وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

رمان لپ های خیس وصورتی3

- آخیش ......بالاخره تموم شد
ماهیار: تو که بهتر از من بلد بودی نفله
-نفله که تویی ......درضمن درست صحبت کن ......
ماهیار دراز کشید رو زمین خاکی باغ و منم کشید که یعنی منم دراز بکشیم
ماه وسط اسمون داشت واسه خودش قر میداد
ستاره ها هم همه باهم دست میزدن واسه اش
یه نور مهتابی از یه لامپ بلند پایه میتابید و ما زیر همون نور درس خوندیم
زمین سرد سرد بود و به احتمال ما خاکی خاکی شده بودیم
چشمامو به خاطر نور لامپ جمع کرده بودم و دستامو زیر سرم گذاشته بودم: ساعت چنده؟؟
ماهیار: فکر کنم سه
سریع بلند شدم و گفتم :چی؟؟
ماهیار: سه شایدم چهار..چیه مگه؟؟
من: هیچی فقط باورم نمیشه به این زودی اواره کوچه خیابونا شدم که ساعت سه بیرون خونه خودم کنار یه پسر علاف تر از خودم دراز کشیدم
ماهیار: چقدر زود میگیری ماشالله
من: برو خودتو مسخره کن
ماهیار: راستش یه چیزی تو ذهنم میچرخه نمیتونم بپرسم؟؟
من: چی؟؟
ماهیار:تو کسی رو نداری؟؟خاله ای ،عمه ای؟؟ فامیلی چیزی؟؟
اخم کردم و با صدای سرما خورده ای گفتم: نه
ماهیار: پس پول دفن پدر و مادرتو اونم تو بهشت زهرا کی داده؟؟
ساکت بودم
به درخت تکیه دادم و زانوهامو بغل کردم
ماهیار:نکنه کمیته امداد؟؟
نباید دروغ میگفتم: نه
ماهیار: پس کی؟؟صاب خونه ات؟؟
من: نه
ماهیار:انجمن اولیا و مربیان مدرسه؟؟
من :نه........هیچ کی در مورد مشکلات من چیزی نمیدونه ....حتی دوستام !!فقط مدیرمون میدونه
ماهیار: چرا ازشون کمک نمیخوای؟؟
من : چقدر میتونن کمکم کنن ........یه تومن ......دو تومن ......بیست تومن.....؟؟.......به مدت چقدر .؟؟به چه قیمتی؟؟ به قیمت بد شدن بین همه دوستام ؟؟به قیمت نگاه کردن مادراشون به یه چشم دیگه؟؟و اخرشم انداختنم بیرون از مدرسه ای که واسه درس خوندن توش جون کندم؟؟غیر از اینه؟؟
ماهیار: چرا اینقدر بدبینی؟؟میتونی بخوای کسی نفهمه که .......
حرفشو قطع کردم:بسه!!........بسه ماهیار !!!!!تمومش کن !!!!!اونا هر چقدر هم که خوب باشن منو درک نمیکنن ......حتی تو هم منو درک نمیکنی!........میدونم تو ذهنت چی درموردم فکر میکنی.....میدونم تو دلت میگی !!این دختره چه جور دختریه که قبول کرد شبو پیش من بمونه!!چه جور ادمیه که تونسته با اون همه بدبختی تو اون مدرسه با اون همه مخارج دووم بیاره ......یا چرا اینقدر راحت با دوستاش تو گیم نت نشته بود و بازی میکرد؟؟ یا چه میدونم اصن چیجوری قبول کرد اونشب من پیشش بمونم ؟؟به پیر به پیغمبر من همه اینا رو میدونم ....میدونم اونایی که اسما خیر و خوب و با خدان هم همینجوری به من نگاه میکنن یه سرخر یا یه گدایی که باید یه چی بذارن کف دستش تا کنه نشه.......
دیگه اشکام میریخت رو صورتم و منم کلافه پاکشون میکردم...اونم بلند شده بود و با سری که زیر انداخته بود گوش میداد ....گرچه فکر کنم بازم خوابیده ...پس با خیالت راحت دردد و دل میکنم:دلت چی میخواد بدونی؟؟کی خرجمو میداد؟؟کی منو گذاشت اون مدرسه؟؟ کی ؟؟دلت میخواد اسم اون فرشته ی نجاتی رو بگم که شده فرشته ی مرگم ؟؟فرشته ی مرگ مادر و پدرم ؟؟
یه کثافت عوضی که هر روز تو پول بیشتر غرق میشه......پدربزرگم ........یه احمق خر پول که فقط پول تحصیلات منو میده ....میذاره مامانم تو بیماستان جون بده و حتی ملاقاتش نره .....اجازه میده بابام دق کنه و من بدبخت با گریه نصفه شب به هر کس و ناکسی رو بزنم و جلو هرکسی هق هق کنم که تورو خدا بابامو ببرید بیمارستان اونوقت خودش فقط گوشیو برداره بعد تمام حرفای من بگه ، اگه دیگه کاری ندای قطع کن .......تو نمیفهمی ............وقتی پدر بزرگ من خودش نمیتونه منو بفهمه من از کی کمک بگیرم اخه .......برم پیش قاتل عزیز ترین ادم های زندگیم؟که بازم مثل دفعه ی قبل در رو روم ببنده و بگه :من شما رو نمیشناسم
خسته شدم .....یهو انرژیم تموم شد و فقط تونستم با زحمت از جام بلند شم و با ماهیار که برخلاف تصور من بیدار بود تا خونه هم قدم بشم......................

**********


مدرسه چه طور بود؟؟
برگشتم سمت صدا.....وای خدا ماهیاره؟؟ اینجا چیکار میکنه؟؟
با چشمام اشاره زدم که یعنی اگه بیای نزدیک میزنم قلم پات که هیچ خودکار پاتو هم خورد میکنم
اونم گرفت و یه ذره دور شد البته یه ذره که نه رفت اونور خیابون و منم اینور خیابون ......داشتیم با نازی و قزی میرفتیم و من خرگیجه گرفته بودم نمیدونستم به اشاره های ماهیار نگا کنم یا به حرفای نازی اینا گوش کنم یهو با سقلمه ی قزی یه اوخی گفتم و خودمو جمع کردم ......قزی زیر گوشم گفت: این پسره با تو سنمی داره؟؟
منم که خنگ دو عالم گفتم: کی ؟؟کدوم پسره؟؟کجا؟؟
نازی خدید و گفت :همون که اون سمت خیابون داره خودکشی میکنه شماره بده
قزی ادامه اشو گرفت و درحالی که زیر چشمی ماهیار رو نگاه میکرد گفت:اوا این همون صاحب گیم نته نی......همون که اون روز زل زده بود بهمون؟؟
اینا فکر کنم مادر زادی منحرف متولد شده بودن......چه تعبیرا ؟؟ واه واه واه؟؟ خواهرا بسیجی باشید.......بسیجی رفتار کنید ما پیرو راه امام و شهدا ایم خواهرا ........این حرکات زننده و زشت دیگر چیست؟؟
به یه جایی که رسیدیم از نازی و قزی جدا شدم و یه ذره بعد ماهیار اومد سمتم......اینگار منتظر بود اینا برن فقط
واستادم.........واستاد
لبامو طلبکارانه یه گوشه جمع کردم و ابروهامم کردم تو هم و دست به سینه روبروش ایستادم .......پاهامم با ریتم میزدم رو زمین
ماهیار: ها؟؟
من : کی به تو گفت بیای دنبال من
اول بهم یه ذره نگاه کرد .......بعد خوب نگاه کرد یه لبخند محوم زد .........دیگه یه لبخند به اندازه یه وجب زد( فوق دختر کش )
و باهمون حالت دستاشو اورد جلو و دستامو اروم باز کرد و انداخت اطرافم و منم چرخوندم و خودشم اومد کنارم و انگشتامو باز کرد و انگشتای منو گذاشت بین دستاشو و محکم دستمو گرفت و حرکت کرد ..........میخواستم جیغ بزنم اما نزدم میخواستم بزنم له اش کنم بگم به چه جراتی به من دست زدی مرتیکه لا اوبالی....ولی نگفتم میخواستم خیلی کارا بکنم و نکردم فقز اروم گفتم :دستمو ول کن .........
