وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

رمان شوهر غیرتی من/پارت چهل

_میدونم نغمه اصلا کارش درست نبود اما ما قاضی نیستیم که حکم بدیم و قضاوت کنیم پس نباید بهش بی احترامی کنیم

_مامان میفهمی چی داری میگی از من میخوای بااون زن خوب رفتار کنم اصلا مگه میشه حال خواهرش بیتا رو ندیدی به چه حال و روزی افتاد هنوزم که هنوزه منتظر برگشت شوهرش بااینکه به زبون نمیاره اما منتظرشه هر لحظه هر ثانیه به تنهایی بچه اش رو بزرگ کرد الان بچه اش پنج سالش شده اما بابا نداره مادرش به سختی بزرگش کرده همه ی اینا بخاطر نغمه و سپهر من نمیتونم عادی رفتار کنم میفهمی !؟

مامان با دقت داشت به حرفام گوش میداد وقتی تموم شد به چشمهام خیره شد و گفت:

_درک میکنم چی داری میگی اما کاری از دست ما برنمیاد

_یعنی میخوای اون زنیکه رو راه بدی عمارت !؟

_آره

کلافه دستی داخل موهام کشیدم

_مامان

_مهمون رو نمیشه انداخت بیرون

با شنیدن این حرف مامان عصبی بلند شدم و گفتم:

_اصلا درکت نمیکنم مامان خودت دیدی بیتا چجوری زجر کشید اما باوجود همه چیز میخوای نغمه رو بیاری اینجا خار بشه تو چشم بیتا

_بشین اهورا

_نمیشه مامان به اندازه کافی حرف های شما رو شنیدم دیگه نمیخوام بیشتر از این بشنوم

مامان هم متقابلا بلند شد به چشمهام خیره شد و گفت؛

_اهورا بی احترامی نسبت به نغمه نمیخوام ببینم فهمیدی !؟

نفس عمیقی کشیدم میخواستم عصبانیتم رو کنترل کنم به چشمهاش خیره شدم و گفتم:

_باشه

_اهورا

بهش خیره شدم که ادامه داد:

_باید بیشتر دقت کنی تااینکه عصبی بشی و پرخاشگری کنی.

_بیتا مثل ترنج برای من کافیه ببینم یکی اشکش رو در آورده تا دنیاش رو به آتیش بکشم من نمیزارم نغمه یا هیچکس دیگه ای باعث آزار و اذیتش بشه.


#ستاره


با رفتن اهورا به ترنج خیره شدم و گفتم:

_چرا انقدر عصبی بود !؟

با شنیدن این حرف من نفس عمیقی کشید و گفت:

_قصه اش درازه میخوای بشنوی !؟

با شنیدن این حرفش سری تکون دادم و گفتم:

_آره

_ببین بیتا و سپهر دوتا از عاشق و معشوق هایی بودند که بخاطر رسیدن به هم خیلی زجر کشیدند اما بلاخره موفق شدند ازدواج کنند خیلی خوشبخت بودند اما طولی نکشید که خواهر بیتا نغمه هم عاشق سپهر شد و برای بدست آوردن سپهر باهاش همخواب شد

با شنیدن این حرفش هینی کشیدم که ترنج لبخندی تلخی زد و ادامه داد:

_هیچکس نمیدونه اون شب چیشد که سپهر یک شبه عوض شد بیتا رو خورد کرد و برای همیشه با نغمه رفت! الان بیتا پسرش رو بدنیا آورده پسرش پنج سالشه و شبیه پدرش

_سپهر میدونه یه پسر داره !؟

_نه

_نغمه خیلی بدجنس نه !؟

_خیلی زیاد

_مامان چرا میخواد بهش کمک بکنه وقتی اون این همه بد

ترنج بهم خیره شد و با صدای گرفته ای گفت:

_مامان نمیخواد بهش کمک کنه اما چاره ای هم نداره نمیتونه مهمونی که داره به خونه اش میاد رو پس بزنه.

_پس بیتا چی میشه !؟

_بیتا دیوونه هنوز هم عاشق سپهر

_سپهر اگه عاشق بود با نغمه نمیرفت بیتا نباید بخاطر اون به خودش سختی بده

_درسته

صدای مامان بلند شد:

_چرا اونجا ایستادید

به سمتش رفتیم که صدای ترنج بلند شد:

_مامان شما میدونید داداش روی بیتا حساس چرا بهش گیر میدید آخه !؟

_میدونی نغمه قراره بیاد نباید به مهمون تو خونه بی احترامی بشه این اصلا درست نیست

_بیتا داغون میشه

مامان محکم گفت:

_بیتا نباید داغون بشه اون مرد سال ها پیش ترکش کرد اگه اون و دوست داشت کنارش میموند بیتا نباید خودش رو کوچیک کنه بخاطر همچین مردی

_اگه سپهر بفهمه یه بچه داره چی میشه !؟

_هیچ غلطی نمیتونه بکنه!


ترنج پوزخندی روی لبهاش نشست

_سپهر نمیتونه هیچ غلطی بکنه مثل اینکه شما یادتون رفته سپهر خیلی تغیر کرده و دیگه اون سپهر سابق نیست خیلی خوب میدونید چقدر قدرت ثروت بدست آورده.

_تا وقتی من زنده هستم نمیزارم سپهر دست به اون بچه بزنه این و مطمئن باش

ترنج با چشمهای ریز شده به مادرش خیره شد و گفت:

_مامان شما چیزی میدونید !؟

مادرش سئوالی بهش خیره شد و گفت:

_منظورت چیه !؟

_شما ….

بااومدن پدرش ساکت شد و هیچ سئوالی نپرسید این بحث هم تموم شد من و ترنج رفتیم داخل حیاط که صدای ترنج بلند شد:

_مامان یه سری چیزا رو میدونه

با شنیدن این حرفش متعجب بهش خیره شدم و گفتم:

_یعنی چی !؟

_یعنی اینکه اون شب هر اتفاقی افتاده مامان میدونه از اون شب همه چیز رو برای همین انقدر مطمئن حرف میزد سپهر نمیتونه هیچ غلطی بکنه من مامان رو خیلی خوب میشناسم اون بدون مدرک هیچ حرفی نمیزنه.

متفکر بهش خیره شدم و گفتم:

_بیتا اینجا زندگی میکنه !؟

_آره داخل روستا همون خونه ای که زندگیش رو با سپهر شروع کردند

_هنوز هم عاشق سپهر ؟!

_آره خیلی زیاد

_چرا من تا حالا درمورد بیتا چیزی نشنیدم !؟

_چون اهورا به هیچکس اجازه نمیده درموردش صحبت کنند بیتا مورد حمایت اهوراست

با شنیدن این حرفش با حسادت بهش خیره شدم و گفتم:

_اهورا اون زن رو دوست داره ؟!

با شنیدن این حرف من به خنده افتاد

_نه دیووونه

_پس چی چرا انقدر روی اون زن حساس ؟!

_چون اون و مثل من دوست داره همیشه بیتا براش مثل یه خواهر کوچیک بود اهورا قلبش خیلی مهربون نگاه به این روحیه ی خشنش نکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد