فصل اول
از وقتی که یادم میاد هر چی تو زندگیم خواستم بهش رسیدم اما لوس و ناز نازی هم بزرگ نشدم باباو مامانم بیشتر خارج از کشور بودن و این باعث شده که روی پای خودم باشم . درسته که خانوادم همیشه پیشم نبودن اما خدایی هیچی برام کم نگذاشتن ....
- کیا امشب یه پارتی خوب افتادم میای ؟
- ترنم نمیزاری دو دقیقه تو افکارخودم باشما .
- خب میای ؟
- نه مگه بیکارم . خیلی از پسرا خوشم میاد که الکی بیام .
- آخه تو نیایی طرلانم نمیاد تازه تولد کیوان دوست شایانه
- باشه میام این قدر غر نزن .
- ایول . بای .
ساعت 7 شب بود رفتم حمام یه کم ارایشم کردم یعنی خیلی ساده یه ماتیک کمرنگ . به خودم دراینه نگاه میکنم انگار بار اوله خودمو می بینم پسرای بیچاره که از دستم کتک میخورند حق دارند دلشون بادیدنم بلرزه آخه چشمایی عسلی موهای طلایی دماغی خوش فرم و کوچک پوستی سفید و لبای سرخ . تنهابدیم قدمه که به زور به 160 میرسه ...
یه پیراهن و شلوار اسپرت ابی که بابام ازایتالیا اورده میپوشم موهام که تا شانه هام میاد و می بندم لاک ابیمم میزنم و سریع مانتوی کوتاه ابیمو با شال و کفش همرنگ میپوشم و بیرون میرم شایان برادر ترنم با ترنم و طرلانم میرسند دم درخانه .
- سام علیک به همگی
ترنم - بابا یکم با کلاس حرف بزن ابرو برام جلو شایان نمونده
- اگه منظورت فقط شایانه که منو میشناسه
شایان - راست میگه
طرلان - توروخدا باز دعواتونو شروع نکنید.
- درضمن اقا شایان من اونجا میشینم به خواهرتم بگو فقط فوتبالمو با گوشیم نگاه میکنم ناسلامتی رئال و بارسا بازی دارند.
ترنم - بازم فوتبال ؟؟؟
- من عشق فوتبالم.
اونجا که رفتیم یه گوشه نشستم و هر چی پسرا پیشنهاد دادند کم محلی کردم ...
**********
صدای زنگ گوشیم بلند شد خودمو به بیخیالی زدم اما قطع نمیشد که به زحمت گوشیمو پیدا کردم
- هان؟
- مرضو هان یه بار بگو جانم
- بنال اول صبحی چیکار داری
- اول صبح کجا بود ساعت یکه ظهره
- خب که چی ؟
- کیانا برنامه امروزمون چیه ؟
- خب میریم پاتوق خیلی وقته نرفتیم تری .
- تری چیه صد بار گفتم بگو ترنم .
- خافظ تری جونم ...... و قبل از اینکه حرفی بزنه قطع کردم به ثانیه نکشید که دوباره گوشیم زنگ خورد
- دیگه
- علیک سلام
- چی میگی طرلان ؟
- خواستم بیدارت کنم زخم بستر نگیری .
- نترس نمیگیرم میخوام صبحانه بخورم مزاحم نشو
- خره برو ناهار بخور وقت صبحانه تموم شد .
- خافظ .
- یه بار بگو خداحافظ چی میشه ؟
- خافظ راحت تره .
از اتاقم بیرون امدم جمیله خانم مستخدم ما که حدود 49 سالش بود میخواست صبحانه اماده کنه
- جمیله خانم ساعت یکه یک راست ناهار بده خودتم خسته نکن .
- چشم خانم
- لطفا نگوخانم اونوقت فکر میکنم مادربزرگ شدم
- ایشا الله مادربزرگم میشی
- خدانکنه ... متنفرم .
- از نوه ؟
- ازهمه چی شوهر بچه . دیگه به نوه نمیرسه .
درسته که مستخدم بود اما من همیشه دوسش داشتم و با احترام باهاش حرف میزدم اونم جونشو برام میده جمیله خانم با شوهرش اقا جمال از تولد من با ما بودند . یه دختر به نام سهیلا که همسن و همکلاس من هست با یه پسر به نام سهراب که ترم دوم مهندسی در دانشگاه صنعتی شریف هست هم بچه هاشون هستند . سهراب گاهی راننده من هست اخه من 15سالمه و بعد این تابستان اول دبیرستان میرم اما با وجود سنم قیافم بزرگتر میخوره و کلی خواستگار دارم . خلاصه چون عاشق رانندگیم خودم رانندگی میکنم .
واقعا خانه بزرگی داریم حیاطی بزرگ که بیش از سه هزار متره و باغی بی نظیره استخر و سونا و ... که با دری مخصوص تقریبا از حیاط جدا میشه یه طرف حیاطم که خانه اقا جمال ایناست و ساختمان خانه خودمان که دو طبقه و با سنگ فرش هایی مرمر و درهای مشکی است در طبقه اول یک اتاق برای مهمان یک اتاق برای کار بابا یک اتاق برای خوشنویسی و نقاشی و موسیقی که تقریبا اتاق کار مامان به حساب میاد به علاوه اشپزخانه و سالن ناهار خوری و ... روبروی در ورودی هم پله های دوبلکس خودنمایی میکنه در طبقه ی بالا هم یک اتاق برای من که با رنگ های نارنجی و قهوه ای تزئین شده و هر سال یک رنگ میشود و همچنین اتاق خواب مامانینا و اتاق مورد علاقه ی من یعنی اتاق مبارزه و تمرین که باشگاه مجهزیه برای خودش . و در اخر بالکنی که زیبایی باغ رو به رخ میکشد .
ناهارو میخورم میرم حمام . یاد دو تا چلغوز خودم یعنی تری و طرلان میافتم که گوشیم زنگ میزنه
- بله طرلان
- سلام
- علیک
- کجایی
- خونم کاری داشتی
- نه میخواستم ببینم زنده ای یا نه .
- خافظ راستی اماده باشین بریم بیرون .
مانتوی عسلیمو با شلوار جین زرد و شال زرد و کیفو کفش عسلیمو پوشیدمو از خانه خارج شدم...
رفتیم رستوران نشستیم
- اوه . بروبچ اونجارو مریمینا . از امتحانات به بعد ندیده بودمشون .
بعد بلند گفتم - مری .
مریم - به به دوستای قدیمی چه خوش شانس یه رستوران شیک جشنه پاشین بریم
- اما ...
مریم - اما بی اما پاشین که بریم .
حرکت کردیم و به سمت هتل رفتیم البته تنها هتل نبود مجتمع تفریحی تجاری ورستوران هم بود
طرلان - وای چه هتل شیکیه از این به بعد باید اینجارو بکنیم پاتوق
مریم - من حوصله نشستن ندارم میرم رقص وسط .
- ماسه تاخوب بیخیالیم اخه چی چی هستن این پسرا ؟؟
طرلان - اونجارو سه تا پسره چه بیخیال تر از ما هستند .
نگاهمو چرخاندم سه تا پسر در میز کناری ما نشسته بودند
ترنم - این گربه نرا چه خوشکلن
طرلان - دخترکشن ..
- خدا ببخشه به مامیشون لبولوچه اویزونتونو جمع کنید.
ترنم - اون دوتام دارن مارو نگاه میکنن اما اون یکیه مثل تو کیانا بی احساسه . دریغ از یه نگاه . یکی دیگم بهشون ملحق شد .
نگاهم به پسره افتاد چشمایی ابی داشت . واقعا خوشکل بودند به خصوص این . بلندشدمو رفتم دستشویی داشتم دستمو میشستم که حضور یک نفرو پشت سرم احساس کردم سریع دستمو مشت کردمو برگشتم که چشام رو دو تا چشم ابی ثابت موند . به قول رمانا واقعا ادم در دریای ابی چشماش گم میشد . بیصدا نگاهش میکردم
پسره خندید و گفت
-باباکاریت ندارم که این جوری دستاتو برام مشت کردی اجازه میدید برم داخل یا نه ؟
نگاه خودم کردم خندم گرفت جلوش واستاده بودمو نمیزاشتم بره تو ....
رفتم بیرون و رفتم پیش چلغوزای خودم .
طرلان - عجب ادمی هست این پسره یه نگاهم به ما نمیکنه حداقل اون سه تا مثل وزغ ما رو زیرنظر دارند اما این دریغ از یه نیم نگاه ...
فهمیدم برگشته اما بی اعتنا مشغول خوردن غذام شدم .
ترنم - جلل خالق این چشاشون دیونم کرده ابی سبز خاکستری عسلی . مثل رنگین کمان میمونند .
- ترنم طرلان بزارید غذامونو بخوریم دیگه .
طرلان - یعنی اسماشون چیه ؟
ترنم - پسران برتر از گل !!!!
طرلان - بابا اونا که در برابر اینا هیچ اند .
- پس گروه حیوانات جنگل اون ابیه عقابه اون عسلیه پلنگه اونام خر و شتر .. بیخی بابا ... سه تا دختر به سمت میز پسرا رفتندو وایستادند . دختری که مو و چشم مشکی و چهره ای معمولی که زیر صد نوع ارایش مخفی شده بود داشت گقت اقایون افتخارنمیدید ؟ دستم خودم نبود زدم زیر خنده اخه دختر تا چه حد پرو و جلف .....
چشم عسلیه - پاشو میلاد که دست تو رو میبوسه .
چشم سبزه - تا وقتی داداش پیمانی مثل تو هست احتیاجی به من نیست .
چشم خاکستریه - خوب می برین و می دوزین پس من چی ؟
پیمان - پس با هم میریم اقا امیر گل .
چشم ابیه - بسه . خانما واقعا نفهمیدید سرکارید ؟ بسلامت .
طرلان - پیمان و امیر و میلاد اون یکی هم جذبه .
ترنم - دیدید چه راحت دخترا رو ضایع کرد ؟
-و پسرا رو خفه . اما من نمیتونم شما رو خفه کنم .
طرلان - تو هم با این اخمات ...
نگاهم به سمت میز پسرا کشیده شد پسره لباسی ابی رنگ تنگ پوشیده بود که تا سینه هایش باز بود و هیکل دختر کششو به نمایش میگذاشت . چه هیکل ورزیده ای هم داره ....
- بچه ها سوپرایز
قبل از اینکه فرصتی برا حرف زدن بهشون بدم رفتم سر میز پسرا.
پیمان - به به بفرمایید
- من با شما کاری ندارم.
امیر - پس چرا اومدید اینجا ؟؟؟؟؟
- ماشا ا... اجازه صحبت نمیدید که .
چشم ابیه - خانم بگو کارتو و برو .
- میتونم بشینم بگم که ؟
- فقط سریع.
- شما ... چه جوری بگم شما اهل فوتبال هستید ؟
- ببین خانم اگه کای نداری برو .
- کار دارم شما جواب بده .
- گیرم که بله.
- خب بازیم میکنید ؟
پیمان - نه بابا فوتبالیست مشهور نیست امضا هم نمیده .
- اولا من با شما صحبت نکردم ثانیا خودم میدونم. اره یا نه ؟
- خب گاهی.
- من یه پیشنهاد داشتم . ما با پسرا فوتبال بازی میکنیم اما تمام پسرا رو میبریم دیدم بدن ورزیده ای دارید گفتم شاید فوتبال خوبی بشه . به هرحال مرسی بای .
- کجاخانم ؟
- من عادت ندارم نه بشنوم یا مسخره بشم برا همین میرم .
- همه حرفاتون الکی بود ؟
- نه .
- پس چرا میرید ؟
- مگه قبول میکنید؟
- چرا که نه . کی کجا ؟
- سه شنبه باشگاه .... ساعت 6
- امیدوارم فقط حرف نباشه .
- نیست خافظ . راستی شرط سر ده میلیون ده تا ما ده تا هم شما .
برگشتم پیش بچه ها .
ترنم - بابا جون به سرم کردی چه کردی یک دفعه اونم پیش اینا .
طرلان - نامرد تنها تنها .
- سوپرایز بود دیگه سه شنبه 6فوتبال با همین گربه نرا
ترنم - دروغ میگی ؟
- من کی دروغ گفتم ؟؟
طرلان - اولالا ... یه گل رو من حساب کن
ترنم - یه پاس گلم رو من .
****
باصدای گوشیم بیدارشدم
- بله
- سلام بچه امروز زود بیدارت کردم تا سرحال باشی .
- حالا مگه جه خبره ؟
- یادت رفته فوتبال داریم پاشو بچه .
- ساعت چنده تری ؟
- 11 .
- باشه پس ساعت 4 میام دنبالتون البته پیاده . تیپ اسپرت بزنید . بابای .
گوشی را قطع کردم و پایین رفتم واقعا اگر این گربه خوشکلا رو ببریم چه قدر خوب میشه ...
به ساعت نگاه کردم 3بود سریع رفتم حمام و پیراهن شلوار ورزشی مشکیم که خط های قرمز داشت را پوشیدم تا اونجا اماده باشم و نیازی به لباس پوشیدن نداشته باشم حد قرمزمم زدم مانتوی مشکی و شال قرمزمو با کفش مشکی قرمزم ست کردم در اخرم کوله ی مشکی قرمزمو برداشتمو راه افتادم .سهیلا هم اماده بود دنبال اون دو تا هم رفتم و سر ساعت در ورزشگاه بودیم رفتم داخل رختکن و شال و مانتومو در اوردمو و موهام هم باز دورم ریختم چک را هم نوشتم و سر زمین بازی رفتیم .
تری - کیا اونجارو چه کرده این پسر .
نگاهی کردم پیراهنی استین کوتاه و ابی مشکی با شلواری همان رنگ واقعا اندام ورزیده اش رو به رخ میکشید . اونم مثل من کاپیتان بود پیش داور رفتیم و چکها رو دادیم داور اشاره کرد با هم دست بدهیم نگاهی خشن به من کرد و دست داد من با سردی و خشونت دستش را گرفتمو سریع دستمو کشیدم . بازی شروع شد . پاس دادم به ترنم و اونم با طرلان پاس داد طرلان هم به من اما قبل از اینکه توپ به من برسد کسی سریع ازجلوم ردشد.پوزخندی
به من زد که از صد تا حرف بدتر بود به خودم امدم همون چشم ابیه بود . سریع شروع کردم به دویدن جلوی دروازه رسیدم همین لحظه پسره شوت کرد عجب جایی مطمئن بودم دروازه بان ما نمیتونه اینو بگیره .. دستامو از پشت به هم قلاب کردم چشمامو بستم و رفتم جلوی توپ ..
چه قدر محکم زده . خیلی دردم گرفت . چشمامو بازکردم
ایول !!!!! گل نشد . سریع سانتر کردم جلو جایی که ترنم بود و شروع کردم به دویدن وقتی خوب جلو امدم تری پاس داد سهیلا , اونم به طرلان و طرلان سریع به من پاس داد باحرکتی نمایشی شوت کردم و گل ...........
البته پسرا هم بیکار نبودن و همان چشم ابیه یک گل زد همکاری پسرا به خصوص اون چهار تا عالی بود
نیمه ی اول تمام شد رفتم یک ابی به صورتم بزنم چهار تا پسره انجا بودند
پیمان _ چه پیشی ملوسایی شدند .
میلاد _ پیشی کجا بود اینا کلاغ سیاهن که خودشونو رنگ کردند
امیر _ نیمه دوم که باگل هامون اب ریختیم روشون رنگاشون ازبین میره
از شدت عصبانیت رو به انفجار بودم دستامو طوری مشت کردم که صدای قرچ قرچ استخوان هایش راشنیدند
چشم ابیه _ ما برای دعوا یا چیزدیگه اینجا نیستیم پس این کاراتونو جمعش کنید .
از انها دورشدم مطمئنم فهمیدن من انجا هستم
نیمه ی دوم یه گل زدم و یک پاس گل پسرا هم یک گل زدند دقیقه ی 90 بود که چشم ابیه صاحب توپ شد هیچکس جلودارش نبود مایک گل جلوتر بودیم با دروازه بان تک به تک شد و شوت کرد همین لحظه سوت پایان زده شد دقیقابعد از سوت توپ گل شد اما قبول نشد و ما با شانس بردیم .
سهیلا زنگ زده بود به سهراب اما من با انها نرفتم ساعت نه و نیم شب بود
_ بر و بچ من میخوم پیاده برم
همه قبول کردند پس من و تری و طرلانم از بچه ها خداحافظی کردیم و راه افتادیم .
داشتیم میرفتیم که یک ماشین که 7 تا پسر مست داخلش بودند مزاحممان شد ..
_ خانم خوشکلای تهران بپرید بالا
_ گمشید
_ مشکلی نداره با زبان خوش نمیایید با زور مجبور میشید که بیایید
ماشین وایستاد و پیاده شدن اولین کسی که به من نزدیک شد دعوامون را شروع کرد اما تعدادشان خیلی زیاد بود و منم تنهایی از پس انها بر نمیامدم دیگه ناامیدشده بودم که یک مزدا 3 با سرعت از کنارمون رد شد سریع ترمز کرد و عقب امد و پیاده شد
وای خدا اینکه همون پسره هس
کمکم کرد و تمام پسر ها رو زد مبارزه اش واقعا خوب بود .
پسره _ نباید شما ها این قدر بی فکر باشین . سوار بشید تا ببرمتون در خانه تون
_ نه مرسی
_ من تعارف نکردم این قدر بی غیرت نیستم که چند تا دخترُ که بشناسم تنها بزارم تازه مگه چندسالتونه ؟نکنه منتظر یک ماشین دیگه هستین؟
سوارشدیم حرکت کرد اول ان دو تا رو پیاده کرد و بعدبه سمت خانه ما رفت
_ ببخشید یک دفعه عصبی شدم
_ بدبخت زنت
_ من زن ندارم من تازه 19 سالمه مبارزتم بد نیستا
_ ووشو کارمیکنم از 7 سالگی
_ اما هنوز خیلی جای کار داری
سکوت کردم دوباره پرسید _خانواده شما چطور اجازه میدن تا این موقع بیرون باشید؟
_ خانواده من بهم اعتماد دارند بیشتر موقع ها هم خارج هستن رسیدیم مرسی
_ اسمتو نمی گی ؟
_ کیانام . خافظ
_ بای کیانا خانم .
فصل دوم
از خواب بیدارشدم ساعت 11 بود رفتم پایین .
_ جمیله خانم سهیلا کجا هس؟
_ رفت شیشه پاک کن بیاره .
_ چیکار این سهیلا دارید پول که هست یه مستخدم برای کمک دست بگیرید این قدر خسیس ننبشید .
سهیلا امد .
_ سهیلا تا 12 بیرونیم اماده شو . جمیله خانم شما هم یک مستخدم دیگه بگیر تنها نباشی نه فقط امروز برای روز های دیگه لازم میشه .
صبحانه را خوردم گوشیم زنگ خورد
_ بله
_ سلام علیکم
_ به به علیرضا خط جدید گرفتی؟ کی امدی ایران؟
_ اره خط جدیده. دیروز . خواستم بگم زن عموی شما یا مادر بنده ناهار و شام دعوتت کردن قدم روی چشمای زن عموت بزار و بیا
_ امروز پنج شنبه هست ؟
_ اره
_ ناهارو باشه اما شام قرار دارم
_ با کی کلک ؟
_ ترنم وطرلان سهیلا هم گفت نمیاد
_ اخه بچه ی سوم راهنمایی یا حالا اول دبیرستان قرار داره برای چی؟؟؟؟؟؟؟
_ تا چشمای بعضی ها در بیاد ...
_ دختر عمو باید بگی پسر عمو تو هم بیا خوش حال میشم
_ من خوش حال نمیشم که !! تازه دوستام دخترن
_ چه بهتر
_ علی ..
_ اخه یکی نباید مواظب شما جوجه ها باشه ؟
_ جوجه خودتی بیا دنبالم ناهارو هستم خافظ .
_ باشه باشه عصبی نشو اماده بشو بای
لباس پوشیدم و شیک و تر و تمیز منتظر علی شدم تا بیاد علیو مثل برادر نداشتم دوست داشتم خصوصا چون خیلی با بابام خوب بود و همیشه پیش بابام بود .
علی _ سلام خوشکله عجب تیپی زدی ای شیطون دنبال خواستگار میگردی ؟
_ نه میخوام چشمای داداشیمو در بیارم تا به من نگه جوجه
_ واقعا از استقبال و هدفت مرسی
- خواهش می کنم
رفتیم خانه عمو . تا عصر با علی سرگرم بودیم تا بالاخره منو رساند خانه ..
لامبورگینی شکلاتی بابا رو برداشتم و با سهیلا ترنم و طرلان به سمت پاتوق جدید رفتیم سهیلا نمیخواست بیاد اما راضیش کردم درسته گواهینامه ندارم اما رانندگیم فوله
وقتی رفتیم داخل نگاه بچه ها به سمت میز سه گربه افسانه ای چرخید اخه یکیشون نیامده بود و سه تاشده بودند .
_ سهیلا از تو بعیده بچه ها خودتون را جمع کنید
پشت میز دفعه قبلی که نزدیک به میز پسرا بود نشستیم ...
ترنم _ بابت اون شب از چشم ابیه تشکر کردی؟
_ نه مگه من بهش گفتم برسونتمون
طرلان _خاک بر سرت .. اگه نبود معلوم نبود چه بلایی سرمون می اومد
_ کی بود ؟ چی کاره بود ؟ به اون چه ؟
غذای پسرا تمام شد چشم ابیه پول رو داد و بیرون رفت منم پول غذا رو حساب کردم و بیرون رفتم .
_ امشب دیگه هوس پیاده روی نکنید و سبک بازی در نیارید
_ اولا به شما مربوط نیست دوما حرف دهنتونو بفهمید سوما نخیر ماشین دارم چهارما میخوام برم پیست مسابقه اگر اومدید هم مطمئن باشید از من میبازید پنجما برای اونشب مرسی
- من رانندگی خانما رو اصلا قبول ندارم خصوصا شما اما باشه ...
دوستاش امدند
پسره _ بچه ها میریم پیست
پیمان _ ایول
میلاد _ دمت گرم امید سر عقل امدی
پیمان _ بریم به یاد گذشته
امید _ گذشته رو فراموش ....
پس اسمش امید بود
رسیدیم پیست اون یکی دوستشون که جمع چهارتایشون رو کامل میکرد همین جا تو پیست بود
پیمان _ به به اق امیر
امیر _ امید چه عجب یادی از قدیما کردی؟ چه نقشه ای تو سرته ؟
امید _ هیچی اصلا هم یاد قدیم نکردم فقط هوای پیست کردم و بس و گرنه من گذشته رو فراموش کردم پس دیگه اسم گذشته رو جلوی من نیارید .
امیر _ برای این مسابقه باید چهار نفر باشیم منم هستم خودت میدونی که این مسابقه با مسابقه های معمولی پیست فرق داره .
راست میگفت مسابقه یه جوره خاصی بود بخش بخش بود و در هر ایستگاه یکی از همراه ها پیاده میشد .. تمام همراهان من پیاده شده بودند منو امیدتنها بودیم بقیه ی ماشین ها هم چندین کیلومتر با ما فاصله داشتند و عقب بودند ... یک دفعه امید پیچید جلوم
_ چی میخوای ؟
_ پیاده شو کارت دارم
ارام و با کمی ترس پیاده شدم
_ چی کارم داری ؟
_ نترس جوجه فقط یک شرط بندی کوچولو
_ اولا به من نگو جوجه بدم میاد ثانیا چه شرط بندی ؟
_ اگه تو بردی هر چی گفتی هر چی گفتی قبول میکنم ولی اگر من بردم باید هر چیزی که گفتم بی چونه قبول کنی
_ شرمنده شاید تو یه چیز بد از من بخواهی
_ میگم جوجه ای بگو نه . نترس بچه من از این تریپ پسرا نیستم قول میدم از این جور چیزا نخوام ....
_ تازه من چیزی از شما نمیخوام
_ منم نمیخوام اما میخوام یکم تو مسابقمون هیجان باشه و همچنین در زندگی روز مره ام یکم تغییرات باشه اخه پول برام مهم نیست از منم نترس میخواستم کاری کنم اونشب تو ماشینم تنها بودیم فکر نکنم لازم باشه بیشتر از این توضیح بدم در ضمن از دخترای لوس و ننر بیزارم تو یک جورایی برابر مرد هایی و مثل بقیه هزاران پله از من پایین تر نیسی هرچند بالاتر و حتی مساوی منم نیستی اما بهتر از بقیه هست .
منم از زندگی عادیم خسته شدم تازه اگه ببرم یه نوکر مجانی گیر اوردم
_ باشه
_ مدرکت ؟
_ من روی حرفم میمونم
_ باشه میبینیم امیدوارم روی حرفت بمونی
حرکت کردیم تا میتوانستم گاز دادم واقعا رانندگیش عالی بود عجب دست فرمونی داره خیلی هم پولدار و مغروره مثل خودم دقیقا همون رقیبی که میخواستمه
نزدیکای خط پایان پامو تا اخر روی گاز گذاشتم و با اختلاف چند سانتی متری که داور ها توانستند اندازه گیری کنند اون برد . هر چند قسمتی از پولم به ما دادند اما خب اون برد ......
از دوستام فاصله گرفتم و یه جا نشستم یک دفعه دیدم امیدم پیشمه
_ من باختم خب چی کار کنم ؟
_ بابا نترس کار خلافی ندارم باهات . دوشنبه بیا همون هتل
_ چرا اونجا
_حالا ... فعلا
و رفت . !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و من موندم و هزاران فکر و سوال بی پاسخ ........