با خستگی کلید رو توی در چرخوند و وارد شد. صدای نیاوش لبخند رو لباش نشوند:

- پسرا شیرن مث شمشیرن، دخترا بادکنکن دست بزنی می ترکن.
طرلان با خنده پشت سرش گفت:
- دخترا نازن مث الماسن پسرا پنیرن دست بزنی می میرن ...
نیاوش غش غش خندید و گفت:
- نخیرم! پسرا نازن مثل پیازن ...
یه دفعه هر دو سکوت کردن و بعد صدای قهقهه شون بلند شد. نیما هم با لبخند به سمتشون رفت. سر میز ناهار خوری نشسته بودن و مشغول خوردن عصرونه بودن. نیما با خنده گفت:
- سلام عرض شد به مادر و پسر پر انرژی ...
بعد با همون خنده جذاب روی صورتش گفت:
- نیاوش تو چرا گل به خودی می زنی پسر؟ باید بگی دخترا نازن مثل پیازن! 
نیاوش شیرجه زد توی بغل باباش و گفت:
- بابا تو نیستی مامان منو اذیت می کنه.
نیما دو دستی نیاوش رو چسبید و رو به طرلان که مشغول بازی با خورده نون های روی میز بود گفت:
- سلام عرض شد بانو!
طرلان بدون اینکه جوابی بده از جا بلند شد و رفت به سمت اتاقشون. نیما خشکش زد، انتظار این رفتار رو داشت اما نه جلوی نیاوش! هزار بار به طرلان گفته بود جلوی نیاوش باهاش سرد بخورد نکنه اما ناگار فایده ای نداشته! نیاوش با کنجکاوی گفت:
- بابا کار بد کردی؟ مامانی باهات قهره!
نیما آهی کشید و گفت:
- آره بابا کار بدکردم. و اینجور وقتا مردا فقط یه راه دارن! اونم منت کشیه! تو برو برس به بازیت تا من برم منت کشی.
نیاوش با خنده از بغل باباش پایین پرید و رفت سمت اتاق خودش. نیما کتشو در اورد انداخت روی کاناپه و رفت سمت اتاق خوابشون. خیلی خسته بود. از دیشب تا دو ساعت قبل که ترسا بهوش اومده بود چشم روی هم نذاشته بود. حالا اومده بود کمی استراحت کنه که ... تازه خستگی سفرش هم هنوز توی تنش بود. در اتاق رو باز کرد و رفت تو. طرلان جلوی آینه ایستاده و با حرص موهاشو شونه میکرد. رفت جلو و از پشت سر شونه شو بوسید. طرلان با خشونت دستشو پس زد و داد کشید:
- به من دست نزن!!! 
نیما با ناراحتی گفت:
- طرلان!
طرلان باز مشغول شونه کردن موهاش شد و جوابی نداد. نیما نشست لب تخت و گفت:
- تو چرا اینجوری شدی خانومم؟ مگه من چی کار کردم که اینجوری تنبیهم می کنی؟
طرلان برس رو روی میز کوبید، چرخید سمت نیما و با چشمای گرد شده گفت:
- چی کار کردی؟!! بگو چی کار نکردی! یه هفته رفتی ایتالیا من و این بچه رو ول کردی به امون خدا! وقتی هم اومدی عوض اینکه بیای اول زن و بچه ات رو ببینی رفتی پیش ترسا جونت!
نیما خشکش زد و نالید:
- طرلان!
- هان چیه؟ بازم خر باشم؟!!! آره؟ نمی تونم! نمیتونم آقا ... من بلد نیستم خودمو بزنم به خریت! 
- طرلان عزیزم ... 
- عزیزم و کوفت! عزیز تو من نیستم. من بدبخت بیچراه از وقتی که رفتی یه سره تسبیح دستم بوده داشتم دعا می کرد که سالم برگردی. ولی وقتی اومدی ... 
به اینجا که رسید بغضش ترکید. نشست لب تخت و صورتش رو با دو دستش پوشوند. نیما دلش ریش شد. اینبار حق رو به طرلان می داد. به نرمی سرشو کشید توی بغلش. موهاشو نوازش کرد و با صدای آرومش نوازشگر گفت:
- خانومی ، طرلان خانوم ... تو درست می گی. من اشتباه کردم. باید می یومد اول پیش شما. اما باور کن وقتی دیدم ترسا تصادف کرده عقلم از کار افتاد. من و ترسا با هم خیلی صمیم بودیم. طرلان به خدا قسم اون چیزی که تو فکر می کنی نیست. الان ترسا برای من فقط یه دوسته ... 
خودش هم داشت توی دلش از دست خودش حرص می خورد که نمی تونه بگه ترسا مثل خواهرم می مونه. همیشه گفته بود آتوسا خواهرشه اما ترسا ... نه نمی تونست! ادامه داد:
- آرتان خبر نداشت ترسا تصادف کرده. داشت دنبالش می گشت. من خبرش کردم چون ترسا سر خیابون ما تصادف کرده بود ... طرلان خانوم ... تو که با ترسا خیلی خوب بودی. چرا اینقدر بی رحم شدی. اون داشت ... داشت می مرد! می فهمی؟ همه داشتن براش دعا می کردن، حال همه خراب بود. انتظار داشتم توام بیای اونجا. بیای پیش من. بیای به آرتان دلداری بدی، مگه نه اینکه وقتی حال تو بد بود آرتان همیشه پیشت بود؟ خوب الان هم وظیفه تو بود که بیای ...
طرلان دیگه طاقت نیاورد و گفت:
- خودم همه اینا رو می دونم . اما نمی تونم ... نیم تونم نیما! چرا نمی فهمی؟ من اگه قبل از تو عاشق کس دیگه ای بودم الان خیال تو راحته که اون نیست! اون مرده! اما من چی؟ ترسا همیشه برای من یه تهدیده! اون همیشه هست ... همیشه هست ... 
نیما طرلان رو محکم به خودش فشرد و گفت:
- هیسس! بس کن بس کن طرلان! عزیزم ... تو راست می گی. می دونم که نگرانی، می فهمم و درک می کنم. اما تو بگو چی کار کنم تا از این برزخ خارج بشی؟ هان؟ بگو ... هر کاری بگی من همون کارو می کنم. من هر چی هم بگم اینطور نیس تو باور نمی کنی. پس خودت بگو ... 
طرلان سرش رو بیشتر توی سینه نیما فرو کرد و گفت:
- نمی دونم ... نمی دونم ... 
نیما ترجیح داد دیگه حرفی نزنه و در سکوت مشغول نوازش گردن و گوش طرلان شد. یه چیزی تو فکرش بود. نمی خواست تحت هیچ شرایطی زندگیش خراب بشه. باید یه کاری می کرد. 
***