راننده و پلیس
افسر راهنمایی یه آقایی رو به علت سرعت غیرمجاز نگه می داره.
افسر: میشه گواهینامه تون رو ببینم؟
راننده: گواهینامه ندارم، بعد از پنجمین تخلفم باطلش کردن.
افسر: میشه کارت ماشینتون رو ببینم؟
راننده: این ماشین من نیست، من این ماشینو دزدیده ام.
افسر: این ماشین دزدیه؟
راننده: آره همینطوره ولی بذار یه کم فکر کنم. فکر کنم وقتی داشتم تفنگم رو میزاشتم تو داشبورد کارت ماشین صاحبش رو دیدم.
افسر: یعنی تو داشبورد یه تفنگ هست.
راننده: بله، همون تفنگی که باهاش خانم صاحب ماشین رو کشتم و بعدش هم جنازه اش رو گذاشتم تو صندوق عقب.
افسر: یه جسد تو صندوق عقب ماشینه؟
راننده: بله قربان همینطوره.
با شنیدن این حرف افسر سریعا با مافوقش (سروان) تماس می گیره. طولی نمیکشه که ماشینهای پلیس راننده رو محاصره میکنن و سروان برای حل این قضیه پیچیده به پیش مرد میآد.
سروان: ببخشید آقا میشه گواهینامه تون رو ببینم؟
راننده: بله بفرمائید. گواهینامه مرد کاملا صحیح بود.
سروان: این ماشین مال کیه؟
راننده: مال خودمه جناب سروان، اینم کارتش. اوراق ماشین درست بود و ماشین مال خود مرد بود.
سروان: میشه خیلی آروم داشبورد رو باز کنی تا ببینم تفنگی تو اون هست یا نه؟
راننده: البته جناب سروان ولی مطمئن باشین که تفنگی اون تو نیست. واقعا هم هیچ تفنگی اون تو نبود.
سروان: میشه صندوق عقب رو بزنین بالا، به من گفتن که یه جسد اون تو هست.
راننده: ایرادی نداره. مرد در صندوق عقب رو باز میکنه و صد البته که جسدی اون تو نبود.
سروان: من که سر در نمیآرم، افسری که جلوی شما رو گرفته به من گفت که شما گواهینامه ندارین، این ماشین رو دزدیدین، تو داشبوردتون یه تفنگ دارین و یه جسد هم تو صندوق عقبتونه.
مرد: عجب، شرط می بندم که این دروغگو به شما گفته که من تند هم می رفتم.