وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

زن و مرد

زن و مرد


روز اول:

مرد از راه می­رسه، ناراحت و عبوس.

زن: چی شده؟

مرد: هیچی و در دل از خدا می­خواد که زنش بی ­خیال شه و بره پی کارش.

زن حرف مرد رو باور نمی ­کنه: یه چیزیت هست، بگو.

مرد برای اینکه اثبات کنه راست می­گه لبخند می­زنه.

زن اما می­فهمه مرد دروغ میگه: راستشو بگو، یه چیزیت هست.

تلفن زنگ می­زنه .دوست زن پشت خطه .ازش می­خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن.

مرد در دلش خدا خدا می­کنه که زن زودتر بره .

زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم، جدا متاسفم که بدقولی می­ کنم، شوهرم ناراحته و نمی ­تونم تنهاش بذارم.

مرد داغون می­شه، می­ خواست تنها باشه.

روز دوم:

مرد از راه می­رسه .

زن ناراحت و عبوسه .

مرد: چی شده؟

زن: هیچی و در دل از خدا می­خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه.

مرد حرف زن رو باور می­کنه و میره پی کارش.

زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می­گه دو قطره اشک می­ریزه.

مرد اما باز هم نمی­فهمه زن دروغ میگه.

تلفن زنگ می­زنه .دوست مرد پشت خطه .ازش می­خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن .

زن در دلش خدا خدا می­کنه که مرد نره .

مرد خطاب به دوستش: الان راه می­ افتم.

زن داغون می­شه، نمی­ خواست تنها باشه.

و این داستان سالهای سال ادامه داشت و زن و مرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد