ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کیارش_کیانا میای مثل قدیم بریم کوه؟
_بزار یه هفته دیگه کنکورمو بدم بعد
_باشه یه هفته تاخیر مشکلی نداره به شرطی که کنکورتو خوب بدی
_سعی میکنم
_زرنگی؟؟؟؟؟نشد دیگه
********
مدتی گذشت کنکورم هم خوب دادم با کیارش هر روز صمیمی تر و صمیمی تر میشدم حتی تصمیم گرفتم که کم کم بهبابام هم بگم
_کیارش
_جان کیارش
_میخوام به بابام بگم
_خوبه
_اگه که ........
_هیس خانمی بابات راضی میشه
_کیارش می ترسم
_ترس نداره که زود باش تا پیش منی بزنگ
مجبوری شماره بابامو گرفتم
_جانم گلکم بچه بابا پول میخوای؟
_نه
_کلاس جدید میخوای بری؟
_نه
_چیز جدید میخوای بخری؟
_نه
_امتحانات بد دادی؟
_نه
_پس چی شده دخمل بابا زنگ زده بابا؟
_این قدر وضعم خراب شده که فقط برای این چیزا بزنگم؟
_اوهوم
_میخوام در مورد یه نفر باهات بحرفم
_کی؟
_خب راستش من...کیا...کیارش رستم...کیارش رستمیو دیدم
_خب
_خب به جمالت
_چی بود زن گرفته بود؟
_نچ
_خب
_خب بابا من اونو دوس دارم
نفس راحتی کشیدم که فکر کنم بابامم فهمید
_خب
_خب به جمالت دیگه
_باشه هر وقت امدم ایران ترتیب یه خواستگاری میدیم
_واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_اره
_مرسی بابایی خودم...بابای
_بای
کیارش_پس بریم دو تا حلقه خوشکل بخریم
_باشه
جلو تر از کیارش رفتم که دستاشو دور شونه هام حلقه کرد و منم پخش شدم تو بغلش....یه دفعه خیلی داغ شدم چشمامو بستم ...لبام سوخت....چشمامو باز کردم اروم اروم دستاشو باز کرد و از کنارم رفت
_کیانا بیا دیگه
حلقه ی بسیار شیک و زیبایی خریدیم و هردو دستمان کردیم...
وقتی حلقه را دستم کردم چشماش برق زد..
_کیانا
_جانم
_من یه چیزی ازت میخوام
_چی گلم؟
_میشه بغلم بخوای؟مثل یه خواهر و برادر
خودم هم همینو میخواستم تازه بهش اعتماد کامل داشتم
_به شرطی که شیطونی نکنی
_چشم خانمی
تصمیم گرفتیم همه تو باغ بمونیم
کیارش_من خوابم میاد
ارمان_چی شده تو که تا دیشب تا 5 صبح بیدار بودی حتی نمیزاشتی ما هم بخوابیم
کیارش_دیگه دیگه خب امشب خسته ام
میلاد_واقعا؟
کیارش_اره به جون تو
میلاد_از جون خودت مایه بزار
کیارش_اخه جون من و تو که نداره
شهاب_جون من و تو نداره پول من و تو نداره اما چیزای دیگه داره نه؟
کیارش_خب بستگی به چیزش داره دیگه خب کم چرت و پرت بگید من خوابم میاد
کیارش رفت بالا چیزی نگذشت که بقیه هم بلند شدند و رفتند بخوابند منم رفتم اتاق کیارش کمی اضطراب داشتم اما خب به کیارش اعتماد داشتم
پیراهنشو دراورده بود و بدون پیراهن روی تخت دراز کشیده بود و دستشو هم روی سرش گذاشته بود چون تکانی نمی خورد فکر کردم خوابه لباسمو عوض کردم و ان طرف تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم از همین جا هم بوی عطرش دیونم میکرد یه دفعه دستاش از پشت دورم حلقه شد منم مقاومتی نکردم و به چند ثانیه نگذشت که منو تو اغوشش کشید وشروع به بوسیدنم کرد منم ناخوداگاه همراهیش میکردم تمام صورتمو بوسید و به لابم رسید و بوسیه ای طولانی روی لبام گذاشت و بعدش رفت پایین تر و به گردن و سینم رسد اما یک دفعه دست از کار کشید و از تخت بلند شد کمی گذشت و بعد از اینکه حالش بهتر شد
کیارش_کیانا نمیخوام عشقمو با هوس اشتباه بگیری پس تحمل میکنم
دوباره روی تخت دراز کشید و منو تو اغوشش کشید و خوابیدیم..
از زبون ترنم
از وقتی کیانا و کیارش اشتی کردند یه بار سنگینی از دوشم برداشته شد خصوصا که باباش هم راضی شد اخر هم کیانا و کیارش که شده بودند دشمن و ما خیلی تو فکر اشنیشون بودیم از ما زودتر سر و سامان گرفتند الانم که دارن لاو میترکونن و لاس میزنن اما خدایی هر دو مناسب هم بودند
لباسمو عوض کردم و نیم تنه ای قرمز با شلوارک قرمز پوشیدم و خودمو انداختم رو تخت گوشیمو بیرون اوردم و شروع کردم به رمان خوندن
صدای در اومد مطمئنم طرلان بیکار شده اومده سمت من
دوباره سرمو تو گوشی کردم
_روانی بیا تو
در باز شد و داخل شد نگاهش هم نکردم اخه جای حساس رمانه بود
این چرا کِرم ریزی نمیکنه ساکته؟؟؟؟
_چی شده سایلنتی؟
سرمو بلند کردم چـــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟ارمان بود نه طرلان
_ارم...ارما...ارمان ....تو...اینجا....
ارمان_من در زدم خودت گفتی بیا تو
_من فکر کردم طرلانه
ارمان_هیس هیچی نگو میدونم عزیز
عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالش خوبه؟؟؟؟؟؟
_چیزی شده؟
_اره
_چی؟
_چشمام باز شده
_خب یعنی چی؟
_فهمیدم یه خریت کردم
_برای همینم اومدی منو خر میکنی؟
_نه..میدونی خریتم چیه؟
_نه هنوز علم غیب پیدا نکردم
_کاش پیدا میکردی
_خب تو گو
_باشه یک کلام بگم؟
_دِ بگو دیگه نصفه عمرم کردی
_هنوز نصفش مونده
_پرو
_من یه خریت کردم عاشق شدم کمکم کن بهش برسم
قلبم تیر کشید خدایا نــــــــــــه
_کی هست دختره؟؟من می شناسمش؟
هرکاری کردم صدام نلرزه نشد
_اره بهترین کسی که میشناستش تویی
_طرلان؟
_نه
_شرا..شراره؟
_نه
_کیا هم که نیست پس کی؟
_حدس بزن
_کسیو نمیشناسم دیگه نکنه ندا؟
_نچ
_پس کی؟
_خودت
_من؟؟؟؟
_اره
خدایا چی میشنوم؟؟؟چه قدر خوش حالم
_منم خوش حالم گلم
وای خدا من فکرمو بلند گفتم؟؟؟؟؟؟ابروم رفت
_برو بیرون
_چرا؟
_برو دیگه تا ننداختمت بیرون
_الانم داری میندازیم بیرون دیگه
_برو دیگه
_باشه هر چی شما بگین فقط صبح بهم بگو کی با خونواده بیام
_برو دیگه
_خب دارم میرم
سریع درو پشت سرش بستم وای خدا چه قدر خوشحالم دارم دیوونه میشم خدایا مــــــــــــــــــــرسی
رتم سر وقت گوشیم اما دیگه رمان برام مهم نبود هندزفریمو وصل کردم و اهنگ شادی گذاشتم و شروع کردم به رقص
یه ساعت رقصیدم تا بالاخره خسته شدمو خاموشش کردم و روی تخت افتادمو سریع به خواب رفتم...
------------------------------
چشمامو باز کردم تو بغل کیارش بودم دیشبم خیلی خوب خوابیدم وای که چه قدر من این موجود دوست داشتنی چشم ابیو دوست دارم
چشماشو باز کرد و لبخندی زد
_خوب خوابیدی مادمازل؟
_عالی
_پس مزدمو بده
_مزدت؟؟؟؟؟؟؟
_اره دیگه
_چی؟
_بوسم دیگه
_نمیدم
_اما من میگیرم
_نمیزارم
خواستم بلند شم که دستمو گرفت و افتادم تو بغلش
_تو چرا پیرهنت تنت نیست؟
_من عادت دارم بدون پیراهن بخوابم
_اها
_بحثو عوض نکن بوسمو میدی یا با زور بگیرم؟؟؟
_نمیدم
_اها پس میخوای با زور بگیرم؟؟؟؟؟باشه حرفی نیست
با یه حرکت سریع لباشو روی لبم گذاشت و اجازه ی هیچ گونه اعتراضی بهم نداد
گوشیش زنگ خورد
_لعنتی
از من جدا شد جواب داد
_بله؟............چـــــــــــی؟. ....غلط کردید..........باشه .....باشه...خداحافظ
_چیزی شده؟
_نه گلم من باید برم
_کیارش بگو چی شده؟
_چیزی نشده یه پرونده است باید برم ببینم چیه
رفت دستشویی سریع برگشت و لباسشو پوشید نگاهم کرد به طرفم امد و گونمو بوسید
_نگران نباش عزیزم میرمو زود برمیگردم
_صبحانه چی؟
_بیرون یه چیزی میخرم میخورم فعلا
_بای
نمیدونم چرا دلشوره گرفتم نکنه اتفاقی افتاده باشه؟
ابی به صورتم زدمو رفتم پیش ترنم
_سلام
_سلام خوبی؟
_چیه خندونی؟
_هیچی بابا
_من دوست خودمو میشناسم
_داداشت دیشب ازم خواستگاری کرد
_چـــــــــــــــــــــی ؟؟چه زود ایول به داداش خودم
_داد نزن روانی
_کی میاد خواستگاری؟
_فرداشب
_بابا چه عجله ای اما عالیه خیلی خوشحال شدم
_میدونم
طرلان_چه خبره؟مگه عروسیه ؟؟
_تو در بزنی چی میشه؟
_اتاق تو که نیست اتاق ترنمه
_بله اتاق عروس خانم
_عــــــــــــــــــروس؟
_اره
_بابا ایول اخر این ارمانو خر کردی؟؟
شراره_خوب جمعتون جمعِ
طرلان_وای شَری تریم رفت قاتی مرغا
شراره_مرغ؟
طرلان_پ نه پ.خروس
ترنم_خفه با صداتون میره اون طرف اقام میشنوه
_وای اقات منو کشته
طرلان_شصت پاش تو حلقم
شراره_یه سوال
_طرلان_چی؟
_شصت پای چپش یا پای راستش؟
طرلان_هردو
_اخی میخوای شهابو برات جور کنم
شراره_غلط کردی
_ اِ..صاحب داره؟
شراره_اره
ترنم_چه جورم
طرلان_میلاد برام خوبه کاری به اقای شراره ندارم
_پس تو هم اره؟
ترنم_مثل اینکه همهمون اره شدیم خب من میرم خونه ناسلامتی فرداشب خواستگار دارم بای
_منم میخوام برم وایسا با هم بریم
طرلان_من با میلاد بیام راحت ترم
_بچه پرو
شراره_خب منم با شهاب میام
_به به خب تری تو هم با ارمان برو
_نه دیگه من با تو میام چون تا چند روز دیگه میشم جفت ارمان
_مردم دوست دارن منم دوست دارم...
ترنمو رسوندم خونه و خودمم رفتم خونه خودمون
کیارش چیزی شده تو فکری؟
_نه زودی باش بریم دیگه
_چته تو تازه اومدی دنبالما
_حالا هرچی زود باش دیگه
_چته تو؟
_هیچی
_خداکنه
_دیگه بدون من اینجا نیا
_اون وقت چرا؟
_چون من میگم
_کیارش حالت خوبه؟؟؟خودت خوب میدونی از اجبار بیزارم
_باشه اما این بارُ به حرف من گوش کن
_شرمنده
_کیانا لج نکن
_تو یه چیزیت شده
_نه گلم من چیزیم نشده تو هم بچه بازی در نیار و به حرفم گوش کن به خاطر من
_باشه اما مشکوک میزنی
لباشو روی لبام گذاشت و این باعث شد تمام ذهنم از مشکوک بودنش و اجبار بی دلیلش پاک بشه
_خب عشقم حالا بریم؟
_بریم...
_افرین
_خرم نکن
_بلانسبت خر
_کیارش
_شوخی کردم بریم عزیزم
این کیارشم یه چیزیش میشه ها اما خب چیکار کنم دوسش دارم
_سلام بر همه
ارمان_به به سلام ابجی خودم
_اری امارت دارم بابا دیگه داشتی ناامیدم میکردیا اما الان باید بگم دمت گرم شادوماد
_هرچی باشم داداش تو هستم
_مرض من تک فرزندم
_حالا
_اره حالا
شهاب_ارمان از این کارا به ما هم یاد بده
ارمان_این کارا باید دلت کنه اموزشی نیست
شهاب_بابا رمانتیک
ارمان_فعلا که همین رمانتیک بودنم منو از تو جلو انداخته
کیارش_جمعش کنید عشق و عاشقیتونو معشوقه هاتون اومدن
ترنم و طرلان_سام
شراره_وَلِک
_صد بار گفتم ولک نگو بگو علیک درضمن سام علیک یعنی لعنت بر تو
ترنم_ما که نگفتیم سام علیک گفتیم سام
شراره_منم نگفتم سام علیک گفتم ولیک
_از دست شما من که میدونم از عمد گفتید
کیارش_این حرفارو بیخی یه ماموریت جدید داریم
_کی؟
_امشب
_امشب؟؟؟؟
_اره
شهاب_چه زود
ارمان_دقیقا
کیارش_ارمان میخوای بزارمش فرداشب؟
ارمان_نه قربونت همین الان عالیه
کیارش_هه هه سکته نزن باید بریم تو یه مهمونی امشب برگزار میشه باید تقسیم بشیم دو به دو به عنوان زن و شوهر..باید توشون نفوذ کنیم هرکس به طریقی
ارمان_به به چه شود امشب
کیارش_من و کیا به عنوان قمارباز داخل میشیم
ترنم_اعتراض دارم چرا شما؟
ارمان_اخه کیارش تو کارش حرف نداره تا حالا هیچ کسی نتونسته توی پاسور روی دستش بلند بشه
کیارش_من با اسم گذشتم میرم
_امید؟؟
_اره
ارمان_واستا بینم تو از کجا میدونی؟
ترنم_بعدا به وقتش بهت میگم
کیارش_من امید کیانام خودش شما هم ما رو نمیشناسید ارمان و ترنم شما هم به عنوان مهمان واردِ ماجرا میشید ولی شهاب و شراره باید به عنوان خدمت کار وارد بشن
شراراه_چـــــــــی؟چرا ما؟
کیارش_چون باید همه جارو زیر نظر داشته باشیم
_خب اخرش باید چیکار کنیم؟
_باید یکی از کله گنده هاشونو بدزدیم و بیاریم بازجویی
_چــــــــــــی؟مگه میشه؟
_کار نشد نداره
معین_اقا اینم لباسا
_خوبه معین میتونی بری خب تا ساعت 6 وقت دارید اماده بشید منم برم به کارام برسم
این دیگه چه ماموریتیه؟سریع هم که باید انجامش بدیم چه مشکوکه
اماده شدم کیارش نگاهی به لباسم کرد
_برو عوضش کن
_چرا؟
_خیلی بازه
_خب قراره بریم مهمونیا
_برو عوضش کن گلم
_خیلی خب باش
_افرین عشق خودم
مجبور شدم لباسمو عوض کنم
لباس دوکلته مشکی که رگه های صلایی داشت پوشیدم کفش مشکیمو هم پوشیدم کت طلاییمو هم پوشیدم لاک مشکی هم زدم و روش لاک تَرَک طلاییمو زدم ارایش کمی کردم و رفتم پایین
زمان خیلی سریع گذشت و همه اماده شدیم اول خدمتکارا یعنی شهاب و شراره رفتن بعدم منو کیارش سوار لامبرگینیش شدیم و رفتیم
وارد ویلا شدیم ویلای خوشکلی بود از زیبایی چیزی کم نداشت کیارش خیلی ریلکس ماشینو جای مخصوصش پارک کرد
_چیه نگام میکنی؟بریم دیگه
_هیچی تو فکر بودم بریم
رفتیم داخل نگاهی کردم شراره و شهاب بودند خیالم راحت شد و هم قدم با امید(کیارش)شدم
به مردی رسیدیم هه با این سنش بازم هیزه و نگاه من میکنه
_به به اقا امید چه عجب این طرفا
_سرم شلوغ بود
_بله ما هم یه همچنین دوست دختری داشتیم سرمون شلوغ می شد
_ایشون دوست دخترم نیستن زنمن به حلقش نگاه کنی میفهمی
با کیارش دست دادو دستشو به طرف من گرفت پوزخندی زدمو با نک انگشتام نک انشتاشو گرفتم و بعدم سریع دستمو کشیدم نگاه کیارش نکردم اما لبخند رضایتشو حس کردم
کنار کیارش نشستم و به اطراف نگاه کردم همین موقع تری و اری هم از راه رسیدند چه خوبم مخفف میکنم تری و اری!!!
با همون مرده دست دادند و نشستند
شهاب برای ما مشروب اورد
شهاب_بفرمایید قربان
_مرسی ما نمیخوریم
_خوش مزه هستا
_ممنون
از ما دور شد بازیشون شروع شد ظاهرا مهمونی فقط برای شرط بندی و ورق بوده و بعد از اونم رقص و عیش و نوش چه ادمای مزخرفی
ساعتی گذشت یکی از ورق بازا پیروز میدان شد
مرده که برای استقبال ما هم امده بود باز امد سمت ما
_بیا امید که نوبت خودته
_باشه
بازی اصلی شروع شد میشه گفت میلیاردی شرط میبستن قماربازه کارش خوب بود همه رو برده بود
بازی سختی بود واقعا هیجان انگیز بود و برابر امیدم بازیش خوبه ها
ده دقیقه هم نشد که امسید با یه اشتباه از حریف بازیُ تموم کرد و برد پس راست میگن که بهتر از امید هیچ کس پاسور بازی نمیکنه
دختری به سمتش امد میشه گفت خوشکله چشمای خاکستری داشت و صد قلم ارایش و لباسی قرمز و باز و کوتاه
دختره_خوشحالم که بعد از مدتی که رفتم خارج حالا هم بعد از برگشتم میبینمت امید.بازم مثل قدیم کارت حرف نداشت بیا بخوریم
_به به نیکی خوش گذشت این چند وقته؟
گیلاسو گرفت و سر کشید با تعجب نگاهش کردم شهابم که داشت مشروب تعارف میکرد ماتش برده بود
به خودم اومدم و جای تعجبُ خشم گرفت از طرفی هم ماموریت داشت لو میرفت باید اول خودمو اروم کنم به شهابم بفهمونم زل نزنه به امید
رفتم طرف شهاب
_ببخشید اقا
انگار با صدام به خدش اومد
_بله خانم
_میشه یه گیلاش بهم بدید
_بفرمایید
معلوم بود تعجب کرده اما برام مهم این بود که جاشو پیدا کنه مشروبو سر کشیدم بار اولم نبود شاید چند سالی یه بار تفریحی یکمی میخوردم بعدی رو هم گرفتم و سر کشیدم و بعدی و بعدی
اما هنوزهوشیاریمو داشتم به بهونه نسکافه رفتم اشپز خانه و کنار شراره
_خانم میشه یه لیوان نسکافه بدی؟
شراره_بله چشم
اروم تو گوشش گفتم_طرفو پیدا کردم نسکافه رو میریزم رو پیرهنش به شهاب بگو به ارمان و ترنم بگه تو دستشویی که برای تمیز کردنش میرن کارشو با بیهوشی بسازن و با ماسک هایی که ساختیم ارمان جاشو با اون عوض کنه و اونو هم به بهونه مستی و این چیزا از این جا خارج کنینن
_باشه
رفتم بیرون صبر کردم شهاب به اشپز خانه رفت و بعدم مشروب به دست سمت اری و تری رفت ارمان و ترنم هم بعدش رفتند دستشویی سریع حرکت کردم و نسکافه رو روی مرده ریختم
_وای ببخشید اصلا هواسم نبود بیاید بریم دستشویی براتون بشورمش وای شرمنده
_خانم حواست کجاست؟حالا اشکالی نداره میرم میشورمش
رفت سمت دست شویی اوه چه دَک و پُزی هم داره محافظ داره اقا
رفت سمت دست شویی به کار اونا اعتماد داشتم خونسرد نشستم روبروی کیارش داشت ممیخندید که با دیدن من خندشو خورد
بلند شد و امد سمتم
_چه عجب عیش و نوشت تموم شد؟ماموریتو جات انجام دادم همه چیز حله به عیشو نوشت برس
از کنارش بلند شدم و فنجان نسکافه رو به اشپزخانه بردم چشمکی برای شراره زدمو برگشتم همون موقع مرده رو که لباس ارمانو پوشیده و ماسکه هم زده بود و بیهوش بود و با ترنم به بیرون بردند حدس زدم ماموریت سرِ جاشه اره چون ارمانم که ماسکی که قیافشو مثل مرده کرده بود زده بود امد بیرونو گفت میخواد قدم بزنه و رفت بیرون تا دَر بره منم اخمی به کیارش کردم
_عیشو نوشت تموم شد بریم
اونم بلند شد و ما هم رفتیم
توی ماشین یه کلام هم با هم حرف نزدیم واقعا از دستش دلخور بودم تازه برای گند اقا مستم کردم درسته هوشیاریم سرِ جاشه اما خب بیخی
تا رسیدم رفتم پیش ترنم
_ارمان هنوز نیومده؟
تری_نه
کیارش_کجاست؟
تری_تو اتاقه مهمانه
_کدومش؟
تری_همون که رنگش ابیه
_اها
تری_حالا مگه این یارو چیکارست؟
کیارش بدون دادن جواب رفت سمت همون اتاقی که مرده بود منم رفتم سمت اتاقم قرص خوابی خوردم و خوابیدم
از زبون شراره
خوبه نصفه بچه ها رفتند فقط من و شهاب و طرلان و میلاد موندیم نکنه ما که خدمتکاریم باید تا اخر مهمونی این جا بمونیم وای نه اگه بفهمن مرده نیست و ما ها رو نگه دارند چی؟
_خانم میشه یه لیوان اب به من بدید
برگشتم از صدا هم معلوم بود طرلانه
وای چرا اینا هر وقت میخوان خبری بهم بدن ازم کار میکشند؟کلفت گیر اوردن؟اره خب اونم از نوع مفتیش
_چشم خانم
_من میرم تو حیاط لطفا خودت برام بیار تو حیاط اخه من وسواس دارم حتما خودت برام بیار
_چشم خانم
خب خدارو شکر پس نقشه اینه
اما شهاب چی؟
سریع لیوانی اب کردم و به حیاط بردم اما خبری از طری نبود حیاطم که بزرگ
همه جا رو گشتم اما نبود
رفتم پشت مشتا هم بگردم
وای خدا این جا چه قدر تاریکه غلط کردم اومدم این طرف
کسی از پشت دهنمو گرفتم و منو به سمت خودش برد از ترس چشمامو بستم
اروم دستاشو از جلوی دهنم کنار برد وای خدا الان جیغ بزنم یا نزنم؟نه نمیزنم ناسلامتی خودم پلیسم
دستمو مشت کردم و برگشتم سمتش
_شهاب تویی؟
_بدو این لباسارو بپوش بریم
_طری چی؟
_اونا رفتن
_تو کجا لباستو عوض کردی؟
_خب رفتم طبقه بالا و لباس بود هم عوض کردم هم برای تو اوردم
_اگه میدیدنت چی؟
_فعلا که ندیدن بدو بریم
_بریم
با احساس تکون خوردن چیزی از خواب بیدار شدم
کیارش بود که منو تو بغلش گرفته بود و با مو هام بازی میکرد
لبخندی بهش زدم اما با به یاد اوردن کارای چند ساعت پیشش اخمی کردم
هه عشق بازیشو کرد حالا هم اومده با من؟
رومو بر گردوندم سعی کردم از بغلش بیرون بیام
_کیانا چته؟
_من؟؟؟؟شما عیش و نوشتُ کردی حالا که کسی پیشت نیست اومدی سمت من؟
_کیانا این جوری نگو
_پس چه جوری بگم؟؟؟خوبه با چشمای خودم دیدم
_ببین کیا
_حرف نزن بزار برم
_زنمی نمیزارم
_نه اسمیه نه چیزی کی گفته من زنِ تو هستم؟؟
_میخوای بهت ثابت کنم؟
_نمیتونی
پرید سمتم و با خشونت زیاد شروع به بوسیدن لبام کرد
هر کاری کردم نتونستم از دستش خلاص بشم
هر چه بیشتر از لبام میخورد انگار حریص تر میشد
بالاخره دست کشید
_کیانا عشق من زن من فقط تویی قبول دارم نباید نگاهشم میکردم اما خب برای این که شک نکنن مجبور بودم باباش یکی از خلافکاراست این جوری میشه بهش نزدیک شد
_نمیخوام
_باشه اگه پرونده را بدم بره اشتی میکنی
_شاید
_نه دیگه
_خیلی خب قبول
_حالا که اشتی کردی بیا تا شوهر بودنمو هم بهت نشون بدم
_نه
_اره
_کیارش
_همینی که گفتم میخوام امشب به صورت رسمی زنم بشی نازم نکن حالا میخوای ؟
_سکوت علامت رضاست بانوی من
واقعامیخوام؟؟؟اره خب
......
خواب بیدار شدم مثل این دو شب قبل بازم تو بغل کیارش بودم وای دیشب
با یاد اوری دیشب لبخندی زدم
وای لباس که نپوشیدم اروم طوری که کیارش بیدار نشه از جا بلند شدم که بلند شدن همانا و تیر کشیدن کمرم و جیغم همانا
_چی شد کیانا خوبی گلم؟
_اره کیارش فقط کمرم تیر کشید
_عادت میکنی خوب میشه
_چـــــــــــــــــــی؟من غلط کنم
_باشه بابا شوخی کردم تا ازدواج کاری باهات ندارم به یه شرط
_چی؟
_همین یه بار با من بیای
_کجا؟
_حموم
_هـــــــــا؟
_بیا دیگه جون من
_تو باز جون خودتو قسم دادی
_حالا بیا دیگه تو که اول و اخر مال خودمی
_نه من مال خودمم
_بیا جون من
_از دست تو
_اورین دخمل خوب
_مرض
_چرا؟
_همین جوری چون پرو میشی
_تو حمومو بیا مشکلی نیست
_بی حیا
_چته خب زنمی دیگه
_اره خب بر منکرش لعنت
_پس بریم
_بریم
از زبون ترنم
با نوازشی از خواب بیدار شدم
_دیشب خیلی منتظرت بودم که بیای خونه کارت داشتم گوشیتم که جواب نمیدادی چرا این قدر دیر اومدی؟
_تازه میخواستم شبُ بمونم
_پاشو بیا تا بابات نرفته کارت داره
_باشه اومدم
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین هرچند میدونم در مورد چی میخوان صحبت کنند
_سلام
بابا_سلام
مامان_بیا غذاتو بخور
بعد از صبحانه مامان سرشو با ظرفا جمع کرد
بابا_ببین ترنم تو دیگه بزرگ شدی کنکورتم دادی وقتشه که بچه بازی هاتو کنار بزاری
_و بشینی درستو بخونی
_کدوم درس؟ باید سرو سامون بگیری
_ها؟
_امشب یه خواستگار خوب و خونواده دار میاد اگه خواستیش که بهتر نخواستیم بالاخره شتریه که درِ خونته
_ازدواج؟؟
_اره دیگه بزرگ شدیا
_باشه بیان
مامان_مشکلی نداری؟
_نه خب بیان شاید ازش خوشم اومد شایدم نه
بابا_افرین دختر حرف گوش کن خودم
_خرم نکنید دیگه
رفتم بالا
مامان_تری جایی نری امروزا
_باشه
فکر کنم خیلی تعجب کردند اولین خواستگاریه که هیچ جنگ جهانیو برای اومدنش راه نندختم خب این عشقمه دیگه ارمان...
از خواب بیدار شدم تو بغل کیارش بودم وای دیشب!!!!
با یاد اوری دیشب لبخندی زدم
وای لباس که نپوشیدم
اروم از تخت بلند شدم تا کیارش از خواب بیدار نشه
اما بلند شدن همانا و تیر کشیدن کمرم هم همانا و جیغ منم همانا
_کیانا گلم خوبی؟چی شدی؟؟
هه من میخواستم کیارش بیدار نشه این که سنگ کوب کرد بیچاره
_کیارش کمرم
خندید_گلم کم کم عادت میکنی و خوب میشی
_چــــــــی؟
_عادت میکنیی
_غلط کنم
_شوخی کردم..تا عروسی کاریت ندارم البته به یه شرط
_چی؟؟
_با من بیای یه جایی
_کجا
_جای دوری نیست
_کجا
_حموم
_هــــــــا؟
_چته؟؟خب زنمیا
_بی حیا
_زنمی دلم میخواد
_من کی زنت شدم؟
_دیشب
_مرض
_حقیقته ولی خدایی اگه میخوای کمر دردت خوب بشه باید بری حموم که خودت تنهایی هم امنیت نداره
_با تو امنیت داره
_اره
_مثل دیشب؟؟؟
_دقیقا جون من بریم دیگه؟؟
_مرضو جون من
_بریم؟
_بریم
از زبون ترنم
با نوازشی از خواب بیدار شدم
_سلام
_سلام ترنم دیشب کارت داشتم هرچی منتظرت نشستم نیومدی چرا این قدر دیر؟
_تازه نمیخواستم بیام مثل شبای قبل
_حیف که به کیا اعتماد دارم وگرنه نمیزاشتم از خونه بیرون بری بیا پایین صبحونه
_نمیخوام
_بابات کارت داره
_باشه میام
لباسمو عوض کردم و رفتم پایین تو اشپزخونه
من که میدونم میخواین درمورد شوورم باهام حرف بزنین هه دخترای مردم تا اسم شوهر میاد صدتا رنگ عوض میکنن ما برعکس
_سلام
_سلام دخترم
مامان_بیا صبحونه بخور
صبحونه رو خوردم
بابا_دخترم تو دیگه بزرگ شدی کنکورتم دادی پس باید
سریع اومد وسط حرفش
_باید درسمُ بخونم
_کدوم درس؟؟باید بچه بازیو کنار بزاری و سروسامون بگیری امشبم یه خواستگار خوب خانواده دار داری اگه نخواستیم یکی دیگه اما این شتریه که بالاخره درِ خونته
_باشه بگین بیان شاید خوشم اومد شایدم نه
مامان_واقعا؟؟؟؟
_اره
بابا_افرین دختر حرف گوش کنم
_خرم نکنید دیگه
رفتم بالا
مامان_امروز جایی نریا
_باشه
فکر کنم خیلی تعجب کردند و دهنشون باز موند اخه بار اولیه که خواستگار میاد و من جنگ جهانی راه نمیندازم
البته ارمانم مثل بقیه نیست عقشمه..هه نه به باره میگم ارمانم
وای حالا چی بپوشم؟چی کار کنم؟
رفتم کمک مامان اما با این استرسی که من داشتم خیلی سریع لو میرفتم
خاک تو سرت ترنم برای ماموریت ها که جونت در خطر بود این قدر استرس نداشتی که حالا داری
بیخیال کمک کردن شدمو رفتم اتاقم زمان چه زود میگذشتم ساعت 12 شد
رفتم ناهارمو خوردم و سعی کردم اروم باشم
رفتم بالا گوشیم زنگ خورد
_بله؟
_سلام چیه صدات پر از استرسه
_وای کیانا خیلی استرس دارم
_مهم عروس و شادوماده که هم دیگرُ پسندیدند پس استرست بیخودیه
_کیانا میای اینجا؟
_من؟اخه من بیام اونجا چی بگم؟
_بیا
_روانی بیام بگم منم اومدم؟
_بیای استرسم کم میشه
_خاک تو سرت
_مرض
_کوفت
_تو دلت
_تو جیگرت بسه خستم شد برو حموم اماده شو
_باشه
_با با ی
_خداحافظ
_خدا سعدی
_قطع کن دیگه
_استرستو کم کن تا قطع کنم
_پشت خطی دارم
_طرلانه
_اره خب
_بای
سریع قطع کردم درست حدس زده بودم طرلان بود
_بله؟
_و بلا
_چته؟
_با کی حرف میزدی؟
_کیا
_کدوم؟
_کدوم نداره که
_داره کیانا یا کیارش؟
_مرض من چیکارم به کیارش؟
_چمیدونم از خودت بپرس
یه یه ساعتی حرف مفت زدیم و قطع کردم واقعا استرسم کم شد دم دوستام ولرم
حموم رفتم لباس پوشیدم ارایش ماتی هم کردم تا کارم تموم شد زنگ در به صدا در اومد
سریع رفتم پایین یه مرد خوش تیپ با یه زن خوشکل اومدن تو وای مامان باباش چه باکلاس هستند خب بایدم باشن مگه خودش نیست؟ارمان ترکیبی از مامان و باباش شده بود برای همینم خیلی خوشکله قربونش برم ایش این حرفا چیه که دارم میزنم؟؟
بالاخره اقامون هم وارد شد عجب دستِ گلی هم دستشه
یه دست گل بزرگ پر از گل های رز
احساساتش منو کشته
گلُ سمتم گرفت طوری که بقیه نشنون زمزمه وار گفت احوال خانم خودم
بیا اینجا هم دست از مسخره بازیاش بر نمیداره
منم طوری که فقط خودش بشنوه گفتم به کوری چشم اقامون خوبم
خندید و رفت که بشینه
نشست روی یه مبل دونفره
باباش_دخترم اگه مشکلی نداری بیا اینجا پیش ارمان بشین
نگاهی به بابا کردم رضایتو تو چشماش دیدم پس از ارمان خوشش اومده خودمونیم این ارمانم وارده ها رفت جایی نشست که من مجبور شم پیشش بشینم
بابا_برو دخترم
بلند شدم و کنارش نشستم لبخندی زد
_حسابتو میرسم بیا از خجالت اب شدم
_خجالت نداره که زنمی
_هنوز که زنت نشدم
_بالاخره که میشی
باباش و بابام با هم حرف میزدند و مامانمُ مامانش هم باهم
حالا در مورد همه چیز هم حرف میزدند جز ما خوابم گرفتا
باباش_خب بریم سرِ اصل مطلب همین طور که چند روز پیش خدمتتون عرض کردم و تحقیقات شما و غیره
ایناهم برن با هم حرف بزنند
بابا_بله تو تا جوانمون هم برن حرفاشونو بزنند
اینا تحقیم کردن؟؟؟مگه کی برای خواستگاری گفته بوده که وقت شده؟؟
رغتیم توی اتاقم
_حالا باید چی بگیم؟
_من باید بگم لازانیا و خورشت قیمه و ته چین خیلی دوست دارم باید بلد باشی درست کنی
_مرض
_چته خو؟
_ارمان کی برای خواستگاری گفتی که بابااینا تحقیق هم کردن؟
_سه هفته پیش
_چی؟
_اره دیگه
تعجبم بیشتر شد عجب اب زیر کاهیه
صورتشو بهم نزدیک کرد گرمی نفساشو احساس میکردم
داغ شدم این میخواد چیکار کنه؟
فاصله صورتشو کم تر کرد چشمامو بستم لباشو روی لبام گذاشت و ارام بوسید
_حالا بریم؟
احساس کردم سرخ شدم
_نه
_چرا؟
_اخه صورتم ضایع هست
_قربون زن خجالتیم بیا بریم
رفتیم پایین نگاه خیره همه رومون بود
باباش_خب عروس گلم نظرت چیه؟
حالا چی بگم؟؟؟ضایع هست که بگم بله که
نگاهی به بابا کردم
بابا_بگو دختر گلم
_هر چی بابام بگه قبوله
بابا_پس مبارکه؟؟؟
سکوت کردم
مامانش_قربون عروس گلم برم بیا ارمان حلقه را دست عروس گلم بکن
باباش_خب مهریه رو چه قدر بزاریم؟
ارمان_می شه من بگم؟
بابا_بفرما
ارمان_هزارو سیصدو هفتاد و دو
این که تاریخ تولدم بود ارمان از کجا میدونست؟؟؟
همه قبول کردند
مامانش_پس فردا ارمان میاد دنبالت برید برای ازمایش خون
_چشم
مامانش_بهم بگو نیکی جون
_چشم نیکی جون
خدا حافظی کردند و رفتند
بابا_ترنم راضی بودی؟
_شما راضی باشید منم راضیم خب خستم صبح باید زود بیدار شم فعلا
پاشو باید بری
_دیشب دیر خوابیدم یکم دیگه
پنچ دقیقه نگذشت که باز مامانم بیدارم کرد
_میگم پاشو پا نمیشی بیا ارمان دم دره
با اومدن اسم ارمان سه متر پریدم
خواب یادم رفت رفتم سمت دستشویی سریع مسواک زدم ابی به صورتم زدم و رفتم تو اتاقم
شلوار جین سفیدمو با مانتو و کفش صورتی و شال سفید ست کردم خط چشمی کشیدم سایه کم رنگ صورتی هم زدم و ارایشمو با رژگونه و رژ لب صورتی تکمیل کردم
نگاهی به خودم کردم لب خندی به خودم زدم و رفتم بیرون
