وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

قدر عافیت



پادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند. از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنج هاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بی ­تابى کرد. هر چه او را دلدارى دادند آرام نگرفت، ناآرامى او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد.

اطرافیان شاه در فکر چاره­ جویى بودند، تا اینکه حکیمى به شاه گفت: اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش می کنم. شاه گفت: اگر چنین کنى نهایت لطف را به من نموده ­اى. حکیم گفت: فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر کرد.

او را به دریا افکندند. او پس از چند بار غوطه خوردن در دریا فریاد می­زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید! سرانجام او را گرفتند و به داخل کشتى کشیدند. او در گوشه ­اى از کشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت.

شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟ حکیم جواب داد: او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتى را نمی ­دانست، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد