وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

پست 4 چی شد که اینطوری شد

  پست 4 چی شد که اینطوری شد
-چیکار داشتید؟
-ها،بیا فیلم ببینیم.
یک فیلم گذاشت یکم نگاه کردم نچ داشت بد بد می شد
-این چیه اخه؟
راشا-چیه مگه؟ نترس پسر کوچولو در بسته بابایی;نمی تونه بیاد تو.
چنگ انداختم یقه شو گرفتم و بلندش کردم
-قد خر شعور نداری گفتم که نمی ترسم تو حتی فرق ترس و احترام و نمی فهمی؟
بعد بلندش کردم و به دیوار چسبوندمش شروع کردم به مشت به صورتش زدن ریلا منو می زد ولی رامتین سعی می کرد از هم جدامون کنه از صدای داد و بیداد ما بزرگترا امده بودند دم در و صدامون می زدند بعد از چند دقیقه در باز شد انگاز کلید داشتند بابا اول از همه امد تو منو گرفت و ازش دور کرد و از در بیرون کشید راشا دستشاشو رو صورتش کشید و داد زد:
-خون!خون میاد!
ریلا نشست و شروع کرد به من فحش دادند انقدر فحشاش بد بود که ازخجالت سرخ شده بودم رامتین کلافه رفت اونور اتاق قبل از بیرون رفتند کامل از اتاق چشم بابا به صفحه ی کامپیوتر افتاد یک صحنه ی بد از فیلمو دید بعد بزور بردم جا صندلی ها و رو یکی از مبلا نشوندم و کنارم نشست زود گفتم:
-بابا من ندیدم.
-می دونم.
بعد یک تیکه سیب داد دستم
-از این به بعد کمتر به اینجا میام.
-باور کن من ندیدم.
-گفتم که..می دونم.
-پس چرا؟
-اینا دوستای خوبی برات نمی شن.
-ولی اقوام منند قول می دم مراقب خودم باشم.
بقیه امدند بابا هم دیگه چیزی نگفت
ناهار رو اوردن و خوردیم من کنار بابا نشسته بودم بچه ها هم زیاد دلخوشی نداشتند که به من نزدیک بشن بعد از ناهار اهنگ گذاشتن و شروع کردن به رقصیدن از کاراشون خندم گرفته بود دیگه بابا نزاشت تا بعد از ظهر بیشتر بمونیم و برگشتیم خونه ای که دست خودمون بود کتاب فرنگیس رو برداشتم و شروع کردم به خوندن بازم حوضله م سر رفت و بعد از کلی اصرار بابا رو راضی کردم بعد از شام بریم خونه خانواده ی مامان غذا پاستا الفرد درست کرده بودن ما معمولا اینطور غذا ها کمتر تو خونه مون می خوردیم برای خودم به یکی از درخت ها تکیه داده بودم احساس می کردم نمی تونیم دوست های خوبی برای هم باشیم برای همین نخواستم بهشون نزدیکی کنم که رامتین با خنده امد سمتم

-بیا اینور ! بیا اینور !

با چشم های گرد شده نگاهش کردم.

-چرا؟!

-بدو.زود باش.

سریع از درخت فاصله گرفتم و با ترس نگاهش کردم.

-چی بود؟

با خنده گفت:

-چیزی نبود.

-پس چرا اینطوری کردی؟

-ترسیدم سیبی،گلابی،چیزی بیوفته روی کلت،چندتا قانون دیگه به فیزیک اضاف بشه،بدبخت بشیم.

خودش و راشا که نزدیکش بود زدن زیر خنده با تعجب نگاهشون کردم خل بود ها بالاخره با همین طرفند من رو بردن برای بازی بعد تصمیم گرفتیم برای خواب بریم رو پشت بوم بابا اجازه داده بود بمونم ولی خودش خواست بره ریلا و راشا رفتن بالا بعد من رفتم حس شیطنت و غرورم گل کرد و پله ها رو چندتا چندتا بالا رفتم که یک دفعه پام لیز خورد و از رو پله ی پنجم شیشمی پایین افتادم بابا که داشت با مامان حرف می زد زودتر متوجه من شد و داد زد:
-هومن؟!

<قسمت افتادن هومن الهام گرفته از کتاب خداحافظ سالار>
مامان که داشت با خاله صحبت می کرد از رو ایون بلند شد
-ای وای ای وای
بعد بدون اینکه دمپایی پاش کنه به سمت من دوید بابا سرمو تو بغلش گرفت
-سرش شکسته.
همه دورم جمع شده بودن مامان گریه می کرد بابا رو به مامان گفت:
-برو حاضر شو ببریمش بیمارستان.
مامان سریع دوید تو خونه بعد از چند دقیقه در حالی که مانتوی جلو باز بنفشش رو با شلوار جین قرمز و شال یاسی پوشیده بود پرید بیرون تو همون حال با خودم گفتم مامان چقدر قشنگه امد بابا اجازه نداد کسی بامون سوار شه منو گذاشت صندلی عقب و خودش پشت فرمون نشست مامان هم کنارش با قیافه ی نگران نشست
-زودتر حرکت کن سروش.
بابا بی حرف ماشینو به حرکت در اورد بارون شروع به باریدن کرد
یه دل دله دیوونه داره برات میخونه یه دل دله بیقرار که غرقه تو انتظار
یه دل یه اسم خاطره محاله یادت بره یه دل دلی که تنگته تنگه دله سنگته
یه دل دله یه دل دله
عشقه من روزایه خوبمونو برگردون دوباره هوای منو بارون مثله اون روزا
عشقه من خاطره های منو تو کم نیست
جز تو کسی دیگه تو قلبم نیست حسمو بشناس
تکست آهنگ یه دل امین رستمی
به دلم اومده تو میای یه قدمه دیگه جلو میای
میدونم این روزا میگذره تو ماله خودمی بخوای نخوای
تنهام با اشکو ستاره ها هی نگو تو کجا من کجا
بین ما دو تا دروغ چرا دیوونه دیوونتم به خدا
عشقه من روزایه خوبمونو برگردون دوباره هوای منو بارون مثله اون روزا
عشقه من خاطره های منو تو کم نیست
جز تو کسی دیگه تو قلبم نیست حسمو بشناس
تازه فکر کردم چقدر این چند روز مامان و بابا از هم دور شده بودن رسیدیم دم بیمارستان مامان سریع دوید پایین بابا هم پیاده شد و در سمت منو باز کرد و بغلم کرد رفتیم سمت بیمارستان همینطور بابا بام صحبت می کرد
-سرت خیلی درد می کنه بابا؟
-اره خیلی.
-الان می ریم،ببینیم چی شده؟ به قیافه ش که نمیاد داغون باشه.
-کلی خون میاد اییی تند تند راه نرو.
رفتیم تو مامان نوبت گرفت و رفتیم تو اتاق دکتر نگاهی به ما انداخت
-اووو مامان بابا شو. چه رنگی پس دادین.
هردو با استرس خندیدن بابا منو گذاشت رو تخت بعد از سلام گفت:
-دکتر بیان ببینید چه شده؟
دکتر جواب سلام جفتشونو داد و امد بالای سر من همینطور که معاینه می کرد گفت:
-چه بلایی سر خودت اوردی بچه؟
-اییی دکتر یواش.هیچی از پله ها افتادم.
-شیطون چیکار کردی که افتادی،ها؟
خندیدم که سرم در گرفتم یکم معایه کرد بعد گفت باید بخیه بزنه از وحشت تنم یخ زد دست بابا رو گرفتم
-بخیه نه.بابا نه!
-هیسسس هومن مسخره بازی در نیار.
بعد بلندم کرد و بردم سمت اون تخت به گریه افتادم
-مامان نه دکتر خواهش می کنم نه دکتر دکتر ماماننننن!
داشتم زار می زدم
-مامان؟!
بابا دستام رو و مامان پاهامو گرفت دکتر شروع کرد به بخیه زدن با هر سوزن سرم می سوخت ولی ترسم دردش رو چند برابر کرده بود داد می زدم:
-اخ اخ درد داره اخخخخ بابا بریم نمی خوام.
بابا جدی و کمی عصبی گفت:
-بچه شدی هومن؟ از سنت خجالت بکش بسته ساکت شو.
از ترس ساکت شدم سرمو بخیه زد و یک چسب روش با گریه رو چسب رو سرم دست می کشیدم مامان امد بغلم کرد منم بلند تر گریه کردم بابا بعد از صحبت با دکتر امد سمتم
-ساکت می شی یا نه؟صدات در نیاد وای بحالت یک قطره دیگه اشک بریزی.
مامان با دلخوری نگاش کرد
-سروش؟
-نه دنیا دفاع نکن خودش می دونه که من از پسرای لوس بدم میاد دختر که نیستی ناز می کنی ببند دهنتو صدات کل بیمارستانو برداشت.
-اخخخ درد می کنه.
دستمو گرفت و کمکم کرد اروم بلند شم سرم یکم گیج می رفت تکیه مو دادم به بابا
-انقدر درد نمی کنه من خودمم درد بخیه رو کشیدم که.
قیافه ی مامان توهم شد با کنجکاوی به بابا خیره شدم بردم سمت در
-حالا باشه تو ماشین برات تعریف می کنم.
سوار ماشین شدیم بابا سعی می کرد اروم رانندگی کنه که سرم درد نگیره همینطور برای اینکه حوصله م سر نره شروع کرد به تعریف کردن
-فکر کنم 18 ساله بودم بعد با یکی دعوام شد اونم یک سیلی به من زد خودم به شیشه که نزدیکمون بود.کل شیشه شکست تو بدنم بازوم هم 5 تا بخیه خورد.
-اووو با کی دعوات شد؟
چیزی نگفت صدای اه پر حسرت مامان رو شنیدم
-طفلک هیراد.
بابا چشم غره ای بهش رفت
-هیسسس.
مامان دیگه چیزی نگفت پرسیدم:
-هیراد کیه؟
جوابی نشنیدم رسیدیم خونه همه برعکس انتظارم خوابیده بودن مامان گفت:
-امشب که حالش بده بزار پیش خودم باشه من بهتر می تونم مراقبش باشم.

اگه می خوای پیش بچه ت باشی،بیا تو اون خونه.
-سروش؟!
-همین که گفتم.
مامان نگاهی به من کرد با غصه به بابا نگاه کردم بعد به مامان 
-خیلی خوب،من میام.
بعد با حرص گفت
-میام مراقب هومن باشم.
بابا شونه ای بالا انداخت و رفتیم تو مامان لباساشو عوض کرد با کمک بابا رو تخت خوابیدم مامان کنارم رو تخت نشست و نگام کرد
-مامان من دیگه درد ندارم. اگه درد داشتم میام بیدارت می کنم. شما برو پیش بابا.
بی توجه به حرفم کنارم دراز کشید دلم شکست از این دوری شون ولی سعی کردم به این فکر کنم که بخاطر من می خواست بمونه فردا صبح بلند شدم با نوازش مامان بلند شدم بیحال گفتم
-سلام.
لبخندی زد
-سلام و صبح بخیر عزیز دلم.
نیم خیز شدم که سرم درد گرفت
-اخخخ.
با نگرانی نیم خیز شد
-چی شدی؟!
-هیچی خوبم. اخ.
کمکم کرد بلند شم رفتیم بیرون دیدیم بابا میزو چیده و خودش داره می خوره
-بیان بخورید.بستنی هم براتون گرفتم.
مامان منو گذاشت رو یک صندلی
-من می رم خونه مامان.
بابا نگاش کرد
-یعنی چی؟ پس صبحانه چی؟
-همون جا می خورم.
بابا لقمه رو انداخت روی میز 
-مگه ما کچلی گرفتیم که زود می خوای در بری؟ بشین همین جا بخور.
مامان اخم کرد
-سروش؟!
-بشین دنیا.
-نمی خوام. 
با نگرانی نگاشون می کردم
-نظرتو نپرسیدم؛دستور دادم.
-منم گفتم چشم!
-کاری نکن همین فردا برگردیم ها.
-منو تحدید نکن. مگه تو کی هستی؟
-من شوهرتم.
-ااا نه بابا؟
-دنیا؟
-من نمی خوام اینجا صبحانه بخورم.
-بشین. 
یکم فکر کرد بعد نشست ولی نمی خورد بابا هم دیگه چیزی نگفت. یکم بعد لقمه ای برداشت و بزور خورد وسطش دیدم گریه ش گرفت اروم اشکاش می ریخت بابا چند ثانیه نگاش کرد بعد لقمه از دستش افتاد روز میز و بلند شد و مامانو بغل کرد با این حرکتش مامان با صدای بلند زد زیر گریه هر دو تو شوک بودیم
-الهی قربونت بشم دنیای من! گریه نکن فدات شم. اخه چرا گریه می کنی؟!
-سروش تو چرا اینطوری هستی؟ ببین شوهر خواهرم اینطوری نیست. ببین چقدر خوب باش رفتار می کنه. ببین چقدر ازادی داره. تو چرا انقدر منو اذیت می کنی؟ چرا زور می گی؟ چرا محدودم می کنی؟
-من باید بپرسم تو چرا اینطوری شدی؟ دنیا تو اون دنیای قبلی نیستی. این حرفا چیه؟ این فکرای بچگانه چیه؟ کی به اندازه ی من تو رو دوست داره؟ من اگه خودمو به در و دیوار می زنم برای اینه که تو برام بمونی. نکن این فکرا رو قربونت برم. نمی خوام از دستت بدم.
-تو با این زورگویی هات منو از دست می دی؟
-زورگویی چی؟ زنمی حق ندارم بخوام صبحانه کنارم باشی؟
مامان اروم کنارش زد بعد یک لقمه ی دیگه برای خودش گرفت بابا هم رو صندلی خودش نشست و بهش نگاه کرد که هنوز گریه می کنه مامان سریع دو ستا لقمه دیگه خورد بعد خدافظی کرد و رفت بعد از رفتنش بابا رفت حموم عادت نداشت صبحای زود بره ولی فکر کنم رفت تا اونجا راحت تر باشه یعنی می خواست گریه کنه؟ همینطور نشستم و به در حموم خیره شدم که در حالی که موهاشو خشک می کرد امد بیرون 
-می دونی تنها تفاوت ما با نسلای قبل و بعدمون چیه؟
رفت سمت سماور
-چیه؟
-اینه که راحت هر وقت بخوام می تونیم بریم حموم نسلای قبلمون حموم نداشتن نسلای بعدمونم اب ندارند.
لبخندی زدم امد و پیشونی مو بوسید
-هومن یک نصیحتی بهت بکنم.
کنجکاو نگاش کردم
-من و مامانت خیلی پای هم موندیم؛بخاطر این عشق خیلی اتفاقا افتاد.توهم پای عشقت بمون.عشق قشنگ ترین اسارت دنیای.
بعد روشو از من گرفت و رفت تو اتاقش نیم ساعت بعد بهم گفت حاظر بشم بریم خونه میترا جون وقتی رفتیم همه با من خوش و بش کردند ولی هیچ کس نپرسید که حالم چطوره  یکم بعد اهنگ گذاشتند همه رفتن وسط بابا هم بلند شد شروع کرد با من و مامان رقصیدن یک لحظه شوهر خاله خسرو امد و زد به شونه ی مامان مامان برگشت سمتش خسرو شروع کرد به رقصیدن مامان قهقه ای زد و شروع کرد همراهیش کردن همینطور که قر می داد پیراهن جلو بازشو در اورد حالا با یک تاپ نیم تنه و شلوار بود بابا یک لحظه همون وسط خشک شد منم خجالت کشیدم و بهم برخورد بابا دست مامان رو گرفت و کشید سمت خودش مامان با بهت نگاش کرد بقیه تو حال خودشون بودن دستشو برد بالا که بزنه تو صورتش همه دیدن و به سمتشون چرخیدن به سمت بابا دویدم و دو دستی دستش رو گرفتم
-نه بابا خواهش می کنم نه بابا بابا بیا منو بزن مامان رو نزن!
مامان تنش از شدت ترس می لرزید اروم گفت

-هومن برو کنار عصبانیه هلت نده.

وقتی دید تمام حواسم به اونه سرمو کشید تو بغلش بابا دستشو انداخت و مامان رو هل داد سمت یکی از اتاقا
-برو حاظر شو وسایلتو ببند.زود باش.
مامان برگشت سمتش 
-نمی خوام.
-برو دنیا عصبیم نکن.
-اتفاقا می خوام عصبیت کنم. نمیام سروش.
بابا امد به سمتش خیز برداره که همه جلوشو گرفتند میترا جون خودشو به مهربونی زد و شروع کرد با بابا صحبت کردن انقدر باش حرف زدن که کاملا معلوم بود که بابا بزور قبول کرده ولی شرط کرد مامان هم باید بیاد خونه رو به رویی مامان در حالی که گریه می کرد رفت وسایلشو برداره رفتم تو اتاق 
-مامان؟
برگشت سمتم
-ببین بابات چه نامرده. مگه من چیکار کردم؟ اگه خودش این کارو می کرد،من می تونستم باش اینطوری رفتار کنم؟
-اره می تونستی؛چون کار بدی بود.
یکی از لباساشو گوله کرد و پرت کرد سمتم
-برو گمشو تو هم مثل اونی. توهم بچه ی همون بابایی.
با بهت نگاش کردم وسایلشو جمع کرد بابا امد وسایلشو برداشت مامان می خواست همونجوری بیاد بیرون که بابا یک شال انداخت رو سرش مامان به محظ اینکه وارد شد همون در راهو نشست بابا درو قلف کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش رو به مامان گفت
-از این به بعد ابم می خوای بخوری باید من خبر داشتم باشم. این فقط برای زندگی مونه دنیا؛تا وقتی از این کثافط خونه بریم.
مامان سرشو بالا اورد
-کثافط تویی؟ کثافط خونه جایی که تو اونجایی هستی.
بابا رو به من گفت
-برو تو.
با التماس گفتم
-توهم بیا.
یکم ساکت شد بعد گفت
-منم میام.
رفتیم سمت در بابا برگشت سمت مامان
-تا صبح هم اونجا بمونی فایده ای نداره؛ فقط خدایی نکرده ممکنه سرما بخوری.
یکم بعد امد تو منم رفتم سمتش و سرمو رو سینه ش گذاشتم اروم اروم موهامو نوازش می کرد بابا وقتی دید مامان نمی خواد فکری بری غذا کنه خودش رفت غذا درست کنه مامان گوشی شو در اورد بابا گفت
-خانم انقدر که با وای فا و وای بر وای ا کارکردی یکمم با وایتکس کار کن. 
من خندم گرفت مامان چپ چپی نگاش کرد و چیزی نگفت
کم کم بچه ها هم به بابا توهین می کردن و این منو خیلی عصبانی می کرد جوری که چندبار دیگه هم دعوامون شد کل رفت و امدمون شده بود اینکه بریم خونه میترا جون اینا و برگردیم سر همین ماجرا بابا تصمیم گرفت با بردنمون به کنسرت حال و هوا مون رو عوض کنه

-بدو دیگه خانمی.

-امدم.

هر دو با لذت به مامان نگاه کردیم مانتوی ساتن تا روی زانو پوشیده بود به رنگ مشکی با شلوار استخونی و شال مشکی رژ لب البالویی به همراه عطر خنکی هم زده بود با دیدن نگاه ما لبخندی زد

-این نگاه یعنی خوشگل شدم؟

بابا همینطور که محوش بود گفت

-نه یعنی عالی شدی.

مامان دوباره خندید بابا در رو براش باز کرد اونم با ناز نشست ما هم نشستیم بابا خودش پیراهن ساتن یاسی پوشیده بود با شلوار کرم منم پیراهن ماشی پوشیده بودم با شلوار سبز تیره رسیدیم تالار کنسرت دوباره بابا پیاده شد و در رو برای مامان باز کرد مامان هم با یک دست بازوی بابا رو گرفت با دست دیگه ش دست من رو هر سه رفتیم داخل رو صندلی های همون اوایل نشستیم خواننده امد سامان جلیلی با همون هیکل لاغر صورت کشیده موهای خوشحالت مشکی و خط ریشش کت سورمه ای پوشیده بود با پیراهن ابی و شلوار مشکی همه بلند شدیم و دست زدیم صدای اهنگ شروع پخش شد تقریبا همه سکوت کرده بودند اهنگ که شروع شد زمزمه ها و سپس بلند خوندن ها باهاش هم شروع شد اهنگ احساس اواره

منو یادت میاد یا نه؟! من از دیروز تو میام
یه مشت احساس آواره هنوز جا مونده تو دنیا
نبر بی‌راهه ذهنت رو منم یادی که پَر پَر شد
منو می‌شناسه عقلی که یکم کم حافظه‌تر شد
بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده
تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده
چرا چشماتو می‌بندی روی تصمیم دیروزت
منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت
که شد اینجوری پاسوزوت
می‌ذاریم عشقو قاضی تا نشه تو حقمون اجحاف
یکی که بی‌طرف باشه نذاره پاشو رو انصاف
تو و دستای بی‌رحمت منو دنیای مجروحم
جای سالم اگه دیدی بزن من کوه اندوهم
بگیر بالا سرت رو تا ببینی چی ازم مونده
تو این مدت چه آتیشی منو اینجوری سوزونده
چرا چشماتو می‌بندی روی تصمیم دیروزت
منم من! مرد رویاهات که شد اینجوری پاسوزوت
که شد اینجوری پاسوزوت

اهنگ که تموم شد من و مامان همراه جمعیت بلند شدیم و شروع کردیم به دست زدن ولی بابا سریع زد بیرون دلم براش سوخت نگاهی به مامان کردم تا واکنشش رو ببینم ولی بدون توجه به بابا داشت به خواننده نگاه می کرد رفتیم بیرون ولی از اون شب هیچ تغییری تو رفتار مامان ایجاد نشد همیشه باهم دعوا داشتند.نه فقط باهم که منم قسمتی از دعوا هاشون شده بودم یکبار یک چیبس گرفتم و قبل از غذا خوردم برای همین نتونستم غذا بخورم مامان شروع کرد سرم جیغ و داد کردن بابا هم کلافه کمربندشون در اورد با دیدن این صحنه خشکم زد باورم نمی شد تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با تمام سرعت از اونجا دور بشم و برم تو کوچه وقتی بعد از یک ساعت برگشتم بابا روش نمی شد تو صورتم نگاه کنه عصر رفت بیرون وقتی برگشته بود یک بسته قرص گرفته بود
-بابا؟! 
برگشت سمتم با خنده ی زورکی گفت:
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد