وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

رمان شوهر غیرتی من/پارت پنجاهو پنج

  ارباب زاده وقتی دید همچنان ساکت دارم بهش نگاه میکنم با خشم به سمت من اومد گردنم رو تو دستش فشار داد محکم که با گریه نالیدم :

_ دارید چیکار میکنید ارباب زاده دارم خفه میشم
_ مگه نمیخواستی خودکشی کنی من دارم بهت کمک میکنم پس چرا انقدر ترسیدی هان !؟
نمیتونستم نفس بکشم داشته خفه میشدم که دستش رو برداشت شروع کردم به سرفه زدن وقتی سرفه هام تموم شد ، ارباب زاده موهام رو که باز شده بود تو دستاش گرفت خم شد تو صورتم و گفت :
_دفعه بعدی شک کن اصلا وجود نخواهی داشت چون من کاری باهات میکنم صد برابر بدتر از اتفاقات امروز شنیدی !؟
با صدای لرزون شده گفتم :
_ آره
_ حالا گمشو
بعدش خودش هم از اتاق خارج شد بی رحم ظالم فقط اومده بود اینجا تا حال من رو خراب کنه آخه یه آدم چقدر میتونست پست باشه من اصلا نمیتونستم درک کنم ، رفتم روی تخت دراز کشیدم خیلی خسته شده بودم و از بس گریه کرده بودم چشمهام ورم کرده بود و داشت میسوخت
* * * *
همتا با نگرانی به من خیره شد و گفت :
_ خوبی !؟
با شنیدن این حرفش با لبخند بهش خیره شدم
_ آره ممنون
_برای چی همچین کاری انجام دادی ستاره مگه چی کم داشتی ، تو نباید انقدر زود جا بزنی باید تلاش کنی تا شوهرت رو از دست بقیه دربیاری شنیدی !؟
پوزخندی زدم :
_ شوهر من یه زن دیگه هم داره هانیه خیلی خوشگلتر از منه و خانواده اش خیلی آدم حسابی هستند اون چرا باید یکی مثل من رو دوست داشته آخه ، البته منم ازش توقعی نداشتم ولی خوب ….
_ داری اشتباه میکنی اون تو رو خیلی دوس ….
هنوز حرفش تکمیل نشده بود که صدای ترنج اومد :
_ تنها تنها داشتید غیبت میکردید
با شنیدن این حرفش آهسته خندیدم که همتا با حرص اسمش رو صدا زد
_ راستی همتا
_ جان
_ چرا پسرت رو نیاوردی !؟
_ تو خونه داشت با عموش بازی میکرد بعدش من انقدر نگران ستاره شده بودم که نمیدونم چطور اومدم
_ ببخشید
اخماش رو تو هم کشید
_ تو چرا معذرت خواهی میکنی آخه ستاره من دیدن تو اومدم چون دوستت داشتم نیومدم تو معذرت خواهی کنی
_ راستی ستاره
_ جان
_ امروز یه مهمونی هست تو عمارت اما تو نباید از اتاقت خارج بشی شنیدی !؟
_ نه

همتا بود که گفت نه با تعجب به جفتشون خیره شده بودم ، متعجب پرسیدم :
_ چخبره مگه پایین ؟!
ترنج به من من افتاد که همتا با خونسردی گفت :
_ مامان نازگل برای اومدن دوباره هانیه یه جشن بر پا کرده
تلخ خندیدم و رو به ترنج کردم
_ نگران نباش عزیزم من از اتاق بیرون نمیام نمیخوام مامان نازگل پیش بقیه سرافکنده بشه .
ترنج شرمنده گفت :
_ ستاره من …
حرفش رو قطع کردم
_ منم خیلی خسته بودم امروز بعدش میخوابم خیالت راحت برای منم بهتر شد یه جورایی
ترنج بعد تموم شدن حرف من از اتاق رفت بیرون
_ با اینکار مامان نازگل اصلا موافق نیستم اون نباید همچین کاری انجام بده این جشن و اینا …
_ ببین همتا من شاید ناراحت بشم اما باید باهاش کنار بیام که هانیه رو مامان نازگل خیلی وقته میشناسه و بیشتر از من دوستش داره اینکه برای برگشتش خوشحال باشه و بخواد جشن بگیره نباید من و ناراحت کنه من باید حد خودم رو بدونم من یه خونبس هستم
دستام رو تو دستش گرفت و گفت :
_ خیلی ناامید داری حرف میزنی ستاره یعنی تو هیچ علاقه ای نسبت به اهورا نداری !؟
_ دارم !
با لبخند بهم خیره شد که ادامه دادم :
_ دوستش دارم تو این مدت که باهاش ازدواج کردم عاشقش شدم و نمیتونم حتی برای یه لحظه هم که شده فراموشش کنم دیدن هانیه کنارش خیلی سخته اینکه ارباب زاده عاشق اون باشه اما چاره چیه باید تحمل کنم من نمیتونم مثل بقیه زن ها داد و بیداد کنم فریاد بزنم من مجبور هستم به سکوت میفهمی !؟
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ آره
تلخ خندیدم
_ میشه این حرف ها بین خودمون بمونه نمیخوام یه فرصت دست ارباب زاده بیفته و برای اذیت کردن من استفاده اش کنه سعی میکنم این عشق رو از قلبم بندازم بیرون
_ چرا تلاش نمیکنی !؟
_ برای چی باید تلاش کنم !؟
_ برای رسیدن به ارباب زاده تو از کجا میدونی اون دوستت نداره شاید اون هم تو این مدت عاشقت شده باشه
_ میدونی اگه واقعا عاشق باشی نمیتونی زجر کشیدن عشقت رو ببینی یا اذیتش کنی حتی شده باشه به قیمت اذیت شدن خودت ، من هانیه رو کنار ارباب زاده میبینم درد میکشم اما تحمل میکنم میدونی چرا !؟
_ چرا !؟
_ چون ارباب زاده کنار اون خوشحال !
_ چجوری میتونی انقدر تحمل کنی !؟
لبخندی بهش زدم و با درد گفتم :
_ سخته اما چاره ای نیست باید تا موقعی که زنده هستم این دردی که تو قلبم هست رو تحمل کنم چون ادم فقط یکبار عاشق میشه نه ده بار .
همتا اشک تو چشمهاش جمع شده بود که گفتم :
_ ببخشید باعث شدم تو هم ناراحت بشی
_ مشکلی نیست .

نظرات 18 + ارسال نظر
حریر یکشنبه 23 مهر 1402 ساعت 10:26 ب.ظ

میشه لطفا ادامه رمانم بزاری

ساناز سه‌شنبه 23 اسفند 1401 ساعت 05:43 ب.ظ

چرا رمان نصفه نیمه میزارین این چه وضعشه اه

ارمیسا یکشنبه 25 دی 1401 ساعت 10:40 ب.ظ

چرا بقیه رمان نیست اگه میشه بزارین لطفا

فاطمه پنج‌شنبه 22 دی 1401 ساعت 01:58 ب.ظ

تا اینجا عالی بود ولی پارت ۵۶ نیست لطفا بقیه شو بذارین

نگار سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 01:52 ب.ظ

لطفا زودتر پارت 57 رو بزارید ممنون:لبخند

ابوالفضل چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت 10:52 ب.ظ

خیلی خوب ادمش رو از کجا می‌تونم گیر بیارم

زهرا دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت 01:45 ق.ظ

سلام چرا پارت ۵۶ نیست لطفا ادامه رمان نو میزارین ممنون

ناشناس چهارشنبه 9 آذر 1401 ساعت 10:30 ب.ظ http://نمیدونم

من تا پارت ۵۶ این رمان و خوندم بقیش نیست تورو خدا بقیه پارت های رمان رو هم بزارید من خیلی خیلی خیلی این رمان و دوس دارم این اولین رمانیه که انقد منو کنجکاو و بیقرار کرده تا بقیشو بخونم و بدونم آخرش چی میشه لطفا بقیه پارت هاروهم بزارید تورو خدا ازتون خواهش میکنم

Aida چهارشنبه 9 آذر 1401 ساعت 12:32 ب.ظ

لطفا پارت 56 به بعد رو هم بزارین خیلییی وقته منتظرشم

زهرا سه‌شنبه 24 آبان 1401 ساعت 01:18 ق.ظ

سلام من هم تا پارت ۵۵ خوندم چرا ۵۶ نیست لطفا ن بزارین

ندا دوشنبه 9 آبان 1401 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام پارت ۵۶ رو کجا باید بخونیم چرا ادامه داستان نیست

ندا دوشنبه 9 آبان 1401 ساعت 02:21 ق.ظ

چرا تا قسمت ۵۵ هست بقیشو کجا بخونم

کوثر جمعه 25 شهریور 1401 ساعت 12:22 ق.ظ

ادامشو بذارید لطفا

حمیدرضا سه‌شنبه 11 مرداد 1401 ساعت 03:46 ب.ظ

.

فاطمه سه‌شنبه 4 مرداد 1401 ساعت 01:21 ب.ظ

چرا پارت 56نیست

Eli شنبه 25 تیر 1401 ساعت 07:20 ب.ظ

ادامه این قسمت یعنی پارت ۵۶ رو از کجا پیدا کنم؟

شبنم پنج‌شنبه 23 تیر 1401 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام. من تا پارت پنجاه و پنج خوندم اما متأسفانه بقیه رمان نیست لطفا راهنمایی کنید

نازی چهارشنبه 22 تیر 1401 ساعت 05:55 ق.ظ

سلام ببخشید شما فقط تا پارت پنجاه و ششم دارین؟؟ برای من ادامش بالا نمیاره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد