وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

لپ های خیس و صورتی 2

ماهیار تا منو دید دوستاشو ول کرد و اومد طرفم چه مرامی !!ولی جون عمه ات الان مرام پرامو بیخیال شو نیا اینجا!!
اخه من به قزی و نازی چی بگم؟؟
ولی ماهیار همچنان میومد منم با چشم و ابرو مژه و لب و لوپچه و لپ و خلاصه هر چی اعضا داشتم اشاره میکردم نیا ......د جون هانا نیا!!
ای داد بیداد نازی اینا هم دارن میان!!
و خوشبختانه یا بدبختانه اونا زود تر رسیدن!!قزی گفت:چه طور بود بازی!!
یهو همه چی یادم رفت و با هیجان و شکلک گفتم: توپ توپ بود !!بدجوری فاز داد!!
نازی:خوبه که خوشت اومده!!
من:البته فقط برای یه روز!!
قزی:ما هم اولش همینو می گفتیم!!
ماهیار رسید بهم و وقتی دید با دوستامم و دارم خودمو هلاک میکنم که بگم نیا اینجا!!بالاخره متوجه شد و یه چشمک زد که والا منظورشو نفهمیدم!!(این حرکات زننده چیه ؟؟دختر مردمو منحرف میکنی که چی بشه؟؟پسره ی از خود بی خود رفیق باز)
همه بلند میشدن و یه مدلی با ماهیار دست میدادن و میگفتن:به اقا ماهیار چه عجب از این طرفا!!
قریبا همه همینو میگفتن به جز یکی که برگشت گفت:بابا ما گفتیم دیشب رفتی پیش برادرهای گشت شب !!
و اون یه نفر میر سام بود .
ماهیار هم با یه لبخند نازی و قزی کش به جمع ما نیگا کرد و تو گوش میرسام یه چی گفت که ابروهاش از تعجب تا کره ی ماه رفت بالا و قر داد دور منظومه شمسی و اومد پایین ....
حالا نوبت میرسام بود که یه نگه به ما بکنه
نازی و قزی هم که ندید بدید ...به خودشون گرفتن .......اه اه این سبک بازی ها چیه؟؟ابروی هر چی گیم نت بردین
یه ربعم بازی کردم و یه نگا به ساعت کردم پنج و نیم بود باورم نمیشد...چه قدر زود میگذره و چه قدر خوش میگذره
ولی من نه جا دارم نه وقت برای خوندن درسا
داشتم از بچه ها خداحافظی میکردم که میرسام صدام کرد:فکر کردم پول شیرکاکائو و بازی رو میخواد بگیره، احتمالا نازی اینا هم همین فکرو کردن چون اومدن و گفتن:سامی!!به حساب ماست ها !!ازش هیچ چی نگیر(سامی دیگه چه صیغه ایه؟؟)
منم که پول نداشتم تعارف نکردم و فقط زیر لب گفتم:شرمنده ام کردین!!
میرسام با یه حالتی گفت:قبلا حساب شده!!من هانا رو برای یه کار دیگه صدا زدم
نازی با تعجب:حساب شده؟؟
قزی:کی حساب کرده؟؟
میر سام:یکی عشقش کشید حساب کنه حالا شما دوس ندارین؟؟
دوباره با بچه ها خداحافظی کردم که میرسام با یه حالتی نیگام کرد و گفت:ماهیار بیرون منتظرته!!
هان؟؟

 

رفتم بیرون ...بله اقا همین جاست
از دور اومد سمتم و گفت:به هانا خانوم؟؟چه خبرا؟؟راه گم کردی؟؟
بینیمو کشیدم بالا و با یه پرستیژ بالا شهری تو حلق ماهیار گفتم:ببخشید شما؟
ماهیار یهو حالتش صد و هشتاد درجه عوض شد و زیر لب گفت:چی میگه این؟؟
ماهیار:ناز میکنی؟؟
من:اقا مزاهم نشین لطفا ما تو این محل ابرو داریم
ماهیار از ته دل خندید و گفت:نازتم میخریم
برگشتم و دست به سینه نگاهش کردم و کیفم رو از یه شونه ام گذاشتم رو اون شونه و گفتم:اینجا چیکار میکردی؟؟
ماهیار:من اینجا چیکار میکنم؟؟اسم گیم نتی که توش بودی رو مگه ندیدی؟؟وقتی گیم نت به اسم منه انتظار داری اینجا چه کنم؟؟
برگشتم و یه نیگا به سر در گیم نت کردم ........ای بمیری هانای الاغ !!
"سرای بازی ماهیار"
ماهیار کله منو برگردوند طرف خودش و گفت:بازم میخوای نادید بگیری هانا خانوم؟؟
دیگه ضایع بازی بیشتر از این ؟
باهم قدم زدیم و من هم کل ماجرا رو گفتم!!اون هم گوش داد
رسیدیم به یه فضای سبز و نشستیم رو نیمکت
ساکت بودیم که یهو من برگشتم گفتم:شرمنده مون کردی شازده!!پول بازی رو تو حساب کرده بودی نه؟؟
ماهیار خندید و گفت:میرسام گفت؟؟
یعنی واقا من اینقد خنگ میزنم
من:دیگه خنگ نیستم که .........
با دستش سرمو هل داد و گفت:باشه بابا
همون موقع دو عدد برادر اومدن تا به قولی مارا ببرن تو راه راست
برادر نامبر وان رو به من:دختر خانوم! شما با اقا نسبتی دارین؟
به تو چه مرتیکه مف خور
ماهیار:فرمایشی هست با من صحبت کنین
اخوی نامبر تو:شما ساکت
چرا اینا از من میپرسن؟؟حالا من باید چی بگم؟؟
من:لزومی نمیبینم به شما بگم
اخوی نامبر وان: وقتی اعزام شدین به محل لزوم رو بهتون میگم باجی!!
