز گرم گرفته بود که مانیا برای شام صداشون زد ..


بعد از شام باران به اتاقی که به اون داده بودند رفت و سعی کرد بخوابه ولی چشمان آراز جلو چشمش بود


- چقدر رنگ چشمای ما به هم شبیه


صبح وقتی بیدار شد با تابان تو خونه تنها بود


- این برنامه ی هر روزه مونه حالا خوبه تو هستی وگرنه من تنها می موندم مثل همیشه


- مگه کی میان؟


- طبق قانون باید ساعت 5 یا 6 خونه باشند ولی از بس کار دارند که مامان 7 میاد دایی 8 بابا هم که 11 - 12


- حتما کار دارند .راستی بابات درجش چیه؟


- بابام تیمساره ..مامانم سرگرد .دایی هم که سروان


- اوهو


تابان وباران درحال گفتو گو بودند که دایان زنگ زد


- سلام داداشی


- سلام تابان جان خوبی؟ راحتی؟ پات چطوره؟دانیال چی؟


- من خوبم آره راحتم اینجا پام هم خوبه دانیال هم که همون وضعه


- امیدی به دانیال نیست خواهر گلم رضایت بده


- من می ترسم دایان این کار من نیست تا تو نیایی من کاری نمی کنم


- باشه خدا کنه تا اون موقع دوام بیاره ..


- خداکنه ..راستی دایان تقدیر کمی پول آورد برام دیگه نگران نباش


- همسایمون دیگه . باشه وقتی اومدم باهاش حسایب می کنم کاری نداری ؟ من باید برم


- نه فقط زود بیا


- چشم عزیزم چشم


بعد از قطع تلفن تابان گفت:


- با کی حرف می زدی؟


بعد گویی یاد چیزی افتاده باشه


- آخ ببخشید یادم رفت فضولی نکنم


- نه نه داداشم بود .


-داداش داری؟ چند تا؟


- سه تا بود ولی الان این یکی مونده برام


- خوش به حالت من تنهای تنهام


روزا به همین تربیب می گذشت حالا یک هفته بود که باران خونه ی انها بود .. کاملا به هم عادت کرده بودند ..حالا دیگه تابان و باران درست مثل خواهر و برادر بودند و اراز واقعا مثل دخترش دوستش داشت پاش رو باز کرده بودند و راحت تر شده بود .. و مانی.


همیشه چشمش به دنبال باران بود باور کرده بود که باید منتظر باران خودش باشد ولی این باران قلابی. تمام کاسه کوزه ای دلش رو به هم ریخته بود .ولی او باید جلوی خودش رو می گرفت اون نباید باران رو دوست می داشت ..ولی وقتی به یاد تلاش هایی که برای برگردوندن تقدیر کرده بود فکر می کرد..


همه چیز خوب تا اینکه یک خبر باعث سکته ی دوباره ی آراز شد . قبلا یک بار یک سکته ی ناقص قلبی رو رد کرده بود و دکتر تحدید کرده بود که قلب آراز ضعیف شده و در صورت یک سکته ی دیگه اون باید قلبش رو عمل کنه اونم پیوند قلب.



- چی شده؟


- من الان تو بیمارستانم


- بیمارستان. .دانیال .


- نه نه دانیال تو همون وضعه فرقی نکرده


- پس چی شده؟


- عمو.. عمو سکته کرده بیمارستانه


- نه ..چرا؟


- ببین ما شاید امشب نتونستیم بیاییم تو و تابان تو خونه تنهایید یادت نره در رو قفل کنی مراقب هردوتون باش در ضمن سعی کن تابان نفهمه


- ..


- باشه؟..


- باشه اینشالله هرچه زودتر سلامتیش رو بدست میاره


- ممنون فعلا تا فردا


- خداحافظ


بعد از قطع تلفن تابان گفت : کی مریض شده؟


- یکی از دوستای داییت


- دایی چی می گفت؟


- می گفت شب هیچ کدومشون نمیاد و من و تو تنهاییم


- آره به منم گفت .. حالا چی کار کنیم؟


- هیچ چی شام که داریم .الان بریم بخوریم بیاییم عکسا بقیش رو ببینیم یا عکسا رو نیگا کنیم بریم؟


- دومی


- پس بدو بریم


در حالی که به بقیه عکسا نگاه می کرد شباهت اندکی بین خودش و باران آراز می دید البته به نظر خودش رنگ چشماشون دلیل اصلی شباهت بود


تو همه ی عکسا آراز بود و دخترش یه چند جا چند نفر دیگه هم بودند ولی خبری از مانی و مانیا نبود


اون شب رو به هر نهوی بود به صبح رسوندند


امروز شد 5 روز دیگه


هر روز رو می شمرد تا دایان برگرده هرچند مشکلی با خانواده ی آراز نداشت ولی باز هم دلش دایان رو می خواست


اون تونسته بود جلوی زبونش رو بگیره و حرفی نزنه ولی زنگ تلفن همه چیز رو بهم ریخت


- بله؟


- ..


- سلام ماکان خوبی


- ..


- ما نه تو خونه ایم


- ..


- بابا . بیمارستان چی کار می کنه ؟ نکنه ..


- ..


باران که متوجه حرفاشون شده بود رفت و گوشی رو از دست تابان گرفت


- آقای محترم این چه طرز خبر دادن به بچست؟


- ببخشید شما کی هستی؟


- هرکی هستم فعلا تابان رو به من سپردن


- یعنی چی من همین الان میام اونجا


و بعد گوشی رو قطع کرد


- تو می دونستی بابا مریض شده تو می دونستی و به من نگفتی


- آره تابان جان دیشب داییت گفت مامانت و داییت هم اونجا بودند صبح با مامانت حرف زدم حالش خوبه الان خطر اصلی رفع شده


- یعنی چی خطر فرعی داره ؟ بابام چس شده؟


- نه عزیزم بابات الان حالش خوبه ولی قلبش باید عمل شه . یعنی باید قلبش رو عوض کنند


- مگه می شه پس با قلب کی عوض کنند؟


- با قلب یکی که هنوز زندست ولی بیهوشه و هیچ وقت به هوش نمیاد و بعد یه مدت می میره با قلب یه مرگ مغزی


- یعنی یکی مثل داداشت ؟


- این سوال تابان موضوع رو کشود به جایی که خودش از دیروز بهش فکر می کرد ولی می ترسید به خودش اعتراف کنه که کم کم داشت نظرش نسبت به اهدا عضو بر می گشت زنگ در اجازه ی صحبت بیشتر رو به اونا نداد تابان دوان دوان به سمت در رفت و اون رو باز کرد


- سلام ماکان..


اه کلی نوشته بودم پریدند .


-سلام تابان خوبی؟ چی کار می کنی؟


- خوبم داشتیم عکسا رو نیگا می کردیم بابا خوبه؟


- آره عزیزم بابات از من و تو هم سالمتره تو که بابات رو می شناسی می خوایی بیا بریم خونه ی ما


- نه گفتم که تنها نیستم فعلا تو خونه هستیم


- با کی هستی؟


- باران ..باران


- بازان کیه؟


- یه لحظه .


-بله؟


- سلام


- سلام


ماکان اولین بار بود که این دختر رو می دی این دیگر کی بود ؟


- تابان جان معرفی نیم کنی؟


- این بارانه مهمونه دایی هستش


- ایول به داییت پیشرفت کرده


- من همیشه با پیشوفت موافق بودم


همه با شنیدن صدای مانی به عقب برگشتند .. این دیگه کی اومده بود؟


- سلام دایی


- سلام از این ورا ماکان خان


- والله بابا گفت تابان خونه تنهاست بیام یه سر بزنم که انگاری نیست مهمون آوردی


- بله .ممنون از لطفت من خودم هستم اومدم یه استراحتی بکنم بعد برم بعدم مانیا میاد ببخشید مجبور شدی تا اینجا بیایی


- نه خواهش می کنم پس فعلا با اجازه


- فعلا خانوم


بعد از رفتن ماکان با هم به داخل اومدند ..


- چیزی میخورید براتون بیارم؟


- اگه چای داری یه دونه اگرنه هم که هیچ


- نه الان براتون میارم


- ممنون .


تا باران برای آوردن چایی بره مانی روی مبل خوابش برده بود ..عملیات دیروز و بعد هم ماجرای آرازو این که تا صبح بیدار بود باعث شد که از خستگی خوابش ببره


باران وقتی مانی رو خواب دید یک پتوی نازک آورد و روش کشید و بعد باهم برای اینکه صداشون اون رو اذیت نکنه به اتاق تابان رفتند


آراز تازه به بخش منتقل شده بود وضعش فعلا خوب بود ولی حتما باید عمیل می شد چون اگر تنها یک فشار دیگر به قلبش می اومد دیگه تحمل نمی کرد قلبش .


مانیا وارد اتاق شد و چشمان آراز رو باز دید . این مدت سختی زیادی کشیده بود سالهای اول که آراز هنوز تو خاطرات باران بود و کم کم با حضور تابان کمی روحیه ی آراز برگشت .. چندین بار شده بود که آراز در عملیات ها مصدوم می شد و جتی تا پای مرگم می رفت ولی این بار موضوع فرق می کرد دفعه یقبل که دچار حمله ی قلبی شد 4 سال پیش بود که با سحر روبه رو شد . حرفای سحر براش گرون تموم شد نه که حرفاش درست باشه ولی آراز نسبت به تمام حرفایی که در مورد باران زده می شد حساس بود


- چطوری؟


- ای شکر


- یعنی؟


- سعی می کنم خوب باشم ولی می ترسم


- از چی؟


-از اینکه اینبارم اشتباه کرده باشم


- باز باران پیدا شده؟


- آره


- ولی آراز این دهمین بارانه


- می دونم می دونم ولی ..


- ولی چی؟


- این باران انگار واقعا دختر خودمه


- از کجا می دونی؟


-اول به شباهت ظاهریمون شک کردم بعد که راجع به پدر مادرش کنجکاو شدم و دستور بررسی خونشون رو دادم ااونجا یک شناسنامه بدست اومد که همه چیز رو بهم ریخت داریوش قربانی


- نه..حالا از کجا می دونی که این همون باران خودمونه


- نمی دونم فقط حدس می زنم ببین یاسر بعد از مرگ داریوش از ایران می ره و شناسنامه های خودش وسه تا بچه هاش رو همراه زنش تغییر می ده ..بعد از 10 سال به ایران بر می گرده یه مدت تو تهران بود ولی با دیدن خطر به اینجا میاد و تو کوه جا می گیره ولی زن و دخترش می موند همون جا و هر سالی یک بار دوسالی یک بار خونشون رو عوض می کنند .خوب همه ی اینا یه چیز رو می گه این که باران دختر منه


- تو این همه مدرک داشتی و می گی شاید و حدس می زنم . آراز تو رو خدا بگو ببینم چی شد که به این وضع افتادی؟


- شناسنامه ی اول زنش رو پیدا کردند و وقتی بهم خبر دادند اسم دخترشون تو اون نبوده و تو جدیده بوده خوب دیگه نفهمیدم چی شد مخصوصا که باران تمام مدت پیشم بوده


- تو از کی حرف می زنی؟


- تابان .. دختری که مانی آورد


- نه..


تلفن رو خاموش کرد و به سمت اونا برگشت


- ببخشید


- خواهش می کنم


- ایشون برادرم هستند فراز .. همسرشون ساحل خانوم و دختر گلشون ثنا


- سلام خوشحال شدم از اشناییتون


- ما هم همینطور


- عمو دایان فردا داره میاد تا چند روز دیگه هز دستم راحت می شید


- فردا؟ اون که یکی دو روز دیگه می خواست بیاد


- بله ولی انگار برا فردا تونسته بلیط بگیره فردا شب می رسه اینجا ..


- ولی..


آراز با بلاتکلیفی به مانیا نگاه کرد .. مانی سرش رو پایین انداخته بود و داشت فکر می کرد خانواده ی فراز هم سکوت کرده بودند


- من می تونم برم دیدن دانیال؟


- مگه الان می زارند؟


باران با التماس به مانی نگاه کرد


- باشه بریم ببینم چی کار می کنم


- مگه مانی اذن دخولت هستش؟


- می دونم که با وجود ایشون چیزی نمی گند


بعد از خداحافظی از اونجا بیرون آمدند ..باران خودش رو بین اونها غریبه می دید مخصوصا وقتی نگاه های غضبناکه ثنا رو می دید


- کی می رسه ؟


- کی؟


- دایان.


- فردا شب


- .


- نگران نباشید به زودی از دست من و دانیال راحت می شید و این پرونده هم بسته می شه دادگاه هم که سه روز دیگه حکم رو صادر می کنه پس این پروندت هم بسته می شه سروان


- چی داری برا خودت می گی؟


- هیچ .


هر دو سکوت کرده بودند و هر کدوم از دست اون یکی ناراحت بود مانی فکر می کرد که اون داره از دستشون فرار می کنه و ازشون بدش میاد وباران فکر می کرد مانی می خواد هرچه زودتر از دستش راحت بشه


به آی سی یو رسیدند و با اجازه ی مانی وارد شدند خوبی بیمارستان نظامی همین بود ..


دانیال همون طور بود و به جوز ظاهر و اندامش که انگار اب رفته بودند دیروز که با دکترش حرف می زد می گفت که بهتر نشده که هیچ بدتر شده .. درجه ی هوشیاریش رفته رقته کاهش پیدا می کرد ..نهاین یک هفته فرصت داشتند


- خوبه دایان فردا بر می گرده . می خوام رضایت بدم .. دایان هم که از اول موافق بود


- چی شد که راضی شدی؟


- عمو فقط یه نمونشه ..دیروز یه مادر اومده بود پیشم پسرش همسن من بود کلیه هاش مشکل داشتند چند روز پیش یکی اومده بود همسرش نیاز به ریه داشت دختر کوچولویی داشتند فقط گریه می کرد و مادرش رو می خواست و حالا هم عمو اونا رو نمی دونم ولی من با شماها زندگی کردم فقدان عمو براتون سخته .. من فقط دانیال رو از دست می دم اگه کاری نکنم خیلی ها عزیزانشون رو از دست می دند ولی اگه رضایت بدم شاید برا خود دانیال هم همینطوری خوب باشه


- خوبه که به این نتیجه رسیدی نمی خوایی به دکترش بگی کم کم اماده بشند


- چرا ولی مگه نباید دانیال برسه ؟


- چرا ولی تو از الان بگو حداقل ببینند خون دانیال به کدوم بیمارا می خوره


- باشه


با هم به اتاق دکتر دانیال رفتند این مدت از بس رفته بودند که می شناختندش دکتر بعد از ابراز خوشحالی یک برگه به باران داد و اونو امضا کرد ولی تاکید که تو اهدای قلب نفر اول باید آراز باشد و بعدش اگه مشکلی وجود داشت یا خونشون به هم نخورد اون موقع نفرات بعدی باشه


- از کارت پشیمون نمی شی مطمئن باش وقتی لبخند رو رو لب اون دختر بچه مادر و مانیا و تابان دیدی از خودت تشکر می کنی بابت همین کارت منم ممنونم


- می دونم ..بزار من به دایان بگم ..


داشت شماره رو می گرفت که یادش افتاد باید به تقدیر زنگ می زد شماره ی تقدیر رو گرفت تقدیر داشت شام می خورد که صدای گوشیش بلند شد با لقمه که تو دهنش بود جواب داد :


- بله؟


- سلام چی داری می خوردی


- به سلام خانوم خوبی؟ چه عجب یادی از ما کردی داشتم شام می خوردم بفرما


- نه ممنون . می گم بازم مثل همیشه برات یه کاری دارم


- این چه حرفیه من در خدمتم


- یه بلیط فردا دایان می رسه . یه بلیط برا فردا بگیر به تبریز بعد ساعت 7 دایان 6 می رسه


- چشم امر دیگه بلاخره برمی گردی


- اره دیگه دایان بیاد و تکلیفمون روشن شه بر می گردم کم کم باید به فکر مدرسه هم باشم


- خوبه


- خوب تو برو به شامت برس منم به دایان خبر بدم شمارت رو هم بهش می دم


- باشه خداحافظ


- خدانگهدار


مانی خون خونش رو می خورد . باز از تقدیر کمک خواسته بود .. چرا از اون نخواسته بود؟ به باران نگاه کرد داشت با دایان حرف می زد و آمار می داد .بعد از قطع کردن تماس مانی گفت:


- از من بدت میاد؟


- بله؟!!!


- چرا بهم نگفتی من بلیط تهیه کنم ؟ حتما باید اون پسره این کار رو می کرد؟


- من ..من فکر کردم شما مشغول عمو هستید وتقدیر نزدیکه برا همین ..


- همیشه همینطوری می کنی چطور وقتی بخوایی منو می کشونی که برادرت رو ببینی ولی وقتی چیزی می خوایی باید از تقدیر بخوایی


- ولی من . من منظوری نداشتم ببخشید .


باران دیگه نمی تونست حرفای مانی رو تحمل کنه روش رو برگردوند و به سمت حیاط بیمارستان رفت اگر یک دقیقه دیگه اونجا می موند اشکاش می ریخت


مانی هم کلافه دستی به سرش کشید و مشتی به دیوار کوبید : لعنتی


حالا خوب بود که پشت دیوار حیاط بود وگرنه بیچاره بیمارا . بعد هم دنبال باران رفت .


باران تو حیاط زیر چراغ نشسته بود شبای تبریز مثل همیشه سرد بود کمی خودش رو جمع کرد و دستاش رو به خودش فشرد


- پاشو بیا تو سرما میخوری


- .


- مگه با تو نیستم؟


- ..


- قهر کردی؟ بچه شدی؟


- .


- ااااااا چرا جواب نمی دی؟


- باشه ببخشید . ولی تو هم مقصر بودی


- من .فقط نمی خواستم بیشتر از این مزاحمتون شم .. تقدیر نزدیک تر بود همین


- ولی تو حتی به منم نگفتی که ببینی می تونم یا نه


حالا هر دو روی نیمکت نشسته بودند و سکوت کرده بودند ..مانی از دست خودسری ها و بی اعتمادی باران به خودش عصبی بود و باران از این بی منطقی و عصبانیت بی دلیل مانی ناراحت


- پاشو بیریم تو سرده .


- نمی خوام اینجا می شینم تا مهمونای عمو برند . احساس می کنم غریبم بینتون


قبل از اینکه مانی حرفی بزنه باران پوزخندی زد و گفت : هرچند واقعا هم غریبم


- چته امشب؟ داداشت داره میاد ..دیگه ما رو این مدت رو فراموش می کنی ؟


- نه نه اصلا من هیچ وقت لطف شماها رو نمی تونم فراموش کنم ولی.. دیگه کم کم باید جدا شم .. این مدت خیلی وابسته شدم عادت کردم برام جدا شدن از همتون سخته ولی..این روز بلاخره می رسید


- بله..بله


- یعنی چی ؟


- هیچ .. پاشو


ولی قبل از هرگونه حرفی چشم مانی به فراز و خانواده اش افتاد داشتند می رفتند .بلند شد و به سمت اونا رفت باران وقتی جهت حرکتش رو دنبال کرد و به آنها رسید دوباره متوجه نگاه های گاه و بیگاه ثنا به مانی شد آرام بلند شد و به سمتشون رفت و بعد از خداحافظی با اون ها به سمت اتاق آراز رفتند


دلش می خواست امشب اون در بیمارستان می موند .. آخر آن شب روز آخر دانیال بود و هم اینکه با این کار می توانست جبران این مدت رو بکند


- سلام عمو


- سلام کجا موندید پس فراز اینا الان رفتند


- آره دیدیم کمی پیش دانیال بودیم بعد هم رفتیم پیش دکترش


- چیزی شده؟


باران دیگه اجازه ی توضیح بیشتر رو نداد .


- نه فقط می خواستم از اوضاش خبر بگیریم


- خوبه


- مانیا خانوم ؟


- بله عزیزم


- می شه من بمونم امشب؟


- چرا ؟ نه عزیزم مانی می مونه


- هم شما خسته اید هم سروان تازه تابان هم دیگه از تنها موندن خسته شده .. اجازه بدید من بمونم


مانی – ولی.. من می مونم


- نه سروان شما که از وصعیت دایان و دانیال خبر دارید ..اجازه بدد من بمونم


باران با کلی اصرار نهایت تونست اونها رو راضی کنه بعد از رفتن اونا اومد و کنار تخت آراز رو صندلی نشست


- عمو چیزی که احتیاج نداری؟


- نه دخترم .. ببخشید تو هم اذیت می شی ..


- نه این چه حرفیه عمو .من این مدت خیلی به شماها زحمت دادم ..عمو چی شد که حالت بد شد ؟ البته اگه ناراحت نمی شی و فضولی نیست


آراز لبخندی زد و گفت:


- به دخترم یک خبری از دختر گمشدم پیدا کردم .فهمیدم که زندست