اِ خبری از اسب سفید و شاهزاده که نیست رفتم تو که از مامان بپرسم
_پس کو؟؟
مامان خندید
_نه باور کردم دوسش داری زنگ زد گفت تا پنچ دقیقه دیگه میرسه
_مامان تو که گفتی دم دره؟
_برا تحریکت بهترین کار بود
حرصم گرفت اخه اینم مامانه ما داریم؟؟؟
با ارامش رفتم لنز خاکستریمو گذاشتم رو چشمم که یکم تغییر کنم
صدای بوقش اومد سریع کیفمو برداشتمو رفتم
_سلام
_سلام چه عجب زحمت کشیدید اومدید
_خیلی منتظر بودی؟
_یکمی
_خب مشکلی نیست داشتم لنز میزاشتم
_من چشمای خودتو دوست دارم دیگه نبینم لنز بزاری
این چرا یهو رَم کرد؟قاطی داره ها
رفتیم ازمایشگاه وای چه شلوغ خوبه ساعت شش صبحه
اگه خونمون نخورد چی؟؟وای خدا نکنه چرا نخوره اول صبحی حرف خوب بزنم میخوره خونمون بچه دار میشیم نه یعنی اول مزدوج میشیم بعد بچه دار میشیم
چه قدر چرت و پرت میگم
نگاهی به ارمان کردم بیخیال کنارم نشسته بود و با گوشیش بازی میکرد
_ارمان من خوابم میاد
_سرتو بزار روشنم بخواب
سرمو گذاشتم رو شونش و چشمامو بستم
تازه داشت چشمام گرم میشد که گوشیش زنگشد اَه...
_بله داداش؟...نه...اره ازمایشگاهیم...نه بابا...اوکی...میخوای چیکار کنی؟....بگم بهش؟....باشه...خب...باشه دیگه....قربونت بای
_کی بود؟
_بیدار شدی؟
_کی بود؟
_کیارش
_چی میگفت؟
_میگفت کجایی و این چیزا
_چیو میگفتی بگم بهش که گفت نه؟
_اگه گفته بود اره بهت میگفتم اما بهم اعتماد کرده که نگم پس نمیگم
_منم قهرم
_پاشو صدامون زدن
رفتیم تو هر کدوم تو یه اتاق یعنی چی میخواسته بگه که کیارش نزاشته؟؟
بیخی با
از ازمایشگاه اومدیم بیرون رفتیم تو پارک شیر کاکائو و کیک خوردیم
_امشب خونه ما دعوتین میرسونمت خونه شب اماده باش
_باشه
رسوندم خونه و رفت
این یه چیزش بودا همش تو فکر بود
بیخی برم اماده شم که خونشون دعوتیم
با شوق و ذوق کت و دامن یاسیمو انتخاب کردم و پوشیدم خط چشم ماهرانه ای زدم و پالتومو هم انداختم روم
قرار بود من با ارمان بیام بابااینا هم انگار خونه را بلد بودند خودشون بیان
_سلام
_به به خانم خوشکل خودم
_بریم؟
_بپر بالا تا بریم
حرکت کرد
_مگه نگفته بودی خونتون زعفرانیه هست؟پرا این وری میری؟
_میخوام یکم با زنم خلوت کنم
_خب خلوت کن به من چه
_اخه خانمم تویی
_اها
_مرض
_از احساسات کن
_نموخوام
_خب نخوا
رفتیم یه جایی که تا حالا نرفته بودم خارج شهر بود از دری وارد شدیم شبیه پارک یا جنگل بود رفتیم داخل با دیدن کلبه درختی جلوم که خیلی خوشکل بعد جنگل و میان اب بود هنگ کردم چه ناز بود فقط یه راه داشت که یه چیزی مثل تخته چوبی بود که باید از روی اون رد می شدیم البته خیلی محکم بود رد شدیم
به کلبه رسیدیم درش که باز شد تعجبم بیشتر شد چه پیشرفته هم بود
همه چیز داشت همه چیز باور کن اینترنت و دوربین مخفی هم داشته باشه
_اینجا ویلای منه
_خیلی نانازه
_من یا کلبم؟
_هر دو
_من بیشترم
_اعتماد به سقفت تو حلقم
_اره دیگه پس چی؟
_هیچی
دستشو دور کمرم حلقه کرد و بوسه ای روی لبام گذاشت
_دوست دارم تنهام نزار
_ما بیشتر عمرا
خندید و جعبه ای بهم داد
بازش کردم یه گردنبند خیلی خوشکل به شکل قلب
_درشو باز کن
_نمیخوای بگی مثل رمانا درش باز میشه
_اتفاقا همینجوریه
قلبو فشاری داد و درش باز شد توش دو تا عکس بود از من و خودش
رفتم بغلشو بوسش کردم
_خیلی خوبی ارمان
_نه به اندازه تو
رفتیم خونشون یه ویلای خیلی بزرگ و ناز
مامان و باباشم که خوش برخورد و منو دختر خودشون میدونستن
واقعا از کیارش و گروه و کیانا سپاس گزار بودم که یه همچین زندگی و عشی برام درست کردن
نیکی جون_خب شما که نبودید ما ها حرفامونو زدیم ایشالله هفته دیگه نامزدیتونو بگیرید تا هر وقت خواستین عروسی رو هم راه بندازیم
_چه زود
_هرچی زود تر بهتر
بابا_انگار اتیشت خیلی تنده اقا ارمان
_اره خیلی
همه با این حرفش خندیند
بالاخره غذا رو خوردیم هر چی ارمان اصرار کرد خودش منو برسونه قبول نکردم منو برد تو اتاقش
_حالا که نمیزاری خودم برسونمت مشکلی نیست رسیدی اس بده
لباشو روی لبام گذاشت و بوسه ای طولانی روی لبام گذاشت
احساس کردم خیلی داغم
لباشو از روی لبام بر داشت پالتومو پوشیدم خواست جلوی اینه شالمو بپوشم که صورت گل گلی و قرمزمو دیدم وای این جوری که برمبیرون همه میفهمن
هر چند با این دیر رفتنم همه فهمیدن
بیخیال شالموپوشیدم و پایین رفتم از همه خدا حافظی کردم با ارمانم دست دادم که همینم به گل گون شدن صورتم اضافه کرد و رفتیم خونه
گوشیم زنگید
_بله
_و بلا
_خوب حرفای خودمو به خودم تحویل میدیا
_مرض به تو هم میگن دوست؟؟برو بمیر
_چرا گیاه؟
_گیاه و درد به من بگو کیا یا کیانا
_چته حالا عصاب مصاب نداریا
_اره اعصاب مصاب نزاشته برام هی باید
_صبح قرص مُرص خورد
_یهو دیدی تهی خل مُل شد
_قل قل قل
_جوش میاد
_ ا بسه دیگه من باید خبر عروسی صمیمی ترین دوستمو از کیارش بشنوم؟؟؟از تو نشنوم؟؟خیلی خیلی بدی
_اها پس بگو چته...وقت نشد بگم دیشب تا رسیدم خونه شد جیش بوس لالا صبحم که الان تو بیدارم کردی
_چتو ارمان تونست به امید بگه؟
_خو ارمان خره خواب نداره
_ارمان ببین زنت چیا که پشتت نمی گه
_مگه اونجاست؟
_اره
_کجایین؟
_ویلا
_اونجا چیکار؟
_کیارش گفته خونه نرم
_چرا؟
_نمیدونم نَم پس نمیده
_جالبه
_اره و مشکوک
_خدا به خیر کنه
_ایشاالله
_دلت پره ها
_اره خیلی کیارش مثله قدیم نیس بیخی فعلا ابجی...خواستی بیا هرچند بعیده خرید مرید کمک خواستی هستم
_تو لباس خودتو بخری نوبره
_نمیخرم راحت سفارش میدم باباییم از پاریس بخره
_هه...پس بگو
_اره دیگه
_وای تو یه هفته چی بخرم؟
_این خونه ای که من دیدم جهیزیه نمیخواد همه چیز داره
_این جوری که نمیشه
_خب میخوای وسایل خونه رو بریزی دور؟
_نه اما
_اها الان که فقط عقد کنونه نزدیک عیدم براش خونه تکونی کن تمام وسایلش بفروش برای عروسی وسایل خودتو بزار
_فکر خوبیه
_لباس عقدت سفارش بدم بابام بخره؟
_نه زحمت میشه
_چه زحمتی مال منو میخواد بخره مال تو هم میخره باهاش تازه خودش که نمیره یا مامانم یا علی یا فقط میزنگه سفارش میده خودشون براش میارن تازه اینم میشه کادوی من
_یعنی پول نمیگیری؟
_از خواهر خودم؟؟؟؟
_خیلی گلی
_میدونم..دو ساعت پیش میخواستم قطع کنما مگه میزاری
_با با ی
_خافظی
یه هفته خیلی سریع گذشت و همه چیز اماده شد فقط لباس مونده بود که کیانا می اورد ارایشگاه
_سلام ترنم بریم؟
_بریم
دست ارمانو گرفتم و رفتیم سوار ماشین شدیم تا بریم ارایشگاه
از زبون کیانا
از خواب بیدار شدم مثل این چند روز اخیر امروزم کیارش زود از خواب بیدار شده بود و رفته بود نمی دونم چش شده که شبا دیر موقع میاد و صبح ها هم زود میره
بیخیال بابا بهتره برم لباسی که بابام دیشب برام فرستادو بدم ترنم خودمم باید برم ارایشگاه ناسلامتی عقد بهترین دوستمه
لباس پوشیدم و لباسا رو برداشتم و سوار ماشین شدم و رفتم ارایشگاه
وای چه شلوغه
_سلام نیلو جون
_به سلام کیانا
_عروس ما کجاست؟
_بالا
_اوکی
_کجا؟
_میرم بالا دیگه
_نه نمیشه ببینیش
_ اِ نیلو جون اذیت نکن دیگه
_اذیت نمیکنم نمیزارم ببینیش
_باشه خب این لباسا رو بهش بدین خودمم باید ارایش کنین
_باشه همین جا بشین خودم میام سر وقتت
_مرسی
اره دیگه پول که باشه اسایشم هست و گرنه منو میداد دست شاگرد ماگرداش
زنگیدم طرلان
_پس تو کجایی؟
_خونه
_مگه نمیای ارایشگاه
_چرا دارم راه می افتم
_بدو حوصلم سر رفت
_باشه اومدم
بالاخره کار نیلو جون تموم شد نگاهی تو اینه به خودم کردم ایول ایول خوشکلما چه کرده
لباسم دوکلته عسلی بود که هم رنگ چشمام بود و به دلیل تنگیش کمر خوشکلمو خوب نشون داده بود جلوش تا بالای زانو هام بود و پشتش بند بود و روی زمینم کشیده میشد سایه عسلی هم که برام کشیده بود زیباییمو چند برابر کرده بود مو های طلاییم با مهارت درست کرده بود و تیپم با صندل عسلیم تکمیل تکمیل شده بود
_نیلو جون بریم خواهرم ببینیم؟
_برید
وای تری چه خوشمله خصوصا با این لباس عروسه خیلی ناز و خوشکل شده
_ترنم خدا صبر به ارمان بده
_مرض
_خو دارم ازت تعریف میکنم یعنی میتونه تا عروسی صبر کنه؟
_همین جوری که تو و کیارش صبر کردین ما هم صبر میکنیم
_کی گفته ما صبر کردیم؟
_یعنی صبر نکردین؟
وای خدا عجب سوتی دادم
_به تو چه من باید برم بای
_پس اقا کار خودشو کرده
_بای
_هه هه خاک ت. سر بی صبرتون
_شما رو هم میبینیم
_می بینیم
طرلان_هه عجب سوتی دادی کیا
_بیخیال پیش به سوی خونه ترنم اینا
طرلان_اره بریم تا نگفتی بچه هم ازش داریم
وای اگه واقعا داشته باشم چی؟؟نه بابا بچه کجا بود
ارمان اومد منو طرلان هم سوار ماشینم شدیم و رفتیم