ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قسم خوردم که بابت حقارتی که جلو دوستانم نصیبم کرده بود از او انتقام بگیرم. تنها کاری هم که از دستم برمی آمد این بود که جیـبش را بزنم. خیلی وقت بود که این کار را می کردم. هر بار که مادرم حالم را می گرفت با برداشتن پول از جیبش تلافی می کردم.
پس این بار که مادر به خاطر یک سیگار کشیدن ساده آن طور جلو دوستانم به من سیلی زد من هم باید حسابی کیفش را خالی می کردم. سوار تاکسی شدم و به سوی خانه راه افتادم.
در ردیف عقب معتادی مفلوک نشسته بود که مرا به راننده نشان داد و گفت: آره همسن همین آقا پسر یعنی دبیرستانی بودم که اولین بار مادرم سیگار دستم دید و به رویم نیاورد. اگر آن روز مادرم یک سیلی به من زده بود امروز وضعم این طور نبود و...
به خانه که رسیدم افتادم به پای مادر و دستش را بوسیدم و اشک ریختم.