ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قراره بریم عمارت جدید میدونی!؟
_آره خانوم بزرگ
با لبخند بهم خیره شد و گفت:
_همه چیز رو قراره از نو شروع کنیم امیدوارم هیچ مشکلی دیگه پیش نیاد!
با لبخند به خانوم بزرگ خیره شدم خانوم بزرگ کسی بود که من رو از اون خانواده که فکر میکردم خانواده واقعی من هستند خرید و آورد اینجا حمایت کرد منو ازش ممنون بودم!
_سلام
با شنیدن صدای نیلا و سعید سرم به سمتشون چرخوندم همراه با خانوم بزرگ جوابشون رو دادیم که صدای خانوم بزرگ بلند شد:
_جایی میخواید برید!؟
صدای سعید بلند شد
_آره اومدیم برای خداحافظی
_کجا بسلامتی!؟
_قراره بریم خونه ما کار های ازدواج رو درست کنیم!
_باشه خوشبخت بشید
نیلا و سعید دست خانوم بزرگ رو بوسیدند و بعد از خداحافظی گذاشتند رفتند
_اینا همه آخر عاقبت به هم رسیدند
_مادر نیلا چیشد
_رفت خونه اش
_آخرش دست برداشت و پشیمون شد
_نه ذات بد هیچوقت درست نمیشه!
بلاخره به عمارت جدید همراه ارباب و خانوم بزرگ رفته بودیم بچه هام داشتند روز به روز بزرگتر میشدند ارباب هم خیلی با من خوب رفتار میکرد جوری که هر روز بیشتر از قبل عاشقش میشدم!
_نازگل
با شنیدن صداش بهش خیره شدم و گفتم:
_جان
_از زندگی کردن تو این عمارت راضی هستی!؟
_بله ارباب
لبخندی زد و گفت:
_به من نگو ارباب
_پس چی صدتون کنم!؟
_سالار
_چشم
_هیچوقت فکرش رو نمیکردم عاشق دختر بچه ی رعیت روستایی بشم!
با لبخند بهش خیره شدم و گفتم؛
_منم هیچوقت فکرش رو نمیکردم عاشق ارباب بد اخلاقی مثل شما بشم!
با شنیدن این حرف من چشمهاش رو ریز کرد و گفت:
_اون وقت بد اخلاق کیه!
_شما
_دوست داری تنبیه بشی!؟
با خنده بهش خیره شدم و سرم رو به نشونه ی منفی تکون دادم به سمتم اومد محکم بغلم کرد و در گوشم زمزمه کرد:
_دوستت دارم همسر خوشگلم
_منم دوستت دارم ارباب مغرورم!
پایان جلد اول
شروع جلد دوم
قلبم از این همه بی رحم بودن مامان گرفت هه مامان! فقط اسم مامان و بابا رو یدک میکشیدند هیچوقت برای من مادر و پدری نکردند گاهی فکر میکردم شاید من هیچوقت بچه ی واقعیشون نبودم!
الان هم میخواستند بخاطر اینکه برادرم بخاطر قتلی که مرتکب شده قصاص نشه من عروس خونبس ارباب زاده بشم و باهاش ازدواج کنم!
من چجوری میتونستم همسر دوم ارباب زاده بشم اون خودش زن داشت و من رو فقط برای بدنیا آوردن وارث و انتقام میخواست
انتقام کاری که برادرم انجام داده بود
_ستاره
با شنیدن صدای داداشم با چشمهای پر از اشک بهش خیره شدم که چشمهاش رو با درد باز و بسته کرد و گفت:
_حتی شده قصاص بشم نمیزارم همسر اون کثافط بشی!
میدونستم من باید قربانی بشم تا اون نجات پیدا کنه میدونستم مادرم حاضر نیست خواهر بزرگترم شهلا و شهین رو بفرسته خونبس ارباب زاده بشند
و فقط منی که به خونم تشنه اس رو میفرسته!
پس چرا بیخود داشتم کتک میخوردم و مقاومت میکردم
لبخند تلخی بهش زدم
تا خواستم چیزی بگم صدای محکم در خونه اومد انگار یکی قصد داشت در رو از جاش بکنه! داداش فرهاد بلند شد رفت در رو باز کرد که صدای مشت و کتک کاری اومد
مامان جیغ بلندی کشید و فریاد زد:
_ارباب زاده پسرم و کشتی داری تو رو خدا رحم کن!
با شنیدن این حرف با نگرانی به سختی با تن دردمند از روی زمین بلند شدم و لنگ لنگون به سمت در رفتم ، داداش فرهاد وسط حیاط افتاده بود و چند تا مرد داشتند کتکش میزدند با دیدن صحنه روبروم جیغی کشیدم و به سمتشون رفتم و گفتم:
_داداشم و ولش کنید!
منم موافقم چون اصلا معلوم نیست که چی به چیه
پارت ۵۶ به بعد رو چجوری دانلود کنم هرکاری میکنم نمیشه☹
مرسی بابت رمان قشنگت ولی فصل دومش زیاد جالب نیست