وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

رزق و روزی

رزق و روزی


روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه­ ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می­ کرد.

حضرت سلیمان همچنان به او نگاه می­ کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه­ ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

حضرت سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت ­زده فکر می­ کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه گندم را همراه خود نداشت.

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید؟

مورچه گفت: ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید، او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می­ کنم.

خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می­ برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می­ گذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می­ رسانم و دانه گندم را نزد او می­ گذارم و سپس باز می گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می ­شوم، او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می­ آورد و دهانش را باز می ­کند و من از دهان او خارج می ­شوم.

حضرت سلیمان به مورچه گفت: وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می­ بری آیا سخنی از او شنیده­ ای؟

مورچه گفت: آری، او می­ گوید: ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی­ کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.