وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

حکمت خدا

حکمت خدا




تنها نجات یافته کشتی ، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده ، افتاده بود . او هر روز را به امید کشتی نجات ، ساحل را و افق را به تماشا می نشست .


سرانجام خسته و ناامید ، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید .


اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود ، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود .


بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود . از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد . فریاد زد : خدایــــــــــــا : چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی ؟


صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید . کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد .


مرد خسته ، و حیران بود نجات دهندگان می گفتند : خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم .

حکمت خدا

حکمت خدا


تنها نجات یافته کشتی ، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده ، افتاده بود . او هر روز را به امید کشتی نجات ، ساحل را و افق را به تماشا می نشست .

سرانجام خسته و ناامید ، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید .

اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود ، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود .

بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود . از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد . فریاد زد : خدایــــــــــــا : چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی ؟

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید . کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد .

مرد خسته ، و حیران بود نجات دهندگان می گفتند : خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم .