وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

بازیچه خرافات!

عجب کلاه بزرگی سرم رفت، فکر نمی کردم به این راحتی بازیچه خرافات بشوم و زندگی ام را خراب کنم! زن جوان قطرات زلال اشک هایش را پاک کرد و افزود: یک روز برای خرید به فروشگاه بزرگی رفته بودم که ناگهان با نگاه عجیب و غریب زنی میانسال روبه رو شدم. او برای چند دقیقه به چشمانم خیره شد، سرش را تکانی داد و به آرامی گفت: در چهره ات نگرانی خاصی می بینم، اگر دیر بجنبی زندگی ات را به زودی از دست خواهی داد! با شنیدن این حرف دلم لرزید و ناخودآگاه به یاد حرف مادرم افتادم که می گفت: از همین اول زندگی مراقب شوهرت باش چون این مردها را اگر به حال خودشان رها کنی...! من با خواهش و تمنا به آن زن غریبه گفتم: اگر چیزی از زندگی ام می دانید بگویید. شوهرم کاری کرده است؟ در این لحظه او دستم را گرفت و جواب داد: تو ساده و بی ریایی و فکر می کنی همه مثل خودت هستند، مراقب باش چون شوهر ساده لوح تو فریب زن دیگری را خورده است و شاید با او ازدواج کند!سرم داغ شد و با اضطراب و نگرانی پرسیدم: تو از کجا این چیزها را فهمیدی؟ او لبخندی زد و جواب داد: من پیشگویی می کنم و البته می توانم با استفاده از طلسم، شوهرت را از این کار منصرف کنم و کاری انجام دهم که تا آخر عمر شیفته و دلباخته ات باشد. متاسفانه آن روز من بدون آن که فکر کنم دست به چه اشتباهی می زنم شماره تلفنم را به آن خانم دادم و ما چند بار دیگر با هم در پارک قرار گذاشتیم و حتی مبالغ هنگفتی به او دادم تا کارش را انجام دهد. اما آن زن شیاد چند روز قبل گفت: باید چند ساعتی از خانه ات فرار کنی تا جریان طلسم کامل بشود و بتوانم به نتیجه ای که می خواهم برسم.زن جوان افزود: افسوس که با فکری غلط و راهی اشتباه می خواستم مالک تمام و کمال زندگی و شوهرم باشم. عقلم را زیر پا گذاشتم و با قبول پیشنهاد احمقانه آن زن غریبه از خانه فرار کردم و همراه او، چشم بسته به خانه ای رفتم که نمی دانم کجای شهر بود. در آن جا مرد جوانی نیز حضور داشت که ادعا می کرد برادرزن رمال است. آن ها با توسل به زور و تهدید، ۴ روز مرا در آن خانه لعنتی زندانی کردند و سپس با خوردن یک لیوان نوشیدنی بی هوش شدم و وقتی به خودم آمدم دیدم نیمه های شب است و من کنار خیابانی خلوت افتاده ام و تمام طلاها، وجوه نقد و گوشی تلفن همراهم سرقت شده است و...!زن جوان در پایان گفت: از این افراد حیله گر و شیطان صفت شکایت کرده ام تا آن ها را به سزای اعمال ننگین شان برسانم، اما واقعیت این است که خودم مقصر هستم چون عقلم را به احساسات و خرافات باختم ولی از تمام زنان و مردان، به ویژه زوج های جوان خواهش می کنم در برخورد با افراد غریبه و ناشناس احتیاط کنند و حتی اگر مشکلی در زندگی دارند، از راه های منطقی، عقلانی و قانونی آن را پی گیری کنند تا خدای ناکرده مثل من پشیمان و افسرده نشوند. امیدوارم شوهرم نیز مرا برای این اشتباه بزرگ ببخشد و فرصتی برای جبران گذشته داشته باشم.