خلاصه:
منم طهورا دختر اریایی نسلی از کوروش کبیر اماده ام برای............ انتقام
انتقام خون پدر انتقام خون مادر و انتقام خون برادر
چشمامو برای چند ثانیه روی هم می زارم باید تمرکز داشته باشم لنز دوربین قناصه را تنظیم می کنم
حالا مورد تو تیر راس منه یاد حرف پدر م می افتم که می گفت
طهورا ....یه قناصه زن قبل از شلیک یه نفس عمیق بدون بازدم می کشه به هیچ چیز فکر نمی کنه
چون فکرت که درگیر باشه دستات می لرزه
پس نفسمو تو سینه ام حبس می کنم فکرمو ازاد می کنم ازاده .....ازاد دستم رو ماشه است
نمی لرزه حال وقتشه 3...2..1....... بنـــــگ
هدف افتاد .........
ادامه مطلب ...
نه نمیتونم دلم پیششه به مامان قول دادم تو برو اصرار فرزین فایده ای نداشت و شایسته پیش حاجی موند سرشو به دیوار تکیه داد و به حرفای فرزین فکر کرد و خیلی دوست داشت بدونه امیر چی کار کرده که اونو انقدر تغییر داده و به رها فکر کرد و اینکه امیر اونو از کجا میشناسه با هزار جور فکر مزاحم همون جا روی صندلی خوابش برد
ناراحت یه گوشه نشسته بودم و مشغول انجام دادن کار های بیتا بودم دست خودم نبود از رفتار های ارباب زاده ناراحت میشدم اون هم بدون اینکه بفهمه خیلی خواسته داشت من رو ناراحت میکرد
_ستاره
با شنیدن صدای بیتا به سمتش برگشتم بهش خیره شدم لبخندی زدم و گفتم:
_جان
با شنیدن این حرف من به چشمهام خیره شد
_همراه من بیا باهات کار دارم
با شنیدن این حرفش متعجب بلند شدم و همراهش رفتم اون چه کاری با من داشت آخه ، داخل سالن شدیم که بهم اشاره کرد بشینم یه گوشه نشستم که بهم زل زد و گفت:
_از دست ارباب زاده ناراحتی !؟
با شنیدن این حرفش محزون بهش خیره شدم و گفتم:
_نه خانوم
اخماش رو توهم کشید و گفت:
_با من راحت باش ستاره و راحت حرفات رو بزن میدونم از یه چیزی ناراحت هستی اگه نمیخوای از اهورا بپرسم خودت بگو بهم میدونی از خودش بپرسم چقدر عصبی میشه
با شنیدن این حرفش وحشت زده بهش خیره شدم و گفتم:
_لطفا به ارباب زاده چیزی نگید باشه!؟
خونسرد بهم خیره شد و گفت:
_شرط دارم اگه میخوای چیزی بهش نگم پس بهم بگو از چی ناراحت شدی
با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به صحبت کردن درمورد واقعیت وقتی حرف هام تموم شد بهم خیره شد سری به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت:
_اهورا هنوز عاقل نشده
_تو رو خدا بهش چیزی نگید من دنبال دردسر نیستم
با شنیدن این حرف من لبخندی زد و گفت:
_من قرار نیست بهش چیزی بگم چرا انقدر میترسی آخه اهورا اونقدر هم که فکر میکنی ترسناک نیست!
آره برای تو ترسناک نیست اما من انقدر ازش کتک خورده بودم و شکنجه شده بودم که حتی با شنیدن اسمش هم میترسیدم نفسم رو بیصدا بیرون فرستادم که صداش بلند شد:
_ستاره
_جان
_اهورا نمیدونم چرا داره اینجوری رفتار میکنه و تو رو آورده اینجا تا خدمتکار من بشی حتی دلیلش رو هم نمیتونم درک کنم اون تو رو دوست داره!
_نه
با شنیدن این حرف من به چشمهام زل زد که لبخند تلخی روی لبهام نشست و گفتم:
_اون من و دوست نداره!
_چی داری میگی ستاره این غیر ممکن من مطمئنم اهورا تو رو دوست داره حتی اون ….
_اینجا چخبره !؟
با شنیدن صدای محکم و بلند ارباب زاده ، بیتا ساکت شد با لبخند بهش خیره شد و بحث رو عوض کرد
_داشتم با ستاره حرف میزدم ، تو مگه هنوز نرفتی !؟
ارباب زاده نگاه تهدید آمیزی بهم انداخت و رو به بیتا گفت:
_گوشیم رو جا گذاشته بودم اومدم اون و بردارم ، درضمن لازم نکرده انقدر با خدمتکار گرم بگیری و بهشون رو بدی
بیتا نگاهی به من انداخت و گفت:
_اما اون که چیز خاصی نگفت منم داشتم باهاش عادی حرف میزدم اهورا چرا انقدر عصبی هستی !؟
ارباب زاده بدون اینکه چیزی بگه به سمت سالن رفت بیتا هم دنبالش رفت اما من ترسیده بودم میدونستم این وسط ارباب زاده بعدش یه بلایی سر من درمیاره و دق دلیش رو خالی میکنه نفسم رو بیصدا بیرون فرستادم و مشغول انجام دادن کارهام شدم من که نمیتونستم همیشه خودم رو نجات بدم پس بزار اینبار هر کاری دوست داشت انجام بده
تقریبا امروز شب شده بود که ارباب زاده اومد دنبالم خیلی خسته شده بودم از صبح بکوب داشتم کار میکردم بیتا اصرار داشت من کاری انجام ندم اما خودم نمیتونستم آروم یه گوشه بشینم مخصوصا میترسیدم ارباب زاده بیاد
و من رو بیکار ببینه اون موقع اس که نمیزاره یه آب خوش از گلوی من بره پایین!
_امروز چطور گذشت !؟
با شنیدن صداش نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم و گفتم:
_مثل همیشه!
کوتاه ولی کامل جوابش رو دادم ، صدای پوزخند ارباب زاده اومد دستام رو مشت کردم که با تمسخر گفت:
_پس به شغل جدیدت عادت کردی خدمتکار خانوم
_من همیشه یه رعیت بودم و کار میکردم الان هم یه خدمتکار شدم پس زیاد فرقی به حال من نداره ، من همیشه کار میکردم درسته زود عادت کردم چون کار همیشگی من بوده و هست
صدای عصبی ارباب زاده بلند شد:
_منظورت چیه کار همیشگی تو بوده و هست !؟
با شنیدن این حرفش پوزخندی کنج لبهام نشست من همیشه خونه پدرم یه خدمتکار بودم براشون کار میکردم چون بابام و مادرم نمیذاشتند دختر هاشون دست به سیاه سفید بزنند پس من همه ی کار هارو میکردم ، و حتی گاهی مجبور میشدم خونه ی بقیه کار کنم پول دربیارم
_باتوام
با شنیدن صدای فریادش ترسیده بهش خیره شدم و گفتم؛
_من همیشه خدمتکار بودم حتی خونه بابام و گاهی خونه ی کسایی که پولدار بودند کار میکردم
_پس اون بابای بی غیرتت چیکار میکرد که تو باید میرفتی کار کنی هان !؟
ساکت بهش خیره شدم هیچ جوابی نداشتم که بهش بدم ، اما خیلی دوست داشتم بهش بگم پس تو چی تو هم بی غیرت هستی که من رو مجبور میکنی که برم هر روز خونه بیتا و خدمتکارش باشم کار های خونه اش رو انجام بدم پس خودت چی خوش غیرت اما ساکت شدم و فقط سکوت کردم نفسم رو بیصدا بیرون فرستادم که صداش بلند شد:
_ستاره
به چشمهاش خیره شدم که کلافه گفت:
_بابات خواهرات رو هم میفرستاد !؟
_نه
ساکت شد بعد از شنیدن این حرف من و نگاهش رو به جلوش دوخت دیگه هیچ حرفی زده نشد تقریبا بعد از گذشت نیم ساعت رسید و صداش بلند شد:
_پیاده شو رسیدیم
با شنیدن این حرفش پیاده شدم و به سمت خونه حرکت کردم داخل اتاق خودم شدم انقدر خسته بودم که سرم به بالاش رسید کلا خوابم برد
* * * * * *
_ستاره !؟
با شنیدن صدای مامان نازگل سرم و بلند کردم با چشمهای خسته و قرمز شده بهش خیره شدم و گفتم:
_جان
با نگرانی بهم خیره شد و گفت:
_حالت خوبه چرا این شکلی شدی رنگ به صورت نداری دخترم
با شنیدن این حرفش لبخند تلخی روی لبهام نشست اصلا حالم خوب نبود خیلی خسته بودم احتیاج به استراحت داشتم اما مجبور کنم وانمود کنم که خوبم چون برای هیچکس مهم نبود و من امروز باید میرفتم خونه بیتا برای کار کردن پس نمیشد چیزی بروز بدم
_خوبم من چیزی نیست فقط یکم سردرد دارم همین
_اما ….
صدای نغمه بلند شد
_بهش فشار نیارید حتما چیز مهمی نیست و حالش خوبه وگرنه چه دلیلی داره به شما دروغ بگه
مامان با مکث سرش رو تکون داد اما میدونست من اصلا حال و درست درمونی ندارم
صدای ارباب زاده اومد
_ستاره حاضر شدی !؟
با شنیدن این حرفش بلند شدم و سری به نشونه ی تائید تکون دادم کاش میشد امروز رو ارباب زاده بیخیال من میشد اما اون تا جون من رو نمیگرفت بیخیال نمیشد!
خیلی بیحال بودم داشتم کار هارو انجام میدادم امروز با بقیه روز ها فرق داشت من اصلا حال درست و حسابی نداشتم از همه بدتر این بود که ارباب زاده هم امروز قصد نداشت بره جایی و من مثل سگ داشتم کار میکردم اومدم سینی چایی رو بزارم روی میز که سرم گیج رفت و همشون افتاد روی زمین ، ارباب زاده عصبی بهم خیره شد و فریاد کشید:
_هواست کجاست دختره ی احمق !؟
با شنیدن این حرفش سرم رو پایین انداختم و با صدای لرزون شده ای گفتم:
_معذرت میخوام
_زود باش تموم خونه رو تمیز کن وگرنه من میدونم و تو معلوم نیست هواسش کجاست
با شنیدن این حرفش خم شد که سرم گیج رفت و چشمهام سیاهی پرت شدم روی زمین و …..
* * *
با شنیدن صدای هایی کنار گوشم اهسته چشمهام رو باز کردم که صدای مامان نازگل اومد
_بلاخره به هوش اومدی !؟
با شنیدن این حرفش گیج بهش خیره شدم که صدای ترنج اومد
_مامان مثل اینکه هنوز گیج و حالش خیلی خوب نیست!
نمیدونم چرا اما انقدر احساس خستگی میکردم که خیلی زود چشمهام گرم شد و خوابم برد
_ستاره
با شنیدن صدای ارباب زاده چشمهام رو باز کردم با چشمهای خوابالود بهش خیره شدم و گفتم:
_بله
_حالت خوبه !؟
با شنیدن این حرف ارباب زاده چشمهام گرد شد باورم نمیشد اون نگران من باشه بهش خیره شدم و گفتم:
_آره ارباب زاده
_پس زود باش بلند شو دست و صورتت رو بشور بعد صبحانه ات رو بخور شنیدی !؟
با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_چشم
ارباب زاده بلند شد از اتاق رفت بیرون ، آدم تو کار های این مرد میموند واقعا انقدر از من کار میکشید که همه چیز رو فراموش رو میکردم و هر چی خسته گی و درد بود سراغ من میومد اما وقتی به این حال و روز میفتادم نگران من میشد باید کدوم رفتارش رو باور میکردم آخه
* * * *
_ستاره اهورا تو رو میبرد خونه ی بیتا خدمتکارش باشی !؟
با شنیدن این حرف مامان نازگل به سرفه افتادم وقتی بند اومد بهش خیره شدم و گفتم:
_نه
با شنیدن این حرف من اخماش رو توهم کشید و گفت:
_ به من دروغ نگو خودم تموم واقعیت ها و دلیل این حالت رو میدونم بخاطر ناشی از کار زیاد بوده
ناراحت یه گوشه نشسته بودم و مشغول انجام دادن کار های بیتا بودم دست خودم نبود از رفتار های ارباب زاده ناراحت میشدم اون هم بدون اینکه بفهمه خیلی خواسته داشت من رو ناراحت میکرد
_ستاره
با شنیدن صدای بیتا به سمتش برگشتم بهش خیره شدم لبخندی زدم و گفتم:
_جان
با شنیدن این حرف من به چشمهام خیره شد
_همراه من بیا باهات کار دارم
با شنیدن این حرفش متعجب بلند شدم و همراهش رفتم اون چه کاری با من داشت آخه ، داخل سالن شدیم که بهم اشاره کرد بشینم یه گوشه نشستم که بهم زل زد و گفت:
_از دست ارباب زاده ناراحتی !؟
با شنیدن این حرفش محزون بهش خیره شدم و گفتم:
_نه خانوم
اخماش رو توهم کشید و گفت:
_با من راحت باش ستاره و راحت حرفات رو بزن میدونم از یه چیزی ناراحت هستی اگه نمیخوای از اهورا بپرسم خودت بگو بهم میدونی از خودش بپرسم چقدر عصبی میشه
با شنیدن این حرفش وحشت زده بهش خیره شدم و گفتم:
_لطفا به ارباب زاده چیزی نگید باشه!؟
خونسرد بهم خیره شد و گفت:
_شرط دارم اگه میخوای چیزی بهش نگم پس بهم بگو از چی ناراحت شدی
با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به صحبت کردن درمورد واقعیت وقتی حرف هام تموم شد بهم خیره شد سری به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت:
_اهورا هنوز عاقل نشده
_تو رو خدا بهش چیزی نگید من دنبال دردسر نیستم
با شنیدن این حرف من لبخندی زد و گفت:
_من قرار نیست بهش چیزی بگم چرا انقدر میترسی آخه اهورا اونقدر هم که فکر میکنی ترسناک نیست!
آره برای تو ترسناک نیست اما من انقدر ازش کتک خورده بودم و شکنجه شده بودم که حتی با شنیدن اسمش هم میترسیدم نفسم رو بیصدا بیرون فرستادم که صداش بلند شد:
_ستاره
_جان
_اهورا نمیدونم چرا داره اینجوری رفتار میکنه و تو رو آورده اینجا تا خدمتکار من بشی حتی دلیلش رو هم نمیتونم درک کنم اون تو رو دوست داره!
_نه
با شنیدن این حرف من به چشمهام زل زد که لبخند تلخی روی لبهام نشست و گفتم:
_اون من و دوست نداره!
_چی داری میگی ستاره این غیر ممکن من مطمئنم اهورا تو رو دوست داره حتی اون ….
_اینجا چخبره !؟
با شنیدن صدای محکم و بلند ارباب زاده ، بیتا ساکت شد با لبخند بهش خیره شد و بحث رو عوض کرد
_داشتم با ستاره حرف میزدم ، تو مگه هنوز نرفتی !؟
ارباب زاده نگاه تهدید آمیزی بهم انداخت و رو به بیتا گفت:
_گوشیم رو جا گذاشته بودم اومدم اون و بردارم ، درضمن لازم نکرده انقدر با خدمتکار گرم بگیری و بهشون رو بدی
بیتا نگاهی به من انداخت و گفت:
_اما اون که چیز خاصی نگفت منم داشتم باهاش عادی حرف میزدم اهورا چرا انقدر عصبی هستی !؟
ارباب زاده بدون اینکه چیزی بگه به سمت سالن رفت بیتا هم دنبالش رفت اما من ترسیده بودم میدونستم این وسط ارباب زاده بعدش یه بلایی سر من درمیاره و دق دلیش رو خالی میکنه نفسم رو بیصدا بیرون فرستادم و مشغول انجام دادن کارهام شدم من که نمیتونستم همیشه خودم رو نجات بدم پس بزار اینبار هر کاری دوست داشت انجام بده
تقریبا امروز شب شده بود که ارباب زاده اومد دنبالم خیلی خسته شده بودم از صبح بکوب داشتم کار میکردم بیتا اصرار داشت من کاری انجام ندم اما خودم نمیتونستم آروم یه گوشه بشینم مخصوصا میترسیدم ارباب زاده بیاد
و من رو بیکار ببینه اون موقع اس که نمیزاره یه آب خوش از گلوی من بره پایین!
_امروز چطور گذشت !؟
با شنیدن صداش نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم و گفتم:
_مثل همیشه!
کوتاه ولی کامل جوابش رو دادم ، صدای پوزخند ارباب زاده اومد دستام رو مشت کردم که با تمسخر گفت:
_پس به شغل جدیدت عادت کردی خدمتکار خانوم
_من همیشه یه رعیت بودم و کار میکردم الان هم یه خدمتکار شدم پس زیاد فرقی به حال من نداره ، من همیشه کار میکردم درسته زود عادت کردم چون کار همیشگی من بوده و هست
صدای عصبی ارباب زاده بلند شد:
_منظورت چیه کار همیشگی تو بوده و هست !؟
با شنیدن این حرفش پوزخندی کنج لبهام نشست من همیشه خونه پدرم یه خدمتکار بودم براشون کار میکردم چون بابام و مادرم نمیذاشتند دختر هاشون دست به سیاه سفید بزنند پس من همه ی کار هارو میکردم ، و حتی گاهی مجبور میشدم خونه ی بقیه کار کنم پول دربیارم
_باتوام
با شنیدن صدای فریادش ترسیده بهش خیره شدم و گفتم؛
_من همیشه خدمتکار بودم حتی خونه بابام و گاهی خونه ی کسایی که پولدار بودند کار میکردم
_پس اون بابای بی غیرتت چیکار میکرد که تو باید میرفتی کار کنی هان !؟
ساکت بهش خیره شدم هیچ جوابی نداشتم که بهش بدم ، اما خیلی دوست داشتم بهش بگم پس تو چی تو هم بی غیرت هستی که من رو مجبور میکنی که برم هر روز خونه بیتا و خدمتکارش باشم کار های خونه اش رو انجام بدم پس خودت چی خوش غیرت اما ساکت شدم و فقط سکوت کردم نفسم رو بیصدا بیرون فرستادم که صداش بلند شد:
_ستاره
به چشمهاش خیره شدم که کلافه گفت:
_بابات خواهرات رو هم میفرستاد !؟
_نه
ساکت شد بعد از شنیدن این حرف من و نگاهش رو به جلوش دوخت دیگه هیچ حرفی زده نشد تقریبا بعد از گذشت نیم ساعت رسید و صداش بلند شد:
_پیاده شو رسیدیم
با شنیدن این حرفش پیاده شدم و به سمت خونه حرکت کردم داخل اتاق خودم شدم انقدر خسته بودم که سرم به بالاش رسید کلا خوابم برد
* * * * * *
_ستاره !؟
با شنیدن صدای مامان نازگل سرم و بلند کردم با چشمهای خسته و قرمز شده بهش خیره شدم و گفتم:
_جان
با نگرانی بهم خیره شد و گفت:
_حالت خوبه چرا این شکلی شدی رنگ به صورت نداری دخترم
با شنیدن این حرفش لبخند تلخی روی لبهام نشست اصلا حالم خوب نبود خیلی خسته بودم احتیاج به استراحت داشتم اما مجبور کنم وانمود کنم که خوبم چون برای هیچکس مهم نبود و من امروز باید میرفتم خونه بیتا برای کار کردن پس نمیشد چیزی بروز بدم
_خوبم من چیزی نیست فقط یکم سردرد دارم همین
_اما ….
صدای نغمه بلند شد
_بهش فشار نیارید حتما چیز مهمی نیست و حالش خوبه وگرنه چه دلیلی داره به شما دروغ بگه
مامان با مکث سرش رو تکون داد اما میدونست من اصلا حال و درست درمونی ندارم
صدای ارباب زاده اومد
_ستاره حاضر شدی !؟
با شنیدن این حرفش بلند شدم و سری به نشونه ی تائید تکون دادم کاش میشد امروز رو ارباب زاده بیخیال من میشد اما اون تا جون من رو نمیگرفت بیخیال نمیشد!
خیلی بیحال بودم داشتم کار هارو انجام میدادم امروز با بقیه روز ها فرق داشت من اصلا حال درست و حسابی نداشتم از همه بدتر این بود که ارباب زاده هم امروز قصد نداشت بره جایی و من مثل سگ داشتم کار میکردم اومدم سینی چایی رو بزارم روی میز که سرم گیج رفت و همشون افتاد روی زمین ، ارباب زاده عصبی بهم خیره شد و فریاد کشید:
_هواست کجاست دختره ی احمق !؟
با شنیدن این حرفش سرم رو پایین انداختم و با صدای لرزون شده ای گفتم:
_معذرت میخوام
_زود باش تموم خونه رو تمیز کن وگرنه من میدونم و تو معلوم نیست هواسش کجاست
با شنیدن این حرفش خم شد که سرم گیج رفت و چشمهام سیاهی پرت شدم روی زمین و …..
* * *
با شنیدن صدای هایی کنار گوشم اهسته چشمهام رو باز کردم که صدای مامان نازگل اومد
_بلاخره به هوش اومدی !؟
با شنیدن این حرفش گیج بهش خیره شدم که صدای ترنج اومد
_مامان مثل اینکه هنوز گیج و حالش خیلی خوب نیست!
نمیدونم چرا اما انقدر احساس خستگی میکردم که خیلی زود چشمهام گرم شد و خوابم برد
_ستاره
با شنیدن صدای ارباب زاده چشمهام رو باز کردم با چشمهای خوابالود بهش خیره شدم و گفتم:
_بله
_حالت خوبه !؟
با شنیدن این حرف ارباب زاده چشمهام گرد شد باورم نمیشد اون نگران من باشه بهش خیره شدم و گفتم:
_آره ارباب زاده
_پس زود باش بلند شو دست و صورتت رو بشور بعد صبحانه ات رو بخور شنیدی !؟
با شنیدن این حرفش نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_چشم
ارباب زاده بلند شد از اتاق رفت بیرون ، آدم تو کار های این مرد میموند واقعا انقدر از من کار میکشید که همه چیز رو فراموش رو میکردم و هر چی خسته گی و درد بود سراغ من میومد اما وقتی به این حال و روز میفتادم نگران من میشد باید کدوم رفتارش رو باور میکردم آخه
* * * *
_ستاره اهورا تو رو میبرد خونه ی بیتا خدمتکارش باشی !؟
با شنیدن این حرف مامان نازگل به سرفه افتادم وقتی بند اومد بهش خیره شدم و گفتم:
_نه
با شنیدن این حرف من اخماش رو توهم کشید و گفت:
_ به من دروغ نگو خودم تموم واقعیت ها و دلیل این حالت رو میدونم بخاطر ناشی از کار زیاد بوده
واقعیت هایی از کرامات حسینی
فلسفه عزاداری برای امام حسین(ع)
مرحوم علامه بزرگوار و عالم جلیل القدر شیعه محدث اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام زنده کننده اسلام مرحوم علامه مجلسی رضوان اللّه تعالی علیه از بعضی از اهل وثوق از سید علی حسینی رحمة اللّه علیه نقل فرمود: من مجاور برقبرمولایم آقا علی بن موسی الرضا ع بودم ، چون روز عاشورا شد مردی از دوستان ما، کتاب مقتل آقا امام حسین ع را شروع کرد به خواندن تا به این روایت رسید که حضرت باقر ع فرمود: هرکس در مصائب آقا سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع از چشمهایش باندازه پرپشه ای اشک ریزد حق تعالی گناهان او را می آمرزد، اگر چه بقدر کف دریاباشد. در آن مجلس مرد جاهلی که مدعی علم بود حاضر بود و بعقل ناقص خود اعتقاد تمام داشت گفت گمان نکنم این حدیث صحیح باشد، زیرا چطوری می شود که گریه کردن بر آن حضرت اینقدر ثواب داشته باشد؟ ما با او به بحث و مجادله زیادی پرداختیم ولی او دست از ضلالت خود برنداشت و برخواست رفت چون صبح شد یک وقت دیدم او با یک اضطراب و حالتی آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته های دیروز خود نادم وپشیمان بود علت را سؤ ال کردیم گفت وقتی از شما جدا شدم و شب شد به بستر رفته و خوابیدم درعالم خواب دیدم قیامت برپاشده ، و همه مردم را در یک صحرا جمع کرده اند و ترازوهای اعمال را آویخته اند و صراط را بروی جهنم کشیده اند و دیوانهای عمل را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و قصرهای بهشت را بجلوه در آورده اند در آن وقت تشنگی شدیدی بر من غالب شد چون نظر کردم بطرف راست خود دیدم حوض کوثر است و برلب حوض دومرد و یک زن مجلله ایستاده اند که نور جمال ایشان صحرای محشر را روشن کرده و لباس های سیاه پوشیده اند و میگریند، از مردی که نزدیکم بود، پرسیدم اینها کیستند که کنار حوض کوثر ایستاده اند؟ گفت : آقا رسول اکرم ص و آقا امیرالمؤ منین علی ع و آن زن مجلله فاطمه زهرا سلام اللّه علیها است گفتم چرا لباسهای مشکی و سیاه پوشیده اند و میگریند؟ گفت مگر نمی دانی که امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین ع است ؟ من جلو رفتم وقتی نزدیک حضرت بی بی عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها شدم ، گفتم ای بی بی جان ای دختر رسول اللّه تشنه ام ، آن حضرت از روی غضب بمن نظر کرد و فرمود: تو آنکس نیستی که فضیلت گریه کردن بر مصیبت فرزند دلبندم نورعین و دیده و چشم من شهید مظلوم حضرت اباعبداللّه الحسین ع را انکار کردی ؟ از وحشت از خواب بیدار شدم واز گفته خود پشیمان شدم و حالا از شما معذرت میخواهم و از تقصیرم بگذرید. (1) پاورقی 1- زندگانی عشق ،
199
در کربلا چه گذشت؟
در کربلا چه گذشت؟
عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. عمر بن سعد خطاب به کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان یک لقمه برای شما هستند.
زمانی که عمربن سعد تیر انداخت، دیگر سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازی کردند. (فلمّا رمی عمر، ارتمی الناس) به گزارش ابن اعثم: باران تیر (و أقبلت السهام کأنّها المطر) از سوی کوفیان به سوی اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ شدتگرفت و امام فرمود: اینها قاصد این قوم به سوی شماست؛ برای مرگی که چارهای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله کردند و ساعتی از روز را به طور دسته جمعی با یکدیگر جنگیدند، به طوریکه بنا به برخی اخبار پنجاه و اندی از اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ بهشهادت رسیدند. در این وقت، امام دستی به محاسنش کشید و فرمود: غضبخدا ... بر کسانی که متحد بر کشتن فرزند دختر پیامبرشان شدند، شدید خواهد بود. به خدا سوگند که تسلیم آنان نخواهم شد تا با محاسنی خونین خدا را ملاقات کنم (و اللّه ما أجبتهم الی شیء ممّا یریدونه أبدا حتی ألقی الله و أنا مخضّب بدمی.)
محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا
بلاذری میگوید که امام سوار بر اسبش، قرآنی پیش روی خود نهاده بود و همین خشم دشمن را بیشتر بر میانگیخت. در این وقت، عمر بن سعد، حصین بن نمیر تمیمی را همراه پانصد نفر تیرانداز به سوی امامحسین ـ علیه السلام ـ فرستاد. تیراندازی اینان سبب شد که همه اسبان سپاه امام کشته شدند و نیروهای امام پیاده گشتند.
در این حمله، بسیاری از اصحاب با تیرهایی که بر بدنشان فرود آمد، به شهادت رسیده یا زخمی شدند. (فما بقی واحد من أصحاب الحسین الاّ أصاب من رمیهم سهم). ابن شهرآشوب اسامی شهدایی را که در حمله نخست دشمن به شهادت رسیدند، فهرستوار آورده است. این افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالی امام حسین و پدرشان امام علی ـ علیهما السلام ـ بودند که در مجموع 38 نفر میشدند. اینها افرادی هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازی نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیمکه ابن اعثم شمار آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است.
ـ با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعی، شمار اندکی از یاران امامحسین ـ علیه السلام ـ باقی ماندند؛ کسانی که به نوعی مبارزه تن به تن با سپاه ابن زیاد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمیر کلبی است که در برابر مبارزهخواهی یسار از موالی زیاد بن ابیه، پس از کسب اجازه از امام حسین ـ علیهالسلام ـ عازم میدان شد. در همان حال همسرش او را تحریک به جنگ میکردو خطاب به او میگفت: قاتِل بأبی و أُمّی عن الحسین ذُریّة محمّد. برو و از نسل محمد دفاع کن. در واقع، اوّل حبیب بن مظاهر و بُرَیْر بن خضیر قصد رفتن به مبارزه را داشتند که امام اجازه نداد و پس از آن که عبدالله بن عمیر اجازه خواست، امام اجازه رفتن به میدان را به وی داد. وقتی در این نبرد یسار را کشت، سالم از موالی عبیدالله به میدان آمد که به رغم آن که انگشتان عبدالله کلبی در برابر شمشیر سالم افتاد، اعتنا نکرده، او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانی کرد. زنش همعمودی در دست گرفته به تحریض او میپرداخت و میگفت: قاتِل دونَالطیّبین ذرّیّة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عین حال آنها را دعا کرد. یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند. خبر عبدالله بنعمیر به صورتی که گذشت، خبری معتبر مینماید. ابن اعثم، از وهب بنعبدالله بن عمیر کلبی یاد کرده که همراه مادر و همسرش در کربلا بوده است. صورت نقل ابناعثم، طبق معمول حماسیتر و طبعا غیرقابل قبولتر است. وهب به میدان میرود، میجنگد و بر میگردد و به مادر میگوید: آیا از منراضی شدی؟ مادر میگوید: لا، ما رضیت حتی تقتل بین یدی الحسین. اومیجنگد تا آن که ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع میشود و بعدکشته میشود. طبعا نباید این شخص کسی جز عبدالله بن عمیر کلبی باشد کهخبر او در منابع معتبر آمده است. در امالی صدوق از وهب بن وهب یادمیشود که خود و مادرش نصرانی بودند و به دست امام حسین ـ علیه السلام ـ مسلمان شدند و به کربلا آمدند. این نیز همان شخص است و خبر یاد شده بهاین صورت چندان قابل اعتماد نیست. تلفیقی از این دو خبر را خوارزمیآورده است. گفتنی است که عبدالله بن عمیر پس از کشتن یسار و سالم، سالممیماند تا در حمله بعدی به شهادت میرسد که خبر وی را خواهیم آورد.
پس از آن ابوالشعثاء یزید بن زیاد کِندی که همراه سپاه عمر بن سعد به کربلا آمده و به امام پیوسته بود، عازم نبرد شد. وی زمانی که مشاهد کرد دشمن همه پیشنهادهای امام را رد میکند (حین ردّوا ما سأل) به آن حضرت پیوست. وی که تیرانداز ماهری بود، هشت تیر انداخت و پنج نفر را کشت. ابومخنف ازتیراندازیهای گسترده او و مهارتش یاد کرده مینویسد: صد تیر انداخت کهپنج تای آن خطا نرفت. امام حسین ـ علیه السلام ـ او را دعا کردند. خودش گفت حتماً پنج نفر را کشته است. ابومخنف میافزاید: و کان فی أوّل من قتل.شعر او این بود:
یا ربّ انّی للحُسَین ناصر
و لابن سعد تارک و هاجر
خود این شعر اشاره به ترک سپاه ابن سعد توسط او و پیوستنش به امام حسین ـعلیه السلام ـ دارد. طبعاً در تقدّم و تأخر برخی از مبارزان و شهادت آنان اختلاف نظرهایی در منابع وجود دارد.
ـ پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمیر و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندک امام نزدیک شدند. افراد باقی مانده از سپاه امام، روی زانو نشسته، نیزههای خود را به سوی اسبانگرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تیراندازی به سوی سپاهعبیدالله کرده، عدهای را کشته و شماری را مجروح کردند.
در این میان عبداللهبن حوزه که فریاد زده، بشارت جهنّم به امام حسین ـ علیه السلام ـ داده بود! بانفرین امام، در مسیر برگشت، از اسب به زیر افتاد و پایش به رکاب گیر کرده، همین طور که حرکت میکرد، سرش به این سوی و آن سوی خورد تا بههلاکت رسید. مسروق بن وائل که خود ناظر این ماجرا بود، سپاه کوفه را ترک کرده برگشت و بعدها میگفت: از این خاندان چیزی دیدم که هرگز حاضر بهجنگ با آنان نمیشوم.
محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا
(لقد رأیْتُ من أهل هذا البیت شَیئا لا أقاتلهم ابدا).
ـ از آن پس تک تک اصحاب عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادترسیدند. یکی از چهرگان کربلا بُرَیْر بن حضیر هَمْدانی است که در کوفه بهسیّد القراء شهرت داشت و از شیعیان بنام این شهر بود. وقتی یزید بن معقلمبارز طلبید، بریر عازم نبرد با وی شده، چنان ضربتی بر سر او زد که نه تنهاکلاهخود او را بلکه نیمی از سرش را هم شکافت. پس از آن رضی بن منقذعبدی به نبرد وی آمد. ساعتی به هم پیچیدند تا بُرَیْر بر سینه او نشست. رضیاز دوستانش یاری طلبید. در این وقت کعب بن جابر به سوی بریر شتافت ونیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد.
[عفیف بن زهیر که خود در کربلا بوده،میگوید: به کعب گفتم: این بریر همان است که در مسجد کوفه به ما قرآن تعلیم میداد.] پس از آن بر وی حمله کرده، او را به شهادت رساند. در گفتگویی کهمیان یزید بن معقل و بریر صورت گرفت، یزید به عقاید سیاسی بریر اشارهکرده، گفت:
به خاطر داری که در کوفه میگفتی: انّ عثمان بن عفّان کان علینفسه مُسْرفًا، و انّ معاویة بن ابیسفیان ضالّ مضلّ، و انّ امام الهدی و الحقّ علیّبن أبیطالب.
بعدها خواهر کعب به برادرش کعب که بریر را به شهادترسانده بود، میگفت: آیا بر ضد فرزند فاطمه جنگیدی و سیّد قرّاء را کشتی؟ بهخدا سوگند دیگر با تو سخن نخواهم گفت. نوشتهاند: کعب بن جابر بعدها نیزاز کار خود نادم نبود و تصوّرش بر آن بود که خیری برای خود کسب کردهاست. کسی در روزگار حکومت مصْعب بن زبیر از وی شنید که میگفت: یاربّ! انّا قد وَفَینا، فلا تجعلنا یا ربّ کمن قد غَدَر!؛ خدایا ما به عهد خویش وفاکردیم؛ ما را با کسانی که عهد شکنی کردند، قرار مده. ابن اعثم، سخن بریر بنخضیر را خطاب به کوفیان آورده است که فریاد میزد: نزدیک من آیید ای کشندگان دختر پیامبر خدا (ص) و ذرّیه او!
ـ در اینجا بلاذری خبر از نبرد حرّ بن یزید ریاحی داده است. در مقتلابومخنفِ (مشهور که طبعا قصهای و غیر قابل اعتماد است) آمده است: حرّ ازامام اجازه رفتن به میدان گرفت و گفت: فانّی أوّل من خرج الیک و أُحبّ أن أقْتُلَ بین یدیک. امام به او اجازه داد. این مطلب که حرّ نخستین کسی بوده است که با این استدلال به میدان نبرد رفته، در فتوح نیز آمده است. این خبر در منابع کهن دیگر نیامده است.
ابومخنف مینویسد: همان وقت، یکی از کوفیان تمیمی با نام یزید بن سفیان، که پیش از آن آرزوی نبرد با حرّ را کرده بود، باآمدن حرّ به میدان، او را به مبارزه طلبید. آنان بلافاصله با یکدیگر گلاویزشدند و یزید در همان دم به دست حرّ کشته شد. بلاذری نوشته است که حرّ دونفر را به نامهای یزید بن سفیان و مزاحم بن حُرَیث کشت. خواهیم دید کهبرخی منابع، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشتهاند. برخی نبرد حرّ را همزمانبا نبرد زهیر بن قین و نزدیک ظهر عاشورا پس از شهادت حبیب بن مظاهر میدانند.
محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا
ـ از این پس، باقی مانده اصحاب به صورت تک تک در مبارزه تن به تن یا هجوم بخشهایی از سپاه ابن زیاد به شهادت رسیدند که خبر آنها در مآخذ آمده است. این افراد شجاعانه میجنگیدند و از آنجا که هیچ گونه تعلّقخاطری در آن لحظه به دنیا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته ومردانه نبرد میکردند. بعدها یکی از کسانی که در کربلا همراه عمر بن سعدبود، حکایت چگونه جنگیدن این افراد را شرح داد: کسانی که دست در قبضهشمشیر داشته، مانند شیر ژیان بر ما میتاختند و قهرمانان را از چپ و راستفرو میریختند؛ آنان آماده مرگ بودند؛ امان نمیپذیرفتند؛ در مال دنیا رغبتینداشتند؛ هیچ فاصلهای میان ایشان و مرگ نبود و در پی مُلْک نبودند. اگر ما دربرابرشان نمیایستادیم، همه سپاه را از میان برده بودند.
یکی از یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ عمرو [یا: علی] بن قرظه انصاری بودکه برادرش کنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسین ـ علیه السلام ـ بود.برادری که نزد عمر بن سعد بود فریاد زد و امام حسین ـ علیه السلام ـ را به گمراه کردن برادرش متهم کرد؛ امام فرمود: خدا او را هدایت کرده است. آنشخص بر امام حسین ـ علیه السلام ـ حمله آورد که نافع بن هلال در برابرشبرآمده، او را مجروح کرد و بعدها بهبودی یافت. از چهرههای برجسته کربلا، یکی همین نافع بن هلال بِجِلی است. طایفه بجیله، از طوایف شیعه کوفه استکه بعدها نیز در میان آنان شیعیان زیادی شناخته شدهاند. از وی نیز تعریفی برای تشیع رسیده که بسان آنچه در باره بریر گذشت، جالب است. وقتی بهمیدان مبارزه آمد، فریاد میزد: أنا الجملی، أنا علی دین علیّ. مزاحم بن حُرَیثبه مقابله با او آمد و گفت: أنَا عَلی دین عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علی دینشیطان. پس از آن با هم گلاویز شدند تا نافع او را کشت.
ـ پس از مبارزه تن به تن برخی از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شماری ازسپاه عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد: ای احمقها! شما با قهرمانان این شهر میجنگید؛ کسی با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندکند و شما با پرتاب سنگ میتوانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رأی او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسی مبارزطلبی نکند. پس از آنعمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. [عمرو بهسپاه کوفه فریاد میزد:
یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فی قتل من مَرَق عن الدین و خالف الامام!]. ای کوفیان! اطاعت و جماعت خودرا نگاه دارید و در کشتن کسی که از دین خارج شده و با امام خود مخالفتکرده، تردید به خود راه مدهید.
به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه 32 نفربوده است. خوارزمی با اشاره به این رقم، مینویسد: همین عده به هر کجایسپاه کوفه که یورش میبردند، آن را می شکافتند. لحظاتی دامنه جنگ بالاگرفت ودر این میان، مسلم بن عوسجه اسدی به دست دو نفر از کوفیان بهشهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادی سپاه کوفه شد و شَبَث بن ربعی کهخود امیر بخشی از سپاه کوفه بود، متأثر شد. وی به یاد رشادتهای مسلم بنعوسجه در جنگ با مشرکان در آذربایجان افتاد که مسلم در آنجا شش نفر ازمشرکان را کشته بود. امام حسین ـ علیه السلام ـ پیش از شهادت مسلم، زمانیکه هنوز رمقی در وجود او مانده بود، خود را به وی رساند و فرمود: رحمک ربّک یا مسلم.
آنگاه حضرت آیه فمنهم من قضی نَحْبَه و مِنْهُم من یَنْتظر رابرای وی خواند. حبیب بن مظاهر، دوست صمیمی مسلم بن عوسجه هم کناراو آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در این شرایط نبودم، دلممیخواست به وصایای تو گوش میدادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصیک بهذا ـ و اشاره به امام حسین ـ علیه السلام ـ کرد ـ أن تموت دونه، در راه او کشته شوی و به دفاع از او جانت را بدهی.
حبیب گفت: به خدای کعبه چنین خواهمکرد. تعبیر به این که مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسین بوده است کهشهید شده، میباید اشاره به آن باشد که نخستین شهید در حمله عمومی سپاه کوفه بوده است که طبعا پس از تیراندازی عمومی اول و شهادت برخی ازمبارزان به صورت تک تک شهید شده است.
با این حال، در زیارت ناحیه، بهطور کلی از وی به عنوان اولین شهید کربلا یاد شده است: کنت أوّل من شرینفسه و أوّل شهید من شهداء اللّه. (والله اعلم). پیش از این از عبدالله بن عمیر سخن گفتیم و این که یسار و سالم از موالی آلزیاد را در میدان کشت. در اینجا، وقتی شمر از سمت چپ سپاه دشمن حملهکرد، بقایای سپاه امام مقاومت کرد تا آن که دشمن یورش همهجانبهای آورد.اینجا بود که عبدالله بن عمیر کلبی به شهادت رسید. در اینجا همسرش بر بالین او رفت و گریه کرد. شمر به یکی غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودی آهنین بر سر او بکوبد. رستم چنین کرد و آن زن نیز به شهادت رسید.
در گزارش طبری، آمده است که عبدالله پس از نبردی سخت، با حمله هانی بنثبیت حضرمی و بکیر بن حیّ تیمی روبرو شد که بر او یورش آوردند وعبدالله را به قتل رساندند. در انتهای این گزارش آمده است که عبدالله بنعمیر (کان القتیل الثانی من أصحاب الحسین) (پس از بریر یا مسلم بنعوسجه) دومین شهید از اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ است. در ایننبرد، بقایای سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمننمیتوانست در آنان نفوذی داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمهها را کنده وآتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوی میتوانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانی را برای نفوذ در چادرها و کندن آنها از جای، به درون محوطه خیمهها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب اماممحاصره و کشته شدند.
محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا
این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها راآتش بزنند. امام حسین ـ علیه السلام ـ فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هرحال جز از یک سمت نمیتوانند بر شما حمله کنند. دشمن برای این که کار رایکسره کند، تصمیم حمله به خیمهها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراهسپاهش نیزهاش را به سوی چادر امام حسین ـ علیه السلام ـ پرتاب کرد و فریادزد: علیّ بالنار حتی أحرق هذا البیت علی أهله، آتش برایم بیاورید تا این خانهرا بر سر اهلش آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته،همه از چادر بیرون ریختند. و در اینجا بود که شَبَث بن ربعی شمر را توبیخکرده، حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت.
زهیر بن قین که فرماندهیناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوی شمر حمله کرده او رااز محل اقامت زنان و کودکان امام حسین ـ علیه السلام ـ دور کرد. اما شمر بر اوحمله کرده چند نفر از افراد وی را به شهادت رساند. نبرد ادامه یافت. اصحابامام حسین ـ علیه السلام ـ یک یک به شهادت میرسیدند و هر کدام که شهیدمیشدند، نبود آنان کاملا احساس میشد؛ در حالی که کشتههای دشمن به دلیلفراوانی آنان، نمودی نداشت. این حوادث تا ظهر عاشورا ادامه یافت.
ـ نزدیکی ظهر بود که حبیب بن مظاهر به شهادت رسید. واقعه از این قرار بودکه ابوثمامه صائدی ـ که از اصحاب امام علی ـ علیه السلام ـ بود ـ وقتی دیداصحاب تک تک به شهادت میرسند، نزدیک امام حسین ـ علیه السلام ـ آمد وگفت: احساس میکنم دشمن به تو نزدیک میشود، اما بدان! کشته نخواهی شدمگر آن که من به دفاع از تو کشته شوم. أما پیش از آن من میخواهم در حالیخدای خود را ملاقات کنم که نماز ظهر را با تو خوانده باشم. (أحبّ أن ألقیربّی و قد صلّیت هذه الصلاة الّتی دنا وقتها)
امام حسین ـ علیه السلام ـ فرمود:(ذکّرت الصلاة! جَعَلَک اللّه من المصلّین الذّاکرین) نماز را به یاد ما آوردی!خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهیدجنگ را متوقف کند تا نماز بگذاریم.
حُصَین بن نُمَیر تمیمیفریاد زد: نمازشما قبول نمیشود! در این وقت، حبیب بن مظاهر فریاد زد: ای الاغ! نماز آلرسول الله قبول نمیشود، اما نماز تو قبول میشود؟ در اینجا بود که حبیب باحصین بن تمیم درگیر شد. حبیب در این حمله با زخمی کردن اسب حصینتوانست وی را به زمین بیندازد که یارانش سر رسیدند و حصین را نجات دادند. به دنبال آن با بدیل بن صریم تمیمی درگیر شده، او را کشت. در اینوقت یک تمیمی دیگر بر حبیب حمله کرده، او را مجروح کرد.
حصین بنتمیم سر رسید و شمشیرش را بر سر حبیب فرود آورد. در این وقت آن فردتمیمی از اسب پیاده شد و سر حبیب را از تنش جدا کرد. حصین بن تمیم برایافتخار، ساعتی سر حبیب را گرفته بر گردن اسبش آویخت؛ سپس آن را به آنمرد تمیمی داد تا نزد ابن زیاد برده، جایزهاش را بگیرد. شهادت حبیب، امامحسین ـ علیه السلام ـ را سخت تکان داد. (لمّا قُتِل الحبیب هدّ ذلک حسینا وقال عند ذلک: أحتسب نفسی و حماة أصحابی).
وقتی مرد تمیمی به کوفه آمد،قاسم فرزند حبیب بن مظاهرکه آن زمان نوجوانی بیش نبود، از او خواست تاسر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن کند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر کرد تازمان تسلط مصعب بن زبیر بر کوفه، آن تمیمی را کشت. در مقتل منسوب بهابومخنف که بخش عمدهای از آن داستانی و بیمأخذ است، از شهادت دوبرادر حبیب با نامهای علی و یزید سخن گفته شده است.
ـ بنابر خبر منابع موثق، در این هنگام حرّ بن یزید ریاحی و زهیر بن قین بر دشمن یورش بردند و با حمایتی که از یکدیگر میکردند، به نبرد با سپاه کوفه پرداختند. پیاده نظامها به حرّ حملهور شده، وی را به شهادت رساندند. منابع،برخی از رجزهای حرّ را نقل کردهاند.
وی در این رجزها از مقاومت خود دربرابر دشمن و عدم فرارش سخن گفته است. ابن اعثم میگوید: وقتی حرّ مجروح شد، اصحاب او را نزد امام حسین ـ علیه السلام ـ آوردند در حالی کههنوز رمقی در تن داشت. امام دستی بر صورتش کشیدند و فرمودند: أنتالحرّ! کما سمّتک أُمّک حرّا، و أنت حرٌّ فی الدنیا و الاَخرة.
حکایت آوردن حرّ نزد امام حسین ـ علیه السلام ـ در مقتل مشهور و منسوب به ابومخنف، کاملا متفاوت نقل شده است. دشمن چندان حر را تیرباران کردند که بدنش مانندآبکش شد. آنگاه سر او را قطع کرده و به سوی حسین پرتاب کردند. آنجاستکه امام دست به صورت او کشید. این روایت البته داستانی است. داستانیتر ازآن، حکایت مصعب برادر حر و فرزند حر با نام علی است که دومی در سپاهکوفه بود و وقتی دید پدر و عمو به شهادت رسیدند او نیز وارد میدان نبرد شد؛تنی چند نفر را کشت تا کشته شد!
محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا
ـ عاقبت ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شماری اصحاب دراطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. بهاین ترتیب که امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالی که زهیر و سعید بنعبدالله حنفی جلوی امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتی که سعید جلوی امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هرچه امام به این سوی و آنسوی میرفت، سعید میان امام و دشمن قرار میگرفت. به همین دلیل، چندانتیر به وی اصابت کرد که روی زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجی که میبرم،هدفم نصرت ذرّیه اوست. وی در حالی به شهادت رسید که سیزده تیر بربدنش اصابت کرده بود. در واقع سعید بن عبدالله بعد از نماز ظهر که باز درگیری آغاز شده و شدّت گرفت، در شرایطی که حفاظت از امام حسین ـ علیهالسلام ـ را بر عهده داشت به شهادت رسید. در اینجا بازهم دشمن بهتیراندازی به سوی اسبان باقی مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بین برد.در این وقت زهیر بن قین با رجزی که خواند بر دشمن حمله کرد. در شعری که از او خطاب به امام حسین ـ علیه السلام ـ نقل شده، آمده است که امام راهادی و مهدی نامیده که در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرشحسن، پدرش علی ـ علیه السلام ـ و عمویش جعفر و حمزه میباشد:
أقْدِم هُدِیت هادیًا مهدیًّا
فالیومَ تَلقی جدَّک النبیّا
و حَسَنا و المُرتضی علیّا
و ذالجَناحین الفَتی الکمیّا
و أسدالله الشّهید الحیّا
دو نفر از کوفیان با نامهای کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس بر وی حمله کرده او را به شهادت رساندند. در روایتی که در امالی صدوق آمده، گفته شده است که وی نوزده نفر را کشت تا به شهادت رسید. در مناقب ابنشهرآشوب آمده است که وی یک صد و بیست نفر را کشت، سپس به شهادترسید! این آمارها غیر واقعی است که مانند آن در مناقب ابن شهرآشوب نسبتبه برخی دیگر از یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ نیز داده شده است. (خدا داناست.)
ـ تا این زمان هنوز شماری از یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ سرپا بودند و بهدفاع از آن حضرت، در برابر حملات دشمن مقاومت میکردند. در همیننبردها بود که یاران، تک تک به شهادت میرسیدند. خبر کشته شدن این افرادکه حتی ممکن است برخی از آنان، پیش از ظهر به شهادت رسیده باشند، بیشاز همه در فتوح ابن اعثم (و به نقل از آن در مقتل الحسین ـ علیه السلام ـخوارزمی و گاه مناقب ابن شهرآشوب) آمده است. این قبیل مآخذ، گرچه اخبار ریز قابل توجهی از کربلا به ما میدهد، اما میباید با تأمّل بیشتری موردبررسی قرار گیرد.
عمرو بن خالد ازدی در شمار چنین افرادی است. وی رجزی خواند و جنگید تا به شهادت رسید. فرزندش خالد بن عمرو ازدی نیز پس از پدر به شهادترسید.
خوارزمی از عمرو بن خالد صیداوی نیز یاد کرده و نوشته است: وی نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به دیگر یاران بپیوندم. امام حسین ـ علیهالسلام ـ به او فرمود: تَقَدَّم فا¤نّا لاحقون بک عن ساعة. پیش برو، ما نیز ساعتیدیگر به تو خواهیم پیوست.
سعد [شعبة] بن حنظله تمیمی مجاهد دیگری است که با خواندن رجزی بهمیدان رفته پس از نبردی به شهادت رسید.
عمیر بن عبدالله مَذْحِجی شهید بعدی است که رجزی خواند و به میدان رفتو به شهادت رسید.
سوار بن أبیحُمَیر به میدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید.
عبدالرحمان بن عبدالله یَزَنی شهیدی است که به نوشته ابن اعثم، پس از مسلمبن عوسجه به شهادت رسیده است. شعر وی در میدان، مضمون مهمی درتشیع او دارد؛ به طوری که شاعر خود را بر دین حسین و حسن معرفی میکند.
أنا ابن عبدالله من آل یزن
دینی علی دین حسین و حسن
أضربکم ضَرْبَ فتی من الیمن
أرجو بذاک الفوز عند المؤتمن
زیاد بن عمرو بن عریب صائدی همدانی معروف به ابوثمامه صائدی که نماز ظهررا به یاد امام حسین ـ علیه السلام ـ آورد، شهید دیگر بعد از ظهر است. رجززیبایی از وی توسط ابن شهرآشوب نقل شده است.
ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندی پیش روی امام حسین ـ علیه السلام ـ در برابردشمن ایستاد و هشت تیر (و در برخی نقلها که پیش از این گذشت صد تیر)رها کرد که طی آن دست کم پنج نفر از سپاه کوفه کشته شدند. آنگاه که دشمندرخواستهای امام حسین ـ علیه السلام ـ را رد کرد، به سوی دشمن تاخت تاکشته شد.
محرم,ویژه نامه,ویژه نامه محرم,امام حسین,حسین,شهادت امام حسین,کربلا,عاشورا,سیدالشهدا,شب عاشورا
نافع بن هلال بِجِلی که پیش از این اشاره به نبرد او با تنی چند از کوفیان داشتیم،با تیراندازی دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را کشت تا آن که بازویششکست. دشمن وی را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. نوشتهاند که ویروی تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «أنا الجملی أنا علی دینعلی». وی در حالی به صورت اسیر نزد عمر سعد آورده شد که همچنان خوناز محاسنش جاری بود و فریاد میکشید: لو بقیَتْ لی عضدٌ و ساعدٌ ماأسرتمونی؛ اگر بازو و دستی برایم مانده بود، نمیتوانستید مرا به اسارتدرآورید.
وقتی شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تومسلمان بودی، برای تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهی.ستایش خدای را که آرزوهای ما را [یعنی شهادت] برای اجرا در دستبدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وی را به شهادت رساند. گفتنیاست که نافع از یاران امام علی ـ علیه السلام ـ و از تربیت یافتگان مکتب آن حضرت بود.
ـ به تدریج شمار یاران امام اندک و اندک میشد. افراد باقی مانده کهنمیتوانستند به جنگ رویاروی با دشمن بروند، تصمیم گرفتند تا کنار امامبمانند و تا پیش از شهادتشان، اجازه ندهند امام به شهادت برسد. آنان در اینباره به رقابت با یکدیگر میپرداختند (تنافسوا فی أن یقتلوا بین یدیه). دوبرادر با نامهای عبدالله و عبدالرحمان فرزندان عزرةِ الغِفاری که شاهد ایناوضاع بودند نزد امام آمدند، و اظهار کردند: دشمن نزدیک شده است؛ اجازهدهید ما پیش روی شما بجنگیم تا کشته شویم.
امام فرمود: مَرْحَبًابکم.خوارزمی گفتگوی این دو برادر را با امام طولانیتر آورده است. آنان باگریه نزد آن حضرت آمدند. امام فرمودند: برای چه میگریید. شما تا ساعتیدیگر نورچشمان خواهید بود. گفتند: ما برای خود گریه نمیکنیم؛ برای شمامیگرییم که دشمن این گونه شما را در محاصره گرفته است. ابومخنف اینحکایت را برای دو نفر دیگر با نامهای سیف بن حارث هَمْدانی و مالک بنعبدالله بن سُرَیع نقل کرده که عموزاده و از یک مادر بودند، نقل کرده است.پس از حکایت گریه کردن و پاسخ امام، این دو جوان، طبق رسم عرب، سلامخداحافظی دادند: السلام علیک یابن رسول الله. حضرت پاسخ داد: و علیکماالسلام و رحمة الله. آنان به میدان رفتند، و جنگیدند تا به شهادت رسیدند.
ـ ابن اعثم در اینجا از چند تن از شهدای کربلا یاد کرده که در مآخذ دیگر شرحنبردشان نیامده است. از آن شمار یکی عمرو بن مطاع جُعْفی است که در فتوحاز نبرد، رجز و شهادتش یاد شده است. بلاذری و ابومخنف از او نامی به میاننیاوردهاند. همچنین ابن اعثم از یحیی بن سلیم مازنی یاد کرده که رجزیخواند و عازم نبرد شد تا به شهادت رسید. شهید دیگری که ابن اعثم از او یادکرده اما بلاذری و ابومخنف نامی از وی نیاوردهاند، قُرة بن ابیقُرة غِفاری است. از وی نیز رجزی نقل شده و آمده است: فَقاتَل حتی قُتل. مورد دیگر، مالک بن انس باهلیاست که وی نیز با رجز خوانی به سوی دشمن یورش بردو جنگید تا کشته شد. بیتی از رجز وی جالب است:
آل علیّ شیعة الرّحمان
آل زیاد شیعة الشیطان
احتمال فراوان دارد که مقصود از مالک بن انس باهلی، شخصی با نام أنس بنحارث کاهلی یا باهلی باشد که روایتی از وی در منابع حدیثی سنی آمده واشاره به شهادت وی همراه امام حسین ـ علیه السلام ـ شده است؛ روایت چنیناست: عن الاشعث بن سحیم، عن أبیه، عن أنس بن حارث، قال: سمعت رسولالله (ص) یقول: انّ ابنی هذا یُقْتل بأرض العراق، فمن أدرکه منکم فلینصره،قال: فقتل أنس مع الحسین. انس بن حارث از رسول خدا نقل میکند که آنحضرت فرمود: این فرزندم ـ یعنی حسین ـ در سرزمین عراق کشته میشود؛هر کسی او را دریافت، حمایتش کند. راوی می افزاید: انس در کنار حسین ـعلیه السلام ـ کشته شد.
ـ یکی دیگر از شهدای کربلا حنظلة بن أسعد شبامی عِجْلی است که خبر ویرا طبری آورده است. وی پیش روی حسین به طرف دشمن ایستاد و آیاتعذاب مربوط به قوم عاد و ثمود را خواند و فریاد زد: یا قوم! لاتقتلوا حسینا،حسین را نکشید، «فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنْ افْتَرَی» آنگاه امام حسین ـ علیه السلام ـ بر او رحمت فرستاد و فرمود: همین که آنان دعوت تو را ردکردند، مستحق عذاب گشتند. پس از آن درخواست اجازه سفر آخرت وپیوستن به یارانش را کرد که حضرت اجازه داد. وی پس از سلام بر امام حسین ـ علیه السلام ـ و شنیدن پاسخ آن حضرت راهی میدان شده، جنگید تا کشتهشد. بلاذری پیش از آوردن خبر شهادت عابس بن أبیشبیب شاکری [هَمْدانی] این نکته را یادآور شده است که وقتی اصحاب باقی مانده مشاهده کردندنمیتوانند بر دشمن حمله برند و از امام حسین ـ علیه السلام ـ دفاع کنند، ازایشان خواستند تا اجازه دهد پیش روی او بجنگند تا کشته شوند. عابس از اینگروه بود. وی نزد امام آمد و گفت که هیچ چیزی جز جانش ندارد که تقدیمکند. آنگاه با فعلیک السلام و خداحافظی با امام، راهی میدان شد. وی با شمشیرمیجنگید و چون شجاع بود، کسی برابرش در نمیآمد. اندکی بعد، چندیننفر یکباره بر سر او ریختند و او را کشتند.شوذب که از غلامان آزاد شده همینخاندان شاکری بود، همراه عابس به میدان آمد. ابتدا شوذب و سپس عابس بهشهادت رسیدند.
عابس وقت رفتن برای نشان دادن صحّت ایمانش به امامحسین ـ علیه السلام ـ عرض کرد: أُشهد اللّه أنّی علی هَدْیک و هَدْی أبیک.ابومخنف میافزاید وقتی به میدان رفت، دشمنان گفتند: شیر شیرها آمد؛ کسیبه تنهایی به مقابله با او نرود. عمر سعد گفت: او را سنگباران کنید. عابس کهچنین دید، زره و کلاهخودش را درآورد و به سوی دشمن تاخت. راویمیگوید: گاه دستههای دویست نفری از برابرش میگریختند. آنگاه از هر چندسو بر او یورش آوردند و او را کشتند؛ به گونهای که وقتی کشته شد، سرشمیان دستان چندین نفر بود و هر کدام ادعا میکرد، وی او را کشته است.
ـ شماری دیگر از شهدای کربلا عبارتند از: بدر بن مغفل جعفی که خبر رجزخوانی و شهادت وی را بلاذری آورده است.بن معقل أصبحی که رجزالکدننیز رجزی خواند و به شهادت رسید. رجز وی نشان از موضع شیعیانه او دارد:
انّی لمن ینکرنی ابن الکدن
انّی علی دین حُسین و حَسن
ویّ از غلامان آزاد شده ابوذر غفاری است که پیش روی چشمان امام حسین ـ علیه السلام ـ جنگید تا به شهات رسید. وی نیز در رجز خود دفاع از آل محمد را هدف مبارزه خود خواند. وی باید شیعهای باشد که در مکتب ابوذر غفاری پرورش یافته است. خبر جنادة بن حارث انصاری را نیز ابن اعثم آورده و رجز او را که ضمن آن بر وفاداری خود در بیعتش با امام حسین ـ علیه السلام ـ یادمیکند، نقل کرده است. فرزندش عمرو بن جناده نیز که پس از پدر به میدان رفت، رجزی طولانی خواند و جنگید تا به شهادت رسید.
رجز وی یکتحلیل تاریخی از شرایطی است که در زمان پیامبر خدا (ص) و پس از آن در مناسبت مؤمنان واقعی از مهاجر و انصار با قریش در زمان کفرشان از یک سوو زمان فسق و فجورشان از سوی دیگر، وجود داشته است. ابتدا از دشمنیقریش با انصار و مهاجرین یاد میکند و این که مهاجرین و سواران انصار،خون کفار را در عهد پیامبر (ص) ریختند. امروز هم باید خون فجار و اراذلیکه به خاطر حمایت از قارونصفتان، قرآن را کناری نهادهاند، از نیزههای مؤمنان ریخته شود فجاری که به دنبال گرفتن انتقام بدر هستند. آنگاه سوگندمیخورد که با تمام وجود و امکانات در برابر فساق بایستد. از طایفه جُعْفیان،حجاج بن مسروق جعفی در کنار امام حسین ـ علیه السلام ـ به شهادت رسید.
ـ چهار نفر یکجا شهید شدند و بنا به گفته ابومخنف، شهادت اینان در آغاز نبردبوده است. این که مقصود از «اوّل قتال» چه زمانی است، محل تردید است. امابه هر روی ممکن است پس از تیراندازی عمومی دشمن و در آغاز نبردرویاروی باشد. بسا مقصود نبردی باشد که پس از نماز ظهر رخ داده که احتمالآن اندک است. گفتنی است که در جریان شهادت اینان، عباس بن علی هنوز درمیدان نبرد حاضر بوده است. ابومخنف میگوید: عمر بن خالد صیداوی، جابربن حارث سلمانی، مجمّع بن عبدالله عائذی و سعد غلام آزاد شده عمر بنخالد صیداوی، چهارنفری به سمت دشمن یورش بردند. وقتی وارد دل سپاهکوفه شدند، دشمن آنان را محاصره و از بقیه افراد امام حسین ـ علیه السلام ـ جدا کرد. در اینجا بود که عباس بن علی حمله کرده آنان را از محاصرهدرآورد، در حالی که مجروح بودند. در ادامه نبرد دشمن با شدت بخشیدنحمله بر آنان، این چهار نفر را در یکجا به شهادت رساند. به نوشته بلاذریآخرین کشته از سپاه امام، و حتی پس از شهادت امام، سوید بن عمرو خثعمیبود که مجروح افتاده بود؛ وقتی شنید امام حسین ـ علیه السلام ـ به شهادترسیده است، کاردی برداشت و با همان به نبرد با دشمن شتافت تا آن که دو نفراز کوفیان وی را به شهادت رساندند.
ـ شروع به نبرد از سوی اهل بیت امام حسین ـ علیه السلام ـ ، زمانی بود که ازیاران کسی باقی نمانده بود. (فلم یزل أصحاب الحسین یُقاتلون و یُقْتلون حتیلم یبق معه غیر أهل بیته) آن گاه اهل بیت وارد کارزار شده و شماری از آنان بهشهادت رسیدند که رقم آنان را کمتر از شانزده نفر ننوشتهاند، و برخی از منابعنام بیش از بیست نفر را یاد کرده اند. فهرست این افراد به نقل از محمد بن سعد(م 230) خواهد آمد.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- فهیمه آقاخانی؛ سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که در دهه 60 مسئولین و سران نظام را هدف ترورهای خود قرار داده بود، جنایت دیگری نیز به نام خود ثبت کرد: قتلعام مردم بیگناه. در جای جای برگهای تاریخ ایران، نام مردان، زنان و کودکانی وجود دارد که بدون هیچگونه پیشینه سیاسی، قربانی ترورهای منافقین شدهاند.
گروهک تروریستی منافقین، تنها در بازه زمانی 11 فروردین تا 26 اسفند سال1362، مسئولیت ترور 4583 شهروند ایرانی را برعهده گرفت.
ادامه، فهرستی از جنایتهای منافقین در شهرها و استانهای مختلف کشور ارائه میشود؛ لیستی که رد منافقین را در جنایتهای بیشماری در اقصی نقاط کشور نشان میدهد.
کشتار مردم بیگناه در تهران
منافقین در سلسله عملیاتهای تروریستی خود علیه مردم ایران در سوم اسفند۶۰با انفجار بمبی در میدان عشرت آباد تهران۱۱نفر از مرد مظلوم را شهید و25 نفر را مجروح کردند. علاوه بر این، در تاریخ 9 مهر 61 در کنار مسافرخانه زیبا پارک در میدان امام خمینی و در نزدیکی ساختمان مخابرات بمبی دیگر را منفجر کردند. بر اساس گزارش خبرنگار روزنامه کیهان 64 تن از شهدای این حادثه به پزشکی قانونی منتقل شدند.
در ساعت۱۹:۳۰روز۱۵شهریور ماه سال۱۳۶۱هم بار دیگر در اقدامی تروریستی، گروهک منافقین با انفجار بمب در خیابان خیام تهران دهها تن از مردم عادی را به شهادت رساند. در جریان این انفجار، یک اتوبوس دو طبقه که در حال حرکت و مملو از جمعیت بود در آتش سوخت و تمام مسافران آن شهید و مجروح شدند.
در۲شهریور۶۳به واسطه انفجار بمب در میدان راه آهن تهران توسط منافقین،۱۷تن شهید و۳۰۰نفر زخمی شدند که براساس گزارش روزنامه جمهوری اسلامی، دو کودک و هشت زن در شمار شهدا دیده میشدند.در۲۴اسفندهمان سال، در اثر انفجار بمبی که توسط منافقین در بین نمازگزاران انجام شد تعدادی از نمازگزاران به شهادت رسیدند.
روز 22 اردیبهشت 1364 منافقین این بار در خیابان ناصرخسرو تهران اقدام به بمبگذاری کردند، در این بمبگذاری 9 نفر از مردم بیگناه شهید شدند. علاوه بر این، منافقین افراد و اشخاص دیگری را در مغازهها، پیادهروها، خیابانها، خانهها و... به بهانههای واهی به شهادت میرساندند.
جنایت منافقین در شیراز
یکی از فجیعترین جنایتهای منافقین در 21 مهر1360، شهادت یک کودک۶ساله و مادر 22 ساله در شیراز بود. بنابر گزارش روزنامه کیهان در ساعت۱۹آن روز، عوامل منافقین با کار گذاشتن یک بمب در اتومبیل پیکان در خیابان هدایت شیراز، این دو تن را به شهادت رساندند.
روز شنبه 25 مهر همان سال، مصادف با روز عید غدیر خم، سازمان منافقین جنایت دیگری در پرونده خود ثبت کرد. روزنامه کیهان در 26 مهرماه طی گزارشی درباره این جنایت منافقین نوشت: «اتوبوس خط یک شرکت واحد شیراز هنگامی که در روز عید غدیر، مقارن ساعت 4 بعد از ظهر با بیش از 30 مسافر از پل اللهوردی خان به سمت میدان شهدا در حرکت بود، در میدان جمهوری اسلامی توسط دو دختر منافق سرنشین اتوبوس به آتش کشیده شد. در جریان این آتشسوزی بیش از 15 مسافر اتوبوس مجروح شدند و دو کودک خردسال نیز به شهادت رسیدند. یکی از شهدا به نام لیلا نوربخش بود و از شهید دیگر تنها قطعه ذغالی به جا مانده است.»
مطابق آماری که در شماره 147 ارگان رسمی منافقین (نشریه مجاهد) منتشر شده است منافقین از پانزدهم تا بیست و پنجم آذرماه 1361، هفت عملیات تروریستی را در شیراز برعهده گرفتند. انفجار خودرو و منازل مسکونی، ترور کسبه، آتشسوزی گسترده و... از جمله این عملیاتهای تروریستی بود که منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از شهروندان شد.
کشتار مردم عادی در اهواز
در اواخر آبان ماه سال 1378 بود که دستور اجرای عملیات تروریستی در خاک ایران توسط مسعود و مریم رجوی سرکردههای منافقین صادر و به قرارگاه هفتم منافقین در خاک عراق یعنی حبیب (واقع در بصره) جهت اجرا ابلاغ گردید. اولین تیم سه نفره منافقین با همکاری استخبارات رژیم بعث صدام از مرز عبور کرده و از مسیر پاسگاه زید، سه راه حسینیه و جاده خرمشهر - اهواز وارد شهر اهواز شده و با جاسازی و استقرار یک قبضه خمپاره انداز 82 میلی متری در محل پارک حجاب این شهر در چهارم آذر 1378، با پرتاب پنج گلوله خمپاره بیهدف و کور به داخل اهواز، دست به یک جنایت علیه مردم بی دفاع این شهر زدند.
در اثر این عملیات تروریستی ناجوانمردانه یکی از هموطنان اهوازی به نام محمد سعید جلیزاوی که دبیر آموزش و پرورش اهواز بود، شهید و 11 زن و کودک بیدفاع نیز به شدت مجروح شدند.
پس از این عملیات تروریستی سرکردههای منافقین طی اطلاعیهای که منتشر کردند، مسئولیت انجام این عملیات تروریستی را به عهده گرفته و پیام شادباشی برای قرارگاه هفتم این گروهک به جهت تشویق و ترغیب قرارگارهای دیگر منافقین برای انجام عملیات مشابه فرستادند.
بمبگذاری در حرم امام رضا(ع) و شهادت زوار بیگناه در مشهد
منافقین در 15 شهریور 1360 با حمله به یک مغازه کفاشی در مشهد محمدابراهیم سروش را که در حال کسب رزق حلال بود به شهادت رساندند. همچنین علی محمد یزدانی را که یک گچکار ساده بود در 22مرداد همان سال به شهادت رساندند. محمد ابراهیم عطاران صاحب مغازه لوازم التحریری در شهرستان قوچان از دیگر اشخاصی بود که در27 آبان سال 60 در مغازهاش توسط این سازمان به شهادت رسید.
علاوه بر این، حرم مطهر امام رضا(ع) در تاریخ 30خرداد 1373 مصادف با عاشورای حسینی شاهد یکی دیگر از جنایات گروهک تروریستی منافقین بود که به خاک و خون کشیده شدن جمعی از زوار امام رضا(ع) انجامید. در این تاریخ، حوالی ساعت۱۴و۲۶دقیقه بمبی که توسط منافقین تا نزدیکی ضریح مطهر حمل شده بود، منفجر شد که به شهادت 26 نفر و مجروح شدن 300 نفر از زائران بیگناه منجر شد.
بر اثر شدت انفجار که طبق نظر کارشناسان مربوطه به انفجار۱۰پوند ماده منفجره تی. ان. تی بود، اعضای بدن تعدادی از زائران همچون سر، دست، پا و انگشت جدا شده و سطح بیشتر رواقها همچون رواق دارالحفاظ، دارالسعاده و نیز گنبد الله وردیخان، گنبد حاتم خانی و بخش وسیعی از دیوارها را پوشانده بود.
متعاقب این عملیات تروریستی روزنامه امریکایی هرالدتریبون با اختصاص تیتر بزرگی به تشریح عملیات تروریستی منافقین در ایران پرداخت و نوشت: پس از پایانجنگ هشت ساله ایران و عراق این حادثه یکی از فجیعترین عملیاتهای تروریستی در داخل ایران است.
روزنامه گاردین با درج خبر انفجار بمب در حرم حضرت امامرضا (ع) نوشت: اینفاجعه در مقایسه با قتلعام نمازگزاران مسجد الخلیل در اسرائیل و حادثه انفجار بمب در یک کلیسا در لبنان به قدری تکاندهنده است که بسیار بعید بهنظر میرسد عاملین این جنایت مسئولیت آن را بپذیرند.
ترور مردم عادی در قم
ساعت 16 و 20 دقیقه روز 2 تیر 1360 بمبی توسط منافقین در سالن انتظار راه آهن شهر قم منفجر شد که باعث شهادت و زخمی شدن دهها نفر از مردم بیگناه شد.روزنامه اطلاعات در گزارشی که روز بعد از فاجعه منتشر میکند درباره قربانیان این حادثه مینویسد: «در میان مسافران، عدهای سرباز عازم جبهه نیز دیده میشدند. ضمنا در میان قربانیان این فاجعه جسد یک زن و دو کودک نیز مشاهده شده است». بنابر این گزارش «بمب هنگامی منفجر شد که داخل سالن راه آهن و قطار، برادران سربازی برای عزیمت به جبهه در انتظار بودند».
همین گزارش حاکی از این است که این بمب از نوع تخریبی و آتشزا بوده و هنگام انفجار، شعلههای رنگین ایجاد کرده. همچنین آثار سوختگی فراوان در بدن مجروحین و شهدا برجای گذاشته است.
قربانیان ترور در اصفهان
نشریه مجاهد ارگان رسمی سازمان مجاهدین خلق در شماره 220 خود از ترور شهید مهدی جبار زارع یک مغازهدار ساده در میدان دروازه تهران اصفهان خبر میدهد. همچنین در شماره 181 نشریه خود خبر ترور و به شهادت رساندن یک مغازهدار دیگر به نام ناصر ماندگار در مهر سال 62 را مطرح میکند. همچنین، شهید میترا (زینب) کمایی یکی دیگر از نوجوانانی است که در آتش کینه و خشم منافقین در اصفهان جان داد. تنها جرم وی داشتن حجاب و شرکت در راهپیمایی علیه بدحجابی بود.
شهید فاطمه طالقانی کودک سه ساله قربانی ترور بود که در زمانی که پدر و مادر جهادگرش در بندر ماهشهر به قصد خواندن نماز صبح، کانتینر محل اقامت خود را ترک میکنند و فاطمه سه ساله در خواب بوده، توسط دو نفر از منافقین کانتینر به آتش کشیده میشود.
ترور مردم عادی در مازندران
گروهک تروریستی منافقین در شماره 143 ارگان خود از جنایتی دیگر علیه مردم ایران پرده برمیدارد؛ بر پایه این اعتراف، در ساعت 8 صبح روز 18 فروردین 1361، یک واحد عملیاتی از تروریستهای گروهک منافقین مستقر در جنگلهای مازندران، در یک عملیات کمین در جاده قائمشهر به قادیکلا، اتومبیل وانت حامل چهارتن از نیروی داوطلب مردمی در مازندران را متوقف میکنند و پس از پیاده کردن نیروها، آنها را تیرباران میکنند. نکته شایان ذکر این است که نشریه منافقین، هیچ نوع سمت دولتی و حاکمیتی را برای این قربانیان ذکر نکرده است.
جنایت منافقین علیه مردم عادی در همدان
منافقین در سلسله عملیاتهای ترویستی خود اینبار مردم بیگناه همدان را مورد هدف قرار دادند. بر اساس گزارش شماره 130 نشریه مجاهد در 5 شهریور 1361 یک روزنامهفروش به نام ناصر شریفیتبار در مقابل دکهاش در خیابان بوعلی همدان توسط منافقین ترور شد.
علاوه بر این 10 آذر 1361 یک شیشهبر همدانی در مغازهاش تنها به جرم هواداری از جمهوری اسلامی توسط منافقین ترور شد که منافقین در شماره 132 ارگارن رسمی مطبوعاتی خود (مجاهد) به این جنایت اعتراف کردند.
حمله به شهروندان گیلانی
سازمان منافقین در شماره 139 ارگان مطبوعاتی خود (مجاهد) اعتراف کرد که در تاریخ 9 آذر 1361 در جریان حملات موسوم به «مقاومت مسلحانه» در گیلان اتومبیل فردی به نام غلامرضا اکبری را که عضو انجمن اسلامی آتشنشانی رشت بوده متوقف و با شلیک گلوله وی را ترور کرده است. 22آذر همان سال اتومبیل حامل چهار تن از اعضای بنیاد مسکن گیلان توسط منافقین به رگبار بسته شد. جنایتی که در شماره 132 نشریه مجاهد، منافقین به شرح آن پرداختهاند.
همچنین این نشریه در شماره 140 اعتراف کرد که نیروهای منافقین مستقر در جنگلهای گیلان یک عمو و برادرزاده به نامهای محرم و محرمعلی بهرامیان را بی هیچ دلیلی ترور کردهاند. گروهک تروریستی منافقین در شماره 141 نشریه مجاهد نیز اعتراف کرد که پنج شهروند را در جنگلهای گیلان ترور کرده است. نکته قابل توجه اینکه منافقین در این جنایت که در بهمن 1361 صورت گرفته، تاکید کردند که این افراد هیچ نوع سمت دولتی و حاکمیتی نداشتند و تنها به جرم احتمال «راهنما» بودن ترور شدند.
ترورهای منافقین در بابل
یکی دیگر از شهرهایی که شاهد جنایت های منافقین بود، شهر بابل بود. آیتالله محمد فاضل استرآبادی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره فعالیتها و جنایتهای سازمان منافقین در بابل میگوید: «منافقین در بابل افراد زیادی را ترور کردند. از جمله روحانی شهید نجاریان که در ماه مبارک رمضان ترور شد. همینطور روحانی شهید توحیدی که او هم به دست منافقین در بابل به شهادت رسید. از افراد غیرروحانی هم زیاد ترور کردند.»
جنایت منافقین در سمنان
مردم بیگناه سمنان نیز از جمله افرادی بودند که هدف حملههای کور منافقین قرار گرفتند. شهید «بتول صفدری» یکی از زنان ترور شده توسط منافقین بود که حتی به کودک 13 ماهه اشهم رحم نکردند. شهید «محمد احمدی» تنها یک بنای ساده بود که فقط به خاطر حفظ شعائر اسلامی در آبان 62 توسط منافقین در سمنان به شهادت رسید.
کردستان
مردم مظلوم کردستان هم از دیگر افراد مورد هدف سازمان منافقین بودند.بنابر گزارش ارگان رسمی منافقین 4 فروردین 1361، تیم عملیاتی نیروهای این گروهک تروریستی به مرکز نگهداری ماشینآلات راهسازی در بانه حمله و آن را منهدم کردند. شماره 137 نشریه مجاهد همچنین در مطلبی با عنوان «بیلان عملیات پیشمرگههای مجاهد خلق در دی ماه 61» اعتراف کرد که این گروهک تروریستی به چهار پاسگاه مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کردستان حمله و بر این اساس مسئولیت ترور 150 پاسدار و جرح 110 تن از اعضای سپاه را پذیرفت.
سایر جنایتهای منافقین
گسترش ترورهای منافقین در همه شهرها باعث شد که هر روز عدهای از مردم بیگناه مورد هدف قرار بگیرند. به گزارش روزنامه اطلاعات در 15 مهر یکی از افراد فعال و مومن در یزد در مقابل مغازه نفت فروشیاش از سوی دو منافق مورد سوء قصد قرار گرفت که بر اثر اصابت سه گلوله به شهادت رسید.
همچنین بنابر گزارش کیهان در 14 مهر سه تروریست منافق، مسلح به کلاشنیکف ساعت 6 و 30 دقیقه شنبه به کتابخانه ابوذر واقع در جاده لاکان رشت حمله کرده و عدهای را به رگبار بستند.
منافقین در شماره 149 نشریه مجاهد اعتراف کردند که یک غیرنظامی به نام بیژن مدافی را در لاهیجان به ضرب گلوله ترور کردهاند.
21بهمن 61 دانشآموز بجنوردی به نام امانالله یزدانی به وسیله سلاح سرد توسط عوامل منافقین ترور شد.
این فهرست، تنها بخشی از جنایتهای منافقین علیه مردم عادی بود. آنها نه تنها سران نظام را هدف قرار میدادند، بلکه از کشتن و اعمال جنایت علیه مردم عادی نیز ابایی نداشتند. کشتن مردم بیگناه به جرم داشتن ریش! از بزرگترین جنایتهای منافقین است که در تاریخ به ثبت رسیده است.