ماهیار قدم میزد و هنوزم لبخند داشت
و منم دنبال خودش میکشید
دوباره یه ذره بلند تر گفتم: دستمو ول کن ماهیار
زیر لب گفت :هیس.......فعلا باید تحمل کنی .....
پیاده رو شلوغ بود و من نمیخواستم ابروی هردومون بره میدونستم قرمز شدم هم از عصبانیت هم از خجالت اما بازم اروم پرسیدم: چرا باید تحمل کنم .......چون بهم جا و غذا دادی؟؟.......من اگر میخواستم اینجوری جا و غذا پیدا کنم که راه های ..........
ماهیار با دستش اروم یه ضربه زد رو دهنم و و انگشتاشو گرفت جلو دهنم و اروم گفت:هانا دو دقیقه منفی بافی رو بذار کنار.......اون پاساژی که داریم میریم توش مال دوستامه و من که بدون نسبت خاصی باتو نمیتونم برم توشو و برات خرید کنم؟؟ میتونم؟؟
پاساژ ؟؟کدوم پاساژ؟؟
یه نگاه به دور و بر کردم.........کی اومدیم اینجا؟؟
یه نگاه به ماهیار کردم که دستش هنوز جلو دهنم بود ........جون شما این افکار خبیث مارو یک لحظه به حال خودمون نمیذارن........یه لبخند گشاد زدم و دست ماهیارو که جلو دهنم بود و گاز گرفتم و اونم اومد یه دونه بزنتم که جاخالی دادم و در رفتم و درهمون حال گفتم : لازم نیست واسم خرید کنی؟؟ من چیزی نمیخوام؟؟
کوله امو گرفته بودم تو بغلمو و میدویدم .....با سرعت برق و باد میرفتم (عین یه اسب تیز پا ....هه هه والا مارو چه به اسب )
اونم کوله اشو محکم گرفته بود و میدوید از پله ها برقی ها میدویدم بالا و اونم اومد بالا.........به همه تنه میزدم و بایه ببخشید میدویدم که برم........نزدیک یه ستون بودم و داشتم میدویدم برگشتم ببینم ماهیار کجاس؟؟ هو هه حالا کلی مونده به من برسه و منم سرخوش رومو برگردوندم که شاتالاپ
فکر کنم همون ستونه اس..........
سرمو اوردم بالا که ای بابا !!!!! این نره غولو کی خدا گذاشت سر راه ما؟؟
بیچاره همه خریداش ریخته بود زمین ......یه پسر 24-25-26 نمیدونم بالاخره یه سنی داشت دیگه موهای خردلی داشت و چشمای عسلی تیپش هم که توپ .........البته کسی که میاد تو این پاساژ باید یه همچین تیپی هم داشته باشه......خم شدم وسایلاشو جمع کنم که گفت : نمیخواد دست بزنی
جمع کن بابا حالتو ..........حالا فکر کرده من خیلی مشتاقم وسایلاشو جمع کنم
اگه به ستون خرده بودم بهتر بود .....البته اینم کم از ستون نداشت
اومدم برم عقب که یکی دو دستی شونه هامو از پشت گرفت و یه خنده مستانه زد منم با عجز گفتم: ماهیار!!!!!!!

اومدم برم عقب که یکی دو دستی شونه هامو از پشت گرفت و یه خنده مستانه زد منم با عجز گفتم: ماهیار!!!!!!!
ماهیار از پشت سر پهلومو قلقلک داد و گفت : دیدی گرفتمت
مرتیکه لوس
خودمو ازاد کردم و از اقاهه معذرت خواستم که اونم یه جور بدی به ماهیار نگاه کرد و رفت.......اینم از راه نیومده واسه ما ادم شد.......بیا برو....برو جناب ستون متحرک
ماهیار اشاره کرد به یه مغازه که یه پسره دم درش ایستاده بودو مارا با لبخند نگاه میکرد و گفت: بریم هانا خانوم؟؟
- حالا مثلا من بگم نریم نمیریم؟؟
ماهیار: باید روش فکر کنم
- بیشعور......یالا راه بیوفت
ماهیار: هانا!! ادم باش
- نه این که توادمی!!
ماهیار: منظورم این بود که این قدر مثل فرشته ها رفتار نکن
- نکنه دلت میخواد بدوم دوباره بزنم تو دک و پزت؟؟
ماهیار :تو مثل اینکه بدت نمیاد دوباره به یکی دیگه بخوری
اخمامو در هم جمع کردم و رفتم طرف همون مغازه ، پسره از همون فاصله گفت :خوش اومدید خانوم ....بفرمایید
ای حال میداد دور بزنم برم اونور این ضایع بشه ای حال میداد
ماهیار خودشو رسوند و با یه لبخند مصنوعی به م تعارف کرد که برم تو
پسره یه ضربه زد به بازوی ماهیار و گفت: وروجکت بازارو ریخته به هم
با قبول اینکه من وروجکم اون ت مالکیت چی بود ؟؟
یعنی که چی اقا ؟؟ برادر شماهم به فساد گرایش پیدا کردی؟؟بسیجی باش!!
ماهیار یه جوری نگام کرد و گفت: فقط وروجک گفتی و بس؟؟
اون پسره : حالا چی میخوای براش بخری ؟؟
من که داشتم مانتو های گوشه سالنو دونه دونه رد میکردم و میدیدم داد زدم: قرار نیس ماهیار برام چیزی بخره ؟؟ خودم میخرم ......ماهیار جون زیادی تو زحمت افتاده .....لباسام دیگه باید به خرج خودم باشه
ماهیار ابروهاش رفت بالا و چشمک زد که یعنی ادامه بده
خوششان امد
واستا یه ضد حالی بهت بزنم !!
پسره : خدا زیاد کنه از این دوست دخترا .......خدا بده شانس .........ماکه هرچی دختر دورمونه ذرت و ذرت کادو میخوان کادوی مارم با یه جوراب سر و تهشو هم میارن....
من پشت چشمی نازک کردم به یارو کهو یعنی لیاقت نداری مثل من گیرت بیاد گرچه این ماهیارم همچی لیاقت نداشت........
ماهیار : مهران !! داداش .....هانا رو نباید با هیچ دختری مقایسه کرد .....هانای من گله ....نفسمه......میمیرم برای نگاهاش
یا علی !!
من : وای توروخدا نگو ماهیار........اصلا حرف مرگو نزن که دلم ریش میشه ....خدا نکنه تو بمیری عزیزم .....الهی من پیش مرگت بشم
مهران (همون پسره):واستا یه روز شبنمو میارم از هانا خانوم یاد بگیره چه جوری قربون صدقه من بره
ماهیار : عزیزم انتخاب کردی خانومی؟؟
من : ماهیار جون سخته انتخاب !! میای کمک!! اخه میخوام به سلیقه تو باشه
ماهیار اومد کنارم ایستاد و با یه ته خنده ای گفت :کدومو میخوای عشقم؟؟
منم زیر لب گفتم : فعلا خفه شو عشقم ......پول مول ندی پای این بنجل ها یه وقت ....من اینا رو عمرا بپوشم ........
ماهیار : پس یه دونه بردارم پروف کن بعد ایراد بگیر
- وا .......من که رو حرف توحرف نمیزنم عسیسم
ماهیار : اینم حرفیه .....
ماهیار مثلا یهو گوشیش ز زد و رفت بیرون و یه ثایه بعد داد زد: هانا جان ....خوشگلم بیا بریم وقت ارایشگاهت مثل اینکه دیر شده
پوووووخ .......مسخره !! من و ارایشگاه ..........من برم ارایشگاه پس ارایشگاه کجا میره؟؟
سرسری از مهران خدافظی کردیم و رفتیم بیرون از پاساژ و جاهای دیگه رو هم گشتیم دیگه الارم شکمم بلند شده بود گشنش بود کوچولو !!
هواهم تاریک بود یعنی دم غروب بود تاریک تاریک هم نبود
ماهیار یه مانتو دیگه هم خرید......نمیدونم این سلیقه رو از کجا اورده بود ؟؟ همچین شیک و پیک برام لباس انتخاب کرد و گرون که حالا انگار فردا میخوام برم انتالیا.....!!
استینشو گرفتم و کشیدم : اه ......ماهیار بسه دیگه خسته شدم!
ماهیار گردنشو یه تکون داد ، یه تیخ صدا داد و به من گفت : بریم یه چی بخوریم؟؟
خندیدم( هر هر هر ........الان این لبخندتو جمع میکنی یا بیام جمعت کنم .....دلت بسوزه وجدان ......دارم میرم رستوران !!)
با ماهیار سوار تاکسی شدیم ....ده تا پلاستیک دست اون بود دو تا هم دست من ....البته اقا کیفشونم دست من داده بود .....عارش میومد با کیف مدرسه بره خریده ......!!از اون دوازده تا پلاستیک یازده تاشو واسه خودش خریده بود ......فقط اسما به پای من تموم شد .........


اخ جون غذا!!!(نخورده ای مگه تو؟؟.....وجدان جونم !!!.......جانم ..........برو گمشو عزیزم )
غذا رو خیلی اروم خوردم .....یه دست بختیاری و یه دست جوجه .......دستگاه گوارشیم بدجور ارور میداد لاکردا .....نه اینکه از این غذا ها خیلی وقت بود هضم نکرده بود ندیده بود بدبخت !!
دیگه داشتم از زور خوردن و چپوندن تو حلقم بالا میووردم .......پر شده بودم ......بلا نصبت شما اندازه گاو خورده بودم
نوشابه رو دادم بالا
ماهیار : هانا ......تو جز نخبگانی نه؟؟
نوشابه رو با یه پخی دادم بیرون ....( ای کثافت ..زدی رو میزیشونو کثیف کردی....این که چیزی نیس ماهیار که رفت میخوام دماغم هم با رو میزیشون پاک کنم )
نخبه ..یا حضرت ادم !!..نمردیم یکی مارو ادم حسابی حساب کرد ....اره عزیزم نخبه چیه من خود انیشتنم.....
- ولک چه خبره نخبه باشم !! فقط معدلم بالاس مثل خیلی های دیگه
ماهیار: واست یه کاری دارم!!
جدی شدم ......کار؟؟ (اخم کردی مثلا جدی شدی؟؟....پ چی)
با ابهام سرمو تکون دادم که یعی چه کاری؟؟
ماهیار یه ذره نزدیک اومد و گفت : کار سختی نیست .....البته فکر کنم برای تو سخت نباشه
من :چه کاری؟؟عین ادم حرف میزنی یا نه؟؟
ماهیار : بازی.........میخوام بازی کنی؟؟
- : واسه یه بازی این همه مقدمه نمیان........چی هست ؟؟ که نیاز به خریدن لباس داشت
ماهیار: پس فهمیدی برا چی امروز بردمت خرید؟؟
- : خودت میگی نخبه ام
:ببین هانا!! تو که لنگ پولی و جا و غذا .......منم دنبال یکی مثل تو میگردم .....
- : برای چی ؟؟مگه من چیکار میتونم انجام بدم ؟؟
- خیلی چیزا.......
اَی ناقلا
-: مثلا؟؟
- یه تقلب ماهرانه تو بازی
اه نه بابا ........چه کار سختی ...من که انیشتنم توش میمونم برم بگم ادیسون جون بیاد با یه نظر حلش کنه
: تو بازی پول نیس ماهیار!! بچه گول نزن
: چه فرقی داره؟ بازی یا قمار؟؟
اصلا فرق نداره .....تو خودتو ناراحت نکن
- : چی گیر من میاد؟؟
- پولش
- : چی گیر تو میاد پس؟؟
- پولش..... اونقدری هست که بین من و تو و چند نفر دیگه نصف بشه
نوچ ......باز مارو خدا گذاشت سر دو راهی ...خدا جون اخه وقتی به من زبون بسته اب و دون نمیدی پر میکشم میرم پیش همون برادران کفتر باز به مسیر انحرافی علاقه مند میشم .....میشم عامل فساد جوامع و جوانان ......تهاجم فرهنگی ایجاد میکنم ......قمارباز که هیچی پسربازم میشم اونوقت خودت بیا جمعم کن !!
با ضربه انگشتام رو میز فکر هم میکردم
باید قبول میکردم ؟؟ باید به حرف این نی قلیونی که جلوم نشسته و با خواهش نگام میکنه اعتماد کنم ؟؟
- باید چیکار کنم؟
ماهیار یه جیغی کشید که سیخ سر جام نشستم همه نگامون کردن یهو......
ماهیار: قبول میکنی پس؟؟
بدون این که بفهمم جیغش برا چی بوده خودمم یه جیغ کشیدم پشت بندش ....نمیدونم این انرژی اتمی رو امروز از کجام اورده بودم ....؟؟ تموم نمیشد که؟؟
پاهامو جمع کردم و چهار زانو نشستم رو صندلی و گفتم : سوسکی چیزی دیدی ماهیار ؟؟
ماهیار : با تعجب نگام کرد و گفت : اره خاله سوسکه بود رفت پیش اقا موشه
یه جیغ دیگه کشیدم : موشم هست
ماهیار خیز برداشت رو میزو و جلو دهنمو گرفت و گفت : ساکت باش د چرا جیغ میکشی دختر ؟؟ الان میان محترما با یه در (بوقی) پرتمون میکنن بیرونا!!!!!
با ناخونام دستشو چنگ زدم و وقتی که برداشت گفتم : پس سوسک ندیدی؟؟
ماهیار : چون تو گفتی قبول میکنی هیجان زده شدم
تو چه زپرتی هستی که با یه حرف من هیجان زده شدی ........ادیسون دوست عزیزم وقتی برقو اختراع کرد اینقدر هیجان زده نشد .....
من : باید توضیح بدی تا بعد
ماهیار لپمو کشید و بلندشد بره که حساب کنه
فکر کنم دو دقیقه دیگه صاحب رستوران میومد پول میزو حساب میکنه یه چی هم دستی میزاره روش و میگه شما فقط برید تورو خدا
این که رفت منم تنها موندم بین این همه دختر و پسری که تو رستوران در حین لمبوندن بهم بد نگا میکردن......خدایا چشم های شور را که چشم دیدن جیغ زدن دو عدد جوانک را ندارند را از ما دور بگردان .......فوت

**************

یه تخت دو طبقه تو اتاق ماهیار بود که من بالا که جای برادر ماهیار بود میخسبیدم (لری :به معنای خوابیدن)
راستی این برادر ماهیار این خوشگل چشم سبزه که عکسشم 80 در 90 زدن به دیوار کجاس اصلا؟؟ما زیارتشون کنیم شاید حاجت روا شدیم
رو تخت بالا دراز کشیده بودم و ماهیار هم رو تخت پایین........هردو فردا امتحان شیمی داشتیم و زیر نورچراغ خواب سقفی درس میخوندیم ......
ماهیار یه ضربه با لگد زد به بالا (زیر تخت بالایی) و گفت : تموم نشد؟؟
من: چرا وحشی بازی در میاری؟؟ چرا بابا تموم شد.......ماهیار !! شرمنده میشه این پتو رو عوض کنی؟؟
ماهیار: چرا؟؟
من :مال یکی دیگه اس دلم نمیاد باهاش بخوابم .....مورموم میشه .....ایشو چیشم میشه .....
ماهیار: خوب اونو بده پایین بیا با مال من بخواب .......با مال من که ایشت نمیشه؟؟
بله ......بله
سرمو از همون بالا پایین بردم و به ماهیار که دراز کشیده بودو دستش زیر سرش بود نگاه کردم : میگم مال یکی دیگه اس نمیخوابم .........اونوقت میگی با مال تو بخوابم؟؟
سر و ته داشتم نگاش میکردم
پ چرا حرف نمیزنه؟؟
ماهیار: موهاتو رنگ کردی؟؟
موهامو ؟؟ وای همه موهام ریخته پایین
سریع جمعشون کردم ...........خاک تو سرت
ماهیار: چرا جمعشون کردی؟؟ راحت باش
همین دیگه راحت بودم که این شد
موهامو جمع کردم و چراغو خاموش کردم و بیخیال پتو داشتم میشدم که ماهیار از نردبون تخت اومد بالا و پتوی خودشو و با مال برادرش عوض کرد و کشید روم.....تو تاریکی موهامو ناز کرد و گفت : شب بخیر هانا خونومی خجالتی!!!
موهام!!!!! خدایا چرا موهای منو اینجوری افریدی .....چرا همه میپرسن رنگ کردم ......اخه خدا از تو بعیده خودت یه عامل انحرافی که نه کل هیکل من عوامل انحرافیه اونوقت میگی ادم چرا خام حوا شد .......والا
حالا خدایا من پانشم صبح ببینم بابت ناشکری کچلم کردی ها .......بابا غلط کردم .....اصلا همین عوامل احرافیه که نمک زندگیه.......از قدیم گفتن بنده با خدایش ناشکری کند ابلهان باور کنند .............
راستی من چرا از پتوی ماهیار بدم نیومد چقدرم نرمه !!!!!!!(پتوی ماهیار.....بخوابید ...بخرید....... حالشو ببرید .....اگهی بازرگانی )


این که خوابید منم با پام پتو رو دادم پایین
میترسیدم دیگه ..... یهو دیدی این پتوهه اومد رو دهنم
یه بیست مین گذشت هنوز نخوابیده بودم کامل ......یعنی مطلقا در عالم هپروت بودم ....که اقا بلند شد رفت اب خورد و اومد دوباره پتو رو کشید رو من و دوباره خوابید
منم که داشتم تلف میشدم اون زیر سریع پتو رو دادم با جفت پا پتو رو دادم پایین
ای کاش این جفت پارو فرود میووردم تو شکم ماهیار .....ای کاش!!
سردم شد دوباره پتو رو دادم بالا ......اما کامل نیووردم بالا که نیاد رو دهنم ...دوباره یه ساعت بعد روز از نو روزی از نو
هی من میدادم پایین اون میداد بالا
تا خود صبح از ترسم نخوابیدم و بیدار موندم........این هم یکی از دردای بی درمونه دیگه صبح با صدای خروس گوشی ماهیار بلند شدم
الارمشم اهل دله ........
با صدای دلنشین خروس نرقصیده بودیم که صبح از ترسمون با اونم یهو پریدیم .......حالا باید عین میمون از این نردبونه برم پایین ........اینم شد زندگی خودم که میمونم صدای خروسم که در فضا پخش میشه این ماهیارم که عین خر تا صبح لقد میپروند بالا
در کل یک باغ وحش خونگی تدارک دیده بودیم .......
الارمو خاموش کردم و رفتم تو دستشویی
یه بیست مین بعد صدای تق تق میومد ......اوا در میزنن تو دستشویی هم ادمو راحت نمیذارن
.....ای وای......من سر همین سنگه خوابم گرفته !!
ببین خدا به چه روزی افتادیم عین این معتادا تو دستشویی خوابمون میبره ....
عملی و مفنگی نشده بودیم که شدیم.........حالا بریم بیرون بذاریم این ماهیارم از این فضا فیض ببره و خودشو بسازه ....اره داداش ما تو کارمون معرفت داریم ..دوتاهم بینیمو دادم بالا و رفتم تو روشویی و صورتم هم شستم .......دستشویی شون ماشالله یه قالی دوازده متری میخورد .........یه ده ساعتی تو راهی تا برسی به درش
امشب باید یه جوری پتو رو دو در کنم ......داشتم دوباره میخوابیدم که ماهیار صداش بلند شد: جان مادرت بیا بیرون دارم جون میدم
سریع اومدم بیرون و باهمون خماری خواب گفتم : ساعت چنده .....؟؟
ماهیار: 8.......
و سریع رفت تو..........اوخی ......دلم سوخت چقدر به برادرمون فشار وارد شد ....فکر کنم به درجه شهادت داشت نایل میشد که ما شیطان صفت ها مانع شدیم ....!!