روزای بارونی8
کاغذ رو توی دستش چند بار زیر و رو کرد، به نظر بد نمی یومد. روزهای شنبه و دوشنبه و سه شنبه کلاس داشت فقط روزی چهار ساعت. کاغذ رو گذاشت لای کلاسورش و زیر لبی گفت:
- کاش آراد هم مثل من باشه.
سوار ماشین شد و آفتابگیر رو پایین آورد تا بتونه توی آینه خودشو ببینه. همه چیز خوب بود. نه آرایشش قاطی شده بود نه موهاش به هم ریخته بود. مشغول دید زدن خودش بود که در ماشین باز شد و آراد سوار شد:
- خوبی خانومم ، اینقدر خودتو نگاه نکن کم می شی!
ویولت زیر لب ایشی گفت و گفت:
- گرفتی برنامه تو؟
- آره ، تموم شد، از اون هفته کلاس داریم. سوئیچو می دی؟
ویولت به خاطر خستگی زودتر از آراد از آموزش خارج شده و اومده بود که سوار ماشین بشه، برای همین هم سوئیچ دستش بود. سوئیچ رو گرفت سمت آراد و گفت:
- ببینم ...
آراد ماشین رو روشن کرد و گفت:
- چیو؟
- برنامه تو دیگه .
- آهان ، نیست دنبالم، گذاشتم توی فایل تو اتاق.
- وا! می خواستم ببینم چه روزایی کلاس داری. با چه ترمایی؟
- خوب حفظم عزیزم، روزای شنبه، یکشنبه و چهار شنبه. شنبه با ترم اولیا، یکشنبه با ترم هفت، چهارشنبه هم با ترم پنج.
ویولت لباشو جمع کرد و گفت:
- نمی خوام! چرا اینقدر با من فرق داری؟
آراد چرخید به سمتش و گفت:
- باز لباتو اونجوری کردی؟!
ویولت لباشو غنچه تر کرد و شکلک در آورد. کیف می کرد وقتایی که با این شیطنت هاش آراد رو اذیت می کرد و صداشو در می آورد. آراد زیر لب لا اله الا اللهی گفت و خندید. بعد انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:
- تو مگه کی کلاس داری استاد؟
ویولت که باز یادش به کلاسای متفاوتشون افتاده بود گفت:
- شنبه کلاس دارم با ترم سه ... دوشنبه با ترم اولیا ، سه شنبه هم با ترم پنج ...
آراد یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:
- حداقل شنبه ها با هم هستیم.
- آراد بهت گفته باشم اگه این دخترا برات قر و قمیش بیان چاله میدونی می شما!
آراد غش غش خندید و گفت:
- بعدش چی کار میکنی؟
- ترم اولیا و ترم پنجیا با منم کلاس دارن، همه شونو می ندازم!
آراد سرشو به نشونه افسوس تکون داد و گفت:
- بیچاره ها خبر ندارن خانوم من چه حسود خانومی تشریف داره!
- بله! پس چی فکر کردی؟ فکر کردی ما از اون خونواده هاشیم؟ از همون اول می ری می گی ایشون خانوم بنده هستن! بنده صاحاب دارم. هی هم با حلقت بازی می کنی که همه ملتفت بشن.
آراد بی طاقت گفت:
- حسود می شی دیوونم می کنی.
ویولت با ناز گفت:
- دوس می داری؟!!
آراد کف دستشو گذاشت روی بوق برای ماشین جلویی بوقی کشدار زد و گفت:
- بس کن ویو ، بذار سالم برسیم خونه.
ویولت دست از شیطنت برداشت، ضبط رو روشن کرد و گفت:
- می یای یه سر بریم پیش آراگل؟ دلم برای وروجکش تنگ شده.
آراد که خودش هم خیلی دلش برای نوا تنگ شده بود سری تکون داد و گفت:
- آره موافقم، فقط یه زنگ بهش بزن.
ویولت دست توی کیفش کرد و مشغول گشتن شد، موبایلش رو کشید بیرون و شماره آراگل رو گرفت. آراد هم روبروی یه اسباب بازی فروشی نگه داشت تا برای نوا کوچولو یه هدیه بخره. عادت نداشت دست خالی به دیدنش بره ، نوا دنیای داییش بود ...
***
- کاش آراد هم مثل من باشه.
سوار ماشین شد و آفتابگیر رو پایین آورد تا بتونه توی آینه خودشو ببینه. همه چیز خوب بود. نه آرایشش قاطی شده بود نه موهاش به هم ریخته بود. مشغول دید زدن خودش بود که در ماشین باز شد و آراد سوار شد:
- خوبی خانومم ، اینقدر خودتو نگاه نکن کم می شی!
ویولت زیر لب ایشی گفت و گفت:
- گرفتی برنامه تو؟
- آره ، تموم شد، از اون هفته کلاس داریم. سوئیچو می دی؟
ویولت به خاطر خستگی زودتر از آراد از آموزش خارج شده و اومده بود که سوار ماشین بشه، برای همین هم سوئیچ دستش بود. سوئیچ رو گرفت سمت آراد و گفت:
- ببینم ...
آراد ماشین رو روشن کرد و گفت:
- چیو؟
- برنامه تو دیگه .
- آهان ، نیست دنبالم، گذاشتم توی فایل تو اتاق.
- وا! می خواستم ببینم چه روزایی کلاس داری. با چه ترمایی؟
- خوب حفظم عزیزم، روزای شنبه، یکشنبه و چهار شنبه. شنبه با ترم اولیا، یکشنبه با ترم هفت، چهارشنبه هم با ترم پنج.
ویولت لباشو جمع کرد و گفت:
- نمی خوام! چرا اینقدر با من فرق داری؟
آراد چرخید به سمتش و گفت:
- باز لباتو اونجوری کردی؟!
ویولت لباشو غنچه تر کرد و شکلک در آورد. کیف می کرد وقتایی که با این شیطنت هاش آراد رو اذیت می کرد و صداشو در می آورد. آراد زیر لب لا اله الا اللهی گفت و خندید. بعد انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:
- تو مگه کی کلاس داری استاد؟
ویولت که باز یادش به کلاسای متفاوتشون افتاده بود گفت:
- شنبه کلاس دارم با ترم سه ... دوشنبه با ترم اولیا ، سه شنبه هم با ترم پنج ...
آراد یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:
- حداقل شنبه ها با هم هستیم.
- آراد بهت گفته باشم اگه این دخترا برات قر و قمیش بیان چاله میدونی می شما!
آراد غش غش خندید و گفت:
- بعدش چی کار میکنی؟
- ترم اولیا و ترم پنجیا با منم کلاس دارن، همه شونو می ندازم!
آراد سرشو به نشونه افسوس تکون داد و گفت:
- بیچاره ها خبر ندارن خانوم من چه حسود خانومی تشریف داره!
- بله! پس چی فکر کردی؟ فکر کردی ما از اون خونواده هاشیم؟ از همون اول می ری می گی ایشون خانوم بنده هستن! بنده صاحاب دارم. هی هم با حلقت بازی می کنی که همه ملتفت بشن.
آراد بی طاقت گفت:
- حسود می شی دیوونم می کنی.
ویولت با ناز گفت:
- دوس می داری؟!!
آراد کف دستشو گذاشت روی بوق برای ماشین جلویی بوقی کشدار زد و گفت:
- بس کن ویو ، بذار سالم برسیم خونه.
ویولت دست از شیطنت برداشت، ضبط رو روشن کرد و گفت:
- می یای یه سر بریم پیش آراگل؟ دلم برای وروجکش تنگ شده.
آراد که خودش هم خیلی دلش برای نوا تنگ شده بود سری تکون داد و گفت:
- آره موافقم، فقط یه زنگ بهش بزن.
ویولت دست توی کیفش کرد و مشغول گشتن شد، موبایلش رو کشید بیرون و شماره آراگل رو گرفت. آراد هم روبروی یه اسباب بازی فروشی نگه داشت تا برای نوا کوچولو یه هدیه بخره. عادت نداشت دست خالی به دیدنش بره ، نوا دنیای داییش بود ...
***