وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

خراب شدن ماشین در جنگل تاریک

خراب شدن ماشین در جنگل تاریک


این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیه : دوستم تعریف می کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل ، جای اینکه از جاده اصلی بیاد ، یاد باباش افتاده که می‌گفت : جاده قدیمی باصفاتره و از وسط جنگل رد میشه !

اینطوری تعریف میکنه : من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی . 20 کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمی شد . وسط جنگل ، داره شب میشه ، نم بارون هم گرفت .

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم ، نه از موتور ماشین سر در میارم !! راه افتادم تو دل جنگل ، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم . دیگه بارون حسابی تند شده بود . با یه صدایی برگشتم ، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی صدا بغل دستم وایساد . من هم بی  معطلی پریدم توش .

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم . وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم ، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر ، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست !! خیلی ترسیدم ! داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد .

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه ! تمام تنم یخ کرده بود . نمیتونستم حتی جیغ بکشم ، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره . تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم .

تو لحظه‌های آخر ، یه دست از بیرون پنجره ، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم . ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت ، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند .

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم . در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون . اینقدر تند می دویدم که هوا کم آورده بودم . دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین .

بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم ، وقتی تموم شد ، تا چند ثانیه همه ساکت بودند ! یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو ، یکیشون داد زد : ممد نیگا ! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار شده بود !!!؟