ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گدا و خسیس
گدایی به در خانه خسیسی رفت و گفت: پول سیاهی به من بده.
خسیس فریاد کرد: خجالت نمی کشی این موقع شب به در خانه مردم می آیی.
گدا رفت و فردا صبح به در خانه خسیس آمد و تقاضای خود را تکرار کرد.
خسیس باز هم فریاد زد: مردک خجالت نمی کشی که این موقع صبح به در خانه مردم می آیی؟
گدا باز هم رفت و این بار ظهر آمد و در خانه خسیس را کوفت.
خسیس بهانه جو باز هم با داد و فریاد گفت: ای مردک نادان خجالت نمی کشی سر ظهر به در خانه مردم می آیی؟
گدا که این بار خیلی عصبانی شده بود فریاد زد: مردک تو که آب از دستت نمی چکد دیگر چرا شب و روز را بهانه می کنی و ما را سرگردان و علاف کرده ای؟