ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شب از نیمه گذشته بود و من تک و تنها در خیابان قدم می زدم. افسوس که نمی دانستم چه اشتباه بزرگی کرده ام و چه آینده شومی در انتظارم است! دقایقی بعد یک خودروی سواری در کنارم ترمز زد و راننده جوان خودرو با اصرار مرا سوار کرد. ما با عبور از چند خیابان در مقابل یک مغازه توقف کردیم و من پس از خوردن یک لیوان نوشابه، سرم گیج رفت و پلک هایم سنگین شد. متاسفانه وقتی از این خواب غفلت بیدار شدم که کار از کار گذشته بود و پشیمانی سودی نداشت.دختر جوان اشک هایش را پاک کرد و افزود: درست است که پدر و مادرم اشتباهات زیادی دارند و با سختگیری و تعصب بی جای آن ها غم از در و دیوار خانه ما می بارد، اما من نیز با ندانم کاری تصمیم غلطی گرفتم که برای یک عمر باید روسیاه و شرم سار باشم. ماجرا از این قرار است که پدرم فردی بسیار متعصب می باشد. او به همه چیز و همه کس بدبین است و با این عقایدی که دارد از کلاس پنجم ابتدایی اجازه نداد ادامه تحصیل بدهم و خانه نشین شدم. او معتقد است زن نباید از خانه بیرون برود. پدر حتی اجازه نمی داد به کلاس های هنری یا ورزشی بروم و در واقع مرا زندانی کرده بود.دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد ادامه داد: من از او خیلی می ترسم و در این مدت صدایم نیز درنیامد، اما دیروز غروب که دلم خیلی گرفته بود از مادرم خواستم تا مرا به خانه پدربزرگ ببرد. ما به آن جا رفتیم و با اصرار مادر بزرگ من آن جا ماندم و قرار شد فردا صبح زود مادر به دنبالم بیاید. ولی چشم تان روز بد نبیند، ساعت ۱۰ شب بود که پدرم با عصبانیت به خانه پدربزرگ آمد و بدون آن که چیزی بگوید مرا به باد کتک گرفت. در این لحظه مادر بزرگم با گریه و نفرین او را از خانه بیرون کرد و من هم به داخل اتاقی رفتم و در حالی که گریه می کردم سرم را روی دوش پدربزرگ گذاشتم. او گفت: نگران نباش دخترم فردا تکلیف تو را با پدرت روشن می کنم و اگر قرار باشد به این رفتارش ادامه دهد تو را با خودم به این جا می آورم تا پیش خودمان زندگی کنی!با این حرف ها کمی آرام شدم و به خواب رفتم. اما چند ساعت بعد پدرم را در خواب دیدم که به سراغم آمده است و می خواهد دوباره مرا کتک بزند. با این کابوس وحشتناک، از خواب پریدم. به تاریکی شب خیره شده بودم و به آینده ام فکر می کردم. در این لحظه به یاد حرف یکی از دوستانم افتادم که همیشه می گفت: اگر من جای تو بودم یک لحظه هم طاقت نمی آوردم و از خانه فرار می کردم تا شاید راهی برای نجات پیدا کنم. ناگهان تصمیم احمقانه ای به سرم زد. با عجله لباس هایم را پوشیدم و آرام و بی سر و صدا از خانه بیرون آمدم که این اتفاق شوم در کمتر از چند ساعت افتاد و...! در این لحظه بغض دختر جوان شکست. او پس از مکث کوتاهی گفت: از تمام پدران و مادران خواهش می کنم به دختران خود محبت کنند و به فرزندان خود بگویند: «عزیزم! نفسم! دوستت دارم!» تا مبادا دختر جوانی مثل من با شنیدن این کلمات از زبان یک گرگ بی صفت در خیابان خام شود. به تمام دختران جوان هم می گویم قبل از هر تصمیمی خوب فکر کنید! به راستی چرا باید سرنوشت دختری جوان چنین تلخ رقم بخورد. خوب است این فرمایش امام رضا(ع) که «تدبیر قبل از عمل، تو را از پشیمانی در امان می دارد» را همیشه به یاد داشته باشیم و در تمام امور زندگی به کار ببندیم تا از آسیب ها و خطرات دور بمانیم.در خور یادآوری است تلاش برای شناسایی و دستگیری متهم این پرونده هم چنان ادامه دارد.