وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

رمان آرشیدا1

  منو حالا نوازش کن ، که این فرصت نره از دست

شاید این آخرین باره ، که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن ، همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید ، به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق بود ، تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش.....

( نوازش ابی )

اَه چی می گه این . همه غم و غصه ی آدم یادش می یاد . اِبی هم آدم فرصت طلبی ها .... فقط فرصت طلب نبوده کمم داشته آخه کجاش تو این زمونه می شه آدم

عاشق باشه .همشم گیر داده یا من اونو لمس کنم یا اون منو ،بابا برادر، اَخَوی بیخیال شو دیگه. ای بی حیا یعنی چی بدون مرز با من باش آقا من درسته بابام انگیلیسی

بوده اونم از نوع نظامیش... اما مامانم ایرانی بوده اونم از نوع اصیلش بعدم میگن حلال زاده به داییش می ره داییمم که حتما ایرانی بوده مگر اینکه من ......... ای خاک تو

سرت آرشیدا با این فکرات ،تن مامانم تو گور لرزید ، مامان جونم ببخشید ،خوب کجا بودم آها

پس منم یک ایرانیم

اوا خاک بر سرم چرا همه دارن این طوری نگام میکنم . وای من چرا وایسادم ، دستم چرا مشت به سمت بالا

همون دست مشت کردمو باز کردمو کوبوندم تو سرم حقمه بازم من فکرامو بلند گفتم یاخدا صاحابش اومد

مهماندار با اون لباسای شیک و تمیزش داشت می یومد سمتم وای چه کفشای خوشگلی داره منم از اینا می خوام

مهماندار:خانم چه خبرتونه ، الان هواپیما می خواد بشینه شما نه تنها کمربندتونو نبستین تازه ایستادین و آی پدتونم خاموش نکردین بفرمایید بشینید کمی ملاحظه کنید

لطفاً

من: چشم اثرات دوری از وطن

بعدم یک لبخند ضایع تحویل پیرزنی که بغلم نشسته بود دادم و خودمو انداختم رو صندلیم و داشتم کمربندمو می بستم که یک دفعه هواپیما یک تکونی خورد که مهماندارو که

داشت به سمت جاش می رفتو نقش زمین کرد منم تا این صحنه رو دیدم نتونستم خودمو کنترل کنم آروم زدم رو پای پیرزن بعدم غش کردم از خنده و به پیرزن گفتم : وا......ی

دیدی چطور خورد زمین ،آه من گرفتتشا

بازم نتونستم خودمو کنترل کنم بازم خندیدم ، پیرزن یک جوری نگام کرد فکر کنم به این میگن نگاه کردن از روی مهرو عطوفت ،آره جون خودم ، حالا اینا رو ول کن کاپیتان جونم

مثل اینکه می خواد حرف بزنه پدر سگ چه صدایی داره ندیده منو شیفته ی خودش کرده

کاپیتان : مسافران گرامی کاپیتان صحبت می کنه ما هم اکنون قصد فرود داریم آسمان کمی بارونی هست و این فرود را با کمی مشکل رو به رو کرده ازتون می خوام که سر

جاتون بنشینید و کمربندهای خود را ببندید و تا قبل از توقف کامل هواپیما کمربند خود را باز نکنید

من :ای جانم صداتو قربون، چَشم ولی عزیزم تو که همه چیزو خودت گفتی دو تا چیزو می ذاشتی این مهماندارای بدبختت بگن ، صبر کن ببینم این چی گفت

پیرزن : گفت الان فرود می یایم من از دست تو خلاص می شم

من : چی فرود می یایم ؟!؟ ببین خانم اسم این هواپیما چیه ؟

پیرزن :وای خدای من سرم

من : شما به من بگو اسم این صاب مرده چیه من لال می شم

پیرزن : واقعا ؟!؟ مرسی خدایا . توپولوف دخترم

وا ببین اینم که من باهاش کاری نداشتم آرزو می کنه من لال شم ای خدا من چقدر بد بختم ......... چی شد ؟ من درست شنیدم توپولوف ،یا مسیح ، یا مریم مقدس ، یا

غمربنی هاشم ، یا خدا کمکم کن الان میرم پیش مامان ، آمدم از دست بابا فرار کنم رفتم پیش مامان ، باید از مسافرای این هواپیما حلالیت بگیرم

کمربندمو باز کردمو بر عکس رو صندلی دو زانو نشستم و به تک تک چشمای مردم که از شدت گردی گفتم الان از کاسه می زنه بیرون خیره شدم

من: می دونم امروز با من خیلی بهتون خوش گذشت اما این روزای خوشم بالاخره تموم می شه و همه باید به سرای باقی بپیوندیم

مهماندار : خانم باز که شما پا شدین

من: سیس وسط حرفم نپر الان یادم میره ، بله داشتم می گفتم ...راستی چی داشتم میگفتم

یکی از پسرای هواپیما : می گفتی که خونه ی هممون اونجاست

من : کجا کلک ؟

صدای خنده بلند شد

من : دیدی حواست به درس نبوده

پیرزن در حالی که مانتو کوتاه مشکیمو میکشید : بگیر بشین دختر

من : اِ صبر کنین . آهان یادم امد آره دیگه به همه تسلیت می گم حلالم کنید . آهای پسر پاشو تو هم حلالیت بگیر سهم همه ی ما رو خوردی

پسر بد بخت از خدا بی خبر گفت : با منی؟؟؟

من : پَ نَ پَ کی بود که تو تمام پاکتای ما ..... اسمش چی بود ،یادم نمی یاد اسمش؟ همون که از بالا می یاد نه از پایین

دختری که دو تاصندلی اونورتر پسر نشسته بود گفت: استفراغ اییییش

من : هان همون استفراغ کرد

در همون حال رو کردم سمت مهماندار شیرجه رفتم تو صورتش بوسش کردم، امیدوارم اینم منو حلال کنه

کاپیتان : مسافران گرامی هم اکنون فرود آمدیم ورودتان را به میهن خوش آمد می گویم
رو صندلی سالن فرودگاه مهر آباد نشسته بودم و با دسته ی چمدون صورتیم ور می رفتم منتظر چمدون سبزم که با بار بعدی تخلیه می شد بودم . ساعت چنده ؟


3:30 ..... یعنی الان بابا فهمیده من نیستم یا نه ؟ به احتمال زیاد نفهمیده اون چی جز مأموریاتش براش مهم ؟ من؟ عمراً....

هی بابا ..... نگاه کن یادش می یفتم پهلوم شروع به لرزش می کنه اینا همه از اعصابه ها ....

پسر : خانم داری ویبره میری

به پسر بچه ای که بغل دستم نشسته بود نگاه کردم

: میدونم اینا همه از اعصابه تو سعی کن هیچ وقت ناراحت نشی مگرنه مثل من میشی

پسر بچه : خانم چی می گی گوشیت داره ویبره میره

: اِ............

همونطور که سعی می کردم سوتی تابلومو با اون لبخند شلم جمع کنم گوشیمو از جیبم دراوردم

اینکه پارمین جونم الهی من دورش بگردم که جای هر چی مامان مرده و بابای زنده ی بی محبتو آبجی نداشته رو برام پر می کنه ، اوا اینکه قطع شد

ا.........ه انقدر از وقتی پارمین از انگلیس رفت ایران پیش مامان باباش ، با خودم حرف زدم اینطوری شدم

هان دوباره زنگ زد دکمه اتصالو زدمو گوشیو چسبوندم به گوشم

من : سلام دخترِ

پارمین : hi lady are you enjoyed the flight

من : دختره ی غربتی من تازه از انگلیس امدم تو برای من خارجی حرف می زنی چشم سفید

پارمین : گفتم شاید از وقتی من از انگلیس رفتم همزبون وطنی پیدا نکردی ایرانی یادت رفته

من: چرا اتفاقاً یدونه بیستشو انتخاب کردم الانم با خودم آوردمش

پارمین : بیشعور ............... چرا به من نگفتی ؟

من: گفتم سورپریز شی

پارمین : زود باش از اون سالن بیا بیرون منو تو سالن اصلی میبینی می خوام او بد بختو ببینم

من: اونم مشتاق دیدنت عزیزم

گوشیو گرفتم این ور و به شغل شریف هر هر خندیدن مشغول شدم

پارمین : ok زودباش دیگه

من: باشه بذار چمدونامون بیاد، امدیم ، فعلا

پارمین: زود بیاییا دارم از فضولی میمیرم

گوشیو قطع کردمو یک نگاه به ریل چمدنا انداختم نخیر هنوز نیومدن ، آخ که چقدر دوست دارم

این ipadرو از دست این پسر بگیرم خودم بازی کنم ، گفتم ipad،ipad من کو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آرشیدا دقیق فکر کن اونجا اون مهماندار که رفت چی کار کردیش ؟ آهان گذاشتم تو کیفم

آخیش ............ خدا هیچ کسو با مالش امتحان نکنه ...

خدا رو شکر چمدونا آمد . خوشحال به سمت چمدونا رفتم اوناهاش چمدونم ، یک چمدون سبز فسفری

آخ که چقدر سنگین. آخ چقدر بوی ترشی می یاد هوس کردم ، نکنه حاملم ؟!؟ نه بابا من تا به حال کسیو نبوسیدم اون وقت حامله باشم . پس این بو چیه ؟

ای وای من چرا چمدونم خیس ؟ دماغمو بردم جلو و چسبوندم به محل خیس .

بله کار، کارخودشه یکی ترشی داشته تو چمدونش ، چمدون بد بخت منو مورد لطف قرار داده

عصبی در حالی که تو یک دستم 2 تا چمدونم تو اون یکی دستمم کولم بود به سمت در خروج رفتم

می خواستم کل فرودگاهو سر صاحابش خراب کنم حیف که صاحابش دولت مگرنه می دونستم چی کار کنم آرشیدا نفس عمیق ... نفس عمیق ، تو می تونی تو از پسش بر می یای الان داری بعد از مدت ها بی
عاطفگی با یک نفر روبه رو می شی که دوست داره، از ته قلبش دوست داره نه فقط برحسب وظیفه ، نذار این

دیداری که حاصل 2 سال جدایی با عصبانیت تو باشه ، به پارمین فکر کن ، بهترین دوستت

نتونستم خودمو کنترل کنمو زدم زیر خنده ، آخه چی کار کنم هر موقع یادش می یفتم خندم میگیره ، یا خدا

این کیه داره جیغ می زنه ، این دختر کیه داره می دَوَد ، اِ مثل اینکه این داره می یاد سمت من

سریع چمدونارو ول کردمو جهت مخالف اون دختر جیغ جیغو دویدم

دختر: آرَش،آرَش ، آرَش ، شیوید

چی گفت این ؟ شیوید ؟

برگشتم سمتش وای خدای من این پارمین ....... بیشرف چه خوشگل شده .شیرجه رفتم بغلش

من : پارمیــــــــــــــــــــ ـــــــــن

پارمین : جوجه اردک زشتم دلم برات یک ذره شده بود

من: خر س گنده من بیشتر

پارمین : برو گمشو

من: گم شدی

پارمین : خونمو بلد بودم گم نشدم

من: خوب دیگه خیلی تو بغلت بودم ، کلی حالی به حولی شدی ولم کن

پارمین در حالی که ولم می کرد : لیاقت نداری خرس گنده

من: پارو چقدر بی ادب شدی

پارمین : حیف که تازه رسیدی مگرنه بهت می گفتم پارو کیه

من: خوب معلومه تو

داشتیم همچنان تو سر هم می زدیم که دیدم که یک زن با دو تا چمدون سبزو صورتی دور خودش

می چرخه

من: اِ اونا چمدون من نیست

خانم که نزدیک ما بود صدامو شنید و برگشت سمتم گفت : چمدون شماست خانم؟

من: بله مرسی خانم شرمنده

خانم : خواهش می کنم پیش می یاد آدم وقتی عزیزاشو بعد از عمری می بینه جا و مکان فراموش میشه

پارمین : نه خانم این دوست من از قبل یکم مشکل داشت دکترا ازش قطع امید کرده بودن منم که

ولش کردم امدم ایران این بد تر شد

امدم یک چیز بگم که خانم خندید

خانم : از دست شما جوونا ، خوشحال شدم، با اجازه

پارمین با پاروش پرید وسط حرفمو نذاشت من چیزی بگم

پارمین: ما بیشتر، خدافظ

و خانم از ما دور شد

من: من کم دارم آره ؟!؟ بزنم بری پیش همون دکترا که می گفتی ، قطع امید که سهله همونجا جون بدی

پارمین : اوه اوه ... خانم کجایی بیا !!! فکر کنم اشتباه کردم شما مشکل هاری دارین

من: پارمـــــــــــــــــــــ ـــــــــین آخه اگه تو عین آمازونیا دنبال من نمی دوییدی من چمدونامو ول نمی کردم فرارکنم،

همچینم می دود که یک لحظه فکر کردم اگه سوار تو بشم برم مسابقه اسب سواری برنده می شم

پارمین : پـــــــــــــــــــــــر و خوب ذوق زده شدم ......ای وای آرشیدا نگاه ساعت چنده نیم ساعته همینطوری عین بلال

اینجا وایستادیم داریم تو سر هم می زنیم

پارمین دسته چمدونمو گرفت و دست منو هم که با اون یکی دستم او چمدونمو گرفته بودمو

گرفتو کشید به سمت پارکینگ
من: پارمین بابا دستِ، کشِ تنبون که نیست

پارمین: بیا دخترِ چقدر حرف می زنی

داشتم همین طور توسط پارمین خانم کشیده می شدم که جلوی 206 مشکی اسپرت توقف کردیم

من: ای جونم ، شیطون، خیلی با عکسی که ازش فرستاده بودی فرق کرده

پارمین : دیگه دیگه ما همچین آدمی هستیم، حالا بپر بالا که مامان بابا رفتن شمال خودم برات یک

فسنجـــــــــــــــون درست کردم اساسی

من: جــــــــــــــون ، عاشقتم

پارمین : وظیفته

من: بمیر بابا ، یک آهنگ شیک بذار حال کنیم یکم

پارمین : اوکــــــــی

تو راه شیشه رو داده بودم پایین عین این سگای پشمالو کلمو کرده بودم بیرون فقط مونده بود

زبونمو در بیارم بیرون که فرقی با اون سگا نداشته باشم ، برام جالب بود آخه تا به حال ایران نیومده بودم

اما از انگلیس بیشتر می شناختمش انقدر که سایت های ایرانی و به اضافه ایمیل های پارمین که همشون

عکسای خوشگلش تو جاهای خوشگل خشگل و جوان پسند ایران بود را دیده بودم کامل ایرانو می

شناختم همشم سرم تو این لغت نامه ده خدا اینا بود فارسی اصیل و نه تنها بلد بودم به لطف پارمینم همه

لغتای امروزیو بلد بودم و به خاطر اینم که با اخلاقای آدمای اطرافم که اغلب نظامی بودن نمی ساختم،بابامم که هــــــــــــــــــــــــ ی ، کلاً دوست زیاد نداشتم اونجا ،

پارمین با حالت مشکوکی برگشت سمتم و گفت: آرشیدا تو به من گفتی با کسی آمدی اون کوش؟!؟

من که دیدم هر لحظه باید آماده ی هجوم ناگهانی این پارمین سه نقطه باشم خودمو زدم به موش مردگی

من:وایــــــــــــــــــی چشاتو اونطوری نکن عشقم الان می ترسم

پارمین :آرشیدا دروغ گفتی

من: باور کن دروغ نگفتم . تا تو رو دیدم اونم منو ترک کرد

پارمین : خیلی نامردی که منو اسکول خودت کردی

من: پارمینی دلت می یاد نرسیده باهام قهر کنی ؟ باور کن انقدر از وقتی تو رفتی با خودم حرف زدم فکر

می کنم دو نفرم .بعد از اینکه آرشیا هم مثل تو رفت بعضی وقتا که بابا اجبارم میکرد که برم مدرسه ی نظامیا برای

خودم مادری می کردم و جای مادری که منو همون اول ترک کردو فکر کرد انقدر بابام منو دوست داره که نذاره آب تو دلم

تکون بخوره و نبودشو حس کنم دست رو سر خودم می کشیدمو می گفتم تموم می شه عزیزم اینا هم پایانی داره

بالاخره تموم میشه.یا جای بابایی که دخترشو فقط به چشم یک نظامی می دید هر روز صبح به خودم می گفتم موفق باشی

دخترم ، مراقب خودت باش

این حرفا واسم گریه دار نبود چون دیگه برام عادی شده بودن من سخت تر از این حرفا بودم حتی بغضی تو

گلو نداشتم به پارمین نگاه کردم که در حالی که با بهت داشت بهم نگاه می کرد ماشینو زد کنار و منو تو

آغوشش کشید

پارمین : آرشیدا چه بلایی سرت آمده که تو اینطوری شدی ؟ آرشیدای من انقدر حساس بود که دستشو

می گرفتی می زد زیر گریه که دستم درد گرفت ؟ تو چت شده

من: هیچی فقط سعی کردم با مشکلاتم بسازم

پارمین ماشینو روشن کرد و در حالی که تو فکر بود به سمت خونه حرکت کرد پارمین : خوب اینم خونه ی باکلاس ما

بعدم زد زیر خنده و مشغول ور رفتن با کنترل پارکینگ شد ، سرمو خم کردمو به خونه ی ویلایی که جلو روم

بود نگاه کردم همیشه عاشق خونه های ویلایی بودم پس این شد اولین دلیلی که من عاشق این خونه

شم ، با صدای بوق ماشین به خودم امدم

پارمین :غرق نشی عزیزم خودم برات یدونه خوشگل ترشو می خرم اگه الان پیاده شی درو برام باز کنی

بعدم یک لبخند مثلاً پسر کش زد

من: نه داشتم فکر می کردم شما چه شکلی تو این آلونک به این کوچیکی زندگی می کنید این که واسه

منم کافی نیست

پارمین : بله در اون که شما غولی برای خودتون تشریف دارین شکی نیست

من: خرس قطبی به من می گی چاق ؟ من کجام چاق ؟

پارمین با حالت طنز دستشو زد زیر چونش و عین پسر هیزا سر تا پامو اسکن کرد

من: هوی دختره ی هیز خوردیم، مگه خودت خواهر مادر نداری ؟ چشاتو درویش کن

پارمین:چرا دارم !

من: پس برو به خواهر خودت زل بزن

پارمین : الان دارم همین کارو می کنم

این حرفش منی رو که تشنه ی ذره ای محبت بودمو تکون داد ، اَه چقدر امشب به یاد بابا می یفتم زمانایی که

پیشش بودم انقدر قیافشو نمی دیدم که الان انقدر تو ذهنم می بینمش نمی خوام بهش فکر کنم

من: پارمین گفتی در پارکینگو برات باز کنم

پارمین که از حرف بی ربط من جا خورده بود فهمید اوضام خوب نیست با کمی تـأخیر گفت آره

از ماشین پیاده شدم و به خودم لعنت فرستادم که انقدر بهش فکر می کنم که باعث بشه هم خود ناراحت

شم هم پارمین عزیزم داشتم با خودم کلنجار می رفتم که فهمیدم سه ساعته دارم درو هول می دم یک

لحظه از کاری که کردم جا خوردم بعدم خودم شک کردم که من بچه ی شتری گاوی چیزی نبودم که اینطوری

خود آزاری می کنم خودمو به درو دیوار می کوبم وای باز عضبی شدم دارم ویبره می رم ....... نه بازم

گوشیمه وا پارمین که اینجاست پس برای چی زنگ زده دکمه اتصالو زدم

من: خانم شما فکر نمی کنید یکم سه نقطه تشریف دارین که در فاصله به این نزدیکی به من زنگ می زنید

پارمین : خانم شما فکر نمی کنید یکم ، صدوسه نقطه تشریف دارین خوبه حالا درمون قرمز نیست عین این بوفالو ها

خوتو می کوبی بهش

با این حرف نتونستم خوددار باشم و مثل همیشه عین گاو زدم زیر خنده

پارمین در حالی که آثاری از خنده تو حرفاش بود گفت:

خداییش سوژه واسه فیس بوک بود حالا هم زنگیدم بگم دوست عزیز کیلید ندارم و کنترل در پارکینگ هم کار

نمی کنه کسی هم که خونه نیست پس فقط می مونه یک مورد که اونم آرشیدا کماندو ست ، راستی به این

خاطر بهت زنگیدم که بگم در ماشینم قفل خودتو یک وقت سه نقطه نکنی

بعدم قطع کرد و واسم از تو ماشین شکلک در آورد اَی الهی همینطوری بمونی کسی نیاد سراغت ، خوب

چیکار کنم ، مثل اینکه باید بریم سراغ آموزه های همکاران بابا

پامو به یک جا گیر دادم و با یک جست خودمو بالا کشیدم آخه از پنج شش سالگی دفاع شخصی و تکواندو

میرفتم واسه خودم واقعا فاطی کماندویی بودم
پریدم پایین ، بمیری پارمین که به خاطرت مانتو عزیزم جر خورد ، درو باز کردمو خودم به سمت ویلایی که وسط

یک باغ کوچیک بود حرکت کردم خیلی از خونشون خوشم امده بود بیشتر از اینکه از فرسخ ها اونورتر بوی

مهرو محبت از این خونه به مشام آدم می رسه خوشم امده بود

وایــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــی سگ ، اینو گفتمو شروع به دویدن به طرف سگ کردم ، اوا چرا سگ داره میدود

اون طرف منم که دیدم سگ فکر می کنه از من سریع تر منم یک عمراً زیر لب گفتم و سرعتمو بیشتر کردم

و سعی کردم بهش نزدیک شم ، سگ شروع به پارس کردن کرد

من: اِ حالا که دیدی نمی تونی از دستم در بری داری التماس می کنی

گه دستم بهت نرسه توله ســــــــــــــــــــــــ گ

داشتم همینارو میگفتمو می دوییدم که دیدم پارمین پلاس زمین شده

من در حالی که داشتم از نگرانی می مردم دوییدم سمتش و داد زدم : پارمین ، پارمین خوبی

وقتی بهش رسیدم دیدم داره می لرزه در حالی که نزدیک بود اشکم در بیاد گفتم پارمین تو رو مرگ آرشیدا

یک چیزی بگو

پارمین سرشو بلند کرد که دیدم انقدر خندیده سرخ شده ، در حالی که خون خونمو میخورد با پام لگد زدم

بهش

من: خیلی فلان فلان شده ای

پارمین از مانتوم گرفتو بلند شد و در حالی که هنوز می خندید

پارمین : وای خدا آرشیدا من این مدت بدون تو چی کار کردم

بعدم زد زیر خنده و منو محکم بغلم کرد

پارمین : دلم برای این دیوونه بازی هات تنگ شده بود

من: نمی خواد اول آدمو از ترس می کشه بد میگه دلم تنگ شده برات ، دیوونه

پارمین در حالی که دستمو می کشید و به سمت خونه میبرد درو باز کرد و گفت : خوب آخه خیلی بامزه

شده بودی

بعد بازم زد زیر خنده

من: کوفت ، نگاه کنا انگار نه انگار من تازه امدم خستم گشنم تشنم ، وایساده اینجا می خنده

پارمین : ای وای راست میگی، آرشیدا تو برو طبقه بالا در دومی

من: از سمت راست یا چپ

پارمین: خانم خونه لورد چی چی که نیومدی دو تا اتاق بیشتر بالا نیست که یکی اتاق من یکی هم اتاق

پوریاست

من: راستی گفتی پوریا اون کجاست خیلی دوست دارم ببینمش

پارمین : حالا تو برو اونجا منم برم چمدوناتو بیارم تا یکم استراحت کنی بعد آشناتون میکنم

من: پس خودمم می یام کمکت سنگینن

پارمین : نمی خواد من می یارم

من: زر نزن که بهت نمی یاد اینجور حرفا

پارمین : خوب تو که میدونی چرا تعارف می زنی بیا کمک دیگه

من: مهمانداری بلد نیستی که

باهم رفتیم چمدونارو آوردیم و بردیمشون تو اتاق پارمین ، پارمین ازم پرسید که اول می خوام فسنجون جونمو

بخورم یا نه می خوام اول بخوابم هر چقدر فکر کردم دیدم اگه بخوام اینطوری غذا بخورم ازش لذتی نمی برم

پس ترجیح دادم اول بخوابم بعد پاشم شام بخورم آخه دیگه ساعت 6 بود وقتی پارمین از اتاق بیرون رفت رو

تخت دو نفرش دراز کشیدم و تو اتاق چشم چرخوندم اتاق نازی داشت یک تخت دو نفره با روتختی بنفش

کمرنگ سمت راست آن یک تراس که پنجره آن از همون کنار تخت شروع میشد تا انتهای دیوار قرا ر داشت

که پرده های هم رنگ روتختی آن را زینت داده بود سمت چپ تخت هم میز توالت قرار داشت که پر از لوازم

آرایش بود در کل اتاق ساده و شیکی داشت ، وای چقدر خوابم می یاد
تو خواب ناز و آروم بودم که با صدای جیغ جیغوی پارمین بیدار شدم، هنوز خوابم می یومد پس یکی از
چشامو آروم باز کردم که فهمیدم پارمین تو اتاق نیست ، پس اگه پارمین تو اتاق نیست این صدای چی ؟ اِ

این که صدای گربه ،اگه پارمین بفهمه صداشو با گربه اشتباه گرفتم موهای سرمو دونه دونه با موچین می

کنه ، گمون نکنم این دو تا گربه دارن از اون کارا می کننا ، خجالتم نمی کشن حداقل یکم آروم تر تا همه

نفهمن ، معلومه گربه از اون بی غیرتاست، آخ جون گوشیم داره زنگ می خوره ، وایــــــــــــــی داداش گلمِ

آرشیا : درود بر خواهر خیره سر خودم

من: سلام و درود بر برادر بی احساس خودم

آرشیا: هفته دیگه که امدم ایران بهت می گم کی بی احساس دختره ی خیره سر

من: آرشیا راست مگی ؟ مـــــــــر گ من؟

آرشیا : آره عزیزم کارام درست شد مگه می شه من تو رو تو ایران تک و تنها بذارم

من: یدونه ای . واقعا خیلی احساس بدی داشتم

آرشیا : برو برو ، منو خر می کنه ، تو اگه من برات مهم بودم منتظر می شدی تا منم کارام جور بشه که با

هم بریم

من: آرشیا نگو این طوری خودت می دیدی وضعیت من تو اون خونه چجور بود ، تا قبل از اینکه پارمین بیاد

ایرن تو هم یک سال بعدش بری آمریکا که مثلا عمران بخونی می تونستم رفتار بابا رو تحمل کنم ولی وقتی

شما ها هم تنهام گذاشتیم دیگه نتونستم بیشتر از یک سال تحمل کنم

آرشیا : آرشیدا عزیزم می دونم تحمل رفتار بابا سخت بود اما خودتم می دونی داری بی انصافی می کنی

خیلیم بی انصافی می کنی اون فقط به ما بی توجه بود اونم خودت می دونی که شرایط شغلیش اینو

ایجاب می کرد مگرنه مگه می شه بچه های طرف براش بی ارزش باشن

من: اگه اینطورِ، تو چرا یک سال پیش باهاش قهر کردی ما رو ول کردی و رفتی آمریکا

آرشیا : این موضوع رو با اون قاطی نکن . من دوست نداشتم برم نظامی شم می خواستم چیزی که

دوست دارموبخونم اما این برای بابا قابل درک نبود ، بابا برام یک راه فقط گذاشت گفت اگه بری معماری باید

از پیش ما بری ، من رفتم اما همیشه نگران تو بودم ، به این خاطر می گم که ما براش مهمیم که به چشم

دیدم و حسش کردم، آرشیدا وقتی که تازه امده بودم آمریکا برام سخت ود که تو رو نبینم شاید باورت نشه اما

دلم برای بابا هم تنگ شده بود همون اولا یک پسر امد هم اتاقیم شد باهاش خیلی جور شدم سر یک

جریانی که خیلی طولانی هست شاید وقتی دیدمت برات تعریف کردم فهمیدم که اون از طرف باباست و مأمور که از

من مراقبت کنه

من: باورم نمی شه

آرشیا : ولی واقعیت

من: آرشیا اینی که برام تعریف کردی واقعا منو گیج کرد و می تونم بگم که دیدگاهمو نسبت به بابا کمی تغییر

داد اما تأکید می کنم فقط کمی ، من از کاری که کردم پشیمون نیستم وقتی بابا انقدر به فکر ماست چرا

من نباشم ؟ چرا از بار مسئولیتش کم نکنم ؟ من بر نمی گردم . تو حق داری این طور بگی اما تو این یک

سال نبودی که بفهمی من چی کشیدم

آرشیا : باشه عزیزم تو خودتو ناراحت نکن . راست می گی من خیلی چیزا رو نمی دونم . من تو این دنیا

فقط تو رو دارم نمی خوام ناراحتیتو ببینم ، من تا هفته دیگه تهرانم تو به هیچ چیز فکر نکن ، وقت زیادِ حالا

حرفای آرشیا خیلی ذهنمو مشغول کرده بود ، آرشیا نمی دونست با این حرفا آتیش به جونم زد خوشحال

شدم که بابا به فکرش بود اما چیزی که داغونم کرد این بود که بی مهری بابا فقط شامل من شده

پارمین : به چی فکر می کنی

من: هــــــــــــــــــــــــ ی تو کی امدی که من نفهمیدم

پارمین : از وقتی که گوشه ی عُزلت این طور یتیم نشستی

من: درد خودت یتیمی

یک لحظه به حرفی که زدم فکر کردم ، واقعا من یتیم بودم

پارمین : هِی باز که رفتی تو جاده خاکی، پاشو پاشو که این فسنجون من بی مادر شد انقدر گرمش کردم،

این پوریا هم زنگ زده گفته با نامزدش یک سر می یان اینجا

من: وای گفتی فسنجون دارم جون می دم براش

پارمین : پس پاشو بخوریم بعدشم تا اینا نیومدن یک دستی به این ریختت بکشی

در حالی بلند شده بودموداشتم به خودم کشو قوس می دادم ایشی گفتمو

از پارمین پرسیدم سرویس بهداشتی کجاست که اونم بردتم بیرون و در انتهای سالن خیلی کوچیکی که


شبیه اتاق بود و مثل اینکه نشیمن طبقه دوم بود یک درو بهم نشون داد و منم با بیخیالی رفتم یک آبی به

سرو صورتم زدم وقتی امدم بیرون پارمین رفته بود طبقه پایین منم رفتم اتاقشو از او همه لوازم آرایشی که

اونجا بود استفاده کردم آخر کار یک نگاه به خودم کردم که دیدم خوب شدم البته چه آرایشی فقط یک کرم پودر

با ریمل زده بودم آخه چشام یک چیزی بین طوسی آبی بود و همین باعث جذابیتم می شد لبامم که نگو

خودم بعضی اوقات هوس می کردم اون لبای کوچیکو قلوه ای رو ببوسم گونه هامم که عالی بود وقتی می

خندیدم یک چال رو گونه ی سمت چپم درست می شد، خوب دیگه چقدر خودمو دید می زنم رفتم سمت

چمدونم و یک شلوار ورزشی مشکی شیکو با یک تی شرت مشکی که یقه اسکی بود و رویه یقش یک

پاپیون قرمز می خوردو با صندل قرمزام پوشیدم بالاخره مهمون داشت می یومد نباید کم می یوردم ، یک

کوچولو فکر کردم دیدم چیزی نمی خوام دیگه که با صدای داد پارمین که از پایین صدام می کرد به خودم

امدم و سریع رو میله ی پله ها سر خوردم و رفتم پایین ، پایین که رسیدم بو کشیدم و مسیر بو رو دنبال

کردم تا به آشپزخونه رسیدم

پارمین : بیا شکمو

رو یکی از صندلیای میز ناهارخوری 6 نفرشون نشستم و بدون معطلی شروع به کشیدن کردم

من: بذار بخورم جوابتو می دم فعلا شارژ ندارم

پارمینم در حالی که داشت خورشت می ریخت گفت : منم دقیقا مثل تو شارژ ندارم باز تو یک کم خوابیدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد