وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

الهه ناز2-4

مراسم سالگرد گیتی با حضور مادر انجام شد .مادر تا یک هفته بعد ساکت بود و از اتاق خودش بیرون نمی آمد .بعد از آن، وقتی احساس کردم مادر از حال طبیعی خارج نشده .خیالم راحت شد ویک روز بعد از ظهر چمدانم را بستم و به طبقه پایین آمدم .منصور و مادرش در سالن مشغول صحبت از خاطرات گیتی بودند.تا مرا با چمدان دیدند بی اختیار ا زجا بلند شدند.منصور گفت: کجا میخوای بری گیسوجان؟

با اجازه زخمت رو کم می کنم .ببخشین، این مدت خیلی زحمتتون دادم

دیگه چی مادر؟ مگه من می ذارم بری. من دلم به تو خوشه دختر

ممنونم مادرجون.بخدا به اندازه گیتی دوستتون دارم.باورکنین قصد فریب شما رو نداشتم ، فقط نگران سلامتی تون بودم .در هر صورت حلالم کنین. از اینکه مادر خوبی برای من وخواهرم بودین، از اینکه باعث شدین خواهرم خوشبختی رو حس کنه، ازتون ممنونم.گیتی از شما راضی بود .خیلی هم براتون دلتنگش میکرد .شما هم از اون راضی باشین .جلو رفتم مادر را ببوسم .اجازه ندادو گفت : نه نمی ذارم بری.برو چمدونت رو بذار بالا .

باید برم مادر .ترکتوت که نمی کنم .میام بهتون سر میزنم

منصور آرام روی مبل نشست و دستهای لرزانش را روی گیجگاهش گذاشت .انگار باز زانوهایش سست شده بود و توان ایستادن نداشت

بمون گیسو .میخوای منصور رو دق بدی؟

نه مادر، من ومنصور قبلا حرفامون رو با هم زدیم . از ش قول گرفته بودم که نباید به من وابسته بشه .هرچند که حالا این منم که نمی تونم دل بکنم .ولی خب، چه میشه کرد؟

منصور بیچاره حرفی برای گفتن نداشت .بگوید بمان که باید برای چی می ماندم .بگوید برو که دلش نمی خواست بروم .گفتم: منصور برات آرزوی خوشبختی میکنم. فقط یه نصیحت خواهرانه می کنم .نصیحتی که مطمئنم گیتی دلش میخواد بگه .فکر نکن با ازدواجت اون ناراحت میشه. من خواهرمو میشناسم .عمرت رو تو تنهایی سر نکن .دخترهای خوب مثل گیتی زیادت از وفاداریت نسبت به گیتی ، از چشم پاکیت نسبت به خودم ، بی نهایت سپاسگزارم .واقعا خوش بحال همسر آینده ات .خدانگهدار مادر جون. با اجازه

گیسو بمون .تو داری خواهش منو رد میکنی !

خدا منو بکشه اگر چنین قصد داشته باشم .ولی منم باید برم دنبال سرنوشتم مادر .اینجا دارم ذره ذره آب میشم. درکم کنید

سونوشتت اینجاست ، کنار منصور! تو و منصور می تونین با هم خوشبخت بشین .منصور تو رو دوست داره

بله، من هم ایشون رو دوست دارم.ولی هردومون معذوریت داریم مادر. من راضی نیستم تا آخر عمر رل گیتی رو بازی کنم .دوست هم ندارم جای اون رو بگیرم .ازش خجالت میکشم .ایشون هم بخاطر گیتی معذوریت داره . پس راهمون از هم جداست

منصور تو یه چیزی بگو. چرا ساکتی؟

چمدانم را برداشتم و بار دیگر خداحافظی کردم .منصور حتی جواب خداحافظی مرا هم نداد، یعنی قادر نبود. از ثریا وبقیه هم خداحافظی کردم و بمنزل خودم رفتم .تازه فهمیدم گیتی آن روز که منزل منصور را ترک کرد، چه حالی داشت .دیگر از حال وروزگارم نمی گویم که ناگفتنش بهتر است

ساعت نه صبح فردا زنگ تلفن بصدا در آمد. با وحشت گوشی را برداشتم .

بفرمایین

سلام گیسو جان

سلام مادر، حالتون چطوره؟

از دست شما جوونها مگه حالی واسه آدم می مونه؟

متاسفم مادر جون ، منصور چطوره ؟

حالش خوب نیست.سر درد شدید داره .کمی هم تنج داره .تا صبح دکتر سپهر نیا بالای سرش بود. می گفت مشکلش عصبیه

بله، هروقت ناراحت میشه، دچار تشنج میشه

منصور تو رو میخواد گیسو

ایشون فقط به حضور من در اون خانه عادت کردن، دو سه روز که بگذره به نبودنم عادت می کنن

یعنی حتی بعنوان اینکه شوهر خواهرت بوده .نمیخوای بیای عیادتش؟

البته که میام .همین الان میام

پس بلند شو بیا.منتظرم!

چشم مادرجون

بلند شدم حاضر شدم و به منزل آنها رفتم .از چهارچوب در اتاق منصور او را دیدم که رنگ به چهره نداشت .سلام کردم

سلام دخترم بیا تو

منصور نگاهی به من کرد .منتظر بودم جواب سلام مرا بدهد که یکدفعه فریاد کشید: برای چی اومدی؟ اومدی ببینی خودکشی کردم یا نه؟ نه عزیز من، خودکشی نکردم .چرا باید برای دختری که معنی عشق و دوست داشتن رو نمی فهمه و محبت منو به محبت به خواهرش می دونه خودکش یکنم؟ مگه جونم رو از سر راه آوردم؟ حتی بهم فرصت نمی دی فکر کنم! بله، راه برای تو بازه، فرهان، شاهین ، کیارستمی ، وخیلی های دیگه .ولی من چی؟ دیگه کی رو پیدا کنم که جای گیتی رو برام پر کنه ؟ برو دنبال سرنوشتت!برو، سال گیتی تموم شده، برو شوهر کن !برو، مبادا دیر بشه!

هاج وواج مانده بودم .مادر گفت: منصور تو چت شده؟ من ازش خواستم بیاد، زده به سرت؟

حالا هم ازش بخواین بره .اگه دایم اینجا می مونه که قدمش رو چشم .ولی اگه نمی مونه همین حالا بره .علت بیماری من خودشه .اونوقت اومده حال منو بپرسه

مادرش فریاد کشید: وقتی نمیخوای بعد از گیتی ازدواج کنی ، برای چی بمونه؟ مگه دیوونه س؟ بمونه موهاش رو برای تو سفید کنه که چی بشه؟

منصور بلند شد رفت کنار پنجره .دستهایش می لرزید .صورتش برافروخته شده بود. دو دستش را به موهایش کشید وسرش را به عقب انداخت .حالت مرگ به من دست داده بود .بغضم هرلحظه در حال شکستن بود. با اینحال با آرامشی خاص گفتم : مادر جون خودتون رو ناراحت نکنین .منصور عصبانیه .با اجازه، من مرخص می شم. خدانگهدار

و با دنیایی بغض از پله ها پایین آمدم .مادر دنبالم آمد ((صبر کن گیسو .نرو، منصور رو ول کن، بیا اتاق من

نه مادر حالم خوب نیست .انشاءا.... یه فرصت دیگه .خداحافظ

خداحافظ دخترم .تو رو خدا ببخشین!

به خانه که رسیدم بغضم شکست .از عصبانیت تلفن را از پریز کشیدم .دلم نمی خواست با هیچکس ارتباط داشته باشم .از زمین وزمان خسته وبیزار بودم .یک هفته خودم را زندانی کردم .آن یک هفته مثل هفتصد سال بر من گذشت، نه در را روی کسی باز کردم ، نه بیرون رفتم ، نه چیز درست وحسابی خوردم ، نه خواب راحتی داشتم .رنگ و رویم پریده و سفید شده بود. حتی دو قدم راه رفتن هم برایم سخت شده بود

بعد از ظهر روز هشتم با صدای پی در پی زنگ آپارتمان از جا بلند شدم .صدای طاهره خانم را می شنیدم که می گفت: گیسو خانم! منم طاهره .بازکن تو رو خدا! جون به لب شدیم .اقلا یه کلمه بگو خوبی یا نه دخترم

جوابی ندادم

تو رو به روح گیتی جون بازکن. بخدا دیشب به خوابم آمد .نگرانت بود. بهم گفت بهت سر بزنم

بی رمق بلند شدم . در را باز کردم. سلام طاهره خانم

سلام .این چه رنگ وروییه ؟ با خودت چه کردی دختر؟ آب شدی! خدا منو مرگ بده

خدا نکنه بفرمایین

آقا کریم هم از پله ها بالا آمد و سلام احوالپرسی کردیم .داخل آمدند

چرا تلفن رو جواب نمی دی؟ دیدی سیم را از پریز کشیده ام .ادامه داد: این کارها چیه؟ بنده خدا خانم متین و مهندس قبض روح شدن .مهندس چهار پنج بار اومده زنگ زده، در رو باز نکردی .آخر دست به دامن من شدن

خسته شدم طاهره خانم .دیگه تحمل غصه ندارم .از این زندگی نکبتی به تنگ اومدم .آخه چندتا داغ تحمل کنم .منتظرم خبر مرگ بابام رو بشنوم، بعد خودم رو بکشم

این حرفها چیه؟ چرا کفر میگی دختر؟ صبور باش، چرا شرکت نرفتی؟

حوصله کار کردن هم ندارم .دیگه نیازی هم ندارم .طاهره خانم نصف اجاره مغازه برام زیاد هم هست

میتونم یه تلفن بزنم گیسو جان؟

بله، خواهش میکنم

تا طاهره خانم تلفن را به پریز زد و شماره گرفت، آقا کریم گفت: خیلی ترسیدیم .گفتیم نکنه خدای ناکرده تو منزل اتفاقی براتون افتاده یا زبونم لال دست به کار خطرناکی زدین

سلام خانم متین ....... قربان شما ، سلام می رسونه ........ بله ما الان پیش گیسو خانم هستیم .نگران نباشین .کسالت داشتن ............ کمی بی حوصله بودن . شده دو پاره استخوون....... بله، گوشی خدمتتون .......... بیا دخترم ، با تو کار دارن

گوشی را گرفتم (( سلام مادر جون))

· سلام عزیزم، معلوم هست کجایی؟ نصف عمر شدیم بخدا

· شرمنده م .حالم خوش نبود

· از دست منصور ناراحت شدی؟

· از دست زمانه، دنیا، روزگار، از ایشون که جز محبت ندیدم

· وقتی تو رفتی ، منصور مثل ابر بهار گریه کرد. اعصابش ضعیف شده .از بس بهت علاقه داره اون حرفها رو زد. در واقع یه نوع التماس بود. دلش میخواست پیشش بمونی

· بله می دونم .منم از بس دوستشون دارم به این روز افتادم

· قربون تو دختر گلم برم. پاشو بیا اینجا!

· نه مادر! حالم خوش نیست .منصور چطوره ؟

· اونم زیاد روبه راه نیست. نگرانی و شرمندگی هم مریض ترش کرده . چند روزی نرفت شرکت

· متاسفم

· منصور چندبار اومد در خونه ت، ولی دست خالی برگشت .خیلی نگرانته

· ازشون تشکر کنین

· الان رفته پیش وکیلش .مثل اینکه اعدام آذر نزدیکه .من که واسه اون روز لحظه شماری می کنم

· منم همینطور

· تو عروس خودمی .حالا می بینی! به منصور فرصت بده

· افتخارمه مادر جون، ولی غیر ممکنه

· غیر ممکن اینه که تو همسر کسی دیگه ای بشی. کی میای اینجا؟

· در اولین فرصت

· اگر نیای، ما میاییم ها!

· تشریف بیارین .منزل خودتونه

· کاری نداری دخترم؟

· نه، محبت کردین .سلام برسونین

· خداحافظ

· خدانگهدار و گوشی را گذاشتم

طاهره خانم اصرار کرد که به منزل آنها بروم ، ولی قبول نکردم .بعد از رفتن آنها به حمام رفتم .بعد پشت پیانو نشستم و کمی آهنگ زدم و اشک ریختم که صدای زنگ در بلند شد. طاهره خانم بود. برایم از بیرون دو پرس چلو کباب گرفته بود و آورده بود که هم شامم باشد، هم ناهارم. تشکر کردم و رفت .در را که بستم ، تلفن زنگ زد .حدس زدم منصور است ، گوشی را برنداشتم .کتاب انگلیسی را برای مطالعه برداشتم ومشغول شدم. بعد کمی خانه را گردگیری کردم و جارو زدم که صدای زنگ در بلند شد .از پنجره نگاه کردم بنز منصور از سفیدی برق میزد .هرچه خواستم در را باز نکنم نتوانستم .لعنت به این دل عاشق! گوشی اف اف را برداشتم: بله

گیسو! بازکن. منم، منصور

در آپارتمان را باز گذاشتم و به اتاق خواب رفتم تا لباس بهتری بپوشم

گیسو! تو کجایی؟ از اتاقم بیرون آمدم و گفتم : بفرمایین! سلام منصور! خوش اومدی

سلام خانم قهرو! چطوری؟

می بینی که! چرا زحمت کشیدی ؟ شیرینی چیه؟

شیرینی آشتی کنون.مادر گفت فشارت اومده پایین، برات شیرینی گرفتم که منو دیدی غش نکنی

از دست تو! بیا بشین

چرا انقدر لاغر شدی، این چه وضعیه؟

نیست خودت خیلی رستم شدی؟

خب، من از دوری تو اینطور شدم ، ولی تو که ما رو دوست نداری!

چرا مادر رو نیاوردی؟

جلوی مادر روم نمی شد عذرخواهی کنم

این چه حرفیه منصور، عذرخواهی لازم نیست

من اون روز خیلی قاتی پاتی بودم .خیلی شرمنده م ولی همه رو بذار بحساب علاقه

باشه می ذارم به حسابت

کجا می ری؟

چای بیارم با شیرینی بخوریم ، فشارمون بیاد بالا

منصور هم دنبالم به آشپزخانه آمد، روی صندلی نشست وگفت: شونزده روز دیگه، روز اعدام آذره، مژدگانی بده

اینم مژدگانی و چای را مقابلش گذاشتم ورفتم از سالن شیرینی را آوردم و توی ظرف چیدم و مقابلش گذاشتم ونشستم

با من قهر کرده بودی یا با خودت؟

با هردومون، با زندگی

نمی گی نگران می شیم؟

من دیگه کسی رو ندارم برام نگران بشه.اونایی هم که میان بهم سر می زنن و به اصطلاح نگرانم می شن از سر خداشناسی و دلسوزیه .می گن بذار به این دختر تنها و بی پناه سری بزنیم و حالی بپرسیم

ولی من بخاطر خودم اومدم .نه بخاطر تو

ممنونم.چیه؟ دلتون واسه گیتی تنگ شده؟

اومدم ببرمت گیسو

شما بیرونم کردین .یادتون که نرفته؟

چطور اینهمه التماست کردم بمونی ، نموندی؟ اونوقت یه بار بیرونت کردم، گوش کردی؟

التماسی ندیدم .جز سکوت.تازه، همیشه اثر حرف تلخ و گزنده تو دل آدم بیشتره

تو چه می دونی حقیقت چیه؟

آره، اصلا من هیچی نمی دونم .اصلا داخل آدم نیستم . خوش بحال آذر؟ اقلا می دونه چرا شکنجه ومجازات می شه

آره، تو داخل آدم نیستی چون فرشته ای! حالا فلسفه نباف .بلند شو چمدونت رو ببند

سال گیتی تموم شده .منم از تنهایی خسته شدم .تصمیم گرفتم برم پدرم رو بیارم پیش خودم ، بعد هم ازدواج کنم

میخوای به پدر بگی گیتی مرده؟

نه،فعلا به صلاح نیست .براش فیلم بازی می کنیم .گاهی من از خونه می رم بیرون ، اونوقت با شما میام دیدن پدر

حالا تا پدرت رو بیاری، بیا اونجا

من خونه خودم رو دوست دارم ، چون اینجا می تونم تو رو فراموش کنم منصور، پس کمکم کن

یعنی منم نیام؟

سکوت کردم

شرکت که میای؟

نه!

دیوونه شدی گیسو؟ این لجبازیها چیه که می کنی؟

لجبازی نیست،خداحافظیه ، دل کندنه

هر موقع به مردی بله گفتی و دفتر رو امضا کردی می فهممواقعا خداحافظی کردی

شما هم هر موقع گیتی رو کامل فراموش کردی. می فهمم منو دوست داری

این چه انتظاریه؟ خوبه تو خواهرشی

برای همین می گم. چون می دونم هیچوقت فراموشش نمی کنی

ولی من تو رو دوست دارم .همونقدر که اونو دوست داشتم

ممنونم

چاییت سرد شد منصور

صدای زنگ تلفن بلند شد. گوشی را برداشتم

بله!

سلام گیسو خانم

سلام مهندس فرهان .حال شما؟

ممنونم

شرینی پرید توی گلوی منصور .خنده ام گرفت .توی دلم گفتم حسودخان اگه خداحافظی کنم که حتما خفه میشی

مهمون دارین؟

بله، مهندس هستن ، سلام می رسونن

ایشون که دارن سرفه می کنن

اومدن بگن سلام برسون ، شیرینی پرید تو گلوشون

که اینطور؟ سلام برسوننین .بی موقع مزاحم شدم

نخیر، اختیار دارین

چند روزی ازتون بی خبر بودیم .چندبار تماس گرفتم گوشی رو برنمی داشتین .نگران شدم .یکبار هم اومدم منزلتون، کسی نبود.مهندس هم می گفتن بی خبرن.اینه که دل تو دلم نبود

ممنونم مهندس، کمی حال ندار بودم

خدا بد نده!

چیز مهمی نبود.

حالا بهترین؟

بله، به لطف خدا و شما بهتره

گویا ماموریتتون در منزل مهندس تموم شده

تقریبا بله

شرکت تشریف نمیارین؟

فعلا نه، حالا ببینم چی پیش میاد

درهر صورت اگر کاری داشتین به من بگین .در خدمتتون هستم به مهندس هم سلام برسونین

ممنونم، شما همیشه لطف دارین

گوشی را که گذاشتم، گفت: اینم شده قوز بالا قوز .اگه همه مشکلاتمون حل شه، این یکی رو چیکار کنیم؟

من با فرهان هم ازدواج نمی کنم چون اونم زمانی گیتی رو دوست داشت. نمی تونه منو خوشبخت کنه .من دلم میخواد منو بخاطر خودم دوست داشته باشن، نه اینکه اونو در چهره من ببینن. راستش اصلا از تهران بدم اومده.اون روز که با گیتی به تهران اومدیم هیچوقت فکر نمیکردم اونو اینجا دفن کنم.بیخود نبود نگران بودم .ای کاش گیتی رو هم تو شیراز دفن می کردیم. حالا گیتی اینجاست و من میخوام برم شیراز.اشکهایم جاری شدند .بلند شدم بطرف پنجره آشپزخانه رفتن .منصور هم بلند شد آمد وگفت: من نمی ذارم بری گیسو، حتی اگه تو همین خونه هم باشی، باز هم دلگرمم

تو خونه شوهرم چی؟

با اینکه حسرت میخورم، ولی باز هم دلگرمم .همون معنی واقعی دوست داشتن! حاضرم خوشبخت ببینمت حالا باکی، مهم نیست

به من سر میزنی؟

البته، مگه میشه تو رو نبینم عزیزم؟

صورتم را بسمت منصور برگرداندم، اشکهایم را پاک کرد و گفت : از خدا میخواهم که قسمت خودم باشی گیسو ، چون اینهمه شکنجه حقم نیست. درد خودم کم نیست که درد دوری تو رو هم تحمل کنم؟ دوستت دارم گیسو اینو بفهم ، درکم کن و خودت رو جای من بذار

درکت میکنم منصور .صدای زنگ در بلند شد

یعنی کیه؟

الان معلوم میشه . و رفتم گوشی اف اف را برداشتم

بله....... زنگ طبقه سوم رو بزنین خانم ........ خواهش میکنم

گوشی را سرجایش گذاشتم .منصور آمد روی مبل نشست وگفت: مزاحم وقت نشناس! داشتیم دو کلمه اختلاط می کردیم ها!

خندیدم

گیسو ، بریم خونه ما.مادر خوشحال میشه

نه منصور، باشه یه دفعه دیگه .فعلا که تو اینجایی

پس بگو ببینم شام چی داری، خانم کدبانو؟

شام چلو کباب داریم .پیش پای تو طاهره خانم برام غذا آورد ، با هم می خوریم

عالیه! البته امیدوارم سیر بشیم

سیر میشیم ، چون دو پرس گرفته .شاید هم می دونسته تو میای اینجا

خب، خیالم راحت شد. حالا بریم یه کم برام پیانو بزن

باشه، ولی قبل از اون بلند شو به مادر زنگ بزن ، بگو اینجایی ، دلش شور نزنه

چشم، الساعه و تماس گرفت

قبل از اینکه بنوازی ، بگو میای شرکت یا نه

نه

ببین گیسو من که رهات نمی کنم .میام مرتب بهت سر میزنم .پس بیخود بخودت زجر و سختی نده .صبح ها هم قیافه منو تحمل کن

دیدن قیافه تو ، شنیدن صدای تو، آرام ترین و بهترین لحظات رو برای من میاره منصور، ولی بهتره سعی کنیم همدیگه رو فراموش کنیم

میخوای اشکهام رو در بیاری؟

معلومه، نه!

پس از این حرفها نزن .صبح منتظرم

حالا ببینم

باید بیای

انشاءا... راستی از الناز چه خبر؟

اتفاقا پریروز بعدازظهر اونجا بود. وقتی فهمید تو رفتی با دمش گردو می شکست .می ماندی سنگر را حفظ میکردی

باهاش ازدواج کن منصور، گناه داره

تو بیشتر گناه داری یا اون؟

من دلسوز نمیخوام

ولی من میخوام .الناز دلسوز من نیست .اون فقط پول رو میشناسه و بس .ولی تو.........

چه فایده ؟ هیچ چیز بدتر از این نیست که دو نفر عاشق هم باشن ، هیچ مشکلی هم برای ازدواج نداشته باشن .اما نتونن با هم ازدواج کنن ، دردآوره!مرگ تدریجیه!

پس ببین من چی می کشم دختر خوب! هر چی باشه من مردم، با احساسات قوی تر، اما توکل بر خدا .نمی دونم چرا گیتی به خوابم نمیاد گیسو؟ نکنه از وقتی عاشق تو شدم باهام قهر کرده؟

شاید! پس بهتره بکشی کنار منصور جان

در اون صورت حاضرم قهر کنه، خودش آشتی میکنه میاد به خوابم

هر دو زدیم زیر خنده

راستی پنج شنبه به جشن عروسی سوسن دعوت شدیم

جدی؟ چه زود! اونا که تازه نامزد شدن

دو ماه نامزدی کافیه دیگه گیسو جان! میای که؟

مگه منم دعوتم؟

کارت جدا برای شما هم فرستادن ، خانم خانما!

لطف کردن .باهاشون تماس میگیرم تبریک می گم

مگه نمیای؟ نامزدیش که نرفتیم ، اقلا عروسیش بریم .بده

نه منصور، من نسبتی با اونا ندارم .از خونه شما هم که بیرون اومدم

یعنی چی؟ اگه نیای منم نمیرم

باز شروع کردی؟

در هر صورت!

من حوصله جشن ندارم

والـله منم ندارم، ولی زشته که نریم

دیگه من بیام چکار؟

اونها تو رو بخاطر خودت دوست دارن، عزیز من

تردید دارم

مطمئن باش همه می دونن تو گیسویی و گیتی نیستی و همه هم دوستت دارن

امیدوارم

پس میای؟

حالا ببینم

من می برمت، حالا بزن ببینم

برای منصور آهنگ سلطان قلبها را نواختم که گیتی همیشه می نواخت .تازه فهمیدم چقدر هنرمندم، چون اشک منصور را در آوردم.چند تا آهنگ دیگر زدم و شام خوردیم .ساعت یازده شب منصور رفت

****************************

فردای آن روز به شرکت رفتم .همه از دیدن من خوشحال شدند.منصور با کت وشلوار طوسی و کراوات دودی وارد شد .جلوی پایش بلند شدم

سلام مهندس!

سلام! به به! شرکت منور شد

چوبکاری می فرمایین؟

اختیار دارین. بعد اهسته گفت: مطمئنم امروز باز این فرهان خرابکاری میکنه

چطور مگه؟

از ذوقش

آن روز ، روز پر مشغله ای بود. ساعت دو بعدازظهر ، منصور مرا به منزلم رساند ورفت و غروب باز آمد و تا آخر شب پیشم بود. فردای آن روز منصور به اصرار مرا به منزلشان برد ومادر بسیار خوشحال شد. آنشب آنجا ماندم و صبح با منصور به شرکت رفتم .

روز سه شنبه به خواهش منصور با هم برای خرید کت و شلوار بیرون رفتیم .باید در انتخاب رنگ به کمک میکردم .کت و شلوار دودی رنگ زیبایی انتخاب کردم .بعد از آن به اصرار، برای پیراهن مشکی قشنگی به انتخاب خودم خریدم

چهارشنبه با منصور از راه شرکت به رستوران رفتیم .بعد به منزل من آمدیم و غروب به منزل آنها رفتیم .خلاصه اسمش این بود که از هم دوریم . به قول مادر می رفتم منزل آنها بهتر بود، باز دست کم او تنها نمی ماند. منصور که ول کن نبود.

پنج شنبه زهره برای درست کردن سروصورت ما آمد.موهایم را فر زد و همه را بالا برد و بحالت آبشار از پس سرم آویزان کرد که خیلی به من می آمد .صورتم را کمی آرایش کرد. لباسم را پوشیدم ، کفشهای مشکی پوشیدم ، زیور آلات مرواریدی به دست و گردن و گوشم آویختم و حسابی تو دل برو شدم. آنچنان که وقتی از پله ها پایین آمدم منصور صحبتش را با ثریا قطع کرد و گفت: می تونی بری ثریا.

اینطوری که همه رو دیوونه می کنی. خواستگارها در خونه ما صف می کشن ، خانم خانما!

به منصور گفتم : ای بابا

خیلی ناز شدی دخترم!

ممنونم مادر جون ! شما هم همینطور

ظاهرمون زیباست و درنمون داغون و پوسیده! مرگ گیتی بدجوری داغ رو دلم گذاشت. خدا رحمتش کنه .یادش بخیر! یه بار سر انتخاب کیف با اون کت دامن سفیدش چنان از این پله ها زمین خورد که مردم و زنده شدم. بعد هم بلند شد و گفت اینهمه بدبختی کشیدم آخرش نگفتین کدوم کیف بهتره

راستی منم یادم رفت کیف بردارم

منصور گفت: مواظب باش نیفتی گیسو!

می بینی چه ماه شده ماشاءا... منصور؟

بله مامان! می بینم و لذت می برم و افسوس میخورم

پس بجنب تا از دست ندادیش

با گله مندی گفتم : مادرجون!

نمی دونم چرا امشب همه ش فکر میکنم گیسو رو تو این مجلس از ما میگیرن .دلم شور میزنه

منصور نگاه عجیب ونگرانی به مادرش کرد و گفت: این دیگه چه حسیه مامان!

یه احساس بد! باور کن منصور!آخه دیشب خواب دیدم یه پسر خیلی خوشگل دست گیسو رو گرفت وبرد. انقدر تو خواب جیغ زدم که از خواب پریدم .می گفتم گیسو مال منصوره، نه مال تو .اونم می گفت نه، گیسو، مال منه

منصور نگاه نگرانی به من کرد. بعد گفت: می خواین نریم؟ ولی اگه خوشگل بوده من بودم ، جای نگرانی نیست

صدای خنده بلند شد .مادر گفت: تو که بور و زاغ نیستس .اون که من تو خواب دیدم .بلوند بود .خیلی هم خوشگل بود

منصور دوباره تو هم رفت وگفت: بریم دیر شد .خواب زن چپه

آره بریم دست گیسو رو بذاریم تو دست سرنوشتش و بیایم . توکل برخدا

مامان جان! شما هم هی دل منو خالی کنین ها!

خب، پس عجله کن پسر! احساسات رو بذار کنار، والـله گیتی راضیه

اگه راضی بود می اومد به خوابم .فقط هم اگه به خواب خودم بیاد قبول دارم

بالاخره رفتم کیفم را برداشتم و آهسته از پله ها پایین آمدم که مبادا کیف برداشتن من هم خاطره شود و راهی شدیم .عروسی در باغ بزرگی برگزار میشد. صاحبان میهمانی به استقبالمان آمدند و ما را به بالای باغ راهنمایی کردند. به عروس وداماد تبریک گفتیم و نشستیم .نگاهی به جمعیت انداختم .چشمم به الناز والمیرا که افتاد ، منقلب شدم. بطرف ما آمدند و سلام و احوالپرسی کردند .مادر آهسته در گوشم گفت: الان منصور تمام حواسش به آقایونه که ببینه کی بور و زاغه

از خنده ریسه رفتیم

چیه نمکی می خندی؟

گفتم: آخه خیلی با نمک بود، منصور!

گیسو! گیلاسها داره میاد خودت رو آماده کن

منم خواهر اون خدابیامرزم .گیلاسی هم نیستم .البته شما دیگه آزادین.

سینی گیلاس را مقابلمان گرفتند و هیچکدام بر نداشتیم

پس چرا برنداشتی منصور؟

خب، خودم رو آماده مبارزه کردم دیگه .خودش رفته ، لنگه ش رو که جا گذاشته

اگه سیگار رو هم کامل ترک میکردی ، دیگه حرف نداشتی

هر موقع غصه های دنیا ما رو ترک کردن ، ما هم اون یکی دوتا سیگار رو ترک می کنیم

ارکستر آهنگ قشنگی را نواخت که اکثر جوانها وسط رفتند .در همان موقع خانواده ای که معلوم بود خیلی متشخص هستند بطرف ما راهنمایی شدند .پدر ومادر با دختر وپسری زیبا که من از شباهتشان فهمیدم خواهر و برادرند .هر دو بلوند و چشم سبز بودند .پسر حدودا سی و دو ساله و دختر بیست و شش ساله بنظر می رسید .مادر سوسن آنها را بطرف صندلی های کنار ما راهنمایی کرد وگفت: بفرمایین اینجا! در جوار خانواده متین

به احترامشان بلند شدیم و با آنها دست دادیم .مادر سوسن معرفی کرد:

مهندس متین ، یکی از دوستان عزیز ما. ایشون هم گیسو خواهر همسر مرحومشون و ایشون هم مادر مهندس هستن . و تیمسار مقتدر، همسرشون لیلی خانم ، دکتر بهرام مقتدر پسرشون و دکتر بنفشه مقتدر دخترشون

خوشوقتیم

ما هم همچنین

بهرام کنار منصور نشست و بقیه اعضای خانواده اش هم کنارش. پسر خونگرمی بنظر می آمد. با منصور گرم صحبت شد. مادر کنار گوشم گفت : از همون که می ترسیدم .دیدی پسره بور و زاغه ! چقدر هم خوشگله ماشاءا....! این همون پسره س که تو خواب دیدم .بخدا شبیه همین بود. ای خدا منو مرگ بده . و زد رو دستش

مادر جون خدا نکنه . هرخوابی که تعبیر نمیشه .این خونواده رو چه به من؟

فراموش نکن تو آرزوی هر پسر و هر خونواده ای هستی .آخ آخ بمیرم برای منصور! چه اومد کنارش هم نشست ! الان دل تو دلش نیست .تشنج نکنه!

مدتی که گذشت بنفشه مقابل منصور قرار گرفت و گفت : جناب مهندس افتخار می دین؟ من این آهنگ رو خیلی دوست دارم

منصور به من نگاهی کرد و گفت: بله البته، افتخار ماست و بلند شد

بیچاره انتظار نداشت ، چنین دختر زیبا وبا پرستیژی از او درخواست رقص کند. وقتی با هم می رقصیدند انگار مته در دل من فرو کرده بودند و می چرخاندند. بیشتر از خودم دلم به حال گیتی می سوخت .دلم نمی آمد کسی را جای گیتی ببینم .می دانستم فقط خودم می توانم حافظ منافع خواهرم باشم. همانطور که آنها را نگاه میکردم و حرص میخوردم ، دکتر مقتدر روبرویم قرار گرفت وگفت : گیسو خانم!درسته؟

بله

افتخار می دین خانم محترم؟

نگاهی به مادر کردم .بیچاره رنگش رو باخته بود. گفتم: عذر میخوام آقای دکتر .من نمی رقصم

گفت: پس ممکنه بشینم کنارتون

البته بفرمایید

مادر آهسته گفت: رفتی که رفتی .ای که خاک بر سر منصور نکن! بی عرضه!

توی چشمهایم زل زد وگفت : شما هم اشنای عروس خانمید؟

بله

مهندس با شما چه نسبتی دارن؟ درست متوجه نشدم

ایشون همسر خواهر مرحومم هستن

خدا رحمتشون کنه .چند وقته فوت کردند؟

یک سال ویک ماه

متاسفم ! پس خواهرزن تا این حد عزیزه؟

ما با هم خیلی صمیمی هستیم . در ضمن من مترجم ومنشی شرکت ایشون هم هستم

آه! که اینطور

ازدواج نکردین؟

نخیر

چند سالتونه

بیست وهفت رو دارم پشت سر می ذارم

بهتون نمیاد.شما خیلی زیبا وشاداب هستین

ممنونم لطف دارین

رشته تحصیلی تون چیه؟

زیان انگلیسی

چه عالی! من پزشکی خوندم و تخصص مغز واعصاب دارم

همان لحظه یاد پدرم افتادم و گفتم: آشنایی باعث افتخار بنده س، دکتر!

اختیار دارین .حقیقت اینه که ابهت و وقار وزیبایی تون در برخورد اول توجه منو جلب کرد

لطف دارین

خدایا!چرا چشمان این پسر انقدر نافذه .مگه من منصور رو دوست نداشتم ؟ پس چرا مهر این پسر به دلم افتاده؟ حتما گیتی داره کمکم میکنه و بهم می فهمونه منصور قسمت من نیست

شما قصد ازدواج ندارین؟

تا خدا چی بخواد

مایلم کمی از خونواده م بگم .پدرم تیمسار ارتشه ومرد سختگیریه .مادرم تحصیلکرده س ولی خونه داره، در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده .بنفشه خواهرم، سال پنجم دندونپزشکیه.خودمم مطب دارم، بیمارستان هم مشغولم. از نظر مالی به خونواده وابسته نیستم .همه چیز دارم ولی در حال حاضر با اونها زندگی میکنم .خونواده ریشه دار و اصیلی هستیم و دوست داریم با چنین خانواده هایی وصلت کنیم که البته مطمئنم شما از ما بهترین

خواهش میکنم

حالا شما بگید گیسو خانم!

راستش پدرم در شیراز مغازه عتیقه فروشی بزرگی داشت ، ولی الان بعلت بیماری اعصاب در آسایشگاه بستریه .مادر وبرادر وخواهرم به رحمت خدا رفتن .خونواده متشخص و اصل ونسب داری هستیم ولی دست روزگار همه چیز رو از ما گرفت .از دار دنیا اون مغازه برامون مونده و مقداری پول .الان هم منزلی در تهران اجاره کردم و تنها زندگی میکنم .قصد دارم یا برم شیراز زندگی کنم یا پدر رو بیارم اینجا

بیماری پدر چیه؟

برادرم بخاطر عشق دختری خودکشی کرد. بعد از اون مادرم دق کرد و پدرم اعصابش بهم ریخت و تمام ثروتش رو به باد داد

گفتین الان در آسایشگاه بستری هستین؟

بله، در شیراز .گاهی کارهای خطرناک میکرد، حرف های عجیب میزد .حواس پرتی داشت ولی حالا رفتارش طبیعیه ، فقط افسرده س

میتونم خواهش کنم پدرتون رو به مطب من بیارین؟

بله، از خدا میخوام که شما ایشون رو مداوا کنین .شاید خدا شما رو وسیله کرده .

امیدوارم که اینطور باشه .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد