ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عقابها
روزی بر فراز چراگاهی بزرگ، گوسفندی با بره اش درحال چرا کردن بودند. عقابی بالای سر این دو چرخ می زد و با چشمانی پر از گرسنگی گوسفند و بره اش را برانداز می کرد و می خواست به پایین بیاید و شکارش را بگیرد.
اما در همین حین عقاب دیگری در آسمان پدیدار شد و بر بالای سر گوسفند و بره به پرواز درآمد. هنگامی که این دو رقیب همدیگر را دیدند با فریادهای خشم آلود جنگی تمام عیار را آغاز کردند. گوسفند نگاهی به بالای سر خود انداخت و شگفت زده شد.
سپس به بره خود رو کرد و گفت: چه شگفت کودک من! این دو پرنده شکوهمند با هم نبرد می کنند تا از مقدار بیشتری از آسمان بهره مند شوند! آیا وسعت این فضای بیکرانه برای هر دوی اینها کافی نیست؟ بره کوچک من! ای کاش هر چه زودتر بین برادران بالدارت صلح و دوستی برقرار باشد. و بره درحالی که معصومانه به آن دو عقاب می نگریست این آرزو را در قلب کوچک خود تکرار کرد.