ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند . از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند ، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن !
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند . در سال دوم سفرشان ، بالاخره پیداش کردند .
برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند ، و سبد پیکنیک رو باز کردند ، و مقدمات رو آماده کردند . بعد فهمیدند که نمک نیاوردند ! پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود ، و همه آنها با این مورد موافق بودند .
بعد از یک بحث طولانی جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد . لاک پشت کوچولو ناله کرد ، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید ، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود !
او قبول کرد که به یک شرط بره ، اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره . خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد .
سه سال گذشت و لاک پشت کوچولو برنگشت . پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او ، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد .
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید ، دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید . منم حالا نمی رم نمک بیارم .