ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
محمّد حسین کریمی پور
آقا مصیب در زندگیش یک قانون طلائی داشت:
"خان" اونه که چاشتش کلّه باشه، ناهارش کوفیده، شومش قرمه پر دنبه.. خلاص!
از وقتی تونسته بود آفتابه ورداره، هدف مصیب از نفس کشیدن، یه چی شد:
این که ”خان" بشه.
مصیب مثل آقاش، حمّال بازار بود. ولی حالا یک" رویا" داشت. دو برابر باباش کار کرد، سراغ منقل و ضعیفه جات هم نرفت. پول جمع کرد و سنه ٤٠ وانت خرید، سنه ٤٤ کامیون ... حلال حروم هر جور شده، سنه ٥٠، هف تا کامیون داشت. دستش زیر سر شوما!
وقتی کامیوناش هف تا شد ، یه شبی نه گذاشت و نه برداشت و گفت:
" عیال! دوره گدا گدولی تموم! گمونم خان شدم.. از فردا ، صباح کلّه- ناهاری کوفیده- شومم قرمه و دنبه. افتاد؟"
بلقیس هم که یک عمر نخورده بود تا آقاش جمع کنه، از خدا خواسته، قر و قنبیلی اومده بود که: چش، خان! اوفتاد!
سال اول خوب بود. همه پروار شدند. سال دوم نق و نال شروع شد. بچه حسرت کله جوش و کوکوی همسایه رو داشت و بلقیس، زهرماری، هوس میرزا قاسمی و جغول پغول می کرد. اما مرغ مصیب یه پا داشت:
" مطبخ خان، دکّون زیر بازارچه که نیس! غذاش به قاعده اس! کلّه، کوفیده، قرمه.. اونم چی؟ پر دنبه! "
بلقیس راه جلو پاش گذاشت که اگه خانی، فاستونی بپوش، باغ بخر، اتول مرسندس سووار شو ، ینگه دنیا و ارووپ برو.. ولی مصیب اینا رو خان خانی نمی دونس.
زنک مستاصل هرچی آخوند و معلم و پیر و پهلوون تو محل بود، ریسه کرد واسه مصیب رفتن منبر. ولی کسی حریف نشد. نه از جذبه قاعده زندگی یعنی خان شدن، کاسته شد. نه در ایمانش به رابطه بدیهی دو مقوله خانیت و سه وعده، خلل اوفتاد!
سال سوم بلقیس گذاشت رفت و دیگه بر نگشت. خان دختر ترشیده "حشمت کله پز" رو عقد کرد و داد شیخ، برنامه مطبخ رو شرط ضمن عقد کرد زیر قباله! سال پنجم تک پسر خان از نقرس یا هرچی، باد کرد و مرد.
مصیب به چربی خون و فشار و سرگیجه و ضعف و تب و تهوع مبتلا شد. مشت مشت قرص می خورد. فصد و تنقیه اش تعطیل نمی شد. پر به حلقش می برد و بالا می آورد. ولی مرام سه وعده ای خان و خان بازی را ول نکرد تا پنجاه سالگی، بی وارث مرد و کامیوناش موند دست راننده ها که دعاگوی خان باشن.
حالا حکایت ماست و حکومتمان. اهداف راهبردی حکمرانی ایرانی، مثل خرد کردن دهان استکبار و پس گرفتن خاک مردم فلسطین ، بذاته هیچ کدام بد نیستند. اما آیا باید اولویت های یک ملت متوسط در حال رشد شوند، لو بلغ مابلغ ؟
آیا مردم ایران به صرف آن که حکومتشان تعدادی اهداف ایدئولوژیک را اولویت ایران می داند، از آنچه بر سر معیشت، اقتصاد، سلامت، آب، محیط زیست و آینده شان می رود، چیزی نگویند ؟
نه چنین است به گمان من. با مصیب ها مان باید از درد ها و اولویت هامان سخن بگوییم. بگوییم خانی به سه وعده نیست. بزرگی به مردی و مردانگی و آبادگری و بلندنظری و اعتدال و عدالت و رعیت پروری است. نشان دهیم آثار این رژیم غذایی تمام جوارح بدن رنجور ایران را درگیر کرده.
این همه سال، آن ها را نباید با توهماتشان وامی نهادیم. خود و ما را دارند دستی دستی، به باد می دهند. حالا باید آنقدر بگوییم تا برگردند، قبل از آن که روزگار با طهران آن کند که بر کابل و بغداد و حلب رفت.
وقت تنگ، است.
به این گنبد طلا،
به اون سبییل همایونی، قسم!