وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

روز قسمت

روز قسمت


روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می ­کرد. خدا گفت: چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه­ ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: من چیز زیادی از این هستی نمی ­خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه­ ای بزرگ. نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا. تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت را به من بده. و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب­ تاب شد.

خدا گفت: آن که نوری با خود دارد، بزرگ است، حتی اگر به قدر ذره­ ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می ­شوی. و رو به دیگران گفت: کاش می­ دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می ­تابد. وقتی ستاره­ای نیست چراغ کرم شب ­تاب روشن است و کسی نمی­ داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد