ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ندانسته و چشم بسته سوار خودروی مردی ناشناس شدم و خیلی راحت، فریب حرف های دروغین او را خوردم و روسیاه و سرافکنده شدم!
دختر دانشجو در دایره اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد افزود: پدر و مادرم به سختی کار می کنند تا دخل و خرج خانه جور در بیاید و ما مشکل خاصی نداشته باشیم. ولی از روزی که من پا به دانشگاه گذاشتم فکر و ذهنم درگیر افکاری پوچ شد و به جای این که به فکر درس خواندن باشم مدام با خودم کلنجار می رفتم که چرا باید وضع مالی خانواده ام این طوری و خانه ما در حاشیه شهر باشد و ... این سوالات مرا عذاب می داد و کار به جایی رسید که با پدر و مادرم اختلاف پیدا کردم. آن ها در برابر تحقیرها و سرزنش های من می گفتند ما نمی توانیم دزدی کنیم و اوضاع را تغییر دهیم، تو اگر می توانی درس بخوان و تلاش کن تا برای خودت زندگی خوبی درست کنی و خوشبخت شوی!دختر دانشجو، ادامه داد افسوس که موقعیت و شرایط زندگی مان را درک نمی کردم. ماجرا از این قرار است که بالاخره والدینم کوتاه آمدند و حاضر شدند خانه مان را اجاره بدهند و آپارتمانی کوچک در جای دیگری از شهر رهن کنند. پدرم می گفت: تو و مادرت سری به چند بنگاه بزنید و ببینید حدود قیمت ها چه قدر است تا بعد بنشینیم و تصمیم گیری کنیم!من که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، از مادرم خواستم تا هر چه سریع تر دست به کار شویم اما او گفت خودت برو و چند جا سر بزن تا بفهمی نمی شود با این پول ها خانه و آپارتمان در منطقه ای بهتر رهن کرد! با این برخورد سرد مادر به سر لج افتادم و دیروز بعدازظهر بدون اطلاع خانواده ام از خانه بیرون آمدم و کنار خیابان منتظر تاکسی بودم که یک خودروی سواری ترمز زد و سوار شدم. در طول مسیر از راننده خودرو خواستم تا بعد از چهارراه در مقابل اولین بنگاه توقف کند. در این لحظه مرد غریبه با چرب زبانی باب گفت وگو را باز کرد و پرسید: قصد دارید خانه بخرید با بفروشید؟ با لبخندی جواب دادم: هیچ کدام، دنبال خانه مناسبی برای رهن و اجاره می گردم. راننده خودرو با شنیدن این حرف ادعا کرد که بنگاه دار است و چند آپارتمان اجاره ای هم با قیمت های مناسب سراغ دارد. او در ادامه گفت اگر مایل هستید می توانید یکی از آپارتمان ها را ببینید.من بدون در نظر گرفتن عواقب این اعتماد نا به جا قبول کردم و ما پس از طی چند خیابان پیچ در پیچ به خانه ای رفتیم که هیچ کس در آن جا نبود. در حالی که مشغول بازدید منزل بودم ناگهان متوجه شدم مرد ناشناس درهای خانه را قفل کرده است و چاقوی بزرگی در دست دارد. چند دقیقه بعد جوان دیگری نیز آمد و آ ن ها با توسل به زور و تهدید مرا طعمه هوس های شیطانی خود کردند.این ۲ فرد حیوان صفت می گفتند اگر در این باره به کسی حرفی بزنی به سرنوشت دختر دیگری که مثل تو بود و خیلی زبان درازی می کرد دچار خواهی شد و دیگر خانواده ات جسدت را هم پیدا نخواهند کرد. با شنیدن این حرف ها از ترس قلبم داشت از کار می افتاد. آن ها با خودرو مرا تا نزدیک منزل مان رساندند و سپس با سرعت فرار کردند. آن قدر حالم خراب بود که حواسم نبود شماره پلاک خودرو را بردارم. من با چشمانی گریان به منزل رفتم ولی به محض آن که مادرم متوجه حال و روزم شد بلافاصله مرا به بیمارستان رساند.تلاش پلیس برای دستگیری متهمان پرونده آغاز شده است.