وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

یک آدم خوش شانس

یک آدم خوش شانس


از بدو تولد موفق بودم ، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید .

از همون اول کم نیاوردم ، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های» ، «هوی» است .

هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد ، پی در پی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم !

این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می بردند .

هیچ وقت درس نخوندم ، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می خورد .

هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم ، جواب سوالی بود که معلمم از من می پرسید .

این بود که سال سوم ، چهارم دبیرستان که بودم ، معلمم که من را نابغه می دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی !

تو المپیاد مدال طلا بردم ! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود ، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم !

بدون کنکور وارد دانشگاه شدم ، هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم ، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت : نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید .

این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی داشتم ، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد .

بعدا توی دانشگاه پیچید : دختر رئیس دانشگاه ، عاشق ناجی اش شده ، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه !

یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون ، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره !

خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام !

کسی سوالی نداره ؟