فرستاده امام باقر علیه السلام به امر ایشان با کیسهاى پول به سراغ برده فروش آمده است .
مى شنود که : تمام بردهها را فروختم ، جز دو کنیز بیمار .
کنیز را نشان مى دهد و قیمت را هفتاد دینار اعلام مى کند .
فرستاده امام تخفیف مى خواهد .
برده فروش نمى پذیرد .
فرستاده ، کیسه را به او مى دهد و مى گوید : جز این چیزى ندارم ، نمى دانم چقدر است !
برده فروش دینارها را مى شمارد . دقیقا هفتاد تا .
متحیّرانه به کنیز خیره مى شود . کنیزى که نمى داند ، از مصدر غیب آمدهاند تا به همسرى و مادرى ولایت ، مفتخرش سازند .
دستهاى خسته و پریشان حمیده ، به اذن پدرانه امام باقر علیه السلام در دستِ صادق آل محمد صلى الله علیه و آله قرار مى گیرد .
حمیده به علم و حکمت راه مى یابد و آن چنان در محضر امام ، تعالى مى یابد که گاه احکام شرع را به زنان مى آموزد .
امروز در مسیر تشرّف به خانه خدا ، در روستاى «ابواء» کاروان مى ایستد . هنگام صرف غذاست .
امام صادق علیه السلام به تدارک غذایى براى همسر باردار خویش مشغول است . حال آنکه آن سو ، درد وجود حمیده را فرا گرفته است .
پیش از این امام به حمیده خاتون ، سفارش فرموده که هنگام اثر وضع حمل ، او را خبر کند و بانو چنین کرده است .
آن روز امام به حمیده فرموده بود : این فرزند با دیگران فرق دارد !
اکنون امام صادق علیه السلام با هیجانى پدرانه خود را به بانویش مى رساند .
لحظاتى بعد صداى گریه نوزاد آرامش زندگى را طنین مى دهد و شوقى عارفانه را در دل پدر رقم مى زند .
نوزاد ، هنگام تولد ، سرش را به سوى آسمان بلند مى کند . دست هایش را بر زمین مى گذارد و شهادت مى دهد : لااله الااللّه .
حمیده حیرت نمى کند ، چرا که بارها از همسر خود شنیده است : این نشانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و امامان پس از اوست .
نوشتهء : محبوبه زارع