وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

پست 10 چی شد که اینجوری شد؟

 

وقت نشد اشکم در بیاد چون در اتاقم به بدترین شکلی باز شد با ترس و چشمانی که التماس می کردم نزنم بهش زل زدم

-پسره ی بیشعور نمی دونی ثنا چقدر رو تو حساسه؟!به چه اجازه ای اشکش رو در اوردی؟!

بزور زبون باز کردم:

-معذرت می خوام!

یک قدم جلو امد 

-معذرت می خوامو ....

صدای در اتاقی امد در عرض چند ثانیه ثنا امد و جلوی هیربد رو گرفت

-نه هیربد خواهش می کنم!

هیربد چپ چپی به من نگاه کرد و رفت بیرون نفس عمیقی کشیدم و رو تخت نشستم ثنا امد سمتم

-الهی..

دستم رو روی لبش گذاشتم و گونش رو بوسیدم

-به اندازه ی ستاره های شب دوستت دارم اسمون من !

بعد کشیدمش تو بغلم

-دوستت دارم بهترین خواهر دنیا!

دستاش رو دور شونه هام حلقه کرد و سرش رو روی شونه م گذاشت

-بعد از مرگ مامان و بابا فقط بودن توی که باعث شده جهانم جهنم نشه.

از خودم جداش کردم و زل زدم به لبخند روی صورتش طولانی بعد دوباره سرش رو چسبوندم به شونه هام 

سروش-لبخند تو ارامش بخش ترین چیزیه که تا حالا دیدم.

-پس اگه بدونی من چه احساسی با دیدن لبخندای تو پیدا می کنم،همیشه می خندی.

بعد بدون عجله ای از هم جدا شدیم

سروش-دیگه از این اهنگ ها نمی زنم همیشه شاد می زنم برای تو.

تو روم خندید 

ثنا-و من همیشه لبخند می زنم برای تو.

جواب لبخند خواهر مهربونم رو دادم

از فردا دوباره رفتیم مدرسه هرچند که دنیا هنوز کاراش تا بتونه بره مدرسه طول می کشید هیربد ماه به ماه یک مقدار از پول های حقوق بابا رو می ریخت به حسابم بقیه ش هم حساب بلند مدت برام باز کرده بود تو اون می ریخت با پول ماهانم یک دست اسکیت برای خودم گرفتم و بیشتر بعد از ظهرا با بچه ها پیست بودیم هرچند وقتی که بر می گشتم ثنا مجبورم می کرد بشینم درسم رو بخونم بعد از چهار روز کار های مدرسه رفتن دنیا هم درست شد فقط قرار شد از شنبه بره هیربد کلی وسایل براش گرفت البته با سلیقه دنیا که خودتون فکر کنید چطوری بود

جارو برقی هال رو تموم کردم.

-هیربد تموم شد.

نگاهی کرد و شونه ای بالا انداخت فهمیدم این یعنی معافی با ذوق جارو برقی رو سرجاش گذاشتم و رفتم پی درسم نیم ساعت نشده بود که دوباره صدام کرد برای نوکری

ثنا از بودن دنیا خیلی خوشحال بود . دنیا حتی وقتایی که بهش کاری منول نمی شد خودش به کمک بقیه ، مخصوصا ثنا می رفت و مثل فرفره دورش می چرخید . دنیا همیشه می گفت و می خندید ؛ همین باعث شده بود که فضای خونه خیلی پر نشاط تر بشه  . انگار همه داشتیم از خودمون می پرسیدیم بدون دنیا چطور زندگی می کردیم . این مهربونیش ، خنده هاش و رفتار هاش داشت بد عادتم می کرد . منی که عادت کرده بودم خواهرم یواشکی بهم محبت کنه ، با حسادت و اذیت های شوهر خواهرم خو گرفته بودم . این محبت های جدید برام تازگی داشت . همش احساس می کردم خیلی زود تموم می شه و این من رو می ترسوند . انقدر زیبا می خندید که با خودم فکر می کردم اگه پادشاه بودم ، قطعا صدای خنده هاش رو سرود ملی اعلام می کردم .

-ثنا جون بهم میاد؟

ناخوداگاه منم از اشپزخونه کله کشیدم و نگاش کردم با دیدنش تو اون مانتو و شلوار گشاد سورمه ای قهقه زدم برگشت سمتم 

-مرگ!خیلی هم خوبه.

دوتا از انگشتام رو بهم چسبوندم

-عالی معرکه بیسته.

ایشی گفت دوباره برگشتم تو اشپزخونه چایم رو خوردم و شکلات تلخم رو برداشتم گذاشتم تو کیفم ثنا هر روز مثل بچه ها برام خوراکی می گرفت تا ببرم مدرسه مال دنیا رو هم برداشتم و رفتم بیرون پرت کردم تو بغلش

-این رو یادت رفت بچه جان.

اخم بامزه ای کرد

-خودتی.

کفشام رو پوشیدم دیدم همینطور ایستاده برگشتم و نگاش کردم

-چرا نمی ری؟

-برم؟! باید با تو برم دیگه،داداش گفت تنها نرم.

ابرویی بالا انداختم و کشیده پرسیدم:

-جدا؟!

-اهوم.

-اوه چه کارا می کنه این هیربد خان!باشه بپوش.

جلو امد و کفشاش رو پوشید هدفون ابی رنگم رو برداشتم هر روز تا مدرسه اهنگ گوش می کردم و بعد هدفون رو تو کیفم قایم می کردم برای راه برگشت کنار واستادم تا بره بیرون با تعجب نگاهی بهم انداخت و رفت بیرون مستقیم رفت سمت پله ها من که سرگرم بستن دستبند چرمم بود بی حواس دنبالش حرکت کردم دو طبقه که رفتیم پایین وقتی دیدم پاهام داره فلج می شه حواسم جمع شد که چرا از پله ها امد به در که رسیدیم بازوش رو کشیدم برگشت سمتم

-چیزی شده؟!

-اینطوری نمی شه دنیا از فردا من از پله می رم تو با اسانسور.

یکم من رو نگاه کرد بعد به دستم که رو بازوش بود نگاه کرد دستم رو برداشتم و اشاره کردم برو بیرون

رسید دم مدرسه ش با تعجب ابرویی بالا انداختم

-نمونه؟!

شونه ای بالا انداخت 

-اجازه دادند ازمون بدم;البته بعد از اینکه کارنامه م رو دیدند.

-مگه کارنامه ت چند بود؟

پشت چشم نازکی کرد

-بیست.

-دروغ؟!

-وا چرا دروغ؟!باور کن.

بعد برگشت و به مدرسه نگاه کرد 

-با تمام قدرت درس می خوندم تا شاید دلشون گرم بشه و بزارند بیام دبیرستان.

بعد رفت سمت مدرسه چند قدم که دور شد برگشت سمتم و دستی تکون داد من هم جوابش رو دادم

سه روز بعد

هر سه مون به تکاپو افتاده بودیم امروز تولد ثنا بود خودش تو اتاق خواب بود و هیربد بعد از نماز صبح هردومون رو به کار گرفت ولی اینبار با شوق کار می کردم خونه رو تزیین کردیم کیک شکل مرغ امین بود ثنا هم مثل هر دختر دیگه ای حسابی تحد تاثیر سریال شهزاد شده بود و علاقه عجیبی به مرغ امین پیدا کرده بود خوراکی ها رو چیدیم و هر کسی بسته ی کادوشو گذاشت کارا که تموم شد هیربد گفت:

-برین این لباسا رو بپوشید.

و به دو باکس لباس اشاره کرد هر دو رفتیم تو اتاقامون و لباس ها رو پوشیدیم نگاهی به لباسم کردم یک تیشرت سفید که روش عکس یک کلاه تولد بود به رنگ ابی کلاه هم یک زنگوله داشت تو کمد لباسم گشتم یک شلوار لی روشن برداشتم رفتم بیرون همزمان دنیا هم امد بیرون یک نگاه بهم کردیم و زدیم زیر خنده لباس اونم یک تیشرت به همون رنگ بود و یک شلوارک ابی روشن پوشیده بود باهم رفتیم تو هال هیربد هم لباس ست با همون شلوار خاکستری کلاه های تولد ابی رنگ رو که زنگوله داشت برداشتیم و رو سرمون گذاشتیم وقتی صدای در اتاق امد دویدیم تو اشپزخونه ثنا همینطور که خمیازه می کشید امد تو هال

-سلام.

یک نگاه به دور و بر کرد

-ااا بیدار نشدن؟هیربد پس کو؟

یک قدم که جلوتر امد قبل از اینکه چشمش به میز بیوفته هیربد اروم رفت پشت سرش و چشماشو از پشت گرفت 

-علیک سلام خانمم.

بعد دستاشو برداشت و گونش رو بوسید 

-تولدت مبارک نفسم.

ثنا با بهت برگشت سمتش 

-هیربد؟!

هیربد بهش خندید 

-خوشت میاد؟

-تو دیونه ای؟!

عد اروم بغلش کرد چشمش از بالای شونه ی هیربد به ما افتاد لبخندی بهمون زد از هیربد که جدا شد ماهم جلو رفتیم اول دنیا رو بغل کرد بعد منو گونه ی من رو بوسید یک لحظه اخمای هیربد توجه ام رو جلب کرد الان می گم کاش اون موقع ها ثنا بیشتر حواسش بود رفتیم سمت میز ثنا نشست دنیا اهنگ رو روشن کرد هیربد و دنیا رفتن وسط من و ثنا هم براشون دست می زدیم دنیا خواست بره قلیون رو بیاره  هیربد علاقه ای به قلیون نداشت و سعی می کرد دنیا رو یواش یواش ترک بده پس بلند شد

-نمی خواد بزار برقصیم.

بعد رفت اهنگی رو که خودش در نظر داشت رو گذاشت بعد امد سمت ثنا و دستش رو به سمتش گرفت

-تانگو؟

ثنا با تعجب به خودش اشاره کرد

-با این شکم؟!

-چه اشکالی داره؟

شونه ای بالا انداخت و دستش رو تو دستش گذاشت و رفتن وسط

 مگه تو نگفته بودی 
عشقو زندگی قشنگه
ولی خب نگفته بودی 
که همش بی آب‏ و‏ رنگِ
تو همیشه گفته بودی 
وقتی عاشق میشی انگار
دل دریا رو گرفتی 
توی دستای سپیدار

دنیا پاشد و امد سمتم

-ماهم بریم.

با تعجب نگاش کردم دستشو گرفت سمتم

-بریم دیگه.

دستم رو تو دستش گذاشتم و رفتیم وسط یک دستم رو رو پهلوش گذاشتم دست دیگه م رو تو دستش گرفتم و کمی با فاصله بالا بردم اونم دستش رو رو شونه م گذاشت
مگه نرخ خوبی چنده 
که تو برگای برنده
تو به این راحتی سوختی 
مگه تو نگفته بودی
من تو دریای جنونت 
دل دادم به آسمونت
بادبونام‏‏و سپردم 
به نگاه مهربونت
گم شدم تو دل بارون 
با یه حال عاشقونه
تو که گفتی نمیدونی 
پس بگو آخ کی میدونه
مگه نرخ خوبی چنده 
که تو برگای برنده
تو به این راحتی سوختی 
مگه تو نگفته بودی
مگه من دوست نداشتم 
مگه عاشقم نبودی
مگه آخرین بهانه 
واسه دلم نبودی
مث گل مث یه سایه 
مث بی کران دریا
مث یه حس عجیبی 
توی صندوقچه رویا

نگفته بودی مازیار فلاحی

بهم زل زده بودیم یک لحظه تو دلم گفتم

چشماش دیونه کنندست 

کاش می فهمیدم که این بانویی که برام رویا بود یک روز کابوس زندگی م می شه ثنا و هیربد که از هم جدا شدند ماهم جدا شدیم یک لحظه ترسیدم از هیربد ولی وقتی دیدم بیخیاله خیالم راحت شد نشستیم ثنا گفت: