ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
معنای زندگی
فیلسوف یونانی دکتر پاپادروس در پایان کلاس درسش با این پرسش سخنرانی خود را به پایان رساند :
آیا کسی پرسشى دارد؟
یکی از شاگردانش به نام "رابرت فولگام" نویسندۀ مشهور در بین حضار بود و پرسید: جناب آقای دکتر پاپادروس، معنی زندگی چیست؟
بعضی از دانشجویان خندیدند!
اما پاپادروس، دانشجویان خود را به سکوت دعوت کرد، سپس کیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و کوچکی را بیرون آورد و گفت:
موقعی که بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی میکردیم ، روزی در کنار جاده چند تکه آینۀ شکسته، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا کردم. بزرگ ترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ، گِردش کردم.
همین آینهای که حالا در دست من است و ملاحظه میکنید. سپس بهعنوان یک اسباببازی شروع کردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف کمد و صندوقخانه و تاریک ترین جاهایی که نور خورشید به آن ها نمیرسید. از این که با کمک این آینه میتوانستم ظلمانیترین نقاط در اجسام و مکانهای مختلف را نورانی کنم بهقدری شیفته و مجذوب شده بودم که وصفش مشکل است.
*در واقع، بازتاباندن نور به تاریک ترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود. آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت که بیکار میشدم آن را از جیبم در میآوردم و به بازی همیشگی خود ادامه میدادم.
بزرگ که شدم دریافتم این کار یک بازی کودکانه نبود، بلکه استعارهای بر کارهایی بود که احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم.
بعدها دریافتم که من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریک ترین نقاط عالم را نورانی خواهد کرد که من بازتابش دهم.
من تکهای از آینهای هستم که از طرح و شکل واقعی آن آگاهى چندان درستی ندارم. با وجود این، هرچه که هستم، میتوانم نور را به تاریک ترین نقاط عالم، به سیاه ترین نقاط ذهن انسان ها منعکس کنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسان ها گردم. شاید دیگران نیز متوجه این کار شوند و همین کار را انجام دهند. بهطور دقیق این همان چیزی است که من به دنبال آن هستم. این معنی زندگی من است.
دکتر پس از پایان درس، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به کمک ستونی از نور آفتاب که از پنجره به داخل سالن میتابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دست هایم که روی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت :
به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم.
به جایی که امید نیست، امید ببریم.
به جایی که دروغ هست، راستی ببریم.
به جایی که ظلم هست، عدالت ببریم.
به جایی که کدورت هست، مهر ببریم .
به جایی که جنگ هست، صلح ببریم .
و ....
این معنای زندگی است!