وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

تنها شمع خاموش

تنها شمع خاموش


مردی که همسرش را از دست داده بود ، دختر سه ساله‌اش را بسیار دوست می‌داشت . دخترک به بیماری سختی مبتلا شد ، پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی خود را دوباره به‌ دست بیاورد ، هر چه پول داشت برای درمان او خرج کرد ، ولی یبماری جان دخترک را گرفت .

پدر گوشه‌گیر شد با هیچ کس صحبت نمی‌کرد و سرِ کار نمی‌رفت . دوست‌ها و آشناهای او خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ، ولی موفق نشدند

شبی پدر رؤیای عجیبی دید ، او دید که در بهشت است و صف نامنظمی از فرشته‌های کوچک در جاده‌ای طلائی به سوی قصری باشکوه در حرکت هستند .

هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همهٔ فرشته‌ها به‌ جز یکی از آنها روشن بود ، او جلوتر رفت و دید فرشته‌ای که شمع او خاموش است ، دختر اوست . پدر ، فرشتهء غمگینش را در آغوش گرفت و نوازرش کرد ، از او پرسید : دلبندم ، چرا غمگینی ؟ چرا شمعت خاموش است ؟

دخترک به پدرش گفت : بابا جان ، هر وقت شمع من روشن می‌شود ، اشک‌های تو ، آن را خاموش می‌کند و هر وقت تو دلتنگ می‌شوی ، من هم غمگین می‌شوم  .

پدر در حالی که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود ، از خواب پرید ، اشک‌هایش را پاک کرد ، تنهائی را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت .

منبع : نوشته‌های دلنشین ، جهان‌بخش موسوی رکعتی . سانتیا سالکا مجله شادکامی و موفقی