وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

شانس

شانس


کشاورزی چینی اسب پیری داشت که از آن در کشت و کار مزرعه­اش استفاده می­کرد. یک روز اسب کشاورز به سمت تپه­ها فرار کرد. هسایه­ها در خانه­اش جمع شدند و به خاطر بدشانسی­اش به همدردی او پرداختند. کشاورز به آن­ها گفت: شاید این بدشانسی بوده و شاید هم خوش شانسی، فقط خدا می­ داند.

یک هفته بعد،اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپه­ ها برگشت. این بار مردم دهکده به او بابت خوش­شانسی­ اش تبریک گفتند. کشاورز گفت: شاید این خوش­ شانسی بوده شاید هم بدشانسی، فقط خدا می ­داند.

فردای آن روز پسر کشاورز در حال رام کردن اسب­ های وحشی بود که از پشت یکی از اسب ­ها به زمین افتاد و پایش شکست. این بار وقتی هسایه ­ها برای عیادت پسر کشاورز آمدند، به او گفتند: چه آدم بدشانسی هستی. کشاورز باز جواب داد: شاید این بدشانسی بوده شاید هم خوش شانسی، فقط خدا می ­داند.

چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند، به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود. این بار مردم با خود گفتند: شاید این خوش­ شانسی بوده شاید هم بدشانسی، فقط خدا می­ داند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد