وارد کلاس شدم و چن دیقه بعدم رادان اومد سر کلاس و تدریسو شروع کرد .......
بعد از تموم شدن کلاس ب سمت پارکینگ رفتم و همراه نادیا سوار ماشین شدیم همین که خواستم استارت بزنم صدای اس ام اس گوشیم بلند شد وقتی نگا کردم دیدم نازنین اس داده <<سلام داری میری خونه؟؟؟>>
منم فرستادم <<اره ...چطور؟؟؟>>
نازنین<<ما با روژان داریم میریم پاتوق شما هم بیاید >>
بهش جواب دادم<<باشه شما برید ما هم میایم>>
نازنین <<اوکی >>
دیگه جوابی ندادم و راه افتادم ب سمت پاتوقمون
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردم و با نادیا پیاده شدیم و داخل رستوران رفتیم
دورو اطرافو نگاه کردم دیدم نازنین اینا هنوز نیومدن
ب نادیا اشاره کردم و رفتیم نشستیم پشت میزی که ب سمت خیابون و تمام شیشه بود ...
همین که نشستیم گارسون اومد ب سمتمون
گارسون _ سلام چیزی میل دارین؟؟؟؟
_ ی قهوه ی تلخ اگه میشه
نادیا_ بستنی شکلاتی لطفا
ب ساعتم نگاه کردم هنوز خیلی مونده بود تا نهار ساعت 11.30 بود ...
بعد از ی ربع نازنین و روژان هم اومدن و بعد از سلام نشستن روب رویه منو نادیا که پشتشون ب سمت خیابون میشد
نمیدونم چرا نگاهم سمت خیابون بود ..... احساس دلشوره ی بدی داشتم ولی با حرف زدن با نازنینو نادیا فکرمو منحرف کردم ....
بعد از گذشت چن دیقه ی کوپهِ مشکی کنار خیابون و درست رو ب روی همون جایی که ما نشسته بودیم نگه داشت........ کنجکاو شدم که بدونم رانندش کیه ولی همین که رانندش از ماشین پیاده شد
فَکَم از حرص و عصبانیت منقبض و نفسام تند شد....
وقتی نگاه نادیا و روژانو نازنین ب سمت من کشیده شد با دیدن من جاخوردن .......
نادیا با تعجب گفت_واااااا.... ماهتیسا جونم حالت خوبه؟؟؟؟!!!!!!!..... چت شد تو یهو؟؟؟؟؟
_ روب رو (و با سرم ب رو ب رو اشاره کردم)
که هر سه باهم سرشون رو برگردوندن و بسمت جایی که گفته بودم نگاه کردن ولی همین که فرزامو دیدن
رنگشون پرید و با نگرانی ب منی که از حرص قرمز شده بودم نگاه کردن ......
گارسون رو صدا کردم و گفتم ی اب معدنی برام بیاره ...
گارسون هم چون مارو میشناخت زود ابو برام اورد .......
بعد از خوردن ی لیوان اب حالم اومد سر جاش و باز برگشتم ب حالت بی خیالم
ی نگاه ب بچه ها انداختم که دیدم هنوز دارن با نگرانی نگام می کنن ..... اخر سر کلافه شدم و رو بهشون با تشر گفتم ـ هـــــــــــــان؟؟؟چیــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ب چی نگا می کنید؟؟؟؟؟؟؟
نادیاـ ماهتیسا جونم حالت خوبه اجی؟؟؟؟؟
ـــ اره بابا خوبم نمی خواد نگران باشید برای چی باید بد باشم؟؟؟؟؟
روژآن ـ ب خواطر دیدن فرزا......
با چپ چپی که نگاش کردم ادامه ی حرفشو خورد ....
طبق عادت همیشگیم که قبل از خوردن غذا باید دستامو میشستم بلندشدم که از شانس بدم نظر فرزام که دوتا میز با ما فاصله داشتن ب سمتم جلب شد و منو دید.....
وقتی منو دید یه لبخند نشست گوشه لبش وبا چشمایی که از دور برقشون معلوم بود .......
انگار اومده بود قرار کاری چون کت و شلوار رسمی پوشیده بود و چهار نفری نشسته بودن پشت میز و با هم حرف میزدن که وقتی از کنار میزشون رد میشدم متوجه رسمی حرف زدنشون شدم ......
دستمو شستم ولی همین که برگشتم .........