وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

عشق دردناک10واخر

عشق دردناک10واخر

ستت دارم .... می خوام همه بفهمن که عاشقتمممممممممممم خدای من این کوهستان بود که اینقدر راحت داشت عشقشو ابراز میکرد ... زندگی دیگه داشت روی خوبشو نشونم میداد اون شب تا صبح با کوهستان حرفای عاشقونه زدیم حتی اسم بچه هامونم انتخاب کردیم کوهستان گفت دو قلو دوست داره یه دختر یه پسر منم گفتم هر جی آقامون بگه !! لپمو کشید و گفت : شما سروری ... اون شب اینقدر حرف زدیم و دل و قلوه رد و بدل کردیم که فردا نزدیکای ظهر بود بیدار شدم در حالیکه دست کوهستان دورم حلقه شده بود سرم رو سینه اش بود .... دست هام رو از هم باز کردم و پشت سرم گذاشتم . روی شن های ساحل دراز کشیدم و دفترم رو محکم به خودم فشار دادم . چشمام رو می بندم تا نور آفتاب اذیتم نکنه . دریا خیلی آرومه .... مثل من .... مثل آرامش توی قلب من ... مثل کوچولویی که الان توی شکممه ! البته بر خلاف آرزوی کوهستان و به قول خودش ، کوچولومون یه قل بیشتر نیست ! یه پسر دوست داشتنی .... من همیشه عاشق دختر بودم .... فکر نمی کردم اینقدر به پسر کوچولوم وابسته بشم .... حسابی دیوونه ش شدم ! حدودا یک سال و نیم از ماه عسلمون گذشته ... بعد از یک سال و نیم تازه فرصت کردیم برگردیم اینجا ... نمی خوام بگم بعد از اون روز با هم به خوبی و خوشی زندگی کردیم ... نه ... برعکس .... روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم اما با هم ... در کنار هم ! خب ... شوهر عمه ی کوهستان تقریبا باعث ورشکستگی اون شد ... یعنی سعی خودش رو کرد ... که چندان هم موفق نشد ! بعد هم ... وقتی دیدن چندان فایده ای نداشت ... نمی دونم چه طور ... رامین رو خبر کردن !و ... نمی دونم چی بهش گفته بودن که اینقدر سریع خودش رو به ایران رسوند ... چقدر سخت باور کرد که من خوشبختم ! که نمی خوام از کوهستان جدا بشم ! این چند ماه گذشته ، کوهستان اصلا نذاشته تنها از خونه بیرون برم . خب شاید حق داره ... تازه داره یه نفس راحت می کشه ! دو ماه و نیم دیگه بیشتر نمونده ! کوهستان بی صبرانه روزها رو می شمره ! از منم بیشتر عجله داره ! کوهستان – سیما ... ؟! اینجایی ؟ - آره ... بیا بشین ! کوهستان – مگه قول ندادی داخل ویلا بمونی تا من برگردم ؟! - خب تو که رفتی حوصله م سر رفت ! کوهستان –  نیم ساعت هم نشده که من رفتم ! تو پا شدی اومدی اینجا ؟! پاشو بریم تو ! تمام سفارشاتتون رو خریدم ! - همه شونو ؟ کوهستان – بله ! همه رو ! حالا بلند شو .... - بیا یکم اینجا بمونیم ! با دست به کنارم اشاره کردم . اومد کنارم نشست و دستش رو پشت کمرم گذاشت . کوهستان – مامان کوچولو خوبه ؟ - به ... له .... کوهستان – تپل بابا چطوره ؟ - ملسییییییی... خوبم بابایی ! هر چی بیستل اینجا بمونیم هم بهتل می سم ! کوهستان خندید و منو به خودش فشار داد . - له سدم بابایی ! خندید و دستش رو برداشت . - کوهستان ؟! .... کوهستان – جانم ؟ - مرسی که منو آوردی اینجا ! با این همه سخت گیریت فکر نمی کردم راضی بشی .... کوهستان – می دونم خسته شده بودی ... اینجا رو دوست داری ؟ - صاحبش رو بیشتر دوست دارم ! کوهستان – نه .... جدی ؟ - آره ... مرسی ... اینجا خیلی آرومم ! همه ش می ترسیدم مجبور بشیم اینجا رو بفروشیم .... کوهستان – مردتو دست کم گرفتی کوچولو ! الان دیگه همه چی تموم شده .... تو به این چیزا فکر نکن ! - باشه ... دستتو بردار ... می خوام بخوابم . دستش رو از روی پاش برداشت . سرم رو روی پاهاش گذاشتم . کوهستان – سیما ؟ اینجا می خوای بخوابی !! - فقط چند ساعت کوهستان – چند ساعت ؟! کمر درد می گیری باز ! بلند شو بریم تو ! - هیچم ! من کمر درد می گیرم یا خودتو می گی ؟می دونم سنگین شدم . خودم بیدار بشم می یام ! کوهستان – سیما ؟! - خب ... فقط نیم ساعت ! یکدفعه جدی شد ! دستام رو گرفت و آروم بلندم کرد . کوهستان – همین الان ! زود ! ااا ! -تو باز زور گفتی ؟! کوهستان – شوخی نکردما ! زود باش ! کمکم کرد تا بایستم . دست منو از روی شونه ش رد کرد . آروم با هم رفتیم سمت ویلا ! خب ... هنوزم بعضی وقتا جدی می شه ! یا یه چیزی اون ور تر !!! اما بازم برای من بهترینه ! خیلی دوستش دارم . - کوهستان ؟! کوهستان – هوم ؟ - اخمات رو باز کن تا بگم ! آروم صورتش رو بوسیدم ! خندید ... - ببین چه خوشگل شدی !! روی پنجه ی پاهام بلند شدم و در گوشش آروم گفتم : - من خیلی دوستت دارما ! کوهستان دستاش رو آروم دورم حلقه کرد ! کوهستان – من خیلی خیلی بیشتر کوچولو ! صورتم رو بوسید و در ویلا رو باز کرد ... خدایا شکرت ... به خاطر همه ی خوبی هات ازت ممنونم . پایان