وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

کتاب کهنه به ز رفیق شفیق

کتاب کهنه به ز رفیق شفیق

خاطره‌ای از دوران کودکی در ذهنم مانده است. آن زمان هنوز آب لوله‌کشی در شهر نبود و ناچار یا از سرداب‌ها آب می‌آوردیم و گاه هم سقا و میرابی به منزل آب می‌رساند. نزدیک خانه ما سرداب بزرگی بود. یک روز مردی میخ طویله‌ای در زمین کوبید تا مردم موقع برداشتن آب از سرداب آن را تکیه‌گاه دست خود کنند. 

چند روزی گذشت و آدم دیگری که از آنجا می‌گذشت، میخ را دید. لعنتی فرستاد و میخ را از جا کند تا مانعی در راه مردم نباشد و پای کسی به آن گیر نکند.

 فردای همان روز مردی که میخ را کوبیده بود، به سرداب آمد. دید که میخ در جای خودش نیست. نفرینی حواله پدر و مادر کسی که آن را کنده بود کرد و دوباره میخ دیگری کوبید.

 بزرگ‌تر که شدم از این خاطره نتیجه عجیبی گرفتم. این که جنگ میان آدمیان جنگ میان خوبی و بدی نیست؛ بلکه جنگ میان دو روایت از خوبی است. جنگ‌ها همیشه از یقین آدم‌ها سرچشمه می‌گیرد. آدمی که به حقانیت راه و روش و مرام و مسلک و اندیشه خود یقین نداشته باشد که برایش نمی‌جنگد. پس انگار که هر دو طرف جنگ اهل یقین هستند. البته هر یک دیگری را در مغاک تیره جهل مرکب گرفتار می‌داند.

اما جهل مرکب چیست؟  فرد حقیقت را نمی‌داند ، اما یقین دارد که می‌داند. از نگاه دیگران او در باتلاق جهل مرکب غوطه‌ور است ، اما از نگاه خود در وادی یقین و اطمینان است. پس یقین باید با جهل مرکب رابطه‌ای داشته باشد، تا ما بتوانیم معصومانه مرتکب جنایت شویم. بگذارید مثال دیگری بزنم. به گمانم کمتر کسی با لذتی بیمارگونه شکنجه می‌کند. یک شکنجه‌گر سادیستی پس از مدتی از کارش برکنار می‌شود. زیرا حد و اندازه نگه نمی‌دارد و کار را خراب می‌کند. شکنجه‌گر واقعی چنین وضعیتی دارد: هیچ علاقه خاصی به زدن، داغ کردن یا تجاوزکردن ندارد. فقط این ها را به عنوان ابزارهایی ضروری به‌کار می‌گیرد تا از متهم اقرار لازم را بگیرد. او فقط برحسب وظیفه (آنچه که البته خودش وظیفه می‌داند) عمل می‌کند، نه بیش از این. شکنجه‌گر واقعی می‌تواند در چهره دیگر زندگی‌اش، پدری مهربان و مردی شریف باشد. ستم‌پیشگی برای آن که تداوم داشته باشد، باید نیروی خود را از یقین به‌درستی عمل بگیرد. باید مطمئن باشد که کاری که می‌کند درست است و بر صراط مستقیم گام برمی‌دارد و راه‌های دیگر بیراهه‌اند و روندگانش گمراه. انگار که بدترین نوع جهل و بهترین نوع علم با هم خویشاوندی دارند. فرشته و اهرمن ویژگی‌های مشابهی از خود بروز می‌دهند. این بیت معروف حافظ را همه شنیده و خوانده‌ایم که 


«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». 


اما اتفاقاً مساله اینجاست که هر یک از این هفتاد و دو ملت گمان می‌کنند که حقیقت را دیده‌اند. و برای همین بر سر آن می‌جنگند. مرز میان افسانه و حقیقت از مو هم باریک‌تر است. برای عده‌ای که چنین چیزی را دریافته‌اند؛ این آگاهی بسیار ناامیدکننده است. زیرا خواهند گفت:


 «آه که چه دنیای تهی از معنا و هولناکی است که آدمیان را نمی‌توان به خاطر آنچه  می‌کنند، محکوم کرد ، زیرا آنان به قول انجیل نمی‌دانند چه می‌کنند، آنان معصومانه جنایت می‌کنند».


 و برای عده‌ای چنین چیزی بس امیدوارکننده است زیرا خواهند گفت: 


«بنگرید که حتی بدی‌ها نیز نیروی خود را از خوبی می‌گیرند.»


اما هم خوش‌بین‌ها و هم بدبین‌ها باز یک چیز را فراموش‌ کرده‌اند. این که آگاهی از مغشوش و نامشخص بودن مرز جهل مرکب و یقین می‌تواند یک نتیجه فوری و ملموس عملی داشته باشد. اگر هر کسی به یقین خود اندکی شک کند و در تردید فرو رود، دیگر برای آن الم‌شنگه به پا نمی‌کند و دنیا را زیر و زبر نمی‌کند.


منبع: شرق -علی درویشیان