طرلان _ به به رها خانم چه عجب بالاخره امدی!!!
_اره امدم سوار شین عجله دارم
طرلان _اخه ادم عاقل ساعت 1 به ما گفتی اماده باشین یه ربع دیگه اینجایی الان ساعت 4 تو که بد قول نبودی
ترنم _ بد قولیت به جهنم وایستادن ما به جهنم مردیم از نگرانی گفتیم بیایم خانه نیستی شاید بیای اینجا گوشی هم که اصلا جواب نمیدادی گفتیم تصادف کردی مردی بیمارستانی
_خب حالا زندم خوشحال باشید بپرید بالا از دلتون در میارم بخدا خیلی داغون بودم حالا هم بدویید باید برم کارخانه
سریع حرکت کردیم سر ساعت 5 درِ کارخانه بودم
_ یه قرار مهم دارم شما که فکر نکنم بتونید اروم اینجا بشینید پس فقط مزاحم من نشید وگرنه من میدونم و شما
رفتم داخل کارخانه. کارخانه حیاط بزرگی داشت که سنگ فرش شده بود و پر از گل و به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشدغربی کارخانه و غیره بود و شرقی دفتر و این چیزا.
رفتم داخل ساختمان شرقی
_کسی منتظر من هست؟
_سلام خانم تهرانی بله اقای کیارش رستمی منتظرتون هستند
_ کجاست؟
_داخل اتاق مدیریت
_مرسی
درو باز کردم یه نفر رو صندلی و پشت به من نشسته بود
رستمی _ در بزنید بد نیستا
_ادم برای رفتن به اتاق پدرش که الان برای خودشه در نمیزنه
رستمی _اگه یه مهمون گل داشته باشه در میزنه
_گل اما من الان یه مهمون خل دارم نه گل
_چه با تربیت
_با هر کس به اندازه لیاقت خودش باید حرف زد تا دعوا نشده بهتره برید سرِ اصل مطلب
_مگه خواستگاریه که میگی اصل مطلب
_چه ربطی داره من کار دارم لطفا سریع
_منم دفعه قبلی که سر کارم گذاشتی کار داشتم
_اها پس تلافیه
_شاید
_من الان کار دارم قرارداد نمی بندید برم
_چه پرو
_من هر وقت بخوام میام و میرم
_کجا؟
_به شما مربوطه؟؟
_اره!!!!!
_چه ربطی به شما داره اونوقت؟؟؟
_خیلی ربطا
_مثلا؟
_ خب من نباید بدونم جوجه ی فسقلیم کجا میره
هم صداش تغییر کرد هم برگشت
_امید تو پس کیارش
_من کیارش رستمی هستم اما همه منو امید میشناسند پس حرفی در موردش نزن
_میدونستی من میام اینجا؟
_نه فقط دیدم صدای ترمز ماشین امد از پنجره نگاهی کردم دیدم تویی اصلا باورم نمیشد اما خب گفتم بزار سربه سرش بزارم تا بعد.تو دختر یاشار تهرانی هستی؟؟؟؟
_ خب بله
_کاش نبودی
_چرا؟؟؟
_چون چ چسبیده به را.بیخی بابا
_خب معامله جوره؟
_کیا یاد بگیر همیشه معامله با اشنایی و غیره جداست
_پس زود باش
_ کجا میخوای بری؟
_دوستام منتظرم هستند
_بازم دوستات؟
_مگه چه شونه؟ باید بگم دوست پسرام پس؟؟؟؟؟؟؟؟این دوستای من جونشون هم برای رفاقت میدن نامرد نیستند
_خیلی خب من قرارداد رو امضا کردم بخون امضا کن
امضا کردم
_امید
_بله
_شب میای رستوران؟
_شاید
_اخه...........
_خب بقیش؟چرا حرفتو خوردی؟
_هیچی بیخی بای
_بچه ها بریم
طرلان_چه زود خب چی شد؟
_هیچی امضا کردیم و تمام دیگه
ترنم باشه پس بریم
حرکت کردیم . رفتیم شب هم رفتیم همون رستوران همیشگی که پاتوق ما و امیداینا شده بوده بود.چرا اسم خودشو امید گذاشته و بهم گفت به دوستام نگم؟کیارش رستمی قشنگه بهش میاد اما امید هم باحاله...
رفتیم داخل امید و دوستاش هم بودند .
همه چیز را به ترنم و طرلان گفتم و ساکت شدم ان ها هم که حال منو درک کرده بودند حرفی نمیزدند غذایمان را خوردیم و پول غذا را حساب کردم زودتر از بچه ها بیرون رفتم و سوار ماشین شدم
به شیشه ضربه خورد شیشه را پایین کشیدم و بدون نگاه کردن گفتم
من_چه مرگتونه خب سوار شید تا بریم خوبه میدونید امشب اعصاب ندارم
_تو پیاده شو تا دوستات برن کارت دارم
_چی؟
_این بار دوم منو اشتباهی گرفتیا
_چی میگی امید؟
_بیا بریم دیگه
_باشه
سویچ را به تری دادم و سوار ماشین امید شدم و حرکت کرد
_اقای رستمی جالبه
_چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_امروز اسم اصلی و فامیلیتون را فهمیدم
_دیونه
_چرا؟
_خب یه کلام از خودم می پرسیدی تا بهت بگم
طبق معمول رفتیم گردش و ساعت یک برگشتیم
واقعا این حس متفاوتی که من به امید دارم عشقه یا عادت؟اما عشق یک طرفه مثل علی و منه بی فایده است
_امید کجا میری؟
_خسته ای؟
_نه
_خب میریم پیست
_خوبه
_میریم سوار موتور
_اخ جون من موتور بلدم
_نه دیگه با یک موتور که اونم من رانندم
_نمیخوام
_میدونی به چی فکر میکنم؟
_نچ بگو
_کاش یک بار دیگه اتفاق میافتاد
_چی؟؟؟؟؟؟
_که بترسی.اخه گفتی امیدم بهم نمیگی اما چند دقیقه بعدش مزه اغوشتم چشیدم
_دیوانه روانی اصلا از این به بعد بهت میگم اقای رستمی
_نه اینجا همه منو میشناسند بگی اقای رستمی فکر بعد میکنند
_امید
_بله
_یک سوال بپرسم
_بپرس
_اون روز که امدیم پیست همه حرف از گذشتت میزدند مگه گذشتت چی بوده؟
_پس بالاخره پرسیدی.اما چرا این قدر دیر؟بازم مهم اینه که سوالتو خودت ازم پرسیدی
_خب الان یادم اومد
_داستانش مفصله بهت میگم
رسیدیم پیست و از ماشین پیاده شدیم.امیر هم انجا بود
امیر _به به...اقا امید و کیانا خانم خبریه؟این موقع شما دوتا؟
امید _علیک اره دوربین مخفیه البته برای پیدا کردن فضول ها و خبر چین ها .
چشم غره ای هم بهش رفت تا بدبخت جرات حرف زدن نداشته باشه
امیر _امید اخه رزی
_بسه بسه..بای
و ازد امیر دور شدیم .یه دختر تا امید را دید به ما نزدیک شدو امید هم تا اونو دید سریع دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش فشرد...فهمیدم به خاطر دخنره هست برای همین چیزی بهش نگفتم
دختره _سلام
امید _علیک
دختره _ایشون خانم جدیدتونن؟
امید _خفه خودت میدونی من دخترباز نیستم درضمن ایشون مثل بعضی ها ول نیستند که
دختره _اگه ول نیست پس چرا این موقع با یک پسر غریبه
_کجاست پسره غریبه؟؟؟؟من نامزدشم
_منم خرم
_در خر بودن تو که اصلا شَکی نیست
دختره _پس تبریک میگم کیانا خانم امیدوارم همیشه با هم باشید و پای هم پیر بشید
امید _صد در صد اگه بقیه بزارن خب ما وقتمون را الکی هدر نمیدیم خداحافظ
_باشه فقط کیانا خانم درسته که این حرفا را میزنه اما بهش اعتماد نکنید
امید _رزیتا خفه شو گورتو گم کن نکنه دلت میخواد حرف هایی که لیاقتشون را داری بارت کنم؟؟؟
خوشم امدکه حالشو گرفت همچنین منو نامزدش معرفی کرد اما فقط برای حالگیری دختره بود
فشار دستاش هر لحظه بیشتر میشد و منو بیشتر به خودش می فشرد .داغ داغ شدم اما توی اوج لذت به خودم امدم رزیتا هم مثل من دختر بود نکنه میخواد همان کاری که با اون کرد با من هم بکنه؟؟؟؟سعی کردم خودمو از اغوشش بیرون کشیدم اما محکم تر منو گرفت
_کیانا........کیانا.......ناراحتی ؟
_نه...ولم کن دیگه رزیتا رفت
_پس ناراحتی...گفتم که جریانو بهت میگم دخل ماشین بهت میگم
_همین الان
_باشه به عشق اول اعتقاد داری؟
_نه چون تا حالا عاشق نشدم و نخواهم شد
یک دفعه دستاش شل شد و من از بغلش بیرون امدم
_من برات میگم...عشق اول بهترین عشقه هیچ وقت از یادت نمیره...البته به جز عشق هوس و عادت هم وجود داره که این دوامش خیلی کمه و فقط بدبختی داره..و در اخر فقط نفرته که از اون باقی می ماند..رزیتا هم هوس جوانی من بود تا وقتی که از دوست صمیمی خودم بچه دار شد و انداخت گردن من و من اون موقع فهمیدم هوسی بیش نبوده....البته تازه میخوام عشق حقیقی را بچشم حالا اخماتو باز کن و گرنه قلقلکت میدما
و شروع کرد به قلقلک دادنم .....وای که چه قدر خندیدم
هنگام برگشت سوار ماشین شدیم
_کیا راستی بهانه برای علی پیدا کردی؟
_نه
یه دفعه وسط خیابان ترمز زد
_چــــــــــــــــــــی؟؟
_امید چیکار میکنی؟حرکت کن تا بگم
_یعنی چی بهانه پیدا نکردی؟
_امید حرکت کن بهت میگم
حرکت کرد
من _اخه هیچ عیبی نداره که بهش بگم نهامشبم وقت اخره باید به بابام بزنگم و جواب مثبت بدم اخه بابام شرط گذاشته یا علی یا یکی از اون بهتر منم نتونستم کسی پپیدا کنم خبکه اونم عاشقم باشه منم عاشقش باشم...تازه عشق یک طرفه بهتر از هیچ عشقیه
رسیدیم اشکام جاری شد سریع از ماشین پیاده شدم
_امید برای این یک هفته مرسی این روز اخر بود خوش گذشت خافظ...
و سریع رفتم بالا...
یک ساعت گذشت و من هنوز بیدار بودم و گریه میکردم تلفن را برداشتم و شماره بابا را گرفتم همان لحظه صدای ایفون سکوت خانه را شکست گوشی را قطع کردم
عکس کسی پیدا نبود
_کیه؟
_خدا رو شکر بیداری؟
_امید این موقع اینجا چیکار میکنی؟
_بهم اعتماد داری بیام بالا یا میای دم در؟
_بیا بالا اخه مستخدمامون رفتن مسافرت
درو زدم و روی مبل نشستم....پس از چند دقیقه در باز شد و امید داخل شد..چراغها خاموش بود چراغ ها رو روشن کرد
__سلام خوشکل خانم چرا تو تاریکی........اِ..کیا چرا گریه کردی؟
_کاری داری؟
_اره
_پس بگو و برو
_چته تو؟
_هیچی
_خب حرفامو میگم اما بزار تا اخر حرفمو بگم باشه؟
_باش
_من دنبال یه دختر بودم که متفاوت با بقیه باشه نازنازی و ننر نباشه همچنین دختری هم پیدا نکردم برای همین از دخترا فاصله گرفتم و برام بی اهمیت شدند تا روز پارتی تو برام متفاوت بودی کاری به هیچ پسری نداشتی اما اخرش برام شدی مثل بقیه تا اینکه اومدی سر میز ما فهمیدم کاملا مثل بقیه ای حتی بد تر..اما وقتی حال پیمان و میلاد و امیرو گرفتی گفتم بزار حرفتو بشنوم وقتی پیشنهادتتو دادی شوکه شدم بدجور شوکه شدم یقین پیدا کردم با بقیه متفاوتی روز مسابقه وقتی برای اولین بار مو های طلاییتو دیدم اصلا نمی نونستم از دیدنت چشم بردارم وقتی دستای گرمتو گرفتم حالم دگرگون شد ...وقتی جلوی توپی که سمتت میامد اومدم و توپو گرفتم لبخند فاتحانه ای زدمو گفتم نخیر خیلی پایین تری اما وقتی جلوی ضربه ی محکممو گرفتی و توپ گل نشد دیوونت شدم حتی دیگه نتونستم مثل همیشه بازی کنم...بعد مسابقه تو شدی عشق اولم برای همین روت غیرتی شدم وقتی دیدم تنها دارید میرید خانه و با پسرا دعواتون شده و وقتی مبارزتو دیدم دیگه کاملا مجنونت شدم هرچند مبارزت کار داره اما برای یه دختر عالی بود..خلاصه تر میکنم وقتی دوباره تو رستوران دیدمت انگار دنیارو بهم دادن وقتی گفتی میری پیست با کمال خوشحالی و تعجب قبول کردم یه دفعه کنترلمو از دست دادم و برای بیشتر دیدنت شرطو گذاشتم ...تو پارک که دیدم دارن میزننت خون جلو چشمامو گرفت اون موقع مطمئن شدم که هوس نیستی و عشق خالص و کاملی...وقتی اومدی تو اغوشم و بهم پناه اوردی فهمیدم که نیمه گمشده من خودتی...وقتی چشمای عسلیتو نگاه کردم همون موقع می خواستم بهت بگم دوستت دارم اما برای منی که همیشه بقیه بهم ابراز علاقه میکردند سخت بود هر وقت مقدماتشو فراهم میکردم ازم دور میشدی امشب تمام واقعیتو گفتم و به رزیتا هم ارزومو گفتم وقتی تو ماشین حرفاتو گفتی اتش گرفتم یک ساعت با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره یک دل شدم و امدم تمام واقعیتو بهت بگم هر وقت بگی میام خواستگاری کیا من دوستت دارم بی تو میمیرم قول میدم بهترین تکیه گاه و فرد زندگیت بشم و کاری کنم منو دوست داشته باشی......
_من....من...من خیلی شوکه شدم اما امید منم دوستت دارم خیلی زیاد.......امید من عاشقتم.
و این بار از عشقی فراوان که هر دو از ان خبر داشتیم هم دیگر را در اغوش گرفتیم
چشمامو بستم یه دفعه لبم داغ شد......
چشمامو باز کردم امید رفته بود..و فقط بوسه سرشار از عشقش را یادگاری گذاشته بود
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم بابا
_به به چه عجب
_جواب من به علی نه است اون داداشمه
_شرط چی؟
_بهتر از اون پیدا کردم امید
_کی؟
_همون کیارش مه تو کارخانه منتظرم بود
_باشه باید ببینمش و باهاش حرف بزنم یه هفته دیگه میام
_خوبه
_کیانا
_جانم بابایی
_روی لج بازی نری یه نفر پیدا کنی و سوری
_نه بابا مگه بیکارم شناسنامم الککی خط خطی میشه..
_خوبه پس برو بخواب
_بای
یک هفته هم مثل برق و باد گذشت تنها فرقش با گذشته این بود که پر از شور و امید و عشق بود به طوری که گذشت زمان را حس نمیکردم
صدای گوشیم بلند شد امید بود
_سلام اقا پسر گل خوفی؟خوشی؟چه خطرا؟
_خطر هیچ اما فقط یه خبر
_چی؟؟؟؟؟؟؟
_بابا ذوق مرگ نشو بابات میخود بیاد دیگه
_خب
_نریم فرودگاه؟
_نچ خودشون میان
_اخه........
_بابام دوست داره وقتی میاد یا کسی نباشه یا من تنها باشم
_چرا؟
_اخه تو بیای دیگه نمیشه با من کل کل کنه و رالی بزاریم و شرط بندی کنیم
_پس بگو جمع پدر و فرزندیتونو بهم میزنم
_دقیقا ما حتی مامانمم اکثر اوقات با سهراب میفرستیم بره
_عجب شیطونایی
_بله دیگه تازه اینا که چیزی نیست من تمام اتفاقات که افتاده برام حتی ضایع کردن و اذیت کردن پسرا هم بهش میگم بعدشم میریم پارک یا جنگل و بهم رزمی اموزش میده بعدش یه سر به کارخانه و در اخرم میریم خانه..
_عجب...خب پس خوش به حالته برو فعلا.
_خافظ
سریع تیپ ابی سرمه ای زدم و رفتم سمت فراری...بابا میخواست بفروشتش اما نزاشتم.
_سهراب جاجری را بیار بده بابا
_بازم مسابقه؟
_بله
_تو گواهینامه بگیری چی میشی
_همینی که هستم
_میاری؟
_باشه میارم بعد خودم و مامانت با اژانس بر میگردیم
_دمت ولرم
گازشو گرفتم و رفتم نمیدونم چرا یه دفعه دلم برای امید تنگ شد همین چند دقیقه پیش با هم حرف زدیما
سریع شمارشو گرفتم
_جانم
_سلام امید
_علیک چیزی شده
_نه یه دفعه دلم برات تنگ شد
_قربون دلت و گرنه خودت که ادم نیستی
_امیـــــــــد
_بابا شوخی کردم قربون عشق خودم
_لوسمم نکن
باشه پس بای
_بای
_کجا؟
_خب خوذت گفتی بای
_تو گفتی لوسم نکن
_اذیت نکن اذیتت میکنما
_تسلیم کجایی؟
_تو خیابون
_با ماشین؟
_خب اره
_داری با گوشی حرف میزنی؟
_ اره خب
_قطع کن حواست به رانندگیت باشه مواظب خودتم باش
_من یه عمر اینجوری بودم چیزیم نشده
_حالا نه.تو یه چیزیت بشه من میمیرم اتفاق هم یک بار می افته نه هر بار که
_باشه پس خافظ
_خدافظ
چم شد من؟؟؟ولی خدایی کیانا شجاعی که به هیچ پسری اهمیت نمیداد برای علی و خواستگاریش چه جوری عاشق شد!!!!!!!!!!!!!
_سلام بابایی
بابا_سلام....ماشین که اوردی؟
_بـــــــــــلـه فقط مثل دفعه قبلی نامردی نکنید پلیسا رو بندازید به جونما
بابا_نه بابایی.هر نقشه ای فقط یک بار کاربرد داره.
_ إ بابایی این یعنی یه ننقشه جدید داری؟
_شاید بریم؟
_سلام
سرمو برگردوندم علیرضا بود.سرمو پایین گرفتم و سلام کردم
بابا_علی با کیا بیا
_اما
بابا_اما بی اما
علی_ مزاحم نمیشم خودم می رم خونه
بابا_حرف نباشه بدو پسر با خواهرت بیا دیگه
سوار شدیم کمی معذب بودم اهنگ غمگینی گذاشتم و شروع به مسابقه با بابام کردم اما بابا از یک راه دیگه رفت فهمیدم منظورشو زدم کنار
_علی...
_کیانا این طوری صدام نکن عذابم نده
_علی..........
ناخوداگاه اشکم جاری شد
عی_کیانا خوشکلم تو که هیچ وقت گریه نمیکردی حالا هم گریه نکن حیف این چشمای عسلیت نیست که اشکی باشه؟
_علی من عاشقتم دوستت دارم اما فقط جای برادر نداشتم میخوام برادرم باشی
_منم خیلی فکر کردم تو درست میگی از این به بعد برادرتم تو هم منو مثل برادر واقعیت بدون نه سر عمو
_باشه
_حالا هم اشکاتو پاک کن خواهری
_مرسی
حرکت کردم بابا زود تر از ما رسیده بود
بابا_فردا به امید بگو بیاد ببینمش
_باشه
مامان_پسری که دل کیانا رو ببره باید دید
از خواب بیدارشدم به امید زنگیدم و گفتم بابا گفته بیاد...امید امد و بابا امیدو برد تو اتاقش و با هم حرف زدند و امید بدون خدافظی از من رفت ...رفتم پیش بابام
_چرا کیانا باباشو اشفته می بینه؟؟؟؟؟چرا امید رفت؟
_کیانا کیارش یا همون امید به دردت نمیخوره
هنگ کردم.........چی میگه بابام؟
_چی؟
_همین که گفتم
یه دفعه خر و دیوانه شدم و کنترلمو از دست دادم
_چی میگی واسه خودت بابا......چرا؟؟؟؟دلیل؟
_همینی که گفتم دلیل محکم تر و بهتر از این که بابات داره بهت میگه؟
_شما برا خودت میگی منحق انتخاب زندگی خودمم ندارم؟اصلا عاقلانه نیست........چیه حتما باید به علی میگفتم بله؟نخیر...من امیدو دوست دارم و تمام تو خوشبختی منو نمیخوای ازت متنفرم.....
احساس سوزشی روی گونم کردم
برای اولین بار......عشقم....پدرم............رفی قم.......پایه ی من......سیلی بهم زد........
دیگه کنترل که هیچ اصلا خودم نبودم به خاطر علیرضا کتک خوردم؟؟؟؟
_متاسفم برای خودم که عاشق چنین بابایی بودم......
رفتم داخل اتاقم.بابا اومد بالا
بابا_کیانا
جواب ندادم....
_کیانا هر کار دوست داری بکن اما گوشیتو بده من تا یک ماه هم حق بیرون رفتن نداری
********
خیلی عصبی بودم روز اول و دوم و سوم گذشت حتی گوشی هم نداشتم ..ای شانس
رو لج بابا که قصد رفتن به خارج هم نداشت مو هامو با تیغ از ته زدم....و با هیچ کس حرف نزدم حتی غذا هم نخوردم
بابا اومد تو اتاقم تا منو دید می تونم بگم خشکش زد اما سریع خودشو جمع و جور کرد
_مبارک مو هات
هیچی نگفتم
_این مسخره بازیا چیه که غذا نمی خوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باید بخوری فهمیدی؟
مجبوری روزی چند لقمه میخوردم و باز هم مهر سکوت بر لبام بود.......
********
یک ماه گذشت و من به مجسمه ای سنگی تبدیل شدم من دختری پر جنب و جوش که یک لحظه هم ساکت نمی نشستم حالا فقط سکوت بودم و سکوت........از کجا به کجا رسیدم؟؟؟؟؟!!!!!
بابا امد تو اتاقم
_بیا این گوشیت دستم بهش نزدم اما جونمو بهت قسم میتوم تو این سال اگه امید امد طرفت از خودت برونش...حالا دست خودته زندگی من یا امید...حتی اگه بشنوم هم خودمو میکشم میدونی تمام کاراتم میدونم حالا خودت میدونی....خدافظ...
مدرسم از فردا شروع میشد اما کی حوصلشو داره
گوشیمو نگاه کردم پر از اهنگ هایی که امید با إم مِ س برام فرستاده بود اشکم جاری شد چه جوری ازش دل بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره اب می شود.......
چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست افتاب میشود.......
*********
رفتم مدرسه برای اولین بار در عمرم با چادر!!!!!!اکثر بچه های راهنماییمون توی دبیرستان ما بودند...
طرلان و ترنم امدن کنارم و با هم رفتیم سمت مدرسه ...امروز روز سوم مدرسه بود و من به اجبار تری و طرلان امدم.
شراره یه جورایی ضد من بود و من مقابلش بودم بچه ها رو دید و شناخت اما منو نه شاید در تمام عمرش فکرشم نمیکرد که کیانا چادری بشه یا حتی یک ثانیه چادر بپوشه
شراره _اخی شنیدم عاشق شده نه؟؟؟؟کیانای خر با این ادعاش عاشق شد اونم عاشق کی؟؟؟؟؟؟؟؟یه ادم لاشی که ولش کرد و رفت؟نکنه نطفه هم داره که نمیاد؟؟؟؟؟چند ماهشه؟؟؟
کنترلمو از دست دادم چادر و انداختم زمین و چرخیدم سمتش
_یک بار دیگه حرفتو تکرار کن
معلوم بود ترسیده خون جلو چشمامو گرفت ………وقتی به خودم امدم که شراره و دوستاش خونی شده بودند و ترنم و طرلان منو از انها جدا میکردند
_گورتونو از جلو چشمام گم کنید چه من باشم چه نه باید با دوستام درست حرف بزنید
بدبختا سریع فرار کردند
نگاه سنگین امید را حس میکردم اما هرچه نگاه کردم ندیدمش ...بعد مدرسه دیدمش سوار موتور مسابقه ایش بود اما سخت ترین کارا کردم یعنی توجهی نکرم و سریع رفتم خانه......
روز اول پیش خودم گفتم .........دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم..........
لیک با اندوه و با تردید.....روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم....
ظلمت زندان مرا میکشت.....باز زندانبان خود بودم
روز ها رفتند و من دیگر....خود نمیدانم کدامینم......
آن منِ سر سخت مغرورم...یا منِ مغلوب دیرینم.....
بگذرم گر از سرِ پیمان.....میکشد اخر دگر بارم.......
می نشینم شاید او آید......عاقبت روزی به دیدارم...
(خلاصه صبر سنگ از فروغ)
روز چهارم امد اشکارا..بدون مخفی کردنش از من....
داشتم با تری و طرلان میرفتم خانه که امید امد و روبه روم ایستاد....بی توجه بهش به راهم ادامه دادم
امید_کیانا
وای خدایا تو صدای این بشر چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟اشکم جاری شد...بی محابا
در همین لحظه شراره و دوستاش از کنارم عبور کردند شراره برگشت ارام در گوشم زمزمه کرد
شراره_بهت حق میدم کیا...بهت حق میدم که دیوونه ی این پسره باشی منو ببخش که ندیده قضاوت کردم
و رفت....هر کاری کردم تا قدمی بر دارم و از امید فاصله بگیرم نتوانستم
ترنم _ کیانا منو طرلان میریم بای..
خواستم بگم نه اما قدرت حرف زدن هم نداشتم
تمام قدرتمو در پاهایم جمع کردم و قدمی به جلو گذاشتم و قدم بعدی.........بی اختیار و همچنین بی خیال اشک هام که بی محابا صورتمو خیس کرده بود شدم و بازهم چند قدم دیگر جلو رفتم
_کیانا.......
صداش بر جا میخکوبم کرد.....میخکوبِ میخکوب....
امید جلو امد و از پشت منو در اغوشش کشید
_امید نکن زشت...نزدیک مدرسم هستما
سریع از من جدا شد سوار موتورش شد و من هم....
رفتیم پارک ملت یک جای دنج و خلوت....
دوباره منو در اغوش گرفت وای که چه قدر دلم برای این اغوش امن و گرمش تنگ شده بود...چه قدر بهش نیاز داشتم....
_کیانا مو هاتو کوتاه کردی؟
__تراشیدم ار ته...وقتی تو نیستی موهامو نوازش کنی میخوام که اصلا مو نباشه
_عزیزم چرا با خودت و من اینجوری میکنی؟
_امید
_جانم
_لطفا بغلم نکن.........و باز اشک مانع از حرف زدنم شد
من _امید بیخیال من بای..
سریع رفتم
_کیانا
_نه....این جوری صدام نکن
دستمو گرفت
_امید من توی این یک ماه فکرامو کردم بابام گفته دیگه براش مهم نیس با علی ازدواج کنم یا نه..من عقابم عقابی تیز پا..تک پر...نمیخوام خودمو در قفس بندازم وقتی در قفسی اساس طلایی یا اهنی بودن ان نیست اصل و اساس پرواز است فقط پرواز....
پرِ پرواز.............قفس باز............دیگر چه میخواهم من؟.........جز پرواز(بخشی از شعر خودم به نام فقط پرواز)
بابام قسمم داده تو این مدت باهات نباشم من عاشق تو هستم اما دیوونه ی بابامم نمیتونم از قسمی که بهش دادم شونه خالی کنم منو ببخش گلم اما بای
این بار من رفتم تو بغلش و اخرین بوسهمو ازش گرفتم و رفتم.
اصلا نفهمیدم کی رسیدم خانه اهنگ هایی که امید برام فرستاده بود یا باهاش خاطره داشتمو میخوندم و اشک میریختم حتی لعضیاش قدیمی بود اما شدند زیبا ترین اهنگ هایم..
همان لحظه چند اهنگ برام امد یکی یکی گوش دادم اولیش اتشم زد از ندیم بود
نگو نگو دوسِت ندارم.....نمیتونم بدون تو اخه دوم بیارم.........بیا بیا شکسته قلب من بیا بزار تموم شه انتظارم........تو رو به هرچی می پرستی قسم میدم یه بار دیگه بیا بمون کنارم.......اخه خودت میدونی توی دنیا کسی رو من ندارم.............بگو که رفتنت یه خوابه یه قلب بیگناهه که داره میره زیر پای تو............نرو نبودنت عذابه بگو همش یه خوابه........تو رو خدا بمون پیشم نرو..........نرو نرو به پات میافتم هنوز یه عالمه حرفا مونده که بهت نگفتم........بمون میدونی بی تو میمیرم تموم میشم اگه بهت نگفتم..........بگو بگو که اشتباهه...بگو به غیره من به هیچ کسی نگاه نکردی............نرو تموم کار من اگه یه روز بری و دیگه بر نگردی.........بگو که رفتنت یه خوابه یه قلب بیگناهه که داره میره زیر پای تو............نرو نبودنت عذابه بگو همش یه خوابه.........تو رو خدا بمون پیشم نرو......... نگو نگو دوسِت ندارم.....نمیتونم بدون تو اخه دوم بیارم.........بیا بیا شکسته قلب من بیا بزار تموم شه انتظارم........
اهنگ بعدی از مهدی احمدوند بود
نارفیق بودیبرام اهی رفیق بامرام...........زخم کاریتم نزاشته جای پروازی برام .........یه روز به حرفم میرسی ........پرِ دستم جای تیغ.......ضربه ی اخرتم به هدف خورده دقیــــــــــــــــق
دیگه نتونستم بقیه اش را گوش کنم......
بعدیش از مهدی سعادتی بود
باشه اون گریه نکن اون دیگه مال تو نیست.......................تو داری تموم میشی توی این چشمای خیس
چه روزایی که به پاش موندی چشم به راه اون..........قلبتو شکست و رفت دلت موند بی هم زبون دلت موند بی هم زبون.......
چه روزایی که دلت جلو چشماش میشکست........گم شدی تو وعده هاش خیلی حرفا زدو رفت خیلی حرفا زدو رفت.....
دلمو میسوزونی قلبو اتیش میزنی بی وفایشو دیدی دل ازش نمیکنی.........بی قراری میکنی گریه زاری میکنی ببین اشکاتو چه طور داری جاری میکنی داری جاری میکنی................
اشک چشماتو نریز واسه اون دل نسوزون............اون دیگه رفتنیه قدر اشکاتو بدون.....حالا فهمیدی چرا دلت عاشق شد و مرد.....غصه ی اونو نخور اون که غصتو نخورت اون که غصتو نخورت.............برو عاشق شو ولی....بدون این حق تو نیست.......که بیای مثل یه مرد ..بری با چشمای خیس بری با چشمای خیس
دلمو میسوزونی قلبو اتیش میزنی بی وفایشو دیدی دل ازش نمیکنی.........بی قراری میکنی گریه زاری میکنی ببین اشکاتو چه طور داری جاری میکنی داری جاری میکنی................
(گریه نکن مهدی سعادتی عاشقشم)
و اما اخرین اهنگی که داد
دارم میرم واسه همیشه ......................با تو بودن اصلا نمیشه
سزای کار تو همینه...............تنها باشی واسه همیشه
دارم میرم من از کنارت ............ندارم دیگه کاری به کارت
پشت پا زدی به روزت................بمیره عشق سینه سوزت
کــــــــــی واسه چشات میمرده؟؟؟؟
کــــــــــی واست غصه میخورده؟؟؟؟؟کی تو رو با همه غم ها به عشق رسونده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
********
یک ماه گذشت دیگه هیچ خبری از امید نشد حتی نمیدونستم زنده است یا مرده .......خیلی غم گین شده بودم اما برام اهمیتی نداشت.......تری و طرلان سعی میکردند منو بخندونند اما فایده نداشت شراره از وقتی امیدو دیده بود خیلی باهام خوب شده بود یکی از دوستای صمیمیم شده بود شاید درکم میکرد نمیدونم.............شاید اگه این سه تا نبودند تا حالا خود کشی کرده بودم .......خودکشی؟؟؟؟؟چه واژه عجیب و همچنین غریبی...........همیشه مایه ی تمسخرم بوده اما حالا.............
روز به روز اخلاقم پسرون تر و خشن تر میشد اما توجهی نمی کردم مو هام بلند شده بود و پسرونه مدل کریستین رونالدو میزدم.........حتی مبارزه هم خیلی تمرین کردم
*****
بالاخره امسال هم تمام شد و تابستان شروع شد همه فهمیده بودند که من کیانای قبلی نیستم با بابام که یه روز همه کسم بود در حد دو غریبه شده بودیم و من بابام را عامل تمام این اتفاقات میدونستم…
بابام برای اشتی با من منو فرستاد اسپانیا و زیر بهترین مربیان جهان اموزش دیدم اما باز هم با بابام اشتی نکردم اخه کاری برام نکرده بود که با پولش همه کاری میتونه بکنه.........خسته بودم و این تابستان هم تمام شد.
این تابستان این طوری گذشت و اتفاق خاصی نیافتاد و تابستان سال بعد هم فرا رسید..روز ها برام بی ارزش بود و فقط به امید تمام شدنش صبح ها بیدار میشدم....
هر روز تری و طرلان و شری (شراره)از صبح ساعتای 7 میامدن پیشم و تا یک یا دوی شب بیرون بودیم
به شراره و لوندگی هاش عادت کرده بودیم من سعی میکردم خودمو خونسرد نشان بدم کمی هم بهتر شده بودم اما اخلاقم هر روز پسرونه تر می شد
حتی چندین بار لباس پسرونه پوشیدم و رفتم استادیوم ازادی!!!بازی دربی _استقلال و پرسپولیس)بود خیلی خوش گذشت
تقصیر من نبود که تیپ پسرانه زدم و بی حجاب رفتم بیرون ....حتی گاهی خود مسئملان هم میفهمند که دختران بی حجاب و با تیپ پسرانه به استادیوم میایند اما باز هم اجازه نمیدهند و نمی گویند دختران با حجاب کامل و قانونی به استادیوم بیایند بهتر است یا بی حجاب و با تیپ پسرانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
رفتم تو گوگل و وبلاگ دختران پرسپولیسی با وجود استقلالی بودنم این گروه را دوست دارم چون اون ها هم دختر بودند و به رویانیان هم نامه نوشته بودند تا اجازه دهند دختران پرسپولیسی به ورزشگاه بیایند.....اما اخه چرا رویانیان؟؟؟اینو باید از رهبر و رئیس جمهور خواست..
نظر سنجیشون خیلی باحال بود: ایا روزی فرا میرسد که دختران پرسپولیسی در استادیوم و بر روی سکو ها بیایند و تیم محبوب خود را تشویق کنند؟من که زدم صد در صد حتی هرگز هم داشت...
****
صدای گوشیم بلند شد
_بله؟
شراره _ سلام
_علیک
شراره _داریم میریم شنا تو هم بیا
_نچ
شراره_ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_من نمیام
شراره_خودتو لوس نکن پاشو بیا تنبل
_حوصلم نمیشه
شراره_کیانا بیا حال گیری نکن
_کار دارم
شراره_چه کاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من که حر وقت دیدمت بیکار بودی اومدیا بدو
_باشه هول....
شراره_بوس بای
_مرض خوشم نمیاد مثل ننرا و غیره میگی بوس بای
شراره_ باشه پس بوس بای
_کوفت خافظ
سوار ماشین شدم و سریع به سمت استخر همیشگیمان رفتم
_سام
شراره _چه به موقع ما داشتیم میرسیدیم که بهت زنگیدم با چه سرعتی امدی روانی
ترنم_چند بار گفتم این قدر تند نرو
_همینه که هست
طرلان _مامان منو باید بزنی تا سرعتش از مورچه بیشتر بشه کیا رو باید بگیری که رکورد سرعت جهانو نشکنه
شالمو درآوردم خواستم لباسمو عوض کنم که زنی که مسئول استخر بود سریع به سمتم امد
خانمه _اقا پسر خجالت بکش اینجا زنونه هستا وای خدا دوره ی اخر زمانه پسر به این گندگی یه شال میندازه رو سرش ابروهاش هم که برداشته حالا چی میاد استخر زنانه
منو شری و تری و طرلان زدیم زیر خنده
خامنه_به چی میخندید برید لباساتونو بپوشید جلوی این برو بیرون دیگه
_خانم من دخترم اینا هم دوستان و همکلاسیان دبیرستانم هستند
خانمه_چرا دروغ میگی
_بچه ها گفتم بریم استخر خودمونا نیومدید
تری _بابا کیا دختره
خانمه نگاهی بهم کرد لباسمو که دید غرغر کرد و رفت
خانمه_نگاه قیافش مثل پسراست
از استخر بیرون امدیم بچه ها که مطمئن بودند با بنز میام با شایان برادر تری امده بودند تا برگشت با من بریم بیرون
طرلان_من حوصلم سر رفته
_بگو تا بریم
طرلان _خب گفتم
_خره کجا بریم
طرلان_پاتوق دو ساله نرفتیم
یه دفعه وسط خیابان زدم روی ترمز
ترنم_فکتو ببند طرلان
طرلان _بخدا از زبونم پرید کیا غلط کردم حرکت کن
ماشین پشتیمون چهارتا پسر توش بود کنار ماشین ما ایستادند
یکی از پسرا_ای خانما کمک نمیخواید؟؟؟بلدیم راتون بندازیما
منو تری و طرلان_گمشید هــــــری!!!
_بازم مثل قدیم
سریع پامو گذاشتم روی گاز..........دیگه ماشینه به گرد پامون هم نرسید
پیچیدم توی رستوران و با صدای لاستیکا که بر اثر ترمز شدید بود ماشین ایستاد
تری_کیا نه..
_بپرید پایین
رفتیم سر میز قدیمی...چشمم به جایی که همیشه امید می نشست خورد تمام خاطرات گذشته جلو چشمام رژه میرفت سریع از جا بلند شدم بچه ها هم بلند شدند
تری_کجا؟
_میخوام برم
طرلان_ما هم میایم
_نه من سرعتم تنده نمیخوام اتفاقی براتون بیوفته بای
شری_اگه قراره برای تو بیوفته بزار برای ما هم بیوفته
سوار شدیم سریع دنده عقب گرفتم و همون طور دنده عقب از پارکینگ خارج و با دنده عقب به سمت در هتل یا همان رستورانش رفتم و از انجا خارج شدم پامو گذاشتم روی گاز
کنار پارک ...پارک کردم پیاده شدیم و کمی پیاده روی کردیم
چند پسر از جلویمان رد میشدند یکیاز انها تنه ای به من زد
_اهای اشغال به من الکی تنه میزنی؟؟؟؟برات دارم
شروع کردم زدن پسرا هرکدامشان جلو میامد کتک میخورد همه شان را زدم کمی از کفشم خاکی شد پایم را روی یکی از دست های پسره اولیه گذاشتم
_کفشمو پاک کن
با لباسش کفشمو پاک کرد و ما از انجا رفتیم
حیلی اعصابم قاطی بود خوب شد که کمی سبک شدم
_مامان
مامان_چی میخوای
_پنج تومن
مامان_میلیارد؟؟؟؟؟؟؟؟
_میلیاردم بدی بد نیست هرچی دست و دل بازیت میرسونه
مامان_برای چی میخوای؟
_میخوام موتور مسابقه ای بخرم
مامان_چی؟کم با ماشین تند میری که حالا موتور مسابقه هم بخری
_بدرک دیگه به من نزنگید بای
میدونستم دست گذاشتم روی نقطه ضعفش و با بابا مشورت میکنه و تا ده دقیقه دیگه بهم میزنگه برای همین منتظر نشستم
ده دقیقه گذشت و گوشیم زنگ خورد
_بله
بابا_موتور سنگین میخوای برای چی؟
_برای اینکه نگاهش کنم
بابا_باشه برات میخرم به شرطی که فقط نگاهش کنی و حق سوار شدن نداشته باشی
_شما هیچ وقت خیرت به ما نرسیده اینم روش بای
بابا_چرا از حرف زدن با من فرار میکنی
_چرا منو از تک عشقم فراری دادید
بابا_تک عشق.......حیا هم چیز خوبیه نه؟؟
_خودتون یادم دادید رک باشم به هر حال امید رفت دیگه هم مهم نیس همین طور که شما مثل قبل برام مهم نیستید بای
بابا_موتور فروشی دوستم سپردم سهراب می برتت هر نوع موتور خواستی بخر 6 تومن هم تو حسابته بای
رفتم موتور
فروشی یک موتور قرمز خوشمل و یک ابی خریدم اخه سرخابی باحاله
این طوری شد که یکم تابستونم فرق کرد کارم شد شب ها تیپ پسرانه زدن و ویراژ دادن تو خیابان ها....حتی چند شب چند تا دختر هم بهم پا دادن و حتی دوتاش شماره داد و من فقط خندیدم
تو کلاس همیشه میگفتیم خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است............کارم از گریه گذشته به خودم میخندم
حالا شده حکایت من!!!!!
ولی خدایی تک چرخ زنی و ویراژ زنی تمام غصه هامو کم میکرد و منو سبک میکرد اما روحیه ام هم پسرونه تر میکرد...
*********
یک ماه بعد...
سال سوم دبیرستان هم شروع شد و من امید را فراموش کردم و به فکر زندگی خودم بودم ..هرچند خیلی دوست داشتم در موردش بدانم اما هیچ ادرسی ازش نبود شری و تری و طرلان هم دوستان خوبی بودند و در منار انها زندگی سریع میگذشت
*********
یک سال و شش ماه بعد...
از دبیرستان امدیم بیرون چون پیش بودیم خیلی کاری بهمون نداشتند و فقط کنکور و امتیاز برایشان مهم بود....
_بچه ها خیلی خوش میگذره بهتونا
شری_اره تو باشی و خوش نگذره؟
_خب شراره تو هم شری دیگه پایه ی خودم...تری و طرلان من میرم فوتبال کی هست یعنی در واقع میاید؟
شراره_پس من چی؟
_تو که مطمئنم هستی
تری_باشه
طرلان_خب ظاهرا منم مجبورم باشم دیگه
_پس پیاده میریم گرم کرده باشیم
شری_بریم
شراره_کیانا خیلی اخلاقت گند شده ها
_من؟؟؟؟؟
شراره_اره البته نه با ما با بقیه مخصوصا پسرا برای همینه شوهر گیرت نمیاد
_گمشو من صد تا خواستگار دارم که جوابم نه است
شراره_کلا گفتم ..مثلا چند ماه پیش که پسره رو مجبور کردی بره برات اب پرتقال بخره یا یکی بهت شماره داد و یک لبخند گرفتیش به باد کتک یا اون روز پسره رو مجبور کردی ماشینتو بشوره یا اون پسره دیگه مجبور کردی پوست تخمک هاش که ریخته بود رو کفشت را بخوره
_حقشان بود
شراره _گناه داشتن
_می خواستن با من در نیفتند
شری_اونا که تورو نمیشناختن
ترنم _اصلا چرا شاهینو که همسایتونه و باباش یکی از سرمایه دارانه زدی؟
_نگام کرد
طرلان_بیچاره نمیدونست نباید به خانم نگاه کنه
_نگاه داخل خانه کرد حقش بود داشتم تو باغ قدم میزدم که شما امدید من منم دیدم از صبح داشته منو دید میزده
شراره_دیگه هیچ پسری جرات نگاه کردن هم بهت نداره
داشتیم میرفتیم که یه دفعه یک جاجری قهوه ای پیچید جلومون....پسری زیبا و چشم عسلی و مو خرمایی که پوست سفیدی داشت و در کل دختر کش بود از ماشین پیاده شد تیپ اسپرتی زده بود و هیکلی ورزیده داشت درست جلوی من ایستاد نگاهش کردم نگاهم کرد خواستم از کنارش رد بشم که جلومو گرفت
شراره و ترنم و طرلان زدند زیر خنده اخه همین چند دقیقه پیش شراره گفت هیچ پسری جرات نگاه کردن به منو هم نداره چه برسه به اینکه جلومو بگیره!!!!!!!!!
شراره_میدونی جلوی چه کسیو گرفتی؟؟؟تمام پسرا جرات نگاه کردن هم بهش ندارند اون وقت تو......
از جلوم زدمش کنار
پسره_کیانا
وای چه انرژی داره صداش عطر تنش همه چیزش اشناست و بهم ارامش میده
_شما منو از کجا میشناسید
پسره_مفصله...اینجا جای خوبی برای حرف زدن نیست کارِ مهمی با شما دارم همراه من میای؟
نمیدونم چرا ازش خوشم امد از غرورش شجاعتش ادبش همه چیزش
_باشه بچه ها من خودم میام بای
سوار شدم حرکت کرد و رفت کنار یک کافی شاپ نگهداشت
_نمیخواهید حرفی بزنید؟
پسره _خلاصه و مختصر میگم ما عضو یک گروه هستیم میشه اسمشو گذاشت پلیس ویژه به هیچ وجه عضو دختر نمیگرفتیم اما حالا پنج عضو میگیریم ما حدود چندین هزار پسریم و در تمام اینها فقط 5 دختر جا داره کیانا تهرانی ترنم طهماسبی طرلان رادان شراره شوشتری و ندا نیرومند همین طور که میبینید چهار نفرش از گروه و دوستان شماست و این برای ما باعث تعجبه اما دستوره خب دیگه اطلاعاتی نمیتونم بدم عضو ما میشید یا نه؟
_من اخه روی چه حسابی؟
پسره_از گروه ما پلیس ها
پسره_این شماره رئیس گروه ایرانه با خودش حرف بزنید
_ممنون خافظ
پسره_میرسونمتون
_پیاده بهتره بای...
گوشیم زنگ خورد
_چیه فوضولیت گل کرده؟
طرلان_فوضولیم نه فوضولیمون
_بعدا میگم فقط هرچی من بگم پایه هستید
طرلان_صد در صد
نمیدونم چرا دلم گرفت اسمان گرگ و میشی بود ماه درخشان و نورانی و ظلمت و تاریکی در خیابان
یاد شماره افتادم اما دیر وقته فردا حتما بهش میزنگم
از خواب بیدار شدم حوصلم سر رفت رفتم سرِ لپ تابم رفتم تو چت روم اسمم نوشتم کیانا وروجک اخ کیانا توش بود به ثانیه نکشید ده تا شماره و درخواست دوستی امد همش هم از پسر بعضی هاشونم که دیگه هیچی خوشم نیامد از سایته امدم بیرون اما چیز به درد بخوری ندیدم کلافه شدم روز پنج شنبه و بیکاری چه بد...
ترنم و طرلان و شراره امدند پیشم با امدنشان کمی حالم بهتر شد چرت و پرت گفتیم بهشون موتور سواری یاد دادم و انها هم به خانه شان رفتند بیکار نشسته بودم که یاد شمارهه افتادم نگاهی بهش کردم چه رند بود زنگیدم پیشواز داشت اهنگ مورد علاقه خودم از مهدی سعادتی بود هرچند قدیمی بود اما دوسش داشتم
چه روزایی که دلت جلو چشماش میشکست گمشدی تو وعده هاش خیلی حرفا زدو رفت خیلی حرفا زدو رفت دلمو میسوزونی قلبو
_به به کیانا فکر میکردم زود تر از این ها زنگ بزنی
_شما منو از کجا میشناسید؟
_فکر میکردم فراموش کنی اما نه تا این حد نامرد
_ام........ام...ی...د...امید..تویی؟ ؟؟؟؟؟؟؟
_کیانا
_جانم در ضمن من نامرد نبودم تو شمارتو عوض کردی
_من دیگه کاری باهات ندارم پس نگران نباش
_امید
_هیس گوش کن من رئیس گروه پلیسه ویژه هستم هستی یا نه
_به نظرت
_مگه نظر منم مهمه؟
-هستم
_پس ما همو نمیشناسیم به هیچ وجه هم به من امید نگو من کیارشم.. شنبه میفرستم دنبالتون همینی که دیروز امد دنبالت پسر خوبیه خدافظ
_خافظ
گوشی را قطع کردم...فکر میکردم امید دیگه برام ارزشی نداره و مثل بقیه پسراست اما تا صداشو شنیدم دلم برای دیدنش پر کشید حالا که یاد شرط بابا می افتم اون می گفت این یک سال با امید نباش اما الان نه تنها اون یک سال گذشته بلکه 4 سال گذشته 4 ساله که امیدُ ندیدم چهــــــــار سال
اصلا نفهمیدم وقت چه جوری گذشت و شنبه شد حتی تو مدرسه هم هیچی نفهمیدم
شراره_کیا کجایی؟
_ها؟؟
شراره_سه ساعته دارم صدات میزنم
_اها هیچی بعد مدرسه می گم
شراره_بگو چی شده
_بعد مدرسه قرار داریم
شراره_داریم؟؟؟؟؟؟؟
_اره با همون پسره که امد دنبالمون
شراره_مختو زد؟؟؟بابا ایولا خدا بده شانس
_بیخی این چیزا رو من هر تصمیمی بگیرم شما نباید چوب منو بخورید پس حقِ انتخاب دارید
ترنم_چی میگی تو حالت خوبه؟
_بعد کلاس میگم
معلم فیزیک_کیانا شراره چه خبرتونه؟؟؟همیشه شما که اخر نشستید باید حرف بزنید؟؟تهرانی بیا این مسئله را حل کن
_کدومش؟
خط کش (به این معلمه چون یه جورایی مثل خط کش خشک بود خط کش میگفتیم)_به به حواست کجاست؟؟
_شما بگید کدوم مهم نیست حل میکنم
خط کش _سوال 140 انرژی اتمی
سوال را حل کردم
بعد زنگ تری و طرلان و شری دورم حلقه زدند
_چتونه؟؟؟؟؟؟؟
طرلان_بتعریف
_چیو؟؟؟؟؟؟
شراره_جریان پسره رو خب
_اها
طرلان_اهان و درد بتعریف دیگه
_باشه
ترنم_دِ بگو دیگه
_چرا این قدر هول هستید؟؟؟
شراره_اخه اولین پسریه که ادم حساب شده از نظر شما!!!!
_اولی نیست
طرلان_اره دومیه
_گمشو دومی هم نیست فقط یک نفر ادم بود که مُرد.
طرلان_مُرد؟؟؟؟؟کِی؟؟؟؟
_خفه دهنتو ببند.من میخوام عضو یک گروه بشم همش پسر هست یکی و دو تا پسر هم نیست چند هزارتا پسره در تمام این گروه فقط 5 دختر میگیرند من و شما و یکی دیگه من قبول کردم اما چون خیلی مهمه انتخاب شما رو گذاشتم به عهده خودتون
شراره_واقعا که یعنی ما این قدر بد بودیم؟
_نه من نمی توانستم با جون شما هم بازی کنم
ترنم_مگه چه گروهی هست؟
_فقط میتونم بگم پلیس مخفی هم بالاتر پر از کشتار و خون و اسلحه
شراره_اسلحه واقعی؟
_پ نه پ اسباب بازی
طرلان_ ما و پلیس؟؟؟؟اصلا به قیافمون میاد؟
_پلیس غادی که نیستیم چادر بپوشیم و همه بشناسنمون تازه این جوری شک به این که ما پلیس باشیم به صفر میرسه
شراره_بگو منفیِ صفر
_ترنم تو معمولا عقلت از اینا بیشتره نظرت؟؟؟
ترنم_خب کار خطرناکیه
شراره_من عاشق خطرم
طرلان_منم هستم
ترنم_منم دوستمو تنها نمیزارم
_خوبه شراره برام یه ساندویچ بخر تا بوفه بازه بدو.
شراره_به من چه
_خواهش
شراره_باشه بابا
ترنم_چیزِ دیگه هم هست؟؟
_نه
ترنم_کیا به من دروغ نگو چرا شراره را فرستادی دنبال نخود سیاه؟؟؟؟؟؟؟
_خب من نفرستادم نخود سیاه بخره ساندویچ میخوام
ترنم_کیا بگو
_خب راستش گروه جهانیه رئیس گروه ایران امیده
طرلان _حرف مفت نزن
ترنم_چــــــــــــی؟؟؟؟؟؟
کمی از مدرسه دور شدیم کنار یک پاترول ایستاد..سوار شد ما چهار تا هم چپیدیم عقب.
شراره_اسمش چیه؟
_کی؟
طرلان_خنگول هممین چشم عسلیه دیگه....
_چمیدونم شما فکر کنید خر یا شتر
دوباره خاطره ها زنده شد.....
ترنم_جلل خالق این چشاشوندیونم کرده ابی سبز خاکستری عسلی . مثل رنگین کمان میمونند
._ترنم طرلان بزارید غذامونو بخوریم دیگه
طرلان_یعنی اسماشون چیه ؟
نرنم_پسران برتر از گل !!!!
طرلان_بابا اونا که در برابر اینا هیچ اند .
_پسگروه حیوانات جنگل اون ابیه عقابه اون عسلیه پلنگه اونام خر و شتر بیخی بابا..........
_یاد روز اولمون افتادم یادتونه پیمانو امیرو میلادو یادتونه؟
طرلان_اره
شراره_جریان چی بوده
ترنم_بیخی حالا...اسمشو بپرس
_من؟؟؟؟؟؟؟
طرلان_بلــــــــــه
_اوی چه خبرته داد میزنی باشه
شراره_پس بدو
_ببخشید اسمتونو نمیگید
پسره_مهمه؟
شراره_صد در صد
پسره نگاهی به شراره کرد و خندید
پسره_ارمان
فکِ شراره و ترنم و طرلان امد پایین.....
بالاخره رسیدیم. یه باغ بزرگ بود برای اولین بار توی زندگیم استرس داشتم
داخل باغ رفتیم..باغ خیلی زیبایی بود کهپسران زیادی در انجا بودند
ازقیافه بچه ها فهمیدم ترسیدند
_بچه ها چتونه؟؟؟؟
ارمان هم صدامو شنید
ارمان_نترسید گفتیم که ما فقط 5 دختر در گروهمان هست بقیش پسره نترسید..اگه از این چیزا بترسید وای به حال عملیات ها.
_اون دختره یکی دیگه هم اینجا هست؟؟
ارمان_نه دیروز اینجا بود احتمالا فردا یه سر میاد
ترس تمام وجودمو فرا گرفت اگه امید ازدواج کرده باشه من می میرم به خودم که دیگه نمیتونم دروغ بگم من امیدُ دوست دارم...نه نه نه ...امید برام مُرده اینم که اینجاست کیارشه نه امید
_ابرو هرچی دختره بردید همین خاک بر سرتون
طرلان_ب تو عین خیالت نیست اینجا پر از پسره ها و ما تنها
_گمشو جمعش کن وقتی گفتم انتخاب کنید باید فکر همه این چیزارو میکردید من که گفتم
ارمان_چه شجاع
پوزخندی زدم شاید اگه امید نبود پامو توی این باغ که پر از پسر بود نمیزاشتم
وارد یک ساختمان شیک شدیم از سالن عبور کردیم و به سالن مخصوص مهمان ها رفتیم
پسری که پشتش به ما بود انجا بود معلوم بود جوانه...از ما به گرمی استقبال کرد
همان طور ایستاده بودیم که یک دفعه قلبم تیر کشید به حدی درد زیاد بود که حتی نتوانستم صاف بایستم و به طرلان تکیه دادم
شراره_خره احمق چته؟؟؟ابرومونو .....
با دیدنم حرفشو ناتمام گذاشت
شراره_کیا خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
سعی کردم به خودم مسلط بشم...برای همین صاف ایستادم.
یک دفعه پسری بسیار خوش تیپ از پشت ما و از قسمت راه پله پایین امد و جلویمان ایستاد....
وای خدا.........امــــــــیــــــ
وای که وقتی که لباسش همرنگ چشماش ابیه چه قدر بهش میاد.....بعد از چهار سال دیده بودمش اون موقع که دستمو می بریدم همش نگاه امید میکردم تازه نگاه چیه بهش زل زده بودم خدایا چه جوری کاری کنم که نفهمه هنوزم دوسش دارم حتی بیشتر از قبل؟؟؟؟؟؟؟
حتی تری و طرلان هم وقتی امیدی را که فقط تعریفاشو شنیدند و چند بار دیدنش دوباره دیدند لال شده بودند چه برسه به من که عاشق امید بودم و هستم
ترنم_کیانا من امشب خونه ی شما میمونم میشه؟
_اگه برای منه نه
ترنم_نچ..راهم نمیدی به خونتون؟
_بیا
ترنم_پس بچه ها برید من خوابم میاد
شراره_خداروشکر تو صاحب خانه نیستی و گرنه تو خونت راهمونم نمیدادی
تری_جدی میگم طرلان برید خوابم میاد
طرلان_شری ترنم راست میگه منم خوابم میاد تری کیا بای
شراره_خب حالا که زوره باشه بای
ترنم_حالا من کجا بخوابم؟
_هر جا عشقت کشید
ترنم_پس من تو اتق تو
_باشه
ترنم_باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_اره
ترنم_قدیما که می کُشتیم میگفتی من فقط تو اتاق خودم میخوابم حالا چی شده؟
_هیچی چون گفتم هر جا خواستی برای همین حرفی ندارم
ترنم_کیا چرا تو فکری؟میخوای چه غلطی کنی؟؟؟به هر کس دروغ بگی به منی که از وقتی خودمو شناختم باحات دوست بودم که نمیتونی دروغ بگی میدونم دوسش داری اما میخوای هر دقیقه جلو چشمات باشه و غصه بخوری؟؟؟میدونی اینجوری می شکنی؟؟؟؟؟
_ترنم دروغ چرا همه ی این چیزارو میدونم اما میتونم این همه سال ندیدمش زندگی برام بی ارزش بود حالا میخوام کمی با دلخوشی دیدنش زندگی کنم شب بخیر
ترنم_کیانا پیشش باشی خرد میشی
_اره دوسش دارم اما این قدر ضعیف نیستم که خرد بشم اصلا اون منو دوست نداره پس منم از علاقم کم میکنم اصلا کی گفته من دوسش دارم اگه دوسش دارم 4 سال پیش کنارش میموندم نــــــــــهاگه تا الان دوسش داشتم دیگه دوسش ندارم ندارم ندارم میفهمی؟؟؟؟؟؟؟اون برام غریبه هست امید کجا کیارش رستمی کجا
ترنم_امیدوارم پشیمون نشی اما برات دعا میکنم یا ازش فاصله بگیری یا بهش برسی و این جوری توی برزخ نمونی
_تری نزار شراره بفهمه کیارش همون امیدهست لااقل تا وقتی خودم بفهمم جام کجاست توی این زندگی جدید
ترنم_نمیزارم بفهمه مطمئن باش
سریع رفتم تو اتاق مبارزه و ورزشم میدونستم ترنم برای من مانده و از دلم خبر داره اما خب چه میشه کرد با این دلم
ساعت یک بود اما من خواب به چشمانم نمیامد ویدیو پخش اتاق ورزشمو روشن کردم:
تو چشمات مال من نیستو.............نگات دنبال من نیستو........چشاتو دزدکی دیدم...........تو قهوت فال من نیستو
نیدونی دیگه حالی توی احوال من نیستو....نمیدونی......تو از من دلخوری اما...اینا اشکال من نیستو.......از اون وقتی که هیچ گوشی دیگه اشغال من نیستو..............نه تو نه هیچ کس دیگه تو استقبال من نیستو......نمیدونی
تو چشمات مال من نیستو.............نگات دنبال من نیستو........چشاتو دزدکی دیدم...........تو قهوت فال من نیستو
نیدونی دیگه حالی توی احوال من نیستو....نمیدونی......تو از من دلخوری اما...اینا اشکال من نیستو.......از اون وقتی که هیچ گوشی دیگه اشغال من نیستو..............نه تو نه هیچ کس دیگه تو استقبال من نیستو......نمیدونی
(اهنگ قدیمیه نمیدونی از احسان خواجه امیری..قدیمیه اما دوسش دارم )
اگه امید با ندا باشه چی؟؟؟؟؟
*******
اب سردی روم ریخت پریدم بالا
_شراره مریـــــــض مگه بیماری که از خواب بیدارم می کنی اونم این جوری؟؟؟؟؟؟؟من دیشب ساعت 6 صبح خوابیدم روانی
شراره_کیا حالت خوبه؟؟؟بخدا فکر نمیکردم دیر خوابیده باشی مگه چی کار میکردی؟
_رمان میخوندم
شراره_رمان؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو؟؟؟؟
صدای زنگ ساعت بلند شد..چشمامو باز کردم ساعت 6 بود غذامو جمیله خانم اماده توی اناقم گذاشته بود و وقتی هم از ساعت مطمئن شده بود پایین رفته این کاره هر روزشه ابی به سر و صورتم زدم مسواکی هم زدم و ماشینو روشن کردم و ه مدرسه رفتم امتحان شیمی داشتیم
زینب_وای کیانا شیمی و عربی امتحانه خوندی؟
_مگه عربی هم امتحانه؟
سوگل_ساعت خواب حالا منم درست نخوندم
ترنم_ما که مثل شما ها خر خون نیستم به قول پنککی(لقب معلم ورزشمون)ما اینجا هم تیزهوش داریم هم تیزکوش و خرکوش.شما از تیزکوشم گذشتید رسیدید به خرکوشی ما تو درجه اول یعنی تیز هوشی موندیم
زهرا_همتون با هم؟؟
شراره_اره اما با این تفاوت کیا کاملا تیز هوشه و لای کتابوبازهم نمی کنه..ما یک ذره لای کتابو اگه پیش کیا نباشیم باز میکنیم
طرلان_البته 24 ساعت پیش کیانا هستیم
هر چهار تا زدیم زیر خنده..
کمند_بچه ها امروز چهار شنبه هست میایید امروز یا فردا بریم بیرون
_نه
کمند_چرا؟
_چون چ چسبیده برا..اخه خودمون مهمونی دعوتیم شرمنده
کمند_هر دو روز همه باهم؟؟؟؟
_اره ببخشید
کمند_خواهش میکنم
با ورود معلم همه ساکت شدند...
بعد از مدرسه بچه ها که لباس اورده بودند مدند خانه ما
شراره_بچه ها دلم برای فوتبال تنگیده چرا ما تمام وقتمونو صرف گروه می کنیم؟؟
ترنم_منم موافقم اما از حق نگذریم خوش به حال تو که شده با شهابی و
شراره_تا کور شود هر ان که نتواند دید
_خاک تو سرت باید میگفتی تو هم که با اقا ارمانی و
طرلان_راست میگه
_تو یکی که خوب با میلاد جور شدی
شراره_تو چی؟
_من هیچی..من فقط فکر کارم هستم نه عشق بازی
شراره_این جور که بوش میاد تو هم باید با کیارش باشی و
_لطفا اشتباه قضاوت نکن من مطمئنم هچ اتفاقی بین ما نمی افته در ضمن اگه منو با خودش انتخاب کرده چون مبارزم پیشرفت کرده و برای همین میخواد زجر کُشم کنه و سخت ترین تمرین ها روباهام کنه
شراره_چرا؟
طرلان و ترنم_چون چ چسبیده برا
شراره هم ساکت شد اماده شدیم امید نه امید مسرده این کیارشه....کیارش گفته بود لباس بیارم اما من از این کارا نمیکنم..
سوار ماشینم شدیم و به باغ رفتیم
ترنم_سلام
کیارش_خب تمرین هاتون یکم سخت تر شده اما خب من سپردم به پسرا هر کس با توجه به چیز هایی که قبلا بهش گفتم میتونه هر جور خواست تمرین بده فقط وای به حالتون اگه پیشرفتی که خواستم نداشتید کیانا بیا
همراهش رفتم بازم رفت طرف استخر
کیارش لبخندی زد_لباس که اوردی؟
_نچ برای چی بیارم
کیارش_از من گفتن بود تقصیر خودت شد
مبارزه را شروع کرد برای اینکه تو استخر نندازتم از استخر فاصله گرفتم ضربه ای به شکمم زد که چند متر عقب تر پرتاب شدم و با یک ضربه دیگه توی استخر افتادم
_کیارش
کیارش_حقته
_نامرد کمکم کن بیام بالا
کیارش_نه دیگه این کاره خودته
با هر سختی که بود بعد از یک ساعت خودمو از اب بیرون کشیدم و کیارشم با خونسردی تمام فقط منو نگاه میکرد
_نگا داره؟
کیارش_خیلی
_مرض..حالا چی کار کنم روانی؟؟؟؟؟
کیارش_من که گفتم لباس بیار به من چه
_حالا نمیشه یه عفوی بفرمایی؟
کیارش_الان که موش اب کشیدی شدی فقط میتونم کاری کنم که سوسک ته کشیده بشی
خندید و رفت
همان جا ایتاده بودم که کیارش با یک دست لاس که مال خودش بود برگشت
کیارش_بیا امروز اینو بپوش اما از دفعه بعد 10 تا لباس همراهت باشه چون همش قراره خیس بشه
لباس ها رو به من داد و رفت لباس ها رو پوشیدم اخه اندام ورزیده اون کجا و اندام ظریف من کجا رفتم بالا
تا کیارش منو دید خندید_دیدی گفتم سوسک ته کشیده میشی؟
با این حرفش تمام سر ها به طرف من برگشت و همه خندیدند...
*******
سه ماه گذشت و کار هر روز کیارش این بود که منو خیس کنه حتی گای بیست لباس هم میردم و همه خیس میشدند یاد گرفته بودم ضربه هاشو کمی پیش بینی کنم یا دفاع کنم اما بازم اون قوی بود و با یک حرکت قافلگیرم میکرد و نتیجه اش افتادن در استخر بود
یاد گرفته بودم حسمو نسبت به کیارش بی تفاوت کنم و معمولی باشم
امروز هم بیست دست لباس با خودم بردم کیارش همش در اب می انداختم و تمام لباس ها خیس شد لباس اخرمو پوشیدم چون دیگه لباس نداشتم کیارش مبارزه را تمام کرده بود
_خسته نشدی؟
کیارش_برای چی؟
_قصدت چیه که منو این جوری تمرین میدی؟؟اصلا تمرینه؟
کیارش_تا وقتی تو بیفتی تو اب و من نیفتم همینه
خیلی عصبی بودم سه ماه تمام هر روز ده یا بیست بار منو میندازه تو اب
_باشه میخوام یک بار دیگه مبارزه کنم
کیارش_اخرین لباست هستا
_بدرک
مبارزه کردیم دقیقا لب استخر ایستاده بوذیم ضربه ای به من زد خواستم بیفتم تو استخر که خودمو جمع کردم و با یک ضربه ی سریع کیارش تو ی اب افتاد و من سریع به خانه رفتم.....
******
گوشیم زنگ خورد
_بله
_امروز تمرین نمیای؟
_نه
کیارش_چرا؟
_حوصله اب بازی ندارم
کیارش_اب بازی تمام شد فقط باید یکم بدن سازی کار کنی و تمام....
_واقعا؟
کیارش_اره امروز دیگه نمیخواد بیای فردا بیا بای
_خافظ......