از باجی گفتن و لهجه اش معلوم بود ترکه
با یه گارداش گفتن کشوندمش یه گوشه و یه چی ترکی سمبل کردم و گفتم و اونم ابراز ارادت کرد که همولایتی و رفت به اون یکی اخوی گفت:مشکلی نیست و رفتن
ماهیار با گنگی نگام میکرد و بعد گفت:پول مول داشتی؟؟
من:نه چطور؟؟
ماهیار:پس با چی بهشون رشوه دادی؟؟
من:رشوه ندادم خره..........ترکی حرف زدم !!
ماهیار:مگه ترکی؟؟
من:نه بابا....... فقط بلدم !!
ماهیار:راستی تو اصالتن مال کجایی؟؟
اب دهنمو قورت دادم و چیزی نگفتم!!

 اب دهنمو قورت دادم و چیزی نگفتم!!
ماهیارکه دید ج نمیدم گفت:نمیخوای امشب مهمون من باشی ؟؟از قبرستون که بهتره.......
با سپاس گذاری نگاهش کردم و گفتم:نه زحمت نمیدم
ماهیار:نکنه زده به سرت دختر!!قبرستون شبا وحشتناکه....
من:فکر بودن تو خونه ی شما هم همین طور
ماهیار:من رو که اون شب دیدی...بچه سر به زیریم.........اصلا رو حساب ترحم نذار فقط واسه جبرانه هانا
سرمو پایین تر انداختم و اون ادامه داد:گرچه نمیشه اون کاری رو که تو برام کردی جبران کنم عزیزم
سرمو خیلی پایین تر بردم و کیفمو بغل کردم، ماهیار:اصلا یه شب نه تا هر وقت که مامان اینا بخوان بیان باید بمونی پیش من
چونه ام می لرزید من چه قدر بدبختم اخه !اون داره خونه ی درب و داغون منو با مال خودش مقایسه میکنه؟؟بازم یکی دیگه میخواد برام دل بسوزونه گیرم دو سه روز هم پیش ماهیار باشم بعدش چی؟؟اونم یه روزی از دست من خسته میشه
اشکام دونه دونه میریخت رو کیفم و من سرم بیشتر تو سینه ام فرو میرفت
ماهیار چونمو گرفت تو دستاش و گفت:هانا ؟؟چرا گریه میکنی؟؟
همین حرفش کافی بود تا من باشدت بزنم زیر گریه صدای گریه ام فضای پارکو گذاشته بود رو سرش و هر کی رد میشد نگام میکرد........ماهیار مبهوت مونده بود و نمیدونست چیکار کنه؟؟
یهو اومد سمتم و سرمو بغل کرد و گفت:........
نه هیچ چی نگفت گذاشت اروم گریه کنم.....اروم تر شدم...خیلی اروم با به یاداوری هر بدبختی گریه ام شدت میگرفت
نمیدونم چه قدر گذشت ولیدیگه میخواستم سرمو بلند کنم اما نمیشد ....با زور سرمو از رو سینه ی ماهیار بلند کردم و .........
باورم نمیشد ماهیار گرفته خوابیده؟
بابا به جان خودم این معتاده!!اون شبم همین طوری گرفت خوابید
ساعتمونگاه کردم یه چهل و پنج دقیقه ای بود که گریه میکردم!
تو خواب ماهیارو نیگا میکردم!!یه پیراهن کلاه دار و تنگ شیری تنش بود و یه جین فاق کوتاه پاش بود
از تیپش خوشم اومد
منم همیشه فاق کوتاه میخریدم البته اون موقع ها که بابام زنده بود
موهای خوش رنگی داشت خیلی از رنگ موهاش خوشم اومد .....موهای خوش حال قهوه ای سوخته اما روشن .....یه حالتی بود ....
یهو دوباره گریه ام گرفت(گریه تو هم قطع و وصل میشه ها) اما گریه نکردم و اروم ماهیارو بیدار کردم!!
- ماهیار جان !!
پا نشد
- اقای محترم پاشو
(بابا این شده مجسمه که ....تکون بخور تن لش!!........درست صحبت کن خانوم نویسنده نذار من دهنم باز شه)
- هوی اقا پسر پاشو دیگه
وقتی به زور مشت و تکون بلند نشد دیگه لگد میزدم :د هیکلتو تکون بده دیگه ماهیار
اروم چشماشو باز کرد تازه رنگ چشماشو میدیم البته با کیفیت فول اچ دی چون به معنی واقعی رفته بودم تو صورتش همرنگ موهاش بود اما یه کم خوشگل تر خمارخوابم که بود اون لحظه گیج میزد....
دو دقیقه نگام کرد و یهو همه چی یادش اومد گفت :ببخشید که خوابم برد
شروع کردم به بلند خندیدن !
این نکنه مشکل داره؟؟اخه کدوم ادم سالمی اونجوری میوفته میخوابه
یه قرن بعد خنده ام تموم شد همیشه همین طور بودم یه چیز کوچولو که میشد ریسه میرفتم تا سال دیگه عید نوروز خنده ام تموم شه!!
با دستم اشک چشمامو پاک کردم و ماهیارشرمنده گفت:برم دست و صورتمو بشورم
و رفت سمت سرویس های بهداشتی یا به عبارت ساده تری مستراح!!!!!!!!
موبایل ماهیار که رو نیمکت جامونده بود شروع کرد به زنگ زدن .........متوجه اش نشده بودم تا اون موقع .......نمیدونستم بردارم یا نه !! ناراحت میشه یا نه!!کار خوبی میکنم یا نه!!یه نگاه کردم به گوشی....که انگار از نگاهم ترسید و قطع شد
(ماشالله ابهت رو گوشی ام تاثیر میذاره)
همون لحظه ماهیار هم اومد ........و رو کرد طرف منو گفت :تصمیمتو گرفتی ؟؟خونه مایی دیگه نه؟؟
من:اخه میدونی........
ماهیار: دهه........نیم ساعت گریه میکردی سبک نشدی....بیاد دیگه
کوله امو کشید و گفت :یالا بجنب
ماهیار:خوب اینم خونه امون
یه نگاهی به خونه کردم
یا ابولفضل عباس !!ای خونه اس یا کاخ سفید ؟؟
بابا کاخ سفید میاد اینو میبینه شرمنده میشه جان تو!!
معمارش کدوم الاغی بوده که فرق خونه و قصرو تشخیص نداده؟؟
داشتم سعی میکردم فک افتاده وسط خیابونم جمع کنم که نگاهم افتاد به ته خیابونو و دیگه با کارتک هم فکم جمع نمیشد
وای خدا چه باغ خوشگلی !!
ته خیابون یه باغ خیلی خوشگل بود چون شبیه پارک بود اول فکر کردم عمومیه ولی از قفل درش و فضای فوق العاده با صفای توش دست گیرم شد که مفتی نیست و صاحاب داره !!بخشکی شانس
ماهیار دعوتم کرد که برم داخل خونه و منم یه ذره تعارف که کردم رفتم تو
بدون توجه به داخل خونه و دکوراسیون شیکش رومو کردم سمت ماهیار که داشت میرفت سمت آشپزخونه
من:یه چیز بپرسم؟؟
یه بطری اب از تو یخچال برداشت و سر کشید و نگام کرد که یعنی بپرس
خوب حالا که چی؟؟ زبون نداری؟؟
من:اون باغ ته خیابون .....چیزه یعنی چیزه دیگه؟؟ خیلی با مزه نه نه خیلی اینه اه............جونم در بیاد ....منظورم اینه که مال کیه که اینقدر با صفا و مامانیه؟؟
ماهیار اب از تو دهنش پرید بیرون بیشعور و با خنده گفت:مگه باغم با مزه و مامانی میشه ؟؟
من: حالا که شده ...جواب منو بده
ماهیار:خوشت اومده ازش ؟؟
من:اوهوم
ماهیار:میخوای بری توش بگردی؟؟
من:اوهوم
ماهیار: یه ساعت دیگه خوبه؟؟
من: عالیه!.......مگه ازصاحب باغ اجازه داری؟؟
ماهیار:صاحب باغ عمومه......اره بابا اجازه دارم
من با ذوق پریدم بالا !! عادت های ناپسنده دیگه چه میشه کرد حالا حیف که ماهیار بود وگرنه یه حرکت مخصوص با کمرم داشتم که هر وقت ذوق میکردم اون حرکتو میکردم !!
عین این مصری ها دستامم تکون میدادم
ولی الان جلو این پسره زشت بود یهو دیدی میگفت این خله کیه من راه دادم تو خونه امون !!و با تیپا به سوی بیرون هدایتم میکرد
به همون بالا پریدن بسنده کردم و رفتم سمت مبل و کوله امو گذاشتم روش !! از صبح رو دوشم بود؟؟
خیلی سنگین بود لا مصب منو باید جز زنان اهنین حساب میکردن با این زورم به خدا
رضا زده از بلند کردنش عاجز میموند
زیپشو باز کردم و همه ی لباس هامو که چپونده بودم توش ریختم بیرون ....البته نه همه اشو
(بعضی از لباس ها که نباید بذاری بیرون که همه ببینن که یه حریمی گفتن یه وسایل شخصی گفتن یه پسر نامحرمی گفتن .....کشکی نی که!!)
عروسک خرس خوشگلمو هم که اسمش خرسی بود و عروسک دانیاسور سبزم که اسمش دانی بودم در اوردم و گذاشتم رو مبل یه دست لباس و شال برداشتم و منتظر شدم ماهیار از دستشویی تشریف بیارن تا بپرسم کجا برم تعویض لباس
ده دقیقه صبر کردم نیومد
رفتم دو رخونه چرخ شدم البته همه اشو که نتونستم ببینم خیلی گنده بود والا یه ملت تو این خونه جا میشدن حتی میتونستن تو حالش زمین کشاورزی درست کنن و تو اتاقا دام داری کنن !!
گوسفنداشونم میتونن بذارن تو حیاط بچرن
رو پشت بومم جون میداد واسه کفتر بازی بچه محلای ما
احتمالا یه استخر گنده هم دارن که توش میتونن کوسه موسه پرورش بدن
به فکرای چرت و پرتم خنده ام میگرفت مخصوصا از فکر اینکه الان تو اتاق هاشون به جای گوسفند دارن اون ماهیار و بردارشو می پروروندن.......
یهو چشمم خورد به یه عکس گنده که رو دیوار یکی از اتاقا زده بودن از اون جا مشخص نبود کیه و چه شکلیه اما از همون دور چشم های سبزش چشمک میزد !!
یه نگاه به دور پذیرایی انداختم و به چهار دست مبلی که تو سالن با نظم و سلیقه چیده شده بود نگاه کردم یه طرف سالن مبل های قرمز و مشکی بود و یه دکوراسیون مدرن با تابلو هایی کلاسیک که داد میزد یه پول خوشگل براش پیاده شدن !!همه اش هم خط خطی بود !!انگار داده بودی تقی بچه نق نقوی همسایه امون کشیده بودشون
اما خوب خوشگل بودن دیگه
یه طرف دیگه مبلمان قهوه ای شکلاتی بود که وسطش یه فرش پرز بلند قهوه ای بود این مبلا به شکل دایره به هم میچسبیدن و روبروش یه ال سی دی اندازه پرده سینما گذاشته بودن که دو طرف ال سی دی باند های گنده بود و کنار باند ها عروسک های بزرگ دو تا دختر بود که دامن های گنده و پفی پوشیده بودن و یه چتر خوشگل هم رفته بودن این قسمت سالن پر از عتیق بود و مجسمه و تابلو های چهره ی فوق العاده طبیعی که پولشم فوق العاده طبیعی بوده از اون قسمت یه پله میخورد و رفت سمت پنجره ی بزرگ کنار سالن که کنارش یه مبل یه تیکه چسبیده بود بهش که رنگشم بنفش خوشرنگ بود و کوسن های رنگاوارنگ داشت
سمت دیگه ی سالن که من باشم گلخونه بود و کنارش مبل های چرم سبز روشن که میچرخیدن و خیلی نرم بودن معلوم بود که خیلی گرم و نرمن !!
و با فضای گلخونه که پر گل و گیاه بود ست شده بود و شده بود ماه سرمو چرخوندم و دیدم ماهیار اب چکون از دستاش داره میره تو یه اتاق که داد زدم :شازده یه لحظه تشریف بیارین
اومد طرفم و درحالی که دستاشو با شلوارش خشک میکرد گفت : بله
من: رفته بودی نصف عمرت تو دستشویی فکر کرده بودی رفتی جزایر قناری که نمیومدی بیرون نه ؟؟
ماهیار خندید و گفت :تو به تایم دستشویی رفتنم هم کار داری؟؟
من: نه شازده اما چون وقت طلاست شما داشتی طلاتو صرف دستشویی میکردی گفتم امر به معروف کرده باشم
ماهیار یه نیم خنده ای کرد و گفت: این زبونه یا گردن زرافه که اینقد درازه ؟؟
یه لبخند گنده به پهنای کل صورتم زدم که یعنی گردن زرافه اس!!
ماهیار :خوب حالا کارت؟؟
نیشمو بستم و گفتم: اهان !!من کجا باید برم تعویض لباس
ماهیار: خانوم محترم اتاق پرو نیداریم باید بیای تو اتاخ ما لباس عوض کنی؟؟
من : اتاخ؟؟یا اتاق؟؟
ماهیار: همون!!مهم معنی و باطنه که همون اتاق بود
من : کدومه اتاختون ؟
ماهیار :اونا ها
با دست به اتاق انتهای راهرو اشاره کرد و گفت :برو عوض کن
رفتم سمت اتاق و بدون اینکه به اتاق نگا کنم لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون ماهیار جلوی تلویزیون داشت با موبایلش حرف میزد رفتم کنار کیفم و به ساعت نگاه کردم یه ربع مونده بود
همون موقع ماهیار تلفنشو قطع کرد و نگام کرد یه لباس فیروزه ای با یه شال فیروزه ای سرم بود چندان گرون نبود اما خوب بود !!
-میگم اون تخت دو تایی مال کیه؟؟
جون شما اگه من به اتاخ نیگا کرده باشم
-من و داداشم دیگه نابغه
-وا....با این همه سکنات و ممکنات و خدم و حشم و کاخ و باغ و اینا یهه اتاق رو دونفری مصرف میکنین...واقعا که دست لامپ کم مصرفو از پشت بستین
خنده اشو خورد و گفت : جای خواب ما یکیه اما اتاق مطالعه و لباس و وسایل داداشیم اونجاست
با دست به جایی که اشاره کرد نگاه کردم اما......درش بسته بود
ماهیار خندید و گفت : درشو اکثرا قفل میکنه ...ماهم نمیدونیم اون تو چی داره؟؟
یه ذره سکوت کرد و بعد
ماهیار با لبخند گفت: هانا خانم امروز کارنامه های مارو دادن مال شما رو چی ؟؟
من :اره دادن
در ضمن نیشمم باز کردم
ماهیار: مال من که افتضاح شد !!
من :چند شدی مگه؟؟
ماهیار : نوزده و نود و هشت
یه پوف کردم و گفتم: منو مسخره کردی
ماهیار: نه جون تو خیلی بده من انتظار 20 داشتم
من: کدوم مدرسه میدرسی؟؟
ماهیار: هان؟؟
من : کدوم مدرسه درس میخونی؟؟
ماهیار: تیزهوشان عارف
من :اه .....به به .....پس شما هم تو المپیاد علمی هستین
ماهیار یه پشت چشم خوشگل برام نازک کرد یاد شمسی خانوم(صاحب خونه قبلیم) افتادم که واسه زنای محل پز میداد
من :خوب حالا
ماهیار: معدل شما چند شد؟؟
بدون شرح کارنامه رو دادم دستش دو دقیقه ای ساکت بود برگشتم گفتم: جارو کجاس؟؟
ماهیار: هان؟؟میخوای چیکار؟؟
من : میخوام فکتو از رو زمین جمع کنم
ماهیار از شوک در اومد و گفت :تو چیجوری میرسی درس بخونی؟؟
من :همون جوری که شما درس میخونی .......
با مظلومیت گفتم : ماهیار !!
ماهیار : هان؟؟
من : میشه امشب رو تا صبح بیدار بمونی باهام درس بخونی و یادم بدی !!اخه امروز اصلا درس نخوندم
ماهیار: میخوای بریم باغ درس بخونیم
چه قدر ماها مثبتیم تورو خدا!!همگی در راه کسب علم و دانش و در جهت پیشرفت کشور میکوشیم
سرفراز باشی میهن من!!
هه هه!!- آخیش ......بالاخره تموم شد
ماهیار: تو که بهتر از من بلد بودی نفله
-نفله که تویی ......درضمن درست صحبت کن ......
ماهیار دراز کشید رو زمین خاکی باغ و منم کشید که یعنی منم دراز بکشیم
ماه وسط اسمون داشت واسه خودش قر میداد
ستاره ها هم همه باهم دست میزدن واسه اش
یه نور مهتابی از یه لامپ بلند پایه میتابید و ما زیر همون نور درس خوندیم
زمین سرد سرد بود و به احتمال ما خاکی خاکی شده بودیم
چشمامو به خاطر نور لامپ جمع کرده بودم و دستامو زیر سرم گذاشته بودم: ساعت چنده؟؟
ماهیار: فکر کنم سه
سریع بلند شدم و گفتم :چی؟؟
ماهیار: سه شایدم چهار..چیه مگه؟؟
من: هیچی فقط باورم نمیشه به این زودی اواره کوچه خیابونا شدم که ساعت سه بیرون خونه خودم کنار یه پسر علاف تر از خودم دراز کشیدم
ماهیار: چقدر زود میگیری ماشالله
من: برو خودتو مسخره کن
ماهیار: راستش یه چیزی تو ذهنم میچرخه نمیتونم بپرسم؟؟
من: چی؟؟
ماهیار:تو کسی رو نداری؟؟خاله ای ،عمه ای؟؟ فامیلی چیزی؟؟
اخم کردم و با صدای سرما خورده ای گفتم: نه
ماهیار: پس پول دفن پدر و مادرتو اونم تو بهشت زهرا کی داده؟؟
ساکت بودم
به درخت تکیه دادم و زانوهامو بغل کردم
ماهیار:نکنه کمیته امداد؟؟
نباید دروغ میگفتم: نه
ماهیار: پس کی؟؟صاب خونه ات؟؟
من: نه
ماهیار:انجمن اولیا و مربیان مدرسه؟؟
من :نه........هیچ کی در مورد مشکلات من چیزی نمیدونه ....حتی دوستام !!فقط مدیرمون میدونه
ماهیار: چرا ازشون کمک نمیخوای؟؟
من : چقدر میتونن کمکم کنن ........یه تومن ......دو تومن ......بیست تومن.....؟؟.......به مدت چقدر .؟؟به چه قیمتی؟؟ به قیمت بد شدن بین همه دوستام ؟؟به قیمت نگاه کردن مادراشون به یه چشم دیگه؟؟و اخرشم انداختنم بیرون از مدرسه ای که واسه درس خوندن توش جون کندم؟؟غیر از اینه؟؟
ماهیار: چرا اینقدر بدبینی؟؟میتونی بخوای کسی نفهمه که .......
حرفشو قطع کردم:بسه!!........بسه ماهیار !!!!!تمومش کن !!!!!اونا هر چقدر هم که خوب باشن منو درک نمیکنن ......حتی تو هم منو درک نمیکنی!........میدونم تو ذهنت چی درموردم فکر میکنی.....میدونم تو دلت میگی !!این دختره چه جور دختریه که قبول کرد شبو پیش من بمونه!!چه جور ادمیه که تونسته با اون همه بدبختی تو اون مدرسه با اون همه مخارج دووم بیاره ......یا چرا اینقدر راحت با دوستاش تو گیم نت نشته بود و بازی میکرد؟؟ یا چه میدونم اصن چیجوری قبول کرد اونشب من پیشش بمونم ؟؟به پیر به پیغمبر من همه اینا رو میدونم ....میدونم اونایی که اسما خیر و خوب و با خدان هم همینجوری به من نگاه میکنن یه سرخر یا یه گدایی که باید یه چی بذارن کف دستش تا کنه نشه.......
دیگه اشکام میریخت رو صورتم و منم کلافه پاکشون میکردم...اونم بلند شده بود و با سری که زیر انداخته بود گوش میداد ....گرچه فکر کنم بازم خوابیده ...پس با خیالت راحت دردد و دل میکنم:دلت چی میخواد بدونی؟؟کی خرجمو میداد؟؟کی منو گذاشت اون مدرسه؟؟ کی ؟؟دلت میخواد اسم اون فرشته ی نجاتی رو بگم که شده فرشته ی مرگم ؟؟فرشته ی مرگ مادر و پدرم ؟؟
یه کثافت عوضی که هر روز تو پول بیشتر غرق میشه......پدربزرگم ........یه احمق خر پول که فقط پول تحصیلات منو میده ....میذاره مامانم تو بیماستان جون بده و حتی ملاقاتش نره .....اجازه میده بابام دق کنه و من بدبخت با گریه نصفه شب به هر کس و ناکسی رو بزنم و جلو هرکسی هق هق کنم که تورو خدا بابامو ببرید بیمارستان اونوقت خودش فقط گوشیو برداره بعد تمام حرفای من بگه ، اگه دیگه کاری ندای قطع کن .......تو نمیفهمی ............وقتی پدر بزرگ من خودش نمیتونه منو بفهمه من از کی کمک بگیرم اخه .......برم پیش قاتل عزیز ترین ادم های زندگیم؟که بازم مثل دفعه ی قبل در رو روم ببنده و بگه :من شما رو نمیشناسم
خسته شدم .....یهو انرژیم تموم شد و فقط تونستم با زحمت از جام بلند شم و با ماهیار که برخلاف تصور من بیدار بود تا خونه هم قدم بشم......................
**********
مدرسه چه طور بود؟؟
برگشتم سمت صدا.....وای خدا ماهیاره؟؟ اینجا چیکار میکنه؟؟
با چشمام اشاره زدم که یعنی اگه بیای نزدیک میزنم قلم پات که هیچ خودکار پاتو هم خورد میکنم
اونم گرفت و یه ذره دور شد البته یه ذره که نه رفت اونور خیابون و منم اینور خیابون ......داشتیم با نازی و قزی میرفتیم و من خرگیجه گرفته بودم نمیدونستم به اشاره های ماهیار نگا کنم یا به حرفای نازی اینا گوش کنم یهو با سقلمه ی قزی یه اوخی گفتم و خودمو جمع کردم ......قزی زیر گوشم گفت: این پسره با تو سنمی داره؟؟
منم که خنگ دو عالم گفتم: کی ؟؟کدوم پسره؟؟کجا؟؟
نازی خدید و گفت :همون که اون سمت خیابون داره خودکشی میکنه شماره بده
قزی ادامه اشو گرفت و درحالی که زیر چشمی ماهیار رو نگاه میکرد گفت:اوا این همون صاحب گیم نته نی......همون که اون روز زل زده بود بهمون؟؟
اینا فکر کنم مادر زادی منحرف متولد شده بودن......چه تعبیرا ؟؟ واه واه واه؟؟ خواهرا بسیجی باشید.......بسیجی رفتار کنید ما پیرو راه امام و شهدا ایم خواهرا ........این حرکات زننده و زشت دیگر چیست؟؟
به یه جایی که رسیدیم از نازی و قزی جدا شدم و یه ذره بعد ماهیار اومد سمتم......اینگار منتظر بود اینا برن فقط
واستادم.........واستاد
لبامو طلبکارانه یه گوشه جمع کردم و ابروهامم کردم تو هم و دست به سینه روبروش ایستادم .......پاهامم با ریتم میزدم رو زمین
ماهیار: ها؟؟
من : کی به تو گفت بیای دنبال من
اول بهم یه ذره نگاه کرد .......بعد خوب نگاه کرد یه لبخند محوم زد .........دیگه یه لبخند به اندازه یه وجب زد( فوق دختر کش )
و باهمون حالت دستاشو اورد جلو و دستامو اروم باز کرد و انداخت اطرافم و منم چرخوندم و خودشم اومد کنارم و انگشتامو باز کرد و انگشتای منو گذاشت بین دستاشو و محکم دستمو گرفت و حرکت کرد ..........میخواستم جیغ بزنم اما نزدم میخواستم بزنم له اش کنم بگم به چه جراتی به من دست زدی مرتیکه لا اوبالی....ولی نگفتم میخواستم خیلی کارا بکنم و نکردم فقز اروم گفتم :دستمو ول کن .........
ماهیار قدم میزد و هنوزم لبخند داشت
و منم دنبال خودش میکشید
دوباره یه ذره بلند تر گفتم: دستمو ول کن ماهیار
زیر لب گفت :هیس.......فعلا باید تحمل کنی .....
پیاده رو شلوغ بود و من نمیخواستم ابروی هردومون بره میدونستم قرمز شدم هم از عصبانیت هم از خجالت اما بازم اروم پرسیدم: چرا باید تحمل کنم .......چون بهم جا و غذا دادی؟؟.......من اگر میخواستم اینجوری جا و غذا پیدا کنم که راه های ..........
ماهیار با دستش اروم یه ضربه زد رو دهنم و و انگشتاشو گرفت جلو دهنم و اروم گفت:هانا دو دقیقه منفی بافی رو بذار کنار.......اون پاساژی که داریم میریم توش مال دوستامه و من که بدون نسبت خاصی باتو نمیتونم برم توشو و برات خرید کنم؟؟ میتونم؟؟
پاساژ ؟؟کدوم پاساژ؟؟
یه نگاه به دور و بر کردم.........کی اومدیم اینجا؟؟
یه نگاه به ماهیار کردم که دستش هنوز جلو دهنم بود ........جون شما این افکار خبیث مارو یک لحظه به حال خودمون نمیذارن........یه لبخند گشاد زدم و دست ماهیارو که جلو دهنم بود و گاز گرفتم و اونم اومد یه دونه بزنتم که جاخالی دادم و در رفتم و درهمون حال گفتم : لازم نیست واسم خرید کنی؟؟ من چیزی نمیخوام؟؟
کوله امو گرفته بودم تو بغلمو و میدویدم .....با سرعت برق و باد میرفتم (عین یه اسب تیز پا ....هه هه والا مارو چه به اسب )
اونم کوله اشو محکم گرفته بود و میدوید از پله ها برقی ها میدویدم بالا و اونم اومد بالا.........به همه تنه میزدم و بایه ببخشید میدویدم که برم........نزدیک یه ستون بودم و داشتم میدویدم برگشتم ببینم ماهیار کجاس؟؟ هو هه حالا کلی مونده به من برسه و منم سرخوش رومو برگردوندم که شاتالاپ
فکر کنم همون ستونه اس..........
سرمو اوردم بالا که ای بابا !!!!! این نره غولو کی خدا گذاشت سر راه ما؟؟
بیچاره همه خریداش ریخته بود زمین ......یه پسر 24-25-26 نمیدونم بالاخره یه سنی داشت دیگه موهای خردلی داشت و چشمای عسلی تیپش هم که توپ .........البته کسی که میاد تو این پاساژ باید یه همچین تیپی هم داشته باشه......خم شدم وسایلاشو جمع کنم که گفت : نمیخواد دست بزنی
جمع کن بابا حالتو ..........حالا فکر کرده من خیلی مشتاقم وسایلاشو جمع کنم
اگه به ستون خرده بودم بهتر بود .....البته اینم کم از ستون نداشت
اومدم برم عقب که یکی دو دستی شونه هامو از پشت گرفت و یه خنده مستانه زد منم با عجز گفتم: ماهیار!!!!!!!
اومدم برم عقب که یکی دو دستی شونه هامو از پشت گرفت و یه خنده مستانه زد منم با عجز گفتم: ماهیار!!!!!!!
ماهیار از پشت سر پهلومو قلقلک داد و گفت : دیدی گرفتمت
مرتیکه لوس
خودمو ازاد کردم و از اقاهه معذرت خواستم که اونم یه جور بدی به ماهیار نگاه کرد و رفت.......اینم از راه نیومده واسه ما ادم شد.......بیا برو....برو جناب ستون متحرک
ماهیار اشاره کرد به یه مغازه که یه پسره دم درش ایستاده بودو مارا با لبخند نگاه میکرد و گفت: بریم هانا خانوم؟؟
- حالا مثلا من بگم نریم نمیریم؟؟
ماهیار: باید روش فکر کنم
- بیشعور......یالا راه بیوفت
ماهیار: هانا!! ادم باش
- نه این که توادمی!!
ماهیار: منظورم این بود که این قدر مثل فرشته ها رفتار نکن
- نکنه دلت میخواد بدوم دوباره بزنم تو دک و پزت؟؟
ماهیار :تو مثل اینکه بدت نمیاد دوباره به یکی دیگه بخوری
اخمامو در هم جمع کردم و رفتم طرف همون مغازه ، پسره از همون فاصله گفت :خوش اومدید خانوم ....بفرمایید
ای حال میداد دور بزنم برم اونور این ضایع بشه ای حال میداد
ماهیار خودشو رسوند و با یه لبخند مصنوعی به م تعارف کرد که برم تو
پسره یه ضربه زد به بازوی ماهیار و گفت: وروجکت بازارو ریخته به هم
با قبول اینکه من وروجکم اون ت مالکیت چی بود ؟؟
یعنی که چی اقا ؟؟ برادر شماهم به فساد گرایش پیدا کردی؟؟بسیجی باش!!
ماهیار یه جوری نگام کرد و گفت: فقط وروجک گفتی و بس؟؟
اون پسره : حالا چی میخوای براش بخری ؟؟
من که داشتم مانتو های گوشه سالنو دونه دونه رد میکردم و میدیدم داد زدم: قرار نیس ماهیار برام چیزی بخره ؟؟ خودم میخرم ......ماهیار جون زیادی تو زحمت افتاده .....لباسام دیگه باید به خرج خودم باشه
ماهیار ابروهاش رفت بالا و چشمک زد که یعنی ادامه بده
خوششان امد
واستا یه ضد حالی بهت بزنم !!
پسره : خدا زیاد کنه از این دوست دخترا .......خدا بده شانس .........ماکه هرچی دختر دورمونه ذرت و ذرت کادو میخوان کادوی مارم با یه جوراب سر و تهشو هم میارن....
من پشت چشمی نازک کردم به یارو کهو یعنی لیاقت نداری مثل من گیرت بیاد گرچه این ماهیارم همچی لیاقت نداشت........
ماهیار : مهران !! داداش .....هانا رو نباید با هیچ دختری مقایسه کرد .....هانای من گله ....نفسمه......میمیرم برای نگاهاش
یا علی !!
من : وای توروخدا نگو ماهیار........اصلا حرف مرگو نزن که دلم ریش میشه ....خدا نکنه تو بمیری عزیزم .....الهی من پیش مرگت بشم
مهران (همون پسره):واستا یه روز شبنمو میارم از هانا خانوم یاد بگیره چه جوری قربون صدقه من بره
ماهیار : عزیزم انتخاب کردی خانومی؟؟
من : ماهیار جون سخته انتخاب !! میای کمک!! اخه میخوام به سلیقه تو باشه
ماهیار اومد کنارم ایستاد و با یه ته خنده ای گفت :کدومو میخوای عشقم؟؟
منم زیر لب گفتم : فعلا خفه شو عشقم ......پول مول ندی پای این بنجل ها یه وقت ....من اینا رو عمرا بپوشم ........
ماهیار : پس یه دونه بردارم پروف کن بعد ایراد بگیر
- وا .......من که رو حرف توحرف نمیزنم عسیسم
ماهیار : اینم حرفیه .....
ماهیار مثلا یهو گوشیش ز زد و رفت بیرون و یه ثایه بعد داد زد: هانا جان ....خوشگلم بیا بریم وقت ارایشگاهت مثل اینکه دیر شده
پوووووخ .......مسخره !! من و ارایشگاه ..........من برم ارایشگاه پس ارایشگاه کجا میره؟؟
سرسری از مهران خدافظی کردیم و رفتیم بیرون از پاساژ و جاهای دیگه رو هم گشتیم دیگه الارم شکمم بلند شده بود گشنش بود کوچولو !!
هواهم تاریک بود یعنی دم غروب بود تاریک تاریک هم نبود
ماهیار یه مانتو دیگه هم خرید......نمیدونم این سلیقه رو از کجا اورده بود ؟؟ همچین شیک و پیک برام لباس انتخاب کرد و گرون که حالا انگار فردا میخوام برم انتالیا.....!!
استینشو گرفتم و کشیدم : اه ......ماهیار بسه دیگه خسته شدم!
ماهیار گردنشو یه تکون داد ، یه تیخ صدا داد و به من گفت : بریم یه چی بخوریم؟؟
خندیدم( هر هر هر ........الان این لبخندتو جمع میکنی یا بیام جمعت کنم .....دلت بسوزه وجدان ......دارم میرم رستوران !!)
با ماهیار سوار تاکسی شدیم ....ده تا پلاستیک دست اون بود دو تا هم دست من ....البته اقا کیفشونم دست من داده بود .....عارش میومد با کیف مدرسه بره خریده ......!!از اون دوازده تا پلاستیک یازده تاشو واسه خودش خریده بود ......فقط اسما به پای من تموم شد .........
اخ جون غذا!!!(نخورده ای مگه تو؟؟.....وجدان جونم !!!.......جانم ..........برو گمشو عزیزم )
غذا رو خیلی اروم خوردم .....یه دست بختیاری و یه دست جوجه .......دستگاه گوارشیم بدجور ارور میداد لاکردا .....نه اینکه از این غذا ها خیلی وقت بود هضم نکرده بود ندیده بود بدبخت !!
دیگه داشتم از زور خوردن و چپوندن تو حلقم بالا میووردم .......پر شده بودم ......بلا نصبت شما اندازه گاو خورده بودم
نوشابه رو دادم بالا
ماهیار : هانا ......تو جز نخبگانی نه؟؟
نوشابه رو با یه پخی دادم بیرون ....( ای کثافت ..زدی رو میزیشونو کثیف کردی....این که چیزی نیس ماهیار که رفت میخوام دماغم هم با رو میزیشون پاک کنم )
نخبه ..یا حضرت ادم !!..نمردیم یکی مارو ادم حسابی حساب کرد ....اره عزیزم نخبه چیه من خود انیشتنم.....
- ولک چه خبره نخبه باشم !! فقط معدلم بالاس مثل خیلی های دیگه
ماهیار: واست یه کاری دارم!!
جدی شدم ......کار؟؟ (اخم کردی مثلا جدی شدی؟؟....پ چی)
با ابهام سرمو تکون دادم که یعی چه کاری؟؟
ماهیار یه ذره نزدیک اومد و گفت : کار سختی نیست .....البته فکر کنم برای تو سخت نباشه
من :چه کاری؟؟عین ادم حرف میزنی یا نه؟؟
ماهیار : بازی.........میخوام بازی کنی؟؟
- : واسه یه بازی این همه مقدمه نمیان........چی هست ؟؟ که نیاز به خریدن لباس داشت
ماهیار: پس فهمیدی برا چی امروز بردمت خرید؟؟
- : خودت میگی نخبه ام
:ببین هانا!! تو که لنگ پولی و جا و غذا .......منم دنبال یکی مثل تو میگردم .....
- : برای چی ؟؟مگه من چیکار میتونم انجام بدم ؟؟
- خیلی چیزا.......
اَی ناقلا
-: مثلا؟؟
- یه تقلب ماهرانه تو بازی
اه نه بابا ........چه کار سختی ...من که انیشتنم توش میمونم برم بگم ادیسون جون بیاد با یه نظر حلش کنه
: تو بازی پول نیس ماهیار!! بچه گول نزن
: چه فرقی داره؟ بازی یا قمار؟؟
اصلا فرق نداره .....تو خودتو ناراحت نکن
- : چی گیر من میاد؟؟
- پولش
- : چی گیر تو میاد پس؟؟
- پولش..... اونقدری هست که بین من و تو و چند نفر دیگه نصف بشه
نوچ ......باز مارو خدا گذاشت سر دو راهی ...خدا جون اخه وقتی به من زبون بسته اب و دون نمیدی پر میکشم میرم پیش همون برادران کفتر باز به مسیر انحرافی علاقه مند میشم .....میشم عامل فساد جوامع و جوانان ......تهاجم فرهنگی ایجاد میکنم ......قمارباز که هیچی پسربازم میشم اونوقت خودت بیا جمعم کن !!
با ضربه انگشتام رو میز فکر هم میکردم
باید قبول میکردم ؟؟ باید به حرف این نی قلیونی که جلوم نشسته و با خواهش نگام میکنه اعتماد کنم ؟؟
- باید چیکار کنم؟
ماهیار یه جیغی کشید که سیخ سر جام نشستم همه نگامون کردن یهو......
ماهیار: قبول میکنی پس؟؟
بدون این که بفهمم جیغش برا چی بوده خودمم یه جیغ کشیدم پشت بندش ....نمیدونم این انرژی اتمی رو امروز از کجام اورده بودم ....؟؟ تموم نمیشد که؟؟
پاهامو جمع کردم و چهار زانو نشستم رو صندلی و گفتم : سوسکی چیزی دیدی ماهیار ؟؟
ماهیار : با تعجب نگام کرد و گفت : اره خاله سوسکه بود رفت پیش اقا موشه
یه جیغ دیگه کشیدم : موشم هست
ماهیار خیز برداشت رو میزو و جلو دهنمو گرفت و گفت : ساکت باش د چرا جیغ میکشی دختر ؟؟ الان میان محترما با یه در (بوقی) پرتمون میکنن بیرونا!!!!!
با ناخونام دستشو چنگ زدم و وقتی که برداشت گفتم : پس سوسک ندیدی؟؟
ماهیار : چون تو گفتی قبول میکنی هیجان زده شدم
تو چه زپرتی هستی که با یه حرف من هیجان زده شدی ........ادیسون دوست عزیزم وقتی برقو اختراع کرد اینقدر هیجان زده نشد .....
من : باید توضیح بدی تا بعد
ماهیار لپمو کشید و بلندشد بره که حساب کنه
فکر کنم دو دقیقه دیگه صاحب رستوران میومد پول میزو حساب میکنه یه چی هم دستی میزاره روش و میگه شما فقط برید تورو خدا
این که رفت منم تنها موندم بین این همه دختر و پسری که تو رستوران در حین لمبوندن بهم بد نگا میکردن......خدایا چشم های شور را که چشم دیدن جیغ زدن دو عدد جوانک را ندارند را از ما دور بگردان .......فوت
یه تخت دو طبقه تو اتاق ماهیار بود که من بالا که جای برادر ماهیار بود میخسبیدم (لری :به معنای خوابیدن)
راستی این برادر ماهیار این خوشگل چشم سبزه که عکسشم 80 در 90 زدن به دیوار کجاس اصلا؟؟ما زیارتشون کنیم شاید حاجت روا شدیم
رو تخت بالا دراز کشیده بودم و ماهیار هم رو تخت پایین........هردو فردا امتحان شیمی داشتیم و زیر نورچراغ خواب سقفی درس میخوندیم ......
ماهیار یه ضربه با لگد زد به بالا (زیر تخت بالایی) و گفت : تموم نشد؟؟
من: چرا وحشی بازی در میاری؟؟ چرا بابا تموم شد.......ماهیار !! شرمنده میشه این پتو رو عوض کنی؟؟
ماهیار: چرا؟؟
من :مال یکی دیگه اس دلم نمیاد باهاش بخوابم .....مورموم میشه .....ایشو چیشم میشه .....
ماهیار: خوب اونو بده پایین بیا با مال من بخواب .......با مال من که ایشت نمیشه؟؟
بله ......بله
سرمو از همون بالا پایین بردم و به ماهیار که دراز کشیده بودو دستش زیر سرش بود نگاه کردم : میگم مال یکی دیگه اس نمیخوابم .........اونوقت میگی با مال تو بخوابم؟؟
سر و ته داشتم نگاش میکردم
پ چرا حرف نمیزنه؟؟
ماهیار: موهاتو رنگ کردی؟؟
موهامو ؟؟ وای همه موهام ریخته پایین
سریع جمعشون کردم ...........خاک تو سرت
ماهیار: چرا جمعشون کردی؟؟ راحت باش
همین دیگه راحت بودم که این شد
موهامو جمع کردم و چراغو خاموش کردم و بیخیال پتو داشتم میشدم که ماهیار از نردبون تخت اومد بالا و پتوی خودشو و با مال برادرش عوض کرد و کشید روم.....تو تاریکی موهامو ناز کرد و گفت : شب بخیر هانا خونومی خجالتی!!!
موهام!!!!! خدایا چرا موهای منو اینجوری افریدی .....چرا همه میپرسن رنگ کردم ......اخه خدا از تو بعیده خودت یه عامل انحرافی که نه کل هیکل من عوامل انحرافیه اونوقت میگی ادم چرا خام حوا شد .......والا
حالا خدایا من پانشم صبح ببینم بابت ناشکری کچلم کردی ها .......بابا غلط کردم .....اصلا همین عوامل احرافیه که نمک زندگیه.......از قدیم گفتن بنده با خدایش ناشکری کند ابلهان باور کنند .............
راستی من چرا از پتوی ماهیار بدم نیومد چقدرم نرمه !!!!!!!(پتوی ماهیار.....بخوابید ...بخرید....... حالشو ببرید .....اگهی بازرگانی )