وقتی نتایج اولیه اعلام شد ، من بی سر و صدا انتخاب رشته کردم و تا می تونستم جاهای دور رو انتخاب کردم . برام مهم نبود چه رشته ای قبول بشم ، مهم این بود که از اون خونه دور بشم .همه چیز داشت آروم و خوب پیش می رفت ، خوشبختانه نتیجه عملم عالی بود و هر کس منو می دید می گفت واقعا باعث شده قیافه ام خیلی تغییر کنه . بابا تقریبا با من حرف نمی زد ....................تا اینکه ...نتایج اعلام شد و فهمیدیم من مشهد قبول شدم . از خوشحالی روی پام بند نبودم .دلم می خواست داد بزنم و بالا و پایین بپرم ولی ........این خودش تازه شروع دعوای منو و بابا بود .
بابا وقتی فهمید خیلی عادی و خونسرد گفت که امکان نداره بزاره من برم . یه چند روزی صبر کردم بلکه مامان بتونه راضیش کنه ولی اونم نتونست . بابا حسابی توی این مدت از دستم عصبانی بود و حالا داشت تلافی می کرد . محلت زیادی نداشتم باید راضیش می کردم تا برای ثبت نام بیام . شب بود و طبق معمول بابا داشت کانالها رو بالا و پایین می کرد تا یه وقت خدای نکرده اخباری رو از دست نده . من نمی دونم این مردها چی توی این اخبار دیدن که هر شب چند بار ، چند بار ، می شینن پای این اخبار .
رفتم و روبروی بابا نشستم . حتی بهم نگاه هم نکرد .
_ بابا ، میشه خواهش کنم چند دقیقه به حرفهام گوش کنی .
بابا _ بفرما گوش می کنم . ولی از اول گفته باشم من اجازه نمی دهم دخترم بره یه شهر دیگه درس بخونه .
_ آخه چرا بابا . این همه دختر می رن و درسشون رو میخونن اونوقت فقط من نمی تونم برم .
بابا _ من کاری به بقیه ندارم . من دوست ندارم دخترم از جلوی چشمم دور بشه .
_ می دونم از بس که دوستش دارین . اگه یه روز باهاش دعوا نکنن ، اون روز احساس کسالت می کنین .
بابا نیم خیز شد و با عصبانیت فریاد کشید .
بابا _ چیکارت کردم مگه . بابا ندیدی ، تا قدر منو بدونی .
دیگه اشکم در اومده بود . دیگه چیکار میخواستن بکنن . زندگی ام رو به بازی گرفته بودن .
_ بابا ، من نمی خواهم بهتون بی احترامی کنم . ولی این موضوع برام خیلی مهمه . می دونین چند ماه خودم رو توی اون اتاق لعنتی حبس کردم و درس خوندم . اصلا فهمیدین من چقدر تلاش کردم . تنها چیزی که برای شما اهمیت نداره منم .
بابا _ چی برات گم گذاشتم . تمام عمرم رو جون کندم ، فقط برای شما دو تا . انوقت اینه جواب زحمات من .
_ بابا چه شما اجازه بدین چه ندین من می روم . فقط می خواهم شما هم راضی باشین .
تا به خودم بجنبم توی کسری از ثانیه ، سیلی سنگینی توی صورتم فرود اومد . دستم روی گذاشتم جای سیلی بابا و اشکم سرازیر شد .
بابا _ دختره بی آبرو ، واسه من دم در آورده . برو ببینم چطوری می خواهی بری . مگه از روی نعش من رد بشی . هر چی هیچی بهش نمی گم پر رو تر می شه .
_ بابا من اصلا نیازی به اجازه گرفتن از شما ندارم . من دیگه دختر این خونه نیستم . مثل اینکه یادتون رفته من ازدواج کردم و تابع شوهرم هستم . درسته الان نیست ولی هر وقت اومد و گفت نرو ، اونوقت یه فکری میکنم .
بابا از عصبانیت صورتش کبود شده بود
بابا _ کدوم شوهر ، اون که معلوم نیست کدوم گوریه . تو هم زیاد دلتو به اون خوش نکن .
_ مهم نیست که کدوم جهنمه رفته ، مهم اینه که الان اجازه من دست اونه نه شما .
بابا _ کور خوندی ، فکر کردی می زارم همین طوری سر رو بندازی پایین و بری .من پدرتم و اجازه نمی دهم ، فهمیدی اجازه نمی دهم .
_ بابا نزارین بیشتر از این پرده ها دریده بشه . نمی خواهم تو روی شما وایستم . لطفا ، ازتون خواهش می کنم اجازه بدین برم .
بابا سکوت کرده بود و آتیش عصبانیت چشمهایش داشت منو می سوزوندو
_ بابا ، دیگه بیشتر از این زندگی مو به باد ندین . اجازه بدین برم ، به پاتون می افتم .التماستون می کنم برازین برم .
بابا با صدای گرفته ای که از ته چاه در می اومد گفت :
بابا _ ما زندگیت رو به باد دادیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چطوریه که خودمون خبر نداریم . چیکارت کردیم ؟ منو مادرت فقط صلاح شما رو می خواهیم .
_ صلاح ما رو می خواهید ؟!!!!!شما به تنها چیزی که فکر می کنید پسرتونه و بس . من اصلا براتون وجود ندارم . من روحم توی این خونه .
بابا _ آره راست می گی ، تو همین جوری بزرگ شدی و به این قد و هیکل رسیدی . توی کوه بزرگ شدی . ما که اصلا توجهی به نکردیم . تقصیر خودمه ، آره تقصیر منه . اگه مثل پدرهای مردم باهاتون رفتار می کردم انوقت بابای خوبی می شدم . اگه بزور می شوندمت پای سفره عقد و با تو سری ازت بله می گرفتم آنوقت به من نمی گفتی که زندگیت رو به باد دادم . زورت کردم ، کتکت زدم یا خودم برات انتخاب کردم . فکر کردی نمی دیدم چطور با اومدن و رفتنش از این رو به اون رو می شدی .
اشکهام از روی گونه هام یکی یکی می افتادن پایین .
_ شما مجبورم نکردین . اون نامرد انتخاب خودم بود ولی نمی دونستم اینطوری از آب در می یاد . علم غیب که نداشتم . مگه من چقدر می شناختمش هان ؟ چقدر ؟ فکر می کنید نمی دونم چرا دارید پیشنهاد عمه خانم رو رد می کنید . من همه چی رو می دونم بابا . اگه پای آینده سامان در میون نبود الان به زور هم که شده منو نشونده بودیدن پای سفره عقد با شهرام . حتی اگه شده بود برام یه شناسنامه دیگه جور کنید و به زور منو ببندیدن به ریش پسر خواهرتون . ولی مثل اینکه خواهرتون یه خورده زیادی طمع کرده ، مطمئنم اگه یه کم توقعش رو پایین بیاره همین کار رو می کنید بابا .
بابا داد زد
بابا _ ببند اون دهنتو .
_ چرا بابا ، چرا باید خفه شم . چون دارم حقیقت رو می گم . چون دارم از حق خودم دفاع می کنم . نه بابا دیگه ساکت نمی شم . شما و مامان فقط دارید به سامان فکر می کنید ، بزارین برم و یه زندگی تازه شروع کنم . خیالتون راحت باشه ، انقدر از جنس مردها متنفرم که امکان نداره تو روی یکیشون هم نگاه کنم .
آهی کشیدم و به مریم که داشت با دهن باز نگاهم می کرد لبخند تلخی زدم .
_ مریم چرا داری اونطوری نگاهم می کنی .
مریم _ واقعا تو اینکار رو کردی ؟ تو چطور تونستی همچین حرفهایی به پدرت بزنی ؟
_ باور کن خودم هم از اون وقت تا حالا عذاب وجدان دارم .بابا اون شب بدجوری شکست . به چشم خودم دیدم که ده سال پیرتر شد . دیگه سرش رو بالا نیاورد تا به من نگاه کنه یا با من حرف بزنه . هنوزم که هنوزه بعضی شبها کابوس اون شب رو میبینم و گریه می کنم . فردای اون شب به مامان گفته بود که آماده بشین می خواهیم بریم مشهد هم زیارت هم ثبت نام آسمان . حتی وقتی بعد از یکماه بهشون زنگ زدم و گفتم با یکی از دوستام خونه گرفتم و از خوابگاه اومدم بیرون باز هم نخواست باهام صحبت کنه و حتی نگفت که موافقه یا مخالف . اصلا دیگه من براش مردم . گاه گاه مامان بهم زنگ می زنه و حالم رو می پرسه . اونهم بیشتر وقتی که بخواد از من پول بگیره . منم بی هیچ حرفی براش می فرستم . تا حالا حتی یکبار هم از من نپرسیدن که چطوری روزگارم رو می گذرونم . پولم کافی هست یا نه .مشکلی برای پرداخت اجاره خونه دارم یا نه .
مریم _ آسمان بهشون حق بده . تو کار خیلی بدی کردی . نباید اونطوری تو روی بابات وامیستادی .مطمئنا راه دیگه ای هم برای راضی کردن بابات وجود داشت .
_ نه راه دیگه ای نبود . بابا به حرف هیچ کس گوش نمی ده . فقط مامان می تونه اونو راضی کنه . پس وقتی مامان هم نتونست نتیجه ای بگیره ، یعنی دیگه نمی شه اونو راضی کرد .
مریم _به هر حال این راهش نبود .
_ تو هیچ وقت جای من نبودی . هیچ وقت توی خانواده ات نادیده گرفته نشدی . حداقل از هر دو سه بار یه بارش رو از خودت نظر خواستم . من اگه اونجا مونده بودم الان باید عذاب وجدانی بالاتر از این می داشتم . چون مطمئنم که منو به اجبار به عقد یکی دیگه در می اوردم در صورتی که هنوز در عقد غلامرضا بودم . این می دونی یعنی چی . اگه بفهمن که من وکالت نامه طلاق داشتم و رو نکردم ، تیکه بزرگم ، گوشمه . بابا می کشتم بی برو برگرد . بابا هنوزم که هنوزه داره تلاش می کنه تا طلاق منو بگیره ولی دستش به جایی بند نیست . قانون کشور ما به نفع مردهاست .
مریم _ بلند شو برو یه آبی به صورتت بزن . اتفاقیه که افتاده ، می شه درستش کرد . اوضاع همین جوری نمی مونه . به خدا توکل کن . حالا هم بلند شو برو بگیر بخواب که فردا صبح دوتامون هم باید بریم دانشگاه . می دونی که هفته آخره و باید سر کلاس باشیم .
********
ساعت 4 بود و من و مریم توی بوفه دانشگاه داشتیم ساندویج گاز می زدیم .روز خیلی خسته کننده ای داشتم . از صبح یه نفس کلاس بودم و همه استادها تلاش می کردن سر و ته جزوه شون رو هم بیارن و کلاسها رو تعطیل کنن. تا ده دقیقه دیگه کلاس فوق برنامه ام شروع می شد و من عجله داشتم تا هر چه زودتر خودم رو برسونم سر کلاس .
با مریم از بوفه خارج شدیم که کاوه مبین سر راهمون سبز شد .
کاوه _ به به ، ببین کی اینجاست . خانم شما که آسمانی بودین از کی روی زمین تشریف آوردین . کم پیدا شدین .دیگه تحویل نمی گیرین ما رو .
_ کاوه الان اصلا وقت ندارم که با تو دهن به دهن بدهم . بعدا انشالله ...
کاوه _ نکنه بازم با اون پسره سوسول قرار داری که اینطوری داری پر پر می زنی ؟
_ سر تو بنداز پایین و به کار خودت برس آقا گاوه .
کاوه _ من سرم پایینه ، شما خیلی داری سر بالا می ری . برات زیاد خوب نیست .
_ تا اونجایی که من می دونم ، گاوها سرشون رو می اندازن پایین و علفشون رو می خورن ، شما چرا این کار رو نمی کنی آقا گاوه ....
به مریم سلقمه ای زدم که بریم . تا خواستم از کنارش رد بشم ، سریع مچ دستم رو گرفت با عصبانیت یه نگاه به دستم کردم و یه نگاه به کاوه . متوجه شد و انگشتانش روی مچ دستم شل شدن .
کاوه _ آسمان خیلی بد می بینی . یه کاری می کنم که به التماس کردن بیفتی .
_ تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی . هر کاری از دستت بر می اید دریغ نکن .
کاوه _ این همه مدت دنبالت بودم ولی تو حتی یکبار هم بهم توجه نکردی . مگه من چه ایرادی دارم هان . منتظر انتقام من باش .
دستم رو با حرص کشیدم و با عجله از اونجا دور شدم .
*******
از سر جلسه امتحان بیرون اومده بودم و منتظر بودم تا یکی از همکلاسیهایم که جزوه امتحان دو روز بعد رو بهش داده بودم بیاد بیرون و جزوه ام رو ازش بگیرم . این امتحان آخریه رو هم اگه می دادم ، یه نفس راحت می کشیدم .دیدم کاوه داره میاد سمت من .اول خواستم محلش نزارم ولی دیدم خودش اومد سمت من .
کاوه _ آسمان بیخود منتظر نباش . جزوه ات دست منه بیا بریم بهت بدم .
تعجب کردم .
_ جزوه من دست تو چیکار می کنه ؟
کاوه _ من جزوه نداشتم وقتی جزوه تو رو دست بچه ها دیدم ازشون گرفتم و دادم کتابفروشی خیابان بالایی برام کپی بگیره . بیا بریم ، جزوه رو از کتابفروشی بگیرم و بدم بهت .
_ من همین جا منتظر می مونم برو بیار .
کاوه _ ادا در نیار . مثلا می ترسی سوار ماشین من بشی . تو که هر روز سوار یه ماشین می شی برات چه فرقی میکنه . موقع اومدن دیدم که ماشین نیاوردی و با آژانس اومدی .حالا هم نمی خواهد برای من لوس بازی در بیاری .
حرفهاش بهم برخورد .
_ از تو بترسم . تو مگه ترس داری . صد تا مثل تو رو روی انگشت کوچیکم بازی می دهم .
کاوه _ پس زودتر راه بیفت تا کتابفروشیه برای نهار نبسته .
دنبالش راه افتادم . نمی دونم چرا دلم شور می زد .سوار ماشین که شدم بوی عطرش خفم کرد . انقدر تند بود که نگو . نمی دونم از چی این بو خوشش می اومد بی سلیقه ....
تا به خودم بیام کاوه حرکت کرد . خیلی خسته بودم چند لحظه سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم . هر چی منتظر شدم که برسیم دیدم کاوه همین طور داره می ره .چشمم رو باز کردم ، تا دید من چشمم رو باز کردم سرعتش رو بیشتر کرد . مسیر برام نا آشنا بود.
_ کاوه داری کدوم جهنمی می ری هان ؟
کاوه همچنان ساکت بود و چیزی نمی گفت . پاشو یه سره روی پدال گاز فشار می داد . دستم رو بردم طرف در ولی متاسفانه قفل مرکزی رو زده بود . دلم داشت از توی حلقم بیرون می اومد . تنها چیزی که بهش فکر نمی کرد همین بود . از فکری که به مغزم خطور کرد ، تمام بدنم لرزید ، نکنه می خواهد بلایی سرم بیاره ........
باید آروم باشم ، سعی کن خونسرد باشی . خونسرد باش ، خونسرد باش . اگه بفهمه ازش ترسیدی ، همه چیزت رو باختی .... به خودم تلقین می کردم که آروم باشم .
کم کم از شهر داشتیم خارج می شدیم .
_ کاوه ، مثل آدم می گی این کارهات یعنی چه یا نه ؟
کاوه _ گفته بودم که کاری می کنم به التماس کردن بیفتی ، حالا وقتشه . امروز باید تاوان تمام بی توجهی ها و بددهنی هایی که به من کردی رو پس بدی .
_ که چی بشه ؟
کاوه _ که بفهمی منم آدمم و احساس دارم . وقتی برای عذاب دادن من ، جلوی چشم من با این و اون می چرخیدی باید فکر این روزها رو هم می کردی .
_ فکر کردی کی هستی ؟ هان ....هه هه هه ، خندیدم ...برای عذاب دادن تو ، من چیکار به کار تو دارم . من اگه از تو خوشم می اومد از همون اول با تو لج نمی افتادم که . تو اصلا آدم هستی آقا گاوه ؟
کاوه _ باشه هر چی دوست داری توهین کن . وقتی کار از کار گذشت و مجبور شدی بهم التماس کنی ، آنوقت حالت رو می پرسم .
_ من به تو التماس کنم ، عمرا
کاوه پوزخندی زد و سرعتش رو بیشتر کرد . یواش یواش داشتیم از شهر خارج می شدیم . خدایا کمک کن ، نباید این جوری تموم بشه . نه .....
تا دیر نشده باید یه کاری می کردم وگرنه کاوه کار خودش رو می کرد . تمام جراتم و جسارتم رو جمع کردم ، باید نقش بازی می کردم ..
_ کاوه ، می خواهی چیکار کنی که مثلا ، هیچ کاری باعث نمیشه من بهت التماس کنم . این رو مطمئن باش . می خواهی بهم دست درازی کنی که چی بشه . فکر کردی برام مهمه ، نه اصلا مهم نیست .
خودم هم نمی دونستم این حرفها رو چه جوری جمع جور کردم .... کاوه داشت نگاهم می کرد ،
_ نه واقعا خودت رو بزار جای من . گیریم که تو ، کاری رو که می خواهی کردی . حتما هم بعدش من باید بیفتم دنبالت که ، وای تو رو خدا برای اینکه آبروم نره منو عقد کن ...... آقا دزده به کاهدون زدی . چیزی که میشه با پول و یه عمل کوچولو درستش کرد ، ارزش التماس کردن نداره .
کاوه با دهنی باز داشت نگاهم می کرد . دل می خواست با دستهای خودم خفه اش کنم ، وای که منو مجبور کرده بود چه حرفهایی بزنم .
کاوه _ مثل اینکه توی این کارها خیلی با تجربه ای ؟
لبخند ملیحی بهش تحویل دادم .
_ به تو ربطی نداره . ولی این رو بدون که با اینکارت نمی تونی منو وابسته خودت بکنی . خدا رو شکر این روزها همه چی رو می شه با پول درست کرد . اتفاقا یه سوژه خیلی خوب هم دارم برای اینکه تا مدتها برای دوستام تعریف کنم و بخندیم . آقا گاوه در نهایت تلاشش ، بی حال یه طرف افتاده و داره با نگاهش التماس می کنه که تو رو خدا ، پیشم بمون ، بازم بهم حال بده ....
حالم داشت از خودم و حرفهام بهم می خورد . واقعا حس بدیه ، حس یه کالا بودن توی دستهای یه عوضی . حرص رو توی چشمهای کاوه می دیدم باید ادامه بدم ، داره نتیجه می ده . خنده بلندی کردم که بیشتر عصبی بود ...
_ حالا فکرش رو بکن ، چه ماجرای جالبی میشه برای یه مهمونی دخترانه .
کاوه _ ببند دهنت رو کثافت ، من فکر می کردم تو آدم هستی . فقط یه خورده داری با من لجبازی میکنی . ولی نگو خانم خودش اینکاره هست . خدا می دونه تا حالا چند بار این کار رو کرده که اصلا براش مهم نیست که قرار چه بلایی سرش بیاد .
واقعا داشتم از درون نابود می شدم . اگه دست خودم بود همون جا زار زار گریه می کردم ولی باید مقاومت می کردم . نباید اجازه می دادم که این آشغال به من دست بزنه .
کاوه _ تو لیاقتت همون پسرهای آس و پاس و بی عرضه است . تو لیاقت نداری که من دوستت داشته باشم . تو خودت رو توی لجن غرق کردی . اقم می گیره حتی دیگه به تو فکر کنم .
این رو گفت و زد روی ترمز .توی یه چشم بهم زدن دور زد و برگشت سمت شهر . چشمهامو بستم و سرم رو به صندلی تکیه دادم . اگه یه خورده دیگه طول می کشید اشکم سرازیر می شد . با توقف ماشین چشمهامو باز کردم . کنار خیابونی که نمی شناختم ماشین رو نگه داشته بود .
کاوه _ پیاده شو . دیگه نمی خواهم چشمم بهت بیفته .
فوری در رو باز کردم و پیاده شدم .قبل از اینکه در رو رها کنم خم شدم سمت کاوه و با تمام عصبانیت و نفرتی که داشتم توی چشمهاش زل زدم و گفتم :
_ کاوه هیچ وقت تو رو به خاطر اینکه منو مجبور کردی حرفهایی بزنم که حتی از به خاطر آوردنشون خجالت می کشم ، نمی بخشم . منتظر یه بلای ناگهانی باش . انتقام من سخت خواهد بود . بهتره دیگه به من نزدیک نشی ، حتی اگه توی دانشگاه هم ببینم که داری از کنارم رد می شی ، بلایی سرت میارم که مرغهای آسمون به حالت گریه کنم .
با تمام قدرتی که برام مونده بود ، در ماشین رو کوبیدم و خودم رو توی پیاده رو پرت کردم . اولین مغازه ای که دیدم یه بوتیک بود ، سریع وارد شدم ، خوشبختانه فروشنده اش خانم بود . ازش خواهش کردم یه آژانس برام خبر کنه .
وقتی برای سوار شدن به آژانس از مغازه خارج شدم ، در کمال تعجب کاوه رو دیدم که همچنان سر جایش وایستاده و داره به من نگاه می کنه . راستش رو بخوایید کمی ازش ترسیدم برای همین هم فوری سوار ماشین شدم و آدرس خونه رو دادم .
وقتی پامو گذاشتم توی خونه ، مثل اینکه تازه فهمیده باشم چه اتفاقی قرار بود بیفته ، تمام تنم شروع کرد به لرزیدن . دندانهام داشتم بهم می خوردن . هیچ کنترلی روی بدنم نداشتم .حتی نمی تونستم گریه کنم . نمی دونم چقدر توی این حالت بودم که خنکی آب رو روی صورتم احساس کردم . مثل کسی که از خواب پریده باشه ، هاج و واج دور و برم رو نگاه می کردم که چشمم به مریم افتاد ، با یه لیوان خالی کنارم نشسته بود و داشت صدام می کرد
مریم _ آسمان ، آسمان ، تو رو خدا یه چیزی بگو . چی شده ، خواهش می کنم . چه بلایی سرت اومده ...
با گیجی به دور و اطرافم نگاه میکردم و بعد مثل اینکه جرقه ای توی مغزم زده باشن همه چیز ریخت توی مغزم و آنوقت بود که شروع کردم به زار زدن . گریه می کردم و خودم رو می زدم . مریم بیچاره نمی دونست چیکار کنه . هی دور خودش می چرخید و مدام سعی می کرد آرومم کنه .مریم به زور یه آرامبخش رو چپوند توی دهنم و آب رو ریخت توی حلقم . داشتم خفه می شدم . بیچاره گناهی نداشت بدجوری هول کرده بود . همین طور که داشتم زار می زدم ، مریم دستم رو گرفت و به زور منو کشوند توی اتاق و کمکم کرد مانتوم رو دربیارم . کنارم نشست و آروم آروم سعی کرد باهام حرف بزنه . ولی من انکار زبونم قفل شده باشه چیزی نمی تونستم بگم و بعدش هم دیگه چشمهام سنگین شدن و چیزی نفهمیدم .
صبح که از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت انداختم ، ساعت 9 بود یعنی من از دیروز ظهر تا حالا خوابیده بودم . واقعا که دیگه داشتم شبیه خرس های قطبی می شدم . رفتم آشپزخونه صبحانه روی میز اماده بود و یه یادداشت هم از مریم روی میز بود .گفته بود که یه سر میره دانشگاه و زود بر می گرده .
وای خدا ، من فردا صبح امتحان دارم . حالا اینو چیکارش کنم . جزوه هم که ندارم . به درک اصلا نمی روم سر جلسه امتحان ، همون بهتر که فعلا چشمم توی چشمش نیفته ، پسره کثافت عوضی .
همین جور یه ریز داشتم غز میزدم و صبحانه می خوردم . آخرش هم نفهمیدم چی خوردم .
جلوی تلویزیون پلاس بودم و داشتم از بیکاری فوتبال می دیدم . که مریم اومد .
مریم _ سلام . بیدار شدی بلاخره . خوبی الان ؟
_ خوبم .ببخشید دیشب خیلی ترسوندمت .
مریم _ غلط کردی ، ترسیدن چیه ، مردم و زنده شدم . چت شده بود تو ؟
_ چیز مهمی نبود . گذشت و رفت .
مریم _ بیا بگیر ، فقط پستچی خانم نشده بودیم که اونم شدیم .
_ این چیه ؟
مریم _ چی می دونم . تا پامو گذاشتم داخل محوطه دانشگاه ، انگار که موی این کاوه مبین رو آتیش زده باشن ها جلوی روم سبز شد . اینو داد بدم بهت و گفت که جزوه ات دستش جا مونده و دیروز نتونسته بده .
_ خیلی غلط بیجا کرد این گاوه . مگه من بهش نگفتم دیگه دور و بر من نپلکه .
مریم _ خوب گفتی دور و بر تو نپلکه . منو که نگفته بودی .
_ مگه من و تو داریم . من یعنی تو
مریم _ نه بابا !!!!!!!! . تو امروز یه چیزیت هست ها . ببینم تب نداری . پاشو پاشو عزیز مامان ، پاشو برو بشین سر درست که همین جوریش هم به اندازه کافی از درس و مشق تعطیل هستی .
تا دید من دستم رو بردم طرف دمپایی ام بدو رفت توی اتاقش و در و بست .
پاکت رو باز کردم ، اصلا از پاکت باز کردن خاطره خوبی ندارم . هیچ خوشم نمی یاد چیزی رو اینطوری بپیچن بدن دستم چه معنی داره آخه .
آخیش جزوه ناز و ملوس خودم .
مریم _ خوبه ، خوبه . کم قربون صدقه این خط کج و معوجت برو . چه معنی داره . من به این خوبی ، نازی ، ملوسی .....اینجا وایستادم اونوقت تو داری برای یه جزوه ایکبیری و قناس خودتو تیکه پاره می کنی ؟
_ مریم!!!! دست از سر کچل من بردار . لطفا هم نگو کی کچل شدی که دیگه این تیکه از مد افتاده .
مریم _ اااا.....کی از مد افتاد ؟ من تازه دارم باخبر می شوم . انوقت چی مد شده حالا ؟
_ با لنگه دمپایی زیر چش مریم خانم بادمجون کاشتن مد شده .
مریم _ واااااااااای چه جالب . منم می تونم اینکار رو بکنم ؟
_ چیکار رو ؟
مریم _ همین که زیر چش آسمان بادمجون بکارم . من خیلی به سبزی کاری علاقه دارم . لطفا اجازه بده .
خنده ام گرفته بود .
_ تو دیگه کی هستی مریم ؟
مریم _ ا بعد از دو سال هنوز منو نمی شناسی . من مریم نوری ، دانشجوی علوم تربیتی و همچنین مسئول بزرگ کردن نی نی که شما باشید هستم .
همین طور که با مریم صحبت می کردم . جزوه ام رو هم نگاه می کردم .
_ ا......این چیه لای جزوه ام؟
مریم _ بده ببینم . شبیه نامه است .بزار بخونم ببینم .
تا خواستم کاغذ رو از دست مریم بیرون بکشم . مریم پرید و کمی دورتر از من نشست و شروع کرد با صدای بلند به خواندن .
به نام آنکه عشق را آفرید
عشق تنها میهانی است که بدون اجازه وارد قلب انسان می شود و بیرون کردنش غیر ممکن است .اوایل فکر می کردم دیدنت عادتی شده برای من . ولی به مرور فهمیدم که این عادت نیست . علاقه ای است ریشه دار . ولی تو موجود سنگ دل و بی رحمی بودی که حتی یکبار هم مرا جدی نگرفتی . تو حتی احتمال اینکه من هم دلی داشته باشم را صفر فرض کردی . ولی آسمان من واقعا به بودنت و به دیدنت احتیاج دارم . می دانم روش ابراز احساساتم زیاد مناسب نبود ولی باور کن من اصلا قصد نداشتم آسیبی به تو برسانم . فقط می خواستم کمی تحت فشار قرار بگیری و شاید تو هم به من علاقه مند باشی و همه این لجبازی ها و کل کل کردنها به خاطر علاقه باشد و بس . لطفا مرا ببخش . و دیروز را برای همیشه از ذهنت پاک کن .
با حرص کاغذ رو از دست مریم بیرون کشیدم و پرتش کردم روی میز .
مریم _ آسمان جریان چیه ؟ این مزخرفات چیه این پسره ردیف کرده ؟ دیروز چی شد بود که تو اونطوری داغون اومده بودی خونه ؟
_ مریم خواهش می کنم . نمی خواهم در این مورد چیزی بگم .
مریم _ مطمئن باش اجازه نمی دهم سکوت کنی و بشینی خودخوری کنی .
_ چیز زیاد مهمی نبود یه بحث همیشگی همین .
مریم _ آره جون خودت منم باور کردم . زودتر بگو ببینم جریان چی بود . دارم از فضولی خفه می شم .
این جمله آخر با اون لحن عصبانی و محکم مریم اصلا به هم نمی خوردن ، خنده ام گرفته بود . واقعا بودن مریم در کنارم یه نعمتی بود .
مریم _ به جای اینکه نیشت رو تا بناگوش باز کنی ، بگو ببینم چی شده . وای به حالت اگه از صحنه های عشقولانه اش فاکتور بگیری .
_ زهر مار ، من کی تا حالا با یه پسر عشقولانه رد و بدل کردم که این کاوه بیب بیب دومیش باشه .
مریم _ خوب بزار ببینم . اولا که خودم شاهد یک مورد خیلی عشقولانه بودم . شما در آغوش گرم امیر خان .دوما تو فحش آبدار درست و حسابی گیر نیاوردی جاش این بیب ها رو گذاشتی . یه خورده کلاس داشته باش بی اتیکت . غیر مارک دار . واه واه واه ......
_ خیلی خوب ، خیلی خوب بابا ما تسلیم . من جلوی زبون تو کم میارم . نمی دونم تو چطوری این زبونت رو توی دانشگاه قایم می کنی .
مریم _ از حرف زدن با نامحرم ها خوشم نمیاد . برای چی باید برم دهن به دهن کسایی بزارم که اصلا آدم حسابشون نمی کنم .
_ خوب این هم نظریه . ولی مگه من گفتم برو با پسرها حرف بزن تو دانشگاه دختر هم هست ها .
مریم _ می دونم . ولی من خیلی کم پیش میاد که با کسی گرم بگیرم . راستش حالا حالا ها به هر کسی افتخار دوستی نمی دهم . حالا نگاه نکن سر تو کلاه سرم رفته و دیگه نمی تونم کاری بکنم .خوب شروع کن که دیگه صبرم داره تموم میشه .
وقتی ماجرا روی برای مریم تعریف کردم . حسابی عصبانی شد . یه سره بالای سر من قدم می زد و بد و بیراه می گفت .
_ مریم سرگیجه گرفتم به خدا . بیا بشین دیگه .
مریم _ اگه ببینمش با همین دستهای خودم خفه اش می کنم . عوضی آشغال .
_ زیاد حرص نخور فشارت میره بالا ها .
مریم _ می دونی چیه تو هم بی تقصیر نیستی . اصلا چیکار به کار پسرها داری تو . هفته به هفته دوست پسر عوض می کنی که چی بشه . تو دختر خوبی هستی این رو من می دونم ولی بقیه چی می گن . اونها که از دور نگاه می کنند چه فکری در مورد تو می کنند ، هان .
_ ای بابا ، حالا همه کازه کوزه ها سر من شکست . من کجا هفته به هفته دوست پسر عوض کردم . تو که دیگه می دونی من از همه پسرها متنفرم . اگر هم پیشنهادشون رو برای دوستی قبول می کنم فقط برای اینکه بعدش ولشون کنم و برم و به قولی حرص غلامرضا رو سر اونها خالی کنم .تازشم مگه من چیکار کردم . نهایتا باهاشون یه نهار خوردم همین . بیشتر هم اجازه ندادم که دوستی مون پیشرفت کنه . تا حالا کسی دستش دست منو لمس نکرده .
مریم _ من می دونم ، ولی دیگران که نمی دونند . بهتر که یه خورده به خودت و کارات فکر کنی . من قصد نصیحت کردن تو رو ندارم ولی فکر نمی کنی که کارهات اشتباهه ؟ یعنی چون یکی دیگه تو رو ناراحت کرده تو باید هر کی اومد جلوت ناراحت کنی . از طرفی فکر می کنی اونهایی که میان و بهت پیشنهاد دوستی می دهند واقعا عاشق دلخسته ات می شن که با ول کردنت برن خودشون رو از کوه پرت کنن پایین . نه عزیز من اونها قصدتشون فقط خوشگذرونی و الواتیه و تو هم به اونها اجازه می دی که این کار رو بکنند . اصلا ببینم این پسره کاوه ، چیه تو میشه که هر وقت می بینیش فوری می پری پاچه اش رو می گیری هان . یه کاوه کاوه راه می اندازی که هر کی از دور بشنوه فکر می کنه صد ساله با طرف هستی .
_ اون خودش سر به سر من می زاره ، منم جوابش رو می دهم . همین .
مریم _ من جوابش رو می دیدم .... خوب هر کی باشه فکر می کنه که یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست دیگه.
_ وا... این چه حرفیه ، خوب بابا من با بیشتر پسرهای دور و برم کل کل می کنم تازه بیشتر پسرهای همکلاسیم رو هم با اسم کوچیک صدا می کنم . در واقع من خیلی راحتم باهاشون چون هیچ جوری نمی تونن تو دل من رخنه کنند .
مریم _ قبول کن که کارهات از ریشه غلط بودند. تو نباید اینقدر با جنس مخالف احساس راحتی کنی . بابا یه دختری گفتن یه پسری گفتن .
_ مریم تمومش کن . غلط کردم دیگه دور هر چی که اسم جنس مخالف روش باشه خط می کشم خوب شد . باور کن از همون هفته اول که پام رو گذاشتم توی دانشگاه از ریخت و قیافه این پسره بدم اومد . تازه یه جورهایی اسمش هم منو قلقلک می داد ، کاوه بر وزن آقا گاوه . خوب چیکار کنم من .
مریم تمومش کن . غلط کردم دیگه دور هر چی که اسم جنس مخالف روش باشه خط می کشم خوب شد . باور کن از همون هفته اول که پام رو گذاشتم توی دانشگاه از ریخت و قیافه این پسره بدم اومد . تازه یه جورهایی اسمش هم منو قلقلک می داد ، کاوه بر وزن آقا گاوه . خوب چیکار کنم من .
مریم _ چیکار کنم من ...... دیگه چه کاری مونده که شما انجام نداده باشی . اصلا ببینم مگه شما ماشین نداری ، پس اون لگن بی خاصیت برای چی توی پارکینگ خوابیده هان .
_ وای گیر دادی ها ، خوب من وقتی می خواهم برم امتحان استرس دارم ، حالا ماشین ببر، جای پارک پیدا کن . این وسط ماشین پنجر نشه و تصادف نکنی و نمی دونم هزار تا اگه و اما دیگه ...خوب نمیشه دیگه .
مریم _ پس اینهمه پول بی زبون رو برای چی دادی به این ماشین ؟
_ از لج کاوه .
مریم _ بیا ، بعد میگی هیچی نیست و این حرفها رو شنیدی که می گن :
« اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی »
_ نه بابا یه پا شاعر شدی برای خودت . من ظرف اونو شکستم . من فقط اگه دستم برسه اول کله اش رو می شکنم بعد هم با ماشین 4 دور از روش رد می شم و آخرش هم برای اطمینان یه دنده عقب می گیرم و روش پارک می کنم.
مریم _ خوبه خوبه ، جمع کن این حرفها رو ، حنات پیش من رنگی نداره . فردا باز ببینیش می پری و کاوه کاوه می کنی .
_ جان خودم راست می گم . اون اول شروع کرد . تازه دو هفته بیشتر نبود که کلاسهای ترم اول شروع شده بودند که آقا برای من یه سمند کادو گرفته بود و می گفت بیا با من دوست شو . منم آنقدر عصبانی شدم که نگو . کلید رو پرت کردم تو صورتش و برای اینکه بهش بفهمونم من با پول خریدنی نیستم ، رفتم و این ماشین رو گرفتم . وقتی منو دید که از ماشین شاسی بلند پیاده می شدم ، قیافه اش دیدنی بود . دهنش چنان باز مونده بود که فکش چسبیده بود به آسفالت خیابون .
مریم از خنده کف سالن ولو شده بود .
مریم _ چه با حال . بعد چی شد ؟ ای ناقلا اینها رو رو نکرده بودی!!!!!!!!
_ مگه من دارم برات فیلم ظنز بازی می کنم که اینطوری غش غش می خندی . پاشو خودت رو جمع و جور کن که مردم از گشنگی . پس این نهار چی شد ؟
مریم _ هیچی دیگه وقتی ادم شانس نداشته باشه میشه یکی مثل من . کوزت هم از من کمتر کار می کرد . بابا مگه من کوزتم که اینجوری منو به بیگاری گرفتی .من اگه شانس داشتم یکی مثل کاوه احمق پیدا می شد که برام ماشین کادو بگیره ....هی ...روزگار ....
همین جور بی هوا وایستاده بود وسط سالن و داشت سخنرانی می کرد که منم نامردی نکردم و با دمپایی یکی خوابوندم وسط کمرش .
مریم _ آخ ننه ، دخترت رو کشتن ، ناقصش کردن . ای ظالم مگه تو دل نداری . رحم و مروت نداری . والله ، کوزت بدبخت رو هم اینقدر نمی زدنش . تو اگه این یه جفت دمپایی عهد بوق رو نداشتی چیکار می کردی .....
*******
مریم _ باید با من بیایی . فهمیدی چی می گم . من نمی تونم تو رو همین جوری ول کنم و برم .
_ انکار اولین بارمه که توی این خونه تنها می مونم . سالهای پیشم تابستونها من تنها می موندم . خیالت راحت باشه .
مریم _ نه خیر هیچم خیالم راحت نیست . باید با من بیای . سالهای پیش مسئله کاوه وسط نبود . نمی تونم تو رو تنها بزارم . اگه بفهمه که تنهایی و خدای نکرده بلایی سرت بیاره چی ؟
_ آخه بابا من با چه رویی پاشم بیام خونه شما . بگم اومدم یک ماه و نیم اینجا بمونم .
مریم _ لازم نیست تو چیزی بگی . من می گم تو رو مهمون دعوت کردم . تازه عروسی هم که هست با هم میریم خیلی خوش می گذره . قبول کن دیگه .
_ ببین مریم می دونی که خانواده ام قبول نمی کنند .
مریم _ هه هه هه ، از کی تا حالا تو به خانواده ات می گی که چیکار می کنی . تلفن خونه رو به گوشیت انتقال بده هر کی زنگ زد می فهمی .
_ شما برو من یکی دو روز دیگه میام .شاید هم برگشتم خونمون .
مریم – آره عزیزم ، من احمقم و حرفت رو باور می کنم . شما دو هفته پیش هم همین حرفها رو زدی و منو فرستادی خونمون . بعدش هم خودت یه هفته ای رفتی و برگشتی . اگه تو می خواستی بری خونتون دیگه چرا برگشتی هان ؟
_ مریم جان خودم ، هر کاری کردم بمونم نتونستم . بابا که کلا منو آدم حساب نمی کنه و تقریبا به جز سلام و خداحافظ حرف دیگه ای با من نمی زنه . مامان هم یه ریز داره غر می زنه و از دست سامان گله می کنه که درس نمی خونه و نمی دونم همش با دوستاش ول میگرده و این حرفها . فامیل و دوست و آشنا هم به جز زخم زبون زدن کار دیگه ای بلد نیستن . دو روز دیگه می موندم فکر کنم کارم حتما به بیمارستان می کشید . منم گفتم ترم تابستان دارم و برگشتم .
مریم _ خوب حالا که برگشتی مثل بچه آدم سرت رو می اندازی پایین و با من میایی بریم .
_ مری....
مریم _ مریم و زهر مار ، درد بی درمون ....یالله بجنب ، یه کلمه دیگه حرف بزنی ها با همین دستهام خفه ات می کنم . اول می ری ساکت رو می بندی و بعد هم می ریم بازار خرید می کنیم و نزدیکی های عصر راه می افتیم می ریم .
_ حالا بازار چیکار داری ؟
مریم _ قرار آسمان خانم برای من و خودش ، دو تاخیلی لباس شب خوشگل بخره . البته با کیف و کفش .
_ برای خودم رو فهیمدم ولی برای شما چرا ؟
مریم _ ای خسیس ، راست میگن آدم هر چقدر پولدار میشه خسیس تر میشه . خجالت بکش ، خر پول خسیس . ندید بدید....
_ خیلی خوب ، خیلی خوب . اگه ول کنم همین طور تا شب از خصوصیات منحصر بفرد من می خواهی تعریف کنی .
مریم _ حالا شدی یه خانم خوب و با کلاس .
_ ببند اون نیشت رو .
مریم یه لباس سبز کاهویی خوشگل خرید و منم یه پیرهن کوتاه بنفش . وقتی کارمون تموم شد . راه افتادیم . یک ساعت و نیم بیشتر راه نبود و من خودم آروم رانندگی می کردم .
مریم _ آسمان . اگه باهات حرف بزنم ، حواست که پرت نمیشه ما رو به کشتن بدی . من هنوز جوانم و هزار تا خاطر خواه دارم .
خندیدم . همین طور که به جاده خیره شده بودم گفتم :
_ نه خیالت راحت . نمی میری . اصلا یادم رفت بپرسم که حالا این عروسی مال کیه که منو هم دعوت کردی ؟
مریم خیلی ریلکس و بی خیال گفت :
مریم _ عروسی نوه دایی همسایه روبرویی مونه .
_ چی ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
مریم _ چرا داد میزنی . طرف رو می شناختی ؟ بهت قول داده بود که تو رو می گیره ؟
_ من فکر می کردم عروسی اقوام نزدیکتونه .
مریم _ از این نزدیک تر . بابا طرف همسایه روبرویمونه .
_ البته نوه دایی اش .
مریم _ خوب چه فرقی میکنه . بلاخره آخرش با همسایه ما تموم میشه .
_ ببینم اصلا خود تو رو دعوت کردن که تو هم منو با خودت میخوای ببری .
مریم _ البته که دعوت کردن .
_ به هر حال من که نمی یام .
مریم _ بیخود . تا تقی به توقی می خوره ، خانم نمی یاد ، نمی ره ، نمی خوره ، حرف نمی زنه .
_ ای بابا مریم ، من روم نمیشه .
مریم _ هر چی دلت میخواد بگو . دیگه اینجا زورت به من نمیرسه . یه قشون خواهر و برادر دارم که با اشاره من میریزن سرت و دست و پات و می بندن و می بریمت .
_ بابا مگه زوره ؟
مریم _ آره عزیزم. اونم چه جورش .بشکنه این دست که نمک نداره . منو باش که می خواستم بهت خوبی کنم و ببرمت بلکه بتونی یکی رو تور کنی و از این ترشیدگی در بیای . ناسلامتی سن مامان بزرگ منو داری ها .
_ وای مریم ، مرسی . من چطوری می تونم این خوبی تو رو جبران کنم ؟
مریم _ کاری نداره عزیزم ، می تونی یه ماشین مثل این لگن خودت برام بخری .
_ می گم اونوقت رودل نمی کنی ؟
مریم _ نه .
_ روتو برم بشر . حالا اگه کیس مناسبی که با خواسته های من مطابقت داشته باشی معرفی کنی شاید یه بلوزی چیزی برات کادو گرفتم .
مریم _ ا....نه بابا . به پا ورشکست نشی با این همه ولخرجی و دست و دلبازی . حالا چه جور کیسی می خواهی ؟
_ خوب بزار ببینم . اول اینکه حسابی پولدار باشه و دومش اینکه خوش تیپ باشه و مهم تر از همه اینکه سن بابا بزرگم رو داشته باشه .
مریم _ وااااا این دیگه چه سلیقه ایه ؟
_ عزیزم خوش تیپ باشه تا بتونم تحملش کنم ، سن بابا بزرگم رو هم داشته باشه که یکی دو ماه بیشتر عمر نکنه و فوری بمیره و پولدار باشه تا من بتونم توی یکی دو ماهی که زنده هست با عشوه و دلربایی هر چی مال و منال داره به اسم خودم بکنم .
مریم _ چه خوش اشتهاء
_ چه کنیم دیگه . این هم سرنوشت من بوده که اینقدر خوب باشم .
مریم _ یه خورده خودتو تحویل بگیر . ولی باید از روی جنازه من رد بشی تا بتونی پیرمردهای فامیلمون رو گول بزنی .من نمی زارم .
_ پس من بیچاره چیکار کنم ؟
مریم _ بالا بری ، پایین بیای زن داداش خودمی .
_ برو گم شو ، داداش تو که خیلی کوچیکه .
مریم _ خوب باشه . مهم اینه که یه زن پولدار براش پیدا کردم . فقط ببین من داداشم رو از سر راه نیاوردم ها ، باید باید براش ماشین بخری و خونه هم بخری . تازه حق نداری بری سرکار و هر روز هم هوس کنی بری خونه مامانت ها .
به جایی اینکه به این شوخی مریم بخندم . به فکر رفتم .
مریم _ آسمان چرا سکوت کردی ، از حرفم ناراحت شدی . باور کن شوخی می کردم .
_ نه ، فکرم مشغول یه چیز دیگه بود .
مریم _ اه !!!!!!!!!!!!!! تو که آخرش می گی به چی فکر میکردی ، چرا اینقدر منو به دردسر می اندازی خودت مثل بچه ادم شروع کن و از همون اول حرفت رو بزن دیگه .
_ راستش داشتم فکر می کردم که تو یه جورهایی داری واقعیت رو می گی . من دیگه بعد از این چه جوری می تونم به مردی اعتماد کنم . می ترسم منو به خاطر پولم بخوان نه به خاطر خودم .
مریم _ خوبه خوبه . جمع کن این افکار ناخوشایند رو . مثلا داریم میریم عروسی ها .
_ ا.....خوب شد یادم انداختی . من که نمی یام ........
خسته از یک روز شلوغ دراز کشیده بودم . امروز مامان مریم ، سفره نذری داشت و حسابی خونه شلوغ بود . هفته اول شهریوره و من تقریبا یک ماهه که خونه مریم اینها تلپ هستم . دو روز دیگه هم قرار بریم شمال و یه هفته ای هم اونجا باشیم .
مریم در اتاقش رو باز کرد و اومد داخل . یه خورده عصبانی بود .
مریم _ آسمان می دونی الان کی زنگ زده بود به موبایلم ؟
_ نه . مگه من شاگرد نوستراداموسم که پیشگویی کنم . راستی کی زنگ زده بود ؟
مریم _ اون دختر لوس همکلاسیت هست ، شیدا . همون که دختر عمه اش همکلاسی منه .
_ خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مریم _خوب و زهر مار . زنگ زده بود و سراغ تو رو می گرفت .
_ دختر عمه شیدا منو می خواهد چیکار ؟
مریم _ آخه تو با این هوش چرا ناسا تو رو نمی دزده ؟ دختر خنگ ، شیدا سراغت رو می گرفت . می گفتن باهات کار واجبی دارن و هر چی زنگ می زنند به گوشیت می گه خاموش است .
_ خوب حالا این به من چه مربوطه . چرا به من عصبانی میشی برو به دختر عمه شیدا عصبانی شو .
مریم _ آسمان !!!!!!!! . می ترسم کار کاوه باشه .
_ تو چرا اینقدر از این پسره بی مصرف می ترسی ؟
مریم _ برای اینکه چند وقت پیش کم مونده بود که بدبختت کنه .
_ دیدی که نتونست کاری بکنه . در ثانی کاوه برای چی باید شماره منو بخواهد . اون که توی تمام این دو ، سه سال حتی یکبار هم به من زنگ نزده . دریغ از یه اس ام اس .
مریم _ آسمان !!!!!؟؟؟؟؟؟
_ چیه بابا ، قرص آسمان خوردی ؟؟!!!!!
مریم _ مگه تو قول ندادی با این پسره کاری نداشته باشی ؟
_ ای خدااااااااا. منو از دست این دختر نجات بده . من کجا با این الاغ کاری داشتم . تازه مگه خودت ندیدی رفتم و یه سیمکارت تازه گرفتم .
مریم _ قول بده که اگه بهت زنگ زد محلش نزاری ها ....
_ اون شماره منو از کجا می تونه پیدا کنه . جز تو و مامان فعلا کسی شماره ام رو نداره .
مریم _ هیچ چیز از تو بعید نیست . دیدی یه وقت هوس کل کل کردن زد به سرت برداشتی بهش زنگ زدی .
_ مریم حالت خوبه ؟
مریم _ نه اصلا . دل بدجوری شور می زنه .
_ یکی می زنم تو سرت ها
مریم _ نمی تونی .
_ چرا نمی تونم ؟
مریم _ چون خیالم راحته که اون دمپایی های عتیقه ات رو با خودت نیاوردی .
تا دستم رو بردم سمت بالش ، مریم از اتاق پرید بیرون .
*******
- آسمان ، تو رو جون هر کی دوست داری بلند شو .
- مریم ، تمام تنم درد می کنه . بزار بخوابم
مریم - مگه امروز انتخاب واحد نداری تو، پاشو بریم دیگه . الان کلاسها پر می شه . من مجبور می شم ساعتهای آخر رو بردارم .
- خواهش می کنم . حال روز منو نمیبینی . تو برو برای منم انتخاب واحد کن .
مریم – من چه طوری برای تو انتخاب واحد کنم . آخه مرض داشتی نصف شبی رفتی نشستی زیر بارون .
- لطفا ، خواهش می کنم . رمزم رو هم می دهم برو برای منم انتخاب واحد کن .
مریم – به یه شرط .
- باشه هر چی بخواهی قبول .
مریم – لپ تابت رو بده ببرم که زودتر کارمون راه بیفته و دو ساعت منتظر خالی شدن یه کامپیوتر نشینم .
- عمرا من اون عزیزم رو بدم دست تو . تو خیلی با خشونت باهاش رفتار میکنی .
مریم – خود دانی . من دارم میرم لباس بپوشم . تو هم فکرهاتو بکن . اگه خواستی بگو برای تو هم انتخاب واحد کنم .
- خیلی خوب باشه . بیا بردار ببر . ولی وای به حالته اگه یه خط روش بیفته .
مریم – تا تو باشی هوس قدم زدن زیر بارون ، لب دریا به سرت نزنه .
بلاخره مریم رفت و من تونستم یه چند دقیقه بدون سر و صدا استراحت کنم . دیروز بابای مریم ما رو آورد . انقدر حالم خراب بود که نمی تونستم پشت فرمون بشینم . مرد بیچاره مجبور شد به خاطر ماشین من راه بیفته بیاد و بعد هم با اتوبوس برگرده .
چند روز قبل توی شمال ، نصفه شبی که خوابم نگرفته بود هوس کردم برم بشینم توی بالکن . وقتی بارون ریز ریز شروع به باریدن کرد دیگه نتونستم دوام بیارم و رفتم توی محوطه ویلا و کم کم رسیدم به ساحل . وای که چه حالی می داد . البته بعدش هم حسابی ضد حال داد . چون تب لرز کردم و مجبور شدم برم درمانگاه . از آنروز در حال استراحت و نوش جان کردن آمپولها و قرص های رنگارنگ هستم تا همین امروز .
نمی دونم چند ساعت خوابیده بودم که با صدای مریم بیدار شدم .
- آسمان پاشو ببینم دیگه . چه خبرته . عین این خرسها گرفتی خوابیدی .
- وای باز تو اومدی و سلب آسایش کردی . بابا ، مردم یکی بیاد به داد من برسه . اخه من مثلا مریضم باید استراحت کنم تا خوب بشم .
مریم – پاشو ، بیخود هم کولی بازی در نیار . کسی به دادت نمی رسه . اینجا فقط من هستم و تو .
- خدایا خودت به خیر کن . من با این غول بی شاخ و دم تنها هستم .
مریم – باشه حالا دیگه من شدم غول بی شاخ و دم . منو باش که برای خانم رفتم نهار گرفتم .
- وای دستت درد نکنه . حالا که گفتی نهار ، احساس می کنم دارم از گرسنگی می میرم . دل ضعفه گرفتم . چی گرفتی برای نهار ؟
مریم – ساندویج با نوشابه !!!!!
- ای نارفیق . مگه من با این گلوی متورم می تونم ساندویج بخورم . بابا ، ملت من مریضم . دلم یه سوپ می خواهد.
مریم – هر چه قدر دوست داری داد بزن عزیزم . برای اون گلوی متورمت حسابی خوبه . درمانه دردته اصلا .
- به تو هم می گن دوست .
مریم – نه خانمی . خودت که گفتی من نارفیقم .
- انتخاب واحد رو چیکار کردی ؟
مریم – چیکار می خواستی بکنم . قورتش دادم .
- مریم !!!!!! چند واحد برام برداشتی ؟
مریم – 6 واحد .
- ای خاک بر سرت . بیچاره ام کردی . 6 واحد به چه کار من میاد اخه .
مریم – زیاد حرص و جوش نخور ، 19 واحد گرفتم . بقیه رو هم توی حذف و اضافه خودت راست و ریست کن دیگه .
- آخ من قربون تو برم . ببین چه دوستی دارم من . راستی چه خبر ؟ از بچه ها کسی رو ندیدی ؟
مریم همین طور که داشت ساندویجش رو گاز میزد گفت :
- چرا خیلی خبرها بود .
- مثلا ؟؟؟!!!!
مریم – اول که رسیدم کاوه عین جن جلوم ظاهر شد و هی گیر داد که این آسمان کجاست . منم عصبانی شدم و گفتم تو چیکارشی ؟ به شما چه که کجاست .
- خوب اون چی گفت ؟
مریم – چیزی نگفت سرش رو انداخت پایین و رفت . یکمی که جلوتر رفتم ، سر و کله سهیل پیدا شد .
- سهیل ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
مریم – آره عزیزم ، دکی جون خودمون . می گفت نگران شدم چند وقته دیگه آسمان مریض نمیشه بیاد سراغ من ، برای همین من خودم اومدم سراغش .
- خوب بعدش ؟
مریم – ای بابا مگه تو شیش ماهه دنیا اومدی . بعدش هم ، داشتیم آسمان خانم . زیر زیری کار میکنی حالا ؟
- چه کاری ؟ من دست از پا خطا نکردم . حداقل این تابستون رو نکردم . چون کت بسته در خدمت شما بودم .
مریم – داشتم می اومدم خونه که یه مرد جوان جلوم رو گرفت . غریبه بود . تا حالا ندیده بودمش . همچین آش دهن سوزی هم نبود ولی در کل خوش هیکل بود .
- کشتی منو مریم . به من چه مرد غریبه چه هیکلی داشت .بگو چیکارت داشت ؟
مریم - با من کار نداشت .سراغ شما رو می گرفت ، خانم مقدسی .
- سراغ منو ؟ نشناختیش ؟
مریم – گفتم که ، غریبه بود . از همکلاسیهات نبود . از بچه هایی که توی دانشکده هم هستن نبود . اولین بار بود که می دیدمش .
- چی می گفت ؟
مریم – می گفت با خانم مقدسی کار دارم . دوستانم گفتن که شما همخونه اش هستید . میشه باهاش صحبت کنم .
- تو چی گفتی ؟
مریم – گفتم پرنسس تشریف نیاوردن . خونه لمیدن و خوابیده اند .
- وای تو که پیش غریبه و آشنا آبرو برام نزاشتی .
مریم – هیچی دیگه ، می خواستی بیای و خودت جوابش رو بدی . من از این بهتر بلد نیستم .
- خیلی خوب بابا . بعدش ...زود باش دیگه ...
مریم – شماره تازه تو می خواست . می گفت هر چی به شماره قبلی زنگ می زنه خاموشه .
- ندادی که ؟؟!!!!!!!
مریم – مگه دیوونه ام . گفتم نمیشه . گفت کار خیلی واجبی باهاش دارم . گفتم به هر حال این کار واجبتون بمونه هر وقت خودش اومد از خودش شماره اش رو بگیرید و باهاش صحبت کنید .
- یعنی کی میتونه باشه ؟
مریم – از من می پرسی . شما زیر زیرکی میری و دوست برای خودت پیدا می کنی .
- من رو رو هم کاری نمی کنم چه برسه به زیر زیری . من از وقتی بهت قول دادم دور هر چی پسره خط کشیدم .
مریم _ واقعا ؟؟؟!!!!
- باور کن . وای مریم دلشوره انداختی به جونم . یعنی کی بود این طرف . کاش شماره اش رو می گرفتی خودم باهاش تماس می گرفتم .
مریم – تو که همین الان گفتی دور پسرها رو خط کشیدی . پس چی شد .
- خوب بابا شاید کار واجبی داشته باشه .
مریم – اگه کار واجبی داشته باشه پیدات می کنه . تازه واجب ترین کاری که یه مرد می تونه با یه دختر داشته باشه اینه که حرفهای صد من یه غاز عاشقانه بهش بزنه و الکی قربون صدقه قد و بالای نداشته اش بره .
- فکر نمی کنی که تو یه خورده داری سخت می گیری . شاید واقعا کار واجبی داشته بدبخت .
مریم – به هر حال ، من جوابش کردم رفت .
- کلاسها کی شروع میشه ؟
مریم – رسمی یا غیر رسمی ؟
- رسمی رو که ولش کن . غیر رسمی رو بچسب .
مریم – خوب حدودا 10 روز دیگه .
- خوبه . تا اون موقع دیگه خوب خوب شدم . واااااااااای مریم .
مریم – چته تو جنی شدی دختر . همچین داد زدی که کم مونده بود سکته کنم .
- مریم من لباس ندارم .
مریم – خوب برو بپوش .
- لوس منظورم اینه که برای شروع ترم جدید باید برم خرید .یکی دو تا مانتو و مقنعه و یه بارونی و یه پالتو و...
مریم – صبر کن . همین جا وایسا ببینم . مگه تو چند نفری که میخواهی این همه چیز رو یه جا بخری ؟
- یعنی چه ؟ باید یه چند دست لباس اضافی داشته باشم یا نه .
مریم – پس اون کمد در حال انفجار چیه اونوقت ؟
- اونها دیگه از مد افتادن .
مریم – واقعا که ، مانتویی که هنوز دو ماه نیست خریدی و بیشتر از سه ، چهار بار نپوشیدی از مد افتاده .
- خوب چیکار کنم . برو از اونهایی که هر روز یه مدل جدید طراحی می کنن شکایت کن نه از من .
مریم – آسمان این کار تو یعنی اصراف . من تا حالا تو خریدهای تو دخالت نمی کردم ولی الان ...ببین ، یه نگاه به دور و برت بنداز، می دونی این پولی که هر ماه تو خرج رخت و لباس می کنی می تونه مشکل چند نفر رو حل کنه .
- ولی مریم من که نمی تونم مثل گداها لباس بپوشم که چی ..
مریم - کسی به شما نگفت مثل گداها لباس بپوش . شما داری در هر کاری افراط و تفریط می کنی . بلد نیستی یه حد میانه برای کارهات در پیش بگیری .
- چی داری میگی تو . طوری حرف می زنی که انگار من یه دختر ناز نازی هستم .
مریم – آسمان خدا رو خوش نمی یاد . تو فقط با نصف این ریخت و پاش ها می تونی خیلی کارها بکنی .
- خدا...خدا.... اون وقتی که من داشتم می سوختم و نابود می شدم ، خدا کجا بود ؟هان . اونوقتی که یکی بهم نامردی کرد و اونطوری منو پیش دوست و آشنا سنگ روی یخ کرد خدا کجا بود ؟؟؟ اون وقتی که هر کس و ناکسی داشت سرکوفت گناه نکرده رو به من می زد خدا کجا بود ؟؟؟؟؟؟؟
مریم – داری کفر می گی دختر . حتما مصلحتی تو کار بوده . سرنوشتت این بوده . خدا بنده هاشو دوست داره و نمی خواهد اونها دچار دردسر بشن .
- سرنوشت ، مصلحت ..... نه مریم . من اینها رو باور نمی کنم . من تا اون زمان حتی یک بار هم خطا نکرده بودم . سرم به کار خودم بود . حتی یه تار مو از زیر روسریم بیرون نمی اومد . نمازم سر وقت بود و همیشه خدا رو شاکر بودم .
مریم – خدا بنده های مومنش رو آزمایش می کنه . همه در شرایط عادی می تونن خیلی درستکار و دیندار باشن . مهم اینه که از این امتحانها سر بلند بیرون بیایی .
جوابی نداشتم که بدم . شاید هم مریم درست می گفت .
*********
یکشنبه صبح که چشمامو باز کردم ، اوضاعم خیلی خراب بود . دلم درد می کرد و وای وای کمرم رو دیگه نگو . این هم شانسه من دارم آخه . امروز اولین روز کلاسهای ترم جدید بود . مریم از ساعت 8 کلاس داشت و کلاس منم از ساعت 10 شروع می شد . نگاهی به ساعت روی دیوار کردم ساعت بیست دقیقه به 10 بود .
بیخیال بابا . حالا اگه خودم رو بکشم و با جت هم برم دیگه به کلاس نمی رسم . دوباره دراز کشیدم توی تخت . ولی اینطوری که نمیشه . بهتره بلند شم و یه سر و سامونی به این تخت وامونده بدم . وای که چه قدر دلم یه نون خامه ای گنده می خواهد . انگار فشارم افتاده که من هوس شیرینی کردم .
به هر زحمتی بود خودم رو از روی تخت جدا کردم و رفتم آشپزخونه .
تا ساعت چهار خودم رو با تلویزیون و لپ تابم سرگرم کردم . نهارم از بیرون سفارش دادم . نای سر و پا ایستادن نداشتم . بعد از اون سرماخوردگی شدید ،حسابی ضعیف شده بودم .
ساعت چهار و نیم بود که مریم رسید خونه .یه جور خاصی بود نه عصبانی بود و نه سرحال ، بیشتر پکر به نظر می اومد . با دیدنش یه جورهایی دلم شور افتاد .
- چطوری مریم ؟ خوش گذشت ؟
مریم - جای شما خالی .
- دوستان به جای ما .
مریم – آسمان تو که سالمی و حالتم خوبه . پس چرا کلاسها رو دو دره کردی . طوری پشت تلفن گفتی نمی تونی بیای که من گفتم حتما رو به موتی .
- ربونت رو گاز بگیر دختر . خدا نکنه . انشاا....تازه بعد از 1000سال ، من نه بدخواهام بمیرن .
مریم – نوشابه برای سلامتی زیاد خوب نیست ها . کم برای خودت نوشابه باز کن .
- خیلی خوب تو هم . یه روز نشستیم خونه ها .
مریم – آسمان باور کنم که این کارت یه جورهایی عمدی نبوده ؟
با این حرف مریم تو جام جابه جا شدم و صاف نشستم روی مبل . نگاهم رو از صفحه تلویزیون گرفتم و بهش زل زدم .
- منظورت چیه ؟
مریم – منظور تو از این کارها و موش و گربه بازیها چیه ؟
- کدوم کارها ؟ من بیچاره از صبح نای حرکت نداشتم . یا روی تختم ولو بودم و یا روی مبل .
مریم – پس که اینطور .
- مریم میشه مثل آدم حرف بزنی ببینم جریان چیه ؟
مریم – شما هم میشه مثل آدم توضیح بدی که جریان چیه ؟
- مریممممممممممممممم.
مریم – چرا داد می زنی ؟
- بگو چته تا منم مثل آدم جوابتو بدم .
مریم – چرا همش سعی می کنی خودت رو از این پسره قایم کنی ؟ این پسره کیه ؟
چشمام چهار تا شده بود . مریم چی داشت می گفت . کدوم پسره ؟
- متوجه منظورت نمیشم .باور کن
مریم – آسمان . این کیه که مدام میاد جلوی راه من سبز میشه و سراغ تو رو می گیره ؟؟؟!!!!
- باور کن من نمی فهمم چی میگی .
مریم – تو جدیدا با پسری آشنا شدی و داری از من مخفی می کنی ؟
- نه باور کن . به جون خودم راست می گم .
مریم – پس این پسره کیه که داره در به در دنبال تو می گرده . تمام دانشکده رو بسیج کرده و به هر کی فکرش رو بکنی شماره اش رو داده تا به محض دیدن تو یا پیدا کردن شماره ات بهش خبر بدن .
- نه!!!!!!!!!! ، مریم جریان چیه . درست تعریف کن ببینم .
مریم – یعنی تو نمی دونی هان .
- نه . از کجا باید بدونم . من به تو قول دادم . تمام تابستون رو هم که با هم بودیم .
مریم – حتما ؟؟؟؟؟!!!!
- یعنی ، خوب . چه جوری بگم . فقط به امیر یه زنگ زدم همین .
مریم – امیر حقیقت ؟؟؟
- آره . مریم دست خودم نبود . برای اولین بار بود احساس میکردم دلم برای کسی تنگ شده . دلم میخواست صداش رو بشنوم . منم بهش زنگ زدم .
مریم – خوب بعدش ؟
- بعدی نداره . اون هم چندباری باهام تماس گرفت و کمی از هوا و زمین و آسمون ریسمون حرف زدیم .
مریم – پس مطمئنی که این پسره رو نمی شناسی ؟
- بابا من از کجا باید بدونم . خوب بهت که گفتم شماره اش رو می گرفتی یه زنگ بهش می زدم .
مریم – اونوقت خیلی خوش به حالش می شد .پرو اومده وایستاده روبروم میگه کار واجبی باهاش دارم . حتما باید ببینمش . بهش بگید بیاد دانشگاه .
- خوب انوقت چطوری می خواهد منو پیدا کنه ؟
مریم – طرف بیکاره دیگه هر روز میاد میشینه توی سالن ورودی دانشکده و کشیک می کشه یکی بهش خبری از تو بده .
- مریم دیگه حسابی دلم شور افتاد . یعنی جریان چیه ؟
مریم – نمی دونم . امروز موقع اومدن دوباره اومد و جلم رو گرفت و گفت که بهت بگم باهات کار خیلی واجبی داره . طرف یقه منو چسبیده بود که تو می دونی کجاست و چطوری میشه پیداش کرد و بروز نمی دی .
- واااا، چه پرو .
مریم – پر رو برای اون کمه . هم موقع رفتن و هم موقع برگشتن بازجوییم کرد .
- تو چه بهانه ای آوردی ؟
مریم – گفتم هنوز از شهرشون نیومده . می گفت آدرس خونه اشون رو بده .
- ندادی که ؟
مریم – وای اسمان تو چقدر خلی . گفتم بلد نیستم .
- خوب کاری کردی . نمی دونم چرا دلم داره مثل سیر و سرکه می جوشه .
مریم – آسمان یه چیزی بگم ناراحت نمیشی .
- بگو .
مریم – تو عکسی از غلامرضا داری ؟
با این حرف مریم رنگم پرید و بی حرکت موندم . یعنی می تونست خودش باشه . مریم که با دیدن عکس العملم ترسیده بود ، فوری برام یه لیوان آب قند آورد .