ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مصاحبه با خدا
خدا از من پرسید : دوست داری با من مصاحبه کنی ؟
پاسخ دادم : اگر شما وقت داشته باشید .
خدا لبخندی زد و پاسخ داد : زمان من ابدیت است ، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی ؟
من سؤال کردم : چه چیزی در آدمها شما را بیشتر متعجب می کند ؟
خدا جواب داد : اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند .
اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند .
اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند .
اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند .
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...
سپس من سؤال کردم : به عنوان پرودگار ، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟
خدا پاسخ داد : اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد . تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند .
اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند .
اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند .
اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند .
یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است .
اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند .
اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .
اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند .
با افتادگی خطاب به خدا گفتم : از وقتی که به من دادید سپاسگزارم ، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند ؟
خدا لبخندی زد و گفت : فقط اینکه بدانند من اینجا هستم......."همیشه"