وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

نهمین در بهشت


شاعر و فرشته ­ای با هم دوست شدند، فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته. شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت: دیگر تمام شد، دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می ­شود، زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فـرشته­ ای کـه مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.

فرشته دست شاعر را گرفت تا راه­های آسمان را نشانش بدهد و... شاعـر بال فرشته را گرفت تـا کوچه پس کوچه­ های زمین را به او معرفی کند. شب کـه هر دو به خانه برگشتند، روی بال­های فرشته قدری خاک بود و روی شانه­ های شاعر چند تا پر. فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می­ خواهم عاشق شوم.

شاعر گفت: نه، تو فرشته­ ای و عشق کار تو نیست. فرشته اصرار کرد و اصرار کرد. شاعر گفت: اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت می ­کنند، آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ­ای؟ اما فرشته باز هم پافشاری کرد، آنقـدر که شاعر به ناچار نشانی درخت ممنوعه را به او داد.

فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد، اما پرهایش ریخت و پشیمان شد. آنگاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش، من به خودم ظلم کرده ­ام، عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون می ­کنی؟

پس تو هم این قصه را وارونه فهمیدی! پس تو هم نمی­دانی تنها آن که عصیان می­ کند و عاشق می شود، می­ تواند به بهشت وارد شود! و آنوقت خدا نهمین در بهشت را باز کرد. فرشته وارد شد و شاعر را دید که آنجا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط! فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت. اما او باور نکرد. آدمها هیچ کدام این قصه را باور نمی­ کنند. تنها آن فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست.